«خونِ خُشک»

«خونِ خُشک»

برای اولین دیدار از خاکِ آشنا

nbv68

به جَبین وُ به سرم

های چه جاری خون است

به تنم لرزه شود، زور بدین جا جور است!

این شب ست، رنگِ سحر می نشود

تا که شب̊ از بدِ من، بد نشود!

این شبِ بد کُنشِ سگ رفتار

شنوا زوزه ی گرگی ست به گوشم رهوار

بغضِ من می ترکد، صبح̊ چرا ناجور است؟!

چشمِ من در خون است،

راه چرا ناهموار؟!

روز و شب تف به دهن،

هارﹾ چونانی کف دار!

این من وُ عقده ی خود،

بسته به دوشم زنجیر

آخر امروز، نقاهتگه آهی ست

به بهبود شوم من، لبریز!

فاجعه، در جگرم، سخت افتاد

خاطره از تنِ من، سنگ بساخت

پیکرم سنگ وُ دلم

خاک شده است

خاوران در بغلم

پهن و به جان پاک شده است!

می زند در من صدا

خاوران، ای خاوران!

آمدم عقده به زنجیر گشایم، آهم

آمدم هان که ببینم راهم

آمدم پیکرِ خود، قبرِ شمایان باشم

همه تلقین به لبم، شعرِ شمایان باشد

می گدازم در نوا

خاوران، ای خاوران!

من شدم پای سفر

و درآن یار̊ مرا همسفرم

یک نفر پوشیده رختِ سیاه

یک نفر خاموشی، چشمِ سیاه

یک نفر آوازی،

زد به ره آغازی!

یک نفر «ویکتوریا»!

زد به تایید̊ نظر در راهت

همه دیدارِ مرا.

آمدم من در سلام

خاوران ای خاوران!

نرده ی سبزِ طویل،

افراشته!

در و دیوارِ سفید،

برخاسته!

می دمد باد بدان جا

خاوران،

هولی در آن

و نخستین بار است

که به تن

رعشه ی رهگذرِ باد به بر.

سنگ هایی همه خُرد

تله̊ خاک هایی صاف

هر طرف در دیدگان

به سرآشیب شوم

دست بر نرده نهم

وان دگر آن اشتیاقِ آشنا

می شود در باد با پایم رها

چشم بر برجِ کلیسا دوزم

وندر این فرصتِ صعب

با تعب جانیِ شب

که ظلامِ خاک است

و به تن کآندر فضا

شده سرد وُ غم فزا

هم ازاو قبر به قبر

خبر از کشتارِ قلبِ جمعی می دهد

که در او مغز به مغز

استوار در هر شکست

دست بر آزادگی، مرهم به دست

مشتِ راست بر قلبِ چپ

سروِ راست در تنگِ شب

تیربارانِ درخشنده ترین آدم ها

شده سنگینیِ سینه، به گلوله برجا

در دلش هست نوا

شده خونین، شده خوانی برجا

خاوران،

این خاوران!

همسایه با آتشیم،

همسوی با رنج

همخانه با غم

همروی با زجر

یک عمر با مرگ!…

و زِبر̊ زیر، به زیر و زبرش

بادها می پیچند،

خاک ها می پاشند

کُشتگان در رقصی

دست بر کول وُ کمر، دست به هم

چون جوانه بر خاک

می چرخند، می گردند، می سازند؛

راحتی بر خاطرم،

و در اینجاست که باور دارم

من شما را می شناسم!

من شما را می شناسم!؛

مادرِ لطفی به آن سو

گوشه ای

ایستاده

می خندد!

این طرف

در گوشه ای

دوخته چشمی بر خاک،

می گرید،

با خودم می گویم:

او حکیمی باشد!

خم به هر اَبرویش:

دوستﹾ همینجاست!؛

به گمانش، زیرِ این خاکِ غریب،

محتمل، زن را برادرﹾ در کنارِ دوستش، شد گوشه گیر!

منفصل از گورهای دسته جمعی، گفته اند؛

آنطرف آغاز می گردد

سه تَن با بیست تَن.

چون به آوازی برآوردند،

سیمانها زبان

چون کتابِ شعر است، چون صدای میرآست!

چون صدای رعدها در زیرِ آن

آن سعیدِ شعرِ ما، در هر وجب از خاکدان!

گوشه ها را می شناسم،

می هراسم از نقابِ رهگذر

روزهایش می شناسم

نغمه ها هان در گذر

به برپاخیز و لعنت خورده ای

داغ اش به در!

لعنت آباد و عَلَیهُ لعنت است

از اوین تا خاوران،

از قِزِل تا خاوران،

از درِ قصر وُ رجایی

فاصله تا به کجا؟

روزی پیمود مرا،

درِ زندان ها همه باز شد وُ

صفِ مقتولان به چرک̊ اندر همه̊ تن هایشان

آمدند تا خاوران.

شب ها

پیمودند،

قاتلان،

گوشتِ تن هاشان را تا خاوران!

خاوران ای خاوران!

لعنت آباد وُ عَلَیهُ لعنت است

این زمان را زندگان!

زندگانیم

که پنداشته ایم؛

خونِ آنان بود آن بحرِ مباح،

همه نقدی به دست داشته ایم:

جان آنان بود، خرجِ راهشان!

و چرا ای خاوران؟!

همه می ترسیم از سرهایمان؟!

استخوان های تو شد بیدارگاه

استخوان ها را به مغز انباشتی،

مغزِ تو خونِ نوینی بود در رگ های ما!

همه می ترسیم، اما از قضا

همه زَوارِ توایم،

همه دوستدارِ توایم،

همه خواهانِ توایم،

ای خاوران!

خاوران ای خاوران!

بی کسی̊ در بندِ خویش

می کشد آه از نهاد

دم فرو می بسته است

حاکمِ مطلق بدو راهِ نظر می بسته است

حکم هم اجرا شد وُ

قاتلان در صف چونان

شب را پیمودم وُ

گوشتِ تن هامان را تا خاوران،

آمدم اینک سلام!…

خاوران ای خاوران!

علی سالکی – فروردین 94

*گورستانِ بی ترتیب و بی نام و بی سنگِ خاوران، محلِ دفنِ فله ای اجسادِ کسانی است که بعد از انقلابِ پنجاه و هفت، اعدام یا تیرباران شده اند. گورستانِ خاوران در خیابانی واقع شده است که از جاده ی خاوران می توان به آن رسید، برای رسیدن به جاده ی خاوران کافی ست که اتوبان آزادگان را به سمتِ شرق پیمود و نرسیده به دو راهیِ افسریه و بازار گل امام رضا، به سمت بازار گل راه را ادامه داد. خیابانِ خاوران ابتدای مسیرِ محلی است که «لپه زنک» نام گذاری شده است، با وارد شدن در نیمی از خیابان، به دیوارهای سفیدِ کوتاه و نرده های سبزی بر آن برخورد می کنیم که داخل آن زمین وسیعی است که در پشتِ آن «آرامستانِ ارامنه» جای گرفته و در کنارش قبرستانِ «بهایی ها»، قبرستان بهایی ها با دیواری از گورستانِ خاوران جدا نگردیده و در کنارِ هم و با مرزی از گلدان های سفیدِ بزرگ کاملا واضح و مشخص شده اند، قبرستان بهایی پر از دارودرخت است و گورستان خاوران خاکِ خالی است. در خیابانِ خاوران به تبعیت از کلِ جاده خاوران، مراکز و محل های صنعتی و کارگاهی وجود دارد که کارگران در آن مشغول کار هستند.

1 Comment

  1. این قبرستان بنام قبرستان کمونیست‌ها معروف است من در اواخر تابستان ۹۱ که آنجا را زیارت کردم، تک توک گلهای سیکلمه رنگ کوچگی روییده بود و چند دسته گل تازه هم از دیوار بداخل آن پرتاپ کرده بودند و از سنگ قبر هم خبری نبود و بصورت یک زمین بایر بنظر میرسید.

    مکانش از تهران بطوری که گفته شده بطرف مرکز صنعتی علی آباد و چند فرسخ مانده بدان!

    این‌ها خون هدر رفته نبوده، هرچند که خشک شده، و فقط از آن لاله دمیده باشد.

    فرزندان آنان بزودی شاهد شکوفایی بذری که آنها کاشتند خواهند بود.
    آنان توفانی بس عظیم در اعماق ایران در انداختند که همیشه جوشان است!
    جاچو خوش کردند در جوف دنیا
    با بوق و کرنا نعره سر دادند:
    « از نفس افتاد «توفان» در دریا؟»!
    دریا را اما بغض سنگینی ست
    در سینه پیچان، گر چه نا پیدا
    می ترکد روزی بی‌گمان اما

    تا شود ایران؛

    ایرانی آزاد و شکوفان

    به همت کمونیستها و بدست کارگران

    با الهام از جعفر مزروقی

    سبزه

Comments are closed.