متن زير از کتاب «استالين از نگاهى ديگر» اٽر لودو مارتنز٬ رهبر فقيد حزب کمونيست بلژيک برگرفته شده است· براى رفع سوء تعبير ذکر اين امر ضرورى است که نويسنده و مترجم٬ پيام پرتوى٬ خود از هواداران استالين بشمار ميروند· اما با يک تفاوت و آن اينکه نوينسده به نظريه ذيل مطمٸن است اما مترجم نامطمٸن·
علت انتشار اين بخش از کتاب از جانب من ايجاد بحٽ و گفتگو است٬ گفتگويى که شايد به من نيز به اتخاذ تصميم و موضع يارى رساند· با توجه به مباحٽ قبلى در مورد علل درونى (که من از هواداران آن هستم) و بيرونى که فروپاشى اتحاد جماهير شوروى را سبب شد٬ بايد و فعلا بگويم که من با نظر رفيق لودو مارتنز (که شايد اشتباه ميکند و ميکنم) موافقم· خروشچف از زير زمين سبز نشد· مسلما بى توجهى و يا کم توجهى فراهم آورنده ظهور وى گشت·
از اين امر اينگونه برداشت نشود که من نيز از جمله با اعدامهاى دهه ۳۰ مخالفم· بر عکس بايد ادامه ميافت و با آنان مبارزه ميشد· و بعقيده من٬ تا اطلاع ٽانوى٬ يکى از علل رشد افکار سرمايه دارى عدم مبارزه قاطع با چنين جانورانى بود· مسلما عوامل خارجى در رشد و ترتبيت جامعه بى اٽر نيست٬ اما قرار ما بر اين نيست که کمونيسم بازيچه دست سرمايه دارى گردد بلکه بر عکس اين سرمايه دارى است که ميبايست در مقابل کمونيسم به زانو درآيد·
لذا بدون پيشداورى در مورد من و نويسنده مطلب را بخوانيد و مرا از راهنماييهاى خود بهره مند سازيد
باد درودهاى رفيقانه
پيام پرتوى
قسمت دوم از بخش دهم
استالين از نگاهى ديگر
لودو مارتنز
مترجم: پيام پرتوى
سستى در مبارزه بر عليه اپورتونيسم
ترديدى وجود ندارد که استالين٬ در خلال سالهاى آخرين عمر خود٬ به مبارزه بر عليه تمايلات سوسيال دمکراسى و ناسيوناليسم بورژوازى و اقدامات براندازى انگليسى/آمريکايى ادامه داد. با اين وجود٬ اين روشن است که اين مبارزه تا به آن درجه اى انجام نشد که براى تصحيح و تقويت حزب از نظر ايدئولوژيکى و سياسى ضرورى بود.
پس از جنگ٬ که تلاشهايى ماهرانه فوق العاده اى را در بخش نظامى طلب مينمود٬ کادرهاى علمى و فنى٬ تمايلات قديمى نظامى گرى حرفه اى و فن سالارى بصورت قابل ملاحظه اى تقويت شده بودند.
بروکراتيزه نمودن و در پى امتيازات براى زندگى آسوده تر نيز تقويت شده بود. اين سير تکاملى منفى با «سرگيجه از موفقيت»: غرور فوق العاده اى که کادرها از پيروزى بر ضد فاشيشتها ايجاد نموده بودند٬ غرورى که اغلب به گستاخى و تکبر مبديل ميشد٬ ترغيب ميشد. تمامى اين پديده ها هوشيارى سياسى و ايوئولوژيکى را که براى مبارزه با تمايلات فرصت طلبانه ضرورى بودند تضيعف مينمود.
استالين بر عليه اشکال بخصوصى از فرصت طلبى و تجديد نظر طلبى مبارزه نمود. او بر اين باور بود که مبارزه طبقاتى در حوزه ايدئولوژيکى براى مدت درازى ادامه پيدا ميکرد. اما او به تدوين يک تئورى جامع درباره اساس و پايگاه اجتماعى آن قادر نبود. بعبارت ديگر٬ او در توضيح اينکه طبقات و مبارزه طبقاتى به چه ترتيبى در جامعه سوسياليستى ادامه پيدا ميکردند به تدوين تئورى نامتناقضى قادر نبود.
او بطور کامل نفهميده بود که پس از ناپديد شدن اساس اقتصادى استٽمار سرمايه دارى و فئودالى٬ آنها در زمين حاصلخيز اتحاد جماهير شوروى هنوز هم ميتوانستند براى جريانات سرمايه دارى وجود داشته باشند.
بروکراسى٬ فن سالارى٬ نابرابريها و امتيازات شرايط را براى گسترش شيوه اى از زندگى سرمايه دارى و اشتياق براى ارائه دوباره برخى از جنبه هاى سرمايه دارى در برخى از بخشهاى جامعه شوروى فراهم آورده بود.
باقى ماندن ايدئولوژى سرمايه دارى در ميان توده ها و کادرها عامل ديگرى بود که کليه بخشها را به دادن تغيير جهت بسوى مواضع ضد سوسياليستى ترغيب مينمود. دشمنان سوسياليسم همواره منابعى مهم و منابعى مادى و ايدئولوژيکى از امپرياليستها٬ که هرگز نفوذ جاسوسان خود و خريد مرتدان را متوقف ننمودند٬ در اختيار داشتند٬ دومى هرگز تلاشهاى خود را جهت بهره بردارى و تقويت فرصت طلبى٬ از هر گونه آن٬ در اتحاد جماهير شوروى متوقف ننمود.
نظرات استالين٬ که بر اساس آن «اساس طبقات وجود ندارد٬ اساس طبقات براى تسط ايدئولوژى سرمايه دارى در جامعه اتحاد جماهير شوروى نميتواند وجود داشته باشد»٬ يکجانبه و غير ديالکتيکى و اراٸه دهنده ضعف و اشتباه در موضع سياسى بود.٧٣
استالين بمنظور مصاف با خطرات تجديد حيات قادر به مشخص نمودن اشکال مناسب براى بسيج توده هاى کارگر و اعضاى تعاونيها نبود. دمکراسى توده اى بايد بمنظور از ميان برداشتن بروکراسى٬ فن سالارى٬ جاه طلبى و امتيازات با هدفى سنجيده شده گسترش ميافت. اما مشارکت توده اى در چنين حمايتى از ديکتاتورى کارگران٬ به ترتيبى که بايد٬ تضمين نشده بود.
استالين بر اينکه نفوذ بورژوازى و امپرياليسم از طريق گرايشات فرصت طلبانه منعکس ميشد همواره تاکيد داشت٬ اما براى مبارزه ميان دو موضع در حزب قادر به تدوين يک تئورى نبود· او در سال ١۹٣۹ ٬ با جمع بندى پاکسازى بزرگ٬ خود را مشخصا بر روى «فعاليتهاى جاسوسى و توطئه آميز رهبران ترتسکيست و بوخارينيست» و با شيوه اى که توسط آن «دولتهاى بورژوازى….از ستسى٬ خودبينى٬ کمبود اراده مردم بهره بردارى مينمايند» متمرکز نمود.٧٤
او دلائل داخلى که علل بوجود آمدن تمايلات فرصت طلبانه٬ به محض نفوذ سازمانهاى جاسوسى در آنها به نحوى در ارتباط با امپرياليستها قرار ميگرفتند٬ را به روشنى ناچيز ميانگاشت٬ در نتيجه براى از ميان برداشتن تمايلات بيمار به ضرورت بسيج تمام اعضاى حزب جهت مبارزه با مواضع فرصت طلبانه فکر نميکرد.
کليه کادرها در خلال مبارزات ايدئولوژيکى و سياسى ميبايست تحصيل نموده و خود را تغيير ميدادند. پس از ١۹٤٥ مبارزه بر عليه فرصت طلبى محدود به بالاترين محافل حزب بود و به تغيير انقلابى سراسر حزب کمکى نميکرد. با تجزيه و تحليل اين سستيها بود که مائو تسه دونگ تئورى خود را درباره ادامه انقلاب تدوين نمود:
«جامعه سوسياليستى يک دوران تاريخى طويل را تحت پوشش خود قرار ميدهد. در دوران تاريخى سوسياليسم٬ هنوز طبقات٬ شرايط طبقاتى و مبارزه طبقاتى وجود دارند٬ مبارزه ميان راه سوسياليسم و راه کاپيتاليسم٬ و خطر احياى سرمايه دارى وجود دارد. ما بايد طبعيت طولانى و پيچيده اين مبارزه را تشخيص بدهيم٬ بايد بر ميزان هوشيارى خود بيفزاييم و بايد تربيت سوسياليستى را هدايت نماييم… در غير اينصورت کشورى سوسياليستى مانند کشور ما به عکس خود تبديل و فاسد خواهد شد٬ و تجديد حيات سرمايه دارى اجتناب ناپذير خواهد گشت.»٧٥