آیا گارباچف خائن بود؟

هم اکنون در”مجله هفته” ترجمه کوتاه مطلبی از”دنیای جوان ” آلمان وجود دارد با عنوان “خیانت به سوسیالیسم” که در آن “هربرت میس” دبیراول سابق حزب کمونیست آلمان ، میخائیل گارباچف را به “خیانت” متهم می کند.این تعبیری است که بسیاری از هواداران سوسیالیسم علمی در جهان با آن همدلی دارند. به اعتقاد من ولی این داوری بر پایه بی توجهی به قوانین بازی قدرت ها در”جنگ سرد” استوار است وهیچ کمکی هم به جهت گیری درست ما درصحنه سیاسی امروز جهان نمی کند. سیاه و سفید دیدن، ما را عملا در حاشیه نبرد جاری مخالفان هژمونی آمریکا و طرفداران جهان چند قطبی، که اتفاقا خود گارباچف هم جزو آنهاست، از یک طرف و آمریکا و اقمارش از طرف دیگر قرار خواهد داد.

اين که چرا چپ ها گارباچف را خائن و راست ها اورا يک” سوپرمن” ارزيابی کرده اند در زمان خود قابل درک بود و به روشنفکران ما نيز محدود نمي شد.ولی اين که هنوزپس از سال ها همان قضاوت در مورد نقش او در فروپاشی اتحاد شوروی صورت می گيرد، شايد دليلی نداشته باشد جز فقدان بررسی بی طرفانه و همه جانبه از اين اتفاق تاريخی قرن.

علل فروپاشی کشورهای سوسياليستی را با درک قوانين جنگ سرد ميتوان شناخت :

جهان پس از جنگ جهانی دوم ، با وجود سلاح های هسته ای ، وارد مرحله جديدی شد که شرق و غرب را متعهد وملزم به اجتناب از درگيری مستقيم نظامی و رويارويی گسترده ميکرد. مارگارت تاچر، نخست وزير وقت انگلستان، در ديدار سال 86 خود با گارباچف ميگويد که: “جهان مديون سلاح های هسته ای است . زيرا اگر اين سلاح ها نبودند شايد تاکنون جنگ سوم هم صورت گرفته بود”.

منظورتاچر همچنين اشاره به اين واقعيت بود که شوروی فرو ميريزد و حاکميت چاره ای جز توسل به دیپلوماسی ندارد.

در دوران جنگ سرد پيشی گرفتن هريک از دو قدرت بزرگ در زمينه نظامی ، برايش اين فرصت را فراهم می ساخت که حوزه نفوذش را گسترش دهد. به عنوان مثال هنگام امضای قرارداد کاهش تسليحات “سالت2” در سال 78 ميان جيمی کارتر و لئونيد برژنف ، اتحاد شوروی از موقعيت نظامی بهتری برخوردار بود. در همين ايام حکومت های غربگرای ايران ، نيکاراگوئه و افغانستان سرنگون و نيروهای نظامی ويتنام به حمايت از چپ های طرفدار شوروی وارد کامبوج شدند.

با شروع دوره رياست جمهوری رونالد ريگان در سال 81 و اعلام “طرح دفاع استراتژيک” از جانب اوست که افول ستاره سرخ از فراز کرملين آغاز ميشود.

در سال 82 پس ازمرگ لئونيد برژنف که سال ها مظهر پيش تازی ا.ج.ش بود،جانشینش يوری آندروپف قابليت انعطاف در مقابل وضعيت جديد از خود نشان می دهد. در شرايط عادی ولی جانشين برژنف کسی مانند حيدر علی يف بود.

انتخاب کنستانتين چرنينکو پس از مرگ زود هنگام آندروپف ،مبين اين واقعيت بود که اعضای پوليت بورو ،ارگان رهبری کشور، آنگاه که در ارزيابی يک سال و نيم خود از وضعيت جديد، ادامه سياست های “واکنش معقول” را برای بقای سيستم مخاطره آميز ارزيابی ميکنند ، شايد با اکثريتی شکننده ،تصمیم می گیرند تا با “کله شقی” از خود وهم پيمانانشان دفاع کنند.

اين سخن چرنينکو پس از انتخاب تفاوت او با آندروپوف را بخوبی نشان ميدهد: ” ما از آنچنان توان نظامی برخوردارهستيم که آب سرد بر کله داغ جنگ طلبان بريزيم”.

يک سال زمامداری چرنينکو با تنش های زياد با آمريکا همراه بود. به عنوان نمونه روزی ريگان قبل از يک سخنرانی در دانشگاهی در آمريکا، پشت ميکروفون قرارميگيرد و به شکل شوخی ولی با هدفی جدی وآشکار دستور حمله اتمی به مسکورا ميدهد.

مرگ چرنينکو و روی کار آمدن ميخائيل گارباچف بدان معناست که رهبری شوروی سرانجام آغاز پايان را می پذيرد. آمدن او در حقيقت نتيجه چهار سال بررسی وضعيتی است که دو راه را پيش پا قرار داده بود: يا مطابق قانون کلی جنگ سرد متناسب با ميزان برتری حريف عقب نشينی کردن ويا جهان را به سمت جنگ راندن.

انتخاب گزينه نخست از طرف رهبران ا.ج.ش نشانه پايبندی آنان به حفظ صلح جهانی است.

اينکه در شرايط مشابه، آمريکايی ها نيزهمین سیاست پرهیز از جنگ را انتخاب می کردند ، البته جای ترديد دارد.دليل آن هم بی پروايی آنان در بکارگيری بمب اتمی در ژاپن و کشاندن جهان درسال 62 بر سر بحران کوبا تا آستانه جنگ و ده ها اقدام ضد بشری ديگر است که انحصارات صاحب قدرت سرمايه،هنگام مواجهه باتهديد،از دست زدن به آن ها ابايی ندارند. جنگ جهانی دوم هم در شرايطی از مرکز اروپا آغازگردید که متجاوز از 20سال در بوق و کرنای غربی ها ، خطر جنگ و تجاوز از جانب “بلشویک” ها دمیده می شد.

خوشبختانه درحکومت شوروی هيچ فرد وگروهی ، چون صاحبان سرمایه در غرب، دارای آنچنان منافعی نبود که برای حفظ آن به هنگام فروپاشی وسوسه سوء استفاده از زرادخانه عظيم هسته ای به سرش بزند.

امروز که جهان شاهد حساسيت غرب و به ويژه آمريکايی ها به دستيابی کشورهايی چون ايران و کره شمالی به جنگ افزار هسته ای است و کسب آن را ،هرچند با آن ابعاد مينياتوری ( در مقايسه با توان هسته ای اتحاد شوروی) وسيله ای برای باج گيری و تهديد میداند ، می بايست به انصراف شوروی ها از بکارگيری اين توان به منظور جلوگيری از فروپاشی درود فرستاد. نمی توان عدالت خواه و انسان دوست بود و هم زمان افسوس خورد که چرا رهبران شوروی به استقبال جنگ نرفتند.

دراین رابطه منکر سياست های ماهرانه ومزورانه و فشارهای مداوم غرب هم نمی توان شد.ولی اين فشارها بر هر رژيمی متناسب با ماهيتش تاثير گذار است. دستگاه های تبليغاتی غرب برای پنهان کردن همين ماهيت شوروی از شهروندان يک عمر دروغ شنيده خود است که گارباچف را” سوپرمن” ی معرفی ميکنند که گويا با حمايت غربی ها شاخ غول کمونيسم را ميشکند. آن ها در غير اين صورت جوابی برای اين تناقض آشکار نمی داشتند که اين “هيولاها” ی تا ديروز خطرناک چگونه امروز حاضرند بدون شليک يک گلوله از حاکميت صرفنظر کنند.

برخی کارشناسان غربی سیستم اقتصادی را عامل فروپاشی می دانند.بدون اينکه هيچ توضيحی در مورد پيشرفت ها و موفقيت های همين سيستم در طول حياتش ارائه دهند.

عده ای هم پایین آمدن قیمت نفت و ضعیف شدن اقتصاد را در این امر دخیل می دانند.چنین نظری درست است .به شرط آن که هزینه های سرسام آورمسابقه تسلیحاتی را مد نظر قرار دهیم .وگرنه : “طبق برآورد سيا ، رشد اقتصادی شوروی در فاصله سال های 75ـ 83 ، 2.1 درصد بود( اندکی پايين تر از رشد 2.9 درصدی آمريکا در همان دوره ). اما هيچ اقدامی برای انجام اصلاحات بنيادی لازم نبود. در سال 1983 نرخ رشد 3.3 درصد و در سال 1986 عملکردی حتی بالاتر از آن ، يعنی ميزان 4.1 درصد بدست آمد. هيچ نشانه ای از شکست و فروپاشی به چشم نميخورد. “

از کتاب , رويارويی بزرگ ـ نبرد اقتصادی آينده ژاپن ، اروپا و آمريکا,

نويسنده : لسترو تاروـ مشاور اقتصادی بيل کلينتون در زمان رياست جمهوری

ترجمه : عزيز کياوند

خائن خواندن گارباچف همانقدر حاوی بی توجهی به سيستم حاکميت و ساختار قدرت در ا.ج.ش . است که آگرانديسمان کردن عمدی نقش او در فروپاشی از جانب غربی ها.

او در سال 85 به پيشنهاد آندره گروميکو ، وزير امور خارجه، به دبيرکلی حزب انتخاب شد. گروميکو با پشتوانه 45 سال تجربه در عرصه مقابله و مصالحه با جهان غرب و با حسن شهرتی که در حزب و جامعه داشت ، با اين گزينش ، اجتناب ناپذير بودن اتخاذ سياست های جديد را تاييد ميکند . موافقت کسی چون اودرآن شرايط برای حفظ يکپارچگی ضروری بود. اعضای 27 نفره پوليت بورو، پس از انتخاب گارباچف و بويژه پس از کنگره 27 ح.ک.ا.ش جای خود را به افراد جديد ميدهند. خود گروميکو نيز به مثابه مظهر اقتدار آن نظام ، ديگر نمي توانست در امور اجرايی حضور فعال داشته باشد .او عهده دار مقام تشريفاتی صدر هيئت رئيسه شورای عالی ميشود و ادوارد شوارنادزه جانشينش در وزارت امور خارجه می گردد. گروميکو با اين حال هيچگاه در آينده دستش جهت تاييد مصوبات و تصميمات دوران زمامداری گارباچف بالا نرفت.

گارباچف در واکنش به شرایط جدید و برتری نظامی آمریکا بارها با ريگان و سپس جرج بوش پدر ملاقات کرد. اين ديدارها ی متعدد و بی سابقه که 19 نوامبر85 از ژنوآغاز ودر ريکياويک ، اتاوا ، مسکو ، واشنگتن ، مالت و هلسينکی و… ادامه پيدا کرد در حقيقت بحث و چانه زدن بر سر آن چيزی بود که بايد در شوروی روی ميداد. سعی او عقب نشينی با حفظ تماميت اتحاد شوروی بود .بايد خاطر نشان ساخت هرچند پس از روی کارآمدن گارباچف ، در ترکيب جديد رهبری همه موافق روند تشنج زدايی و عدم درگيری با غرب بودند ولی در بين آنان گرايشات گوناگون وجود داشت . گروهی فراتراز انحلال پيمان ورشو را تحمل نمی کردند. گروهی نيز بودند که جدا شدن 3 جمهوری بالتيک را نيز می پذيرفتند.آمريکايی ها در مذاکرات مستقيم سعی در ايجاد رخنه و شکاف در نظام شوروی و ايزوله کردن گرايشات چپ داشتند ولی در عرصه های ديگر نيز بيکار نبودند. تماس با شخصيت های ضعيف و قدرت طلب مثل باریس يلتسين نیز در دستور کارشان قرار داشت.

در این ایام چند حادثه دیگرهم به روند فروپاشی کمک کردند:

انفجارنيروگاه اتمی چرنوبيل درسال 86 حادثه ای بود که از زاويه ديد غربی ها درست در زمانی که می بايست بوقوع می پيوندد. اين فاجعه هسته ای سه تاثير برجا می گذاشت: اول آن که توان دستگاه اداری کشور در تامين امنيت نقاط حساس را زير سوال می برد؛ و دوم آن که به کسانی که ميدانند بازنده يک جنگ احتمالی هستند وبا برگ سلاح هسته ای بر برخی مواضع هنوز پا مي فشارند طعم انفجارات هسته ای را ياد آورمی شد. وبالاخره فشارهای بين المللی و داخلی آن است بر هیئت حاکمه.

اتفاق دیگر فرود يک هواپيمای تفريحی در سال 87 توسط يک خلبان جوان آلمانی به نام

Mathias Ruts در ميدانی نزديک کاخ کرملين است. اين هواپيما پس از عبور از مرز هوايی شوروی و طی مسافتی طولانی در مسکو به زمين می نشيند وخلبان آن بين مردم اعلاميه دوستی پخش ميکند. اين اقدام که مسلما بدون داشتن اطلاعات دقيق از نقاط ضعف رادارهای ارتش شوروی عملی نبود ، پيامی نداشت جز فراخوانی به تسليم . يعنی ما ميتوانستيم با اين هواپيما بجای اعلاميه دوستی بمب برای نابودی کرملين بفرستيم. پخش اعلاميه دوستی توسط خلبان همچنين بدين منظور صورت گرفت تا نشان دهد که این حادثه کاملا از قبل برنامه ریزی شده است و آن را نمی توان تصادفی اعلام کرد. این رویداد برای کشوری که خود را ابرقدرت می دانست ، جز شرمساری و تضعیف روحیه شهروندان و مسئولان ارمغانی نمی توانست داشته باشد.

در اوت 90 کويت به اشغال ارتش عراق در می آيد. در نوامبر بوش و گارباچف در هلسينکی تنها به منظور بررسی اشغال کويت ديدار می کنند. آمريکايی ها از شوروی خواستار متقاعد کردن عراق به خروج از کويت ميشوند. اين که شوروی ها در مقابل چه می خواهند مشخص نشد ولی قابل تخمين بود. آنگونه که از مصاحبه مطبوعاتی گارباچف در پايان اين ديدار کوتاه مدت برمی آمد، ديدار بدون نتيجه به پايان می رسد. آمريکايی ها بدون هيچ اظهارنظری بازميگردند ودر کمتر از دو ماه ، يعنی 17 ژانويه 91 در راس يک ائتلاف بين المللی به عراقی ها حمله می کنند وآن ها را از کويت می رانند. درهفته آخر جنگ ،پریماکوف فرستاده ويژه شوروی در ديدار مکرر با صدام حسين و آمريکايی ها ، ميانجی خاتمه جنگ ميشود وآمريکايی ها در آستانه بغداد به خانه يرميگردند تا يک دهه بعد برای سيطره بر “خاورميانه بزرگ” و با تدارکاتی متناسب با اين هدف بازگردند.

ميتوان حدس زد که نقشه اشغال کويت توسط يک عراق دوست اتحاد شوروی ، در دوران جنگ سرد طراحی شده بود تا بدين وسيله هم کنترل شوروی بر مناطق نفت خيز خليج فارس ميسرشود و هم عراقی ها با پشتيبانی ابرقدرت شرق به توسعه طلبی خود جامه عمل بپوشانند. با قطعی شدن افول شوروی محتمل است که برخی کارشناسان نظامی شوروی اجرای اين طرح از دستور روز خارج شده را به منزله آخرين تير ترکش ارزيابی کرده اند و جاه طلبی صدام حسين و عدم علاقه اش به چشم پوشی از آنچه سال ها در آرزويش به گسترش زرادخانه خود پرداخته بود نيز اين آزمايش را ميسر کرده است.

در ژوئن91 کاندیدای مورد نظر گارباچف در انتخابات ریاست جمهوری روسیه از باریس يلتسين شکست می خورد و یلتسین اعلام ميکند که روسيه را از اتحاد شوروی خارج خواهد کرد. در اوت، هنگامی که گارباچف در کريمه مشغول استراحت بود ، آخرين تلاش ها از جانب بخشی از هيئت حاکمه برای جلوگيری از فروپاشی شوروی که با اعلام استعفای(برکناری) گارباچف و حالت فوق العاده در کشور صورت گرفته بود ، دوروز بيشتر دوام نمی آورد. بسياری بر اين اعتقاد بودند که اين اقدام با چراغ سبز خود گارباچف انجام گرفت. آنچه مشخص شد آن بود که ديگر مهاراوضاع نه در دست آن ها ، که وزير کشور و وزير دفاع نيز در ميانشان بودند، ونه در دست گارباچف است. در اين زمان حزب کمونيست اتحاد شوروی از جانب يلتسين غير قانونی اعلام ميشود. جمهوری های بالتيک اعلام استقلال ميکنند و در21 دسامبر کشورهای مشترک المنافع تشکيل ميشوند . 25 دسامبر91 با استعفای گارباچف انحلال ا.ج.ش. رسما اعلام ميگردد.

خسرو صدری

23 Comments

  1. چرا نمی توان به مواضعی همچون “شوروی بد است مثل آمریکا” و یا “شوروی کمی تا قسمتی بهتر است ولی ایراد زیاد دارد” ایراد گرفت؟ اگر این مواضع اشتباه هستند می توان آنها را با اثبات اینکه شوروی بد نیست و اینطور نیست که فقط از لحاظ کمی مقداری بهتر از آمریکا باشد بلکه از لحاظ کیفی اهداف متفاوتی از کشورهای سرمایه داری دارد، رد نمود.
    در مورد “نکات مثبت” شوروی هم می توانید به کتاب زیر مراجعه نمایید:
    http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/shoravai-imperialism.pdf
    شما می توانید از بلوک به زعم خودتان غیرامپریالیستی “بریکس” دفاع کنید. چنین موضعی حقیقتا شایسته یک مداح گارباچف نیز هست! اما انتظار نداشته باشید کارگران و کمونیستها حرف شما را جدی بگیرند زیرا می دانند که خود شوروی توسط کسانی بنیاد نهاده شد که توهمی به غیرامپریالیست بودن بلوکهای سرمایه داری نظیر “بریکس” نداشتند و بی امان علیه آن اپورتونیستهایی که موعظه هایی نظیر شما می کردند مبارزه نمودند. تا زمانی که شوروی هنوز کشوری سوسیالیستی بود، این موضع را داشت اما به مرور زمان، هنگامی که دچار فساد تدریجی شد و بورژوازی به حاکمیت بازگشت، کم کم موعظه هایی مبنی بر غیرامپریالیست یا غیرسرمایه داری بودن کشورهایی که روابطه حسنه با شوروی داشتند شروع شد و موعظه کنونی شما نیز ادامه تاریخی همانهاست.
    در ضمن کمونیستها نابودی شوروی را جشن نگرفتند و هرگز نگفتند که “چه خوب هم که فروپاشید!” زیرا این فروپاشی نه نتیجه انقلاب کارگری بلکه نتیجه گرایش اجتناب ناپذیر به راست و تکامل منطقی طبقه حاکم آن کشور بود. همین امروز هم کمونیستها از هر نوع سرنگونی جمهوری اسلامی پشتیبانی نمی کنند و برخلاف اپورتونیستهایی که می خواهند حکومت را به هر شکل ممکن و در سریع ترین زمان ممکن سرنگون کنند، می گویند که تنها انقلاب کارگری و واگذاری قدرت به شوراهای مردمی است که می تواند به فردایی بهتر ختم شود. از طرف دیگر کمونیستها خواب دوران “طلایی”(!) گذشته را هم نمی بینند و نمی گویند که مثلا چون دوران شوروی از دوران پس از فروپاشی بهتر بود یا دوران پهلوی بهتر از جمهوری اسلامی بود باید به گذشته بازگشت زیرا می دانند که اگر واقعا هم اینطور بوده باشد، صرف نظر از عملی بودن امر بازگشت به گذشته ای که شرایط تاریخی آن از بین رفته است، وضعیت حاضر از دل آن گذشته “طلایی”(!) بیرون آمده و نه نتیجه اتفاق یا اشتباه بلکه نتیجه تکامل منطقی آنست. اگر آن گذشته مشکلی نداشت، منجر به شکل گیری وضع کنونی نمی شد. بنابراین نباید دور خود چرخید و بیهوده به دنبال یک گذشته بد بود تا از حال بدتر فرار کرد. باید از گذشته درس گرفت تا نه تنها آنرا تکرار نکرد بلکه وضع حاضر را دگرگون و آینده ای بهتر ساخت.

  2. سلام
    این اظهارنظرها در باره این موضوع خاص نشان میدهد این جنابان چقدر از مرحله پرتند و چقدر در توهمات خودشان زندگی می کنند. کسانی که هنوز علل یک فاجعه جهانی مانند فروپاشی شوروی را که پیامدهای آن از جمله مرگ میلیونها انسان در مناطق مختلف جهان به علت تکتازی امپریالیسم اظهر من الشمس است درک نکرده اند چگونه می توانند موضوعات مهم کنونی را که پیامدهای آنها هنوز برای همه معلوم نیست درک کنند و موضع و سیاست درست اتخاذ نمایند!؟

  3. باید بدون هرگونه لاپوشانی، رک و روراست، بپذیریم، که دو خط «چریکی» و «توده ایستی»- دو انحراف ظاهرا چپ و راست بودند، که یکدیگر را تکمیل می کردند. بدون وجود «خط توده ای»، خط چریکی بوجود نمی آمد، و اگر بوجود می آمد، چندان گسترده نمی توانست بشود. بدون «خط چریکی» هم، خط توده ای نمی توانست ادامه پیدا کند. هردوی اینها ریشه در «لنینیسم» داشته اند.

    فرزين خوشبين سه خط بوجود آمد:چريکى توده اى و حکمىتى/اسراييلى·
    اتفاقا به نظر خط توده اى بعد دهه هاى ۲۰ و ۳۰ خط حکمتى/اسراييلى را سبب شد· اگر خط توده اى به ادامه سياستهاى خود ميان سالهاى ۲۰ و ۳۰ ادامه داده بود٬ هيچگاه٬ ابدا هيچگاه از دل اسراييل و امپرياليستها حکمت نامى ظهور نميکرد· حزب توده با ادامه سياست همان سالها کليه اين خاٸنان را از زمين ميزدود و شايد اساسا٬ که امريست اجتناب ناپذير٬ سايتهاى اينترنتى هم وجود نداشتند که عوامل اسراييل و آمريکا در آن عرض اندام کنند·

    • دوره طلایی که شما ادعا می کنید هیچگاه وجود نداشته است. حزب توده در دوران اولیه تشکیل خودش به هیچ وجه یک حزب کارگری نبود. در نخستین سالهای دهه 1320 (دوران ریاست سلیمان میرزا اسکندری و مدت کوتاهی بعد از آن) حزب توده از لحاظ طبقاتی یک جبهه بورژوا دمکراتیک بود که کمونیستها و غیرکمونیستها (و حتی تعدادی مرتجع) در آن حضور داشتند و این تنها دورانی است که حزب نقشی مثبت در تاریخ ایران بازی کرده که البته آن هم از موضع بورژوازی ملی که در آن زمان هنوز برخی تمایلات ترقی خواهانه داشت بوده و نه پرولتاریا. پس از آن بدون وقفه روند قهقرایی را پیمود. ابتدا به حزبی فرصت طلب و وابسته به شوروی تبدیل شد و از آنجا که تغییر ماهیت شوروی به کشوری سوسیال امپریالیستی نیز در مراحل پایانی خود بود، حزب توده دنباله رو امپریالیسم شد که نتیجه فاجعه بارش اتخاذ سیاست امپریالیستی و ارتجاعی موازنه مثبت (شمال ایران حریم شوروی و جنوب ایران حریم انگلیس) بود که تئوریسین آن احسان طبری بود و بطور مشخص نوشت که ما برای انگلیس و شوروی منافعی در ایران قائلیم که برعلیه آنها صحبت نخواهیم کرد (چه رسد به اقدام!). در دوران ملی شدن نفت حزب توده بجز خرابکاری کاری نکرد، در قسمت عمده این دوران گرفتار اپورتونیسم چپ بود و مصدق را نوکر آمریکا می دانست در حالی که خودش با سیاست موازنه مثبت اش نوکر بی چون و چرای خارجیان بود و در مقابل ملی شدن نفت ایستاد. در انتهای این دوران نیز (که فاصله زمانی کوتاه اما تعیین کننده ای را دربر می گیرد) گرفتار اپورتونیسم راست بود، پشت مصدق پنهان شده بود و هیچ اقدام مستقلانه ای حتی در حد عقب نشینی منظم نمی کرد. این امر باعث شد تشکیلات حزب در ایران (بخصوص سازمان افسری) نابود شود و کمونیستهای انقلابی و فداکاری مثل خسرو روزبه و رفقایش قربانی فرصت طلبی رهبران فراری شوند.

  4. من همیشه گفته ام: آدم اگر با خودش روراست باشد، با دیگران هم می تواند روراست باشد. ما قرار نیست خودمان را گول بزنیم. همه می دانیم چه بلایی بر سر میهنمان فرود آمده است. همه می دانیم، جهان پس از دوران شوروی، جهانی خشن تر و جنایتکارانه تر شده است. اما آن نظم را هم نمی شد ادامه داد. به جای ویران کردن همۀ آن اردوگاه، بهتر می بود به اصلاحش می پرداختند. اما چرا نشد؟ زیرا اساس و ریشۀ مقاومتی، که می بایست جلوی این ویرانسازی را بگیرد، از جنبش زحمتکشان جهان گرفته شده بود. باید بدون هرگونه لاپوشانی، رک و روراست، بپذیریم، که دو خط «چریکی» و «توده ایستی»- دو انحراف ظاهرا چپ و راست بودند، که یکدیگر را تکمیل می کردند. بدون وجود «خط توده ای»، خط چریکی بوجود نمی آمد، و اگر بوجود می آمد، چندان گسترده نمی توانست بشود. بدون «خط چریکی» هم، خط توده ای نمی توانست ادامه پیدا کند. هردوی اینها ریشه در «لنینیسم» داشته اند. هردوی اسنها خط مشی لنین بودند، که در عمل اینها را دنبال می کرد.
    رفیق خسرو اشارۀ درستی کرده است: اگر اردوگاه سوسیالیستی در راه «رویزیونیسم» گام برمی داشت-، که به نظر من، از دوران پایه گذاری «بلشویسم» بدینگونه بوده است-، در اینصورت، «خیانت گارباچوف» به چه چیزی مورد بحث است؟ به رویزیونیسم خروشچفی؟ به نظر من موضوع بسیار فراتر از این است. اصولا به گردآمدن چنین کادرهایی در درون حزب کمونیست لنینی، خودش می بایست موضوع کاوشی بسیار جدی تری باشد، تا سرگرم شدن به بحث دربارۀ بهتر بودن گارباچوف یا یلتسین و …
    من فکر می کنم توده ایها و حزب کمونیست روسیه باید به پای این کحاکمه کشیده شوند، که چرا به استالین بازگشت کرده اند، در صورتیکه خودشان سالها گرفتار همان «رویزیونیسم خروشچفی» بوده و به همۀ استالینیستهای دوران سالهای50 میلادی به بعد، ناسزا می گفتند و آنها را عوامل سیا و غیره می نامیدند! اینگونه خط عوض کردن بدون مالیات نمی شود. از کجا می توانیم مطمئن باشیم، که چند کادر تئوریک ورزیده در حزب کمونیست روسیه پیدا نشوند و بازگشت به استالین را به نقد نکشند، و حزب توده هم دوباره همراه موج تازه به آنسو گرایش پیدا نکند؟ کسی می تواند این تضمین را بدهد؟
    رک بگویم. اگر واقعا طرفدار مکتب مارکس هستیم، می بایست از «روش شناخت» مارکس هم بهره ببریم. پدیده ای به نام «حزب لشویک» در برابرمان هست. بیایید جزئیاتش را جدا جدا نگاه کنیم، بشناسیم و به کلش برویم. سپس از کل پیدیده، که جزئیاتش را بررسی کرده ایم، به جرئیاتش حرکت کنیم و آنگاه پاسخ بدهیم: گارباچوف فراوردۀ کدام سیستم بود؟
    آن سبو بشکست و آن پیمانه بریخت. اکنون طرحی نو می بایست درافکند. ساختار حزب مارکسیستی بر چه پایه هایی می بایست استوار باشد؟ عضو حزب آیا می تواند آدم کلاش و بی پرنسیپی باشد، که از حزب سوسیال-دمکرات دیگری بخاطر دزدی، اخراج شده است؟ معنی «قدرت و حکومت کارگری» چیست؟ آیا قدرت باید در دست «نومنکولاتور» باشد؟
    پیش از اینها، آیا انقلاب سوسیالیستی در یک کشور تنها و عقب مانده امکانپذیر است؟
    آیا نگرش مارکسیستی بما می گوید: همۀ دستاوردهای تاریخ بشری را-از دوران فئودالیسم و بورژوازی- می بایست یکسره دور بیاندازیم و همۀ مسائل حقوق بشر و پارلمان و … را نفی کنیم؟
    برخی ها حتی بدون هرگونه اندیشه ای، می خواهند «پول» را همین امروز حذف کنند- «لغو کار دستمزدی». این مال کدام مرحله از پیشرفت اجتماعی است؟
    آیا ایران هم اکنون در آستانۀ ورود به سوسیالیسم ایستاده است؟
    آیا ما واقعا می خواهیم فقط توی سر و کلۀ یکدیگر بزنیم، یا می خواهیم تلاش کنیم جنبش چپ نیرومند و یمپارچه ای را بنا کنیم؟
    چه اندازه با خودمان روراست هستیم؟

  5. من با خسرو صدری موافقم! این بحث بین دو توده ای، یکی ایرانی‌ و دیگری غیر ایرانی‌، است! شما عزیزان چرا خود را آلوده این جور بحثها که به اندازه یک پول سیاه هم کمکی‌ به مردم ایران نمیکند، می‌کنید. خسرو صدری به عنوان یک توده‌ای ششدانگ و تمام عیّار هنوز نتوانسته است خود را از “”غم از دست دادن دوران گذشته – نوستالژی”” خلاص کند در نتیجه علاقه‌مند به اینجور مطالب است. بحث پیام پرتوی با او هم ریشه در اختلاف تقریبا ۵۰ ساله حزب طوفان با حزب توده مبنی بر رویزیونیست بودن شوروی سابق بعد از مرگ استالین دارد، همین! خائن یا خادم بودن گورباچف چه دخلی به مشکلات عدیده و لا ینحل ملت غارت و سرکوب شده ایران دارد؟

  6. «امروز که جهان شاهد حساسیت غرب و به ویژه آمریکایی ها به دستیابی کشورهایی چون ایران و کره شمالی به جنگ افزار هسته ای است و کسب آن را ،هرچند با آن ابعاد مینیاتوری ( در مقایسه با توان هسته ای اتحاد شوروی) وسیله ای برای باج گیری و تهدید میداند ، می بایست به انصراف شوروی ها از بکارگیری این توان به منظور جلوگیری از فروپاشی درود فرستاد. نمی توان عدالت خواه و انسان دوست بود و هم زمان افسوس خورد که چرا رهبران شوروی به استقبال جنگ نرفتند.»

    عجب کودنى هستم من خسرو محترم که پس از اين همه سال نوشتن٬ خواندن و ترجمه کردن معناى جمله بهاين سادگى را نميفهمم·
    شما روز روشن به اتحاد جماهير شوروى درود ميفرستى و من را متهم ميکنى که سوالات را چپ و راست ميکنم· عجب داستانى· برداشت من از مقاله شما اينست که شورويها بدليل عقب ماندگيها عقب نشينى نمودند و از بمب اتم براى ايجاد جنگ بهره بردارى ننمودند٬ پس درود بر آنها!

    من هم ميگويم که پس بيا جهان را به آمريکاييها بدهيم چرا که آنها از جنگ اتمى ابايى ندارند· اين مورديست که شما خودت به آن اشاره کرده اى· يکبار ديگر مطلب خودت را بخوان·اگر مايل به انتقاد از خود نيستى٬ خوب نکن اما شعور مرا هم به زير سوال نبر·

    اما من کى گفتم که شوروى را قبول نداشته ام· من شوروى رويزيونيستى٬ اما نه سوسيال امپرياليستى٬ را قبول دارم و علل فروپاشى آنرا عوامل درونى ميدانم که شايد٬ گفتم شايد٬ از دوران رفيق استالين کبير آغاز شد٬امرى که وى بدلايل مختلف٬ پيرى٬ ترس از تبليغات امپرياليستى مبنى بر ديکتاتور بودن او٬ از عهده مبارزه با آنان برنيامد·

    شما راجع به رفرمهايى در شوروى مينويسى٬ مدارس مجانى٬ بهداشت مجانى··· و٬اما از استٽمار انسان از انسان که در شوروى سابق جريان داشت· از امتيازاتى که به قشر بخصوى تعلق داشت نمينويسى·

    در ضمن اين رفرمها مختص شورويها نبود· در همين سوٸد٬ بخصوص ميان دهه هاى ۷۹ و ۸۰ ٬ که کمى از آنها در حال حاضر نيز موجود هستند٬ کليه اين رفرمها به اجرا گذارده شدند· و مجريان اين رفرمها نه کمونيست٬ بلکه سوسيال دمکراتها بودند· همانهايى که آشتى طبقاتى را موغظه مينمودند که ياد آنروزها نيز بخير· در حال حاضر سوسيال دمکراتها هم يکپا امپرياليست شده اند·
    بهر رو اين بحٽ را٬ بدليل عدم قبول انتقاد٬ يا نفهمى من٬ به پايان ميبرم اما فراموش نکن که همچنان يک عذر خواهى به همه بدهکارى٬ البته از نظر من·
    موفق باشى

  7. برای جف پا:

    من امروز صبح مقاله بعدی «آیا گارباچف …» بقلم سپیده نامی را خواندم که پرش اپورتونیستی آقای صدری از روی پنج نکته را برشمرده است که هم آقای محترم صدری و هم «جف پا» بدان مرتکب شده‌اند.

    در مورد رفیق عزیز جف پا بایستی بدان اضافه کرد:

    انقلاب دیجیتال که از آن نام میبرید که فکر میکنم منظورتان «مدیا-اینترتینمنت(رسانه های دیجیتال)» باشد؛

    کانال یک تلویزیون آلمان در یک «اکثر پرسی» در کشور آلمان شرقی«سوسیالیستی» در باره اثرات این «مدیاها» از مردم طبقات پرسش های مختلفی کرده بود و با کمال نـــاخشنودی این نتیجه را بدست آورده بود:

    افرادی که در مرکز کشور DDR مانند لایپزیک و درسدن… زندگی میکردند بیشتر شهوت غربی شدن را داشته‌اند و تبلیغات غربی رویشان پر اثر بوده است ولی افرادی که در بخش مرزی که توان گرفتن برنامه‌های تلویزیون‌های برلین غرب و آلمان غربی را داشتند، این تبلیغات غربی اثری بروی آن‌ها نداشته و یا اثری منفی داشته است

    رفیق مسایل طبقاتی هستند از فرای طبقات پایین بیایید و گارباچف از آسمان مانند محمد نازل نشد! خروشچف هم از آسمان نازل نشد، یلتسین هم که خوشچینی که لبان کاگ ب ای رییسش را میتواند بخواند، هردو تنها نبوده و از آسمان نازل نشده بودند.

    این افراد طبقه ای سازمان داده شده بر پشت خود داشتند که در مورد خروشچف؛

    استالین آنرا در کنگره با بیان«سرمایه داری چنان پاگرفته است که خواست خود را در کنگره بیان (فرموله) نموده است-شاهد بمفهوم» اعلام کرد و جنگ بر علیه آن‌ها را در دستور کار فرار داد.

    حال این پنج نکته که آقای خسروی در دیدگاه آن بیهوده بودن این گفتمان را نوید میدهد؟ شاید هم منظورشان بیان مخفف «نرود میخ آهنین بر سنگ» بوده است؟

    اول- وی( صدری-آ.) نظام امپریالیستی را نادیده گرفته و جنگ‌ها و جنایات سرمایه ای را به خواست سیاست مداران مربوط میداند

    دوم- وی با این نظریات خود انسانهای کره گیتی را بازیچه برای دست کشورهای امپریالیستی میداند

    سوم- نظام سرمایه داری همیشه بدون استثناء به سرریز تولید منتهی میگردد که- بایستی یـــا این سرریز تولید نابود گردد و یا نظام سرمایه داری!

    چهارم- ایشان قادر بدرک علت وجودی کشورها و ملیت ها و طبقات مختلف نبوده و نمیتواند به علت چرا امپریالیسم تا دندان مسلح به مصالح نابود کننده که اگر چین را هم که «رویزیونیستها آمریکایی میدانند» بدان اضافه کنیم؛

    چرا قادر نیستند در مدت کوتاهی هرگونه مقاومت در گیتی را چه روسی و چه نوع ایرانی آنرا نابود سازند،‌ پی ببرند!!

    ینجم- ولی چرا اینکار را نمیکنند و یا بهتر بگویم که نمیخواهند این کار را بنمایند و یا قادر نیستند این کاررا بنمایند؟:

    زیرا وجود ملیت ها، وجود اقلیت‌ها، وجود مرزها و قبل از همه وجود طبقات، در درجه اول کارگران برای ارزش اضافی آفرینی و خورده بورژوازی برای – کثافت آفرینی ِ رویزیونیستی ترتسکیستی، از شرایط وجودی حتمی امپریالیسم میباشند.

    آقای خسرو صدری در گفتار آخری خود، خود را با هربرت میس در یک گروه دانسته و با بقیه صحبتی ندارد. پس چرا مقاله‌ای در مجله‌ای که برای همگان است نوشته اید. آیا این فراربه «مخروبه قلعه‌ای که مدتهاست لولو آنرا برده است» نیست؟

    ناگفته نماند که من نظر رفیق صدری را میتوانم بفهمم. ایشان از بقایای باقیمانده زمان لنین-استالین که خوشچین چنین از آن دلخور است، چنان راضی و لذت برده است و دیدن شرایط زندگی میلیونی ساکنین کشور روسیه آنزمانی و کنونی وی را چنان بدرد آورده است که آرزوی داشتن مجدد آنرا دارد ولی رویزیونیسم اجازه آرزوی بیان علت وجودی آن و بوجود آورندگان آنرا، یعنی طبقه کارگر لنینی استالینی کشور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را بوی نمیدهد(به مقاله رویزیونیسم مندرجه در سرتیتر مجله محترم هفته از لنین مراجعه فرمایید)

  8. ببینید دوستان.بحث خائن بودن یا نبودن گارباچف ، بحث کسی مثل من که اردوگاه را قبول داشت می تواند باشد با “هربرت میس” که او هم اردوگاه را قبول داشت.وگرنه برای شما دوستان عزیزی که اکثرا نه شوروی را قبول دارید ونه هیچ چیز”موجود” را، این بحث معنایی ندارد. زحمت کشیدید وخودتان را به مهمانی دیگران دعوت کردید.بسیار خوب وقدمتان روی چشم.لطفا ولی برای دیگران تکلیف تعیین نفرمایید و چارچوب مبحث را هم عوض نکنید.
    پرتوی عزیز! آنچه درمورد کره و ایران در متن آورده ام،نظرمن در مورد داشتن بمب توسط این کشورها نیست. بلکه نوشته ام که کشورهای جهان و آمریکا اینچنین استدلال می کنند. نظر من همان است که در کامنت اولم برایت نوشتم.همچنین در کامنت اولت نوشته ای:” بمنظور ممانعت از جنگ جهانی بیا جهان را دو دستی به آمریکاییها تحویل بدهیم”. ظاهرا همین را در کامنت آخرت اینگونه نوشته ای: “سوال را یکبار دیگر تکرار میکنم• آیا ما باید جهان را به آمریکا تسلیم کنیم فقط براى اینکه از جنگ اتمى ابایى ندارد؟” اولی که سوالی نبود که بار دوم نوشته ای :سوالم را تکرار می کنم. اشتباهت را در جمله دوم با سوالی کرن آن اصلاح کرده ای ولی جمله کاملا عوض شده است .در هر حال.پاسخ جمله غیر سوالی اول: من طرفدار کسانی هستم( اگر چنین کسانی وجود داشته باشند) که می گویند: اگر قرار است جهان یا با بمب اتم نابود ویا تسلیم آمریکا شود، بگذار دومی اتفاق بیافتد! پاسخ جمله سوالی دوم:مگر من گفته ام که آمریکا از جنگ اتمی ابایی ندارد؟ یکبار دیگر بخوان : نوشته ام که جای تردید دارد که در شرایط مشابه( یعنی به هنگام فروپاشی) آمریکایی ها ازتوان هسته ای خود صرفنظر کنند. آمریکایی ها از جنگی ابا ندارند که منفعتش برایشان بیش از ضررش باشد.

  9. نمی دانم کدام جناح و دسته در دوران یلتسین دست بالا را داشت، اما از سفر رسمی یلتسین به سوئد، بروشنی می شد دریافت، که همه چیز در کرملین سرگرم گردآمدن در دستانی بسیار نیرومندتر از یلتسین می باشد. یلتسین را مثل اینکه گروهها و دسته بندیهای پشت پرده در توافقی نانوشته و بعنوان دوران گذار پذیرفته بودند. وقتی یلتسین به سوئد آمد، در حالت نیمه مستی در برابر دوربینها ظاهر شد و یکباره این معما برای من مانند روز روشن شد: یلتسین در پاسخ به رقابت تسلیحاتی و اتمی روسیه با ناتو، اینگونه پاسخ داد: روسیه بصورتی یکجانبه…
    در همین زمان، یکی از محافظان و یا ماموران کنترل یلتسین، گاهی به پیش گذارد و زیر گوشش چیزی را به نجوا گفت، که هرگز شنیده نشد و هیچکس هم از آن سخنی نگفت، اما حرکت لبهای آن مامور کا.گ.ب. بروشنی نشان می داد او چه گفته است. از ترجمۀ آن واژه ها معذورم بدارید.
    در اینجا بود، که اراده ای علیه تسلیم بی فید و شرط گاراباچوفی-یلتسنی را می شد دریافت. روسیه و همچنین چین تا اندازه ای، خواه شوروی باشد، خواه نباشد، مجبور است در برابر زیاده خواهی های آمریکا و ناتو بایستد. شاید در آینده روسیه و چین نیروی بیشتری داشته باشند و آمریکا و ناتو ضعیف شده باشند. آنگاه روسیه با همین ویژگیهایی، که امروز نشان می دهد، حتما تبدیل به امپریالیسم خوانخواری مانند آمریکا و انگلستان شود. چین نیز در آینده به همین راه خواهد رفت. اگر اتحادیه ها و سندیکاهای زحمتکشان، پالایش ایدئولوژیک از لنینیسم و استالینیسم، رخ نداده باشد.

  10. استفاده از تسلیحات هسته ی جهت نجات شوروی اصولا مطرح نبود، بلکه توّهم خسرو که ظاهراً در گذشته طرفدار خط گارباچف بوده، می‌باشد. جناح مخالف گارباچف در حزب حتا میخواست تسلیحات اتمی‌ و غیره را یکجانبه کاهش دهد، و مخارج آنرا (۲۱ در صد در آمد ملی‌ شوروی صرف بودجه دفاعی می‌‌شد)، جهت مدرن کردن صنایع و … کند. با تبلیغات گارباچف که با مخارج سرسام آوری در بلاک امپریالیسم هم در غرب و هم در شرق تقویت میشد، صدای این جناح حزب بگوش کسی نرسید. محبوبیت پوتین در روسیه تا امروز مدیون دزدی شعار گونه برخی‌ از نظریات اینجناه حزب است.

    گذشته از این که “صلح طلبی”(!!!!) گارباچف و یلسین چنان باعث جسارت امپریالیسم شد، که نتایج آنرا در خونین‌ترین جنگ‌های ۷ دهه اخیر می‌توان هر روز در اخبار مشاهده کرد …..

  11. اگر شوروی هیچ نکته و دستاورد مثبتی نمی داشت، هیچکس اینقدر ساده نمی بود، که آنرا پشتیبانی کند. در اینجا مشکل ما فراموش کردن دستاوردها نیست، بلکه اگر از چرایی فروپاشی آن سیستم سخن می گوییم، در پی دستیابی به تجربه هستیم و می خواهیم بدانیم چگونه و با چه هزینۀ کمتری می توان نظامی انسانی و رفاه را برای بیشترین توده ها فراهم نمود و یا بهتر است بگوییم، خود توده ها چگونه نظامی را می باید و می توانند برپا کنند و ما چه کمکی می توانیم بکنیم.
    من از رفتن به شوروی پشیمان نیستم. اگر 100 بار دیگر شوروی ساخته شود، بازهم به شوروی خواهم رفت، با همۀ کاستی هایش. اما بسیاری هستند، که در زمان سوسیالیسم واقعا موجود، ترجیح می دادند در اروپای بورژوازی بمانند و از مواهب بورژوایی برخوردار شوند. فکر می کنم همه بخوبی می دانستند کمبودها و سختی هایی در شوروی در انتظارشان هستند، که تاب و توانشان را خواهند برید. اما، امروز همان رفقای اروپا مانده، کاسۀ داغتر از آش شده و تنها به ناسزاگویی به منتقدان سرگرمند!!!!!
    امروزه گارباچوف در پی صلح است. در سالهای 85 به بعد هم به دنبال صلح بود. شاید چشمداشت بیجایی باشد، اما اگر گارباچوف دربارۀ دوران «نومنکوولاتوور» و «الیت» حزبی سخن نگوید و برآمد باندیتها را پس از فروپاشی شوروی افشا نکند، آیا ما می توانیم به همۀ اسناد دسترسی پیدا نموده و وقتش را خواهیم داشت همه چیز را افشا کنیم؟ امروزه اسناد و کتابها و جزوه های بسیاری هستند، که می بایست ترجمه شوند. متاسفانه خیلی ها می پندارند برای پاسخ به چرایی فروپاشی شوروی، بسنده است بطور مکانیکی و بدون آنکه از رفتار گذشتۀ خودشان پوزش بخواهند، خیلی ساده به استالین بازگشت کنند. پرسیدنی است، که اگر 5 سال دیگر بگذرد و اثبات شود استالین اخ بود، بازهم این رفقا بدون هیچ خجالتی، بدون هیچگونه ناراحتی وجدان، به خروشچوف بازگشت خواهند کرد؟
    یادم می آید حزب توده «خط امام» را دنبال می کرد. یک خط اتوبوس هم بود از میدان امام (توپخانه) به بیمارستان امام (هزار تختخوابی) در رفت و ـمد بود. حزب توده هم در همین خط امام استالین-امام خروشچوف در رفت و آمد است و هنگام رفت و برگشت به همه ناسزا می گوید.

  12. خسرو محترم٬ براى شخص من فعلا اين مهم نيست که گورباچف خوب بود يا بد· سوال من موضوع مطرح شده از جانب شماست:

    «امروز که جهان شاهد حساسیت غرب و به ویژه آمریکایی ها به دستیابی کشورهایی چون ایران و کره شمالی به جنگ افزار هسته ای است و کسب آن را ،هرچند با آن ابعاد مینیاتوری ( در مقایسه با توان هسته ای اتحاد شوروی) وسیله ای برای باج گیری و تهدید میداند ، می بایست به انصراف شوروی ها از بکارگیری این توان به منظور جلوگیری از فروپاشی درود فرستاد. نمی توان عدالت خواه و انسان دوست بود و هم زمان افسوس خورد که چرا رهبران شوروی به استقبال جنگ نرفتند.»

    شما به اعتراف خودت با من موافقى· تعجب ميکنم که با همه اين احوال اين جمله را پس نمگيرى· سوال را يکبار ديگر تکرار ميکنم· آيا ما بايد جهان را به آمريکا تسليم کنيم فقط براى اينکه از جنگ اتمى ابايى ندارد· پاسخ اين سوال را بده· بقيه پيشکش· آيا ما بايد کره شمالى را تسليم کنيم فقط براى اينکه آمريکا از جنگ اتمى ابايى ندارد· صادقانه اعتراف کن که اشتباه ميکنى· ميدانم براى کمونيستهاى امروزى انتقاد از خود بسيار دشوار است اما شما بيا اين تابو را بشکن!

  13. برای “خسرو”

    در مورد کامنت‌های فرقوی که گاه چنان به “صحرای کربلا” میزنند که کامنت‌شان از مقاله شما طولانی ترند (!)، به شما حق می‌‌دهم، **اما**:

    ۱- تبدیل دومین قدرت اقتصادی و نظامی جهان که به اذعان شما در بخش خدمات اجتماعی، فرهنگ، رفاه عمومی‌ …..در تاریخ بی‌ نظیر است، به یک جامعه مفلوک، فقیر، مافیای … *****خیانت***** است. سوای اینکه شما یا دیگران شوروی را سوسیالیستی یا غیر محسوب می‌کنید یا خیر. گارباچف حتا بعد از فاجعه نیز در “اشپیگل” آلمان گفت: … با این همه به آنچه می‌خواستم رسیدم …”

    ۲ – ابله خأنی که به قول “شفاهی‌” رئیس جمهور آمریکا (بوش پدر و رئیس “سیا”) مبنی بر عدم بست “ناتو” به کشورهای جدید و قدیم “پیمان ورشو” اعتماد کرده، جهان و بالاخص روسیه را به این ورطه کنونی کا حتا جنگ جهانی‌ اتمی‌ هم در آن مطرح است هدایت کرده. “انتقاد” بند تنبانی وی فقط برای نجات خود در کتابهای تاریخ است و غیر! گذشته از اینکه ارتجاعی‌ترین آنتی کومنیست‌های غرب قبل از او و به مراتب رادیکال تر به سیاست یک قطبی آمریکا انتقاد کردند:

    هلموت کحل، هلموت شمید، گرهارد شرودر (۳ صدر اسبق دولت آلمان که هنوز زندهاند) ……

    دارد سری که من با نظرگاه شما دارم در همین جاست: هدف شما مبنی بر خاتمه هژمونی آمریکا مورد تحسین و تائید من هم هست. البته این هدف نباید به ائتلاف با هر هرزه گوی ارتجاعی منجر شود. مثلا نازیهای آلمان هم همین هدف را به دلائل دیگر تعقیب می‌کنند. راجع به JÜRGEN ELSÄSSER و شرکا هم در بلاگ خود شما هم سال گذشته کامنتی نوشتم …..

  14. من با “معتکفین امامزاده افکار ایده آل خود”، حرف زیادی برای گفتن ندارم.دراین باره هم مطلبی با عنوان”عدالت خواهی به مثابه مذهب” نوشته ام. خط سه وچهارایام انقلاب هم همینطور بودند: “شوروی بد است مثل آمریکا” و یا “شوروی کمی تا قسمتی بهتر است ولی ایراد زیاد دارد”. هر بچه ای هم این را می فهمید که راحت ترین کار انتخاب موضعی است که هیچ کس نتواند به آن ایراد بگیرد. پس پناه میبریم به امامزاده ایده آل های خود. اینگونه می شود که یک دوجین سازمان خط سه داشتیم که فقط وجه مشترکشان با یکدیگر ایراد گیری به شرق و غرب عالم بود.آخر چه شد؟ با فروپاشی به قول خودشان “سوسیال امپریالیسم شوروی”، خود آن ها هم فروپاشیدند.در صورتی که ظاهرا می بایست به آرمان خود نزدیکتر شده باشند. یکی دوتا از دوستان کامنت گذار رک و پوس کنده از فروپاشی شوروی استقبال کرده اند. مبارکشان باشد.چه برنامه ای برای مقابله با پیشروی امروزآمریکا دارند؟ نگرانی من اینجاست و در اول مقاله هم نوشته ام.شما اگر می پذیرید که از مواضع کشورهای به زعم شما امپریالیستی “بریکس” می باید درمقابل هژمونی آمریکا دفاع کرد و اگر قادرید خطردهشتباربسط این هزمونی را درک کنید، بسم الله! کسی نه با گارباچف کار دارد نه آنقدر احمق است که جهان بینی خود را به شما تحمیل نماید. همین گارباچف ولی امروزبر خلاف شمامبلغ و کوشنده راه مبارزه با میلیتاریسم و زورگویی آمریکاست.
    مساله ولی اینجاست که تازه اگرحسن نیتی هم در کاراین دوستان باشد، آن امامزاده به این راحتی دست از گریبانشان بر نمی دارد.زیرا این امر با روح وروان آن ها سروکار دارد.
    برخلاف دوستی که جز نقاط منفی حین اقامت خود در اتحاد شوروی در آنجا ندیده وافشاگری در مورد آن را وظیفه اصلی خود قرارداده است، من با تجربه زندگی درشوروی و دیگر کشورهای اروپایی، نکات مثبت بسیاری از آنجا به یاد دارم ولی تعصبی هم حقنه کردن آن به دیگران ندارم. برای نمونه: -بهداشت و تحصیل مجانی وتضمین تامین شغل ومسکن؛ -ترویج وانتشار آثار هنری و ادبی اومانیستی و پرهیز از خشونت گرایی در آن ها، آن گونه که در هیچ کشوردیگری از نظرکمیت و کیفیت نظیرش را نمی توان یافت.- حقوق برابر واقعی زن و مرد و نبودن فحشا ومواد مخدر. دود فروپاشی شوروی همچنین اشک زحمتکشان کشورهای غربی را هم در آورد و سرمایه داری همه امکانات رفاهی و امتیازاتی را که در رقابت با اتحاد شوروی مجبور بود به آن ها بدهد، به تدریج باز پس می گیرد. حتی همین زحمتکشان نظری متفاوت با کسانی دارند که ازسر سیرشکمی میگویند که :چه خوب هم که فروپاشید!

  15. «… ۱حاکمان شوروی داوطلبانه و برای پرهیز از جنگ فروپاشی را پذیرفتند.»

    که بخوبی، واضح، عامه فهم و باندازه کافی بیهودگی این تز را توضیح داده است. سپاس بروی
    «… ۲با استفاده از بمب اتمی می شد جلوی فروپاشی شوروی را گرفت ولی انسان دوستی رهبران شوروی مانع از این کار شد.»

    که اینرا هم انصافاً صورت ظاهر و اتفاقات افتاده تاریخا ظبط شده قضیه رابیان مینماید، باز هم سپاس!

    منتها ایشان نظر مرا هم در زیر مقاله هربرت میس را می‌آورد ولی مبهم و نتایجی که میگیرد هم بهمین طریق دچار ابهام مینماید. آقای محترم جواد مینویسد:

    «… در حقیقت یک روی سکه ای هستند که سوسیال امپریالیستهایی مثل “هربرت میس” طرف دیگر آن قرار دارند. آنها شوروی زمان جنگ سرد را حکومتی سوسیالیستی و کارگری می دانند. تفاوت فقط در جزئیات است. یکی معتقد است حاکمان شوروی داوطلبانه، بخاطر انسان دوستی و پرهیز از جنگ با چشمان اشک آلود فروپاشی را پذیرفتند و دیگری معتقد است گارباچف یک خائن بد جنس بوده که سوسیالیسم و حکومت کارگری را نابود کرده.»

    جواد عزیز، هربرت میس نمیتوانست سوسیال امپریالیست بشود زیرا از نظر نفوذی و عمل کردی قادر باعمال چنین چیزی در حکومت رویزیونیستی شوروی (هنوز اتحاد جماهیر) قادر نبود،‌ بلکه میتوانست مستنیری از خروشچف و برژنف بوده باشد.

    ولی از همه مهمتر شما هم دچار همان کم بینی هستید که رفیق عزیزمان جفپا میباشد که هردورا سعی میکنم نظرم را در باره آن بگویم!

    جف پای محترم نگاشته است:

    «… تسلیم و نه‌ “فروپاشی” شوروی خیانت گارباچف و شرکا بود!

    سالها بد(منظور سالهای بعدیس) خود گارباچف در دانشگاه آنکارا گفت: ” از جوانی از کمونیسم بیزار بودم، به توصیه همسرم وارد حزب شدم، به قصد نابودی کمونیسم …”»

    اینجاست اصل مساله! که همه آنرا مسکوت میگذارند. چرا:

    زیرا قرباچف یا گارباچف چگونه میتوانسته است در سنین جوانی از کمونیسم بیزار گردد و بتواند مسایلی عینی و قابل لمس، او را چنان تحت تأثیر قرار دهد که چنین کمونیسم ستیز گردد؛

    اینجاست که بایستی به رفیق پیام پرتوی (آنهم در چارچوب معینی) حق داد. آن مقاله کذایی بر توهمات نویسنده ٬لودو مارتنز، که پس از گذشت دونسل پا گرفته است و از مسایل عینی و مادی کشور شوراها بخصوص در دوران جنگی که مهم ترین جنگ تاریخی «بشریتِ کار» بر علیه سرمایه بوده است را نادیده میگیرد و بخود زحمت نداده است که لحظه‌ای خود را بجای حکومت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سالهای اواسط ۳۷ که استالین جنگ را پیش‌بینی کرده و در سال ۳۹ در اسپانیا جبهه به جبهه، با فاشیسم و کل سرمایه داری بمقابله پرداخت، و سپس جنگ جهانی دوم برعلیه کل جهان امپریالیستی تا به آخر… که باید معرف حضور همگی باشد را در نظر گیرد، که در نظر نگرفته است و بنابراین خیلی ناقص است.

    آری این قرباچف بایستی در محیطی بزرگ شده باشد که قادر بوده است این ممتازیت فرماندهان تولیدی را با تمام وجود در مقابل کارکنان کار بدنی کشور شوروی حس کرده باشد و قصد رَجعت به چنین نظامی را در کله خود پرورش داده باشد!

    آری این محیط است که باید مورد دقت قرار داد که خود مقوله ایست بس پرمساله که شاید بتوانم بزودی مطالبی را در این مورد در اختیار خوانندگان قراردهم که در باره دو مساله دور میزند:

    ۱- ماشین دولتی ارث برده شده که لنین شکستن آنرا از کارگران طلب میکند که تا هنگام مرگش هنوز نمیتوانست انجام یافته تلقی کرد.

    ۲- نظام تولید کالایی و گردش آن توسط پول که لنین در آخر عمرش میبایستی آنرا تحت کنترل دولت کارگری قدری بدان میدان میداد که بنام برنامه « نپ»‌ معرف حضورتان میباشد؛

    هرکس که فکر کند میتواند این دومشکل را یکشبه با انقلاب حل نماید سخت در اشتباه است!

    هرکس که فکرد کند که در یک یا دونسل قادر باشد از شر این دو ابزار اصلی نظام سرمایه داری میتواند آزاد گردد باز هم سخت در اشتباه است.

    این‌ها را رفیق استالین بکرات از قول لنین توضیح داده است ولی جبونان بی‌سواد بخصوص نوع چینی آن از وی شاهد می‌آورند که در جامعه شوروی این‌ها بر افتاده است و دیگر تضاد طبقاتی در کشور شوراها موجود نیست که سخت جعل کرده اند و گفته وی را عوض کرده‌اند و استالین در حقیقت بسیار صحیح آنرا مرزبندی کرده، و جای هیچ گونه شکی باقی نمیگذارد!

    ننگشان باد!

    بدین خاطر است که استالین پرچم است؛

    بدین خاطر است که استالین سنگ محک هرگونه اپورتونیست چپ (ترتسکیسم) و در ۵۰ سال گذشته از آن بدتر، اپورتونیسم راست یعنی رویزیونیسم خروشچفی میباشد.

    بیخود نبود که برتولت برشت این شاعر کمونیست که بیش از یک قرن است که تاج تمام ادبیات کارگری لقب گرفته است و تمام دنیا با زبان خود بدون استثناء از سروده های وی فرا گرفته اند، نوشت:

    «هر کمونیستی که استالین را نپرستد، مانند فرد مؤمنی است که نماز نخواند و اصول دینش را زیر پای گذارد»(شاهد به مفهوم)

    برتولت برشت (هوا سنج اجتماعی« بارومتر اجتماع») بود که دقیق بودن خود را در سال ۱۹۵۳ در جواب به ناشر خود که پرسیده بود«چگونه کارگران میتوانند بر علیه حکومت خود به خیابانها ریخته و اظهار نفرت از آن حکومت بنمایند؟ (واقعا برای سورکامپ این مساله در آنزمان همچنان که ناگهان امروزه خانم مرکل اعلام کند که وسایل تولیدی از فردا متعلق به طبقه کارگر است برای من سؤال می‌شود برای آقای سورکامپ هم سؤال بوده است)؛

    اولبریشت رئیس دولت آلمان سوسیالیستی اعلام کرد که « خلق مارا نفهمیده است»

    وی در جواب هردوی آنها سرود:

    «آقای اولبریشت که خلق آلمان شمارا نمیفهمد، لطفاً انتخاب این مردم را باطل کرده و مردم دیگری را جهت حکومت کردن برگزینید

    در مقام مقایسه، در زمان اعلام مرگ استالین از رسانه‌های حکومت اتحاد جماهیر شوروی ۵۰۰ نفر در ازدحام بسوی کرمل له شدند. این است خواست یک خلق!

  16. با درود!
    از زمان استالین کادرهای رهبری حزب کمونیست، بویژه پس از «پاکسازی» حزب از تروتسکی، بوخارین، کامنف، در راس هرم قدرت خودش دیگر دارای کادرهای ایدئولوژیک نبود. ایدئولوژی حوزۀ کادرهای درجۀ دوم و سوم بود، که به هیات سیاسی و کمیتۀ مرکزی راه نمی یافتند.
    از تروتسکی نام برده ام. با انکه تروتسکیست نمی توانم باشم، تروتسکی انصافا یک سر و گردن یا بیشتر، از استالین برتر بود. شاید همین سه نفر (کامنف، بوخارین و تروتسکی) را بتوان «کادرهای ایدئولوژیک» حزب به شمار اورد. خروشچف واقعا پر از خالی بود. برژنف، که اصلا حرفی نمی توانست بزند. اما کاسیگین و بویژه گرومیکو باسواد بودند، گرچه به معنی «ایدئولوژیک» هنوز جای بحث هست. با اینهمه، گارلاچوف اشتباه بزرگی کرده بود، که شواردنازۀ کم مایه را به گرومیکوی باتجربه و بانفوذ لرتری داده بود. همین هم باعث ضعف وزارت امورخارجۀ گارباچوف شده بود.
    روحیۀ استالینی دستور از بالا و بدون توجه به زمینه های مادی اجرای ان، هم نزد ادروپوف و هم نزد پارباچوف دیده می شد. برای نمونه، در مورد مشخص «مبارزه با الکلیسم» و «کمکاری» و یا «فرار از کار»، آندروپوف دستور داده بود روزها در ساعتهای اداری، هرکس را، که بدون مجوط در خیابان می دیدند، دستگیر کنند. همچنین «قانون خشک»، یعنی قطع کامل تولید مشروبات الکلی، از اقدامات اندروپوف بودند. این دومی را گارباچوف هم به اجرا گذارده بود. یادم می آید صبحها در مترو در مسیر دانشگاه، معمولا شلوغ بود و بوی الکل از دهان خیلی ها پخش می شد. اما پس از «قانون خشک» گارباچوف، یکباره بوی عطر در فضای واگن مترو پیچیده بود. روشن شد، که مردم ودکا پیدا نکرده اند و اودکلن های ارزان قیمت روسی را، که مثل عطر شاه عبدالعظیمی خودمان بود، می نوشیدند. حتی خیلی ها واکس کفش را روی نان سیاه می مالیدند و می گذاشتند خشک بشود. سپس با کارد آنرا تراشیده و نان را می خوردند و حالت مستی به ایشان دست می داد. تامسی ها به فروش ودکا سرگرم بودند. عجیب اوضاعی شده بود. مجبور شدند قانون خشک را لغو کنند و ودکای روسی را روانۀ بازار نمایند.
    گارباچوف نخستین دیدار با سران کشورهای خارجی را از دیدار با سوهاتوی جلاد اندونزی آغاز کرد! چرا سوهارتو؟ میان آنهمه پیامبر، گشته بود و جرجیس را پیدا کرده بود، تا به ناتو نشان بدهد دستها را به نشانۀ تسلیم بالا کرده است.
    در آن روزها جزوۀ گوچکی به نام «جنگ قدرت در پشت پرده های کرملین» بصورت دستنوشته و تنها در یک نسخه دست به دست می گشت. باید زود می خواندی و پس می دادی. گرفتم، خواندم و ترجمه ای هم از آن نوشتم، که هوز هم دارمش.
    گارباچوف همراه چبریکوف به قاچاق ودکا و خاویار سرگرم بود. هنگامیکه به شورای خواربار مسکو فراخوانده شد، مسکو از کمبود مواد غذایی به سختی افتاد.
    به جای گارباچوف قرار بود رومانوف را از لنینگراد به دبیر اولی برگزینند. رومانوف را خیلی ها دوست داشتند. رومانوف سختگیرتر و کنی هم بیشتر استالینیست بود. در تصادف مشاینی، که برایش درست کردند، کشته شد و دور افتاد به دست گارباچوف، که اتفاقا از نظر ایدئولوژیک هم کاملا بیق بود! یلتسین هم، که اصلا قابل این حرفها نبود. هنوز هم خیلی چیزها را کسی نمی داند. چرا اینگونه تسلیم سریع و بدون توجه به نظر مردم و احزاب کمونیست جهان؟؟؟؟؟

  17. تسلیم و نه‌ “فروپاشی” شوروی خیانت گارباچف و شرکا بود!

    شوروی بلاخص در بخش استراتژی عمومی حسابش غلط در آمد:

    با جنبشهای رهای بخش دنیای سوم قرار بود وضع اقتصادی امپریالیسم بقدری وخیم شود که بحران انباشت سرمایه آنرا در موقعیت ضعیف در برابر طبقه کارگر داخلی‌ و بلاک شرق قرار دهد. با وجود فرار امپریالیسم به دامن چین از طریق دادن امتیاز، این استراتژی هنوز جواب می‌‌داد. آنچه شوروی را شوکه کرد انقلاب دیجیتال بود، که برای حد اقل دو ده به همراه نئو لیبرالیسم باعث رونق بی‌ سابقه اقتصاد امپریالیسم شد.

    تحت این شوک، تله افغانستان، ….. گارباچف که با شعار “بر گشت به لنین” بخش بزرگی‌ از حزب را همراه خود کرده بود، بجای “عقب نشینی منظم” جهت اتخاذ استراتژی جدید و رفرمهای لازمه، **تسلیم** شد …….

    سالها بد خود گارباچف در دانشگاه آنکارا گفت: ” از جوانی از کمونیسم بیزار بودم، به توصیه همسرم وارد حزب شدم، به قصد نابودی کمونیسم …”

  18. تنها دو نکته قابل نقد در این نوشته وجود دارد:
    1- حاکمان شوروی داوطلبانه و برای پرهیز از جنگ فروپاشی را پذیرفتند.
    2- با استفاده از بمب اتمی می شد جلوی فروپاشی شوروی را گرفت ولی انسان دوستی رهبران شوروی مانع از این کار شد.
    در مورد نکته اول باید گفت چنانچه اتحاد شوروی در زمان حکومت گارباچف کشوری سوسیالیستی بود، وجود آن تنها می توانست به صلح خدمت کند. مگر با فروپاشی شوروی جنگ طلبی نیز رو به زوال رفت؟ خیلی از کشورهای بلوک شرق یا متحد این بلوک دچار جنگ داخلی و خارجی شدند (چچن، آذربایجان – ارمنستان، گرجستان، آبخازیا، اوستیا، یوگسلاوی، مولداوی، تاجیکستان، افغانستان و امروز هم عراق، لیبی، سوریه و اکرائین). همین امروز احتمال وقوع فاجعه اتمی در نتیجه درگیری روسیه و آمریکا بر سر اکرائین یا غیره کمتر از زمان گارباچف نیست.
    از طرف دیگر می توانید وضعیت ناگزالهای هندی را در نظر بگیرید. آنها در شرایطی که توازن قوا به نفع دشمن است با ابر قدرتی مجهز به سلاح اتمی مبارزه می کنند. ولی آیا آنها سلاحشان را با بهانه حفظ صلح زمین می گذارند؟ خیر آنها چنین نمی کنند و می دانند اگر سلاحشان را زمین گذارند باید منتظر سرکوب بی رحمانه و به زنجیر کشیدن مردم از سوی حکومت باشند.
    اما در مورد نکته دوم، نویسنده باید ابتدا ثابت کند که رهبران شوروی خواهان تجزیه کشور نبودند تا آنگاه درباره حس انسان دوستی(!) آنها صحبت کنیم. مگر هر یک از رهبران حزب “کمونیست” در “جمهوری” خودشان یک سلطنت تشکیل ندادند و به سرکوب مردم و غارت کشور نپرداختند؟ آیا نویسنده و همفکران او می توانند مثلا با قربانیان شکنجه در ازبکستان یا زنان روس و اکرائینی که مجبور به روسپی گری شده اند به همین سادگی درباره پایبندی حاکمانشان به صلح جهانی سخن بگویند و بخاطر عدم استفاده از بمب اتمی به آنان درود بفرستند؟
    به علاوه فرض کنیم که عده ای خواهان حفظ شوروی هم بودند. آنها چطور می توانستند از بمب اتمی برای مقصودشان استفاده کنند؟ مثلا اگر در ریگا یا مسکو از آنها اطلاعت نمی کردند آن شهرها را مورد حمله اتمی قرار می دادند؟! چقدر باید ساده لوح بود تا “به انصراف شوروی ها از بکارگیری این توان به منظور جلوگیری از فروپاشی درود فرستاد”!
    البته اگر بخواهیم به سوالی که نویسنده تحت آن مقاله اش را نوشته جواب دهیم باید بگوییم که خیر، گارباچف اصلا خائن نبود. چرا نمی گفته نمی شود که دقیقا کدام “هواداران سوسیالیسم علمی در جهان با آن [خائن ارزیابی کردن گارباچف] همدلی دارند”؟ فرد یا گروهی که چنین تفکری را دارد معرفی کنید و آنوقت خوانندگان قضاوت خواهند کرد که آیا سوسیالیسم آن علمی است یا خیر. هواداران سوسیالیسم علمی همواره معتقد بوده و هستند که گارباچف محصول تکامل منطقی طبقه حاکم شوروی بود. او هیچگاه طرفدار طبقه کارگر نبود و بنابراین نمی توانست هم به کارگران خیانت کند. عده ای علاقه دارند عقاید و اعمال خود را به دیگران نسبت دهند. آن “چپ”هایی که طرز تکفر نویسنده این مقاله را قبول دارند در حقیقت یک روی سکه ای هستند که سوسیال امپریالیستهایی مثل “هربرت میس” طرف دیگر آن قرار دارند. آنها شوروی زمان جنگ سرد را حکومتی سوسیالیستی و کارگری می دانند. تفاوت فقط در جزئیات است. یکی معتقد است حاکمان شوروی داوطلبانه، بخاطر انسان دوستی و پرهیز از جنگ با چشمان اشک آلود فروپاشی را پذیرفتند و دیگری معتقد است گارباچف یک خائن بد جنس بوده که سوسیالیسم و حکومت کارگری را نابود کرده. اما هر دو آرزو دارند وضع سابق احیا شود و به گذشته طلایی شان بازگردند.

  19. در بخش اول اگر با نوشته من موافيقد چرا اساسا موضوع را با نوشتن:
    «مروز که جهان شاهد حساسیت غرب و به ویژه آمریکایی ها به دستیابی کشورهایی چون ایران و کره شمالی به جنگ افزار هسته ای است و کسب آن را ،هرچند با آن ابعاد مینیاتوری ( در مقایسه با توان هسته ای اتحاد شوروی) وسیله ای برای باج گیری و تهدید میداند ، می بایست به انصراف شوروی ها از بکارگیری این توان به منظور جلوگیری از فروپاشی درود فرستاد. نمی توان عدالت خواه و انسان دوست بود و هم زمان افسوس خورد که چرا رهبران شوروی به استقبال جنگ نرفتند.»
    مطرح ميکنيد·

    در توضيح بخش دوم٬ اگر منظور شما تاکيد بر عوامل درونى است٬ در کنار مقاله شما ترجمه اى از رفيق لودو مارتنز را آودره ام· البته همانطور که گفته ام در مورد اينکه استالين سهل انگار يا بى برنامه بود اطمينان ندارم اما اگر حقيقت داشته باشد٬ منظورم از عوامل درونى آنهايى هستند که رفيق مارتنز متذکر شده اند· شما را به خواندن مقاله دعوت ميکنم·

  20. در پاسخ به دوست عزیز پیام پرتوی:با بخش اول نوشته شما موافقم.شوروی اگر به انحصار داشتن بمب اتم توسط آمریکا خاتمه نمی داد، معلوم نبود که تا کنون چند هیروشیما و ناکازاکی دیگر را هم شاهد بودیم. چینی هامیگفتند:بگذار تا هر کشور کوچکی هم بمب اتم داشته باشد. این گونه از تعرض آمریکا مصون خواهد ماند.
    بخش دوم را هم در صورتی که مشخص تر بیان کنید، اگر توانستم پاسخ خواهم داد.

  21. با سلام
    خسرو صدر عزيز پيشنهادی دارم۔ بمنظور ممانعت از جنگ جهانی بيا جهان را دو دستی به آمريکاييها تحويل بدهيم۔ بياييم کره شمالی را تسليم کنيم چرا که آمريکاييها از برپايی جنگ اتمی ابايی ندارند۔ اتفاقا اين کره شمالی است که باداشتن بمب اتمی حافظ صلح جهانی است۔ هم اکنون از کشور در صورت عدم داشتن بمب اتمی يک سنگ هم باقی نمانده بود۔
    دوست محترم اينها که شما نوشته ای سفسطه ای بيس نييستند۔ همانطور که رفيق سپيده گفت عوامل درونی٬ رشد افکار سرمايه داری و نداشتن برنامه برای مقابله با آن علل فروپاشی شد و گورباچف يکی از آنان بود۔

    • ادعاهای شما درباره کره شمالی شرم آورند. موشکها و بمبهای کره شمالی فقط به درد حاکمان این کشور می خورند تا از حکومت دیکتاتوری شبه فئودالی فاسد این کشور در مقابل تهاجم امپریالیسم خارجی محافظت کنند. بمبهای کره شمالی همانقدر حافظ صلح جهانی هستند که بمبهای اسرائیل می باشند.
      در ضمن اگر بدون داشتن بمب اتمی یک سنگ هم از کشور باقی نمی ماند پس ناگزالهای هندی یا ارتش جدید خلق فیلیپین که بمب اتمی ندارند چطور باقی مانده اند؟
      اینها فقط بهانه هستند برای عدم حمایت از مبارزه زحمتکشان کره شمالی علیه دیکتاتوری حاکم بر کشور و توجیه اقدامات حکومت سلطنتی موروثی عقب مانده کره شمالی.

Comments are closed.