نگرشی بر یک خطای تاریخی

 

نویه راینیشه تسایتونگ

تارنگاشت عدالت

25.3.2015

هرکه بخواهد جهان را زیر سلطه خود گیرد، باید بر منطقه یوروآسیا مسلط باشد. هرکه بخواهد بر منطقه یوروآسیا حکمفرمائی کند، باید قلب منطقه یعنی روسیه را در تسلط خویش داشته باشد. هرکه بخواهد روسیه را زیر سلطه خویش قرار دهد، باید اوکرائین را از منطقه نفوذ روسیه دور کند، بیائید اظهارات زبیگنیو برژینسکی که با در نظر گرفتن وقایع اخیر اوکرائین، هرچه بگوئیم، کم گفته‌ایم را تکرار کنیم: «بدون اوکرائین، روسیه دیگر یک امپراتوری یوروآسیائی نیست» ١

برپایه این پرنسیپ که از سیاست انگلیس در کشورهای مشترک‌المنافع اقتباس شده، ایالات متحده آمریکا پس از انحلال سیستم دو قطبی جهان در سال‌های ١٩٨٩ تا ١٩٩١  بر روند تکامل تاثیر گزارد و برژینسکی همواره در خط دادن به این سیاست با کتب متعددی که منتشر کرد ساعی بود.

عنوان مهم‌ترین کتاب‌های او که پس از کتاب «تنها ابرقدرت جهانی» انتشار یافت، به قدر کافی روشن است و مبیین ادامه این روند می‌باشد: «شانس دوم. سه رئیس جمهور و بحران ابرقدرتی آمریکا» (٢٠٠۶)، «رویای استراتژیکی، آمریکا و بحران قدرت جهانی» (٢٠١٣)

«شانس دوم» در انتقاد به سه رئیس جمهور آمریکا (بوش اول، کلینتون و بوش دوم) تالیف شده. برژینسکی بر این عقیده است که سه رئیس جمهور نامبرده نتوانستند پس از تلاشی اتحادجماهیر شوروی، از این هدیه بزرگ، یعنی «تنها ابرقدرت باقیمانده» استفاده لازم را ببرند. به ویژه بوش دوم به نحو جنایتکارانه‌ای توانائی‌های آمریکا را قمار کرد و باخت. «رویای استراتژیک» تقریباً ٢٠ سال پس از انتشار کتاب اول (تنها ابرقدرت) هشداری است تا بتوان سلطه در حال نزول آمریکا را با گسترش پیمان آتلانتیک به شرق اروپا و ترکیه  نجات داد.

در این استراتژی برای اروپا و ژاپن نقش نوکری و دست‌نشاندگی در نظر گرفته شده که به عنوان سرپل آمریکا، قلب روسیه را از شرق و غرب زیر فشار گازانبری قراردهند. برژینسکی سیاست مستقلی برای این کشورهای دست نشانده در نظر نگرفته است. برژینسکی بدون هیچ شرم و حیائی می‌گوید «اگر از واژگانی استفاده کنیم که مختص دوران امپراتوری‌های قدیم است، سه استراتژی جبری امپراتوری جهانی این خواهد بود:

اول: جلوگیری از یک‌دل شدن دست‌نشاندگان و حفظ وابستگی امنیتی آنان به خود.

دوم: مطیع نگاه‌داشتن و حفاظت از کشورهائی که جزو تیول آمریکا محسوب می‌شوند و مجبور به باج‌پردازی هستند.

سوم: ممانعت از این‌که کشورهای «بربر» با یکدیگر به اتحاد برسند. ٢

برای خنثا‌کردن روسیه در هر سه مورد نامبرده، گسیختن اوکرائین از حیطه نفوذ روسیه در مرکز توجه قرار دارد، لکن در کتاب «رویای استراتژیکی» تنوع جالبی به آن اضافه شده: در این کتاب برژینسکی با اشاره به رستاخیز رقبای جدیدی چون چین،  هندوستان و دیگر کشورها، این تصور را رشد می‌دهد که می‌توان اوکرائین «دمکراتیزه و مدرنیزه» شده و حتا روسیه را در پیمان گسترش ‌یافته غرب ادغام کرد، البته بدون پوتین یعنی تنها روسیه‌ای که به عنوان قدرت منطقه‌ای، به سرکردگی و تفوق ایالات متحده آمریکا گردن نهد.

جورج فریدمان، موسس دانشکده فکری خصوصی استرادفورد اخیراً به شکل بیشتر احمقانه‌تری به اطلاع انظار عمومی جهانی رساند، آن‌چه که به غرب مربوط می‌شود، برای آمریکا این مهم است که به هر قیمت از اتحاد روسیه و آلمان به عنوان قدرت رهبری کننده اروپائی جلوگیری به عمل آید. و آن‌چه که به روسیه مربوط می‌شود، این نیست که باید روسیه را تسخیر کرد، بلکه باید به آن خسارت وارد کرد و آن را تضعیف نمود، تا بتوان آن را زیر کنترل نگاه داشت.

کنفرانس به اصطلاح امنیتی مونیخ در اوائل فوریه ٢٠١۴که طی آن نامزدهای کودتا در کییف مشخص شدند، آخرین مرحله برنامه‌ریزی قبل از آغاز فاجعه جاری بود. این کنفرانس تنها با شرکت فعال برژینسکی انجام نشد؛ بلکه در آنجا «رنسانس پیمان کشورهای غربی» از طرف وزیرامورخارجه آمریکا، جان کری، موکداً یک چالش سیاسی اعلام شد که اگر قرار باشد صلح جهانی پایدار بماند، غرب در چندین سال آینده با آن روبرو خواهد بود.

برنامه این بود ولی چه چیز به دست آمد؟

رئیس جمهور منتخب اوکرائین، ویکتوریانوکوویچ سرنگون شد. یک دولت موقت غربگرا روی کار آمد. ولی ظاهراً صورت‌حساب بدون درنظرگرفتن مخارج تهیه شده بود. اوکرائین امروز از دمکراسی و مدرنیته خیلی دور است. کشور پس از کودتا سه تکه شد: اوکرائین کییف، جمهوری خلق لوگانسک و دونتسک و شبه جزیره کریمه که خود را به فدراسیون روسیه ملحق کرد. آنچه که به دنبال نارضایتی  مردم از دمکراسی صوری الیگارش‌ها می‌توانست به تعیین سرنوشت خویش، خودمختاری منطقه‌ای و تقسیم‌بندی اجماعی مناطق به یک فدراسیون دمکراتیک بیانجامد، مبدل به یک حوضه بحرانی شد که جنگ داخلی آن را به نابودی کشانده و مردمش را با از بین بردن امکانات اجتماعی درمانده کرده. ادامه تجزیه کشور در امتداد مرز‌های املاک اشرافزادگان الیگارش محتمل است و هرچند متناقض به نظر می‌رسد ولی واقعیتی است که دولت مرکزی در کییف که توسط غرب مورد پشتیبانی قرار دارد کماکان در جهت احیای قهرآمیز وحدت مرکزی خود را مسلح می‌سازد.

روسیه برخلاف نظری که برژینسکی اعلام کرده بود، به جای آن‌که جلب شود، به حالت تدافعی رانده شد و از پیمان غربی بیرون افتاد. به این صورت که اوکرائین به زور اتحادیه اروپا مجبور شد بین اتحادیه گمرکی در حال پیدایش یوروآسیائی و یا اروپا یکی را انتخاب کند، رودرروئی مستقیم با روسیه پایه‌ریزی شد، زیرا از منظر روسیه شرکت اوکرائین در ساختمان اتحادیه یوروآسیائی دارای اهمیت ویژه بود و هست. روسیه برخلاف آنچه که غرب امیدوار بود، به جای عقب‌نشینی در مقابل این مانور اتحادیه اروپا، به دفاع فعال از منافع خود پرداخت  و در آغاز کوشش کرد با دادن اعتبارات مالی اوکرائین را به سمت خود جلب کند و بعد از تغییر رژیم در کیف که مورد حمایت غرب قرار داشت، جدائی کریمه را مورد پشتیبانی قرار داد و پس از آن از مبارزه مردم برای خود مختاری در شرق اوکرائین پشتیبانی کرد. آنچه که بعد از آن به روسیه تحمیل شد (جنگ تحریم‌ها، مخارج  ادغام کریمه، پشتیبانی از شورشیان در شرق اوکرائین، ویرانی تقریباً کامل روابط اقتصادی بین روسیه و به ویژه شرق اوکرائین و همین طور رشد مقاومت لیبرال‌ها در درون کشور ، همه و همه به روسیه خساراتی وارد آورد و هنوز نیز وارد می‌آورد، اما با وجود این فشارها تغییر رژیم حاصل نشد. برعکس. ولادیمیر پوتین  که سوژه مرکزی این حملات اطلاعاتی و تحریمی بود، با بیشتر شدن فشار از خارج محبوبیت بیشتری در داخل کسب ‌کرد. و این محبوبیت برخلاف آن‌چه که سیاست‌مداران غربی مایل به القاء آنند، نه تنها در داخل بلکه در چارچوب جهانی نیز رشد کرده و می‌کند.

نظریه‌پردازان، سیاست‌گزاران و کرملین‌شناسان طیف‌های مختلف با حدس و گمان‌های خود در مورد این‌که تحت کدام شرایط  ممکن خواهد بود، «پوتینیسم» و یا «دیکتاتور» و یا پوتین«بازنده» که به دنبال تحریم‌ها  از نظر اجتماعی و اقتصادی زیر فشار رفته را توسط یک اپوزیسیون لیبرال و غربگرا سرنگون کرد، به جد در مسابقه‌اند. اما درجه تائید مردم از سیاست‌های پوتین، خلاف این حدس و گمان‌هاست. شهروندان روسیه با وجود تمامی محدودیت‌هائی که ناشی از شرایط کنونی است و حتا درست به علت همین محدودیت‌ها بیشتر دور رئیس جمهور کنونی خود حلقه می‌زنند. الحاق کریمه مورد تائید آنهاست. تعداد بی‌شماری از داوطلبین، نه تنها آنهائی‌که رسماً اجازه ترک محل کار خود را گرفته‌اند، از مقاومت دون باس در مقابل ناسیونالیسم خزنده کییف پشتیبانی می‌کنند. حتا قتل «بوریس نمتسوف»، که منقدین غربی برای پیدایش طوفانی عظیم علیه پوتین به آن دل بسته بودند، قادر نشد تائید مردم از سیاست کنونی پوتین را بشکند. صدای اپوزیسیون لیبرال در روسیه بسیار آهسته است. با هر حمله‌ای که غرب علیه پوتین انجام می‌دهد، اعتماد روسیه به خود، به تاریخ خود و نیرو و توان خود قوی‌تر می‌گردد. تغییر رژیم مطلوب مبدل به تثبیت آن شد. به جای یک «مایدان» روسی، یک «ضد‌مایدان» روسی در سطح کشور پدیدار شد. به جای تجزیه و انفصال کشور، روسیه یک‌پارچه‌تر شد و این‌طور به نظر می‌رسد که گوئی یک چنین حرکتی با هر حمله علیه کشور و علیه رئیس جمهور آن بیشتر تقویت می‌شود.

باید اضافه کرد که این وضع نه تنها برای جو سیاسی کشور مفید است، بلکه در عین حال خطر قطب بندی سیاسی را به دنبال دارد، البته نه به نفع لیبرالیسم غربگرا. لیبرالیسم در روسیه به دنبال افراطگری‌ها و زیادی‌روی‌‌ها در خصوصی‌سازی‌ طی دوران یلتسین و گارباچف آبروباخته است.

روسیه اروپا نیست

تحلیلگران و نظریه‌پردازان غربی از این حرکت متقابل غیرمنتظره حیران  شدند. آنها تصور چنین واکنشی از طرف روسیه را نمی‌کردند، با این‌که از زمان جنگ گرجستان که روسیه با ورود ارتش خود به گرجستان برای اولین بار پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی، از ادامه پیشروی اتحادیه اروپا و ناتو ممانعت به عمل آورد، روشن بود که روسیه محدودیت بیشتر حیطه فعالیت خود را از طرف اتحادیه اروپا و ناتو بسادگی نخواهد پذیرفت. حال آنان مجبور بودند رفتار روسیه را تعبیر کنند. گاه گفتند روسیه می‌خواهد، به سوی روسیه تزاری و گاه شوروی و گاه به دوران جنگ سرد یعنی به گذشته بازگردد ولی هسته مرکزی تبلیغات آنان این بود که گویا روسیه در حال عقب نشینی از  پذیرفتن ارزش‌های غربی و اروپائی و در گوشه‌گیری از اروپا است. روزنامه فرانکفورترآلگماینه تسایتونگ ۴ حتا از «تقسیم جدید اروپا» سخن گفت که روسیه خود را از نظم صلح اروپائی کنار می‌کشد. طبیعتاً پیامدهای این سیاست به پای روسیه نوشته می‌شد. و اخیراً حتا دوستداران و هواداران روسیه اکنون پس از یک سال جنگ اطلاعاتی  بین روسیه و اروپا ازموضع معشوق مایوس و ناامید از بیگانگی بین اروپا و روسیه گلایه می‌کنند و معترضندکه روسیه به آنها خیانت کرده و آنها را تنها گزارده  و نمی‌توانند درک کنند که چرا روسیه از اروپا روی برتافته است.

اما در این‌جا عدم تفاهم عمیق از این که روسیه (بی تفاوت از شکل دولتی و کشوری آن) چه بود، چه هست و چه خواهد بود آشکار می‌گردد. این یک خطای بنیادی است که همسایگان غربی روسیه و قبل از هرچیز تسخیرکنندگان غربی روسیه همیشه دچار آن شده‌اند، که روسیه را بخشی از اروپا و یا بخش‌هائی از آن را اروپائی محسوب می‌دارند، گوئی این که یک بخش اروپائی و یک بخش قابل تفکیک آسیائی در روسیه موجود است. ولی این طور نیست که یک بخش از روسیه اروپائی و بخش دیگر آن آسیائی است، بلکه روسیه یک ارگانیسم از نظر تاریخی به هم پیوسته اجتماعی، فرهنگی و کشوری میان اروپا و آسیاست. روسیه «فضا و یا راهروئی» میان غرب و شرق یوروآسیا است و یا شاید اگر بخواهیم  تحریک‌آمیز بیان کنیم اروپا در یک طرف و ژاپن و چین در طرف دیگر، بخش‌های حاشیه‌ای منطقه یوروآسیا را تشکیل می‌دهند.

اگر کسی به روسیه سفر کند، این طور نیست که از اروپا به آسیا می‌رود، به این شکل که نفوذ اروپا با طول مسافت رفته رفته کاهش ‌یابد و  در آن سوی اورال نشانه‌های اروپا رفته رفته توسط نشانه‌های آسیائی جایگزین ‌گردد. آن کس که سفر می‌کند گام به گام شاهد تاریخ پیدایش و واقعیت‌های این کشور به شکل ارگانیسمی اجتماعی، دولتی و فرهنگی میان شرق و غرب است، ارگانیسمی نژادی، فرهنگی، سیاسی، مذهبی تا اشکال اقتصادی که حتا پس از ۲۵ سال خصوصی‌سازی مثلاً غرب را به سرمایه‌داری و شرق را به شیوه سنتی اقتصاد اجتماعی تقسیم نکرده است بلکه به هرکجا که قدم بگذاری، مخلوطی از این دو  را شاهد خواهی بود. این امر  در تمام کشور از مرزهای غربی روسیه تا ولادی‌ووستوک صادق است.

در سواحل ولگا، این روسی‌ترین رودخانه روسیه نوادگان آتیلا و چنگیزخان و یا نوادگان خلق‌های دیگر با فرهنگ ویژه خود مثل خلق‌های مسلمان و یا  عناصر مذهبی حتا ماقبل میلاد که با عناصر فرهنگی خلق‌های اسلاو مخلوط شده و تداخل پیدا کرده و یا  خلق‌هائی که متاثر از فرهنگ شوروی سکولار فکر می‌کنند، زندگی می‌کنند. جمهوری‌های مختلفی نام این خلق‌ها را برخود دارند و توسط این خلق‌ها هدایت می‌شوند. هرچه که دورتر به شرق اورال سفر کنیم با نوادگان کلنیست‌های اسلاو که از غرب به شرق رفته بودند و اکنون با نفوذ خلق‌های مختلف بومی ممزوج شده‌اند، روبرو خواهیم شد.  و پس از این‌که بالاخره بعد از یک سفر طولانی از سیبری و بوریاتیای بودیستی عبور کردیم سرانجام به ولادی‌ووستک می‌رسیم و مردم محلی به ما خوش آمد می‌گویند و با غرور خود را «پایگاه مرزی اروپا در آسیا» می‌نامند و در آنجا کسی نمی‌تواند با دقت بگوید که آیا یک فرد آسیائی و یا اروپائی است.

کوتاه بگوئیم این روسیه، اروپا و یا آسیا نیست، بلکه یک ارگانیسم چندملیتی با فرهنگ‌های متعدد که با یکدیگر مخلوط شده که ارگان‌های به هم پیچیده آن بدون آنکه کل ارگانیسم نابود شود، قابل تفکیک نیست. البته این امر به خودی خود شکل سازماندهی  جامعه که شهروندان چگونه می‌خواهند با یکدیگر زندگی کنند (حکومت مرکزی، فدراتیو و یا روابط لوث کنفدراتیو)  را معین نمی‌کند. ولی نشان می‌دهد که زندگی در این کشور در چارچوب مقوله‌ ناسیونالیسم اروپائی قابل درک نیست. کلیه کوشش‌ها برای ازبین بردن این روابط و محدود کردن آنها در این نوع مقولات ناسیونالیستی دچار شکست خونین می‌شود. اتحادیه یوروآسیائی را نیز نمی‌توان فقط ادامه راه کشور روسیه دانست، بلکه تجلی یک شبکه همکاری یوروآسیائی واقعاً موجود است که به سادگی قابل انحلال نیست.

بررسی دو جنگ جهانی ۱۹۱۴/۱۹۱۸ و ۱۹۳۹/۱۹۴۵ مشاهدات جالب‌توجهی را ارائه می‌کند: امپراتوری‌های چند ملیتی هابسبورگر و عثمانی در طی این جنگ‌ها متلاشی و خلق‌های این کشورها گرفتار جنگ‌های ناسیونالیستی برای تعیین مرزهای جدید شدند. برعکس مجتمع خلقهای یوروآسیائی ـ روسی به دنبال این دوجنگ به شکل اتحادجماهیر شوروی به شکل نوظهوری حتا گسترش یافت. کیفیت تاریخی ارگانیسم روسی در خصلت «فضا و یا راهرو» بودنش نهفته است ـ در دوران صلح موجب شکوفائی زندگی فرهنگی کشور می‌شود و وقتی که مورد حمله قرار می‌گیرد، چه اقتصادی و چه سیاسی، بخش‌های مختلف آن بیشتربه هم نزدیک می‌گردد. همانطور که تاریخ نشان می‌دهد این روند می‌تواند در درون کشور به طور گذار باعث انسداد و سرکوب شدید شود و در همان حال کشور چنگال‌هایش را به بیرون نمایان می‌کند.

هرکس که این خصلت روسیه به عنوان راهروی یوروآسیائی  را در نظر نگیرد و با این حال بخواهد روسیه را تسخیر کند، یا کنترل کند و یا زیر سلطه خود درآورد، الزاماً با شکست روبرو خواهد شد. اگر سرنوشت کارل اگوست سوئدی، ناپلئون، ورماخت آلمان در جنگ اول و آدولف هیتلر در جنگ دوم جهانی را به خاطر آوریم، خواهیم دید که کوشش‌های اخیر نیز به علت همان خطاها با شکست روبرو خواهد شد: آرزوی کنترل یوروآسیا از این طریق که روسیه را به عنوان نیروی اصلی در مرکز یوروآسیا از بین برد، خنثی کرد و یا به تجزیه کشید درست به عکس آن مبدل خواهد شد، یعنی خلق‌های این راهرو برای جلوگیری از تلاشی این ارگانیسم کثیرالمله به هم نزدیک‌تر خواهند شد. آنها از تاریخ آموخته‌اند که تلاشی این ارگانیسم به معنی ناامنی، اغتشاش، جنگ‌های داخلی در فضای یوروآسیا خواهد بود که جنگ داخلی اوکرائین امروز تنها یک پیش‌پرده خفیف آن به نظر خواهد رسید.

همان طور که پوتین در سخنرانی خود به مناسبت آغاز دوره ریاست جمهوری خود در سال ٢٠٠٠ تاکید کرد، نقش روسیه به عنوان هسته مرکزی  نیروی جاذبه یوروآسیا را نمی‌توان توسط یک کشور تحت‌الحمایت که از دور توسط بروکسل (چه رسد به واشنگتن)  هدایت می شود جایگزین کرد. کوشش برای تنزل دادن نقش روسیه به یک قدرت منطقه‌ای و کنترل آن از خارج و ادغام آن به عنوان شریک کوچکتر در پیمان غربی را می‌توان هم‌اکنون شکست خورده دانست. سیاست نوین شرقی که آینده نگر و دارای پیامدهای حیات‌بخش باشد، و بخواهد اشتباهات سیاست ادغام که باعث تشدید قطب‌بندی‌ها شد را تکرار نکند، می‌تواند برای اتحادیه اروپا و به ویژه آلمان، باز کردن فضای جدید همکاری با روسیه (که کشورهای پیرامون شرق و جنوب یوروآسیا را نیز دربرگیرد) باشد و نه این که علیه روسیه جبهه گیری کند و یا مدافع منافع آمریکا شود.

به سخن دیگر و برای این‌که به آغاز مطلب بازگردیم: هرکس نتواند بر اوکرائین حاکم گردد، نخواهد توانست بر هسته‌مرکزی یورو اسیا یعنی روسیه حاکم شود. و هرکس نتواند بر روسیه حاکم شود، نخواهد توانست برجهان حاکم گردد. یعنی کسی که نمی‌تواند برجهان حاکم گردد، مجبور به همکاری خواهد بود. با شاخ و شانه کشیدن نمی‌تواند از روی این شناخت گذشت و هرکار دیگری تنها دنیا را به سوی جنگ‌افروزی مطلق خواهد راند.

زیرنویس‌ها:

(1) Zbigniew Brzezinski, Die einzige Weltmacht, S. 74, Fischer tb 14385, 1999 (amerik. Original, The grand chessboard, 1997)

(2) ebenda S. 65/66

(3) “Chicago Council on global affairs” am 4.2.2015: http://www.neopresse.com/politik/stratfor-direktor-friedman-us-hauptziel-seit-einem-jahrhundert-ist-ein-deutsch-russisches-buendnis-zu-verhindern/

(4) Europas neue Teilung, Leitkommentar in der FAZ vom 11.03.2015