مارکس ، سیاستمدار بود یا مبارز سیاسی ؟
نصرت شاد
مارکس سیاستمدار بود یا مبارز سیاسی ؟ چپ ها برای این پرسش مچ گیرانه وخودخواهانه راستگرایان دانشگاهی یک پاسخ دارند و آن اینکه در راه اهداف زحمتکشان ، مبارز سیاسی بودن شرافتمندانه تر از هدف سیاستمداران لیبرال یا راستگرا برای کسب پست و مقام های فرصت طلبانه شخصی و دولتی است .
مارکس در سال 1865 در مصاحبه ای با دخترش به بعضی از پرسشهای او چنین جواب میدهد – به هر چیز باید قدری شک کرد ، هر عملی انسانی است و هیچ عملی غیرمنتظره نیست . صفات اصلی هر انسانی باید سخت کوشی و پایداری در کوشش باشد . او از موش مرده گی و خزیدن انسان مطیع متنفر است ، ساده لوحی انسان قابل گذشت است . وی از گوش بفرمانی و اطاعت و زیردست بودن انسان ، احساس ناراحتی میکند و هرگاه در شرایط مبارزه قرار گیرد ، احساس سرمستی مینماید . در میان صفات انسانی ،او علاقه ای خاص به ساده گی دارد .
در ادبیات غرب نویسنده مورد تنفرش مارتین توپر انگلیسی بود و شخصیت مورد علاقه اش در ادبیات ، گرتشن معشوقه مفیتوس شیطان در نمایشنامه فاوست گوته است . قهرمانان مورد علاقه اش در تاریخ ، اسپارتاکوس و کپلر ؛ منجم آلمانی بودند . سرگرمی مورد علاقه اش ، میان کتابها لول خوردن است . از جمله شاعران مورد علاقه اش ، شکسپیر ، آشیلوس ، و گوته هستند . نویسنده مورد علاقه اش ، دیدرو فرانسوی است .
آشنای دیگری از مارکس در باره او اشاره میکند که او غیر از زبان امر با کسی حرف نمیزد و هیچ مقاومتی را در بحث و جدل تحمل نمیکرد . حیف از این متفکر نابغه ! برای او تنها اتوریته داشتن کافی نبود ، آدم باید شکست خورده خود را جلوی پایش روی زمین می انداخت . گرچه او خود یهودی تبار بود ، آنان را قومی حریص ، رباخوار ، بدبو ، شپش زده و ترسو مینامید .
پلیس دولت پرویس کوشید تا مارکس را در دوران دانشجویی یکی از لاتهای جو روشنفکری معرفی کند چون او چند بار بدلیل حمل سلاح غیرمجاز ، بدمستی ، شلوغکاری و مزاحمت های شبانه و شرکت در دوئل های مرگ آور دانشجویی مجروح و بازداشت شده بود .
امروزه مارکس (1883-1818) را پدر آگاهی مدرن میدانند . او معلم روشنگری جامعه مدرن است و در پیشاپیش دانشمندانی مانند داروین و فروید قرار دارد .وی مفسر جامعه و نظام سرمایه داری است و آثارش از آغاز در خدمت فلسفه انقلاب جهانی بود . مارکس میگفت که فلسفه اجازه ندارد یکبار دیگر به خلق جهانبینی های ایده آلیستی بپردازد بلکه باید در عمل برای حرکت جهان و سیاست وارد عمل شود . برای حل معمای جهان باید عمل سیاسی و تجربه فلسفی با هم متحد شوند .
مارکس برای نخستین بار فلسفه را وادار نمود که به واقعیات اجتماعی هم نظری بیفکند . فلسفه نقد عمل روزی باید به عمل انقلابی تبدیل شود . مغز یک جنبش ، فلسفه و قلب آن ، طبقه کارگر است . فلسفه موظف به انجام اعمال مشخص است و نه خیالبافی هایی در باره حقیقت صوری .
مارکس بعد از هگل آخرین فیلسوف خالق سیستم فلسفی است . ماتریالیسم او خلاف ماتریالیسم فویرباخ ، علمی ، تاریخی و آته ایستی است . هگل خلقها را حامل جنبش دیالکتیکی میدانست و مارکس طبقات را عامل این حرکت بشمار می آورد . مارکس خالق نظریه ماتریالیستی تاریخ است و میگفت کمونیسم یعنی آموزش شرایط آزادی پرولتاریا و حزب باید آوانگارد طبقه کارگر گردد و اعضای آوانگارد انقلابی جنبش باید در یک حزب کمونیستی جمع شوند تا مفاهیم روشنگری را از خارج بدرون طبقه کارگر منتقل کنند و برای آزادی و برابری بشریت احتیاج به جنبشی است که مغزش فلسفه و قلبش پرولتاریا باشد .
او میگفت هر طبقه دارای ایدئولوژی خاص خود است و انتقاد اجتماعی اجبارن به انتقاد از ایدئولوژی کشیده میشود . هر مکتب فلسفی نوعی ایدئولوژی است ، فلسفه سنت کلاسیک یعنی فلسفه پیشین بصورت ایدئولوژی طرح میشود . در مارکسیسم فلسفه همیشه موضوع نقد ایدئولوژیک بوده . بیگانگی انسان را میتوان از طریق حذف مالکیت خصوصی برطرف نمود .
مارکس مدعی بود که در دمکراسی حقیقی ، دولت سیاسی از بین میرود . موضوع دکترای او ” فلسفه طبیعی دمکریت و اپیکور ” بود . او در آنجا به این نتیجه میرسد که آشتی میان دین و عقل غیر ممکن است . مارکس کمونیسم را تکمیل ناتورالیسم یعنی هومانیسم میدانست و هومانیسم کامل را برابر ناتورالیسم بشمار می آورد . او در نوشته ای ” پیرامون موضوع یهودیان ” بین آزادی سیاسی و آزادی انسانی فرق میگذارد و حتی اولی را بورژوایی معرفی میکند .
مارکوزه میگفت آثار مارکس بیشتر روشنگری فرانسوی است تا فلسفه آلمانی . راسل مدعی بود که او حق ندارد فلسفه خود را علمی بنامد چون آن دچار عملگرایی و مسائل روز زمان خود بوده . گروه دیگری از منقدین مارکس ، اشاره میکنند که او در غالب نظراتش اتوپیستی است . در نئو مارکسیسم آثار جامعه شناسی او غال
بن با فلسفه عوضی گرفته میشوند . راسل اشاره میکند که در غرب هیچ کدام از جنبشهای مهم کارگری نتوانستند از مسیر سوسیال دمکراسی فراتر رفته و به جنبش مارکسیستی برسند .مارکس در کتاب ” خانواده مقدس ” هنوز از نظرات آنارشیستی پرودون دفاع میکرد . هنوز بعضی از آثار او ناشناخته اند چون مجموعه آثار منتشر شده او ناکامل هستند .
مارکس در جوانی مدتی مجذوب رمانتیک زمان خود مانند آثار پوشکین و لرمانتوف بود چون آنان آبستن نوگرایی بودند . او در اشعار دوران جوانی اش عملگرایی و تراژدیهای سرنوشت و زندگی انسان را مطرح نمود . مارکس اشاره میکند که زیر تعثیر کتاب ” ماهیت مسیحیت ” فویرباخ ، ماتریالیست و ضد دین گردید و نخستین بار انتقاد صوری از دین نزد او تبدیل به انتقاد ریشه ای اجتماعی مشخص شد .
او زمانیکه در سال 1843 به پاریس رفت تا علیه ارتجاع دولت پرویس به مبارزه ادامه دهد از دمکرات انقلابی به کمونیسم روی آورد ، چون متوجه شد که خدا و پول دو عنصر و شکل بیگانگی در ماهیت انسانی هستند . بعدها انتقاد او از مذهب و دولت باعث شد که نتواند به شغل مورد علاقه اش یعنی استادی دانشگاه برسد .
محققین غربی امروزه اشاره میکنند که از جمله شاعران و نویسندگان و متفکران مورد علاقه مارکس – دانته ، آشیل ، شکسپیر ، گوته ، دیدرو ، لسینگ ، هگل و بالزاک بودند . او شناخت کاملی از ادبیات کلاسیک یونان و روم باستان ، ادبیات انگلیس ، فرانسه ، اسپانیا و آلمان داشت . مارکس میگفت که عشق را فقط باید در مقابل عشق مبادله نمود .
مارکس در دوران تبعید در شهر بروکسل ، حزب کمونیست را فقط با 17 نفر عضو تشکیل داد . بعد از مرگ او انگلس طی 12 سال آخر عمر خود کوشید تا آثار سیستماتیک و دائرت المعارفی او را بعنوان سوسیالیسم علمی تکمیل و منتشر کند . در باره کتاب ” مانیفست کمونیست ” ادعا میشود که در هیچ کتاب دیگری اینهمه عشق و تنفر تنگاتنگ و در کنار هم در رابطه با انسانها و آرزو هایشان مطرح نشده اند .
مارکس در مورد نظام سرمایه داری میگوید آزادی انسان مشروط به آزادی او از وابستگی های مالی و اقتصادی است . در این نظام هیچ تئوری غیر از روابط سودجویی و پول بی احساس میان انسان ها وجود ندارد . سرمایه فقط دنبال انباشت سود است ، برای آن فرق نمیکند که بمب اتم بسازد یا برنج کاری در پلانتاژها و شالیزارها را تشویق کند . در پایان باید یادآوری نمود که فعالیت روشنگری در جامعه نیاز به زمان و کار مداوم و پیگیر دارد و نه همچون حملات ناپلئونی ،آن باید ناگهانی و برق آسا باشد .