ادبیات اجتماعی غرب . لوکاچ ، پلخانف ما بود آنزمان .


نصرت شاد

لوکاچ (1971-1885 ) متفکر مجار ، نظریه پرداز ادبیات ، هنر و زیباشناسی ،جامعه شناس و مورخ مارکسیستی ادبیات ، مهمترین نظریه پرداز ادبیات سوسیالیستی است . او زیر تعثیر مارکسیسم میخواست شرایط اجتماعی ادبیات و هنر را توصیف کند . لوکاچ از سال 1930 میلادی با کمک نوشته هایش سیاست ادبی احزاب کمونیست جهانی را تعیین نمود و میخواست با کمک ادبیات ، انسان را در ابعاد فرهنگ ، اخلاق و سیاست نشان دهد .

او در سال 1956 آزادی کامل برای ادبیات را خواستار شد . کتاب مهم لوکاچ تئوری رمان نظریه هایی پیرامون ادبیات مردمی و مبارز است . وی در زمینه استتیک و دانش زیباشناسی اهمیتی چون مارکس دارد . بنظر او در زمان استالین یک ناتورالیسم دولتی ، رئالیسم واقعگرایانه را از میدان خارج نمود .

لوکاچ در دوره حکومت موقت شورایی مجارستان در سال 1919 وزیر فرهنگ شد و بعد از شکست آن جمهوری، غیابن به اعدام محکوم گردید . او را بدیل ادبی مارکس بشمار می آورند . هدف وی رنسانس مارکسیسم بود . در زمان تبعید در مسکو لوکاچ کوشید تا یک استتیک و بوتیقای مارکسیستی سیستماتیک را برای هنر و ادبیات فرموله نماید .

او خالق آثاری پیرامون ادبیات قرون 19 و 20 غرب و صاحب آثاری در باره علم زیباشناسی است . لوکاچ به تقلید از گوته خواهان ادبیات جهانی بود و آثار والتر اسکات ، تولستوی و بالزاک را بخشی از آن میدانست . طبق ادعای لوکاچ بعد از انقلاب اکتبر در روسیه یک ادبیات انقلابیرمانتیک و یک ادبیات آوانگارد به رهبری مایاکوفسکی بوجود آمد . اظهارات مارکس در باره هنر و فرهنگ یونان باستان و اشتغالات ادبی انگلس در باره بالزاک و رئالیسم در رمان را ، میتوان آغازی برای بحث استتیک و زیباشناسی در مارکسیسم بشمار آورد .

لوکاچ با کمک آثارش تعثیر مهمی روی فضای روشنفکری قرن بیست اروپا گذاشت . نظرات او موجب بحثهایی در فلسفه ، جامعه شناسی ، تئوری ادبیات و هنر شد . سالها نام او نه تنها یادآور مکتب ادبی رئالیسم سوسیالیستی (واقعگرایی اجتماعی) بود بلکه اورا سنبل ضد آوانگارد و ضد رمانتیک و ضد شعار بورژوایی هنر در خدمت هنر بحساب می آوردند . او مدرنیسم را در ادبیات و هنر جریانی فرمالیستی میدانست که فقط زوال و ابتذال سرمایه داری را نشان میدهد .

لوکاچ مکتب ادبی رمانتیک را وسیله ای در دست حکومت فاشیست برای فعالیتهای ضد روشنگری دانست و از روشنگری مارکسیستی در مقابل فلسفه ارتجاعی زندگی سخن گفت . او تاکید میکرد که استتیک روشنگرانه و مسئول کلاسیک باید وسیله ای علیه تاریخ ادبیات جعلی فاشیستی گردد. لوکاچ کوشید تا از تصاحب نویسندگانی مانند گوته و شیلر و بوشنر و هولدرلین توسط فاشیسم جلوگیری کند .

او از هاینه بعنوان شاعر ملی آلمان در مقابل تبلیغات مسموم نازیسم دفاع کرد . لوکاچ به پبروی از لنین توصیه میکرد که باید نویسندگان جوان از آثار ارزشمند کلاسیک فرهنگ بورژوایی استفاده نمایند و آنرا بخدمت بگیرند . انگلس با تحسین از رئالیسم گفته بود که توانایی بالزاک در پرداختن به تحلیل جامعه فرانسه و تاریخ آن از جمله دستاوردهای آن مکتب است . لوکاچ با تکیه بر این نظر انگلس و برخلاف دکترین حاکم آنزمان حزب کمونیست به دفاع از نویسندگانی مانند پوشکین و گوگول و فلوبر و داستایوسکی و استاندال پرداخت و از آنها اعاده حیثیت نمود .

برای لوکاچ هنر واقعی همیشه اعتراض به بی عدالتی و حضور در این جهان است و نه پرداختن به مسائل عالم هپروت . او مخالف نویسندگان آوانگارد مانند دوبلین و جویس و دوس پاسوس بود ، در حالیکه نویسندگانی مانند گورکی و رمان رولان و توماس مان را برای جوانان آموزنده میدانست . لوکاچ آثار فلوبر و دیکنز و تورگنیف و تولستوی را بخشی از هومانیسم کلاسیک میدانست . مخالفت او با زولا بدلیل دلخوری اش از ناتورالیسم بود ، و انتقاد او از ناتورالیسم و فوتوریسم ، ریشه در انتقادهای هگل از سمبولیسم و رمانتیک داشت . لوکاچ در زمان تبعید در مسکو ناشر مجله ادبی بین الملل بود .

او در کتاب تئوری رمان به نقد و معرفی آثار سروانتس و گوته و کلر و بالزاک و فلوبر و تولستوی و داستایوسکی میپردازد و با نقد آثار والتر اسکات و بالزاک و گوگول و تولستوی به جریان تاریخی ادبیات در انگلیس و فرانسه و روسیه اشاره می نماید . لوکاچ مدافع فرم های هنری رئالیستی و بورژوایی در آثار تولستوی و بالزاک و گوته و گوگول و توماس مان بود چون آنها جریان تاریخی و اجتماعی را با کمک ادبیات بطور رئالیستی نشان میدهند .

لویس گلدمن و هابرماس کوشیدند تا در قرن بیست لوکاچ را به دوستداران فرهنگ و ادبیات جدی و مردمی معرفی نمایند . ارنست بلوخ و بعضی از اعضای مکتب فرانکفورت مانند آدرنو و هابرماس زیر تعثیر نظرات او قرار گرفتند . والتر بنیامین خود را شاگرد لوکاچ در تئوری ادبیات چپ میدانست . در زمان جنگ جهانی اول لوکاچ میخواست با تکیه برآثار داستایوسکی یک اخلاق نئوکانتی را مطرح کند .

زندگی اجتماعی لوکاچ شامل دو دوره اخلاقی و دوره انقلابی است . او در سال 1919 کتاب تاکتیک و اخلاق را منتشر کرد . لوکاچ رمانهای قطور بالزاک و داستایوسکی و تولستوی و توماس مان و زولا و گوته را به نقد مارکسیستی کشید . او رمان مادر ماکسیم گورکی را نمونه موفق واقعگرایی اجتماعی میدانست .

بنظر لوکاچ نویسندگان کلاسیک رئالیستی مانند شکسپیر و سروانتس و گوته و بالزاک میتوانند معلم برجسته ای برای نویسندگان ترقیخواه زمان ما باشند . در نظر او با آثار بالزاک و تولستوی ، رمان تاریخی به مرحله واقعگرایی اجتماعی رسید . علاقه لوکاچ به موضوعات اجتماعی و تاریخی زندگی انسان رنجبر باعث شد که او اهمیت خاصی به رمان تاریخی بدهد .بنظر لوکاچ تولد رمان تاریخی در اوایل قرن 19 توسط والتر اسکات انگلیسی صورت گرفت .

لوکاچ فرهنگ دوره باستان یونان را بسه مرحله حماسی ، تراژدی و فلسفی تقسیم میکند و میگوید که در عصر حاضر چون حماسه سرایی غیرممکن است ، در غرب ژانر رمان وارد ادبیات گردید ، گرچه فرم رمان میان نوعی سرگشته گی و بی وطنی اجتماعی و فکری انسان مدرن در نوسان است . در نظر لوکاچ ما اکنون شاهد انسانگرایی آزادی خواهانه ادبی در رمانهای رلان و آناتول فرانس و استفان تسوایک و هاینریش مان هستیم . او رئالیسم را چنان جامع میدانست که آثار شکسپیر و گوته و بالزاک و استاندال و دیکنز و تولستوی را در چهارچوب این مکتب بشمار می آورد و توصیه میکرد که ادبیات خوب مانند آثار شکسپیر و گوته را نمی توان به بهانه سوسیالیستی نبودن تحقیر کرد یا بکنار زد چون ادبیات خوب بورژوایی مانند ادبیات خوب سوسیالیستی در تاریخ ادبیات جهان وجود دارد .

کتاب تئوری رمان لوکاچ ، توماس مان و ارنست بلوخ و والتر بنیامین و لوسین گلدمن و آدرنو را از نظر ادبی و جامعه شناسی ادبی تحت تعثیر قرار داد . لوکاچ که اخلاقگرا نیز است به انتقاد از زیبایی گرایی در هنر مینویسد که تبلیغ استتیک مطلق و شعار هنر برای هنر باعث میشود که مرز و مقیاس شناخت نیک و بد مخدوش گردد . او هاینه را اولین شاعر و متفکر انقلابی اروپا و توماس مان را آخرین نماینده رمان رئالیستیانتقادی میدانست . لوکاچ پوشکین و گوگول و استاندال را ادامه دهنده راه والتر اسکات در رمان تاریخی میدانست . در نظر او بزرگترین نمایشنامه نویس قرن بیست ، برتولد برشت بود . او والتر اسکات را بزرگترین نویسنده رمان تاریخی در جهان بشمار می آورد.

از جمله آثار گئورگ لوکاچ تاریخ و آگاهی طبقاتی ، تئوری رمان ، رئالیسم روس در ادبیات جهانی ، گوته و زمان اش، در باره واقعگرایی ادبی ، بالزاک و رئالیسم فرانسوی ، هگل جوان ، نوع خاص زیبایی شناسی ، اثر هنری و رفتار زیباشناسانه ، هنر بعنوان پدیده ای اجتماعی تاریخی ، نیچه پیشگام استتیک فاشیسم ، ادبیات آلمان در عصر امپریالیسم ، فراز و فرود در ادبیات آلمان ، روح فرم ها ، جامعه شناسی ادبیات ، و تاریخ تحول درام مدرن ، هستند.

پلخانف ، متفکر مارکسیست روس (1918-1856 )

تماس .

Nushad@web.de

9 Comments

  1. اگر هم مرا به زندان انداختید، ترجیح می دهم در سلول انفرادی باشم، تا در بند عمومی همراه توده ایها.

  2. بحث در این نوشته روی تاریخ ادبیات اروپا در سه قرن گذشته و نقدو قضاوت در باره آن از نظر لوکاچ رویزیونیست و مارکسیست غربی است .یعنی ادبیات مسئول و مبارز و اجتماعی در مقابل ادبیات سرگرم کننده مبتذل سودجویانه است . تصمیم در مورد سرنوشت فرزین ، انقلابی سابق و مترجم فعلی ، را بعدا حزب طراز نوین تعیین خواهد کرد. البته کمترین حکم برای ایشان کار در اردوگاههای اجباری کار یا ارسال برای مبارزه با بیسوادی هم وطنان خواهد بود اگر شما موافق باشید .

  3. آقاى مترجم٬ اولا به شما در مورد پيدا کردن رفيقى شفيقى مانند خوشبين تبريک ميگويم· دوما کمى از خيانتهاى پلخانف نبويسيد که حداقل توازنى در اين همه حمد و سنا ايجاد کرده باشيد· به اميد خدا در ترجمه بعدى

  4. دوست گرامی!
    با درود!
    گئورگی پلخانوف افزون بر مطالب فلسفی، در مسائل تاریخ، اقتصاد سیاسی، جامعه شناسی، سیاست، هنر، زیبایی شناسی، ادبیات، دین شناسی و … هم دارای آثار بسیار جالب و ارزنده ای می باشد.
    آنچه من در کامنت گذشته خلاصه نوشته ام، منظورم بطور کلی بود.
    بحثی را می خواهمآماده کنم، که شاید «فلسفه در شوروی» نامیده شود، اما این چارچوب مناسبی نیست، زیرا مجبور هستیم از اواخر سدۀ 19 به موضوع در میان جنبش سیاسی-اجتماعی روسیه نگاه کنیم. مجبوریم پیش از آنکه وارد اصل مطلب بشویم، به پایه های شکلگیری اندیشۀ فلسفی چپ در روسیه و حتما به جنبش نارودنیکی بپردازیم. بدون داشتن چنین زمینه ای، نمی توانیم در هر گره گاه و پیچی بدرستی منظور را برسانیم.
    اما در کوتاه سخن، باید عرض کنم، که پلخانوف و لووکاچ به دو دیدگاه متفاوت تعلق داشتند، گرچه در برخی نکته ها می توان به ظرافتهایی مشابه نیز اشاره نمود. موضوع حتی به فرانتس مرینگ و تفاوتش از کائووتسکی و پانه کووک هم مربوط می شود. و این بسیار گسترده است.
    باید در نظر داشته باشیم، که پلخانوف نخستین مارکسیست روس بود و تاثیر بسیاری روی اندیشۀ و دریافت فلسفی مارکسیستهای روس گذارده بود. حتی لنین به لزوم «مطالعه» آثار فلسفی پلخانوف اشاره کرده بود. نقدهای پلخانوف بر مواضع فلسفی بلشویکها را نباید فراموش نمود. من چندین نقد به نام «دیدگاهای حزبی و صنفی» نوشته ام، که اشاراتی به این مسائل هم دارند.
    سپس، اگر در نظر داشته باشیم، که گئورگ لووکاچ نتوانسته بود «لنینیسم» را نقد کند، مجبوریم اعتراف کنیم، که در اینگونه نکته ها لووکاچ و پلخانوف تنها در نام کوچکشان مشترک بودند- گئورگی پلخانوف و گئورگ لووکاچ.
    سپس هم به برخورد لووکاچ وطرفدارانش با شاگردان پلخانوف در دوران استالین باید اشاره شود، که این موضوعی پیچیده و درهم و برهم است و وقت زیادی می طلبد تا این کلاف سردرگم را باز کنیم، زیرا تقریبا هیچکس در نقش خودش ظاهر نمی شود….

  5. لطفن بگویید پلخانوف در رابطه با ادبیات و هنر و استتیک هم آثاری دارد یا خیر ؟

  6. نام استالین پرچم است.
    بکوری چشم تمام مهره های طرفدار سرمایه، مردم دنیا چشم باز میکنند و دشمن خود را که شصت و خورده ای سال خاک بچشمانشان پاشیده بود شناسایی میکنند. همه جا نام استالین زنده است و خلقهای نتنها کشورهای  سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی سابق  بلکه سرتاسر گیتی از شخصیت کارگر ساده ای که بزرگترین شخصیت نظامی دنیا شد و سرمایه داران در غرب لغب خدا بوی دادند سخن میگویند و آرزوی شخصیت  دیگراین چنینی را دارند.
    در تلویزیون آلمان در اخبار خبرنگاران – زنده از تظاهراتی از مسکو خبر میدادند و دوربین دار با پیرزنی که از خرید روزانه برمیگشت در کنار تظاهرات  مصاحبه ای  کرد.
    مادر نطرتان در باره آزادی تظاهرات اکنون در روسیه چیست؟
    پیرزن اشکهایش را پاک نمود و سپس    گفت:

    در زمان استالین ما خانه داشتیم و اکنون اجازه داریم بر علیه نداشتن خانه تظاهرات کنیم!
    در آنزمان همه کار و شغل داشتیم اکنون بایستی بر علیه بیکارکردنمان تظاهرات نماییم.

    در زمان استالین همه امکان تحصیلات عالیه داشتند، اکنون اجازه داریم برای تحصیلات عالیه فرزندانمان تظاهرات نماییم

    در زمان استالین همه مردم  همه نوع امکان پزشکی در اختیار داشتند، اکنون برای یک قرص معطلیم و اجازه داریم برایش تظاهرات نماییم.
    پیرزن   ده ها نمونه تعریف کرد تا ژورنالیست با پررویی حرفش را   قطع نمود.

    در زمان استالین زنان وزیر و سفیر و فضانورد بودند، هنوز سرمایه داری را یلتسین رسمی اعلام نکرده بود که هزاران زن را از شعل های فضایی و سیاسی بر کنار کردند و آنان را به زمین شویی فرستادند.

    آری با همان  سرمایه داری رآلیستی خود شاد باشید
    آری در زمان استالین ابزرار های  سرمایه داری، خونخواران، بیکاره ها، تحمیق کنندگان، ربا خواران، آینه گیران، آیت الله ها، بکش ها، فاحشه های درباری و اکنون بنزسوار اداره اطلاعات… اجازه حیات نداشتند.
    آری در  زمان استالین جایی برای دروغ گویان بی مایه این چنینی جایی وجود نداشت.
    راهش ادامه دارد و آینده از آن سوسیالیسم است و شما در  همان رآلیسم خودتان آنقدر سرمایه پرستی کنید تا زیر پایتان علف های سرمایهداری  سیاه  شود.

    سپیده

  7. پیام گرامی . چند امیل برایت فرستام و اشاره کردم که چیزی برای من نفرست چون صندوق پستی ام ظرفیت ندارد .مگر چند ساله هستی که هنوز از استالین دفاع میکنی ؟ دایناسورها را قرار است دوباره با کمک علم جدید زنده کنند .

  8. 1- روشن نیست اینگونه مطالب از کدام منبع ترجمه شده اند.
    2- خسن و خسین، هرسه دختران مغاویه اند
    3- عموما چپهای ایرانی شناختی از پلخانوف ندارند، نه از زندگی و آثارش آگاهی دارند، نه حتی نامش را می دانند چگونه تلفظ می شود.
    پلخانوف را با «پرومته» مقایسه کرده اند، که آتش را به زمین آورد؛ پلخانوف نخستین مارکسیست روسی بود، که آثار مارکس و انگلس را به روسها معرفی نمود. گروه پلخانوف چندین سال در سوئیس به مطالعه و پژوهش سرگرم بود و سرانجام، با برپایی گروه «آزادی کار» در سال 1883 دست به انتشار ترجمۀ آثار مارکس و انگلس، و همچنین نوشتن نقدها و کتابهای پلخانوف زد، که سرآغازی بود برای جذب روسها به مکتب مارکس. خط مبارزه با «رویزیونیسم» را در مبارزه با «مارکسیستهای علنی»، مبارزه علیه «دین پنجم» و خداپرستی سوسیالیستی بلشویکهایی همچون لوناچارسکی، باگدانوف، ماکسیم گورکی، مرِژکوفسکی، مینسکی، و بردیایف و …، و مبارزه با خط برنشتاین، کائووتسکی و … را پلخانوف بود، که آغاز کرد و آثار بسیار ارزنده ای آفرید، که هنوز هم برای چپهای ایرانی ناشناخته اند و تنها یکی-دو اثر (نقش شخصیت در تاریخ» و … را شاید برخی ها خوانده باشند. «آنارشیسم و سوسیالیسم»، «سوسیالیسم و مبارزۀ سیاسی»، «اختلاف نظرهای ما» و … مقالات و نقدهای بسیاری در ادبیات، هنر، تاریخ، فلسفه و … را از پلخانوف به یادگار داریم.

  9. نصرت شاد محترم
    بعد اظهار نظر لوکاچ در مورد استالين «بنظر او در زمان استالین یک ناتورالیسم دولتی ، رئالیسم واقعگرایانه را از میدان خارج نمود .» که البته نميدانم منظور او دقيقا چيست٬ تعجب نميکنم که چرا شما لوکاچ را پلخانف زمان ما مينامى·
    دست شما بخاطر ترجمه درد نکنه٬ اما پلخانف بودن چندان افتخارى نيست·

Comments are closed.