فروغ عزیز بحث شجاعانه را مطرح کرده است و در این یادداشت بحث های بسیار جدی و سئوالهای مهمی مطرح شده است که اغلب سئوالها جوابهای خود را دریافت نکرده اند…
عشق آزاد / لیبرتارینیسم زنانه ی ما
پرواضح است که بدن هر انسانی یگانه ترین چیزیست که اختیار کاملش دست خود اوست و حق دارد با بدن خودش هر طوری که می خواهد رفتار کند و نیازهای جسمی و روحی خود را ارضاء کند… ولی هر رفتار و رابطه ای را نمی توان عشق نامید! ه
رابطه عاطفی ایی که انسانها با هم می سازند به راحتی نوشیدن لیوانی آب بدست نمی آید! اگر نیازهای جنسی انسانها براحتی لیوانی آب خوردن برطرف شود این رابطه می تواند هرچیزی باشد بجز عشق ورزیدن دو انسان عاشق بهمدیگر … من فعلا کوچکترین قضاوت ارزشی و اخلاقی نمی کنم… اول سعی کنیم عشق و رابطه انسانی بینهایت ویژه بین دو انسان را درک و تعریف کنیم … بعد از آن می توانیم در باره انواع روابط دیگر در مقایسه با این رابطه خاص مقایسه و قضاوت کنیم…
به همین دلیل تلاش برای تعریف دقیق عشق و عشق آزاد برای ادامه بحث بسیار مهم است.
فرق عشق ورزی دو انسان با جفتگیری غریزی در چیست؟
عشق و رابطه جنسی چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ می توانند مستقل از همدیگر باشند؟ یا اجزاء جدایی ناپذیر یک کل واحد هستند؟ می توان عاشق یک نفر شد و در عین حال نیازهای جنسی خود را بادیگران برطرف کرد…؟
برای شروع یک بحث جدی فکر میکنم بهتر است کمی با دیدگاه مارکس در این مورد آشنا شویم و اگر قرار است او را نقد کنیم بهتر است همانند هر بحث علمی اول درک درستی از نظر حریف داشته باشیم…
مارکس در باره مناسبات انسانی بین یک زن و مرد می گوید: ه
” … انحطاط بی پایانی که در آن انسان فقط برای وجود خود زندگی می کند، از طریق رابطه با زن بعنوان طعمه و خدمتکار ولع همگانی آشکارمی شود. چرا که راز این رابطه تجلی صریح، قطعی، باز و آشکارش را در رابطه مرد با زن و در طریقی که رابطه بلاواسطه و طبیعی نوعی تفهیم شده می یابد. رابطه بلافصل، طبیعی و لازم انسان با انسان، رابطه مرد با زن است. در این رابطه طبیعی نوعی، رابطه انسان با طبیعت بطور بلاواسطه رابطه انسان با انسان است، همانطور که رابطه انسان با انسان بطور بلاواسطه رابطه انسان با طبیعت، با وضعیت طبیعی خویش است. لذا ، این که ذات انسانی برای انسان تا چه حد ذات انسانی شده است، در این رابطه بطور محسوسی تبیین و چون واقعیتی مشهود خلاصه شده است. بنابراینبر اساس این رابطه، کل سطح رشد انسانی را می توان قضاوت کرد. این که انسان بعنوان موجودی نوعی تا چه حد انسان شده است و تا چه حد خود را به این عنوان ادراک می کند، از خصیصه همین رابطه ناشی می شود. رابطه مرد با زن طبیعی ترین رابطه موجود انسانی با موجود انسانی است. در نتیجه نشان دهنده این است که رفتار طبیعی انسان تا چه حد انسانی شده است یا ذات انسانی انسان تا چه حد ذات طبیعی او شده است و طبیعت انسانی تا چه حد طبیعت او شده است. این رابطه همچنین نشان می دهد که نیاز انسان تا چه حد نیازی انسانی شده است و نتیجتاً تا چه حد انسانی دیگر، بمثابه انسان، تبدیل به نیاز او شده است، و تا چه حد انسان در بالاترین حد موجودیت فردی اش در عین حال موجودی اجتماعی است. ” ه
مارکس در نقد کمونیزم خام یا مبتذل مینویسد: ه
” … شکل فعالیت کارگر الغا نمی شود بلکه به همه انسانها تعمیم می یابد. مناسبات مالکیت خصوصی بصورت مناسبات اجتماع با جهان اشیا باقی می ماند. بلاخره، این حرکت، که مالکیت خصوصی جامعیت یافته را در مقابل مالکیت خصوصی می نشاند برای مقابله با ازدواج (که مسلما شکلی انحصاری از مالکیت خصوصی است) بیان خود را به گونه ای حیوانی در اشتراک زنان می یابد، که در آن زن بدل به ملک جمعی و اشتراکی می شود. می توان ایدۀ اشتراک زنان را راز آشکار این کمونیسم کاملاً مبتذل و تهی مغز دانست. درست همانطور که زن از ازدواج به فاحشگی عمومی کشیده می شود، همانطور نیز کل جهان ثروت (یعنی ذات عینی انسان) از رابطه ازدواج انحصاری با مالک خصوصی، به رابطه فاحشگی عمومی با اجتماع کشیده می شود. از آنجا که این کمونیسم، شخصیت انسان را در همه جوانبش نفی می کند، فقط بیانگر منطقی مالکیت خصوصی نافی شخصیت است. بخل عمومی که خود را بصورت قدرتی مستقر می کند، فقط شکل پوشیده حرص و آز است که بطریقی دیگر تجدید و ارضا می شود. افکار هر مالک خصوصی به این عنوان – لااقل علیه مالک خصوصی ثروتمندتر از خودش – به شکل بخل و میل به تقلیل همه چیز تا سطحی متعارف سوق داده می شود و در واقع ذات رقابت نتیجه آنست. کمونیست مبتذل اوج این بخل و میل به تقلیل همه چیز تا سطحی متعارف و بر اساس حداقلی از پیش مفروض بوده، دارای معیاری معین و محدود است. این نوع الغا مالکیت خصوصی در مقایسه با به تملک در آوردن واقعی، فقر خود را از طریق نفی انتزاعی همه جهان فرهنگ و تمدن نشان می دهد، این فقط عقب گردی به سادگی غیر طبیعی انسان فقیر و فارغ از نیاز است که نه تنها مالکیت خصوصی را پشت سر نگذاشته است بلکه حتی به آن هم دست نیافته است.”ه
مارکس در نامه ای به همسرش می نویسد: ه
” زمانیکه تو غایب هستی، عشق من به تو، خودش را نشان می دهد و آن چیزی بس غول آساست و از انبوهی از تمامی انرژی جمع شده جانم و همه ی خصوصیات قلبی ام شکل گرفته است. آن باعث می شود که من دوباره احساس کنم که انسانم؛ چراکه من حس عمیق و متنوعی را تجربه می کنم؛
… اما عشق – نه عشق فویر باخی- نه برای متابولیزم و نه برای پرولتاریا – بلکه عشق به معشوق و بطور مشخص عشق به تو، باعث می شود که یک انسان مجددا حس کند که انسان است.
در این جهان زنان زیادی وجود دارند که در بین شان تعدادی از آنها زیبا رویند. اما کجا من می توانم چهره ای که هر جزء آن و حتا هر چروک آن یادآور بزرگترین و شیرین ترین خاطرات زندگی من است را پیدا کنم؟
حتا با وجود مواجهه با دردهای بی پایان و ضررهای جبران ناپذیر وارده بر من، تو شکایتی نکردی .
من با بوسه زدن به درد، آنرا دور می کنم، زمانیکه بر صورت شیرین تو بوسه می زنم …” ه
به نظر می رسد برای مارکس عشق به مثابه هر لیوانی پر از آب نیست که هر لحظه احساس تشنگی کردی با هر لیوان آبی که در دسترس بود رفع تشنگی کنی… ه
فکر میکنم هر چقدر عمیق تر به این بحثها دامن بزنیم یکی از مهمترین و بغرنجترین نیازهای انسانی خودمان را بهتر درک می کنیم! بدلایل زیادی ازجمله فرهنگ حاکم، سطح دانش و تخصص لازم… پرداختن به این گونه مسائل مطلقا ساده و آسان نیست… به این سئوالها نمی توان جوابی یکبار برای همیشه داد… باید مرتبا از نو مطرح شوند و جواب خاص خود را در هر شرایط جدید دریافت کنند… تلاش در ایجاد روشنایی در این راه بسیار ارزنده و انسانی است! ه
پس به این بحثها مرتبا دامن بزنیم… ه
تقاضای من از دوستان ارجمند این استکه به جای تحقیر مخالفان اندیشه خود، تلاش کنند منطق خود را ارائه کنند تا از همدیگر یاد بگیریم… طرح سئوالهای خوب هم همواره می تواند مرزهای اندیشه ما را گسترش دهد… ه
امیدوارم به مناسبت روز جهانی زنان یک بحث پر بار را هرچند در ابعادی محدود شروع کنیم… راه با قدم نهادن در راه ساخته می شود… ه
احمد پوری 08 – 03 – 2015 ( هلند )