مجله هفته – مجله سیاست بین المللی – سال هجدهم

 

 

3 هفته از انتخابات عمومی بورژوائی در یونان ، برنده شدن حزب چپگرای یونان به نام سریزا ، به رهبری سیپراس 40 ساله با برنامه  وعده و وعیدهای انتخاباتی  مبارزه با برنامه های ریاضت اقتصادی و بالا بردن استانداردهای زندگی بعنوان نمونه بالا بردن دستمزدکارگران از 470 به 724 یورو، برق مجانی و بهداشت مجانی و آموزش مجانی برای خانواده های فقیر و مبارزه با بیکاری که واقعا بطور شدیدی بالا رفته است و عدم پرداخت وام های پرداخت شده به دولت های چپ سوسیال دموکرات و وحدت ملی حزب راست نئودموکرات و سوسیال دموکرات و چپ دموکرات می گذرد.

 

در این مدت، اگر چه می دانم مدت طولانی ای نیست، ولی نخست وزیر جدید آقای سیپراس به جز چند سخنرانی «افتخارآمیز» نتوانسته ویا نخواسته است کاری جدی انجام دهد.

او و زیر دارائی و اقتصاد کشور که از رادیکال ها و به نطر من پوپولیست  ترین اعضای دولت کنونی است یک تور مسافرتی  به دور اروپا داشته اند که در کشورهائی مانند فرانسه و ایتالیا با خوشروئی، ولی در عمل هیچ و در آلمان غول اقتصادی و تصمیم گیرنده ی اصلی و بروکسل مرکز اتحادیه ی اروپا با غضب و تهدید روبرو شده اند و بدون نتیجه و با دستی خالی به آتن مقر دولت شان بر گشته اند.

بر طبق نوشته ای از گرایش بین المللی مارکسیست – سایت دفاع از مارکسیسم، روز 13 فوریه 2015*، روزنامه اقتصادی لندن فینانس تایمز نوشته است که روز دو شنبه آینده یک توافق نامه که تقریبا گردن گذاشتن یونان به شرایط دیکته شده از جانب سازمان سه جانبه  ترویکان است، از جانب وزیر دارائی یونان  با همتایان اروپائی و صندوق بین المللی پول امضاء می گردد.  این خبر از جانب وزیر دارائی یونان تکذیب شده است و اما او در ضمن گفته است که باید به یک توافق با شرکایمان برسیم که مورد قبول باشد، این را می توان بدین معنی نیز فهمید که خبر درج شده در روزنامه که بر صحت منابع اش تأکید دارد، با کمال تأسف می تواند حقیقت داشته باشد. از سوی دیگر با سخنرانی سیپراس در مجلس و در حضور فراکسیون حزبی اش مبنی بر اینکه «یونان دیگر رُل یک بیمار روی تخته خواب وحرف شنو را نخواهد داشت که برنامه های دیکته شده را بپذیرد، یونان افتخار و حرمت و شخصیت خود را باز خواهد یافت، یونان دیگر یک صدا دارد که تسلیم نمی شود و…» ، نقل بمعنی. که البته،  در حین سخنرانی او، دهها هزار نفر در بیرون از پارلمان برای اولین از یک دولت حمایت می کردند، تظاهرات داشتند که بیشتر می توان ، این تظاهرات و تظاهرات کارگران و جوانان یونان در شهر های دیگر، در دفاع از دولت را،  به یک اهرم  دو لبه، هم فشار واقعی بر سیپراس و هم تشویق و نیرو دادن به وی برای گفتن چنین عباراتی  اشاره داشت، ولی در هر صورت بر دوستداران دولت از 72% به 75 % افزوده است.

 

اما، چیزی که مشخص است، آن است که دستگاه  اصلی سرکوب دولت ، یعنی نیروی پلیس و ارتش  تغییری نکرده است، فرماندهان همان فرماندهان هستند که بویژه در ادارات و سرپرستان پلیس و نیروی امنیتی و سرکوب اصلی داخلی  هر دولت طبقاتی طبقات استثمارگر و مخصوصا بورژوازی در تمام طول عمر نظم موجود، تا نصف و حتی بیشتر از طرفداران حزب فاشیست «صحر طلائی»  که حزبی  بغایت فاشیست و جنائی است، می باشند و وزیر جنگ دولت جدید باصطلاح چپ افراطی یعنی شمشیر آخته نیز از رهبران یک حزب ناسیونالیست افراطی به نام حزب یونان مستقل است که بیشتر به نازیست ها و فاشیست ها نزدیک است تا به ناسیونالیست های معمولی، هر چند که اصلا ناسیونالیسم و بویژه  در این زمان،بطور کلی ارتجاعی و همواره ضد کارگر و ضد کمونیسم  بوده و می باشد.

 

پس، اگر بزرگترین تجربه طبقه ی کارگر جهانی و خاصه از بعد از کمون پاریس را بعنوان یک مبنا بگیریم، خیال طبقه ی سرمایه دار یونان و جهانی تا اطلاع ثانوی راحت است و می دانند که چماق را دارند، وقت اش که برسد از آن استفاده می کنند. این در خود یونان نیز کم سابقه نیست.

 

کارل مارکس این تجربه ی طبقه ی کارگر در کمّون پاریس را  در اثر پر ارزش خود به نام جنک داخلی در فرانسه جمع بندی کرده است. او در این اثر داعیانه بزرگترین اشتباه دولت کمون را در عدم قاطعیت اش در برخورد با دستگاه دولت قدیم و منهدم ننمودن آن و آنرا به حال خود رها کردن می داند که باعث شد که ضد انقلاب شکست خورده را به پیروز تبدیل کرده و در حدود 100 هزار کمونارد کشته و یا به زندان های طویل المدت ،همراه با شکنجه ، کار اجباری و تبعید به جزائر استعماری فرانسه نماید. ولی در یونان اصلا از این خبرها که مثلا مانند کمون پاریس، نیروی نظامی ملیشیا ی مسلح کارگری ترتیب دهند، اموال سرمایه داران و کلیسا را مصادره کنند و اعمال شایسته ای چون منهدم کردن مجسمه واندوم، خراب کردن زندان باستیل وبر گرداند اموال مردم که به گروه گذاشته شده بود، فسخ کار شبانه، دولت مسئولیت پذیر و غیره روی نداده است و تنها، بطور عمده جای فراکسیونهای باورمند به حاکمیت قانون و انتخابات  بورژوائی و صلح و صفای طبقاتی عوض شده است و برجای لیبرال ها و کنسرواتیو ها رادیکال های چپ و راست نشسته اند. فقط چیزی که هست و با چند سال قبل فرق دارد، طبقه ی کارگر و مردم زحمتکش در یونان در وسط میدان تا اندازه ای هستند که این هم می تواند، زیاد خطرناک برای سرمایه و مالکیت خصوصی نباشد وهمچنانکه بارها اتفاق افتاده است، با زبان سیاست می توان آنها را ساکت کرد، چون بدون رهبر انقلابی یعنی رهبری که خواهان بر چیدن بساط دولت قدیم و طبقه ی حاکمه سرمایه دار است، می باشند. توده های بدون  سازمان انقلابی، سازمان آماده کننده و تمرکز دهنده نیروی طبقه ی کارگر برای جنگ داخلی – جنگ طبقاتی و بدون سلاح و بدون آموزش نظامی و پرت و پلا  کار چندانی تا کنون در تاریخ جوامع طبقاتی انجام نداده اند.

 

حالا عده ای از اقتصاد دانان به نام با نوشتن فراخوانی از شرکای یونان، یعنی وام دهنده گان یعنی سرمایه داران امپریالیست، تقاضا دارند که به یاری مردم زحمتکش و فقر زده یونان بشتابند و به دولت جدید کمک نمایند.

البته، چون این آقایان و خانم ها اقتصاد دان هستند و خوانده اند و آگاه هستند، چه چیزی برای سرمایه و سرمایه داران مهم است می نویسند که : «یونان به کمک انساندوستانه فوری نیاز دارد، حداقل دستمزد بالاتر، اشتغال بیشتر، سرمایه گذاری و اقدامات لازم جهت تجدید فراوری و بهبود خدمات اساسی مانند آموزش و پرورش و بهداشت. این کشور به یک نظام مالیاتی کاراتر و پیشرفته تر نیاز دارد، که کمتر بر مالیات ارزش افزوده متکی باشد و موثرتر بر اساس مالیات بر درآمد و ثروت عمل کند. فساد باید با مبارزه و مجازات ریشه کن شود. از نظر سیاست مالی حکومت جدید باید امکان حرکت داشته باشد، تا بتواند این اقدامات را به ثمر برساندو درستی آنها را نشان دهد. حمایت مستمر مالی بانک مرکزی اروپا ضروری است، تا در این فاصله بخش مالی پایدار بماند. ما از شرکای اروپائی یونان و نهاد های دیگر عاجلا تقاضا می کنیم، این امکان حرکت و حمایت را ممکن سازند.» تاکید از من هست.

«ارزش افزوده» یا همان اضافه ارزش معروف است که منبع آن نیروکار دزدیده شده ی طبقه ی کارگر و یا  کاربدون دستمزد کارگر می باشد و خود منبع و منشأ اصلی سود سرمایه ی سرمایه داران است  که برای سرمایه داران مهمتر و اساسی تر از سود چیزی در جهان موجود نیست، برای  حفظ وافزایش  آن جنگ راه می اندازند، میلیونها انسان می کشند، خانه و کاشانه ی انسان های کارگر و زحمتکش را ویران می کنند و واقعا و حقیقتا هر جنایتی را مرتکب شده و می شوند. خلاصه از هیچی رویگردان نیستند. به جهان اطرافمان بنگریم، آیا چیزی غیر از این می بینیم؟  شما هزاران حرف به زن و حتی به سرمایه داران بدترین فحش و ناسزاها را بده، ولی سود را محفوظ بدار، جا و مکان شما در نزد سرمایه داران حفظ شده است و «نواله مقدر» – شاملو، خواهد رسید و باکی نیست. آری، و «درآمد» در نظام سرمایه داری بیشتر دستمزد کارگران و حقوق کارمندان را تداعی می کند. و نمی دانم که این اقتصاد دانان گرامی و ورزیده که می خواهند منبع اصلی «ثروت»یعنی سود را محفوظ بدارند، افزایش مالیات بر ثروت را چطور توجیه می کنند. شاید مثلا خانه چند تا کارمند را در نظر دارند.

این مردان و زنان خیراندیش از یک طرف خواهان لطف سرمایه داران هستند و از طرف دیگر در نظر دارند که بر سود سرمایه یِ سرمایه داران بی افزایند و خطری و کمبودی برایش ایجاد نکنند. اینجاست  که به باور من، دُم خروس شان نمایان شده و نوکر منشی شان اثبات می گردد. شما می توانید در زیر مطلب، این نامه را بخوانید، اما در خاتمه این نوشته، توجه شما را به قسمتی از نوشته ی انگلس، که بعنوان مقدمه بر جنگ داخلی در فرانسه نوشته ی کارل مارکس در بیستمین سالگرد کمون پاریس- 18 مارس 1891  نوشته شده است، جلب می کنم . می دانم،  مطلب کمی طولانی است، اما به نطر من، برای این زمان  مناسب و لازم و ضروری است.

 

» کمون یکسره به این نتیجه رسید که طبقۀ کارگر، پس از دست یافتن به قدرت، نمی تواند جامعه را به کمک همان ماشین دولتیِ گذشته اداره کند؛ این طبقۀ کارگر، برای آن که سلطۀ طبقاتیِ خودش را که به تازگی به چنگ آورده بود دو باره از دست ندهد، می بایست، از یک سو، آن ماشین سرکوب گذشته را که علیه خود او به کار گرفته شده بود از میان بردارد، ولی از سوی دیگر تدابیری اتخاذ کند که قدرت تفویض شده به گماشتگان و کارمندانی که خود او برای اداره جامعه مأمور  می کرد، همواره و بدون استثناء، پس گرفتنی باشد. خصلت خاص دولتی که پیش از کمون بر جامعه فرمانروائی می کرد چه بود؟ جامعه، ابتدا از راه تقسیم کار ساده، ارگان های ویژه ای را برای تأمین منافع مشترک خود و مراقبت  در این زمینه پدید آورده بود. ولی، این اندام های [مراقبت از منافع و مصالح عمومی]، که دولت در رأس آنها قرار داشت، به مرور زمان، با پرداختن به تأمین منافع خودشان، تغییر ماهیت داده، از حالت  خدمتگزار جامعه خارج گردیده و به خداوندگاران جامعه تبدیل شده بودند. این تغییر و تحول را، به عنوان مثال، نه فقط در قالب پادشاهیِ موروثی، بل حتی در قالب جمهوری دموکراتیک هم می شود ملاحظه کرد. و نمونه بارزش درست در آمریکای شمالی  دیده می شود که «سیاستمداران» همه جا  به اندازه آن جا دارو دسته ای خاص و جدا از مردم و در عین حال قدرتمند را تشکیل نمی دهند .در آمریکای شمالی، هر یک از دو حزب بزرگ، که به نوبت جای همدیگر را در دستگاه قدرت می گیرند، توسط کسانی اداره می شوند که سیاست برای شان نوعی کسب و کار است، و بر سر کرسی های نمایندگی و قانونگذاری ، چه در در دولت های محلی، چه در دولت فدرال، به همه گونه معامله گری تن در می دهند، و ممر معاش شان از جنب و جوش و تبلیغات برای حزب شان می گذرد که پس از پیروزی در انتخابات پاداش این فعالیت را با اعطای مقامات دولت به آنان می پردازند. و همه می دانیم که آمریکائیان از سی سال پیش تا کنون چه قدر کوشیده اند این یوغ تحمل ناپذیر را از گردن خود بردارند و با وجود تلاش هائی که می کنند تا چه حد در این مرداب فساد بیش از پیش فرو می روند. و درست در همین آمریکاست که می توانیم بهتر از هر جای دیگر ببینیم که چکونه قدرت دولت موفق می شود که نسبت به جامعه، جامعه ای که در آغاز چیزی حز ابزاری در در دستِ آن برای اداره اش نمی بایست باشد، استقلال پیدا می کند. در این آمریکا، نه خاندان سلطنتی هست، نه اشرافیت، نه ارتش دائمی ( مگر مشتی از سربازان که مأمور مراقبت از بومیان سرخپوست و مقابله با آنها هستند)، نه دستگاه اداری با مقاماتِ ثابت و حقوق بازنشستگی. و با این همه، می بینیم در آن جا دو دارو دستۀ سیاست بازِ معامله گر سودجو هستند که به نوبت جای هدیگر را در دستگاه قدرت می گیرند و دولت را با استفاده از فاسدترین وسایل و برای رسیدن به شرم آورترین مقاصد خاص خود در خدمتِ خود قرار می دهند؛ و ملت نیز، در برابر این دو کارتل بزرگ سیاست باز که گویا به اصطلاح در خدمت وی قرار دارند ولی، در واقع بر وی مسلط اند و غارت اش می کنند، هیچ چاره ای ندارد و تن به قضا داده است.

در ادامه می خوانیم که

کمون برای آن که به همین بلای اجتناب ناپذیر در همۀ نظام های پیشین، یعنی تبدیل شدن دولت و اندام های دولتی از خدمتگزاریّ جامعه به خدایگان مسلط بر جامعه، دچار نشود دو دستگاه وسیلۀ کارآمد را به کار بُرد و نخست این که گزینش همۀ مقامات در دستگاه های اداری، قضائی و آموزشی را تابع انتخاب بر مبنای آراء عمومی کرد و، در نتیجه، بنا را بر این نهاد که آن مقامات در هر لحظه پس گرفتنی باشند. دوم این که دستمزد خدمات را، از پائین تا بالاترینِ آن ها، معادل همان دستمزدی قرار داد که دیگر کارگران دریافت می داشتند. بالاترین دستمزدی که کمون پرداخت کرد 6000 فرانک بود. بدین سان، جلوی مسابقه برای دستیابی  به مقامات و مناصب اداری گرفته می شد ضمن آن که انتخاب شوندگان برای امور نمایندگیِ مردم دست و بالشان باز نبود و مؤظف بودند حدودی را رعایت کنند.. این طرز در هم شکستنِ [پایه های] قدرتِ دولتی به نحوی که تا آن  زمان مرسوم بود و نشاندن قدرتی جدید، قدرتی به راستی دموکرایتک، به  جای آن موضوعی است که در بخش سوم جنگ داخلی در فرانسه، به  تفصیل شرح داده شده است. ولی اشاره ای به این موضوع در این جا لازم بود، زیرا به ویژه در آلمان، اعتقاد خرافی به دولت از حد فلسفه خارج شده و در وجدان عمومیِ بورژوازی و حتی در وجدان بسیاری از کارگران ریشه دوانیده است. در تلقیِ فیلسوفان، دولت » تحققِ فکرت» یا ملکوتِ خدا در روی زمین است که بیان فلسفی به خود گرفته است، قلمروی است که حقیقت و عدالت ِ جاودانه در آن تحقق می یابند یا باید تحقق یابند. و ارجگذاری ِ خرافی گونۀ دولت و هر آنچه به دولت مربوط می شود از همین جا سر چشمه می گیرد، و ریشه گیری این احساس در همگان به ویژه از آن رو آسان تر می شود که همۀ ما، از همان دوران شیرخوارگی، با این تصور خو می گیریم که همۀ امور وهمۀ منافع مشترک جامعه به طور کلی، به شیوه ای که تا کنون صورت گرفته، یعنی جز به دستِ دولت و مراجع اقتداری که نان دولت را می خورند، به صورت دیگری نمی توانند تنظیم و اداره شوند. چندان که مردم گمان می برند حال که توانسته اند اعتقاد به پادشاهیِ موروثی را کنار بگذارند و به سر جمهوری دموکراتیک قسم یاد کنند، گامی به راستی معجزه آسا بر داشته اند. در حالی که دولت، در واقعیت امر، چیزی جز ماشین سرکوب یک طبقه به دست طبقه ای دیگر نیست و این حقیقتی است که در جمهوری دموکراتیک و نظام پادشاهی، هر دو، به یک سان مصداق دارد؛ خلاصه این که، دولت، در بهترین حالت، شری است که پرولتاریا پیروز در پیکار برای به دست آوردن سلطۀ طبقاتی خود، آن را [از گذشته] به ارث می برد، شری که پرولتاریا، درست مانند کمّون پاریس، از مضار آن  در کوتاه ترین زمان رها نخواهد شد مگر آن گاه که نسل تازه ای از مردم، که در شرایط اجتماعیِ تازه و آزادانه ای به بار آمده اند، چندان توانائی بیابند که بتوانند تمامیِ این زبالۀ را که دولت نام دارد بروبند و از پیش پای خود بر دارند. ص 43الی 44 –  ترجمه ی  باقر پرهام- سایت کتاب فارسی

.

لندن، بیستمین سالگرد کمون پاریس

18 مارس 1891- فردرین انگلس

 

لینک فراخوان اقتصاددانان- سایت مجله هفته

http://www.hafteh.de/?p=87460

 

Greece: No surrender to the Troika!

http://www.marxist.com/greece-no-surrender-to-the-troika.htm

  1. چین و روسیه با تصویب قطعنامه ضدیمنی امریکا عملا شریک جنایت امریکا درین حمله میباشند. بزرگ‌ترین امتیاز و خوشبختی جبهه…

Designed with WordPress