اشاره: مایکل دی ییتس از نویسندگان ثابت ماهنامه مانثلی رویو و عضو شورای دبیران آن است. او سالها استاد اقتصاد در دانشگاه پیتسبورگ در جیمز تاون بوده است. ییتس در عین حال سالهای زیادی در چندین ایالت آمریکا به آموزش کارگران در زمینه علم اقتصاد پرداخته و برای آشنایی آنان با حقوق خویش در راه ایجاد اتحادیههای کارگری تلاش کرده است. مقاله پیش رو که از شماره ژانویه سال ۲۰۰۸ ماهنامه مانثلی رویو ترجمه شده، بر گرفته از سخنرانی آقای ییتس در دانشگاه ماساچوست در اکتبر ۲۰۰۷ است.
مایکل دی ییتس
برگردان محمود رضا عبداللهی
جامعهای با تقسیم بندی طبقاتی
جامعهای که در آن زندگی میکنیم پیچیده و متشتت است. سرمایه، درآمد، تحصیلات، مسکن،نژاد، جنسیت، قومیت، مذهب، و گرایش جنسی ما را از هم جدا میکند.
این افتراقات بسیار جای بحث دارد؛ در دو سال اخیر، روزنامههای مهم در سلسله مطالبی به افزایش اختلاف درآمدها پرداختهاند. به رخ کشیدن ثروت از سوی ثروتمندان حتا موضوع مقاله اخیر یکشنبه مجله نیویورک تایمز (زندگی شهری در دوره طلایی جدید، ۱۴ اکتبر ۲۰۰۷) بود.
چیزی که به نظر من کمتر دربارهاش گفتگو یا نوشته میشود تقسیم بندی اساسی است که کانون نظام اقتصادی ما محسوب میشود و آن همانا تقسیم جامعه به طبقه بزرگی از زنان، مردان و کودکانی که کار میکنند یعنی طبقه کارگر، و طبقه بسیار کوچکتری از دارندگان که گروه پیشین را استخدام میکنند، یعنی طبقه سرمایه دار است. این دو طبقه اجتماعی هستند چرخ جهان را به گردش در میآورند.
کارگران و دارندگان از بنیاد به هم مربوط اند و در زمینههای متعددی در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند:
– کالا و خدماتی که برای بقای ما ضروری است حاصل کار طبقه کارگر است.
– به دلیل اینکه طبقه دارندگان ثروت تولیدی جامعه (زمین، ماشین آلات، کارخانه،…) را در اختیار دارد میتواند موجب انجام این کار شود. کارگران باید تمام تواناییهای خود را به کار بیندازند تا به این ثروت تولیدی دست بیابند، زیرا بدون دستیابی به آن زندگی ممکن نخواهد بود.
– بر اساس «تولید» جامعه رابطه بین کار و سرمایه ضروری است. بیشتر کاری که ما انجام میدهیم مستلزم فروش موفقیت آمیز نیروی کار است. بدون پول حاصل از چنین فروشی، هیچ چیز وجود نخواهد داشت.
اساس تولید در سرمایه داری انباشت بیوقفه سرمایه است، یعنی سود آوری و استفاده از چنین سودی برای افزایش سرمایه در دست دارندگان. هم رقابت میان سرمایهها موجب انباشت سرمایه میشود و هم انباشت سرمایه به طور بیوقفه رقابت ایجاد میکند.
برای انباشت سرمایه اما، کار فرمایان باید مطمئن باشند که کارگران نمیتوانند ادعایی درباره مالکیت کالایی که تولید میکنند داشته باشند. این بدان معنی است که کارفرمایان باید تلاش کنند کنترل کامل همه ابزارهای تولید و همه نهادها و نیروهای اجتماعی را که ممکن است در آن دخالت کنند (مثل دولت، مدارس و رسانهها)، در دست داشته باشند.
به هر صورتی که هست باید مانع از شکل گیری این فکر در میان کارگران شد که آنها از محصولی که تولید میکنند صاحب حق هستند.
ساختار کار و سرمایه در جامعه ما آثار منفی بر روی کارگران میگذارد. من قصد دارم راجع به بعضی از این آثار منفی بحث کنم. اگر چه پیش از آن خاطر نشان میکنم که کل فرایند انباشت سرمایه، که با بهره گیری از کار افزوده کارگران آغاز میشود- به ویژه در ایالات متحده -از نظرها پنهان است.
بنابراین کارگران از آنچه بر آنها میگذرد بیاطلاع یا سر در گماند. این تا اندازهای حاصل نظام آموزش عمومی و رشد بیوقفه فرد گرایی و ملیت گرایی به شکل افراطی آن است.
آنگونه که پیتر مک لارن و رامین فرهمندپور توضیح میدهند:
امروز مدارس در شهرها به شکل ماهرانهای همانند قواعد خط تولید کارخانهها شکل گرفتهاند. بنا بر گفته جاناتان کوزل «بالا رفتن نمرات امتحان»، «ترفیع اجتماعی»، «اهداف نتیجه محور» «مدیریت زمان»، «موفقیت همگانی»، «نوشتار موثق»، «سخن مسئولانه»، «شنیدن فعال»، و «سکوت کامل» بخشی از گفتمان رایج در مدارس عمومی هستند.
بیشتر مدارس شهری موضوعات مربوط به بازار و تجارت و مفاهیم مدیریتی را مد نظر قرار میدهند چیزی که امروز بخشی از واژگان مورد استفاده در دروس و آموزش در کلاسهای درس شده است.
در «کلاسهای بازار محور» دانش آموزان مذاکره میکنند، قرار داد امضا میکنند، و مالکیت یادگیری را خود به دست میگیرند. در بسیاری از کلاسها، دانش آموزان داوطلب «مدیر مداد»، «مدیر تغذیه»، «مدیر درب» «مدیر صف» و «مدیر اتاق لباس» میشوند.
در بعضی کلاسهای چهارم، معلمان تکالیف درسی دانش آموزان را با استفاده از» نمودارهای درآمد ثبت میکنند… جاناتان کوزل مینویسد که در مدل بازار محور آموزش عمومی، به معلمان همچون مدیران تالار بورس نگریسته میشود که کارشان همانا تزریق مقداری ارزش افزوده «به بچههای فاقد ارزش است». (آموزش و پرورش سرکوب «مانثلی رویوو، ژوئیه-اوت ۲۰۰۶)
نژاد پرستی/تبعیض جنسی، امپریالیزم، سرکوب، تبلیغات رسانهها چارچوب اجتماعی را بیش از بیش باژگونه مینمایاند و اساس طبقاتی آن را پنهان میکند:
– جنگهای بیپایان ملیت گرایی را شدیدتر و عمیقتر میکند و بهنژاد پرستی و تعصبات جنسیتی دامن میزند. جنگ کارگران را در حالی که به شدت از نظر روحی و جسمی آسیب دیدهاند، به جامعه بر میگرداند.
– امپریالیزم همانند جنگ عمل میکند و البته ریشهٔ اصلی آن است. تبلیغات مستمر رسانهها، گروه متفکران، سیاست ورزان، و مدیران تجاری منکر تضاد طبقاتی در جامعه سرمایه داری هستند. یک رکن مهم این کارزار مبتنی بر اطلاعات گمراه کننده، افسانههایی است که درباره اقتصاد» بازار آزاد «وجود دارد.
– همانند مراحل اولیه سرمایه داری، خشونت آشکار در نهایت برای سرکوب آگاهی طبقاتی به کار گرفته میشود و میان کارگران که ممکن است گرایشی به شورش بر ضد سیستم در بینشان باشد، تخم شک میکارد.
آشکار کردن آسیبهای طبقاتی
در برابر چنین پیش زمینهای، اجازه بدهید اکنون درباره «آسیبهای طبقاتی» سخن بگویم. ابتدا بیکاری را در نظر بگیرید. جدایی کارگران از ثروت تولیدی ممکن است موجب بیکاری کارگران شود، بدین معنی که آنان برای نیروی کار خود خریداری پیدانمی کنند.
علاوه بر این، با مطالعه اقتصاد سرمایه داری میدانیم که به طور معمول در دورههایی این اقتصاد دچار رکود و افت میشود. چنین بحرانهایی بخشی از طبیعت این نظام است. در چنین شرایطی بیکاری به شدت افزایش مییابد.
افزون بر این، سرمایه همواره به دنبال مکانهای خوش آب و هواتر (سود بیشتر) میگردد، و اگر آن را جای دیگری به جز مکانی که امروز قرار دارد پیدا کند، کرکرهاش را پایین میکشد و دکان تازهای باز میکند.
بنابر این رکود و کسادی برایش اتفاقاتی معمول هستند. معنی چنین چیزهایی برای کارگران حس فراگیر ترس و ناامنی است تا آنجا که حتا با ثباتترین شغلها هم ممکن است از دست بروند.
ترس و ناامنی معمولا دو محصول دارند: نوعی فقر شدید و اندوه بار و یا روزمرگی که غالبا شکلهای خود ویرانگری نظیرقرض و میخوارگی به دنبال میآورد. اخیرا در مقالهای با اشاره به کارگران معدن شهر زادگاهم، نوشتم:
مالک شهرهای معدنی در ایالات متحده طبق معمول شرکتهای معدن بودند و این شرکتها کنترل کاملی برساکنین اعمال میکردند. آنها مالک خانهها، تنهافروشگاه موجود (معروف به فروشگاه شرکت)، همه خدمات رفاهی، مدارس، کتابخانهها، و هر چیز دیگر بودند.
آنها دارای پلیس خصوصی خویش (پلیس معدن و فولاد در پنسیلوانیا) طبق قانون ایالتی بودند. فضای چنین شهرهایی ناامنی و ترس همیشگی بود، احساسی که با خطر کار در معدن تشدید میشد….
سخن راندن درباره تاثیری که ترس و فقر بر شیوه فکر و عمل کارگران دارد، بسیار دشوار است. ترس از دست دادن شغل. ترس از نیافتن شغل. ترس از دیر شدن پرداخت صورت حسابها. ترس از خشم مدیر. ترس از اینکه خانه شما ممکن است آتش بگیرد. ترس از اینکه بچههای شما صدمه ببینند. من وارث چنین احساساتی بودم. (طبقه: یک داستان شخصی، «مانثلی رویو، ژوییه-اوت ۲۰۰۶)
برای کسی که با دوره طولانی بیکاری یا بسته شدن کارخانه روبرو باشد، چنانکه مفصلا شرح داده شده است، آسیبهای طبقاتی بالقوه بیشماری وجود دارد: خودکشی، آدم کشی، حمله قلبی، فشار خون بالا، سیروز کبد، بیماری روانی. اعضای طبقه دارا تقریبا همیشه در موقعیتی بهتر برای مقاومت در برابر طوفان بحران اقتصادی یا بیکاری هستند، بنابراین سیستم آنان را دچار چنین آسیبهایی نمیکند.
به تازگی مایکل گیت گیل، مدیر تبلیغاتی ثروتمند پیشین که شغل خود را از دست داده است، به خاطر کتابش «چگونه استار باکس زندگی مرا نجات داد: چگونه یک پسر ثروتمند آموخت مثل دیگران زندگی کند»، در روزنامه نیویورک تایمز مورد توجه واقع شد.
گیل شغلی در یکی از شعبههای قهوه فروشیهای زنجیرهای استار باکس پیدا میکند، و در آنجاست که از زندگی مردم عادی با خبر میشود. روی هم رفته کتاب خوبی نیست. اما مولف با روابطی که داشته است، نه تنها موفق به چاپ آن در انتشاراتی معروف گوتام-پنگوئن شده است، بلکه مهمترین روزنامه آمریکا به بررسی آن پرداخته است.
احتمال اینکه چنین چیزی برای» دیگران رخ دهد نزدیک به صفر است. داستان از دست دادن شغل شرح مصیبتی است که واقعیت روزمره بیشتر مردم به حساب میآید؛ این داستانها چیزهایی عجیب و غریب نیستند و تقریبا جلب توجه نمیکنند.
در جامعه ما بیکاری تهدیدی مداوم و عذابی است که گریبانگیر آنانی است که طور متناوب شغل خود را از دست میدهند. بیکار بودن به معنای بیرون افتادن از جامعه است؛ زیرا نداشتن ارتباط با بازار مساوی وجود نداشتن است.
اینجا اضافه میکنم آنهایی که کار بدون مزد انجام میدهند، به ویژه خانه دارها، تجربهای شبیه بیکاران دارند. کار آنان چنان بیارزش شمرده میشود که حتا در تولید ناخالص داخلی جای نمیگیرد. کار بدون مزد زنان فقیر مجرد همراه با فرزند آنچنان بیمقدار به حساب میآید که آنها مجبور به رها کردن آن و به دست آوردن کار مزدی هستند، کاری که اغلب نگهداری از کودکان مردم است در حالی که از فرزندان خود آنها یا اصلا مراقبتی صورت نمیگیرد یا مراقبت از آنها بسیار بد است.
کارگران طبقه زیر دست را تشکیل میدهند. آنها معمولا در موقعیتی قرار دارند که باید به تصمیماتی که دیگران میگیرند پاسخ دهند. آنها متکی به کارفرمایان هستند، و در همین حال از جانب آنها نگرانی دارند، زیرا کارفرمایان دارای قدرتی هستند که ارتباط حیاتی کارگران با ابزار تولید را قطع کنند. بهره کشی، وابستگی، و نبود امنیت (در سیستمی که کارگران با این پیام که آنها و فقط آنها تصمیم گیرنده برای تعیین شرایط خود هستند، مورد هجوم قرار میگیرند) کارگران را به سوی مشروبات مسموم سوق میدهد، که وقتی زیاد نوشیده میشود، شخصیتی میآفریند که بدون اعتماد به نفس است، از ریسک کردن میهراسد، و به راحتی مهار و شرمنده میشود (البته، در طرف مثلا خوب ماجرا، این آسیبها صنعت عظیم کمک به خود را ایجاد کردهاند).
زیر دست بودن کارگران، همراه با ساز و کار بازار که آن را تایید و تشدید میکند، به این معناست که در جوامع سرمایه داری نابرابری ریشه داری در موارد بسیار مهم وجود دارد: ثروت، درآمد، تحصیل، بهداشت، مسکن، مراقبت از کودکان، و…. علاوه بر این بازار، نیروی باز دارنده ناپیدا و قدرتمند، چنانکه در سی سال گذشته به طور آشکار در ایالات متحده دیدهایم، نه تنها به باز تولید نابرابریها میپردازد که آنها را عمیقتر نیز میسازد.
این نابرابری به نوبه خود آسیبهای طبقاتی ایجاد میکند. من در کتاب خود، نامگذاری نظام، به تحقیقی اشاره کردهام که به مقایسه اثرات نابرابری در سراسر ایالات متحده پرداخته است. این تحقیق نشان میداد، حتا اگر همه موارد دیگر برابر باشد، به میزانی که نابرابری درآمد در یک ایالت بیشتر باشد (محاسبه شده بر اساس سهم درآمدی که نصیب ۵۰ درصد خانواد ههای فقیر هر ایالت میشود)، به همان اندازه میزان مرگ و میر افزایش مییابد.
به نظر میرسد که صدمه روانی که به مردم فقیر وارد میشود وقتی که از اختلاف در توزیع درآمد بین خود و افراد فرا دست جامعه آگاه میشوند، خود تاثیری مستقل بر سلامت فردی و اجتماعی آنان بر جای میگذارد. هر آنچه که درباره رابطه بین سلامتی و سایر شاخصهای اجتماعی و درآمد میدانیم (شاخصی منطقی گرچه ناکامل در مورد طبقه)، به ما میگوید که کارگران به طرق مختلف متحمل رنجند.
ممکن است شنیده باشید که میگویند بدتر از داشتن شغل نداشتن آن است. این گفته درست است، اما این چه ربطی به کار دارد؟ کار در سیستم سرمایه داری تجربهٔ تلخی است. همه ما میتوانیم پیش از اینکه کاری را انجام دهیم آنرا در ذهن خود مجسم کنیم.
این توانایی، وقتی در کار مورد استفاده قرار بگیرد، به انسان این امکان را میدهد که دنیای اطراف خود را عمیقا دگر گون کند: با اختراع ابزار و ماشینها و با تقسیم کار اجتماعی منابع زمین به رویمان گشوده شده است و محصولات بیشماری به دست آودهایم.
با انجام همه اینها، خود را نیز دگرگون کردهایم، از علت و معلولها بیشتر آگاه شدهایم و بهتر میتوانیم دنیا را بشناسیم. به دیگر سخن، توانایی ما در فکر کردن و انجام دادن از ما انسان ساخته است.
این بخش جدایی ناپذیر از هستی ماست. در سرمایه داری البته چیرگی انسان بر جهان مادی فقط در اختیار تعداد معدودی است. توانایی در فکر کردن و انجام دادن به معنی تسلط است، و صاحبان سرمایه تسلط کارگران را در ذهن نمیپذیرند. در حقیقت، اساس مدیریت در نظام سرمایه داری تسلط – به ویژه تسلط بر روند کار و نادیده انگاشتن حق کارگران- در انحصار صاحبان سرمایه است.
اکنون فرصت فراهم نیست تا راجع تمامی شگردهای تسلط که کار فرمایان به کار میبرند، بحث کنیم: جمع کردن کارگران درون کارخانهها، تقسیم جزیی کار، مکانیزاسیون، تیلریزم (کاربرد روشهای علمی به منظور دست یافتن حد اکثر بازدهی-مترجم)، مدیریت شخصی، تولید خالص- همه اینها وجه انسانی کارگران، توانایی آنان در تجسم و اجرای برنامههایشان، و در واقع مالکیت آنان بر تولیدات خود را نادیده میانگارد. با این وجود اجازه دهید به بررسی نمونههایی از مشاغل در جامعه امروز آمریکا بپردازیم:
کارگران اتومبیل سازی: در حدود یک ملیون و یکصدهزار کارگر در این بخش وجود داردآنها نه تنها با شتابی فزاینده در معرض ناامنی قرار دارند، بلکه هر روز با چنان فشار کاری برای حداکثر بهره وری مواجهاند که باید از هر شصت ثانیه، پنجاه هفت ثانیه کار کنند.
با این کار چه اتفاقی میافتد؟ چه بر سر جسم و ذهن میآید؟ در این باره خواندن کتاب بن همپر به نام کله پرچی (۱۹۹۲) – گزارشی تکان دهنده از کار در کارخانههای اتومیل سازی-بسیار آموزنده است. همپر خود در کارخانهای قدیمی کار میکرد که میزان کار پنجاه و پنج ثانیه در دقیقه بود.
او بالاخره شغلی در یک کارخانه جدید با تولید خالص پیدا کرد. او آنرا گولاگ مینامد. جامعهشناسی به نام لاری گراهام در کتاب خود به نام خط تولید سوبارو ایسوزو (۱۹۹۵)، از برنامه کاری خود در یکی از این گولاگها برایمان میگوید.
در اینجا من از خیلی از مراحل صرف نظر کردهام چون تنها میخواهم حال و هوای این کار به خوانندگان منتقل شود. وقتی مشغول خواندن هستید به خاطر داشته باشید که در زمانی که او کار میکند خط تولید بیامان در حال حرکت است:
۱. برو سراغ اتومبیل و کارت مشخصات را از روی سیمی که جلوی آن قرار دارد بردار.
۲. پلاک مشخصات را از سر جایش بر دار وشماره آنرا بازبینی کن.
۳. کارت مشخصات را داخل دستگاه کارت خوان بگذار.
۴. زمانیکه منتظر خروجی کامپیوتر هستی، با کشیدن محفظه قفل
شماره سه، کیت کلید اتومبیل را از کار بیانداز.
۵. شماره کنترل وسیله نقلیه و شماره رنگ آنرا را از روی برگه مشخصات ظا هری یادداشت کن.
… ۸. کاپوت را بلند کن و میله آنرا در جای خود قرار بده تا هنگام نصب تجهیزات، کاپوت باز باشد.
… ۲۲. پلاک بزرگ مشخصات اتومبیل را سمت چپ ستون وسطی پرچ کن.
۲۳. همه این مراحل را برای اتومبیل بعدی انجام بده.
این کار آنقدر فشرده است که امکان ندارد فرصتی به دست آوری و از همکارت کار را یاد بگیری تا بتوانی کار او را هم انجام دهی، و بعد وقتی او مشغول انجام هر دو کار است، استراحت کنی. در مدت شش ماه از شروع کار کارخانه، اکثریت کارگران مجبور به بستن آتل بر روی مچهای خود به علت شروع عارضه حفره مچ دست شدند.
به علت اینکه بدن به مدت هشت ساعت در طول روز در حالت غیر طبیعی قرار داشته است، کمر وگردن شروع به درد کردهاند. سرپرستها پیشنهاد ورزش میدهند و کارگرانی را نمیتوانند با این دردها کنار بیایند، نازک نارنجی مینامند.
آنچه درباره کارگران اتومبیل سازی صدق میکند درباره تمام کارگرانی که چنین کارهایی انجام میدهند صادق است-خواه در کارخانههای عمل آوردن گوشت باشد یا خط پاک کردن مرغ، جاهایی که کارگران با خون و لخته خون لزج روی زمین و بدنهایشان مشغول کارند. واینجاست که زخمها منجر به عفونت و بیماری میشوند.
کارمندان: در حدود ۱۵ ملیون کارمند در ایالات متحده وجود دارد. سالها پیش در یک برنامه تلویزیونی به همراه رابرت رایک وزیر سابق کار حضور داشتم. در پاسخ به ادعای من که تعداد بسیار زیادی از شغلهای ایجاد شده خیلی مطلوب نیستند، او گفت شغلهای خوبی وجود دارند، شغلهایی که کارگران درباره آن حرف دلشان را میزنند (بیشک اشاره او به حلقههای کیفیت بود که در آن زمان خیلی پر طرفدار بودند).
یکی از ان شغلها مثلا کارمندی بود. با صدایی بلند و حاکی از ناباوری بیمقدمه گفتم، کارمندان! اظهار کردم شاید آقای رایک هرگز به آتلهایی که روی مچ بسیاری از کارمندان بسته شده است و نشانه سیندرم حفره مچ دست است، توجه نکردهاند.
از آن زمان در واقع خود من به حرفه کارمندی در لیک هتل واقع درپارک ملی یلو استن مشغول بودهام. من این تجربیات و آنچه یاد گرفتم را در کتابم متلهای ارزان واجاقهای برقی: سفرنامه یک اقتصاددان شرح دادهام.
کارمندها ساعات طولانی کار میکنند؛ تمام طول روز سر پا هستند؛ دائما با رفتار بد مشتریها روبرو هستند، مدیران آنها راکاملا زیر نظر دارند و هیچ چیزشان از دید آنها پوشیده نیست؛ هیچ احترامی به آنها گذاشته نمیشود (مشتریانی رابه یاد بیاورید که در صف خرید مشغول صحبت با تلفن همراه هستند)؛ حقوقشان بسیار کم است؛ از مزایایی هم که برخوردار نیستند. پس از یک روز کار سخت پشت پیش خوان، فقط کمی نوشیدنی ورختخواب گرم احتیاج داشتم. میزان فشار عصبی بسیار زیاد بود.
کارگران رستورانها: ۱۱ ملیون از این کارگران وجود دارد که تعدادشان هر سال زیاد میشود. بعد از کارگران خدماتی و مراقبت فردی، کارگرانی که به تهیه وسرو غذا میپردازند به ظن قوی اوضاع بسیار غمباری را تحمل میکنند.
ساعت کار کارگران رستورانهای محله چینیها در مانهاتان، با حقوقی کمتر از حداقل دستمزد، به یکصد ساعت میرسد. سرعت این کار وفشار ناشی از آن باور نکردنی است. دستها و پاهای یک کارگر آشپزخانه را معاینه کنید. پر از جای بریدگی و سوختگی است. آثار مواد همه جا دیدهی شود.
منشیها، دستیاران اداری، و نیروهای دفتری: این کارگران ۲۳ ملیون را شامل میشوند. حقوق ناچیزی میگیرند، بسیاری ازآنها در ساختمانهایی درب و داغان کار میکنند، از روی صندلیهایی با طراحیهای بسیار نامناسب تکان نمیخورند، ساعتها مجبورند به صفحه کامپیوتر خیره شوند، در تمام طول روز به دستورات عمل کنند (معمولا مردها به زنها دستور میدهند)، و اغلب کار با بازده بالا از آنها مطالبه میشود.
این کارگران که شرایط کارشان ماهرانه در سریال تلویزیونی اداره به هجو کشیده میشود، هر روز باید با انواع توهین و تحقیر، از جمله مزاحمتهای رایج جنسی، سر وکار داشته باشند. اینجا گفتههای خواهرم درباره کارش را نقل میکنم:
من نیز بعضی از این ترسها و نگرانیها را تجربه کردهام. به عنوان یکی از همین دستیاران اداری که از آنها صحبت میکنید، میتوانم از روزهایی طولانی که (در سالهای گذشته) پشت ماشین تحریر و حالا پشت کامپیوتر نشستهام، برایتان تعریف کنم.
مطمئن هستم که علت دردی که در گردن و شانهها دارم، همین است. گرچه اصولا شغل خود و همکارانم را دوست دارم، پس از سی سال علاقه مندم در جای دیگری به کارم ادامه دهم. در حدود سه یا چهار سال آینده باز نشسته خواهم شد و به شهر دیگری میروم و شاید به صورت پاره وقت کار کنم و بتوانم در فعالیتهای با اهمیتی همکاری کنم.
کارگران امنیتی: سه ملیون زن ومرد در زندانها، مراکز خرید، مناطق دارای در ورودی، عراق اشغال شده، و خیابانهای شهرها به مراقبت مشغول هستند.
شکی نیست این نوع کار بسیار استرس زا است و نه تنها در فرد نگاهی بیاندازه غرض آلود و تحقیر آمیز نسبت به بقیه انسانهای جامعه ایجاد میکند بلکه شخصیتی افراطی و جاهل ماب مستعد خشونت میآفریند.
کارگران خدماتی: ۴ ملیون کارگر ساختمان و زمین وجود دارد (بسیاری از آنها مهاجرند) که به تمیز کردن ساختمانها و پاکیزه نگاه داشتن کف زمین مشغولند. اغلب آنها برای پیمانکارانی کار میکنند که خود در استخدام صاحبان ساختمانها قرار دارند.
اتحادیه بین المللی کارگران خدماتی (SEIU) کوششهای عظیمی برای سازماندهی این کارگران استثمار شده که اغلب باید در مجاورت مواد تمیز کننده، حلّالها و دیگر مواد شیمیایی کار کنند، انجام داده است.
کارگران بیمارستانی: بیش از ۱۳ ملیون در بیمارستانها، مراکز جراحی، آسایشگاههای سالمندان و همچنین در خانههای شخصی به کار مشغولند. به جز افرادی همچون مدیران بیمارستانها و بیشتر پزشکان، شرایط کار در حوزه مراقبت بهداشتی بسیار بد است.
حتا پرستاری آنچنان بیارزش و غیر تخصصی شده است که کمبود پرستاران فقط با بازگشت پرستاران ناراضی جبران میشود. من به در خواست کانون پرستاران کالیفرنیا در چهار شهر ایالت تکزاس با پرستاران به گفتگو نشستم.
آنچه شنیدم بسیار مصیبت بار بود: شانزده ساعت کار در روز، دو هفته کار بدون وفقه روزی ۱۲ ساعت، تعداد زیاد بیماران با ناراحتیهای روانی، کاهش مداوم هزینهها که به سلامت بیماران صدمه میزند، رفتار بد مدیران، و سایر موارد. هر چه در سلسله مراتب مشاغل در این حوزهها پایینتر رویم، شرایط کار بدتر میشود.
سختیهای کار
کار کردن در جامعه استثمارگر امروز صدمه بسیاری به روح و جسم وارد میکند. خلاقیت را تضعیف میکند، آدم را خسته و فرسوده میسازد، همواره مضطرب نگه میدارد، انسان را به فریبکاری تشویق میکند، به شیوههای گوناگونی ما را (از همکاران، از تولید، از خود) بیگانه میکند، ما را در تولید کالاهای خطرناک و بیارزش شریک میسازد، ما را زیر سلطه قدرت خودکامه در میآورد، ما را بیمار و مجروح میسازد.
به یاد میآورم وقتی بیماری آمفیزم (نتیجه سیگار کشیدن بسیار زیاد، و استنشاق گرد پنبه نسوز و سیلیس) پدرم را ضعیف کرده بود، میگفت انتظار نداشتم دوران باز نشستگیام این گونه باشد. او و صدها ملیون نظیر او؟ او مدیری نیست که به علت مدت طولانی اشتغال به کار خود دچار افسردگی، فشار خون بالا و حمله قلبی شده است؛ در عوض او کارگر خط تولید، منشی، کارگر آشپزخانه است.
آنهایی که کارشان در دست خودشان نیست بیشترین صدمه را میبیند. و با وجود بیان همه این آسیبهای طبقاتی، من به مصائب عظیمی که کارگران سیاه پوست، اسپانیایی تبار، زن، و اقلیتهای جنسی، و کارگران فاقد مدارک ملی درست و حسابی تحمل میکنند، هیچ اشارهای نکردم.
و نیز به بعضی از بدترین انواع مشاغل نپرداختم: کار در مزارع، کار در منازل، کار در کارخانههای باز یافت، و بسیاری دیگر که هر چه از کشورهای ثروتمند به کشورهای فقیرتر برویم، بسیار غیر انسانیتر میشود. بنابراین تعجبی ندارد اگر مردم به این نتیجه برسند که شادی نه در محیط کار که در مراکز خرید وجود دارد.
تحقیری که هر روز بر سر کارگران زن و مرد وارد میشود، نتیجهاش خشم و عصبانیت است. این خشم اغلب درونی میشود و خود را به شکل افسردگی، اعتیاد، و یا خود کشی نمایان میکند.
در موارد متعدد این خشم بر سر کودکان، همسران، و یا علیه تعداد بیشتری از» دیگران «نظیر مهاجران، زنان، اقلیتهای جنسی، و… خالی میشود.
اما گاهی اوقات هم به درستی دشمن طبقاتی هدف این خشم فقرار میگیرد و به شکل شورش، خرابکاری، اعتصاب، تظاهرات، حتا انقلاب در میآید. و آنگاه چون مردم کار و زندگیشان در دست خودشان است، خلاقیتی که مدت زیادی محصور و متوقف مانده بود، آزاد میشود. این به عقیده من» معجزه مبارزه طبقاتی «است.
نمیخواهم با صحبت طولانی راجع به اهمیت احیای مبارزات گذشته، نیاز به آموزش طبقه کارگر، ضرورت به وجود آوردن جنبش طبقه کارگر و نه فقط سازماندهی آنان در اتحادیهها، درباره نشانههای امید وارکننده برای ساختن چنین جنبشی، و اینکه چرا ما باید همواره آتش اعتراض وانقلاب را زنده نگه داریم، سخنان خود را به پایان برم.
همه اینها را قبلا شنیدهاید. در عوض دوست دارم درباره چیز متفاوتی صحبت کنم. آسیبهای طبقاتی بسیار عمیقند و اثری طولانی مدت دارند. آموزش اندک که سهم فرزندان طبفه کارگر است، زخمهایی به جای میگذارد که با تشکیل صف اعتصاب التیام نمییابد.
هنگامی که پدری کارگر که اوقات زیادی را در بار میگذراند، پس از شرکت در تظاهرات به خانه بر نمیگردد، عشق رنگ میبازد. من همیشه آدمی رادیکال وصریح الهجه بودهام و تحصیلات خوبی داشتهام، اما ترسها و نگرانیهایی والدین کارگرم مانند بختک روحم را آزار میدهد.
کسالت روحی و خستگی بدنی ناشی از کار در خط تولید، مغازه یا اداره با دایر شدن سندیکا در شهر از بین نمیرود. ممکن است زندانی آزاد شود اما وحشت از سلول زندان همچنان باقی است.
روانکاو آلمانی، ویلهلم رایخ، از جامعه روانکاوان به خاطر کمونیست بودن کنار گذاشته شد. شگفت آنکه او از حزب کمونیست هم اخراج کردند چون به عنوان یک درمانگر باور داشت که روح کارگران هم که در اثر آسیبهای طبقاتی صدمه دیده است، باید التیام یابد.
تلاش واقعا زیادی باید انجام داد تا به کارگران کمک کرد تا انسانیت خود را باز یابند. من معتقدم رایخ راست میگفت. ما آسیبهای طبقاتی را با وجود خطرهایی که دارد، نادیده میگیریم.
دوستم سام گیندین، اقتصاددان ورئیس سابق اتحادیه کارگران اتومبیل سازی کانادا، سالهای متمادی چنین بحث کرده است که همه فعالیتها برای سازماندهی کارگران و ایجاد جنبشهای صنفی و کارگری و در واقع تمامی کوششها برای دیگرگونی جامعه باید با هدف بهبود قابلیتهای کارگران زن و مرد، افزایش تواناییهای آنان برای کنترل زندگی خود و جامعه بزرگتر باشد.
این بدان معناست که برای مثال درون یک اتحادیه کارگری باید برای اعضای عادی دموکراسی و ابزار کنترل در حداعلای آن، و در محیط کار شبکه فعالی از نمایندگان اتحادیههای کارگری وجود داشته باشد.
اتحادیهها باید برنامههای آموزشی زنده و قوی داشته باشند. از نظر سیاسی اتحادیهها و همه سازمانهای کارگری باید نوع فکر کردن به مسائل جهان از منظر طبقه کارگر را ترویج دهند و در راه هر برنامه عمومی که به کارگران قدرت ببخشد و بهداشت عمومی و پرداخت حقوق در ایام مرخصی را شامل شود و آموزش رایگان برای همه را در بر داشته باشد، مبارزه کنند.
کاهش ساعات کار باید در صدر برنامههای کارگران قرار گیرد هچنانکه به ماهیت خود کار باید اهمیت داده شود. این عقیده که نیروی کار ما نوعی دیگر از کالاست باید رد شود. در پایان، همه جنبشهای رادیکال در راه تغییر اجتماعی باید مجتمعهای صنعتی زندان وپادگان مانند را مخاطب قرار دهند. امپریالیزم، جنگ، و پلیس دولتی مثلث نامقدسی را تشکیل میدهند که آسیبهای طبقاتی را به شدت افزایش میدهند.
منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ