«چپ پرو شرق و ضدِّ امپریالیسم موهومی»
خلیل دوستی
«تضاد منافع بلوک سرمایهداری انحصاریـامپریالیستی غرب با کشورهای سرمایهداری خلقی و ضدِّ امپریالیست شرق نه تنها اصلیترین تضاد جهان امروز ما را تشکیل میدهد، بلکه این تضاد در مسیر خود به ناگزیر در حین پس راندن و نابودی بلوک امپریالیستی غرب، بلوک ضدِّ امپریالیستی شرق و به دنبال آن جهان را نیز به دامان سرخ سوسیالیسم رهنمون خواهد کرد. در ین دوران وظیفه عاجل و نهایی نیروهای چپ در کشورهایی که دولتهایشان به انحای گوناگون در برابر تهاجمات امپریالیستی غرب مقاومت میکنند، حمایت بیدریغ و بدون پیش شرط از دولتهایشان است. اگر نیروهای چپ و مترقی، کارگران و زحمتکشان که همواره قربانی اصلی تهاجمات امپریالیستی بودهاند، بخواهند در این بزنگاه حساس تاریخی با توسل به شعارهای منزهطلبانه و چپروانه از پشتیبانی دولتهای خود، که هم اکنون در دو جبهه، هم با امپریالیسم در سطح خارجی و هم با جناح بورژوازی پرو امپریالیست داخلی، در حال مبارزهاند، شانه خالی کنند، آگاهانه یا ناآگاهانه بزرگترین خیانت را به آرمان سوسیالیسم و امکان عینی تحقق آن مرتکب شده اند. در اینجا ذکر این نکته برای رفع برخی از سوءتفاهمات حائز اهمیت است که ما به هیچ عنوان توهّمی نسبت به دولتهای سرمایهداری خلقی و ضدِّ امپریالیست شرق نداریم، امّا این را نیز میدانیم که این دولتها نسبت به آمریکا و همتایانش بسیار و بسیار مهربانتر، صلحجوتر، تدافعیتر و نورسیدهترند، به همین دلایل گرچه آنان در مبارزهشان با امپریالیسم انگیزه و هدف سوسیالیستیای را مدِّنظر ندارند، امّا ما با بهرهگیری از آموزه ماتریالیسم تاریخی میدانیم که چگونه انگیزه و هدف مبارزه آنان نسبت به نتایجشان اهمیت ثانوی و فرعی دارد و چگونه مکر مبارزه ضدِّ امپریالیستی، آنان را لاجرم، با حمایت متقابل خلقهایشان، به سمت سوسیالیسم خواهد کشاند.
زنده باد تضاد و مبارزه جهانی مادام العمر خلق و امپریالیسم، به رهبری بورژوازی ضدِّ امپریالیست!
مبارزه ضدِّ امپریالیستی همه چیز، سوسیالیسم و سازمانیابی کمونیستی و مستقل کارگران هیچ چیز!
کارگران در اتحاد با بورژوازی متحد شوید!»
*****
این چند سطر بیان فشرده و آشکاری است از خط سیاسی منحطی که گرچه ناآشنا و بیسابقه نبوده و نیست، امّا در چند سال اخیر به خصوص پس از وقوع جنبش بورژواییـارتجایی سبز و به دنبال آن عروج چپ بورژوایی ِ پرو غرب و در بستر مبارزه کمونیستها با آن، زمینه مناسبی برای رشد و بازسازی خود یافته است. تمرکز به حق و به جای مبارزه ایدئولوژیک کمونیستها با انحراف خط سیاسی چپ پرو غرب، به همراه ناپیگیری این تمرکز تا شناسایی و ردیابیِ کامل مبانیِ شناختی و تئوریک آن و یا در صورت پیگیری، عدم تثبیت آن، سبب گشت تا همان خطاها و انحرافات تئوریک، اینبار امّا با ظاهری کاملاً متفاوت خود را در مواضعِ سیاسیِ جدیدی بازسازی کرده و جایی هر چند کوچک در مباحثات سیاسی به خود اختصاص دهند. این امر در کنار نوعی رئالپولیتیک و مصلحتاندیشی، مبنی بر اتحاد با این جریان در مقابله با جناحهای پرو غربِ مدّعی چپ، سبب تقویت بیش از پیش آنان شد. مصلحتاندیشیای که خود گواهیست مبنی بر ناپیگیری و یا عدم تلاش در جهت تثبیت نقدی ریشهای بر چپ پرو غرب. چرا که تنها و تنها چنین نقدیست که قادر خواهد بود با نفی این دوگانگی، با شناسایی منشأ مشترک این دریافتهای متفاوت، آنان را به عنوان دو سر یک طیف واحد بشناسد و نشان دهد که اتحادِ حتّا موقّت و ضمنی با جناح پرو شرقِ مدعی چپ در تقابل با جناح پرو غرب، به همان اندازهی اتحاد با دومی، از نقطه نظر سوسیالیستی و تخریب خط صحیح کمونیستی یکسان و فاجعه بار است.
با چنین نگرشی است که چپ پرو شرق و چپ پرو غرب، هر دو، آنجا که تلاش دارند اهداف خود را از مسیر نزدیکی و یا با پشتیبانی جناحی از بورژوازی، چه در سطح ملی و چه در سطح بینالمللی دنبال کنند، سیاست رفرمیستی را نمایندگی میکنند، آنجا که با در نظر نگرفتن ویژگیهای اصلی نظام سرمایهداری و تحریف تعریف سرمایه به مثابه یک کلِّ واحد و دولت به مثابه ارگان کل بورژوازی، منافع حیاتی پرولتاریا را در پیوندی دورغین با بخشی از بورژوازی قرار میدهند و استقلال طبقاتی آنان را مخدوش میکنند، سیاست رویزیونیستی را نمایندگی میکنند، و آنجا نیز که «منافع خاص و مبارزه برای تأمین آن ها را نه ابزار آموزش برای نبرد نهایی، بلکه چیزی میدانند که به خودی خود ارزشمند است یا دست کم خود به خود به هدف نهایی نزدیک میشود»، نماینده سیاستی اپورتونیستی هستند. تنها از این منظر (با در نظر گرفتن آنان به عنوان جریانی واحد) است که روشن میشود سکوت در قبال چپ پرو شرق به بهانه مقابله با چپ پرو غرب و دفاع از خط درست کمونیستی، معنایی جز پشتیبانی از چیزی که صادقانه قصد مقابله با آن را داریم و همچنین معنایی جز ضربه زدن به چیزی که حقیقتاً در پی تثبیت آنیم، ندارد. تنها با نفی این دوگانگیست که میتوان بدون در غلتیدن به مواضع منحط چپ پرو غرب، به نقد بیرحمانهی مواضع چپ پرو شرق نیز نشست و به سکوت در مقابل آن، از ترس اتّهامات و برچسبهای واهی پایان داد. زمان آن رسیده است که با شناساییِ تفاوت و تعارض این دو جریان به عنوان بازتاب
تعارضات درونی بورژوازی در سطح ملّی و جهانی، به نقد مارکسیستی و کلیت آن بپردازیم.
امّا پیش از ادامه بحث، ذکر این نکته حائز اهمیت است که بیان چنین مطالبی به هیچ عنوان به معنای همصدا شدن با بلوک بورژوازی غرب در برجسته کردن خطر روسیه و چین در جهان (جهت لاپوشانی و مشروعیت بخشیدن به تهاجمات و جنایات سبعانه خود) نیست، امری که چپ پرو غرب آن را دنبال میکند و تنها به عنوان یک مثال بیان منحط سیاسی خود را در وقایع اخیر اوکراین نشان میدهد؛ در حمایت از جنبش لیبرالـفاشیستی میدان و پروروس و جداییطلب خواندن جنبش و مبارزان سوسیالیست و ضدِّ فاشیست آن.
امّا این همسان ندانستن دو بلوک شرق و غرب به لحاظ سیاسی، و شناسایی بلوک بورژوازی غرب به عنوان بلوک امپریالیستیای که سرکردگیِ جهانیاش را متزلزل دیده و در بستر و در پاسخ به بحرانهای اقتصادی و سیاسی متعدد خود و به خصوص در مقابله با عروج بلوک سرمایهداری رقیب شرق، دست به دامان فاشیسم و ارتجاعیترین دستجات سَلَفی شده و حاضر است جهان را با خود به نابودی و آتش و خون بکشاند نیز به معنای اتحاد با بورژوازی شرق و تطهیر آن نیست. امری که چپ پرو شرق آن را دنبال میکند. برای روشن شدن همسانی مواضع سیاسی آنان از نقطه نظر سوسیالیستی و طبقاتی، مثال اکراین اینجا نیز به کار می آید؛ آنجا که این جناح حمایت خود از جنبش شرق را نه بر مبنای سازمانیابی طبقاتیـکمونیستی کارگران در آن، نه بر مبنای حضور گردانهای مسلح کارگریـسوسیالیستی در مبارزه با فاشیسم و الیگارشهای وابسته به شرق و غرب، نه بر مبنای پیوند مبارزات حقیقتاً ضدِّ امپریالیستی و مبارزات سوسیالیستی آنان، که تنها و تنها بر این پایه قرار میدهند که مبارزات دنباس یا به گفته آنان جنبش جداییطلبان شرق اکراین، سدِّ مهمی در پیشروی غرب و ناتو به پشت دورازههای روسیه محسوب میشود.
تضادها و تعارضات جهانی بلوکهای سرمایهداری مهم است، دلایل و زمینههای بروز آنها را باید شناخت، باید به آنها توجه و تبیین نمود. چرا که به قول گرامشی، این وقایع و این بلوکبندیها، در حیات و ممات طبقات فرودست و «چه باید کرد» پرولتری، کاملاً دخیلند. امّا دل بستن به یک طرفِ این تعارضات، معرفی آن به عنوان بلوک ضدِّ امپریالیست، امید بستن به حرکت آن به سمت سوسیالیسم، تقویت آنان بدین بهانه و فراخواندن ضمنی و آشکار نیروهای مترقی، کارگران و زحمتکشان به حمایت و اتحاد و پشتیبانی از آنان، به خصوص در شرایط کنونی و در نبود یک صف مستقل و قدرتمند طبقاتی که بتواند خط سیاسی کمونیستی را به پیش ببرد، آن بیراههایست که اگر به عنوان چپ و تاکتیک سیاسی چپ معرفی شود باید با آن مقابله کرد. بیان مباحثی از این دست نیز اساساً چنین هدفی را دنبال میکند.
******
چپ پرو شرق تحلیل سیاسی خود را از نقطه ای آغاز میکند که نه بر حسب تصادف، ایدئولوگهای بورژوازی نیز دقیقاً از همانجا شروع میکنند: نزاع ژئوپولیتیکی و تقابل شرق و غرب، به عنوان متد تحلیلیِ همواره اولویتدار! در این تقابل، غرب به عنوان کانون سرمایهداری، امپریالیسم و نئولیبرالیسم معرفی شده و شرق نیز شامل دولتهایی میشود که با مقاومت در برابر سیاستهای امپریالیستی و نئولیبرالیستی غرب و ایجاد مانع در مسیر گسترش آن، نقشی اساسی در مبارزه طبقاتی (کدام طبقات؟) در سطح جهانی ایفا میکنند. در مسیر این مقاومت است که این دولتها و خلقهایشان بیش از پیش به یکدیگر نزدیک میشوند و ادامه منطقی این مقاومت نیز به ناگزیر به سوسیالیسم ختم میشود!
ابتنای تحلیل این جریان که از حزب کمونیست روسیه و سوئد و یونگه ولتِ آلمان تا سمیراَمین و جیمز پتراس و نمایندگان ایرانیشان ادامه دارد، اساساً بر چنین تضادهایی، آنهم از نوع فراطبقاتیِ آن استوار است. تبیین ماهیت نظام اقتصادیـاجتماعی کشورهای بلوک شرق و تشخیص مسیر حرکت و افقهای پیشِ روی آنان نیز نه بر اساس تبیین ماهیت نظام اقتصادیـاجتماعی حاکم بر آنان، یعنی نظام سرمایهداری، که بر اساس تقابل آنان با بلوک غرب و ماهیت نظام اقتصادیـاجتماعی آن انجام میشود. چپ پرو شرقِ ما در تحلیل اولترا و فوقِ مکانیکیِ خود، ابتدا درگیری و تضاد دو بلوک شرق و غرب را مشاهده میکند و بر اساس آگاهیِ پیشینی خود و شنیدههایش، بلوک غرب به رهبری آمریکا را سرمایهداری، نئولیبرال و امپریالیستی ارزیابی کرده و از همین جا نتیجه میگیرد که بلوک رودرروی آن نیز بنابر یک تضاد فوق دیالکتیکی، میبایست خلقی، ضدِّ امپریالیست و ضدِّ نئولیبرال باشد! فقط مزیت این تحلیل مکانیکیـدیالکتیکی نسبت به سایر تحلیلها آنست که نه تنها از تز امپریالیسم میتواند آنتی تز ضدِّ امپریالیسم بیرون بیاید، بلکه از آنتی تز ضدِّ امپریالیسم نیز سنتز سوسیالیسم خارج میشود. البته ناگفته نماند که تا رسیدن به سنتز نهایی، مزیّتِ دیگرِ آن، دست و پا کردن چارچوبی نظری برای پیشبُرد اهداف و مواضع سیاسی بورژوایی است.
برداشتی غریب با مدّعای مارکسیستی که نشان خواهیم داد نه فقط پسروی به مبانی تئوریسینهای بینالملل دوم، که به واقع بازگشتیست ارتجاعی، برای تأمین اهداف بورژوازی، به مبانی شبه تئوریک بنیانگذاران سوسیالیسم تخیّلی! چراکه در این برداشت، سوسیالیسم نه نتیجه انقلابی اجتماعی ودرهمکوبیدن ماشین دولت بورژوازی به وسیله پرولتاریای آگاه و متشکّل، که نتیجه ا
تحالهی تدریجیِ دولتِ سرمایهداری معرّفی میشود، نه برآیند مبارزه طبقاتی کارگران و سرمایهداران که برآیند اتحاد طبقاتی آنان است و نه ناشی از تضاد کار و سرمایه که ناشی از تضادِّ درونیِ بلوکهای سرمایه است. دقیقاً همین برداشت اتوپیایی و غیرمارکسیستی است که دولت را نیز نزد آنان نه به ارگان سیادت و سرکوب کل بورژوازی، که به ارگان اتحاد بخشی از بورژوازی و پرولتاریا، علیه بخش دیگری از بورژوازی و امپریالیسم تبدیل میکند. اینجاست که دیگر تمامی ترفندها و شعبدههای مذبوحانهی بورژوازی برای پنهان کردن قانونمندیهای اساسی نظام سرمایهداری و جوهره اصلی آن، جهت لعاب پرولتری دادن به مواضع سیاسی بورژوایی به خدمت گرفته میشود تا شاید بازهم به نام سوسیالیسم و چپ، خوشخدمتیِ تازهای به بورژوازی شود. امّا پاشنهی آشیلِ به اصطلاح تئوریِ پرولتریِ آنان، غایب بودن هرگونه ارجاع و اشاره به اقتصاد سیاسی مارکسیستی است چرا که اینجا دیگر همان نقطهایست که بورژوازی از آن هراس دارد و ارجاع به آن، کل پروژه منحطِّ سیاسی آنان را ویران خواهد کرد. به قول مارکس بورژوازی به غریزه دریافته است که نباید در این اطراف پرسه زند. از همین روست که آنان در تبلیغ خط سیاسی خود تلاش میکنند آن را به شکل ناشیانهای در میان انبوههای از لفاظیهای روشنفکرانه و فلسفی و آسمان به ریسمان بافتنهای بیهوده و بیاساس قرار دهند و چنان مارکس و لاکان و لنین و فروید را به هم آمیزند که مخاطب دیگر به دنبال منابع و ارجاعات خط سیاسی آنان نباشد و نداند که بعد از این همه تئوریپردازیِّ مدرن و پستمدرن، وی را به لخاظ سیاسی به عتیقههای انقلاب دموکراتیک نوین مائو و مرحلهبندی انقلاب در عصر فئودالیسم حواله داده است. درادامه خواهیم گفت در جایی نیز اگر تلاشی جهت ارجاع به اقتصاد سیاسی صورت میگیرد، این امر بیش از آنکه به مارکس و لنین و اقتصاد سیاسی مارکسیستی مربوط باشد به کائوتسکی و مکتب وابستگی نزدیک است.
تحلیل مبتنی بر اقتصاد سیاسی مارکسیستی دقیقاً به این اعتبار از برداشتهای اُتوپیایی و بورژوایی دور است که بر خلاف روش آنان عمل میکند. این روش نه از پدیداریترین سطوح قابل شناخت و تجربه که در این مورد همان درگیریهای سیاسی بلوکهای سرمایهداری غرب و شرق است، بلکه از تبیین فرآیندی آغاز میکند که بر اساس قانونمندیهای خاص و منطق درونی خود گام به گام به سطوح مشخصتر و ویژهتری می رسد که چپ پرو شرق ما تازه از آن نقطه تحلیلش را آغاز میکند و به دلیل همین وارونگی در شیوهاش نیز به نتایج و برداشت های وارونهای می رسد. از اینرو تنها با بهرهگیری از شیوه اقتصاد سیاسی مارکسیستی و تبیین بحث از این منظر است که میتوان ریشه و ماهیت حقیقی این منازعات را روشن کرد و بر برداشتهای فراطبقاتی، اتوپیایی و فریبنده از آنان فائق آمد.
بر اساس آموزههای مارکس، نظام سرمایهداری شکل منحصر به فردی از جامعه طبقاتی است که جوهر و منطق اصلی آن را انباشت سرمایه تشکیل میدهد. اگر سرمایه را کار اندوخته شده و کار را تنها منشأ ارزش اضافی بدانیم، آنگاه اصلیترین ویژگی شیوه تولید سرمایهداری، یعنی انباشت سرمایه، مستلزم انباشت هرچه بیشتر ارزش اضافی از کار خواهد بود. از اینرو نظام سرمایهداری که بر پایه کارمزدی و خرید و فروش و استثمار نیروی کار قرار دارد، شیوه خاصی از تولید است که با جدا کردن کارگران از وسایل تولید و معیشت و تبدیل نیروی کارشان به عنوان تنها کالای قابل فروش برای امرار معاش، و با خارج کردن ارزش اضافی تولید شده توسط کارگران در فرایند تولید، به افزایش سرمایه و بازتولید خود می پردازد، بازتولیدی که با ناگزیر از مسیر تولید، گردش کالا ها و مبادلهی آنان میگذرد.
مارکس دقیقاً پس از شناسایی این منطقِ ویژه و نیروی محرّک آن است که رقابتِ سرمایهداران منفرد را در به کارگیری شیوههای نوین جهت پیشی گرفتن از یکدیگر برای تسخیر بازارهای داخلی و خارجی نتیجه میگیرد و تنها بر این اساس است که میتواند در اواسط قرن نوزدهم نیاز سرمایه به یک بازار جهانی و گسترش آن به سرتاسر جهان را تشخیص دهد و پیش بینی کند: «بورژوازی جهانی می سازد مبتنی بر انگاره خود از جهان.»
نظریه امپریالیسم لنین نیز اساساً از نظریه انباشت سرمایه مارکس نتیجه میشود.. پس از گذشت مراحل آغازین توسعه نظام سرمایهداری در قالب تولید کارگاهی، با رشد صنعت بزرگ و تسلط ماشین بر کلیه رشتههای اساسی تولید و به دنبال آن تراکم فزاینده سرمایه از طریق تولید ارزش اضافی نسبی، است که برای تسهیل این تراکم، نهادهای مالی و اعتباری توسعه می یابند. این امر خود سبب تمرکز و انحصار سرمایه میگردد و اینجاست که نظام سرمایه وارد مرحله نوینی میشود که از آن با نام «سرمایهداری انحصاری یا امپریالیسم» یاد میشود. امّا نکته حائز اهمیت که به خصوص در تحلیل شرایط انضمامی، صفبندیهای طبقاتی و پیامدهای سیاسیِ ناشی از امپریالیسم توجه بدان بسیار ضروری است، آنست که این حرکت به سمت تمرکز و انحصار در نتیجه تراکم و توسعه سرمایه، هیچگاه نه تنها رقابتِ میان سرمایهداران را از بین نمی برد و سبب اتحاد آنان نمیشود، بلکه دقیقاً به دلیل همین تمرکز و انحصار، حتّا رقابت را به سطح بالاتر و شدیدتری نیز ارتقا میدهد. از اینرو رشد منازعات و درگیریهای حاد و حتّا جنگ میان قدرتهای سرمایه
اری یکی از مشخّصات بارز این دوران است که از آن به عنوان منازعات امپریالیستی یاد میشود.
اعتقاد به جایگزینی انحصار به جای رقابت و اتحادکشورهای پیشرفتهی سرمایهداری علیه کشورهای ضعیفتر در دوران امپریالیسم و نه اعتقاد به ارتقای رقابت میان قدرتهای برتر نظام سرمایهداری به سطحی بالاتر و شدیدتر و کشانده شدن کشورهای ضعیفتر در اتحاد و ائتلاف با این یا آن قدرت برتر در منازعات امپریالیستی، دقیقاً آن چیزی است که برداشت کائوتسکیستی و لنینیستی از امپریالیسم را از یکدیگر جدا میکند. همین برداشت غیر مارکسیستی است که در مکتبِ وابستگی نیز، تمرکز جغرافیایی سرمایه در منطقهای خاص و اتحاد دولتهای مرکز در مقابل کشورهای پیرامونی را به جای تمرکز سرمایه دردوران امپریالیسم و رقابت سرمایهداران می نشاند.
از اینرو روشن است که آغاز بحث از این منظر و ابتنای تحلیل بر آموزههای اولیه اقتصاد سیاسی مارکسیستیـلنینیستی، چگونه به نتایجی سراپا متفاوت از برداشتهای مکانیکی و تجربی جناحهای پرو شرق مدّعیِ چپ میانجامد. از این زاویه، دیگر تضاد و درگیری روسیه و آمریکا و یا حتّا جنگ احتمالیِ چین و آمریکا ما را متعجب و سردرگم نمیکند، ما را در شرایط جدید و پیشبینی نشدهای قرار نمیدهد که به بهانهی آن تجدید نظر در مبانی مارکسیسم را توجیه کنیم و ما را بنا به برداشتی نادرست از امپریالیسم به این نتیجه نمیرساند که در دوران سرمایهداریِ انحصاری درگیریها و تعارضات لزوماً میان مرکز و پیرامون، خلق و امپریالیسم و کشورهای امپریالیست و ضدِّ امپریالیست جریان دارد و از اینجا نیز ضدِّ امپریالیست بودن بلوک شرق را به واسطهی تعارضش با بلوک امپریالیستی غرب، نتیجه بگیریم.
از این منظر است که روشن میشود امپریالیست و ضدِّ امپریالیست بودن نه ارتباطی به سیاستهای تدافعی یا تهاجمی این یا آن کشور و نه ارتباطی با روی کار آمدن سیاستمداران آمریکایی یا ضدِّ آمریکایی در این یا آن دوره دارد، بلکه این امر ریشه در حاکمیت نظام اقتصادیـاجتماعی ویژهای دارد که بر انباشت هر چه بیشتر ارزش اضافه از طریق استثمار نیروی کار استوار است و بنابر منطق خود نیز گرایش به گسترش، تراکم و تمرکز و فراروی از مرزهای ملّی دارد. تا آنجا که به روسیه و چین مربوط میشود، ورود آنان و همپیمانانشان به درگیری با غرب نه نشانهای از ضدِّ امپریالیست بودن آنان که دقیقاً از منظری مارکسیستی نشانه رشد و توسعه سرمایهداری در آن کشورها و رقابت آنان با قدرت های سرمایهداری برتر دیگر جهت افزایش حوزهی نفوذ خود و حفظ و یا تسخیر بیشتر بازارهای نیروی کار، مواد اولیه و مصرف جهانی جهت صدور سرمایه و کالاهایشان است.[1]در واقع بر خلاف آنچه دوستان پرو شرق ما به دروغ بیان میکنند، نه تنها مبارزه ضدِّ امپریالیستی به شکلی مکانیکی مرحله نخست و ضروری انکشاف سوسیالیسم نیست، بلکه اساساً چنین مبارزهای در دوران امپریالیسم بدون مبارزهای سوسیالیستی امکانپذیر نخواهد بود. همانگونه که «مبارزهی سوسیالیستی» در پیوند با امپریالیسم، دروغ و فریبی بوژوایی بیش نیست، «مبارزهی ضدِّ امپریالیستی» نیز در پیوند با سرمایهداری پوچ و بیمعنا خواهد بود، البتّه نه برای بورژوازی.
در ادامه و برای جمعبندیِ بحث جا دارد که هم برای روشتر شدنِ بیشتر موضوع و هم برای آنکه نشان دهیم این مطالب ساخته و پرداخته ذهنی ما نبوده و مسائلی است نه مربوط به جوامع نیمه فئودالـ نیمه مستعمره و دهههای پیشین، که مسأله ای است امروزی و مربوط به جوامع سرمایهداری پیشرفته و نئولیبرال، شاهدی نیز از نوشتهای مربوط به این جریان بیاوریم. نوشتهای تحت عنوان “چپ ارتدکس و مساله ملی” که در 22 دی 1393 در سایت مجله هفته منتشر شده است. نویسنده که سابقه درخشانی در اتخاذ چنین مواضعی دارد حتّا موفق شده است در موضع رسمی خود در قبال سوریه و محور مقاومت نظر مساعد و مثبت حتّا رسانههای دولتی جمهوری اسلامی را نیز جلب کند تا آنجا که نوشتهاش را تحت عنوان “مواضع جالب سایت ضدِّ انقلاب در قبال سوریه” در سایت خود به طور کامل منتشر کنند. نویسنده اما در نوشتهی اخیرش که عنوان صحیح آن همانا “چپ پرو شرق و پیوند با بورژوازی” است با ارتکاب به تمامیِ خطاهایی که در مطالب پیش عنوان کردیم، تا آنجا پیش میرود که ذاتِ سیاست دولتهایی را که به دلایل گوناگون با آمریکا درگیرند را خلقی، ضدِّ امپریالیستی و سوسیالیستی ارزیابی میکند. حال اینبار نیز باید منتظر ماند تا دید آیا چنین دولتهایی، از جمله دولت بورژوازی جمهوری اسلامی، ستاره سرخ اهدایی جناب نویسنده را قبول میکنند یا خیر!
همانطور که پیشتر گفتیم، این جریانات همواره تلاش میکنند خط سیاسی منحط خود را به شکل کاملاً بیربطی با مباحثات نظری و تئوریکی که در پس و پیش آن مطرح میکنند، به گونهای در میان این جملهپردازی ها جا دهند. اما در این نوشته کار حتّا به مباحثات نظری و تئوریک نیز نمیکشد و این امر در میان انبوههای از نقل قولها از مارکس و انگلس و لنین و رونویسی از کتاب آندرسن و چند مقاله دیگر انجام میشود. اما مهم همان نام بردن از مارکس، انگلس و لنین است که در این نوشته به ترتیب بیش از سی، بیست و ده بار از آنان استفاده میشود و این تمام آن کاری است که انجام میدهد تا مخ
طب قانع شود که با متنی مارکسیستی روبرو است. اما افسوس آنجا که نوشته میخواهد از خلاصه نوشتههای مارکس و انگلس و لنین فراتر برود (که واضح است بدون نام بردن از آنان نمیتواند) و خط سیاسی ویژه خود را تبلیغ کند نه میتواند و نه جرات میکند که نامی از آنان بَرَد. از اینرو تنها به رویدادی تجربی و موقّت اتکا میکند که نشان خواهیم داد ارجاع بدان نیز از اطلاعات به روز نشده نویسندهی نه چندان باهوش ما نشات می گیرد. از اینرو ما نیز در اینجا از خلاصهها و رونویسیهای مطالب مارکس و انگلس و لنین توسط نویسنده میگذریم و مشخصاً به نکاتی اشاره میکنیم که دیدگاه خاص سیاسی جریان مطبوع آنان را نمایندگی میکند و اتفاقاً هیچ ارتباطی نیز به مارکس و انگلس و لنین ندارند.
نویسنده موضع ایجابی خود را اینگونه آغازمیکند: “بایداین موضوع راروشن کرد که در عصر حاضر یعنی دوره یکهتازی امپریالیسم و هژمونی سرمایه انحصاری این دولت جدید، بناست از چه ساختار و مناسبات اقتصادی، استقلال یافته و به سمت و سوی کدام نظم و برنامه اقتصادی-اجتماعی حرکتکند. به عبارت سادهتر باید دید دولت جدید به سمت انفکاک ازکانون سرمایه درحرکت استیا به سوی ادغام درآن“!
توجه به این امر ضروری است که این فرمول که قصد بیان معیار اصلی “چپ ارتدکس” جهت برخورد با واحدهای ملیِ جداییطلب را دارد، برای دوران پس از فروپاشی و نبود حتّا اسمی یک بلوک سوسیالیستی تجویز میشود، با این وجود در اینجا چنان از دو نظم اقتصادیـاجتماعی و انفکاک و ادغام از کانون سرمایه سخن به میان میآید که گویی به واقع با دو نظم اقتصادی در جهان مواجهایم، در سویی بلوک سرمایهداری غرب و در سوی دیگر بلوک سوسیالیستی شرق.
نوشته در جای دیگری اینگونه ادامه می یابد: “بیگمان کشورهای جدید که در تعارض با قطب امپریالیستی قرار میگیرند به سبب این تعارض، یک شبه تبدیل به دولتهای سوسیالیستی و چپگرا نخواهند شد. احتمالاً این واحدها رابطه نزدیکی با دولتهای سرمایهداری نورسیده مانند روسیه برقرار خواهند کرد و این رابطه برای بسیاری از مدعیان چپ به این معنا خواهد بود که هیچ اتفاقی رخ نداده؛ یک دولت از بخشی از سرمایهداری جدا شده و به بخش دیگری از آن پیوسته است.”
پس از آنکه ما متوجه شدیم که چنین دولتهایی احتمالاً چند شبه به دولتهای سوسیالیستی تبدیل میشوند، آنگاه وقت آن میرسد که اتحاد آنان با روسیه، چند شب پیش از رسیدن به سوسیالیسم نیز، اتفاق کوچکی قلمداد نگردد و این امر نه جدا شدنِ سادهی دولت از بخشی از سرمایهداری و پیوستن به بخش دیگر که مثابه انفکاک از امپریالیسم و ادغام در بلوک ضدِّ امپریالیستی ارزیابی شود.
و در ادامه، استدلال اینگونه پی گرفته میشود: “مقابله باکانون سرمایه انحصاری بخشی از سرمایهداران این کشورها را که منافع آنها در گرو رابطه با قدرتهای امپریالیستی است متضرر نموده و منجر به ایجاد فاصله میان این سرمایهداران و دولت جدید خواهد شد. در نتیجهی این شکاف، بخشی که در برابر قدرتهای امپریالیستی قرار میگیرد ناچار است خلأ موجود را با تکیه بر خلقهای کشورشان پرکنند.”
جالب است که از جناح دیگر بورژوازی در این کشورها، با عنوان ” دولت جدید” و “بخشی” یاد میشود. آنگونه که باصراحت بخش پروغرب بورژوازی، سرمایهداران نامیده میشود بخش به اصطلاح ضدِّامپریالیست، خوانده نمیشود و تلاش میشود در پوشش الفاظ، به شکل ناشیانهای ماهیت طبقاتی مشترک آنان را لاپوشانی کند.
توگویی در شرایط ضعف و ناتوانی کارگران و زحمتکشان، مائدهای فراطبقاتی ا زآسمان به زمین آمده تا به نمایندگی از آنان با سرمایهداری وامپریالیسم مبارزه کند. در اینجا برداشت غیر مارکسیستی و غیر حقیقی این جریان از دولت نیز به عنوان ارگانِ اتحاد بخشی از بورژوازی و پرولتاریا به وضوح خود را نشان میدهد. آنجا که دولت ضدِّ امپریالیست با اتّکا بر خلقهایش بر ضدِّ بورژوازیِ پرو غرب و امپریالیسم مبارزه میکند. روندی که دوستان به خوبی در کشورهای ضدِّ امپریالیستیای چون ایران در این سی و چند سال شاهدش هستند: اتکای دولت به حمایت آگاهانهی خلقهای زحمتکش قربانی امپریالیسم! فقط گویی شمارِ شبها در اینجا کمی طولانیتر شده است!
و اما تنها برگ برنده نویسنده در اثبات مهملات خود که به دلیل اهمیت آن به طور کامل نقل می کنیم چنین است:
“برای روشن شدن آیندهی این منازعه به حوادث اخیر روسیه به عنوان یک سرمایهداری نورسیده که با سرمایهداری انحصاری و طرحهای امپریالیستی پیرامونش درآویخته است نگاهی می اندازیم. پس از حوادث اکراین و تحریمهای گسترده غرب علیه روسیه، پوتین ناچا رشد تا حد ممکن به اقتصاد متمرکز دولتی و سیاستهای خلقی پناه برد. بعید است کسی دچار این توهم باشد که پوتین مخالف انباشت سرمایه، پیشبُرد سرمایهداری درکشور خویش و بسط حیطه نفوذ جهانی روسیه است. اما روند ناگزیر مبارزه با امپریالیسم او را به حرکت در مسیری وامیدارد که به رغم تعهد وی به انباشت سرمایه در روند تکامل و انباشت سرمایه در مقیاس جهانی خلل ایجاد کرده و از آن مهمتر به تقویت سیاستهای خلقی و ضدِّامپریالیستی میانجامد که گامی بزرگ در پیشبُرد پروژه رهایی بخش و آرمان سوسیالیستی
است.”
باید به جناب نویسنده اعلام کنیم که برگ برندهی وی حتّا پیش از انتشار نوشتهاش نیز باطل شده بود، چراکه با شروع بحران روبل و تحولات اقتصادی اخیر در روسیه، پوتین نه تنها از سیاستهای به اصطلاح خلقی که در اوج بحران کریمه به اجرا در آمده بود عقب نشینی کرد، بلکه بیش از پیش نیز به سیاستهای مبتی بر بازار روی آورد. در اینجا شاید دوستان پروشرق ما خرده بگیرند که پوتین زیر فشار تحریمها و جنگ اقتصادی امپریالیسم وادار به این عقبنشینی شده اما همین خردهگیری تمام استدلال آنان را نیز زیر سؤال خواهد برد چرا که آنان مدّعی بودند که بخش ضدِّامپریالیستِ دولت در تضاد با امپریالیسم جهانی و بورژوازی داخلی همپیمانش، به سیاستهای خلقی وکارگری روی میآورد تا خلأ موجود را از این طریق پر کند. بر این اساس بود که آنان گمان میکردند که درگیری هرچه بیشتر ادامه یابد و هر چه بیشتر حاد شود، روسیه و پوتین بیش از پیش بر سر دوراهی سوسیالیسم یا سازش قرار میگیرند، اما دقیقاً همین امر یعنی بازگشت پوتین به سیاستهای دستِراستی و مبتنی بر بازار نشان داد که بورژوازی هیچگاه در دوراهی بین نابودی خود و عقبنشینی خود از برخی منافع، به نفی خود و بر باد دادن تمام منافعش رضایت نمیدهند، آنهم به اختیار و به انتخاب خویش!، وانگهی حرکت به سمت اقتصاد دولتی تحت شرایطی خاص توسط بورژوازی نیز به هیچ عنوان به معنای سیاستهای خلقی و مردمی نیست. از آنجا که در نظام سرمایهداری بر اساس قانون یکسان شدن نرخ سود، سود سرمایهدار، نه مستقیماً از ارزش اضافی تولید شده توسط کارگران تحت مدیریّتش، بلکه بر اساس میزان سرمایهاش، از مجموعه ارزش اضافی تولید شده توسط کل جامعه به دست میآید، این امکان برای بورژوازی وجود دارد که چه بسا برای مدیریّت بهتر این توزیع ارزش در بین خود و همچنین بدون اخلال در روند معمول خویش، یعنی انباشت سود و دریافت ارزش اضافی از طریق استثمار نیروی کار، تا حد زیادی به یک اقتصاد دولتی نزدیک شود. اینجاست که نویسنده بر اساس برداشتِ اشتباه خود از اقتصاد سیاسی سرمایهداری، حرکت به سمت اقتصاد دولتی را در روسیه، بر خلاف تعهّد پوتین به منطق انباشت سرمایه و نشانهای از روند ناگزیر مبارزه ضدِّ امپریالیستی ارزیابی میکند. به عبارت دیگر پوتین در جریان مبارزهاش با امپریالیسم مجبور شده است به منطق سرمایه خیانت کند و سیاستهای ضدِّ سرمایهداری در پیش گیرد. دقیقاً همین منطق پوچ است که آنان را نسبت به سیاستهای بلوک شرق و حرکت آن به سمت سوسیالیسم خوشبین کرده است، البته اگر این امر بیشتر ناشی از خوشخدمتی آنان نباشد. چراکه این جریان نه تنها هیچ اشارهای به دلایل و زمینههای درگیری روسیه و غرب نمیکند، بلکه مسئله را این گونه وانمود میکند که گویی روسیه به شکل کاملاً اتفاقی به این منازعهی ضدِّ غربی کشیده شده است، بعید نیست که در پس ذهن آنان این اندیشه نیز نهفته باشد که پوتین به خاطر تبار و به خصوص اسمش، رگههایی از لنین به ارث برده است و این مسئلهای ذاتی است که او را وادار به این فداکاری، مقابله در برابر امپریالیسم و پیشبُرد پروژهی رهاییبخش سوسیالیسم کرده است! چرا که در غیر اینصورت باید به این جریان متذکر شد، روسیه اتفاقاً به دلیل ضرورتهای منطق سرمایه و پوتین دقیقاً به خاطر پیشبُرد منافع سرمایه و حفظ و بسط حیطه نفوذ جهانی روسیه، وادار به ضدِّیت و مقابله با غرب شده است. امری که در اینصورت بر خلاف برداشت آنان هیچ ارتباطی نیز به پیشبُرد پروژه سوسیالیسم ندارد. علاوه بر این، چنین نگاهی به پیشبُرد پروژهی سوسیالیسم نزد این جریان، شاهد دیگری است ازتفکرات مکانیکی و همسانی متدولوژیک و مصادره به مطلوب آرای تئوریسن کبیرشان، کائوتسکی، چرا که دقیقاً همین نگاه و همین روش است که امپریالیسم را هم، گامی بزرگ در پیشبُرد پروژه رهاییبخش وآرمان سوسیالیستی میداند، پس زنده باد امپریالیسم!
در پایان بد نیست که برای روشن تر شدن بیشتر بحث، با اعلام موضع این نوشته در قبال مسائل اکراین برخوردی انتقادی نیز به این مسئله داشته باشیم. در این زمینه این نوشته بیان میدارد: “مسئله جداییطلبان اکراین در فاز کنونی از اینرو برای ما اهمیت دارد و قابل دفاع است که سدی در برابر طرحهای قدرتهای امپریالیستی در اروپای شرقی و گسترش نفوذ ناتو هستند”.
بیان دیگر این نوشته آنست که مسئله کموناردهای شرق اکراین، در فاز کنونی از اینرو که دارای گرایشات قوی سوسیالیستی در پیوند با مبارزات ضدِّ امپریالیستی است، یا به خاطر سازماندهی پرولتری آن، مانند گردان پنج هزار نفری کارگران معدن دونتسک که در برابر فاشیسم و امپریالیسم مبارزه میکنند، یا به خاطر آن گردانهای کمونیستی که اکنون تحت فشار و بعضاً ترور گردانهای به اصطلاح ضدِّامپریالیستِ وابسته به روسیه، مشغول مبارزه در راه سوسیالیسم، علیه امپریالیسم و الیگارشهای شرق و غرب هستند، اصلاً و ابداً برای ما مهم نیست، برای ما فقط مهم آنست که روسیه بتواند دراین جدالِ اتفاقی و ناگزیرِ ضدِّامپریالیستی، برخلاف منافعش در شرق اکراین، منافعی به دست بیاورد. البته در ضدِّیت با منافع سرمایهداری انحصاری غرب!
گذشته از این مسئله و در پیوند با این امر، ممکن است برخی عنوان کنند که در این شرایط، اصل اساسی همان حمایت است و این
که این حمایت از چه زاویهای صورت میگیرد، دارای اهمیتی ثانوی است. اما در این مورد باید به این نکته اشاره کرد که مسئله حمایت و یا عدم حمایت از جنبش شرق اکراین در شرایط امروز و با توجه به غیاب یک هویت سازمانیِ قدرتمند که بتوان از طریق آن این حمایت را به نیرویی مادی و یا حتّا معنوی در پشتیبانی از رزمندگان جنبش شرق اکراین تبدیل کرد، اهمیت مسئله را از این زاویه برای ما برجستهتر میکند که را ما یاری میکند تا صفبندیها و مرزبندیهای سیاسی خود را با نیروهای دیگرِ موجود روشنتر و متمایزتر کنیم، اینجاست که مسئله ثانوی از نظر آنان برای ما به مسئله ای حیاتی تبدیل میشود. برای روشنتر شدن موضوع میتوان به واکنش ها و برخوردهای گوناگون به جنبش سبز اشاره کرد. همصدا با کمونیستها طیف گستردهای از تودهایستهای سابق و پرو شرقهای امروز نیز به مخالفت با آن برخواستند. اما کنکاش در مواضع آنان نشان میدهد که مخالفتشان با جنبش سبز، از اینرو که آن را جنبشی بورژوایی و صحنهی جدال دو طیف ارتجاعی بورژوازی در ایران، بر بستر و زمینهای جهانی، میدانستهاند، نبوده است. بلکه آنان بدین دلیل با آن مخالفند که آن را در وهله اول پروژهای امپریالیستی ارزیابی میکنند که هدف فوریاش برکناری دولت ضدِّ امپریالیست دهم و هدفِ غاییاش نیز در صورت امکان سرنگونی حاکمیت استکبارستیز جمهوری اسلامی بوده است. تحلیل نخست به ضرورت سازمانیابی مستقل طبقاتی در برابر این دو قطب ارتجاع میرسد و تحلیل دوّم یعنی تحلیل چپ پرو شرق، دقیقاً همسان با مواضع چپ پرو غرب، که نه به مخالفت با آن، بلکه به پشتیبانی از آن برخواستند، به حمایت از یک طرف این ارتجاع و ایستاندن در کنار آن منجر میشود. از اینرو بسنده کردن به این امر که جریانی مثلاً از جنبش شرق اکراین، حمایت میکند یا خیر و تنظیم شیوه برخورد با آن جریان از این منظر، نه تنها کمکی به تشخیص صفبندیهای سیاسی که در شرایط امروز برای ما حیاتی است نمیکند، چه بسا که بسیار نیز گمراهکننده خواهد بود. بنابراین تنها و تنها توجه به زوایا و دلایل خاص حمایت یا عدم حمایت جریانی از جنبش شرق اکراین و یا جنبش سبز است که میتواند نشان دهد که چگونه متّحدین ظاهری ما نه در صف مستقل طبقاتی که دقیقاً روردروی ما ایستاندهاند. امری که اگر امروز به شکلی صحیح با آن برخورد نکنیم، در آینده تاوان آن را خواهیم داد.
کوسِ رسوایی چپ پرو غرب مدّتهاست که به صدا درآمده است. این بار اما چپ پرو شرق است که با بهرهگیری از سنتهای قویاً مترقّی کمونیستها در مبارزات ضدِّ امپریالیستی، آن را در راه ارتجاعیترین اهداف خود به کار می برد و در این راه حتّا جرأت ارتدکس خواندن و لنینیست نامیدن را نیز به خود میدهد. ماکسیم گورکی در یاداشت خویش به مناسبت درگذشت لنین از قول روزنامهای آلمانی منتسب به بورژوازی مینویسد: «لنین حتّا پس از مرگ هم بزرگ، غیر قابل وصول و سهمناک است.» نزدیک به گذشت یک قرن از درگذشت لنین، بورژوازی اما چنان گستاخ شده است که برای پیشبُرد اهداف خود و برای کشاندن کارگران و زحمتکشان به مسیر دلخواه خود حتّا به لنین نیز نزدیک میشود. این نشانه و خطری است جدّی، باید در برابر آن متّحد شد.
[1] – شاید در مورد کشوری مانند روسیه نتوان به راحتی با معیارهای اقتصادیِ صرف، اصطلاح امپریالیست را به کار برد (کما آنکه در سال 2013 روسیه با 95 میلیارد دلار سرمایهگذاری در خارج از کشور، پس از آمریکا و پین و ژاپن، صادرکنندهی چهارم سرمایه در جهان بود)، لیکن باید به یاد داشت که همین کشور در اوایل قرن بیستم به درون یک جدال امپریالیستی با حفظ ویژگیهای امپریالیستی وارد میشود که لنین دقیقاً آن منازعه را یک منازعه امپریالیستی تبیین میکند و یا اینکه دولت آمریکا در دروازههای جنگ اول جهانی یکی از بزرگترین واردکنندههای سرمایه است و در عین حال به مثابه یک قدرت امپریالیستی وارد جنگ میشود. بحثِ دقیق پیرامون مسئله امپریالیسم و جدال امپریالیستی را به فرصت دیگر موکول مینماییم.
جواد برداشت اشتباهي از نظر من داشتيد، من به هيچ عنوان طرفدار خط مشي مانيفست نيستم و فقط با هدف خاصي شما را بدان ارجاع دادم. ولي جدا از اين سوءبرداشت ها از اينكه شما در اينجا بر خلاف نظرات قبلي تان به وجود صف مستقل در اكراين اذعان نموديد برايم نكته مثبتي آمد و آن را گامي به پيش ميدانم و اگر نظرات من نيز براي شما اين برداشت غلط را به وجود آورد كه من معتقد به اين امر هستم كه صف مستقل كارگري فقط مي تواند در خدمت امپرياليسم روس باشد از همين جا از خطاي احتمالي و ناخواسته خود پوزش مي طلبم و به صراحت مي گويم كه اتفاقا از نظر من يكي از راه هاي تقويت صف مستقل در شرق، مرزبندي هر چه مشخص تر با روسيه است. موفق باشيد
اشتباه من این بود که از اصطلاحی کلی یعنی “صف مستقل” استفاده کردم. صف مستقل طبقه کارگر همیشه و در هر حال وجود دارد. ممکن است این صف بسیار کوچک و حاشیه ای باشد تا آنجا که قدرت تأثیر گذاری در حوادث را نداشته باشد، اما در صورت وجود شرایط مناسب و اتخاذ تاکتیکهای مناسب این صف مستقل به یک حزب طبقاتی کارگران تبدیل می شود که در این صورت می تواند توده ها را به سمت خود جذب کرده و از اختلافات امپریالیستها استفاده کند. از آنجا که متأسفانه در اوکراین حالت اول صادق است، پیوستن به نیروی مداخله گر امپریالیسم روس و نوکران محلی آن به معنی ترک صف مستقل طبقه کارگر و حمایت از امپریالیسم خواهد بود زیرا توده ها با این ذهنیت که اتحاد با یک جناح بورژوازی موقت و شکننده است و با حفظ سیاست و سازمان مستقل خود وارد اتحاد نخواهند شد بلکه به صورت مشتی هورا کش و گوشت دم توپ مورد سوء استفاده بورژوازی قرار می گیرند. همه می دانیم که لنین مخالف جنگ امپریالیستی و همه دولتهای درگیر در آن بود، اما همین لنین در نامه به کارگران آمریکا مورخ 20 اوت 1918 نوشت:”هنگامی که در فوریه 1918 خون آشامان امپریالیست آلمان نیروهای خود را به سوی نیروی بدون اسلحه و از هم گسیخته روسیه … گسیل داشتند، من حتی لحظه ای در انعقاد “موافقت نامه”ای با سلطنت خواهان فرانسوی تردید روا نداشتم … این نمونه ای از “موافقت نامه”ای است که هر کارگر آگاه آنرا تأیید خواهد کرد. موافقت نامه ای که حافظ منافع سوسیالیسم است … با این حال اگر از جانب نیروهای انگلیس – فرانسه حمله ای متوجه روسیه باشد، من حتی ثانیه ای هم در انعقاد “موافقت نامه”ای مشابه با خون آشامان آلمان درنگ نخواهم کرد.” چرا لنین حاضر به اتحاد با امپریالیستها شد؟ چون حزب طبقاتی در روسیه تشکیل شده، قدرت سیاسی را به دست آورده بود و چنین اتحاد موقتی به حفظ قدرت سیاسی در روسیه کمک می کرد و بطور غیرمستقیم به نفع کارگران سایر کشورها نیز بود. اما در اوکراین کنونی اتحاد با هر یک از دو بلوک درگیر فقط به تقویت آن بلوک امپریالیستی منجر می شود. در صورت پیروزی بر بلوک رقیب هم قدرت از آن کسی خواهد بود که رهبری مبارزه را در دست داشته نه کسانی که هورا کشان پشت سرش حرکت کرده اند.
به سپیده عزیز
نمی دانم چرا این سوال ها را از من پرسیده اید؟ ادعای من در حد دفاع از کامنت چهار خطی ست که نوشته ام و خوشبختانه به نظر می رسد که شما هم با اصل آن مخالفتی ندارید.
جواد با چنين برخوردي از طرف شما نمي دانم بحث را ادامه دهم يا نه چراكه مي دانم از اتهام “سوسيال امپرياليست پنهان” شما اگر كمونيست هاي مبارز شرق اكراين در امان نيستند بدون شك من نيز هيچگاه بي نصيب نخواهم بود. شما در كامنت قبلي خود بيان داشتيد كه صف مستقل در شرق شكل نگرفته است و چون شكل نگرفته هر صفي، غير مستقل و پرو روس است من نيز خواستم كه با نقل قسمت هايي از مانيفستي كه نه حتي منعكس كننده نظرات كمونيست ها كه برآيند نظرات تمام نيروهاي ضد فاشيست در آنجاست نشان دهم كه چه رسد به كمونيست ها حتي نيروهاي غير كمونيست نيز تلاش كرده اند خط خود را از روسيه جدا كنند و نشان دهند كه توهمي نسبت به آن و سيستم اجتماعي حاكم بر آن ندارند. در مورد وجود صف مستقل در آنجا كه شما به نحو عجيبي تلاش در نفي آن داريد شايد تفاهمي در مورد معناي “صف مستقل” ميان ما وجود ندارد. بد نيست براي روشن شدن نظرتان تعريفتان را از صف مستقل و ويژگي هاي آن بيان داريد. از نظر من وجود نيروهايي كه با آرمان سوسياليسم و زير پرچم سرخ نه در راستاي جدايي از اكراين و پيوستن به روسيه بلكه با هدف پيش روي به سمت كيف و آزادي كل اكراين مبارزه مي كنند، وجود كارگران متشكل و مسلحي كه نه خطاب به پوتين كه خطاب به كارگران اروپا بيانيه ها و خطابيه هاي خود را تنظيم مي كنند، حضور نيروهايي كه در كنار نيروهاي هوادار روس در جهت خط كمونيستي و طبقاتي خود مبارزه مي كنند نشانه هاي قاطع و غير قابل انكاري هستند از صف مستقل طبقاتي در آنجا، صفي كه هر چند كوچك اما وجود دارد. من منكر وجود نيروهاي هوادار روس نيز در آنجا نيستم ولي اين تمام ماجرا نيست، صف مستقلي اگر وجود دارد كه دارد بايد تقويت شود نه آنكه انكار شود. در وضعيت فعلي اين حداقل وظيفه ماست. اگر جز اين باشد به قول شاملو: انكار عشق را چنين كه به سرسختي پا سفت كرده اي، دشنه اي مگر در آستين پنهان كرده باشي. اميدوارم اينگونه نباشد.
اتفاقا آن نقل قولی که آوردید نشان می داد که مردم عادی که تحمیق شده و در صف جدایی طلبان شرق قرار گرفته اند چقدر متوهم هستند. یک شخص چقدر باید تحمیق شده و متوهم باشد که گمان کند ارتش روسیه علیرغم میلش تحت فشار کارگران انقلابی کمونیست روس وارد اوکراین شده است؟ آن “آرمان” و “پرچم سرخ” چه ارزشی جز تحمیق کننده توده ها دارند وقتی امپریالیسم روس و نوکران محلی اش با استفاده از آنها جان کارگران را تبدیل به نردبان صعود خود جهت دستیابی به قدرت و ثروت کنند؟
اگر صف مستقل طبقاتی کارگران یا گرایش کمونیستی در اوکراین وجود داشته باشد دقیقا در مخالفت با چنین “مانیفست”هایی خود را مشخص خواهد کرد. این شمایید که صف مستقل کارگران را انکار می کنید نه من. در اوکراین گرایشی (هر چند کوچک و حاشیه ای) وجود دارد که وارد هیچ بلوک امپریالیستی نشده بلکه علیه آنها مبارزه می کند. این گرایش عمدتا در شورای هماهنگی جنبش کارگران اوکراین (KSRD) متشکل است و مورد پشتیبانی کمونیستهای جهان می باشد اما شما آنرا انکار و وانمود می کنید صف مستقل کارگران فقط می تواند در خدمت امپریالیسم روس باشد.
کسی که طرفدار خط مشی “مانیفست” مرتجعین شرق باشد – که مقاصد امپریالیستی روسیه را انکار و از مداخله آن استقبال می کند – اما همچنان اصرار داشته باشد خود را سوسیالیست بخواند، سوسیالیست در گفتار و طرفدار امپریالیسم در کردار است. اینجا سوسیال امپریالیست بودن دیگر یک اتهام نیست بلکه امری اثبات شده است.
سوال از رفیق خسرو.
آیا شما عقیده ندارید که در راه رسیدن به سوسیالیسم با یستی از کلیه تضاد ها و ضعف هایی که امپریالیسم ایجاد میکند، باید در جهت ریشه کن کردن امپریالیسم استفاده جست که موارد بر شمرده شما هم در خود دارد؟
آیا شما میتوانید کوچکترین قدمی در راه بر شمرده خود بردارید تا اینکه بتوانید در خط اول طبقه کارگر آنرا پذیرا گردد و در گامهای بعدی زحمتکشان؟
چگونه بایستی زحمتکشان در میان این انبوه از تبلیغات مسموم که رسانه های رسمی پخش مینمایند، میخواهید پیام خود رابدانان برسانید؟
آیا تصور نمیکنید برای چنین کاری بیک سازمان لجیستیک آهنین که بر تمام کلک های سرمایه داری محاط بوده که کلیه عملیات را رهبردی نماید، نیست؟
آیا تصور نمیکنید که این حکومت مخالف عضو یونان در اتحادیه یورو، هرگز قادر نخواهد بود بدون تکیه کامل به مردم یونان و بخصوص طبقه کارگر، خود را از یوغ امپریالیسم آمریکا که از طریق هچ فوند «بلاک رک» صاحب دویچه بانک آلمان است و این خود بزرگترین استثمار گر مردم یونان است، رها نماید؟
مارکسیست ها هرچند پیگیرترین پویندگان راه عدالت و آزادی هستند ولی شرایط کنونی جهان پیچیده و متنوع تر از آن است که در آن بتوان به آمال طبقات زحمتکش، مطابق باورهای مارکسیستی جامه عمل پوشاند. از این رو تلاش در جهت هرچه فراگیر ونه طبقاتی کردن میدان کارزارکاری درست است. هدف عاجل همه نیروهای مترقی جهان ، که بخش هایی از سرمایه داری را هم شامل می شود، مقابله با تثبیت هژمونی آمریکا بر جهان است. کشورهای “بریکس” از این منظر نقش مهم و مثبتی ایفا می کنند. مبارزه برای حل مشکلات داخلی این کشورها ، وظیفه مردم آن هاست .حمایت از نقش بین المللی آن ها و تقویت آن در مقابل آمریکا ولی وظیفه هر انسان عاقل و سازمان مترقی است.
اين بخش از مانيفست نيز روشن گر است: “چرا روسیه به جنوب شرقی اوکراین (نواروسیا) کمک می رساند؟
بخش بزرگی از الیت روسی از اعتراضات سیاسی-اجتماعی مردم وحشت دارند. آنه با کمال رغبت با قدرت حاکم در کی یف کنار می آمدند جنگ در جنوب شرقی (نواروسیا) را متوقف می کردند. اما خشم قیام توده ای بر علیه سرمایه داری الیگارشیک-بوروکراتیک، لیبرال-فاشیستی به آنها اجازه این را نمی دهد. خلقهای روسیه از مبارزۀ برحق جنوب شرق اوکراین (نواروسیا) حمایت می کنند و این تمام الیت روسیه را (که فقط بر اساس اصل و نسب نخبه است و نه بر اساس دیدگاههایش) وادار می کند، اغلب بر خلاف منافع استراتژیک خود عمل کنند و از قیام جنو شرقی اوکراین حمایت به عمل آورند و یا حداقل چنین چیزی را وانمود کنند.”
1- مارکسیستها رفتار سیاسی و گرایش طبقاتی را معیار قضاوت خود قرار می دهد نه آن چیزی را که یک جریان سیاسی درباره خود می گوید. وقتی جریانی “منافع سرمایه های بزرگ الیگارشیک و بوروکراسی جنایتکار” را محرک طرف رقیبش می خواند ولی عملش فقط منجر به انتقال همین منافع به دست دیگری می شود دیگر نمی تواند در صف کارگران جای داشته باشد.
2- آن بخشی از “مانیفست” که آنرا روشنگر می خوانید حقیقتا هم روشنگر است. اگر آنرا به زبان ساده بیان کنیم چنین می شود:
طبقه حاکم روسیه خواستار مداخله در اوکراین نیست ولی وحشت از “خشم قیام توده ای بر علیه سرمایه داری”(!) آنرا مجبور به چنین مداخله ای علیرغم میلش کرده است. مداخله روسیه در اوکراین هیچ ربطی به مقاصد امپریالیستی روسیه ندارد بلکه فقط حمایت بی چشم داشت از قیام جنوب شرقی اوکراین است.
آیا روشن تر از این می توان از امپریالیسم حمایت کرد؟ من وقتم را صرف رد کردن این نظریه که گویا طبقه کارگر روسیه اینقدر تشکل و آگاهی طبقاتی بالایی دارد که حاکمان از قیامش برعلیه سرمایه داری به وحشت افتاده اند نمی کنم زیرا همه می دانند که کارگران روس وضع رقت انگیزی دارند و در شرایطی نیستند که حاکمان را تهدید کنند. کار شما این است که امپریالیسم روس را بزک می کنید، وانمود می کنید نیروی نظامی آن با مقاصد بشر دوستانه وارد اوکراین شده و مردم تحت ستم روسیه باید به حکومتشان فشار آورند تا چنین مداخلاتی را ادامه دهد! کدام کمونیست یا حتی دمکراتی پای چنین “مانیفست” ننگینی را امضا خواهد کرد؟!
اگر شما چنین نظراتی دارید پس در حقیقت با پاسخی به ستار دادم موافق نیستید بلکه فقط آنچه که ستار و امثال او رک و راست می گویند را پنهانکارانه یا ناآگاهانه دنبال می کنید. قبلا هم گفتم که سوسیال امپریالیستهای آشکار در ایران انگشت شمارند ولی سوسیال امپریالیستهای پنهان زیاد. اهمیت سوسیال امپریالیستهای آشکار امروز فقط این است که آن مقصدی که سوسیال امپریالیستهای پنهان آهسته آهسته به سمت آن حرکت می کنند را نشان می دهند.
جواد گرامي با موافقت با پاسخي كه به ستار دادي اما در مورد مبارزان شرق اكراين با تو هم نظر نيستم و به فكر ميكنم مقاله در اين زمينه بيراه نرفته است، بر خلاف برداشت شما معتقدم كه مبارزان شرق صف خود را از دو قطب امپرياليستي رقيب جدا كرده اند و با هشياري به اين تضادها برخورد كرده اند، در مورد وجود صف مستقل كارگري در شرق اكراين مطالب و گزارشات فراواني وجود دارد كه در اين زمينه مي توانم شما را به بيانه ها و نامه هاي كارگران معدن دونتسك و همچنين بيانه ها و تحليل هاي سازمان هاي چون بوروتبا ارجاع دهم. در مورد نوع برخورد مبارزان شرق نسبت به مسئله روسيه نيز مانيفست جبهه آزادي خلق اكراين نيز با آنكه صرفا از طرف نيروهاي كمونيست نيز به تصويب نرسيده و برايند نظرات گروهاي مختلف است در دسترس مي باشد اين مانيفست در اين زمينه چنين مي نويسد: “آیا در جنوب شرقی (نواروسیا) جنگی بین روسها و اوکرائینی ها در جریان است؟
این جنگی بین روسها و اوکرائینی ها نیست (آنطور که دستگاه پروپاگاند کی یف عنوان می کند)، این قیام یک خلق تحت ستم بر علیه یک دشمن مشترک است: سرمایه داری جنایتکارانۀ الیگارشیک.
در هر دو سوی جبهه روسها و اوکرائینی ها (و همچنین خلقهای دیگر) در حال مبارزه اند.
در سوی “قدرت کی یف” مزدوران و عمال فریب خورده برای منافع سرمایه های بزرگ الیگارشیک و بوروکراسی جنایتکار می جنگند، در سوی جنوب شرقی ها (نواروسیا) رزمندگانی قرار گرفته اند که برای منافع خلق و آیندۀ آزاد دمکراتیک آن مبارزه می کنند.
آیا منافع روسها و اوکرائینی ها در وقایع جاری کنونی در اوکراین متفاوتند؟
روسها و اوکرائینی ها در منفعت عمومی سیاسی – اجتماعی رهائی اوکراین از سیادت سرمایه الیگارشیگ، بوروکراسی فاسد، نظامیان جنایتکار و جنایتکاران بی برو برگرد، متحدند.
چرا در جنوب شرقی (نواروسیا) قیام در لوای شعارهای روسی واقع می شود؟
زیرا که جمعیت روس و روس زبان اوکراین یوغ ستم دوگانه ای را تجربه می کنند. ستم اجتماعی-اقتصادی (درست مانند جمعیت اوکرائینی زبان) و علاوه بر آن ستم فرهنگی.
یوغ اجتماعی-اقتصادی – رشوه خواری و فساد، ستمگری بی قانون، قدرت جنایتکاران، امکان ناپذیر بودن یک کسب و کار و یک زندگی عادی، حقوقهای بخور و نمیر، وابستگی به “رؤسای اقتصادی کشور” – اکنون تبدیل به نرمهای موجودیت هر فرد کارکن ساکن اوکراین شده است.
لغو جایگاه رسمی زبان روسی در مناطقی که بیش از 90 درصد مردم به زبان روسی فکر و صحبت می کنند (که تقریبا شامل نیمی از اوکراین می شود)، ممنوعیت تدریس زبان روسی در مدارس، ممنوعیت زبان روسی در تبلیغات و در سینماها، ممنوعیت استفاده از زبان روسی در روال اداری و سایر ممنوعیتهای بیهودۀ تبعیض آمیز تحقیر مضاعفی برای مردم روس زبان اوکراین به شمار می آیند.
به این دلیل است که روسها و روس زبانها نخستین کسانی اند که به پا خاسته اند.
بعد از آنها نوبت تمام خلقهای تحت ستم اوکراین فرا می رسد!”
با آرزوي تقويت صف مستقل طبقاتي در شرق اكراين براي شما نيز آروزي موفقيت مي كنم.
جناب ستار من از اين مقاله نه خجالت و موضع خجولانه ديدم و نه ايستاندن بر خط سوم! اين مقاله اتفاقا قاطعانه و بي پرده در خط كمونيستي در برابر خط بورژوايي ايستاده است و اين امر كه حضور فيزيكي ندارد نيز دليل قانع كننده اي براي رد نظرات صحيح آن نيست، تازه با اين حرف كه چون مادي نيست فيزيكي نيست!! به گمانم ماده و امر مادي نز شما همان امر فيزيكي است چراكه جمله شما جز اين هماني چيز ديگري نمي رساند. ديگر اينكه من متوجه نشدم كه برخورد بازجو مآبانه شما و پرسش هايي پيرامون چاوز و مورالس و يونان و افريقا دقيقا چه ارتباطي با موضوع مقاله داشت و گمان ميكنم شما از آن چيزي كه نويسنده قصد نقد آن را دارد اطلاع دقيقي نداريد كه به اين سوالات متوسل شديد بد نيست كه بدانيد بر خلاف تصور اشتباه شما كه ميپرسيد مگر كسي پوتين و بشار را كمونيست ميداند؟ برخي پوتين و مقاومت اسد را مرحله نخست سوسياليسم و همانطور كه در اين نوشته عينا نقل شده سياست هاي آنان را گام بزرگي دو راه سوسياليسم ميدانند و به تغير جهت سوسياليستي آن خوشبينند اين نظرات اشتباه و نتايج سياسي اين نظرات است كه موضوع نقد اين مقاله است. موفق باشيد
به ستار
مقاله که حرفی از بولیوی و ونزوئلا نمی زند. اتفاقاً این شارلاتانیسم چپ پرو شرق است که بولیوی و ونزوئلا و حتما بعد از این یونان را در کنار پوتین و مالکی و اسد و خامنه ای، قرار می دهند.
چین اگر هم مدرسه بسازد برای جلب نظر مشتری و گسترش بازار است و یا در قرارداد پروژه ها است.
آقای ستار انگار که دنبال پدر خیر میگرددو نه تبیین وضعیت و چه باید کرد کمونیستی و مبارزه ظبقاتی.
در مورد وضعیت منطقه نیز نباید نوک پیکان را به سمت اسد گرفت و طرحهای کشورهای غربی را افشا کرد، ولی صحبت از محور مقاومت و… انحطاط محض است.
شما دلتان خوش است آقای ستار.
آقای جواد شما در انکار وجود خط کمونیستی در شرق اکراین، اصرار لجوحانه ای دارید. وقتی وجود دارد و تا حدی موثر و قدرتمند، انکار آن آب به آسیاب دشمن میریزد. وظیفه کمونیستی دفاع از این خط است و نه انکار ان.
من تقابلتان را با رفقا فرد و پایور دیده ام. تا حد زیادی حق با این رفقاست.
با عرض سلام
بنظر من شما و دیکران مطلب تازه ای را مطرح نمی کنید و شاید هم اصلا قصدتان نیست که مطلب تازه ای را طرح کنید شما خجالتی روی موج صدای سوم اید صدائی که به لحاظ تئوریک موجود است اما حضور فیزیکی ندارد.
علتش هم این است که مادی نیست، وقتی سرمایه داری و امپریالیسم در امریکای لاتین به غارت و چپاول ثروت ملی دست میزند و در دیگر نقاط جهان مردم را به فقر و گرسنگی میکشاند تا حدی که دست به خودکشی میزنند و یا مردم یونان را مجبور میکند در سطل آشغال بدنبال غذا بگردند و یک چاوز، مورالس و یا یک سیریسا پیدا میشود و حزبی میزند و بخشی از زحمتکشان را متحد میکند و با فقر مقابله میکند شما کجائید کجا ایستاده اید میخواهید شکم گرسنگان را با نقل و قول از گرامشی سیر کنید؟
یا به آنها بگوئید نروید دنبال سیریسا و چاوز بیبئید متحد شوید زیر پرچم رزا تا عاقبت بخیر شوید؟
شما اهل دین و ایمانید و حرف هایتان هیچ ربطی به واقعیتهای جهان ندارد منزه طلبی کاهنید که با جبهه سوم و رویای انقلاب جهانی به استمنا فکری مشغولید
وقتی آفریقا در ازای غارت منابعش از غرب به بیغوله ای تبدیل شده و گرسنگی و فقر نابودش کرده در مقابل چین وارد صحنه میشود و در ازای خرید منابعشان برایشان بیمارستان، مدرسه، جاده، فرودگاه، سد، برق و آبرسانی و مدرن کرن ارتباطات را ارائه میدهد شما کجا ایستاده اید؟ آری چین هم منابع طبیعی را میبرد اما در ازایش فقر به ارمغان نمی آورد.
وقتی در سوریه چنین جنایاتی صورت میگیرد و اسد در برابرش میایستد شما کجائید؟
مگر کسی میگوید پوتین و اسد کمونیستند یا رهبر انقلاب جهانید؟
مطلب شما بیشتر یک آروغ از سر سیری است تا مطلبی که جدی گرفته شود.
دلتان خوش باد
آیا اینها همان استدلالات سوسیال شووینیستها برعلیه انترناسیونالیستها نیستند؟ در زمان جنگ جهانی اول هم یک سوسیال شووینیست چنین استدلال می کرد: امپریالیسم خودی من توپخانه، کشتی، زیر دریایی، هواپیما و صدها هزار نفر پیاده و سواره آماده جنگ دارد اما انترناسیونالیستها چه دارند؟ چند روزنامه و تشکل کوچک. آنها “مادی” نیستند، می خواهند افکار خود را بجای واقعیت سرسخت لشکرها و کارخانجات اسلحه سازی بگذارند. اگر من از امپریالیسم خودی حمایت نکنم امپریالیسم دشمن بر من مسلط شده، منابع کشورم را غارت کرده و مردم را محکوم به فقر و گرسنگی می کند. اما لنین و سایر انترناسیونالیستها در برابر چنین دیدگاهی ایستادند و انقلاب را به پیروزی رهنمون شدند. تاریخ هم نشان داد که امپریالیسم “خودی” دست کمی از امپریالیسم دشمن ندارد و نیروی مادی انترناسیونالیستها (چنانچه از بالقوه به بالفعل تبدیل شود) بسیار بیشتر از توپ و تانک امپریالیستهاست.
نه تنها یک کمونیست بلکه حتی یک دمکرات بورژوا نیز تا این حد ساده لوح نیست که به این امید بنشینید که کشوری مثل چین بیاید و در ازای خرید منابع برای کشورش بیمارستان، مدرسه، جاده، فرودگاه، سد، برق، آبرسانی و مدرنیزه به ارمغان آورد. بچه های دبستانی هم می دانند که چینی ها (مثل هر خریدار دیگری) در ازای بردن منابع پول می دهند و برایشان مهم نیست فروشنده این پول را چطور خرج کند. یعنی برای شما قابل تصور است که چینی ها به فروشندگان منابع آفریقایی بگویند ما در ازای گرفتن این منابع سود تحویل شما نمی دهیم بلکه برای مردم کشورتان مدرسه، بیمارستان و … می سازیم تا از آن بهره برند؟ تازه خوب است نمونه ایران جلوی چشممان است ولی باز هم چنین حرفهایی می شنویم! مگر در همه این سالهایی که چینی ها نفت و مواد خام ایران را بردند در ایران مدرسه و بیمارستان پدیدار شد؟!
بشار اسد هم جلوی جنایات این چنینی نیاستاده است. او قبل از جنگ داخلی همین جنایات (که از نظر بعضی ها فقط از عهده غربی ها ساخته است) را انجام داد و هنوز هم انجام می دهد. وابسته سازی سوریه، استبداد، ایجاد شکاف طبقاتی، فقر، فساد دولتی و نوکری امپریالیسم از طرف رژیم بعثی دلایل شروع جنگ داخلی بودند. در یک جامعه سالم (حتی با معیارهای بورژوایی) امکان ندارد که توطئه خارجی بتواند کشور را به چنین روزی اندازد.
در ضمن این سخن نویسنده مقاله که مدعی وجود “کموناردها” و “گرایشات قوی سوسیالیستی” در شرق اوکراین می شود اشتباه است و در این قسمت دچار همان انحرافی شده که دیگران را بدان محکوم می کند. کسی که صف خود را از دو قطب امپریالیست رقیب جدا نکند در بهترین حالت فقط ساده لوحی است که به گوشت دم توپ آنها تبدیل می شود هر چند که در ذهن خود آرمانی دیگر داشته باشد. ممکنست و باید پس از ایجاد صف مستقل پرولتاریا از تضادهای بین امپریالیستها استفاده کرد اما مسئله اینست که چنین صفی در اوکراین تشکیل نشده و کسانی که به جدایی طلبان شرق پیوسته اند آگاهانه یا ناآگاهانه از امپریالیسم روی پیروی می کنند.