نوشته: بابک پایور
کنایههای ادبی، کرشمههای کلام و بغرنجیهای هنرورزانه بیان، در جایگاه خود بسیار زیبا هستند و دوستانی که نوشتههای مرا تا حدودی میشناسند، مطلعند که اغلب بدون این آرایههای ادبی راضی بهبیان مقصود خویش نیستم. اما اینبار ساده میگویم و از همۀ این آرایهها پرهیز میکنم، زیرا افشای یک نوشتۀ بهغایت ضدکمونیستی، ضد کارگری و متناقض با هر روش محتمل تحقیق مارکسیستی، شایسته هیچ آرایۀ فارسی نیست.در این نوشته هرجا که از خانم شهلا دانشفر نام برده می شود، مقصود برخورد سیاسی با نظرات جریانی است که ایشان را نمایندگی کرده و ایشان بهنوبه خود آنرا نمایندگی میکنند. من شخصاً خانم دانشفر را نمیشناسم. و در آنجا که بهنظرات سیاسی مربوط میشود نیز هیچ تفاوتی میان زن و مرد قائل نیستم (تفاوت ایندو طبقاتی/سیاسی/ایدئولوژیک نیست بلکه زیستشناختی/اجتماعی عام است) و از آنجا که نوشتۀ حاضر بهتضاد میان انسان و طبیعت و یا اجتماعیت عامی نمیپردازد، امیدوارم که افشای نظرات واپسگرای ایشان بنده را بهاتهام لطیف «زنستیزی» و سایر چنین لطایفی مستفیض نکند. بهرحال برای روشن ساختن شخصی نبودن این نوشته، نام خانم دانشفر را پس از این در گیومه میآوردم.
«خانم شهلا دانشفر»، رضا رخشان را بهدفاع از ارتجاع مذهبی متهم کرده است. نوشتۀ ایشان (باعنوان: «رضا رخشان باز هم در دفاع از ارتجاع اسلامی») را سطر بهسطر تحلیل میکنیم تا ببینیم «خانم دانشفر» تا کجای کار خود را تا عمق روح مفاهیم، غرق ارتجاع کرده است و چگونه تمام قد زیر پرچم هارترین و انسانستیزترین بلوک/جناح سرمایۀ جهانی، یعنی سرمایۀ ترانسآتلانتیک خبردار ایستاده است. جملات را از ابتدا بهترتیب با هم میخوانیم و پی میگیریم:
1- «حمله تروریست های جنایتکار اسلامی به مجله شارلی ابدو در ٧ ژآنویه، جهان را به تکان درآورد.»
– «تروریست های جنایتکار اسلامی» عین عبارتی است که توسط حزب لیکود بهمسلمان بهطور عام اطلاق میشود. در اینجا حتی از بهکار بردن عبارت «اسلام سیاسی» (بههمان معنای Political Islam) نیز دیگر کاملاً پرهیز شده است و «مسلمان بودن» بهمعنای عام کلمه، عملی «تروریستی و جنایتکارانه» قلمداد شده است. همین جملۀ اول آغاز یک جنگ مذهبی/صلیبی (و ستاره یهود) با موضوعی بهنام «اسلام» و فردی بهنام «مسلمان» بهطور عام و فراطبقاتی است و نوشته «خانم دانشفر» را از امکان هر گونه پیشروی بهیک تحلیل طبقاتی تهی میکند. نیز «جهان را بهتکان درآورد» اشارهای روشن است به «انقلاب مدیائی» که پس از حملۀ شارلی ابدو در رسانه های ترانس آتلانتیک درگرفت و جهان مدیای غربی را در دفاع از «آزادی بیان» همصدا کرد. در جهان واقعی، غیرمجازی و غیرمدیائی؛ یعنی جهانی که هنوز میلیاردها کارگر در آن به تولید ارزش اضافه مشغولند، حملۀ تروریستی شارلی ابدو نهتنها آنرا هیچ «تکان»ی نداده است بلکه کشته شدن 12 نفر در دفتر یک روزنامه هیچیک از معادلات و قوانین آهنین سرمایه در جهان را کوچکترین خراشی نیز نداده است. از اینرو جهان تکان خوردۀ «خانم دانشفر»، ضربان قلب خویش را با ضربان مدیای اروپای غربی و امریکائی تنظیم میکند و «تکان»هایش هم از تکان اندام هیجانزدۀ مدیای غربی ریتم و فاز روانگردان میگیرد.
2- «اما این قطب انسانیت بود که قدرتمند و چندین میلیونی بهخیابان آمد و عظمت آن چشمها را خیره کرد.»
– از خیرگی چشمان نویسنده با عینک آفتابی که بگذریم، این عبارت بهروشنی یعنی اینکه جهان امروز دو قطب دارد: یکی از آنها «قطب انسانیت» است که «چندین میلیونی» بهخیابانها میآید. (البته با اندکی اغراق، چرا که رالیهای پاریس شرکت ده ها هزار نفر و نه میلیونها نفر را جشن گرفته اند و در مدیا نیز تا صد برابر آگراندیسمان شدند) و در برابر آن «قطب غیر انسانها» (مثلاً در ایران و سایر کشورهای منطقه) قرار دارند که بههیچوجه میلیونی برای تبلیغ مجلۀ شارلی ابدو بهخیابانها نمیآیند و اضطرار معیشتی و مسائل اجتماعی یا سیاسی مهمتر بهآنان فرصت خوش رقصی با آهنگ مدیای غربی را نمیدهد. این قطببندی انسانهای جهان میان «بلوک انسانها» و «بلوک غیر انسانها» بهزبان انگلیسی demonisation (اهریمنسازی و قلع و قمع) گفته میشود که از یکی از جلوههای بارز راسیسم (نژادپرستی) غربی است. در پروسۀ دمونیزاسیون، «دشمنان» کلاً از حیث انسان بودن ساقط شده و کشتن آنها دیگر امری «غیر انسانی» تلقی نمیگردد. «خانم دانشفر» در برابر مردمانی که در کشورهای غیرغربی زندگی میکنند، با گفتن عبارت بالا، بیهیچ شکی قدم در راه یک نژادپرست گذاشته است. سؤال سطحی ولی بسیار دمدست اینجا است که آیا فردی با قیافۀ غیرغربی میتواند چنین سرسپردۀ نژادپرستی غربی باشد؟ پاسخ بیشک آری است و نمونههای روزمره بسیاری نیز از آن وجود دارند. «نژاد برتر غربی» الزاماً متکی بهرنگ پوست و موی بلوند نیست و هر سرسپردهای را منوط بهشرایطی در صفوف انتهائی لشگر خود میپذیرد.
3- «حقیقت اینست که با ترور نویسندگان و کاریکاتوریستهای نشریه شارلی ابدو، جنگ انسانیت با ارتجاع مذهبی به فازی وارد شد که نمیتوان از کنار آن گذشت و چیزی نگفت.»
– در این عبارت اهریمنسازی این دشمنان نژادی، بروزی کاملاً آشکار دارد. یعنی جنگی میان «انسانیت» (انسانها در غرب) و ارتجاع مذهبی (دمونها در شرق) وجود دارد و این جنگ اکنون به فاز جدیدی وارد شده است و «خانم دانشفر» نیز با همین ریتم فاز گرفته است.
4- «متاسفانه یکی از کسانی که در این جدال کنار ارتجاع ایستاد، رضا رخشان کارگر هفت تپه است.»
– معنای روشن این عبارت اینست که رضا رخشان نیز با امنتاع از سرسپردگی بهنژادپرستی و فاشیسم آنتیعربی/آنتیایسلامیک در غرب، در همان صف «دمون»های «غیر انسان» ایستاده است. او «کارگر هفت تپه» است، اما این دیگر هیچ اهمیتی ندارد. از این نکته نیز بگذریم که یکی از فعالین آشنای سندیکای هفت تپه را «کارگر هفت تپه(!)» نامیدن دارای چه بار تحقیرآمیز و ضد کارگری است.
5- «رضا رخشان مینویسد… اما او به همین اکتفا نمیکند بلکه علیه آزادی بیان نویسندگان نشریه شارلی ابدو می ایستد و کاریکاتورهای آنها را «موهن میخواند …
– حال سؤالی ساده که باید به کلۀ راسزدۀ این «دانشفران» کوبید، ایناست که فارغ از مسئلۀ «آزادی بیان»، و صرفاً بهلحاظ محتوائی، آیا کاریکاتورهای شارلی ابدو «موهن» نیستند؟ سؤال اینجاست که کاریکاتورهای شارلی ابدو حقیقتاً چه هدفی بهجز «توهین» بهپیامبر مسلمانها را دنبال میکنند؟ آیا صرفاً قصد شوخی و بازیگوشی دارند؟ کاریکاتورهائی که در آن پیامبر مسلمانها در وان خون نشسته، با یک گوسفند مشغول عمل جنسی است یا دارد با اعضای جنسیاش بازی میکند را با چه عنوانی بهجز «توهینکننده» (موهن) میتوان لقب داد؟ آیا این کاریکاتورها هدف دیگری (مثلاً در واقع انتشار احترام و عشق و محبت به مسلمانها؟! و یا خوشحالکردن آنها؟!) را دنبال می کنند؟ حال همین رگ باد کردۀ گردن «آزادی بیان» وقتیکه به رضا رخشان می رسد، چنین تبعیضگرانه در جلوی در خانۀ وی متوقف میشود و حتی بیان سادهترین حقیقت اظهرمنالشمس توسط رضا رخشان، چنین متهم به «نقض آزادی بیان» می گردد و بر علیه «آزادی بیان» میایستد؟ حقاً که راسیسم بدون اعمال تبعیض، هیچگاه بهعمق سقوط خویش نمیرسد.
6- «و با ارجاع ما به «پایگاه طبقاتی»، تفنگ بدستان ارتجاع اسلامی، آنها را محق به ترور ١٢ نفر از کاریکتاتوریستها و نویسندگان شارلی ابدو به دلیل «کاریکاتورهای موهن» علیه محمد میداند.»
– پس از آن دعویات راسیستی، این دیگر دروغ کثیفی است. رضا رخشان ضمن اشاره بهخاستگاه (و نهپایگاه) طبقاتی این افراد و اشارۀ دقیق و مشخص بهمحدودۀ جغراسیاسی (تقریبا همه تروریستها از کشورهای فقیر و جنگزده می ایند و عقبه آنرا با خود دارند) اما هرگز هیچ سخنی در دفاع از این عملیات تروریستی نگفته است، بلکه برعکس می گوید: «واقعه تروریستی دلخراشی که این روزها در فرانسه رخداد ومنجر به مرگ چندین انسان گردید قلب همه ما را بدرد آورده است. طبیعتا هر گونه دلیلی جهت توجیه چنین این اعمالی بدور از اخلاق و انسانیت است… مناسبات سرمایه داری در ذات خود منشا شکاف طبقاتی و اختلاف منافع بین لایه های بالایی و زیرین جامعه است…قصد من دفاع از این اعمال تروریستی نیست بلکه از حیث اسیب شناسی اجتماعی ؛این مناسبات سرمایه داری بود که اکثریتی را از مالکیت خلع ید کرد. این مناسبات ظالمانه بود که حسرت یک زندگی انسانی را بر دل خیل عظیمی از انسانها نشاند.»- مطمئن نیستم که «خانم شهلا دانشفر» با گفتن چنین دروغ کثیف و دعوی بیپرنسیپ، ضدکمونیستی و ضدکارگری؛ دیگر از این پس با کدام رو و حیا بهنوشتن ادامه خواهد داد و از خوانندگان توقع خواهد داشت که نوشتههای بعدیاش را جدی بگیرند. پیوستن بهصف دروغگویان و شارلاتانها، تاوانی است که او اینچنین خواهد پرداخت.
7- «رضا رخشان ظاهرا نمیداند که آن آزادی بیان و آزادی نقد مذهب که اکنون در کشورهای اروپایی و غرب وجود دارد، از لطف و نیاز سرمایه داران بوجود نیامده است، بلکه نتیجه مبارزه جانانه کارگران و نیروهای چپ و رادیکال این جوامع با طبقه سرمایه دار و کلیسا و ارتجاع طی قرون گذشته تا کنون بوده است و در این راه کارگران قربانیان بسیاری داده اند.»
– باید به «خانم دانشفر» گفت که بیش از این دست از تحقیر کارگران بهروش بورژوائی مستبدانۀ خود بردارید و ما را بیش از این در مغز موش مانندتان «احمق» نپندارید. رضا رخشان دقیقاً از روند تاریخی نقد مذهب در اروپا مطلع است، آنچه که شما نیز از آن مطلعید اما خودتان را بهخریت محض زده اید و این چنین نوشتهتان را بهکثافت اهریمنسازی نژادی از مسلمانها کشیده اید، اینست که روند تاریخی نقد مذهب در اروپا بدون (یا با حداقل) تأثیر مکانیسم تخریب کننده و کند کنندۀ بیرونی صورت گرفته است. امروز راسیسم اروپائی، فاشیسم ضدعربی/آنتیایسلامیک، تلاش برای تغییر جغراسیاسی منطقه خاورمیانه به واسطه جنگ های خانمانسوز و روند کولونی سازی عراق و لیبی و مصر توسط جنایتکارترین بلوک سرمایۀ جهانی؛ مکانیسمی بهغایت معنا تخریبگر و بیرونی از سوی سرمایۀ ترانسآتلانتیک (سروران شما) بر علیه دینامیزم درونی جوامع فوق است که «نقد مذهب» در این جوامع را نیز بهطور همه جانبه تحت روند تخریبگر خویش بهنابودی میکشاند و افراط گرائی مذهبی را دامن میزند.
8- «این اتفاقات بطور واقعی نقطه عطفی در دفاع از انسانیت بود. در جریان این حمله جنایتکارانه ما ١٢ انسان آزادیخواه را از دست دادیم، ولی صفی از آزادیخواهان جهان جلو آمدند و در برابر ارتجاعی که فتوای قتل سلمان رشدی ها و شاهین نجفی ها را میدهد، قلم ها را میشکند و ستاربهشتی ها را زیر شکنجه به قتل میرساند، الله اکبر میگوید و شارلی ابدو ها را مورد حمله و کشتار قرار میدهد، اعلام کردند که جانانه ایستاده اند.»
– در اینجا «الله اکبر» دوباره بههمان شیوه اهریمنسازی آنتیایسلامیک و نژادپرستانه معادل با «غیرانسان» بودن است و برای «خانم دانشفر» این «اتفاقات» نقطۀ عطفی نیز در دفاع از «انسانیت» است.
***
برای ما خیر، زیرا با یا بدون شارلی ابدو، ما به همان مبارزه طبقاتی میپردازیم که خودبیگانگی و انسانکشی سرمایه بهما تحمیل کرده است؛ اما این حقیقتاً یک نقطه عطف برای شما است: زیرا «خانم شهلا دانشفر»ها و سایر دانشفریون که تابحال جرأت نمیکردند که «اسلام» و «الله اکبر» را اینچنین بهطور کلی، عام، فراطبقاتی و بیقید و شرط معادل دمونها و اهریمنان «غیرانسان» قلمداد کنند، پس از واقعۀ شارلی ابدو چنین صلیبی و خونخواهانه شمشیر کشیدهاند و قلم فرسائی میکنند و گردن کارگران ایرانی را نیز از زیر تیغ خیالی خود رد میکنند. اینان که حتی تا چند ماه پیش با تکیه بر «مبارزه با اسلام سیاسی» و با قید شرط و شروط معینی که از مجموع چپ غربی آموخته بودند، نوعی تصویر خیالی از «اسلام غیر سیاسی» در ذهن خود میپرداختند و حداقل برای «برخی از مسلمانها که زیاد هم سیاسی نیستند» هنوز حق اندکی ادامۀ حیات قائل بودند؛ امروز با کشته شدن دوازده نفر کاریکاتوریست و کارمند یک مجلۀ فکاهی در پاریس، دیگر همان یک ذره شرم نیز از نوشتههایشان رخت بربسته است و اینچنین پرچم هولوکاست مسلمانکشی و قتلعام هرکسی که بههردلیلی «الله اکبر» میگوید، بر فراز نازک اندیشههایشان بهاهتزاز درآمده است. در اینجاست که مقولۀ ماورائی «آزادی بیان» خود را درچهرۀ اهریمنسازی جلوهگر میکند.
این نوشته «خانم دانشفر» حتی دیگر یک «چپ ترانس آتلانتیک» هم نیست. نه تنها کمونیستها بلکه حتی همین چپ ترانسآتلانتیک نیز (اگر بخواهد نام چپ پروغربی را هنوز بر خود حفظ کند) وظیفه دارد که با تمام توان در برابر چنین بروز آشکار فاشیسم ضدعربی و اهریمنسازی مسلمانها بایستد. این کلمات، آمادهسازی اذهان برای آغاز هولوکاست مسلمانکشی و جنایتی قومی/مذهبی است که همین امروز سکوت و محکوم نکردن آن، نابخشودنی است.
این نوشته تابع تمام و کمال برنامۀ حزب لیکود است و در اینجا قرار گرفتن «خانم دانشفر» در صف رالی بنیامین ناتانیاهو و مارش لیکود پارتی نیز دیگر موضوعی اتفاقی، قابل اغماض و یا یک دفاع سانتیمانتال از «آزادی بیان» نیست.
منهای اینکه عملیات تروریستی شارلی ابدو چه باشد یا نباشد؛ پیشینۀ آن بهکجا بازگردد؛ تروریستها چهکسانی باشند و از کجا حمایت شوند و رابطۀ آنها با دستگاههای اطلاعاتی غربی چگونه باشد؛ معنای حقیقی آزادی بیان چه باشد؛ چه کسی این عملیات تروریستی را محکوم کند و چرا؛ یا اینکه رضا رخشان دربارۀ آن چه نوشته باشد؛ به واسطۀ همین مقاله بالا، تابعیت رسمی «خانم شهلا دانشفر» در حزب نژادپرستانه و فاشیست ضدعربی لیکود را باید بهاطلاع همگان رسانید. تابعیتی که بهاحتمال نهچندان ضعیف، دیری نخواهد پائید که به«عضویت رسمی» در لیکود پارتیهای گلوبال و سایر انصار آنان نیز مبدل خواهد شد.
اینان در برابر نوشتۀ من پس از این باطل بسیار خواهند گفت. اما این اباطیل چیزی بهجز آشنائی و اعتبار برای من ایجاد نخواهد کرد. یعنی اعتبار و آشنائی رفیقانۀ یک کارگر کمونیست که تحت هیچ شرایطی و بههیچ دلیلی در محکوم کردن راسیسم، اهریمنسازی قومی/مذهبی و فاشیسم (بههر نحوی که جلوه کند و با هر ریتمی که «فاز» بگیرد، حتی اگر فازش «آزادیبیان قطب انسانیت(!)» باشد) لحظهای تعلل و کوتاهی نمیکند و دست گرم و رفیقانۀ هر کارگری را که در این راه جرأت کند، مبارزه کند، از انگ و ننگ نهراسد، بخروشد و بستیزد؛ در دستان خویش میگیرد.
نوشتۀ رضا رخشان متنی است البته قابل نقد که در فرصتی مناسب باید بدان نیز پرداخت. اما مادامیکه تبعیضگران ضدکارگر و کمونیسمستیز وی را چنین مورد حمله قرار میدهند و او را به حمایت از «ارتجاع اسلامی» متهم میکنند، باید بیهیچتردیدی شانه بهشانه در کنار وی ایستاد.
آنزمان که این اهریمنسازان و آنتیعربیکهای تبعیضنژادی بهخاطر سالگرد فوت مادربزرگ بنیامین ناتانیاهو یک دقیقه مجبور بهسکوت خفقانآمیز شدند؛ شاید برای ما نیز فرصتی باشد که خفقانشان را بهغنیمت شمریم و بهخود نوشتۀ رضا رخشان نیز نقادانه و رفیقانه بپردازیم. اما امروز نه.
بابک پایور
10 پاسخ به “شهلا دانشفر در صف لیکود پارتی”.
رفیق بابک عزیز:
گرچه با تأخیر ناشی از گرفتاریهای زندگی، اما این یادداشت را روبهتو مینویسم تا بهبهانهی گفتگو با تو با خوانندهای نیز حرف بزنم که این نوشته را میخواند. بهنظر من بهتر استکه کامنت و حتی مقاله نوشتن در مورد «شارلی ابدو» بودن یا نبودن و هرنوع مسئلهای که از «شارلی ابدو» برمیخیزد را ادامه ندهیم. چراکه ما حقایق را (البته بهزبان تو و قبل از همهی مدعیان دیگر) در این مورد گفتهایم؛ و اگر کسی اهل تأمل و تفکر باشد (یعنی: تصمیمش را در مورد موضوع مورد بحث بهطور مطلق نگرفته باشد و فقط برای ستیز قلمفرسایی نکند)، بهاندازهی کافی ملاط برای فکر کردن دارد.
بههرروی، بهمنظور بیان دوباره و موجز حقیقت چند نکته را جهت رفع دِین بهخوانندهی محقق یادآوری میکنم تا اگر این جدل نازیبا پایان یافت (که امیدارم اینطور باشد)، ما (یعنی: من و تو و دیگر رفقا) تلاش زیباییشناسانه و زیباییباورانهی خودرا کرده باشیم.
1ـ گرچه من وقت چندانی برای جستجو در سایتهایی که خودرا اپوزیسیون معرفی میکنند، ندارم؛ اما تا همینجا متوجه شدهام که فقط خانم شهلا دانشفر نیست که نان سیاست را بهنرخ قربانی کردن کارگرانی (مثل رضا رخشان) میخورند که قصد حرکتِ خلاف جریان دارند. در این بساطِ نانِ سیاست بهنرخ روز و مدیای بورژوازیِ دمکراتِ ترانسآتلانتیک، آقایان محمود قزوینی و مجید آذری هم شرکت کردهاند. شاید قابل باور نباشد؛ اما همان کامنتنویسی که در سایت رفاقت کارگری خواهرـمادر، و زن و بچهی من و تو و دیگران را با فحشهای «مخصوصِ ش…» نواخته است، بههمین طیف تعلق دارد. تفاوت البته در این استکه کامنتنویس فحاش بهمنتهاالیه سَمتِ لمپنخردهبورژوایی و دیگران بنا بهموقع و موضع طبقاتیـسیاسیـاداری خویش بهسَمتی تعلق دارند که بیسوادی و عامیانهگرایی خودرا پشت عناوینی پنهان کردهاند که بهدو ریال هم نمیارزد. اگر چنین نبود، این عالیجنابان نانِ سیاست (یا اعتبار سیاسی) را بهقیمت دراز کردن «کمونیستی» کارگران نمیخورند. من تجربهی بسیار پرباری از جماعتی دارم که این کوتولهها ادای وارونهی آنها را درمیآورند.
2ـ گرچه من پیش از اینها در مقالهی «آزادی اندیشه و بیان – پیشینه، محدودههای زمانیـمکانی و جوهر طبقاتی آن» درباره «آزادی بیان» تااندازهای نوشتهام؛ اما دوباره تأکید میکنم که عبارت «آزادی بیان» فینفسه یک عبارت فراطبقاتی (یعنی: بورژوایی) است که بیش از هرچیز بهمنظور فریب طبقهی کارگراختراع شده است. چراکه کلمهی «بیان» بهمعنیِ «اندیشه» است و اندیشه نیز در جامعهی طبقاتی ذاتاً طبقاتی، ساختارمند، و کنش گر است. بدینترتیب، معنیِ «آزادی بیان» این استکه هرگونه کنش اجتماعیـسیاسی برای همهی افراد و گروها و طبقات آزاد است، و هیچ نیرویی (اعم از دولتی یا غیردولتی) در مقابل کنشهای ساختارمند، جهتدار، طبقاتی و کارگری بهعنوان بازدارنده ظاهر نمیشود. این یک دروغ نسبتاً پوشیده بود که پس از 11 سپتامبر بهیک دروغ آشکار «تکامل» یافته است. چرا دروغ است؟ برای اینکه: در قوانین اساسی همهی کشورهای موسوم بهدمکراتیک، مواد و قوانینی وجود دارد که میتوان تحت عنوان موادِ ناظر برموقعیتهای اضطراری از آن نام برد! کارکرد این مواد قانونی آنجایی استکه جامعه (یعنی: نظم سرمایه) براثر شدتیابی مبارزهی طبقاتی در موقعیتی قرار میگیرد که قابل تعبیر بهموقعیت اضطراری یا بحرانی است. این موقعیت بحرانیـاضطراری که میتواند توسط شاه [مثلاً در هلند، انگلیس، سوئد و جاهای دیگر]، رئیس جمهور [مثلاً در آمریکا]، مجلس سنا [در بسیاری از کشورهای دموکراتیک]، شورای نگهبان قانون اساسی [مثلاٌ در فرانسه] و هزار نهاد دیگر اعلام شود، البته که موقت است و زمان آن را نیز عملاً وقت لازم برای سرکوبِ خیزشهای کارگری تعیین میکند.
3ـ آن افراد و جریاناتیکه آزادی بیان و پراتیک پرولتاریایی (یعنی: سازمانیابی کمونیستی کارگران) را در لابیرنت قوانین اساسی و ضوابط و مواد حقوقی بورژوایی جستجو میکنند، ماهیتاً همان جریاناتی هستند که با شروع جنگ جهانی اول، در دفاع از بورژوازی خودی، سرنگونی بورژوازی «دشمن» را طلب کردند. اینها در موقع «مقتضی» از همان شیوهای استفاده میکنند که گوستاو نوسکه استفاده کرد: دستور تیرباران رهبران شوراهای کارگری در آلمان درهنگامی که به«احترام» سردود انترناسیونال از جا برخاسته بود!! نتیجه اینکه حملهکنندگان بهامثال رضا رخشان (یعنی: مداحان سینهچاک آزادی بیانِ بورژوایی) تا آنجاکه آزادی پرولتاریایی را در قوانین و مصوبههای بورژوایی جستجو میکنند، در خوشبینانهتری صورت متصور عقبماندگی اجتماعی و تاریخی خودرا بیان میکنند. این عقبماندگی در همهی ابعادش معنایی جز کنش و واکنشِ ارتجاعی ندارد.
4ـ این سنت باقیمانده از حزب توده استکه ضدیت با مذهب را معادل دریافت ماتریالیستیـدیالکتیکی از مبارزهی طبقاتی و هستی درمییافتند. البته این جماعت تاآنجاکه در بین شکافهای حکومتیِ دورهی شاه بازی میکردند، این دریافت بهنفعشان بود؛ اما آنجاکه شاه رفت و جمهوری اسلامی آمد، همه سید و حاجآقا از آب درآمدند. این شیوهی نگاه و اینگونه کلهمعلق زدنها در مورد اصحاب «حزب کمونیست کارگری»(اعم از هرشاخه و دستهای و از اعم از شورشی و غیرشورشیاش) صادق است. تفاوت در این استکه اینها (یعنی: حواریون منصور حکمت ـ بهنفی یا بهاثبات) مستقیم دربین جناحهای سرمایه جهانی و غیرمستقیم دربین جناحهای حکومتی بازی میکنند؛ و تودهایها ـبرعکسـ مستقیم در بین جناحهای حکومتی و غیرمستقیم در بین جناحهای سرمایه جهانی بازی میکنند.
5ـ تأکید روی اینکه مسئلهی «آزادی بیان» حاصل مبارزهی کارگری است، ضمن بیان نیمی از حقیقت؛ اما (حتی اگر صاقانه بیان شود؛ بازهم در کتمان نیمهی دیگر حقیقت) از همان آغاز بیانی رفرمیستی و طبیعتاً بورژوایی است. چراکه فقط روی جوهرهی مبارزاتی کارگر در همین نظام و نه فرارفتهای تاریحیِ ناشی از ذات پرولتاریایی فروشندگان نیرویکار تکیه میکند. همیشه چنین بوده است و امروزه بهطور اخص چنین استکه سازمانیابی دموکراتیکِ مبارزات کارگری، بدون سازمانیابی کمونیستی این مبارزات، بازسازی رفرمیستی این نظام را مد نظر دارد که نتیجهی طبقاتی و انسانیاش بهمراتب وحشتناکتر از آن هنگامی است که رفرمی در دستور کار نبوده است.
6ـ اگر مدعیان دفاع از «آزادی بیان» در ادعای خود اندکی صادق بودند، در مورد نوشتهی رضا رخشان سکوت میکردند و اینگونه نوشتههای را بهتعبیر خود بهپای آزمون و خطاهای ناشی از «بیان» و آزادی آن میگذاشتند. اما این سینهچاکان «آزای بیان» لحظهای در حمله بهیک کارگر که میخواهد خلاف جریان حرکت کند، تأمل نکردند. گرچه این جماعت را نمیتوان فاشیست نامید؛ چراکه نه سر پیاز هستند و نه ته آن، اما تا آنسوی شرم بهعنوان صفتِ ممیزهی انسان، برهمهی ارزشهای طبقاتی و تاریخی و نوعی چشم بستهاند و چشم میبندند. فاشیسم نیز با استفاده از امکانات بورژوازیِ گرفتار در وضعیت «تقارن منفی»، از همین نقطه اعلام وجود کرد.
7ـ برفراشته باد پرچم سرخ پرولتاریایی برفراز همهی جهان ـ مرگ برفاشیسم (در همهی مراحل اشکال بُروز آن).
عباس فرد
لایکلایک
این خرده بورژوازی ارسطو پرست هپروتی از حضور شما کارگر محترم پوزش میخواهد.
خر ما از کره گی دم نداشت، اصولا من خری نداشته ام.
شمارا به بخیر ما را بسلامت
سپیده
لایکلایک
پس بنده «کارگر یقه سفید» و «استاد بزرگ طنز نویس!!» هم شدم؟!
نخیر، من همانقدر کارگرم که این چپ خرده بورژوای ارسطوپرست هپروتی روزی آرزو خواهد کرد که ای کاش چنین کارگری روی کره زمین وجود نداشت.
ضمنا خرده بروژوازی Petite bourgeoisie نه معادل خالص فارسی دارد، نه انگلیسی و نه ترجمه کردن آن به زبان دیگری صحیح است. بعبارت دیگر امروز کلمات بورژوا و خرده بورژوا واژگان کاملاً فارسی هستند که با خیال راحت می توان از آنها استفاده کرد.
خرده بورژوا از جمله به کسانی میگویند که وقتی به کارگری بر میخورند که صنایع و آرایه های زبان فارسی را آموخته و به فن بیان مسلح است، ناله و فغانشان بلند می شود که «ای وای! به دادمان برسید! همه نظریاتمان مبنی بر اینکه کارگران باید موجوداتی خر و حمال و بیسواد باشند غلط از آب در آمد! این یارو که خواندن و نوشتن بلد است و مقاله و داستان مینویسد، نمیتواند کارگر باشد یا اینکه استخخفرالله حتماً «کارگر یقه سفید» است.»
آن روزی که کارگران حقیقتاً به فنون بیان مفهوم مسلح شوند و هزاران طنزنویس و شاعر و داستان پرداز در طبقه پرورش دهند، این چپ خواهد فهمید که آزادی بیان کارگران برایش چه واقعه دردناکی است! و دیگر اینقدر با شور عاشقانه در راه «آزادی بیان» حماسه سرائی نخواهد کرد.
لایکلایک
خانم و یا آقای سپیده: اتفاقا کار من برعکس شما تلاش در مسیر فصل کردن رابطهی آدمهایی همچون شما زیر و یا با پرچم طبقهی کارگر است تا وصل کردن آن!! از این کار خوشنود هم میشوم! این البته از درماندگی طبقهی کارگر است که مفتگویانی همچون شما به راحتی میتوانند شعر بسرایند و هیچ بنی بشری هم نگوید که استاد این اشعار را از کجایتان آوردهاید. ولی خواهی نخواهی این وضع هم روزی تمام میشود که هر کس و ناکسی سرش را بیندازد پایین و هرچه دوست داشت بگوید. بلاهت بس است، بروید تفریح دیگری پیدا کنید
لایکلایک
تصحیح:
جمله «استاد بزرگ طنز نویسی چون شما، وای عذر بر درگاه ابدیت«استقفرالله»»
بخاصر اینکه سرم با دمم بازی میکرد، چنین عوض میشود:
تا از سپیده ای که شما وی را «برای مکالمه با کارگران طرحی بسیار تحقیرآمیز و خرده بورژوائی است» میدانید وای عذر بر درگاه ابدیت«استخفرالله»
سپیده
لایکلایک
در مورد لغت «رالی/ تجمع و صف آرائی» بشما تا آنجا حق میدهم که من در روزنامه های خارجی و اخبار روز، بروز نبوده ام.
ولی آیا این خود دلیل این نیست که مانند لغت «دمونیزاتسیون» که در وسط متن پارسی آورده اید، ولی بخود زحمت داده اید که معنی آنرا داخل پرانتز بگذارید، آنرا برای پارسی زبانان توضیح دهید.
همین عدم اطلاع من از «رالی/ جنبش هِبدو»، آیا خود دال بر صحت این آرزو از طرف من نیست تا اینقدر وقت عزیز« کارگر» ما را نگیرد.
در مورد پارتی: با عکسی که مجله محترم هفته و یا شما انتخاب کرده اید، من تا میانه های مقاله بمعنی مهمانی با « پچ پچ های در گوشی» حرکت کرده بودم. همه خوانندگان از «چگونگی افکار شما و شکل گیری آن در حین نوشتن» اطلاعی ندارند.
و باز هم مینویسم، خواه از سخنم پند بگیر، خواه ملال.
رالی/ واقعی
آگراماندیسمان/ بزرگ نمایی
دمون/ دیو
اظهرمنالشمس/ مانند روز روشن، شفاف
آنتیایسلامیک/ ضد اسلامی
کولونی/ مستعمره
دینامیزم/ خود پویایی، تحرک
الله اکبر/ خدا بزرگ است
پرو/ موافق
سانتی مانتال/ احساساتی
گلوبال/ جهانی
اینها هیچکدام عذری برایشان موجود نمیتواند باشد بجز:
فخر فروشی؛
یا عدم شناخت از:
درجه اول طبقه کارگر ایران و طبقات خرده بورژوازی(مثلا من لغت بدیلی برای خورده بورژوازی نمییابم که باندازه کافی بازگو کننده و در جمع مبارزین مترقی جا افتاده باشد در اینجا میتوانم از هر کسی کمک بگیرم ولی لطفا نه « لیتل کاپیتالیست». من از کارگرانی که کتاب کاپیتال روی میزشان دارند سخن نمیگویم، من حتی از کارگران کم سوادی که لنین ساعتها آنانرا تا سرحد عرق ریختن سوال پیچ میکرد و برایشان نیم ساعت گفتگو با لنین سخت تراز یک روز اضافه کاری در کارخانه بود، صحبت میکنم، که در جهان «متمدن امروزی ما اکثریت شکننده کارگران، چنین اند. لطفا با چماق کارگران یقه سپید، بقولی آقای شیری « کی برد» دردست، حمله ننمایید که در خور شخصیت رضا رخشانی و پایوری شما، نیست.)
مساله عوض نشود کجا بودیم؟
آره، عدم شناخت از: درجه اول طبقه کارگر ایران و طبقات خرده بورژوازی، کارگران دفتری روابط خارجی و روشن فکران که مفتون و دیوانه بکارگیری الفاظ خارجی که فقط بدرد سطح دانشگاهی «آکادمیک» میخورد میتواند باشد.
لنین هم همیشه از« ما کارگران» سخن میگفت و خود را کارگر میدانست و اکثر کارو زندگیش با کارگران بود.
ولی میان ماه من با ماه گردون…؟
چقدر میتوان از فرهنگ خمینی- تا سید علی که از قبرستان تاریخ بیرون کشیده اند سپاسگذار بود که به ایرانیان همت، سخت کوشی، ابتکار، ابداع، نوآوری، تهور و شجاعت در مقابل تیغ ملایان … داد تا بتوانیم این چنان، زبان پارسی را تکامل دهیم. من کمتر زبانی را در دنیا میباشم که توانسته باشد این چنینی در باره واژه های رایانه«کمپوتر» این چنین موفق باشد.
من کمتر زبانی را میشناسم که در عرض مدت کوتاهی توانسته باشد این چنین واژه های سیاسی معادل برایشان بسازد که حتی آقای ایرج اسکندری در ترجمه کتاب سرمایه از کاربرد آنها، در آنزمان، نمیتوانست خودداری نماید؛
خودگویا بتواند جای خارجی آنها را بگیرد.(ناگفته نماند که تنها ترجمه ایست که مفهوم و منظور مارکس را برای پارسی زبانان، میتواند بازگو نماید)
اینها همگی دست آورد انقلاب شکوهمند بهمن میباشد که این جواد ها بقولی شما «جوادیون»، آنرا دست ساز سازمان سیا میدانند. ننگ و نفرت کلیه مردم ایران بر آنان!
با استفاده با الفاظی مانند «بزرگواری کنید و ما را چنین ابله نپندارید»، من کوچکتر از آنم که کسی را ابله بدانم، وانگهی از خانم مرکل و اوبامای دروغگو آقای روحانی دغل و از رفسنجانی دزد و الیگارش و خویشاوند سالار… بعنوان معلم منفی هم میتوان فرا گرفت، استاد بزرگ طنز نویسی چون شما، وای عذر بر درگاه ابدیت«استقفرالله»
از بدگویی ضمنی شما داخل پرانتز:
«(و برخی اوقات پان ایرانیستی)» اینبار، آنهم فقط اینبار صرفنظر میکنم.
سعی من وصل کردن است نی فصل کردن(مولانا)، اگر بتوانم کوچکترین خدمتی در بهتر کردن طنز نویسی شما که از ضروریات کنونی جهت دسترسی به خرده بورژوازی که از مسائل اصلی انقلاب میباشد، هر چند که مورد متلک پرانی شما واقع شوم، ابایی نخواهم داشت، بجز نسبت هایی که به امپریالیسم، استعمار و فاشیسم مربوط میشود که آنرا بی پرده و وقیح، در آینده جواب خواهم داد.
لایکلایک
خانم سپیده،
صرفا لغاتی را که درست بازآوری نکرده اید در اینجا میاورم تا برای سایر خوانندگان سوتفاهم نشود:
– رالی Rally: تجمع و صف آرائی، این لغت انتخاب من نیست و اسمی است که توسط سازماندگان روی تظاهرات «ضد تروریستی» در پاریس گذاشته شده. با Really (واقعی) اشتباه نشود.
– ُسانتی مانتال Sentimental به معنای «احساساتی» است و در مقالات فارسی زبان بسیار به کار می رود. ربطی به پالتو ندارد و هیچ وقت هم نداشته است.
– ترانس آتلانتیک Trance Atlantic (بین اطلسی، بین الاطلسی) به محدودۀ جغراسیاسی دو سوی اقیانوس اطلس شمالی (آتلانتیک) گفته می شود. یعنی کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی. به همین سان نام پیمان ناتو مخفف «پیمان نظامی آتلانتیک شمالی» است. این را با پوبلیوس ترنتیوس (مشهور به ترنس Terence) شاعر و نمایشنامه نویس یونانی اشتباه کرده اید، که ربطی هم به این مقاله ندارد.
– ابهام میان «پارتی» (حزب) و «پارتی» (میهمانی) عمداً به کار رفته است.
در نهایت باید بگویم که من زیاد نگران «پارسی را پاس بدارید» و این تبلیغات فرهنگستانی (و برخی اوقات پان ایرانیستی) نیستم.
در پاسخ سوال شما که پرسیده اید «کسی که چنین کارگرنواز است، چرا از زبان ساده استفاده نمیکند؟» باید بگویم:
1- فرضتان از بیخ غلط است. من کارگر هستم ولی به هیچ وجه «کارگر نواز» نیستم. این وصله های ناجور به من نمی چسبد. ضمناً به عنوان یک کارگر خود را معادل یک گربه خانگی هم نمی دانم که یک «کارگرنواز» مرا «نوازش» کند.
2- استفاده عامدانه از «زبان ساده» برای مکالمه با کارگران طرحی بسیار تحقیرآمیز و خرده بورژوائی است. کارگران بیان مفاهیم انتزاعی و پیچیده را به خوبی و حتی بهتر از این «زبان ساده» مثبت گرای شما می فهمند. بزرگواری کنید و ما را چنین ابله نپندارید. اتفاقا یکی از این متون بسیار پیچیده و پر از آرایه های ادبی که برای روی میز هر کارگری نوشته شده است، کاپیتال نام دارد و نسبتاً کتاب خوب و مفیدی هم هست!
لایکلایک
پوزش میخواهم، پیری هم بد دردی است و فراموشی هم بدتر از آن:
به واژه نامه اضافه نمایید:
پارتی / حزب،
بازهم
پارتی / مهمانی، چماق آقازادگان برای رسیدن بهدف
سپیده
لایکلایک
من در ارزش گذاری مقاله در مقام انتقاد از اسلام ستیزی «هانکنینگ تونی(مشاور فرهنگی بوش)» بر علیه خانم دانشور، باز هم پشت گفته رفیق شیری در نمایشنامه «آلاهواکبر» مخفی میشوم.(در غیر، اتهام …مالی)
اما!
آنهم از اون «اما»های لنینی:
چه خوب بود که نویسنده یک واژه نامه زیر مقاله اش نصب مینمود، تا اجرش در نوشتن برعلیه اسلام ستیزی و پارکابی آمریکاییان برای مستعمره کردن کشور ایران که شاه شاهنشاهان، بابتش سرش را بباد داد، بهتر شناخته میشد.
کسی که چنین کارگرنواز است، چرا از زبان ساده استفاده نمیکند؟
کارگران فعالی که من تصادفا با آنان برخورد داشته ام از نظر زبانی و فهم سیاسی نتنها از من جلو تر بودند، بلکه پس از قدری گفتگو، فهمیدم که درون من و خط مرا تا انتها خوانده اند و لابد پیش خود میگفتند، بازهم یکی از اونا (این حرافان همه چیز دان)!
ولی اگر من نیمه آلمانی-نیم پارسی و یا نیم انگلیسی نیم پارسی و یا اینهمه لغت قلمبه ثلمبه خارجی برایشان قطار میکردم، میگفتند، اینهم یکی از اوناست(منتها نوع فرنگی آن)
حال لغت نامه
رالی/ واقعی
آگراماندیسمان/ بزرگ نمایی
دمون/ دیو
اظهرمنالشمس/ مانند روز روشن، شفاف
آنتیایسلامیک/ ضد اسلامی
کولونی/ مستعمره
دینامیزم/ خود پویایی، تحرک
الله اکبر/ خدا بزرگ است
پرو/ موافق
مارش/ قدم رو، رفتن گروهی
سانتی مانتال/ پالتوی یک سانتی؟ مانتوی سانتی؟؟
گلوبال/ جهانی
آنتیعربیک/ ضد اسلامی
انقلاب مدیایی/ انقلاب رسانه ای، (هم صوتی و هم تصویری)
ترانس آتلانتیک/ ترانس یکی از شعرای فکاهی سرای لاتینی در آتلانتیک:
ترانس
لغت نامه دهخدا
ترانس . [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از شعرای فکاهی سرای لاتینی که در سال 190 ق .م
؟؟ قراردادی است برای تجارت آزاد مابین اروپا و آمریکا؟؟ بیشتر نمیدانم
البته این سقف فهم من از این واژه ها بکمک شبکه یعنی «انتر نت» بوده است، امکان دارد که استاد منظور دیگری داشته است(بقولی از بیخ عرب ها «والله لاعظم بل اسرار و الخفیات)
سپیده
لایکلایک
با درود
من نیز بی تردید شانه به شانه رضا رخشان ایستاده ام و در کنار شما هستم و منتظر نقد شما به رضا رخشان در اینده میباشم
موفق باشید
لایکلایک