پرش به محتوا

استراتژی جدید جهانی آمریکا برای مهار چین: خلق بی ثباتی در جهان، و خطر تجزیه ایران

45g

 

استراتژی جدید جهانی آمریکا برای مهار چین:

خلق بی ثباتی در جهان، و خطر تجزیه ایران

 

بهزاد مجدیان

بیشتر تحلیل هایی که در مورد بی ثباتی های سال های اخیر در خاورمیانه و آفریقا، و مقابله آمریکا با آنها، در رسانه های گوناگون ارائه می شوند با این فرضیه به پپش می روند که این بی ثباتی ها نتیجه اشتباهات سیاست خارجی آمریکا، یا دال بر ناتوانی آن در مدیریت سیاسی این مناطق، و یا گواه شکست اهداف سلطه جویانه آن می باشند. در تقابل با این تحلیل ها، مقاله حاضر این بحث را به پیش می کشد که بی ثباتی های چند سال اخیر در خاورمیانه و آفریقا، و همینطور در دیگر مناطق در شرق و جنوب، تحت برنامه ریزی های عمدی و حساب شده آمریکا بوجود آمده اند. خلق بی ثباتی در این مناطق در حول استراتژی جدید جهانی آمریکا («محور آسیا») برای مهار چین، و مدیریت قدرت گیری آن صورت می گیرد. تولید بی ثباتی در اوکرائین و ایجاد رو در رویی با روسیه در یک سال اخیر را نیز باید در راستای این راهبردی بی ثبات سازی جهان دید. توسل آمریکا به این استراتژی رویکردی است بس خطرناک که می تواند به فجایع وسیع انسانی بیانجامد. خطر جنگ های داخلی-قومی و منطقه ای، نسل کشی های گسترده و آوارگی میلیون ها انسان (از جمله در ایران)، احتمال سرعت گیری نابودی محیط زیست، و حتی خطر سقوط تمدن بشری به بربریت بسیار جدی می باشند.

 

استراتژی «محور آسیا» و مدیریت قدرت گیری چین

منطقه خلیج فارس که قبلا دراستراتژی جهانی آمریکا اولویت ژئوپولیتیک اصلی را داشت اکنون در پروسه نزول به اهمیت ثانوی می باشد. دلیل اصلی این تغییر قدرت گیری چین در دهه های اخیر می باشد. اکنون منطقه چین (آسیای شرقی) برای آمریکا دارای اولویت استراتژیک اصلی است. رشد اقتصادی چین، و تبدیل آن به بزرگترین قدرت بی چون وچرای اقتصادی جهان تا قبل از سال 2020، و بسط سریع قدرت اقتصادی و سیاسی آن در آمریکای لاتین٬ آفریقا٬ و غرب آسیا٬ و همچنین پیش بینی هایی که بر طبق آنها چین تا سال 2030 می تواند به ابر قدرتی نظامی تبدیل شده، و بمانند شوروی سابق آمریکا را در چهار گوشه جهان به چالش بکشد٬ آمریکا را برآن داشته که از اوائل قرن بیست و یکم (مخصوصا از آغاز دوره دوم ریاست جمهوری براک اوباما) استراتژی جهانی جدیدی را پیگیری کند.

استراتژی جدید آمریکا در نطق براک اوباما در ماه ژوئن 2012 در استرالیا بطور ضمنی ترسیم گشت، که به نطق «محور آسیا» معروف شده است. هدف تنگ کردن عرصه بر چین است تا قدرت گیری آنرا از طریق تغییر دادن شرایط ژئوپولیتیکی و اقتصادی جهانی کنترل٬ محدود٬ و مدیریت کند.[1] هر چند که این استراتژی بنحوی واضح بیان نشده است—و همانطوریکه بعداً بحث خواهد شد بنا به مصلحت های سیاسی بطوری واضح بیان شدنی نیست—از سه بخش تشکیل شده است.

یک: محاصره نظامی چین بنحوی نیمه-عیان و گاه آشکار، بخصوص محاصره دریایی آن، بمنظور فرستادن این پیغام به پکن که آمریکا قدرت اصلی نظامی و سیاسی در جهان، و قدرت مسلط در دریاها و اقیانوس هاست. افزایش قدرت نمایی و حضور نظامی آمریکا، مخصوصا نیروی دریایی آن، در حوالی چین برای تولید بیم در پکن و تفهیم این پیغام به چین است که چین باید بمانند ژاپن و اروپا از آمریکا پیروی سیاسی بکند. وگرنه آمریکا با حضور قوی ناوگان و نیروی هوایی خود، و با کمک متحدانش، در این منطقه می تواند در مسیرحرکت صادرات محصولات چینی به سایر مناطق جهان، و همینطور در مسیر حرکت واردات انرژی و مواد خام به چین، با تولید ناامنی (هم واقعی و هم گمانی-احتمالی) ایجاد اختلال کند.[2] تولید ناامنی (چه واقعی یا گمانی) در این موارد می تواند کشورهای دیگر را از اتکای اقتصادی به چین، و یا داشتن روابط اقتصادی نزدیک با آن، بر حذر داشته، و مانع بسط قدرت اقتصادی چین در جهان شود.

دو: بوجود آوردن دو بلوک وسیع اقتصادی به رهبری آمریکا که از یکطرف با اقتصاد چین رقابت می کنند، و از طرفی دیگر در مورد مسائل داد و ستد چین را خارج از محدوده های خود قرار می دهند، و یا وارد این محدوده ها شدن را برای چین دشوار می کنند. بلوک اول که «تی. پی. پی.» (مخفف «ترنس پاسیفبک پارتنرشیپ») نامیده می شود، بغیر از آمریکا شامل 11 کشور در دو طرف اقیانوس آرام، از جمله کانادا، مکزیک، شیلی، ژاپن، و استرالیا می شود. بلوک دوم «تی. تی.آی .پی.» (مخفف «ترنس-اتلانتیک ترید و انوستمنت پارتنرشیپ») است که عمدتاً بین آمریکا، کانادا، و کشور های اتحادیه اروپا می باشد.[3]

سه: خلق بی ثباتی در جهان، بخصوص در کشورهای شرق و جنوب٬ و در پی آن اقدام به کنترل و هدایت بی ثباتی های تولید شده با توسل به قدرت نظامی خود، و تحت لوای مداخلات برای حفظ امنیت جهانی یا به بهانه های مداخلات «اومانیستی» (بشردوستانه).[4] در کنترل و مدیریت این بی ثباتی ها، و بحران هایی که آنها تولید می کنند، آمریکا بر توانایی های عظیم «قدرت سخت» خود (نیروهای نظامی خود و متحدانش در ناتو)٬ و همینطور بر «قدرت نرم» خود (که از طریق «سازمان های غیردولتی»، سوشیال میدیا، اینترنت، هالیوود، و ماهواره، اعمال می شود)، و همچنین بر «قدرت سرویلانس» خود (سیستم جاسوسی نظارت و شنود) و متحدانش حساب می کند.

این بخش از استراتژی، از یکطرف، در صدد بخطر انداختن امنیت پروسه های گوناگون تولید و صدور انرژی، مواد خام، و محصولات کشاورزی از کشورهای شرق و جنوب به چین می باشد تا چین را مجبور به کاستن سرمایه گذاری های خارجی خود در مناطق بی ثبات شده بکند، و از طرفی دیگر، در صدد برحذر داشتن و ترساندن کشورهای شرق و جنوب از باز کردن اقتصاد خود به روی سرمایه گذاری های چینی می باشد. پیغام این استراتژی برای این کشورها بسیار ساده، ولی در عین هال بسیار قدرتمند است: اگر به چین میدان دهید، مشکلات بی ثباتی خواهید داشت.[5]

بخش اول استراتژی جدید آمریکا مدتی است که به مرحله اجرا گذاشته شده است. محاصره نیمه-عیان و گاه آشکار چین در چند سال اخیر با افزایش حضور نظامی آمریکا در حوالی آن (برای مثال در استرالیا و فیلیپین)، و با افزودن به قدرت نظامی متحدانش در منطقه (از جمله ژاپن و کره جنوبی) صورت گرفته است.[6]

بخش دوم این استراتژی در شرف آغاز است. آمریکا هنوز در پروسه تشکیل این دو بلوک اقتصادی است. هر دوی این دو بلوک فعلا در مرحله مذاکره بوده، و به احتمال زیاد تا پایان سال 2015 راه اندازی خواهند شد.

بخش سوم استراتژی با «بهار عربی»—که نقطه آغازش تونس بود—شروع شد. آمریکا سابقه و تجربه ای طولانی در خلق بی ثباتی در کشورهای مختلف دارد، و از شیوه های گوناگونی برای رسیدن به این مقصود استفاده می کند، از جمله دخالت نظامی مستقیم، براه اندازی کودتاها، توسل به جنگ های فرسایشی اقتصادی-روانی همراه با تهدید های نظامی، برپایی «انقلابات مخملی»، تحریک و تجهیز مخالفان برای کودتاهای خشونت آمیز، و تعلیم و تجهیز مخالفان و تحمیل جنگ های داخلی.[7] از جدید ترین شیوه های آمریکا برای تغییر رژیم و خلق بی ثباتی کمک به برپایی «شبه-انقلاب» هاست که در آنها از انرژی، آمال دموکراتیک، و شور عدالت خواهی مردمان کشوری، و همچنین از نارضایتی آنها، علیه رهبر کشور استفاده می شود تا تغییری در صدر رهبری کشور صورت بگیرد، بدون اینکه انقلابی حقیقی بوقوع بپیوندد و نظام دست نشانده آمریکا سرنگون گردد (مثال «بهار عربی» در مصر)، یا رهبر کشوری که از دنباله روی کامل از آمریکا سرباز می زند سقوط کند (مثال «بهار عربی» در لیبی). [8]

تا وقتی که کنترل نبض اقتصاد و سیاست خارجی چین (بمانند ژاپن) بدست آمریکا نیافتده است، و یا تا وقتی که چین دچار بحران های بزرگ درونی (بمانند سقوط حزب کمونیست و قدرت گیری طبقات سرمایه داری متمایل به غرب و سیاست های نئولیبرال آنها٬ و در نهایت تجزیه آن به چندین کشور کوچک) نشده است، و خلاصه، تا وقتی که چین تسلیم آمریکا نشده، و یا در اختیار آن قرار نگرفته، و یا از هم نپاشیده است، آمریکا هر سه بخش این استراتژی بی ثبات سازی و بحران آفرینی در جهان را در کنار هم ادامه خواهد داد. هدف از پیگیری این استراتژی اعمال فشار بر چین برای قبول هژمونی آمریکاست، که دو محور اصلی دارد: گذار دادن سیستم سرمایه داری دولتی خود به یک سیستم سرمایه داری «خصوصی» از نوع نئولیبرال (برای مثال مدل اندونزی)، و دنباله روی کامل آن از سیاست جهانی آمریکا (بمانند ژاپن).

در اینجا باید متذکر شد که هر سه بخش استراتژی جدید آمریکا با استراتژی قبلی آن در قبال چین، که بعد از پیروزی انقلاب 1949 بمرحله اجرا گذاشته شد، همسویی و همخوانی کامل دارد. از 1949 به بعد، هدف استراتژی آمریکا در قبال چین فروپاشی دولت آن بوده است. تا قبل از سفر نیکسون به چین در سال 1972، آمریکا روالی خصمانه در مقابل آن داشت. سیاست کلی آمریکا در قبال چین تحریم های اقتصادی، محاصره نظامی، تهدید های نظامی، و غیره بود. برای مثال، در سال 1964، لیندن جانسون ریئس جمهور وقت آمریکا در فکر بمباران تاسیسات اتمی چین بود.[9] بعد از آغاز روابط دیپلماتیک با چین در 1972، گزینه های خصمانه، از جمله حمله نظامی به چین، کنار گذاشته شدند، و استراتژی تضعیف (و در نهایت فروپاشی) حزب کمونیست و سیستم سرمایه داری دولتی از درون بمثابه استراتژی اصلی آمریکا در قبال چین در دستور کار قرار گرفت.

انداختن چین در مسیر راه رشد سرمایه داری آغاز کار بود. در ادامه آن، آمریکا اکنون تمرکز خود را بر تضعیف قدرت حزب کمونیست (که الان بیشتر به یک حزب سرمایه داری دولتی شباهت دارد تا یک حزب کمونیست)، و در نهایت اضمحلال آن، و نتیجتا به روی کار آوردن یک نظام سرمایه داری «خصوصی» نئولیبرال گذاشته است. استراتژی فروپاشی حزب کمونیست و سیستم سرمایه داری دولتی چین از درون دو وجه متمایز دارد:

یک: بکارگیری «قدرت نرم» آمریکا که عمدتاً از دو طریق مورد استفاده قرار می گیرد. طریق اول عبارت است از ترویج بینش ها و خصوصیات فرهنگ آمریکایی، و بطورکلی ترویج جهان بینی و سیستم ارزشی-فرهنگی سرمایه داری «خصوصی» یا «آزاد» بسبک آمریکایی (زندگی مصرفی، خود-محوری، خود-شیفتگی، نفع شخصی جویی، عدم احساس وظیفه در قبال جامعه، و غیره) در بین طبقات متوسط مدرن و بالا، مخصوصا در بین جوانان. ترویج این خصوصیات و ارزش های فرهنگی آمریکایی به تضعیف ارزش های سنتی چینی بمانند تقبل مسئولیت های خانوادگی و اجتماعی در میان این طبقات می انجامد.

طریق دوم در اصل یک نوع جنگی سیاسی نرم و محرمانه می باشد که هدفش کمک به برپایی و دامن زدن به «جنبش» های «آزادی خواهی»، «دموکراسی»، «حقوق بشر»، و استقلال طلبی در درون چین می باشد. در این مسیر آمریکا از «سلاح های نرم» خود، بخصوص از «سازمان های غیردولتی» خود («ان. جی. او» ها) استفاده می کند.[10] هدف «جنگ نرم» آمریکا دچار کردن چین به بحران های سیاسی درونی است که به تضعیف و سقوط حزب کمونیست و سیستم سرمایه داری دولتی آن بیانجامد، و قدرت را در دست جناح های سرمایه داری نئولیبرال طرفدار غرب بیاندازد. به اصطلاح «جنبش» در «میدان تیان آن من» در پکن در بهار سال 1989 از اولین تلاش های مهم آمریکا برای براندازی حزب کمونیست و سیتسم سرمایه داری دولتی در چین بود.[11] «جنبش اخیر «اشغال مرکز» در هنگ کنگ جزء آخرین آنهاست.[12]

دو: کمک به برپایی، تقویت، و گسترش تنش های قومی و جنبش های تجزیه طلبی در چین. حمایت آمریکا از به اصطلاح «جنبش استقلال طلبی» در تبت، تلاش برای مهم و بزرگ جلوه دادن «دالایی لاما» بعنوان مظهر استقلال طلبی در تبت، و تحریک افکار و حرکات استقلال طلبی در میان مردم اویغور در منطقه خود-مختار سین کیانگ در غرب چین بخشی از این تلاش ها هستند.

استراتژی جدید جهانی آمریکا در قبال چین ادامه استراتژی قبلی آن است. آنچه که فرق کرده است، اینست که آمریکا اینک این استراتژی را در عرصه جهانی پیاده می کند، و بر آن است که با کنترل جریان انرژی و مواد خام به چین، و با تنگ کردن عرصه جهانی بر سرمایه گذاری های خارجی آن، کنترل نبض اقتصاد کشور را بدست گرفته، و دولت چین را در درون آسیب پذیر کند.

همینطور، باید اضافه کرد که هدف و حوزه کارآمدی بخش سوم استراتژی جدید آمریکا (خلق بی ثباتی در کشورهای شرق و جنوب) فراتر از تضعیف جهانی چین رفته، و کشورهای دیگری را که با آغوشی باز و چهره ای خندان گلوبالیسم را بر طبق قواعدی که واشنگتن فرموله و تحمیل می کند به پیش نمی برند (روسیه، ونزوئلا، ایران، سوریه، و غیره) را هم در بر می گیرد. خلق بی ثباتی و بحران آفرینی در جهان بمنظور تغییر شرایط ژئوپولیتیکی به نفع آمریکا، علاوه بر محدود کردن قدرت اقتصادی-سیاسی جهانی چین، عرصه را برای گسترش اقتصادی کشورهای «بریکس»، بخصوص روسیه، در سطح جهانی نیز تنگ خواهد کرد.[13]

بعد از چین، آمریکا روسیه را رقیب دوم خود می بیند، و مصرانه در صدد خلق بی ثباتی در روسیه برای تضعیف و تجزیه آن، و حتی با استفاده از «نیروی نرم» خود در روسیه بطوری نیمه عیان در پی براندازی دولت ولادیمیر پوتین توسط انقلاب مخملی می باشد. خطای پوتین اینست که علاقه ای به همکاری با آمریکا را در همه موارد را از خود نشان نمی دهد. همراه با خلق بی ثباتی در درون روسیه، آمریکا در سال های اخیر مصرانه در پی بی ثبات کردن کشورهایی بوده است که با روسیه روابط نزدیکی دارند، هم در مجاور آن (بمانند اوکرائین و بلوروس)، و هم در اقصی نقاط دنیا (بمانند ونزوئلا، بولیوی، اکوادور، سوریه، و ایران).

خلق بی ثباتی در اوکرائین در یک سال اخیر، ایجاد بحران در روابط روسیه با اروپا، اعمال تحریم های اقتصادی بر روسیه، و پیگیری سیاست گسیل نیروهای پیمان ناتو به مرز روسیه در اوکرائین همگی با هدف تضعیف و تهدید روسیه، و ایجاد بی ثباتی و تغییر رژیم در آن صورت می گیرد.[14] پیگیری این سیاست در قبال روسیه که بیش از سه هزار کیلومتر مرز مشترک با چین دارد، و می تواند منبع مهم انرژی، منابع طبیعی، و حوزه بزرگ سرمایه گذاری برای چین در آینده نزدیک باشد، همانند پروژه های تولید بی ثباتی در دیگر نقاط جهان در راستای استراتژی «محور آسیا» برای مهار چین صورت می گیرد. بنظر می رسد که بحران آفرینی آمریکا در روابط روسیه با اروپا این کشور را به چین نزدیک کرده است. اگر روسیه بی ثبات نگشته و نزدیکی آن با چین ادامه یابد، در آینده نزدیکی آمریکا می تواند تحت رهبری خود اروپای غربی و مرکزی (اتحادیه اروپا و ناتو)، ژاپن، و کشورهای حاشیه چین را در قالب «تی. پی. پی.» و «تی. تی.آی .پی.» به یک بلوک سیاسی متحد، و حتی بلوکی نظامی، بر علیه چین و روسیه تبدیل کند.

خلق بی ثباتی در خاورمیانه

هدف حمله آمریکا به عراق در سال 2003 بوجود آوردن حکومتی وابسته به آمریکا در عراق، و در ادامه آن، در ایران بود. نقشه این بود که آمریکا تسلط کامل بر کنترل جریان نفت خلیج فارس داشته، و از این طریق کنترل امنیت جریان حرکت انرژی از خلیج فارس به چین را بدست بگیرد. اگر نقشه بر طبق برنامه پیش می رفت، آمریکا می توانست برای چین ترس و ناامنی انرژی تولید کند، و از این طریق کنترل نبض رشد اقتصاد چین را (همانند اقتصاد ژاپن) بدست گرفته، و نتیجتا سیاست خارجی آنرا کنترل و مدیریت کند.

شکست آمریکا در عراق، و همینطور شکست استراتژی تسلط مطلق بر کنترل جریان نفت خلیج فارس٬ و در پی آن تضعیف کلی قدرت سیاسی آمریکا در سطح جهان٬ و همچنین رویکرد منفی و افول اقتصاد آمریکا، و اقتصاد غرب بطور کلی٬ آمریکا را بر آن داشته است که برای کنترل و مدیریت رشد اقتصادی چین و سیاست خارجی آن متوسل به قدرت نظامی خود شود. آمریکا تنها ابرقدرت نظامی است، و اکنون با استفاده از «قدرت سخت» خود در سطح جهانی در صدد ایجاد محدودیت برای رشد اقتصادی چین و گسترش نفوذ آن در سطح جهانی است.

آنگونه که بنظر می رسد، استراتژی جدید آمریکا در خاورمیانه سوق دادن کشورهایی که از واشنگتن دستور نمی گیرند، و یا در اجرای نقش هایی که سیستم گلوبالیسم بر آنها تحمیل می کند کوتاهی یا کم کاری می کنند، بسوی بی ثباتی٬ بحران، جنگ داخلی٬ و تبدیل کردن آنها به «دولت های شکست خورده»٬ و حتی اگر لازم باشد٬ تجزیه آنها به کشور های کوچک یا ریز («مینی استیت» یا «مایکرو استیت») می باشد.[15]

آمریکا در پیشبرد این استراتژی خود در خاورمیانه به همکاری متحدان استراتژیک خود (اسرائیل٬ ترکیه٬ عربستان٬ و قطر) متکی است. در این استراتژی٬ «القاعده»، «النصره»، «داعش»، و دیگر گروه های تروریستی وهابی-جهادی بمانند اهرم در نقش پیاده نظام نامتقارن آمریکا٬ ناتو٬ و کشورهای وابسته به آنها بکار گرفته می شوند. این گروه ها اکنون درعراق٬ سوریه، یمن، و لبنان در راستای استراتژی جدید آمریکا جنایت براه انداخته، وجانبازی می کنند.[16] آمریکا در استراتژی جدید خود بجای اینکه  با گروه های تروریستی در این کشورها بجنگد، دست آنها را برای ایجاد آشوب و بی ثباتی هموار کرده، بطور مستقیم (مخفیانه یا آشکار)، یا از طریق متحدان خود در منطقه به آنها تعلیمات نظامی داده، و کمک های مالی، تجهیزاتی، و جاسوسی به آنها می رساند (مثلا شورشیان در سوریه)، و یا با همراهی متحدان خود در ناتو تبدیل به نیروی هوایی این گروه ها می گردد (مثال بهار عربی در لیبی).[17]

هدف از بی ثبات و تجزیه کردن کشورهائی که «متحد استراتژیک» (یا به عبارتی دیگر مطیع کامل سیاست جهانی) آمریکا نیستند، در وهله اول، منصرف کردن چین از داشتن حضور اقتصادی قوی در آنهاست، مخصوصا اگر آنها منابع انرژی داشته باشند (مثال ایران و سوریه)، و در وهله دوم، بیرون راندن آن از کشورهایی است که در آنها حضور اقتصادیش تثبیت شده است، مخصوصا در کشورهایی که منابع انرژی و مواد خام دارند (مثال لیبی در زمان معمر قذافی)٬ و یا در شرف آغاز است (مثال مصر قبل از بی ثباتی های اخیر).[18] بعد از سقوط دولت قذافی، شرکت های نفتی چینی هزاران کارگر (برطبق بعضی تخمین ها سی هزارنفر) را از لیبی بیرون کشیده، و میلیاردها دلار خسارت دیدند.[19] همینطور، قبل از آغاز «بهار عربی» در مصر، چین در شرف بسط سرمایه گذاری خود در این کشور بود.

آنگونه که برای بخش های وسیعی از مردمان کشورهای عربی بتدریج آشکار می گردد، «شبه-انقلاب» های «بهار عربی» بجای اینکه موجی از جنبش ها و انقلابات خود جوش و حقیقی باشند، اجزایی از بخش سه استراتژی جدید آمریکا بوده، و با کمک «ان. جی. او» های آمریکایی مهندسی شده بودند. مثلا در مورد مصر، کشور در بحران قبل از انقلاب بسر می برد، و دیکتاتور در بستر بیماری افتاده بود. خطر انفجاری واقعی از پایین حتمی بنظر می رسید، و انقلابی مردمی می توانست منافع آمریکا و غرب را بخطر بیاندازد. قبل از اینکه توده های وسیع مردم عادی به خیابان ها بریزند و به «انقلاب» بپیوندند، چهارچوب ها، پارامترها، و حتی شعارها از قبل توسط آغاز کنندگان تظاهرات طراحی شده بودند. آنچه برای همگان روشن نیست اینست که آغازکنندگان این تظاهرات برای مدت مدیدی توسط «ان. جی. او» های آمریکایی «تعلیمات دموکراسی» دیده بودند.[20] به این دلیل بود که شعارهای ضد-آمریکایی و ضد-اسرائیلی، و یا مطالبات برای سرنگونی کامل نظام، در خیابان ها سر برنیاوردند، و اگر در اینجا و آنجا ظاهر شدند بسرعت سرکوب گشتند.

«شبه-انقلاب» های «بهار عربی» به آمریکا امکان استفاده و بهره کشی از انرژی و آمال دموکراتیک مردمان این کشورها را دادند تا استراتژی جدید خود را در خاورمیانه پیاده کند. مردمان این کشورها تشنه دموکراسی و عدالت اجتماعی، و خواهان حکومت های واقعا مردمی هستند. «بهار عربی» در کشورهایی که فصل خود را طی کرد (تونس، مصر، و لیبی) نه تنها گلی برای مردمانشان به ارمغان نیاورد، بلکه انرژی و آرزوهای دموکراتیک آنان را به باد اتلاف و ناامیدی داد. در سوریه، فصل «بهار عربی» هنوز ادامه دارد، و برحسب ویرانی هایی که تا کنون به بار آورده است، می توان گفت که سال نکویی در انتظار مردم سوریه نیست.

در مورد امنیت انرژی باید متذکر شد که شرکت های انرژی آمریکائی با کمک دولت آمریکا در چند سال اخیر سرمایه گذاری های هنگفتی در کشف منابع عمیق زیرزمینی گاز طبیعی، و توسعه تکنولوژی استخراج از آنها در آمریکا، و همینطور تکنولوژی برداشت نفت از ماسه های نفتی («تار سندس») در کانادا کرده اند. بر طبق پیش بینی «آژانس بین المللی انرژی»٬ تا پایان 2020 ٬ آمریکا بزرگترین تولید کننده نفت در جهان شده٬ و از عربستان جلو خواهد زد.[21] بدین ترتیب، آمریکا در عمل از نفت و گاز خلیج فارس بی نیازخواهد شد—و کم و کاست خود را با نفت کانادا و کشورهای آمریکای لاتین جبران خواهد کرد. همینطور، تا سال 2030، آمریکا از لحاظ نیاز های انرژی خود کاملا خود-کفا شده، و خود صادر کننده انرژی خواهد شد.[22] ولی چین همچنان نیازمند به نفت و گاز این منطقه باقی خواهد ماند. بی ثباتی خاورمیانه، و بخصوص خلیج فارس از یک طرف٬ و افزایش بهای اقتصادی و سیاسی انرژی این منطقه از طرفی دیگر٬ امنیت جریان حرکت انرژی به چین را بدون همکاری آمریکا بخطر خواهد انداخت، و تهدیدی جدی برای سلامتی و رشد اقتصاد آن خواهد شد. این موقعیت نامطلوب ژئوپولیتیک برای چین اهرمی در دست آمریکا خواهد بود تا با استفاده از آن قدرت سیاسی چین را در آسیا، و همینطور در سطح جهانی، محدود و مدیریت کند.

خلق بی ثباتی در آفریقا

به موازات خلق بی ثباتی و بحران در خاورمیانه برای تولید ناامنی انرژی برای چین، و محدود کردن سرمایه گذاری های آن در این منطقه، آمریکا با همکاری ناتو در پی محدود و کنترل کردن دسترسی چین به نفت و دیگر مواد خام در آفریقاست. از یکطرف، این استراتژی کشورهای این قاره را از طرق مختلف بی ثبات می کند، و از طرفی دیگر، «نیروهای نظامی ویژه » آمریکا و همدستان آن (بخصوص فرانسه) را به این کشورها می فرستد تا بی ثباتی را مدیریت کنند.

تولید بی ثباتی در آفریقا از طرق مختلف انجام می گیرد. بطور مثال در کشورهایی که دولت های قوی داشته و علنا اعلام می کنند که مستقل بوده، و حاضر نیستند برای پیشبرد منافع گلوبالیسم آلت دست غرب شوند (زیمبابوه تا 2008 و لیبی تا سال 2004)، استراتژی جنگ فرسایشی بکار گرفته می شود. تحت فشار تحریم ها و دیگر خرابکاری های اقتصادی، زیمبابوه و لیبی هر دو تضعیف شده، و بناچار شرایط غرب را برای همکاری قبول کردند. بعد از راه آمدن لیبی با غرب، و رخنه غرب در آن، قذافی با دخالت نظامی غرب سرنگون شد. ولی «رابرت موگابه» هنوز هم سر کار است، و خرابکاری های غرب در آن هنوز ادامه دارد.

در کشورهای ضعیف تر، اگر دولتی یا رهبری حاضر به اجرای نقشی که انحصار گلوبالیسم غرب بر آن تحمیل می کند نباشد (یعنی اینکه اقتصاد کشور را دربست تحویل «بانک جهانی» و «صندوق بین المللی پول» بدهد، برنامه ای که سیستم گلوبالیسم بر آن تحمیل می کند را بپذیرد، و از سیاست خارجی غرب تبعیت کامل بکند) یا از طریق کودتا سرنگون می گردد، و یا با هموار کردن راه گروه های تروریستی وهابی-جهادی («القاعده»، «بوکو حرام»، «الشباب»، و غیره) که بنحوی از انحاء با سازمان های جاسوسی غرب و متحدان آنها مربوط هستند بی ثبات شده، و بهانه برای دخالت های نظامی امنیتی یا «اومانیستی» غرب برای سرکوب یا کنترل آشوب ها مهیا می شود. استفاده از این گروه ها در ظرفیت پیاده نظام های نامنظم و نامتقارن غرب اکنون در بسیاری از کشورهای آفریقایی از جمله لیبی، مالی، الجزایر، سومالی، نیجریه، کنیا، جمهوری آفریقای مرکزی، کنگو، و دیگر کشورها در جریان است.[23]

برای مدیریت بی ثباتی تولید شده، آمریکا «افریکام» («ستاد نظامی آمریکا برای آفریقا») را در سال 2006 بوجود آورد.[24] مرکز فرماندهی «افریکام» در آلمان است، و قرار بود که بعد از تسخیر لیبی به طرابلس انتقال داده شود، که بی ثباتی زیاده ازحد در لیبی مانع آن شد. اکنون آمریکا با تمام کشورهای آفریقایی بجز زیمبابوه، اریتره، و سودان همکاری های نظامی در سطوح مختلف داشته٬ وهم اکنون با همدستی ناتو درحداقل 35 کشور آفریقایی «نیروهای نظامی ویژه» ای مستقر کرده است، که شامل هواپیماهای بدون سرنشین نیز می شود.[25] هدف این نیرو ها٬ و همینطور سیاست کلی آمریکا در آفریقا٬ ایجاد شرایط بی ثباتی دائمی در این قاره٬ و مدیریت این بی ثبانی در راستای نیازهای استراتژیک آمریکاست.

از یکطرف، مقصود از حضور این نیروها نمایش توانائی های نظامی آمریکا در آفریقاست٬ که در واقع دو پیغام مهم به چین می فرستد.

یک: پیغام اول اینکه چین گسترش روابط اقتصادی و سیاسی خود را در آفریقا داوطلبانه محدود کرده٬ و از سرمایه گذاری در کشورهایی که هنوز با آنها وارد معامله نشده است خودداری کند. همینطور٬ با افزایش دستمزد ها در چین، سرمایه های غربی از جمله آمریکایی بتدریج در پروسه، و یا در فکر، ترک چین، و سرازیر شدن بسوی دیگر کشورها در منطقه، و همینطور کشورهای آفریقایی هستند. هدف بی ثبات کردن آفریقا بخشا کسب این اطمینان است که در این قاره سرمایه های چینی نتوانند بر سرمایه های آمریکایی و بطور کلی سرمایه های غربی—آنگونه که در آمریکای لاتین اتفاق افتاد—دست بالایی بگیرند.

باید متذکر شد که سرمایه گذاری های چین درآفریقا در سال 2013 نسبت به سال 2005 سی برابر شده بود٬ و کشورهای آفریقایی—همانند کشورهای آمریکای لاتین—سرمایه گذاری های چینی را به سرمایه گذاری های آمریکایی، و بطورکلی غربی ترجیح می دهند.[26] نیازی به گفتن نیست که این شدیدا باعث نگرانی آمریکا و غرب شده است.[27] دلیل اینکه کشور های آمریکای لاتین و آفریقایی شرکت ها و سرمایه گذاری های چینی را به آمریکایی، و بطورکلی غربی، ترجیح میدهند عمدتاً اینست که قراردادهای چینی منصفانه تر بوده٬ و همینطور شرکت های آمریکایی٬ بطورکلی شرکت ها و دولت های غربی٬ در معاملات و روابطشان با کشورهای آفریقایی (همانند معاملات و روابطشان با دیگر کشورهای شرق و جنوب) بعنوان «ارباب» های آنها رفتارمی کنند، در حالی که رفتار شرکت های چینی با آنها بمانند رفتار «شریک» های آنهاست. احترام به استقلال و حق حاکمیت این کشورها٬ برخلاف روش آمریکا و کشورهای غربی بطورکلی٬ یکی از اصول راهبردی سرمایه گذاری های چین در این کشورهاست.

دو: پیغام دومی که به چین فرستاده می شود اینست که همانطوریکه امنیت جریان نفت و گاز از خاورمیانه به چین منوط به همراهی آن با خواسته های آمریکاست، امنیت جریان مواد خام، از جمله انرژی، از آفریقا به چین نیز بدون همراهی چین با آمریکا و تبعیت از سیاست جهانی آن در خطر می باشد.

از طرفی دیگر٬ هدف حضور نیروهای نظامی ویژه آمریکا و متحدانش در این کشورها تامین امنیت معادن و مواد خام این کشورها (که شرکت های غربی در آنها سرمایه گذاری کرده اند)، و دفاع از آنها در مقابل نیروهای مخالف و یاغی های محلی است که استراتژی بی ثبات کردن این کشورها در بوجود آوردن آنها دست داشته است. این حضور در آفریقا با همکاری وهمراهی اربابان استعماری سابق آفریقا (فرانسه و انگلستان) انجام می گیرد. تحت لوای مقابله با تروریست های وهابی-جهادی که درعمل نقش پیاده نظام نامتقارن آمریکا و متحدان آنرا ایفا می کنند٬ و به بهانه مقابله با یاغی های محلی، وهمینطور زیر پوشش دخالت های نظامی برای پیشبرد اهداف «اومانیستی»٬ غرب در پروسه مستعمره کردن دوباره آفریقاست. بی ثباتی های اخیر در کشورمالی (2013) که به دخالت نظامی فرانسه انجامید یکی از این موارد است. [28]

در آخر این بخش باید اضافه کرد که حضور نظامی آمریکا، و بطورکلی غرب، در آفریقا در سال های اخیر در ادامه سیاست های استعماری مالی و سیاسی چند دهه گذشته آنهاست که از طریق مکانیسم های «بانک جهانی»، «صندوق بین المللی پول»، «بانک توسعه آفریقا»، و غیره انجام می گیرد.

 

خلق بی ثباتی در ایران

آمریکا استراتژی خلق بی ثباتی در خاورمیانه را به ایران نیز بسط خواهد داد. از دیدگاه آمریکا، خطای نظام جمهوری اسلامی ایران اینست که، نه تنها از واشنگتن دستور نمی گیرد، بلکه سیاست های هژمونیک آنرا در خاورمیانه به چالش می کشد. آنگونه که بنظر می رسد، آمریکا بخاطر ناتوانی خود در تغییر رژیم در ایران به بحران آفرینی روی آورده، و برنامه بی ثبات سازی و تجزیه ایران را در استراتژی جدید جهانی خود گنجانده است. این برنامه به احتمال خیلی زیاد از طریق دامن زدن به جنگ های داخلی یا قومی پیاده خواهد شد. این جنگ ها می توانند وسیع٬ خونین٬ و بمراتب وحشتناکتر و ویران کننده تر از تجربه تجزیه یوگسلاوی سابق باشند. برای پیاده کردن این استراتژی دو تا چهار حرکت اولیه برای آمریکا لازم است:

اول: تبدیل نظام به یک «دولت شکست خورده» از طریق تحمیل جنگ فرسایشی اقتصادی و روانی بر آن: اعمال فشارهای اقتصادی بمنظور تضعیف قابلیت آن در اداره کشور و جوابگو بودن به نیازهای مردم. این نتیجتا به نارضایتی های وسیع همگانی٬ و همینطور به قوت گرفتن ایده ها و نیروهای تجزیه طلبی قومی می انجامد.

دوم: توسل به نیرنگ های سیاسی مختلف (از جمله ترفند های دیپلماتیک بمانند مذاکرات هسته ای) برای نزدیک شدن به جناح هایی از نظام بمنظور حاد کردن تضادهای درون آن با هدف دو یا چند شقه کردن نظام. خلق چنین شرایطی در درون نظام می تواند به کودتای جناحی (و یا جناح هایی) از نظام برعلیه جناح (و یا جناح های) دیگر بیانجامد. چنین رخدادی نظام را شدیداً تضعیف، و یا حتی کاملا متلاشی، خواهد کرد. (لازم به یادآوری است که آمریکا این سیاست را در زمان «رونالد ریگان» در قبال شوروی و «میخائل گورباچف» بکار برد.[29]) در صورت تضعیف نظام، بحران در سطح رهبریت کشور به کل جامعه سرایت خواهد کرد. در این شرایط بحرانی، کم هزینه ترین سناریو برای کشور مشکلات وسیع اقتصادی و بی ثباتی دراز مدت خواهد بود، و پر هزینه ترین سناریو جنگ داخلی، جنگ های قومی، و در امتداد آنها تجزیه و متلاشی شدن ایران .

سوم: اگر ترفند دیپلماتیک مذاکرات هسته ای کارگر شود، یعنی اینکه اگر دولت حسن روحانی شرایط آمریکا را بپذیرد، و در انجام اینکار جناح های دیگر نظام را با خود همراه کند، یا راضی نگاه دارد، و روابط ایران و آمریکا عادی شوند، آمریکا سناریویی شبیه به آنچه در لیبی بعد از سازش معمر قذافی با غرب پیاده کرد را بمرحله عمل خواهد گذاشت: کشور به روی سرمایه ها و جاسوسان آمریکا و غرب باز خواهد شد، و در مدت کوتاهی زد و بندهای لازمه برای از درون تهی کردن نظام و ایجاد ناآرامی های سیاسی و قومی برای براندازی آن انجام خواهند گرفت (مثال لیبی بین سالهای 2004 و2011).[30]

آنچه همیشه باید بخاطر سپرد اینست که آنگونه که آمریکا روسیه (یک قدرت بزرگ اتمی) را در سطح یک کشور مستقل نمی پذیرد، و با آن بر اساس معیارهای برابری رفتار نمی کند، تحت هیچ شرایطی ایران را نیز در سطح یک کشور مستقل و بر اساس معیارهای رفتار برابرانه نخواهد پذیرفت.[31] سازش مصلحتی-تاکتیکی آمریکا با ایران، یا همکاری موضعی آن با ایران بر اساس معیارهای شبه- برابری، شاید در کوتاه مدت برای آمریکا قابل قبول باشد، ولی در دراز مدت وجود ایرانی مستقل و یکپارچه برای آمریکا قابل قبول نیست.

چهار: در صورت بی نتیجه بودن حرکت دوم یا سوم، توسل به بمباران وسیع تاسیسات اقتصادی و انرژی کشور—در امتداد بمباران تاسیسات اتمی و پایگاه های نظامی آن—برای فلج کردن اقتصاد، و تضعیف قدرت دولت در اداره کشور.

حرکت اول که بیش از سی سال پیش شروع شد، در حدود سه چهار سال اخیر با تحریم های وسیع شدت بیشتری گرفته است. با اینکه مردم از تورم و گرانی شکایت می کنند، هنوز شواهدی از تبدیل نظام به یک «دولت شکست خورده» در دست نیست . حرکت دوم در حول مذاکرات هسته ای در زمان حال در جریان است، و احتمال گذار به حرکت سوم وجود دارد. زمان آغاز حرکت چهارم آمریکا٬ اگر نیازی به آن باشد٬ بستگی به سرنوشت سوریه٬ عراق٬ لبنان٬ و افغانستان٬ و همینطور به موقعیت مناسب زمانی و شرایط مساعد جهانی برای آمریکا٬ اسرائیل٬ ترکیه٬ و عربستان خواهد داشت. همچنین، برای آغاز این حرکت، آمریکا (در همکاری با دیگر کشورهای غربی و اسرائیل) نیاز به تراشیدن بهانه ای امنیتی خواهد داشت تا با استفاده از آن در افکار عمومی در غرب احساسات خطر و ناامنی تولید کرده، و آنرا برای حمله به ایران راغب کند.

اگرحرکت دوم یا سوم نیتجه بدهد، و یا وقتی که حرکت چهارم آغاز شود، و خسارات پیش بینی شده به واقعیت تبدیل شوند (نبود و یا کمبود آب٬ برق٬ سوخت٬ ومواد غذائی٬ و ایجاد ناامنی های جانی و مالی شبیه آنچه در شرایط کنونی در عراق می گذرد)، و یا وقتی که نظام به حدی تضعیف شود که شیرازه کارها از هم پاشیده، و سپاه پاسداران و باقی نیروهای امنیتی برای حفظ امنیت داخلی، و تولید و توزیع مایحتاج اولیه مردم بکار گرفته شوند—بعبارت دیگر وقتی که جمهوری اسلامی در روند تبدل شدن به یک «دولت شکست خورده» شود—نیروهای تجزیه طلب قومی که از سال ها قبل از لحاظ سازمانی٬ تبلیغاتی٬ تسلیحاتی، مالی، و حتی نظامی (مخصوصا در میان کردهای استقلال طلب در عراق) از طرف آمریکا آماده و تقویت شده اند وارد عمل خواهند شد.

سقوط ایران به مهلکه فاجعه از اینجا آغازخواهد شد، و بزودی به دخالت های ترکیه٬ جمهوری آذربایجان٬ و عربستان (عاملان پیشبرد استراتژی آمریکا) از یک طرف٬ و دخالت های پاکستان و «طالبان» از طرف دیگر خواهد انجامید. تیر اول را به احتمال زیاد کردهای استقلال طلبی که تحت نفوذ آمریکا و اسرائیل قرار دارند از شمال عراق شلیک خواهند کرد. تلاش کردها برای تسخیر آذربایجان غربی و رشد ناسیونالیسم کردی، بزودی آتش ناسیونالیسم آذری را شعله ور خواهد کرد، و درادامه خود به شعله وری ناسیونالیسم فارس نیز خواهد انجامید. عرب های خوزستان٬ بلوچ ها٬ و لرها نیز با دسیسه ها و تحریک های سازمان های جاسوسی و «ان. جی. او.» های آمریکا («سازمان های غیردولتی») زیر پرچم های استقلال طلبی یا خود-مختاری به داخل معرکه کشانده خواهند شد. شهرها و مناطقی که در آنها قومیت های مختلف سکونت دارند، شاهد جنایات وسیع همسایه کشی و نسل کشی، و آوارگی میلیون ها نفر خواهند شد.

اگر نقشه بی ثباتی و تجزیه ایران بخوبی از طرف آمریکا، ناتو، و اسرائیل مدیریت شود، در عرض چند سال ایران به چندین کشور کوچک و ضعیف تقسیم خواهد شد، که همیشه در حال مناقشه یا جنگ با هم خواهند بود. کشور بلوچستان در جنوب، و کشور پارس در مرکز ایران، جزء فقیر ترین کشورهای جدید-التاسیس خواهند بود. برعکس٬ امارات متحده شیعه عربی متشکل از جنوب عراق٬ خوزستان ایران٬ و حتی شاید نواحی شیعه نشین عربستان (یعنی در واقع مجموعه مناطق اصلی نفت خیز خلیج فارس) ثروتمند ترین آنها خواهد بود.[32] ذخایر نفتی این کشور جدید که بیشتر از دو برابر ذخایر کنونی عربستان خواهد بود تحت کنترل مستقیم سیاسی-نظامی آمریکا قرار خواهد گرفت. اگر نقشه بخوبی مدیریت نشود، فاجعه بی ثباتی و جنگ و دعوای قومی می تواند دهه ها ادامه یابد، و بعضی نقاط ایران را تبدیل به سومالی کنونی کند. درخاورمیانه کاملا بی ثبات شده، اسرائیل و ترکیه نقش ژاندارم های منطقه را برای آمریکا و ناتو بازی خواهند کرد.

همینطور، بدلیل نزدیکی جغرافیایی ایران به روسیه٬ و همچنین نفوذ تاریخی-فرهنگی ایران و اسلام در کشورهای جنوب روسیه در آسیای میانه٬ بی ثباتی و تجزیه ایران مشکلات امنیتی و سیاسی بزرگی برای روسیه خلق خواهد کرد، که برای پیشبرد سیاست خارجی آمریکا در مقابله با روسیه بسیار کارآمد و مفید خواهند بود.

برای دفاع از خود، و حفظ یکپارچگی کشور، مردم و دولت ایران فقط به چهار سلاح دسترسی دارند: 1) گسترش فعالانه آگاهی در میان مردم در مورد خطر بالقوه تجزیه کشور و جنگ های قومی-داخلی، کمک به ترویج هوشیاری ملی، و تحکیم اتحاد ملی-قومی؛ 2) اتخاذ فوری سیاست ها و پروژه هایی که به تحکیم اتحاد ملی-قومی کمک می کنند، از جمله شرکت دادن هرچه بیشتر اقوام مختلف در اداره امورات در رده های بالای کشوری؛ 3) مدیریت اقتصادی هوشمندانه و راندمان-محور در چهارچوب معیارهای خود-اتکایی، خود-کفایی هر چه بیشتر، و توسعه اقتصادی و اجرای پرورژه های وسیع در زمینه هایی که به آنها بی توجهی شده است؛ 4) هموار کردن راه برای شرکت هر چه بیشتر مردم در پیشبرد پروژه های تحکیم اتحاد ملی-قومی، مدیریت هوشمندانه اقتصاد کشور، و اجرای پروژه های جدید. پیش شرط های موفقیت در هر چهار مورد بالا عبارتند از مهیا کردن امکانات لازم برای شرکت مردم در پیشبرد این امورات، بهتر کردن شرایط زندگی روزمره مردم، ، توجه بیشتر به عدالت اجتماعی، و دوری جستن از سیاست های اقتصادی خصوصی سازی و نئولیبرال.[33] این چهار سلاح اگر توأم بکار گرفته شوند، می توانند همه برنامه های آمریکا را برای خلق بی ثباتی در ایران، و تجزیه آن، نقش بر آب کنند.

 

خلق بی ثباتی در جهان و احساس خطر در غرب

شاید گفته شود که نظریه مطرح شده در اینجا، بخصوص در مورد بخش سوم استراتژی جدید آمریکا (خلق بی ثباتی در کشورهای شرق و جنوب)، کاملا غیرمعقول بنظر می رسد چون: اولا، آمریکا و اروپا سرمایه گذاری های هنگفتی در چین کرده اند، و تضعیف یا محدود کردن اقتصاد چین به ضررسرمایه های این کشورها تمام خواهد شد. دوما، افزایش بی ثباتی در شرق و جنوب برای امنیت جهانی از جمله امنیت خود آمریکا و اروپا مشکل خواهد آفرید، و به این دو دلیل هیئت های حاکمه این کشورها هرگز بطور عمدی پای بی ثبات کردن خاورمیانه و آفریقا نخواهند رفت.

در جواب بحث اول باید گفت که اگر روند کنونی ادامه یابد (افزایش دستمزدها در چین و افت درصد سود دهی برای این سرمایه ها) پروسه خروج سرمایه های غرب از چین سرعت خواهد گرفت. سرمایه های خروجی در کوتاه مدت عمدتاً بسوی دیگر کشورها در جنوب شرق آسیا، سپس بسمت قاره آفریقا، و در دراز مدت بسوی اروپای شرقی-جنوبی، و سرانجام بسمت اروپای مرکزی-غربی و آمریکا سرازیر خواهند شد.

سطح پایین دستمزدها در اروپای شرقی-جنوبی، سیاست های ریاضتی اقتصادی، و نبود یا بی بنیه گی مقررات حمایت از منافع کارگران و حفظ محیط زیست این منطقه را برای سرمایه گذاری بسیار جذاب می کند. همچنین، تحت فشار سیاست های ریاضتی تدریجی، پروسه اضمحلال دولت رفاه اجتماعی، تضعیف یا نابودی کامل اتحادیه های کارگری، و مقررات زدائی های اقتصادی، سیر نزولی «دستمزدهای واقعی» در اروپای مرکزی-غربی و آمریکا همچنان ادامه دارد. اگر روند کنونی ادامه یابد در دراز مدت این مناطق به اروپای شرقی-جنوبی شباهت پیدا خواهند کرد، و برای سرمایه های خروجی از چین جذاب خواهند شد.

هدف کلی از بی ثبات سازی خاورمیانه و آفریقا، و ایجاد بلوک های اقتصادی «تی. پی. پی.» و «تی. تی. آی. پی.»، بستن راه حرکت سرمایه های چینی به کشورهای این مناطق، و در ادامه آن، تضمین سیطره سرمایه های آمریکایی و غربی در آنها می باشد.

در جواب بحث دوم باید گفت که استدلال ارائه شد از عدم توجه کامل به شرایط جدید جهانی ریشه می گیرد. شرایط جدید جهانی دو خصلت بارز دارند.

یک: بعد از تقریبأ 500 سال که غرب بتدریج از شرق در سطح رشد تمدن، بخصوص در اقتصاد پیشی گرفت، و قدرت سیاسی، نظامی، و فرهنگی آن برجهان مسلط گشت٬ مرکز ثقل اقتصاد جهان در پروسه بازگشت به شرق است. بعلاوه جنوب نیز در یک غلتک سریع رشد اقتصادی افتاده است، که بخشا با سرمایه گذاری های منصفانه چین درکشورهای جنوب (مخصوصا در آمریکای جنوبی) صورت گرفته است. برطبق پیش بینی «صندوق بین المللی پول» اقتصاد چین تا پایان سال 2014، براساس معیار «برابری قدرت خرید»، از اقتصاد آمریکا جلو زده، و بزرگترین اقتصاد جهان خواهد شد.[34] همچنین، برطبق پیش بینی «برنامه تعوسعه سازمان ملل متحد»، تا سال 2020 جمع تولیدات اقتصادی چین٬ هند٬ و برزیل در کل از جمع تولیدات اقتصادی آمریکا٬ کانادا٬ انگلستان٬ فرانسه٬ آلمان٬ و ایتالیا بیشتر خواهد شد.[35]

این روند باعث بیم و نگرانی درغرب شده است. هیئت های حاکمه٬ طراحان استراتژی آنها٬ و روشنفکران «نئو-محافظه کار» در اتاق های فکر در غرب٬ مخصوصا در آمریکا، بازگشت مرکز ثقل اقتصاد به شرق، و رشد سریع جنوب را بمثابه تهدیدی جدی برای هژمونی تمدن غرب تلقی می کنند. این بیم همینطور خود را در رشد بینش های نژاد پرستانه دربخش هایی از جمعیت های کشورهای اروپا، و در بین اقشار متوسط و پائین در جامعه آمریکا (مخصوصا علیه آمریکای لاتینی ها، مسلمانان، و چینی ها) نشان می دهد.

یکی از کارکردهای اصلی ترویج آگاهانه بینش هایی از قبیل نظریه «برخورد تمدنها» در غرب، و در ادامه آن بوجود آوردن شرایط برای بوقوع پیوستن چنین برخوردهایی (از جمله تقویت گروه های افراطی جهادی)، کمک به تولید احساسات ناامنی و خطر در میان مردم در غرب می باشد تا آنها با سیاست های جنگ طلبی دولت های خود در برخورد با نیروها و کشورهای غیر-غربی که سیطره تمدن غرب و ارزش های آنرا «تهدید» می کنند همراه شوند.[36]

همچنین، ترویج اینگونه نظریه ها در سطح جهانی به جلوگیری از حصول اتحاد مابین تمدن های شرق و جنوب کمک می کنند. تمدن های شرق (چین٬ هند٬ وایران اسلامی) دوباره احساس اعتماد بنفس می کنند. همچنین، تمدن آمریکای لاتین، که رشد اقتصادی سال های اخیر خود را از یکطرف در طرد نسخه نئولیبرالی که آمریکا برای آن پیچیده بود می داند، و از طرفی دیگر آنرا مدیون سرمایه گذاری های منصفانه چین می بیند، احساس قدرت می کند. اگر چینی ها و هندی ها باور کنند که دینامیک و مسیر رشد تمدن های آنها باهم متغایر یا متضاد بوده و در انتهای راه باهم تصادم خواهند کرد، وارد یک اتحاد استراتژیک با یکدیگر برای مقابله با غرب نخواهند شد؛ یا اینکه اگر آمریکای لاتینی ها به چینی ها (یا روس ها یا هندی ها) به اندازه کافی اعتماد نکنند راغب به همکاری نزدیکتری با آنها برای مقابله با سلطه گری آمریکا در آمریکای لاتین نخواهند بود. خلاصه اینکه ترویج اینگونه نظریات احتمالا یکی از تاکتیک های «جنگ نرم» برای تضمین هژمونی تمدن غرب می باشد.

دو: هم زمان با قدرت گیری اقتصادهای شرق و جنوب٬ اقتصاد غرب رو به افول است. اگر اقتصاد چین رشد گسترده و سریع خود را مدیون یک مدل سرمایه داری دولتی می باشد که از مدل نیمه-سوسیالیستی سه چهار دهه پیشین چین اقتباس شده، و با استفاده از برنامه ریزی های گسترده و دراز مدت رشد موزون و همه جانبه کشور را پیگیری می کند٬ غرب، مخصوصا آمریکا، زوال اقتصادی-اجتماعی خود را مدیون مدل سرمایه داری نئولیبرالیسم می باشد که در عرض دو سه دهه پیش بتدریج ساختاراقتصاد آمریکا را از مدل سرمایه داری شبه-سوسیال دمکراسی (که با فرانکلین روزولت اغاز گشت و با رونالد ریگان رو به پایان گذاشت) به یک مدل سرمایه داری افسار گسسته تبدیل کرده است. این تغییر مدل٬ که هنوز در شرف تکمیل است٬ ازطریق پائین آوردن فاحش درصد مالیات بر ثروتمندان٬ و همینطور با آزادسازی، مقررات زدایی، و خصوصی سازی های اقتصادی، و کاهش خدمات عمومی و سپردن آنها به بخش خصوصی صورت گرفت.

مدل سرمایه داری افسار گسسته آمریکا٬ برعکس مدل سرمایه داری دولتی چین٬ مدل ناسالمی است، عمدتاً به این دلیل که در پی کسب حداکثر سود در حداقل مدت بوده، وانگیزه ها و توانایی های لازم را برای برنامه ریزی های دراز مدت، توسعه اقتصادی، و رفاه اجتماعی بمنظور تضمین ادامه سود دهی، پیشرفت، و آتیه کشور ندارد. مثلا در حالی که کشور نیازی جدی به تعمیر جاده ها و پل ها و سرمایه گذاری های وسیع در بازسازی مراکز شهرهای بزرگ قدیمی دارد٬ و سیستم آموزشی قبل از دانشگاهی آن با بحرانهای آموزشی٬ اجتماعی، و مالی روبروست٬ و همینطور سیستم دانشگاهی آن بخاطر کمبود بودجه با افزایش سرسام آورشهریه ها و نیاز دانشجویان به گرفتن وام دانشگاهی مواجه است٬ سرمایه ها بسوی بخش مالی و بورس بازی سرازیر هستند که بیشرین سود دهی را دارند.

آمریکا نه تنها چین را یک رقیب اقتصادی و سیاسی می بیند، بلکه همینطور، آنرا یک رقیب «ایدئولوژیکی» نیز تلقی می کند که با موفقیت هایش در سال های اخیر برتری مدل سرمایه داری دولتی خود را بر مدل سرمایه داری افسار گسسته نئولیبرال آمریکایی نشان داده است.[37] آمریکا در رو در رویی «ایدئولوژیکی» خود با مدل سرمایه داری دولتی چین از «قدرت نرم» خود مدد می گیرد: با مقدس و اصولی جلوه دادن معیارهایی از قبیل آزادی های فردی و آزادی فعالیت های اقتصادی، ایدئولوژی سرمایه داری نئولیبرال آمریکایی صلاحیت اخلاقی و بصیرت دخالت دولت چین در مدیریت اقتصاد کشور را زیر سوال می برد. سیل تلقین های ایدئولوژیک نئولیبرالی بسوی روشنفکران و دانشگاهیان چینی جهت داده می شود. هدف این تبلیغات و تلقین های ایدئولوژیک تضعیف قدرت سیاسی حزب کمونیست، بیرون آوردن قدرت اقتصادی و سیاسی از چنگ دولت چین، و سپردن آنها بدست جناح های سرمایه داری «آزاد»، «خصوصی»، و نئولیبرال طرفدار غرب می باشد.[38]

هجوم ایدئولوژیکی آمریکا در چین (ترویج جهان بینی و سیستم ارزشی-فرهنگی سرمایه داری «خصوصی») از یک طرف٬ و فشارهای سیاسی آن بر دولت چین برای رعایت «حقوق بشر» و تحریک «فعالان» دموکراسی و حقوق بشر در چین بر علیه دولت خود از طرفی دیگر٬ در واقع شگردهایی هستند در خدمت تضعیف نقش دولت چین در برنامه ریزی و سازماندهی امور اقتصادی و اجتماعی کشور٬ و بموازات آن٬ در خدمت افزایش قدرت سیاسی سرمایه های «خصوصی» چینی که همانند سرمایه های آمریکایی نه ذره ای «مسئولیت اجتماعی» دارند، و نه اندکی دوراندیشی و احساس مسئولیت سیاسی.

بعبارتی دیگر٬ درهمان حال که آمریکا در عرصه جهانی در پی خلق موقعیت نامطلوب ژئوپولیتیکی برای چین است تا رشد قدرت سیاسی و اقتصادی آنرا محدود و مدیریت کند٬ آمریکا در داخل چین در صدد سوق دادن سرمایه داری دولتی آن به سمت مدل سرمایه داری نئولیبرال افسار گسسته می باشد. اگر آمریکا در این هدف خود موفق شود، تنها آلترناتیو قوی واقعا-موجود درمقابل مدل سرمایه داری نئولیبرال افسار گسسته حذف خواهد شد.

این دو خصلت بارز شرایط کنونی جهان، آمریکا (و بطورکلی نظام سرمایه داری غرب) را به چالشی دوران ساز کشیده است. از نظر استراتژیست ها و گردانندگان سیاست جهانی آمریکا، بی ثباتی شرق و جنوب٬ مخصوصا خاورمیانه٬ بمانند کارت برنده ای در دست آنهاست. آمریکا بمثابه تنها ابرقدرت نظامی دنیا برتری مطلق بر دیگر کشورها در تکنولوژی نظامی، مخصوصا در قسمت سلاح های لیزری٬ روباتیک٬ و موشک های سریع السیر دارد٬. آمریکا تنها کشوری در جهان است که می تواند هر هدفی را در هر کجای دنیا با فشار دادن چند دکمه در عرض کمتر از سی دقیقه نابود کند. آمریکا در سالهای اخیر بطور واضح نشان داده است که حاضر است از هر فرصتی برای بکارگرفتن یا به نمایش گذاشتن قدرت برتر نظامی خود استفاده کند. آمریکا تنها کشوری است که می تواند با بی ثباتی درهر گوشه جهان طرف شود٬ و یا اگر لازم بداند، در هر گوشه جهان بی ثباتی ایجاد کند.

برعکس آمریکا٬ نه تنها چین از لحاظ قدرت و تکنولوژی نظامی توانایی های آمریکا را ندارد٬ بلکه فاقد تجارب دخالت های نظامی، پایگاه های نظامی در سراسر جهان، وهمینطور امکانات طرف شدن با بحران های امنیتی و بی ثباتی درخارج از مرزهای خود می باشد. به این دلیل، چین توانایی های نظامی برای حفاظت از منافع خود در خارج را نداشته، و موقعیت های بی ثبات و ناامن را سریعا تخلیه می کند. تخلیه لیبی در پروسه جنگ «بهار عربی»، که در بالا گفته شد، مثال بارزی در اینجاست. دولت چین هزاران کارگر خود را از این کشور خارج کرد، و شرکت های نفتی چینی قراردادهای خود را از دست داده٬ و متحمل میلیارد ها دلار خسارات شدند.

شکی نیست که پیامدهای بی ثباتی های تولید شده در جهان در شکل تروریسم به آمریکا و اروپا نیز خواهد رسید٬ همانطوریکه در عرض 13 سال گذشته شاهد بوده ایم٬ و خسارات جانی و مالی برای مردمان این کشورها بهمراه خواهد آورد. ولی همانطوریکه تجربه این سال ها نشان داده است٬ هیئت های حاکمه این کشورها٬ مخصوصا آمریکا٬ حداکثر استفاده سیاسی٬ نظامی٬ و امنیتی را از حملات تروریستی کرده اند، تا بحدی که می توان گفت آنها درعمل از چنین پیامد هایی استقبال کرده اند—و در آینده نیز خواهند کرد.

در آمریکا و اروپا (بخصوص در انگلستان) با هر حمله تروریستی، و یا با گمانه زنی ها در باره احتمال حملات تروریستی، دولت و وسائل ارتباطات جمعی به گسترش ترس و احساس ناامنی درمیان مردم دامن زده اند؛ سیاست های میلیتاریستی قوی تر و پرطرفدارتر شده اند؛ «سرویلانس» (سیستم تجسسی٬ نظارت و شنود وسیع، و جاسوسی از شهروندان) شدیدتر و قوی تر شده است؛ متدها٬ و قوانین پلیسی-امنیتی بسط یافته اند؛ حقوق مدنی تضعیف شده اند؛ مجتمع شرکت های خصوصی امنیتی و مجتمع نظامی-صنعتی—که نفوذ قابل توجهی در نظام دارند—ثروتمندتر و قدرتمندتر شده اند؛ ومبلغان تز «برخورد تمدنها» گوش های شنوای بیشتری پیدا کرده اند.[39] خلاصه٬ قدرت دولت های آمریکا و اروپا و کنترل آنها بر مردمان این کشورها بیشتر شده است.

 

_خطرات خلق بی ثباتی در جهان

در پایان باید به دو نکته دیگر اشاره کرد. نکته اول اینکه به دلیل پلیدانه بودن ماهیت بخش سوم این استراژی، مقامات رسمی دولت آمریکا، ژورنالیست ها، تحلیلگران، و روشنفکران طرفدار یا وابسته به سیستم در وسایل ارتباطات جمعی و در اتاق های فکر به بیان یا نشر این استراتژی مبادرت نمی کنند. بیان به اصطلاح رسمی مقامات دولت آمریکا، و نظریه پردازی های روشنفکران و تحلیلگران طرفدار نظام که به انحاء مختلف در اینجا و آنجا به عنوان «ِگله» و «انتقاد» مطرح می شود، اغلب عباراتی شبیه جمله زیر می باشند:

به غیر از دنبال کردن اصل تضمین امنیت اسرائیل (و جلوگیری از دست یابی ایران به سلاح اتمی) در خاورمیانه، و اصل تضمین امنیت متحدان استراتژیک خود در دیگر نقاط دنیا، «متاسفانه دولت آمریکا هنوز سیاست خارجی جامع و مشخصی ندارد»، و به این خاطر است که همیشه در موضعی تدافعی قرار می گیرد، و در شرایط بحرانی از چالشی به چالشی دیگر کشیده شده، و در «هدف خود برای ایجاد امنیت و ثبات» در دنیا دچار مشکل می گردد.

شاید نیازی به گفتن نباشد که بیان هایی از این قبیل فقط برای رد گم کردن، فریب اذهان عمومی، و جلوگیری از شناخت از ماهیت این استراتژی مطرح می شوند.

نکته دوم اینکه با توسل به استفاده از نیروی نظامی برتر خود در این استراتژی، آمریکا جهان را با خطر جدی جنگ های متعدد کوچک و بزرگ منطقه ای و ویرانی هرچه بیشترمحیط زیست روبرو کرده است. اگر چین و یا روسیه حاضر به تن دادن به هژمونی آمریکا نشوند خطر وقوع جنگ اتمی نیز قوت خواهد گرفت. پیروزی استراتژی آمریکا پیروزی منطق زور خواهد بود. در نتیجه، کل جهان در زیر سلطه بی چون و چرای یک قشر کوچک گلوبالیست (یک-هزارم جمعیت کل دنیا یا حتی کمتر) که بیشتر منابع مالی دنیا را در انحصار خود خواهد داشت قرار خواهد گرفت. ولی منطق زور همیشه با خود منطق مقاومت را بهمراه می آورد. اما مقاومت در مقابل زور در شرایط نبود یک آلترنتیو واقعا-موجود، و همچنین در غیاب یک استراتژی کلی و تشکیلات لازم برای ساختن جهانی بهتر، زورگو را گستاخ تر کرده، و بر خشونت و دیوانگی او می افزاید.

در صورت شکست این استراتژی (یعنی در صورت عدم موفقیت آمریکا در هدایت و کنترل بی ثباتی هایی که خلق می کند، و نتیجتا فروپاشی امپراطوری آن)، و در شرایط غیاب آلترناتیو و استراتژی لازم برای ساختن جهانی بهتر، شیرازه نظم موجود در جهان و توازن فعلی نیروها از هم خواهد پاشید. جهان به چندین حوزه امپراطوری های منطقه ای تقسیم خواهد گشت، که بطور مدام با هم درگیر جنگ و جدال برای کنترل منابع انرژی، مواد خام، آب شیرین، و زمین های حاصل خیز خواهند بود. در هر دو صورت، بربریت نوینی پیش روی جهان است. پیامد های این استراتژی برای بشریت چیزی نخواهد بود جز برپایی فاجعه ای بزرگ و بی سابقه: جنگ های دائمی و کشتارهای وسیع غیرنظامیان؛ گرسنگی و آوارگی میلیون ها انسان؛ جنگ های قومی و نسل کشی های گسترده؛ جنگ بالقوه اتمی؛ و ویرانی محیط زیست و نابودی هزاران گونه مختلف حیات در کره زمین.

شاید بهترین امید بشریت در کوتاه مدت تضعیف تدریجی امپراطوری آمریکا، و گذار نظام تک-قطبی فعلی جهان به سیستمی چند-قطبی باشد، که در آن کشورهای دیگری بمانند چین، روسیه، و بطورکلی «بریکس» بتوانند در عرصه بین المللی توازن قدرت ایجاد کنند. ولی اصرار آمریکا برای حفظ نظم موجود و اعمال هژمونی کامل خود به هر قیمتی به احتمال زیاد مانع بوجود آمدن جهانی چند-قطبی خواهد شد، و آینده بشریت به یکی از دو احتمال ترسیم شده در بالا محدود خواهد گشت.

مشکل کنونی بسیار بزرگتر از آن است که بتوان با ارائه یک نظر کلی یا با طرح راه حلی با آن روبرو شد. اولین قدم برای پیشگیری از وقوع این فاجعه بالقوه و سقوط تمدن بشری به بربریت کوشش برای توسعه شناخت کاملتری از استراتژی جدید جهانی آمریکاست. هدف این مقاله طرح مسئله، و کمک به توسعه شناخت بهتری از آن است.

 

 

 

[1] دو نوشته زیر استراتژی جدید را توضیح می دهند:

“The Asia Pivot and US Motivations” (by Jane Powers, at http://original.antiwar.com/jane-powers/2013/02/01/the-asia-pivot-and-us-motivations/), and

“East Asian Foreign Policy of the Barack Obama Administration” (at http://en.wikipedia.org/wiki/East_Asian_foreign_policy_of_the_Barack_Obama_administration).

[2] تقریبا 60% قدرت نیروهای دریایی و هوایی آمریکا در حال استقرار شدن در نواحی دریای جنوب چین هستند. رجوع شود به:

“US Pushes to Complete ‘Project for Military Domination of Entire Planet’” (interview with Rick Rozoff, at http://rt.com/op-edge/157528-us-global-military-buildup/ ).

[3] «تی. پی. پی.» و «تی. تی. آی. پی.» بترتیب مخفف “Trans-Pacific Partnership” و “Trans-Atlantic Trade and Investment Partnership” می باشند. رجوع شود به مقاله زیر:

“TPP: From Corporation Personhood to Corporate Nationhood” (by Nile Bowie, at http://rt.com/op-edge/tpp-us-secretive-draft-736/).

[4] رجوع شود به مقالات زیر:

“Obama’s Advancing Empire: Putsch, Pillage and Duplicity” (by James Petras, at http://petras.lahaine.org/?p=1973);

“Obama’s Foreign Policy: A US Military-Intelligence Agenda Which Seeks to Destabilize the Planet” (by Joachim Hagopian,
at http://www.globalresearch.ca/obamas-foreign-policy-a-us-military-intelligence-agenda-which-seeks-to-destabilize-the-planet/5384367);

“Obama’s Hot War” (By Glen Ford, at http://www.blackagendareport.com/content/obama%E2%80%99s-hot-war);

“Obama and Ideology of Globalization” (by Takis Fotopoulos, at http://www.inclusivedemocracy.org/journal//vol10/vol10_no1-2_Obama_and_the_ideology_of_globalization.html);

“The Pentagon’s Strategy for World Domination: Full Spectrum Dominance, from Asia to Africa” (by Bruce K. Gagnon, at http://www.globalresearch.ca/the-pentagons-strategy-for-world-domination-full-spectrum-dominance-from-asia-to-africa/5397514); and

“Obama: Military to remain backbone of America’s leadership” (at http://rt.com/usa/162032-obama-policy-west-point/).

[5] مثال بارز در اینجا کشور برمه است که بخاطر روابط نزدیکش با چین سالها تحت حملات بی ثبات-سازی آمریکا قرار گرفته بود. تحریم های اقتصادی و «قدرت نرم» آمریکا، که از طریق حمایت آن از «جنبش دموکراتیک» برهبری «آنگ سان سوچی» (شخصیت محبوب رسانه های غرب) صورت می گرفت، دو سه سال پیش نتیجه داد. دولت برمه پیغام را گرفت، از چین روی برگردانده، و اقتصاد خود را به روی شرکت های غربی باز کرد.

[6] رجوع شود به مقاله زیر:

“The US “Pivot to Asia”, the China Specter and the Australian-American Alliance” (by Vince Scappatura, at http://www.globalresearch.ca/the-us-pivot-to-asia-the-china-specter-and-the-australian-american-alliance/5400406).

[7] این خلاصه ای از مهمترین عملیات بی ثبات سازی آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم است: دخالت های نظامی مستقیم (برای مثال در ویتنام در دهه 1960 و عراق و افغانستان در در دهه 2000)؛ براه اندازی کودتاها (از جمله در ایران در سال 1953، در گواتمالا در سال 1954، در اندونزی در سال 1965، و در شیلی در سال 1793)؛ توسل به جنگ های فرسایشی اقتصادی-روانی همراه با تهدید های نظامی (از جمله علیه کره شمالی از دهه 1950، کوبا از دهه 1960، و ایران از سال 1981 به بعد)؛ برپایی «انقلاب مخملی» (از جمله «انقلاب رز» در گرجستان در سال 2003 و «انقلاب نارنجی» در اوکرائین در سال 2005)؛ تحریک و تجهیز مخالفان برای کودتاهای خشونت آمیز (برای مثال «انقلاب میدان» در اوکرائین در سال 2014)؛ و تجهیز و تعلیم مخالفان و تحمیل جنگ های داخلی (از جمله در کوبا در دهه 1960، در افغانستان در دهه 1970، در نیکاراگوئه در دهه 1980، در لیبی در سال 2011، و در سوریه در سه سال اخیر).

[8] اگرچه توده های وسیع مردم در «انقلاب» مصر شرکت کردند، مقاله زیر نشان می دهد که طراحان اصلی و هدایت کنندگان آن توسط «سازمان های غیردولتی» («ان. جی. او.» های) آمریکایی تعلیم دیده بودند. این انقلاب در اصل یک «شبه-انقلاب» بود که بر امواج تظاهرات مردمی سوار شده، آنرا از مسیر یک انقلاب حقیقی که می توانست کلیت نظام را سرنگون کند خارج کرده، و به بیراهه ی بسنده کردن به سقوط حسنی مبارک کشاند. در هنگام خواندن مقاله به منابعی که در لینک ها (در خطوط آبی) ذکر شده اند رجوع شود.

“Empire’s New ‘Democratic’ Plan for the Middle East” (by Behzad Majdian, at

http://www.intifada-palestine.com/2011/03/empire%E2%80%99s-new-%E2%80%9Cdemocratic%E2%80%9D-plan-for-the-middle-east/).

[9] رجوع شود به مقاله زیر:

“U.S. Considered ’64 Bombing to Keep China Nuclear-Free” ( L.A. Times, September 1998, at http://articles.latimes.com/1998/sep/27/news/mn-26986).

[10] «موقوفه ملی برای دموکراسی»، «بنیاد جامعه باز» (یا «بنیاد سوروس»)، «خانه آزادی»، و «موسسه بین المللی جمهویخواهان» از این «سازمان های غیردولتی» (یا «ان. جی. او» ها) هستند. این سازمان ها بخشی از «سلاح های نرم» در انبار اسلحه «قدرت نرم» آمریکا می باشند که در ظاهر به ترویج آزادی و دموکراسی مشغولند، ولی در حقیقت در کار دسیسه چینی برای براندازی نظام هایی که از سیاست های اقتصادی آمریکا و سیاست خارجی آن تبعیت کامل نمی کنند می باشند. سازمان های غیردولتی دیگری نیز وجود دارند که بمانند سازمان های بالا مستقیما در کار دسیسه-چینی سیاسی نیستند، از جمله «سازمان عفو بین الملل»، «دیده بان حقوق بشر»، «گزارشگران بدون مرز»، و «پزشکان بدون مرز». اگرچه اکثر وسیع داوطلبان در بیشتر این «ان. جی. او» های غیر سیاسی با نیت های خیر وارد آنها شده و فعالیت می کنند، رهبری این سازمان ها با ترویج بینش های منفی و شایعه-سازی و شایعه-پراکنی در باره کشورهایی که از آمریکا دنباله روی کامل نمی کنند، و همینطور با گسترش بینش های مثبت در باره آمریکا (از جمله در باره «بشر دوستی» آن) در عمل بمانند «سلاح های نرم» در دست «قدرت نرم» آمریکا عمل می کنند.

[11] رجوع شود به مقاله زیر:

“What Really Happened in Tiananmen Square 25 Years Ago” (by Brian Becker, at http://www.globalresearch.ca/what-really-happened-in-tiananmen-square-25-years-ago/5385528).

[12] رجوع شود به مقاله زیر:

“Hong Kong “Occupy Central” Funded by Washington: The Neocons and the National Endowment for Democracy (NED)” (By Tony Cartalucci, at http://www.globalresearch.ca/hong-kong-occupy-central-funded-by-washington-the-neocons-and-the-national-endowment-for-democracy-ned/5411731).

[13] کشورهای «بریکس» (“BRICS”) بترتیب عبارتند از برزیل، روسیه، هند، چین، و آفریقای جنوبی.

[14] برای مثال رجوع شود به سخنان اخیر «سرجی لاوراف»، وزیر امورخارجه روسیه، در مورد استفاده غرب از تحریم ها بعنوان ابزاری برای تغییر رژیم در روسیه:

“Western Sanctions Are Aimed at Regime Change in Russia – Lavrov”

(at http://rt.com/news/207927-russia-europe-business-usual/).

[15] اصلاحات «دولت شکست خورده»، «مینی استیت»، و «مایکرو استیت» به انگلیسی بترتیب «failed state»، “mini state”، و “micro state” می باشند.

[16] در مورد «داعش» برای مثال رجوع شود به:

“The Islamic State (ISIS) is ‘America’s Dream Rebel Army’” (by Tony Cartalucci, at http://www.globalresearch.ca/the-islamic-state-isis-is-americas-dream-rebel-army/5413036).

[17] آمریکا با گروه های تروریستی وهابی-جهادی از اواخر دهه 1970 به بعد رابطه دوست- دشمنی داشته است. برای مثال، آمریکا مجاهدین اسلامی و «القاعده» را در افغانستان در زمان جنگ با شوروی تقویت کرد، و در زمان ریاست جمهوری بیل کلنتون با «طالبان» روابط حسنه داشت، ولی از سال 2001 به بعد با «طالبان» و «القاعده» در افغانستان وارد جنگ شد. در بعضی موارد، آمریکا به برپایی این گروه های افراطی از طریق سازمان سیا و سازمان های جاسوسی متحدان خود کمک کرده است. کمک های متحدان آمریکا به گروه های تروریستی وهابی-جهادی (از جمله کمک های ترکیه به «داعش»، و کمک های قطر و عربستان به گروه های افراطی در سوریه) بکرات افشا شده اند. در مورد کمک های اسرائیل به این گروه ها، از جمله به «النصره»، رجوع شود به مقاله زیر:

“The Strategy Behind Israel’s Attack on Iran and Hezbollah” (by Jonathan Cook, at http://mwcnews.net/focus/analysis/49257-iran-and-hezbollah.html)

[18] «بهار عربی» آن موقع به سوریه رسید که طرح لوله گاز طبیعی بین سوریه، عراق، و ایران در شرف عملی شدن بود. رجوع شود به مقاله زیر:

Syria: A jihadi paradise (by Pepe Escobar, at http://www.atimes.com/atimes/Middle_East/OA11Ak01.html).

[19] رجوع شود به دو مقاله زیر:

“Chinese Oil Interests Attacked in Libya” (by Leslie Hook and Geoff Dyer, at http://www.ft.com/cms/s/0/eef58d52-3fe2-11e0-811f-00144feabdc0.html#axzz2bFgdHtEB); and

“More Than Jihadism or Iran, China’s Role in Africa is Obama’s Obsession”

(by John Pilger, at http://www.theguardian.com/commentisfree/2013/oct/09/china-in-africa-obama-obsession).

[20] به مقاله و توضیحی که در پانویس 8 درج شده است مراجعه شود. در هنگام خواندن مقاله به منابعی که در لینک ها (در خطوط آبی) ذکر شده اند رجوع شود.

[21] رجوع شود به مقاله زیر:

“U.S. to Become Biggest Oil Producer – IEA” (by Mark Thompson, at http://money.cnn.com/2012/11/12/news/economy/us-oil-production-energy/).

[22] همانجا.

[23] در مورد «بوکو حرام» برای مثال رجوع شود به:

Boko Haram a Blessing for Imperialism in Africa: US Training Death Squads” (By Glen Ford
at http://www.commondreams.org/views/2014/05/29/boko-haram-blessing-imperialism-africa-us-training-death-squads).

می باشد. رجوع شود به: “United States Africa Command” مخف (“Africom”»آفریکام» ( [24]

“Tomgram: Nick Turse, AFRICOM’s Gigantic ‘Small Footprint’” (by Nick Turse, at http://www.tomdispatch.com/blog/175743/tomgram%3A_nick_turse,_africom’s_gigantic_%22small_footprint%22).

[25] رجوع شود به مقالات زیر:

“Washington’s Back-to-the-Future Military Policies in Africa” (by Nick Turse, at http://www.huffingtonpost.com/nick-turse/back-to-the-future-military-policies_b_4956221.html) and

The Golden Age of Black Ops: US Special Ops Missions Already in 105 Countries in 2015” (by Nick Turse at http://www.informationclearinghouse.info/article40759.htm).

[26] برای مثال رجوع شود به مقاله زیر:

“African Leaders Prefer China’s Hard Cash to US Overtures” (by Toh Han Shih and Adrian Wan, at http://www.scmp.com/business/economy/article/1284919/african-leaders-prefer-chinas-hard-cash-us-overtures).

[27] رجوع شود به مقاله زیر:

“US Expands Military Net Over Africa, Checking China’s Influence” (by Eric Draister,

at http://rt.com/op-edge/us-expands-military-net-africa-081/).

[28] برای بحث های جامع تر در باره سیاست های خلق بی ثباتی در آفریقا به منابع زیر رجوع شود:

“The U.S. Military’s New Normal in Africa: A Secret African Mission and an African Mission that’s No Secret” (By Nick Turse http://www.huffingtonpost.com/nick-turse/the-us-militarys-new-normal_b_5330223.html);

“More Than Jihadism or Iran, China’s Role in Africa is Obama’s Obsession”

” (by John Pilger, at http://www.theguardian.com/commentisfree/2013/oct/09/china-in-africa-obama-obsession);

“China, America, and a New Cold War in Africa?” (By Nick Turse at http://www.informationclearinghouse.info/article39293.htm);

 

“American Proxy Wars in Africa” (by Nick Turse, Tomgram at

http://www.tomdispatch.com/blog/175818/tomgram%3A_nick_turse%2C_american_proxy_wars_in_africa);

Is Obama Moving the ‘War on Terror’ to Africa?” (By Zoë Carpenter at http://www.thenation.com/blog/180043/obama-moving-war-terror-africa);

“Cold Battle’ for Africa: China’s Economic Interest vs. US Military Activity” (interview with Brendan O’Reilly at http://rt.com/op-edge/176664-africa-china-us-rivalry/);

“Obama Summons Africa to Washington to Talk Trade (and How to Cut Out China)” (by Glen Ford at http://blackagendareport.com/content/obama-summons-africa-washington-talk-trade-and-how-cut-out-china);

“Expected Budget Cuts Won’t Cure the Deadly AFRICOM Disease” (by Mark P. Fancher,

at http://blackagendareport.com/content/expected-budget-cuts-won%E2%80%99t-cure-deadly-africom-disease); and

“Any More U.S. “Stabilization” and Africa Will Collapse” (by Peter Van Bruen, at http://www.informationclearinghouse.info/article37220.htm).

[29] مثال بارز ترفند دیپلماتیک در اینجا ببازی گرفته شدن «میخائل گورباچف» توسط آمریکا، و در ادامه آن، سقوط نظام شوروی است. آمریکا چند سال گورباچف را در امید انعقاد معاهده منع کامل سلاح های هسته ای سر دواند، و در آخر آنچه که گورباچف به آن امیدوار شده بود را به او نداد. مسابقه تسلیحاتی در دوران جنگ سرد به اقتصاد شوروی صدمات فراوانی وارد کرده بود. گورباچف حزب کمونیست را راضی به دادن میدان مانور به او کرده بود تا برای انعقاد چنین معاهده ای به غرب نزدیک شده، و اقتصاد شوروی را نجات دهد. در طول این چند سال نزدیکی، آمریکا در درون سیستم شوروی رخنه کرده، با عناصر راغب به تخریب نظام در درون و بیرون نظام آشنا شده، و شبکه های همکاری گوناگونی بوجود آورد. نگران از وضعیت «باز شدن» کشور به رخنه آمریکا از بیرون، و بازماندن دست اصلاح طلبان در داخل، و ناخرسند از ناکامی گورباچف، محافظه کاران در درون حزب دست به کودتا زدند. نتیجه کودتا تضعیف نظام، و بزودی سقوط کامل آن بود. کشور چندین پاره شد، و چندین دزد بزرگ (الیگارش) ثروت ملت و کشور را بین خود تقسیم کردند.

[30] برای مثال به مقاله زیر مراجعه شود: «درس های لیبی برای ایران: مواظب خطرات ایجاد روابط حسنه باشید».

“Libya’s Lesson for Iran: Beware of Rapprochement” (By Dan Glazebrook at http://www.middleeasteye.net/columns/libya-s-lesson-iran-beware-rapprochement-870650788).

[31] در طول مدتی که روسیه با آمریکا روابط مسالمت آمیز داشت (یعنی از 1992 تا چند سال پیش که روش ولادیمیر پوتین در قبال آمریکا بتدریج تغییر کرد) «سازمان های غیر-دولتی» («ان. جی. او.» های) آمریکا در نهاد های مختلف سیاسی و شبکه های اجتماعی کشور رخنه کرده، و بقول «سرگی لاوروف» وزیر امور خارجه روسیه، در پی برپایی انقلاب های مخملی و «تغییر رژیم» در روسیه شدند. همینطور، «سرگی لاوروف» چندین بار گفته است که دلیل تغییر رویه روسیه در قبال آمریکا و غرب این بود که آنها با ما بمانند «کمتر از انسان» (“subhuman”) رفتار می کردند. برای مثال رجوع شود به مقاله زیر:

“Remarks by Foreign Minister Sergey Lavrov at the XXII Assembly of the Council on Foreign and Defence Policy, Moscow, 22 November 2014” (at http://www.mid.ru/brp_4.nsf/0/24454A08D48F695EC3257D9A004BA32E ).

[32] نقشه جدید ایران و خاورمیانه را در سایت های زیر می توان یافت. این نقشه توسط «رالف پیترز» (“Ralph Peters”) طرح شده، و در «ژورنال نیروهای مسلح» آمریکا در ماه ژوئن 2006 چاپ شد. «رالف پیترز» سرهنگ بازنشسته “U.S. National War College” است. این نقشه در سایت زیر قابل رویت است:

http://www.voltairenet.org/article184359.html.

[33] مراجعه شود به مقاله زیر. اگرچه تمرکز مقاله بر کشورهای اتحادیه اروپاست، تاکید آن بر استقلال سیاسی و خود-مختاری اقتصادی در مورد موقعیت ایران نیز صدق می کند:

“The Imperative Need for Popular Fronts of National and Social Liberation in the Globalization Era” (by Takis Fotopoulos”, at http://www.inclusivedemocracy.org/journal/vol10/vol10_no1-2_Popular_Front_For_National_And_Social_LiberationI.html).

[34] رجوع شود به:

“China Poised to Pass US as World’s Leading Economic Power This Year” (by Chris Giles, at http://www.ft.com/cms/s/0/d79ffff8-cfb7-11e3-9b2b-00144feabdc0.html#axzz3L0Vi6A00 ).

[35] رجوع شود به مقاله زیر:

“Throwing BRICS at the U.S. Empire” (by Glen Ford, at http://blackagendareport.com/content/throwing-brics-us-empire?page=2).

[36] نظریه «برخورد تمدن ها» در کتابی با همین عنوان توسط ساموئل هانتینگتون مطرح شده است:

Huntington, Samuel P. Clash of Civilizations and Remaking of the World. New York: Simon & Schuster, 2011.

[37] رجوع شود به کتاب زیر:

Jacques, Martin. When China Rules the World: The End of the Western World and the Birth of a New Global Order. (2nd ed.), London: Penguin Books, 2012.

[38]برای بحث هایی پیرامون سرمایه داری دولتی چین و نقش حزب کمونیست در آن، و احتمالات تغییر مسیر در چین رجوع شود به مقاله «سمیر امین» در «مانتلی ریویو»:

“China 2013” (by Samir Amin, at http://monthlyreview.org/2013/03/01/china-2013).

[39] برای اطلاعات بیشتر در مورد ثروت و قدرت مجتمع شرکت های خصوصی امنیتی و مجتمع نظامی- صنعتی بعد از 9/11 به مقاله زیر رجوع شود:

“Blazing the Terrorism Trail: The US War Industry” (by C.J. Werleman, at http://www.middleeasteye.net/columns/blazing-terrorism-trail-us-war-industry-1853964350).

۱ دیدگاه »

  1. مقاله ای پر اطلاع و مفید میباشد که در خود دارای تناقض است. از طرفی از جنایات آمریکا پرده برمیدارد و از طرفی بقدری درباره اش غلو میماید و آنرا به عرش میرساند که گویا جاودانی بوده و میماند!
    شما آورده اید:
    «…آمریکا بمثابه تنها ابرقدرت نظامی دنیا برتری مطلق بر دیگر کشورها در تکنولوژی نظامی، مخصوصا در قسمت سلاح های لیزری روباتیک٬ و موشک های سریع السیر دارد٬. آمریکا تنها کشوری در جهان است که می تواند هر هدفی را در هر کجای دنیا با فشار دادن چند دکمه در عرض کمتر از سی دقیقه نابود کند»
    این اشتباه بزرگی است! چین طبق اخبار تلویزیون کانال دو آلمان، پانزده سال جلوتر با اشعه لیزر توانست جسم آسمانی که بزمین نزدیک میشد، از هم متلاشی نماید و آمریکایی ها خود در تلویزیون های جهان جار زدند که ماهم موفق باین کار شده ایم. البته پس از ۱۵ سال) آقای عزیز غلو نفرمایید که اثری منفی بارمغان دارد. آمریکا در در یای چین بصورت رسمی در مقابل قدرت نظامی چین جا زد و پس از غلاف نمودن بلافاصله از صحنه ناپدید شد. اتفاقا چنین غلوی را خروشچف مرتکب شد که وی را « دَمَر» کرد وی گفت:«ما و آمریکا با فشار دادن دکمه ای هر کشوری که بخواهد مسبب هرنوع جنگی، (وی تاکید کرد که هرنوع جنگی چه انقلابی و چه غیر انقلابی) نماید در عرض چند دقیقه از روی کره زمین محو منیماییم)
    باز هم می آورید:
    آمریکا در سالهای اخیر بطور واضح نشان داده است که حاضر است از هر فرصتی برای بکارگرفتن یا به نمایش گذاشتن قدرت برتر نظامی خود استفاده کند. آمریکا تنها کشوری است که می تواند با بی ثباتی درهر گوشه جهان طرف شود٬ و یا اگر لازم بداند، در هر گوشه جهان بی ثباتی ایجاد کند.
    اینجا باید به آمریکایی ها بگویم زکی! در دوسال پیش در بحران تنگه هرمز که راکت های ایرانی سیخ ایستادند، آمریکا بایک ناو جنگی جلوی یک کشتی نفتی چینی را گرفت، چینی ها چنان بلایی بسرش آوردند که در همانجا به بندری یدک کشیده شد و سه ماه تحت تعمیر واقع گردید و آمریکایی ها حتی جرات صدا بلند کردن را نداشتند. منبع خبر« ان ۲۴» باید بوده باشد.
    اتفاقا آمریکایی ها در کامبوج و ویتنام تمام عضلات خود را نشان دادند و ذلیل از آنجا توسط خمرهای سرخ و یک سال بعد هم توسط ویت کنگ بدریا ریخته شدند. ده ها هزار بشکه سم نارنجی بر سر ویتنامی ها ریختند…
    در آنزمان متخصصین بشدت نیکسون و سپس جانسون را از بمباران اتمی نفی کردند، زیرا ضررش چندین برابر بخود آنها بر میگشت. در مورد چین و بمباران اتمی نه اینکه از روی تصادف و رحم کردن صرفنظر کردند، بلکه بعلت بی نتیجگی و خسارت بزرگتری بر خود بوده است. به خاطرات کسینجر رجوع فرمایید)
    این غلو کردن در قدرت امپریالیسم آمریکا را میتوان در هر جمله ای بازیافت، باشد که نیت نویسنده و یا نویسندگان خوب بوده باشد ولی برای خواننده گانی که این غلو را باور کنند، زیان زیادی در بر دارد.
    این صفات را لنین در کتابی در باره امپریالیسم بخصوص آمریکای صد سال پیش برشمرده است و عیب نویسنده آنست که بدون شناخت از این کتاب گاهی جای علت و معلول را اشتباه میکیرد.
    اتفاقا با دیدن سرتیتر این مقاله و خواندن آن، برای پی بردن به ابعاد سودبری و یا وابستگی امپریالیستهای دیگر یعنی امپریالیست های شرقی از بانک جهانی و دو ابر اهرم دیگر که از آن نام برده اید چیزی بیابم، که نیافتم!
    نویسنده محترم در باره رد و یا تایید آن با شاهد هایی مستند اگر میتواند در اختیار خوانندگان قراردهد.
    شعله

    لایک

  2. {بیشتر تحلیل هایی که در مورد بی ثباتی های…ارائه می شوند با این فرضیه به پپش می روند که این بی ثباتی ها نتیجه اشتباهات سیاست خارجی آمریکا،..}
    کدام بیسوادی این فرضیه را باور دارد. ما بیش از 9 سال است هشدار می دهیم انقلابات مخملی، بهار عربی ، «جنبش سبز» سازمان سیا و داعش از دست پروردگان سازمانهای جاسوسی غرب و اسراییل – بمنظور بی ثباتی و تجزیه طراحی و پیاده میشود. کافی است مقالات رالف پیترز، مثل blood bordersیا constant conflicts یا stability is America’s enemy تا بفهمید اینهمه جنگ و خونریزی بمنظور چه اهدافی پیاده می شوند. بنابراین برای نابودی دشمن باید او را شناخت. ما دشمن را می شناسیم. وظیفه افراد سازماندهی مردم جهانی علیه این جنایتکاران با اسلحه خود یعنی «اطلاعات» است. مرگ بر امپریالیزم/صیهونیزم

    لایک

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: