زندگي با تن و رواني خاكستري
خس خسي به قفسه سينه مردم دهد و سوزش چشمي به بار بياورد، باعث مرگ كه نميشود. كمي با خيالتر كه نگاه كنيم، افسردگي است، پرخاشگري است، حواس پرتي است، سكته و ايست قلبي است، سرطان است كه از صدقه سر هواي آلوده، گريبان مردم را گرفته، دودستي و رها نميكند. اين گزارش، شرح كوتاهي است از همزيستي مردم شهرري با هواي آلوده كه يكي از آلودهترين مناطق تهران است.
تحمل ماسك را ندارم
دستفروشي است 60 ساله، كنار ميدان اصلي بساطش را پهن كرده. وقت ناهار است، قابلمهيي فلزي در دستانش است و ناهار ميخورد. از بس چشمانش را تنگ كرده، ريز شدهاند. اسپري بدن، سنجاق قفلي، كش، زيپ و گيرههاي رنگي مو ميفروشد. آسم دارد و مانند پيرزنها، كيسه قرصي همراهش است و نشانم ميدهد. ظهرها ميآيد بساطش را ميچيند كنار پيادهرو، همان جا ناهار ميخورد، كاسبي ميكند و شب هم جمع ميكند و ميرود. «تحمل ندارم ماسك بزنم. نفسم تنگتر ميشود.» هواي آلوده شهر را كه به ميان ميآورم، ميگويد. ميداني كه پيرمرد خرمآبادي در آن كار ميكند، ميدان اصلي شهر است. محل تردد انواع تاكسيهاي قديمي و جديد. از رده خارج شده و پر صدا تا خودروهايي چون پژو و سمند كه رديف شدهاند در ايستگاه تاكسي آن طرف خيابان. كنار بقيه مريضيهايش، آسم هم دارد. آنقدر كه از مريضيها و حجم دردهايش گفت، اشتهايش كور شد و باقي غذايش را به كناري گذاشت. ميگويد: «پالايشگاهي كه در 10 كيلومتري اينجاست، مسبب اين آلودگيهاست. اين دودي كه به حلق ما ميرود، فقط از حجم ماشينها نيست. اصل كار آن پالايشگاه است.» كنار آسماش، دوري از خانواده هم دارد، تنهايي هم دارد، شبها هم با بغض ميخوابد. همه اينها را خودش ميگويد، پسرجواني، مغازه كاپشن و شلوارفروشي مردانهيي را ميچرخاند. دبيرستاني است و چند روزي را در هفته كار ميكند. از حجم بيماريهايي ميگويد كه با شروع فصل سرما، گريبان خودش و اقوام و دوستانش را ميگيرد. به درمانگاهي در خيابان روبهرويي اشاره ميكند و ميگويد: «هوا كه سرد ميشود، درمانگاه هميشه شلوغ است، مردم دايم مريض ميشوند. علايم شبيه سرماخوردگي است اما سرماخوردگي كه نيست. دكترها ميگويند به خاطر آلودگي هواست كه همه سردرد و آب ريزش و گلو درد دارند.» ساختمان روبهرويش را نشانم ميدهد و ميگويد: «از ساختمان نيمهكاره روبهرو كه شش طبقه هم بيشتر نيست، ميشود هاله خاكستري ميدان را به خوبي ديد. من كه به سوزش چشم ميافتم. اما خواهري دارم كه از خودم بزرگتر است، او هميشه مشكل تنفسي پيدا ميكند. براي همين خانهاش را از اينجا به سعادتآباد برده. روزهايي هم ميشد كه دستانش زخم ميشد. دكترش ميگفت همه اينها عوارض هواي آلوده شهر است.»
مواقعي كه شنگولم، هوا خوب است
پاساژي دور ميدان را گرفته، خلوت است، دم ظهر. پيرمردي در حال روزنامه خواندن در مغازهاش است كه وارد ميشوم. دوست دارد از تجربياتش بگويد. روزنامهاش را به كناري ميگذارد و از حال و روزش در 82 سالگي ميگويد: «روزهايي كه هوا خوب نيست را زود ميفهمم. نفس تنگي و حواسپرتي، نشانههاي من براي آلودگياند. هر روز كه هوا خوب نيست و آلودگي زياد است، راه خانه را پيدا نميكنم. از توي مغازه فكر ميكنم كه از كجا بايد بروم تا به خانه برسم. تا سر خيابان ميروم، ميمانم كه بايد سمت راست بروم يا چپ. بعد از كلي فكر كردن راهم را انتخاب ميكنم. اما روزهايي كه حالم خوب است و حواسم سرجايش، ميدانم حتما هوا خوب است. هواشناسي ميتواند از روي حواس من، اعلام آلودگي يا پاكي هوا كند.»
مشكلات روحي آزارم ميدهد
بوي نان فروشي سر ظهر، ميكشاندم پاي ويترين مغازه. فروشنده، مردي است حدود 40 ساله كه سعي ميكند با مشتريانش خوشرو باشد. حرف كه از آلودگي هوا ميشود، سردردهايش را وسط ميآورد و مشكلات روحي و رفتارياش. «وقتي هوا خراب است، حال آدمها هم بد ميشود. سردردهاي عجيبي ميگيرم كه اگر كسي در مغازه باشد و بتواند بچرخاند، راهي خانه ميشوم. رفتارم با ديگران هم پرخاشگرانه ميشود. تمام سعيام را ميكنم كه با مشتريان درست و مودبانه صحبت كنم، اما بعضي اوقات واقعا همهچيز به هم ميريزد.» مرد نان فروش اينها را ميگويد در حالي كه بازهم دارد سعي ميكند با آرامش و طمانينه صحبت كند.
رديف تاكسيهاي زرد و سبز در ايستگاه صف كشيدهاند. رانندهها منتظر مشتريانشان ايستادهاند و گپ ميزنند. رانندهيي كه نوبتش شده، بازنشسته نيروي انتظامي است. روزي دو سه ساعت هم با تاكسياش كار ميكند تا از پس مخارج برآيد. ميگويد: «دوماه پيش، عمل قلب كردهام. مدتي را هم خارج از تهران، در شهرمان، همدان ماندم تا مثلا هواي بهتري تنفس كنم. فكر ميكرديم همدان با تهران خيلي فرق دارد.» اينها را با پوزخندي ميگويد و مقصر را دستاندركاران سوخت ميداند. « اگر مشكل در خودروهاست و ميخواهند با پلاك نكردن ماشينها جلوي آلاينده بودنشان را بگيرند، كه اين همه ماشين دودزا در همين ميدان شهرري ميآيند و ميروند و آب از آب هم تكان نميخورد. ماشينها را گازسوز كردند كه بهتر شود، بدتر شد. اگر پشت يك ماشين گازسوز در ترافيك راه برويد، از دودش خفه ميشويد.»
گردوخاك بنايي طلاست
سينه ساعتفروشي كه زيرپلهيي را براي فروش اجناسش انتخاب كرده، هم خس خس ميكند. او هم تقصيرها را به گردن پالايشگاه نزديك شهر مياندازد. مرد ديگري كه بنايي ميكند، لباسهايش را كه تازه شسته نشانم ميدهد. «يكي نيست بگويد كار هر روز ما شده همين، از يك طرف لباس سفيد بپوشيم از طرف ديگر لباس سياهي كه انگار قير رويش پاشيدهاند، تحويل زنمان بدهيم. سوار موتور كه ميشوم، صورتم پر از دوده ميشود. گوشهايم پر از چرك سياه شده.»
شغلش بنايي است و ميخواهم گرد و خاك روي لباسش را به شغلش ربط بدهم. ميخندد و ميگويد: «خاك و خل بنايي، طلاست در برابر اين حجم سياهي و آلودگي. دولت بايد اتوبوسهاي دولتي را از خيابانها جمع كند. البته مردم هم بايد رعايت كنند. رسانهها نقش مهمي در اين زمينه دارند، بايد ذهن مردم را شست و شو دهند بلكه اين فرهنگ استفاده از وسايل نقليه عمومي جا بيفتد.»
همزيستي با آلودگي
چادرش را به دندان گرفته و كوچه را ميپيمايد تا به سر خيابان برسد. آنقدر خستگي در صورتش هست كه منتظر نخستين تاكسي است كه او را به خانه برساند. آلودگي هوا، بهانهيي است براي زن ميانسالي تا از دردهاي زندگياش بگويد. «مشكل قلبي دارم، هر روز كه براي كاري از خانه بيرون ميآيم، شبش حتما بايد به بيمارستان فيروزآبادي سري بزنم. هرچه كه فكر ميكنم ممكن است به كارم بيايد، در كيفم دارد. از اسپري تا ماسك آلودگي هوا تا زيرزباني. هرچه فكرش را بكنيد. روزي دو بار اسپري ميزنم تا بتوانم نفس بكشم. از صبح كه از خانه بيرون آمدم، دو بار اسپري كردم. بايد آرام راه بروم تا نفسم نگيرد.» زن 50 ساله خانهداري است و كسي گمان نميكند ممكن است آلودگي هوا گريبان او را هم گرفته باشد. ميگويد: «اين دردها و بدبختي مال ما طبقه صفرهاست، مال ما كه خانهمان زير دكل فشار قوي است، مال ما كه شوهرم در بيمارستان بستري است و دخترهاي جوان و نوجوانم با اينهمه استعداد به خاطر بيپولي بايد خانهنشين شوند و ترك تحصيل كنند.» از آلودگي هوا پرت شدم به مصايب زندگي مردمان جنوبيترين منطقه تهران. زني ميانسال كه همهچيز را به هم ربط ميدهد، شايد هم همهچيز به هم ربط دارد. شايد هم حرف مرد ساعتفروش آن سوي خيابان درست باشد. شايد همه خودروهاي اسقاطي تهران كه مدتهاست از رده خارج شدند، نصيب شهرري ميشود و همه خودروهاي استاندارد شهر، از آن مردم قسمت ديگر شهر. دود صنعتي شدن روانه ريههاي مردم اين قسمت شهر است و بهرههايش نصيب مردم آن سوي شهر.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=6058