قیام مردم آذربایجان تحت رهبری فرقه دمکرات در سال ۱۳۲۴ یکی بارزترین دست آوردهای مبارزاتیِ خلق آذربایجان و دیگر خلق های سراسر ایران در آن مقطع مهم تاریخیِ جهان و منطقه است، که ریشه در روح انقلابی و آزادیخواهیِ مردم بر علیه هرگونه ستمگری، استثمار، استبداد و استعمار دارد. دلایل و ریشه های ظهور امواج انقلابی و جنبش های تحول طلب اجتماعی، از آنجمله حکومت دمکراتیک آذربایجان را نمی توان دریافت، مگر شرایط و مناسباتی را که قدرت حاکمه با فرمان بری و وابستگی بر جامعه تحمیل نموده است، مد نظر قرار داده نشود. جامعه ای که در آن طبقه ی حاکمه اختاپوس وار از دل بحران و کودتا و سرکوب سر برمی آورد و بر سرنوشت مردم دست می یازد، ناچار است برای استقرار و تثبت حکومت خودکامه، فرامین دیکته شده از جانب ارباب را بر اساس ساختاری که نظام جهان سرمایه داری حقنه نموده است، باجرا گذارد. روی این اساس، فرایندهای اجتناب ناپذیر تحولات تاریخی به همان اندازه قابل درک است که ریشه دار شدن ناهنجاریها و نابرابری ها و پلیدی ها و جنایت ها و سرکوب ها که از خصلت های کلیِ نظام سرمایه داری و نظام های وابسته و اقتدارگرا و دیکتاتور معاب آن است.
انقلابات مردم روسیه بین سالهای ۱۹۰۵ و ۱۹۰۷بر علیه نظام تزاری، باعث شد در مناطق پیرامونی نیز توده های تحت ستم و استثمار که زیر حکومت های استبدادی و بنیانهای پوسیده ی نظام فئودالی، گرفتار شرایط اسف بار حاکم بودند، با امواج جرقه های این بیداری آشنا شوند. رشد تحولات فکری در میان روشنفکران آزادیخواه این دوره که زمینه را برای شکل گیریِ قیام مشروطیت بر علیه استبداد حاکمه هموار نمود، آغازگر جنبش های مترقی و مداومی شد، که جامعه ی بدور افتاد از انقلابات جهانی و تحولات انقلاب صنعتی تشنه ی آن بود. امپریالیزم متلاطم روس با اینکه درگیر امواج خروشان خشم مردم خود بود، در کنار امپریالیزم انگلیس که تجربه ی سرکوب جنبش های مردم هند و چین و ایران و غیره را داشت، خطر سرایت افکار انقلابیِ مردم روسیه به ایران که سالها چراگاه نظام استعماری شان بود، بمثابه خیزش علیه کل نظام سرمایه دریافته، بر علیه انقلاب مشروطیت و مبارزان و فدائیان که خواهان برچیدن دخالت های دول استعماری و پایان دادن به استبداد و نظام رعیتی و افکار ارتجاعی و کهنه پرستی، اجرای قانون انجمن های ایالتی و ولایتی که مردم بتوانند بر امورات خویش تصمیم بگیرند. برقراری مجلسی که نمایندگان آن به اراده ی مردم انتخاب شوند، و اختیار تصویب قراردادها، بودجه و کنترل بر امورات اداری و سیاسی و نظامی و دولتی و دربار و غیره را داشته باشند، در حمایت از استبداد و نظام فئودالی و بر اساس استراتژی سرمایه که منافع و خطوط سیاسیِ دولت را ترسیم می کند، این دو امپریالیزم علیه قیام مردم برخاستند.
بعد از انقلاب صنعتی که با تکامل ابزارهای تولیدی همراه بود، انکشاف سرمایه مستلزم مناسبات متناسب با شرایط جدید استعماری بود که مناسبات کهنه توان پاسخ بدان را نداشت. برقراریِ این مناسبات در کشورهای صاحب ثروت های طبیعی، ذخایر و معادن، امنیت دفاعیِ قابل اتکا با دولت اقتدارگرا که مجهز به نیروی سرکوب با تکنولوژی جدید باشد، لازم دارد. چرا که مردمی که زیر چکمه ی دیکتاتوری و نظام استعماری و استثمار له می شود و از داشتن ابتدائی ترین شرایط زیست انسانی محروم است، در قبال غارت ثروت ها و منابع خود و سرکوب ها و بی حقوقی های حکومتی، هر آن می تواند شرایط قیام و خیزش را بر علیه نظم موجود سازمان دهی نماید. روی این اصل کودتای انگلیس در اسفند ۱۲۹۹برای روی کار آوردن دیکتاتوری چون رضاخان که از اطاعت و فرمانبری به ارباب کاستی نداشت، برای حفظ و تامین امنیت و منافع سرمایه امر ضروری بود. و به همان دلایل و دیگر عواملی که ضرورتهای سرمایه ایجاب می کرد، شاهد روی کارآوردن محمدرضا و خمینی و دارو دسته اش، در صد ساله ی اخیر هستیم.
با پایان جنگ جهانی دوم، در بیست شهریور۱۳۲۰ دیکتاتور متمرد که از فرامین ارباب سرپیچی کرده بود، و در جنگ به پیشوای نازی گرایش پیاده کرده بود، تاریخ مصرف اش به اتمام میرسد تا سرنوشت رقت بار پایان هر دیکتاتور را تجربه کند. محمدرضا سگ زنجیری امپریالیسم در حالی به جانشینی پدر گمارده می شود که انگلیس ارباب بالاع منازع تا آن تاریخ با بحران انسانی و مالی که از جنگ متحمل شده است، چندان مثل قبل نمی توانست در امورات مستعمره دخالتی داشته باشد. خلاء ای که از ضعف حکومت مرکزی و بحران بعد از جنگ امپریالیستها بوجود آمده بود، فضای موقتی را برای نیروهای آزادیخواه و جنبش های اجتماعی بوجود آورد. اما این فضا به معنای پایان کلیِ وضعیت قبلی و سیاست سلطه و استثمار از طرف ارتجاع داخلی و دول امپریالیستی نبود. بلکه محصول بحران بعد از جنگ بود که نظام توانسته بلافاصه خود را بازسازی و تقویت کند. اسناد بجا مانده از ترکیب و ماهیت نمایندگان مجلس تائید این ادعاست. اکثریت کسانی که تحت نام باصطلاح نماینده در مجلس حضور پیدا کردند، نمایندگانی بودند که از یک سوء سرسپردگی به اربابان خارجی داشتند و از طرفی منافع حکومت و دربار، آخوندها، فئودال ها، خوانین و ملاکان که هر کدام به نوعی سهمی در حاکمیت بدست آورده بودند، نمایندگی می کردند. مجلسی که ترکیب اکثریتیِ آن غارت گران و شیادان و دزدان و مزدوران داخلی و خارجی بود. از ۱۳۴ نماینده، ۵۷ فئودال بزرگ، ۴۳ مامور دیوانی و فئودال، ۱۳ تاجر و بازاری، ۸ آخوند که چهار نفر از این آخوندها فئودال بودند، تنها ۱۳ نماینده آنهم به تناسب شرایط و وابستگی سیاسی و طبقاتی که داشتند، از حقوق و منافع مردم دم می زدند. با دقت به ترکیب این مجلس می توان حقانیت کلام پیشه وری که می گفت “این مجلس ارتجاع است و با این ترکیب نمی توان کاری برای مردم و ممکلت انجام داد”، دور از حقیقت نیست. پیشه وری که با اکثریت ارا مردم تبریز به عنوان نماینده اول از این شهر به مجلس راه یافته بود باتفاق اکثریت همین نمایندگان و در بی تفاوتیِ سه نماینده از حزب توده که جزء ۱۳ نماینده محسوب می شدند، رد صلاحیت شد. هرگونه تلاش نیروهای مترقی و آزادیخواه برای اعاده و کسب حقوق مردم و تمکین به قانون اساسیِ مشروطیت بی نتیجه ماند. فشار و قحطی و گرسنگی حاصل از جنگ و فرمانبری حزب توده از سیاست های کرملین که تابعی از منافع مسکو با حکومت ایران و شرایط جهانی بود، مردمی را که با هزاران امید به صف حزب توده پیوسته بودند، مایوس نموده در آذربایجان به سوی جنبش انقلابیِ فرقه دمکرات و رهبران آن که بی باکانه و رزمنده در مقابل ارتجاع تهران ایستاده بودند، کشید. رویکرد مردم در چنین شرایطی همت و اراده ی فرقه و رهبری آنرا برای عملی کردن اهداف و برنامه های خود بیش از پیش تقویت نمود، طوری که شاخه ی حزب توده در آذربایجان تمامأ در خدمت این جنبش قرار گرفت. جریانی که سریعأ دست به سازماندهی زد و با تشریح اوضاع و شرایط، مسئله را برای مردم روشن کرد. در حمایت همین مردم و با پشتوانه ی بیش از شصت هزار فدائی مسلح، آشکارا و صراحتأ اهداف فرقه را نه در محافل و اتاق های دربسته و از موضع پندارگرایانه و فرمانبرانه، بلکه منطبق بر خواست و اراده ی مردم با نظر خود توده ها تدوین و به اجرا گذاشت. همان سیاستی که بلشویک ها بکار بستند و با تشریح برنامه های خود میان دهقانان و کارگران و زنان و سربازان دست به سازماندهیِ انقلاب زدند.
فرقه دمکرات در ۱۲ شهریور۱۳۲۴ با انتشار بیانیه ی رسمی، رسمأ اعلان موجودیت کرد. فعالیت متمرکز و منسجم که لازمه ی اداره ی امورات آذربایجان بود به جریان افتاد. تهدیدها و فریبکاری قوام و دربار باعث شد، فرقه نتواند از طریق مذاکره به اهداف و خواسته هایش، که همان خواست مردم آذربایجان بود، دست یابد. در ۲۱ آذر همان سال رسمأ اعلان خودمختاری نموده و سازمانهای سیاسی و اداری در آذربایجان را که توسط عوامل حکومت مرکزی به خانه های فساد و رشوه و ظلم و بی عدالتی تبدیل شده بود، بدست گرفت. اصلاحات وسیع و رادیکال در تمامی عرصه ها از کاهش ساعات کار به هشت ساعت گرفته تا حق کار و حق رای انتخاب شدن و انتخاب کردن به زنان و مصادره ی زمین های اربابان فراری و تقسیم آن بین دهقانان و روستائیان بی زمین بجریان افتاد. سازمانهای زنان و تشکل های کارگری تشکیل، زنان و کارگران همراه توده های محروم، با ورود به سازمان اجتماعیِ کار در مشارکت جدی و عملی اداره سرنوشت خویش بدست می گیرد. محاکم عدلیه که مأمن ستمکشان و ظلم دیدگان و له شدگان جامعه محسوب می شود، جز بیداد و ظلم و بی عدالتی حاصلی برای مردم ببار نیاورده بود، برچیده می شوند. و عدالتی که سالها از جامعه رخت بربسته بود، دوباره بنیان نهاده می شود. در عرصه عدالت و رفاه اجتماعی با ایجاد مراکز درمانی و بهداشتی و بیماستانی و یتیم خانه و خانه سالمندان کوشش های وسیعی صورت میگرد. آبرسانی، اسفالت خیابانها و ایجاد جاده برای روستاها، مراکز هنر، تئاتر و موسیقی و سینما، دانشگاه، مدارس و آموزش به زبان مادری بخشی از این خدمات است. خدماتی که به هیچ وجه با باصطلاح خدمات رضاخانی در دوران حکومت بیست ساله اش قابل قیاس نیست. باید تاکید کنم تمام این تحولات در حالی متحقق می شود، که سایه ی تحریم ها و تهدیدهای حکومت مرکزی و اربابان اش لحظه ای قطع نمی شود.
اما با این همه پشتکار و جدیت و فداکاری و تحولات رادیکال، چرا فرقه نتوانست به دشمنان خلق که همانا حکومت مرکزی، فئودال های فراری و ارازل و اوباش حکومتی بود، پیروز شود.؟ سئوالی که پاسخ آنرا باید در درون ترکیب رهبریِ آن و اتحاد نامقدسی که امپریالیزم و دولت های منطقه با حکومت ارتجاع و دارو دسته ی آن بسته بودند، پی چست، و صد البته دیگر عوامل مؤثر. همانطور که می دانیم رهبری فرقه صرفأ قائم به پیشه وری و فریدون ابراهمی و دیگر عناصر انقلابی، که از کمونیست های با اعتبار و صاحب نظر در مسائل سیاسی و نظری بودند، نبود. بلکه فرقه مطابق با اوضاع و شرایط آنموقع از ترکیب ناهمگونی رنج می برد که نمی توانست نظریه ی جناح انقلابی را تمام و کمال پیاده سازد. کارشکنی های جناح سازشکار مدام سد راه تصمیمات رهبران انقلابی بود. و از طرف دیگر تهدید روسیه بتوسط امریکا و شرکاء باعث شد، فرقه نتواند کمک های لازم را در وضعیت تحریم دریافت کند، روسیه بنا به منافع خود، از طرفی فریب نفت شمال را که قوام قول امضاء قرارداد آنرا داده بود، خورد. و از طرفی نابسامانی ها و خسارات مالی و انسانیِ جنگ، شرایطی را تحمیل کرد که نتواند در برابر تهدیدات امریکا مقاومت نماید. تحت چنین شرایطی جنبش انقلابیِ آذربایجان فقط و فقط می توانست با اتکا به رهبری یکدست انقلابی، کاردان و مقتدر که از پشتوانه ی عظیم توده ها برخوردار بود، پیروز از میدان جنگ ارتجاع بیرون آید. اما همانطور که اشاره کردم گرایش راست، تزلزلی را در رهبریِ جنبش بوجود آورد، که سرنوشت جنبش به همان مسیری سوق داده شد که حکومت مرکزی و اربابان آن، دنبال می کردند. خروج پیشه وری از آذربایجان و ورود ارتش ارتجاع به کمک امریکا و انگلیس باعث شد، بیش از بیست هزار فدائی و رهبران انقلابیِ که با جانفشانی و مبارزه ی انقلابی این حکومت را بنا کرده بودند، به بی رحمانه ترین وضع ممکن قتل و کشتار شوند. جنایات و سبعتی که تاریخ آذربایجان و ایران کمتر بخود دیده است. گرچه در نظام سرمایه داری، جوامع بشری مملو از خونبارترین و جنایت آمیزترین مقاطع تاریخی است. فراموش نکنیم این جنبش دشمنان قسم خورده کم ندارد. دشمنان و مغرضینی که به اشکال مختلف در هفتاد سال گذشته، دست از یاوه نویسی و تهمت و تخریب و هجمه و حمله، علیه این جنبش بر نداشته اند. دست آوردهای انقلابیِ جنبش را پرده ساطر کشیده اند تا بدینوسیله ذهن توده ها را علیه رهبران آن بسیج نمایند. غافل از اینکه حقایق تاریخی را برای مردمی را که تشنه ی آگاهی و شناخت است، همیشه نمی توان زیر آوار جنایت ها و شناعت های تاریخی مدفون نمود.
مسلم است این جنبش انقلابی با تمام فراز و فرودی که داشته، بخشی از تاریخ مبارزاتی توده های محروم، دهقانان و کارگران و زنان و پیشروان مبارز و انقلابیِ جامعه ما در یک مقطع مشخص تاریخی ست. و درسهای بسیار آموزنده ای دارد. آموزه هائی که جنبش انقلابی نمی تواند بدون ملحوض داشتن آن به ستم ملی، جنبش طبقاتی و جنبش زنان پاسخی در خور این جنبش ها داده باشد.
بیست و هشت آذر ۱۳۹۳برابر با نوزده دسامبر ۲۰۱۴
روزبه کوراغلی
توضیح:
بدلیل طولانی بودن بحث، بخش دوم شامل دیگر عوامل شکست جنبش، و موضوع “حق تعیین سرنوشت” و ستم ملی در ایران خواهد بود که در روزهای آینده ارائه می شود.
اگر استالین به هر دلیلی می مرد، یا در تبعید ، یا در پی بیماری و … مطمئنا تروتسکی می توانست جای او را بگیرد و زیاد هم فرقی نمی کرد. بلشویسم را لنین پایه گذاری کرد و شما بلشویسم را نمی شناسید.
شما می فرمایید نه شما و نه لیندگرن استالینیست نیستید، اما نقش استالین در جنگ را عمده می کنید و مارشال ژوکوف را به حساب نمی آورید. اگر استالین نمی بود، اگر مثلا بووخارین رهبر حزب می شد، بسیار بهتر می شد. البته نمی شود با اطمینان 100% این را گفت. اما در میان بلشویکها چند تایی بودند، که خیلی بهتر از استالین بودند.
متاسفانه، هرچه بیشتر بحث می کنیم، بیشتر به جدل تبدیل می شود، تا به تبادل نظر. انگار همه برای کشتی گرفتن آمده باشند، نه برای شرکت در بحث سازنده.
فرق من و شما این است، که هم با خودم، و هم با دیگران روراست هستم. من نقد خودم را پنهان نمی کنم، اما شما تلاش دارید اختلاف نظرهایتان با دیگران را انکار کنید. برای دستیابی به حقیقت باید گفتگو و تبادل نظر داشته باشیم.
چرا می گویم شما لنینیسم را نمی شناسید؟ امتحان کنید: مباحث گوناگون را در دوران انقلاب 1905 کاوش کنید و مثلا بگویید: لنین و بلشویکها در مسالۀ ارضی چه موضعی داشتند و چرا اشتباه بود؟ در مورد تحریم دووما چه موضعی داشتند و چرا اشتباه بود؟ در مورد قیام مسلحانۀ بلشویکها در مسکو چه موضعی داشتند و چرا اشتباه بود؟ مباحث را با فاکت از هر دو سو (بلشویکها، منشویکها) مقایسۀ موضع پلخانوف در برابر لنین، موضع تروتسکی و دیگران چه بود؟
می بینید؟ کیلویی یعنی همین، که فقط شعار بدهیم و پشتوانۀ تئوریک و مطالعه نداشته باشیم.
سایت هفته اگر قرار باشد به حرفهای شما گوش کند و سانسور راه بیاندازد، می شود همان سایت قبلی شما. البته شما سانسور نمی کردید، اما روش شما با آن حملات هیستریک و جنجال آفرین و واژه های توهین آمیز را تنها سایت شما داشت. بگذارید برخورد آزاد عقاید برقرار باشد و روشن شود، چه کسی چه چیزی می گوید.
اگر توانستید موضع لنین را دربارۀ مسالۀ ارضی در دوران 1905 توضیح بدهید. خودتان خواهید دید، که از همین مسالۀ کلیدی انقلاب چه چیزهایی نتیجه شد و بلشویسم چه برخوردی را و برای چه انجام داد.
با سلام مجدد
دوست محترم٬ من از شما کينه بدل ندارم٬ فقط سوال کردم• اما چرا سوال کردم بدليل اينکه من مٽل رفيق شما کيلويى فکر ميکنم• به عبارت ديگر کسى که نه تنها لنين بلکه استالين را کمونيست نشناسد کمونيست نميدانم• اين به معناى اينست که حرفى براى گفتن بهم نداريم چرا تا من بخواهم به شما ٽابت کنم که لنين که بود و استالين که بود عمرى لازم است•
در ضمن از انتقاد به اسامى ممنونم چرا که مرا به دقت بيشتر ناگزير کرديد• من روسى بلد نيستم و خواندن نامهاى روسى به سوٸدى ساده نيست• مطلب را از اول بازبينى کردم و نامهايى را در ويکپديا پيدا نميکردم به گوگل/ترجمه بردم٬ به انگليسى تبديل کردم و سعى کردم که از راه شنيدن نامها را تصحيح کنم• اين به معناى اينست که من از شما کينه ندارم•
از ديدگاه من شما و افراد و احزابى مانند شما٬ حکمتيستها٬ فداييستهاى اقليت افراد و جريانهاى ناآگاهى هستيد که بايد به مروز زمان به راه راست هدايت شويد• و به دليل اينکه شخصيت شما شکل گرفته است و تغيير دادن شما بسيار دشوار ميشود٬ شما و دوستان شما را به تنبيه جامعه ميسپارم•
شما مدعى هستى که کتابى را ترجمه کرده اى• به بخش هفتم که اولين کامنت خودتان را نوشته ايد نگاه کنيد• در آنجا نوشته ايد که ليندگرن استالينيست و برژنفيست است» پس از اينکه من ميگويم او استالينيست نيست مينويسيد که «چه خوب که گفتى استالينيست نيست»• به همين سادگى٬ «آها چه خوب شد که گفى او••••••» شما که مخالف بحٽ کيلويى هستيد٬ يک سوال:
آيا اين برخورد کيلويى نيست؟ آيا اين شيوه برخورد يک مترجم است؟
همانطور که گفتم بايد خوشحال باشيد که در ميان انسانهاى والايى قرار گرفته ايد که به شما در عين ضد کمونيست بودن اجازه بيان نظر ميدهند• اين را از ديدگاه من تنها از صدقه سر لنين و استالين داريد• چرا که اگر به عنوان مٽال استالين نبود٬ هيتلر زمام امور را بدست گرفته بود و شانس نوشتن همين دو کلمه اى که در حال حاضر قادر به نگارش آن هستيد را از دست ميداديد• اين لنين و استالين بودند که مارکسيسيم تخيلى را به واقعيت مبدل نمودند•
پايان سخن اينکه٬ پس از اينهمه سال امٽال شما را شناخته ام و لااقل من يکى را با برخوردهاى معصومانه قادر به فريب نيستيد• شما را به خير و مرا بسلامت• از انتقاد شما در مورد نامها ممنونم•
با درود
پيام پرتوى
با درود !
فکر می کنم آقای پیام پرتوی شما با نظرات من آشنا نیستید-یعنی اگر بخواهم جدلگونه برخورد نکنم، باید این را فرض بگیرم، که پرسش شما از این روی چنین اتهامی را در خود دارد، که به هیچوجه با نظریات من آشنا نیستید.
همچنین بایستی این را توضیح بدهم، که «کمونیسم» و «سوسیالیسم»، پیش از مارکس هم وجود داشت، که «سوسیالیسم و یا کمونیسم تخیلی» نام گرفت. پیروان «سوسیالیسم تخیلی» هم انواع و اقسام داشتند، که دسته ای از آنها هم، که باز آنها نیز گوناگون بودند، آنارشیستها بودند. برای اطلاع بیشتر، می توانید به «ایدئولوژی آلمانی» (بویژه بخش نخست آن) نگاهی بیاندازید. همچنین اثر بسیار جالبی از گئورگی پلخانوف هست، که من آنرا از روسی به فارسی ترجمه کرده ام، به نام ««آنارشیسم و سوسیسالیسم».
این سخن به هیچوجه صادقانه نیست، که گویا من با هرگونه «کمونیسمی» مخالف هستم. از کجا شما چنین ادعایی را می توانید مستدل کنید؟ من با خط چریکی» مخالفت ریشه ای دارم و بارها هم در مقد آن مطلب نوشته ام و فکر می کنم باید هم تاکید کنم، که طرفداران «خط چریکی» تا امروز جرات نکرده اند در رد نقدهای من حتی یک پاراگراف سخن تئوریک بگویند.
من خط حزی توده را هم، روی دیگر سکۀ «خط چریکی» ارزیابی کرده ام و هر دو اینها را دارای ریشه های آنارشیستی-لنینیستی می دانم.
اما من در کجا و در کدام مطلب «مارکسیسم» را رد کرده ام؟ بله، من حتی علیه آن دسته از «رفقای درون گیومه»، که زمانی در دوران جوانی خودشان می پنداشتند «مارکسیست» هستند و امروزه «مارکسیسم» را بصورتی بسیار خج.لانه و در لفافه با ایراد گرفتن بر فردریش انگلس می خواهند رد بکنند، علیه اینها هم هستم.
من اساسا با همۀ شاخه های متصل به «لنینیسم» مخالفم. اما این چه ربطی دارد به «مارکسیسم»؟ کمونبیسم اتوپیستی را من رد می کنم. اما مگر فقط اتوپیستها و فقط لنینیستها «کمونیست» هستند؟
چند سال پیش، یکی از افراد قدیمی نمی دانم «کومله» بود یا گروه دیگر، اعلام داشته بود: «غیر لنینیست، کمونیست نیست»! همینجوری کیلویی، که نمی شود حرف زد! با این حساب، هیچکس کمونیست نبود، تا آنکه ولادیمیر ایلیچ زاده شد! من تا امروز هم فرصت نداشته ام چند کلمه حرف حساب به این رفیق قدیمی بزنم تا حالیش بشود، که کیلویی نباید علیه چیزی و یا کسی حرف زد.
برای رد لنینیسم، مطمئنا می دانید و خوانده اید، مقالاتی نوشته ام، اگر توانش را دارید، با همان روش متکی به سند و مدرک، مقالات و نقدهتی مرا رد کنید!
شما کینه به دل گرفته اید، که چرا من ترجمۀ شما و اصولا خود مطالب لیندگرن را دارای اشتباه ارزیابی کرده ام. خب، این که کاری ندارد. با سند و مدرک اثبات کنید، که اشتباه نیست و مثلا در زبان روسی فلان چیز را فلان طور تلفظ می کنند. و یا اشارۀ نیمه کاره و اشتباه لیندگرن به کشتن موروزوف و اشمیدت، درست بوده است و این دو تن با هم برادران دوقلو بودند! دیگر چرا اتهام می زنید؟
با سلام به رفقا و بالاخص به فرزين خوشبين٬ چرا که سوالى داشتم و با توجه به فعال بودن ايشان در اين بخش مطمٸنا پاسخى دريافت خواهم نمود· حى الا خير العمل!
دوست عزيز اجازه بده که در ابتدا داستانى واقعى را تعريف کنم·
چندى پيش من از روى ناآگاهى٬ تصور ميکنم که سايت فردا بود٬ ترجمه اى را ارسال کردم و نميدانستم که اين سايت مخارج ارتزاق خود را از دولت آمريکا دريافت ميکند· نامه رفت و درست پس از آن کل دستگاه ايى ميلى من از کار افتاد· و به دنبال آن دو پيغام از ياهو دريافت کردم که بر اساس آنها فردى و ياسازمانى در آدرس من دستکارى کرده است·
من گيج شدم٬ چيزهايى از کامپيوتر ميدانم٬ اما کارشناس نيستم٬ جان کلام٬ يک هفته طول کشيد که بفهمم بايد آدرس سايت فردا را از ليست خود پاک کنم· از روى بخت و اقبال اين کار را کردم و همه چيز درست شد· نتيجه!
اينکه فهميدم اين سايت تنها به همپالگيهاى خود٬ و نه به مخالفان خود٬ اجازه صحبت و ابراز عقيده ميدهد·
دوست مهربان شما با هر چه که نام کمونيسم بر آنست مخالفيد اما در سايت کمونيستها در ابزاز عقايد خود آزاد هستيد· يا لااقل اينچنين بنظر ميايد·
سوال من اين است· کدام يک از اين دو نظريه٬ کمونيستها يا سرمايه داران دمکراتند؟؟؟؟؟؟
مقالات مرا می توانید بخوانید.
http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=44638
لنین ادامه دهندۀ ایدۀ نارودنیکی «راه رشد غیرسرمایه داری» و پیاده کنندۀ ان بود، همچنین ترور را همانند نارودنیکها انجام می داد، افزون بر این، راهزنی و جنایت و جاسوسی هم انجام می داد.
خود این جزوه را هنوز نخوانده ام. باید با نظرات گوناگون آشنا شویم. اما در پیشگفتار نویسنده حرکت سیاهکل را ادامۀ راه ساطانزاده، حیدر عمواوغلو، تقی ارانی نامیده است! و جالب تر این است، که حزب توده هم همین ادعا را دارد و می گوید حزب توده ادامۀ راه همین مبارزان بوده است.
واقعیت امر از نظر من این است، که لنینیسم دقیقا دارای همین دو شاخه هم بود: هم با خط حزب توده مطابقت دارد، هم با خط چریکی سازگاری دارد. خود لنین در عمل هردوی اینها را انجام داده بود- آنارشیسم در پوشش مارکسیسم.
مهم واقعیت است نه ادعا. ادعا را همه کس می تواند بکند و ادعا کردن هم به هیچ وجه “جالب” نیست.
اگر انتظار دارید کسی حرف شما را جدی بگیرد باید با سند و مدرک صحبت کنید. کدام حرف لنین با اپورتونیسم راست (حزب توده و امثالهم) و اپورتونیسم چپ (پیروان خط مشی مبارزه مسلحانه مستقل از مردم) مطابقت دارد؟ من هر چقدر در آثار و اعمال وی گشتم فقط عکس ادعای شما را دیدم.
البته از نظر من هم سیاهکل ادامه راه سلطانزاده، حیدر عمواوغلو و تقی ارانی است، با اینکه به خط مشی چریکی اعتقادی ندارم. عملیات سیاهکل جو وحشت، خفقان و سکوت را شکست و باعث جوشش انقلابیون شد. عملیات سیاهکل نقشی مشابه عملیات ترور الکساندر دوم تزار روسیه در 1881 را داشت. با اینکه مارکس و انگلس نیز به خط مشی چریکی اعتقاد نداشتند اما در توصیف نتایج این عمل تروریستی نارودنیکها نوشتند:”وقتی کمون پاریس به وسیله کشتار فجیعی که مدافعین “نظم” ترتیب داده بودند از پا درآمد، غالبین به سختی می توانستند حدس بزنند که در ظرف مدتی کمتر از ده سال حادثهای در پترزبورگ دوردست صورت خواهد گرفت که بعد از مبارزات طولانی و شدید سرانجام و مسلماً منجر به بوجود آمدن یک کمون روسی خواهد شد.”(پیام به رئیس مجمع اسلاوها در رابطه با کمون پاریس، 21 مارس 1881). ادامه راه سیاهکل بدین معنی نیست که طوطی وار نظریات چریکهای دهه 1340 و 1350 را تکرار کنیم بلکه این است که با حفظ همان هدف نهایی، اشتباهات آنها را نقد کرده و نکات مثبت شان را تقویت کنیم.
به علاقه مندان به این موضوع پیشنهاد می کنم اثر محمد چوپانزاده با نام «مسئله ملی و طرح آن در مبارزات راهائی بخش ایران» را مطالعه نمایند. در آنجا بطور مشروحی به حکومت فرقه پرداخته شده است و نویسنده مخالف با نظرات سنتی که عمدتا توسط حزب توده تبلیغ می شدند است.
کتاب از طریق پیوند زیر قابل دریافت است:
http://www.iran-archive.com/sites/default/files/sanad/masaleye-melli.pdf
با تشکر …لطفا شرایط اشتراک گذاری را در همین قسمت فراهم کنید ..تا همه بتواند از این پنجره ی نورانی استفاده کنند.