محسن احمدی
فهم امر کلّی و و معنابخشی به جزئیتها از رهگذرِ امر کلّی و ابتنای تحلیل بر این سیاق و رسیدن به پراتیک منبعث از آن را، میتوان از وجهی معنای راستین تحلیل مشخص از شرایط مشخص دانست. جدا کردن اجزا از یکدیگر و از کلیّت و درغلتیدن به اتمیسم روششناسانه ازیکسو و فهم صرف پدیدار به صورتِ در خود و عدم درک واقعیّت به مثابه دیالکتیک تضادِ ذاتِ تضادمند و پدیدار و درغلتیدن به ماتریالیسم زمخت و یا ایدهآلیسم صرف از سویی دیگر، به تحلیلی جزئیتگرا1 و سیاستی پدیداری و منطق پراتیکی محلّیگرا2 و منطقهگرا3 و مبتنی بر رئالپالیتیک خواهد رسید که حتّا اگر به نام چپ هم باشد، قطعاً در مسیر سیاست راست خواهد بود و دلالت بر ریختن آب به آسیاب جناحهایی از قطبهای منطقهای و بلوکهای بینالمللی سرمایه خواهد داشت.
خروج و عدم غلتِش به سیاست مبتنی بر انتخاب بین دوگانههای برآمده از تحلیلی پدیداری و سیاست پدیداری (به عنوان پایههای سیاست راست و طیف کثیری از چپها) رازیست که تنها با لحاظ کردن امر کلّی و فهم واقعیت به مثابه امر کلّیِ ناتمام و متضاد و گذار از شبه انضمامیّت و سیاست پدیداری به کلیّت انضمامی و سیاست انضمامی، گشوده خواهد شد. سیاست انضمامی با نفی نوسانِ سیاست پدیداریِ چپ و راست بین رفرمیسمِ در خود و سرنگونیطلبی4 و نشان دادن یکی بودن هر دو و نیز با رد کردن صورتبندی سیاست رهاییبخش به مثابه سیاست راه سوم ( چرا که منطقاً راه سوم به چیزی جز راه اوّل دلالت نخواهد داشت) و نقد سیاست به منزلهی امر اُنتیک5، آن قسم از سیاستی را بنا مینهد که نام دیگرش سیاست پرولتریست. این سیاست، تحلیل کمونیستی را دقیقاً به مثابه تحلیل چگونگی بر آمدن این دوگانهها و تحلیل زمینهی مادی برآمدِ این دوگانهها و پراتیک و «چه باید کرد» کمونیستی را چگونگی رفع همین وضعیتِ عامل دوگانهها درک میکند؛ چرا که وضعیت، خود را از رهگذر همین دوگانههایی که ساختاراً برمیسازد، بازتولید میکند.
بر طبق آنچه رفت به مثابه درونمایهی سیاست راستگرا هرچند با نام چپ، که مبتنیست بر آستانههای معرفتشناسی و متدلوژیک بورژوازی، این روزها و در سیلاب وقایع و اخبار خاورمیانه، کوبانی و در واقع نوع مواجهه با «پدیدهی کوبانی»، تبدیل به نشانهای شده است که تمامی سویههای ناصواب را به تمامی و یکجا به نمایش میگذارد: مواجههی جزءنگر، تحلیلِ صرف مبتنی بر پدیدار، رئال پولیتیک، سیاست انتخاب بین دوگانهها (ناتو یا داعش، پ.ک.ک یا ترکیه و …) و یا سیاست راه سومیِ مبتنی بر سیاست انتیک.
برای فهم پدیدهی کوبانی، نه تنها ناگزیر از فهم منطق و چرایی و روند وقایع سه سال گذشته در منطقه هستیم، بلکه ناگزیر از فهم منطقِ جهانِ فعلی هستیم. منطقِ جهانِ فعلی را منطق خودگستر و یونیورسال سرمایه، منطق رقابت و انحصار، منطق دولتـملّتهای سرمایهداری، منطق امپریالیسم و نزاع بلوکهای موجود و در حال انکشاف امپریالیستی و منطق کسب هژمونی اقتصادی، سیاسی، نظامی و گفتمانی این قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، برمیسازد. تشخیص این منطقها و ظهور و بروز مشخصشان است که به ما در فهمِ حقیقیِ مسایل یاری میرساند.
سرمایه بر اساس رشد افقی و جغرافیاییاش و توسعهی عمودی و کیفیاش و میزان کالاییسازی، بر اساس نزاعهای بلوکهای امپریالیستی و نیز مبارزهی طبقاتیِ تکوین و تکاملیافته در آن، به مراحل تاریخیِ معینی تقسیمبندی میشود. عصر نئولیبرالیسم که در پاسخ به بحران انباشت سرمایه (به عنوان مهمترین عامل)، بحران الگوی اقتصاد کینزی و دولتگرا به مثابه رژیم انباشتی مشخص، بحران سیاست سازشِ طبقاتیِ سوسیال دموکراتیک، بحران دولت رفاه و نیز شروع افول شوروی، منکشف شده بود را، میتوان متأخرترین مرحلهی سرمایهداری امپریالیستی نامید که خود را به بیانی هگلیـمارکسی، همچون معرفت تاریخیـمنطقی سرمایه، در افق آن قرار داد. این مرحله خود با فروپاشیِ نهایی بلوک شرقِ سابق به عنوان فرماسیون سرمایهداریِ دولتی سنگین و صلبی که تاب فرم جدیدِ منعطف و چابک منطق نئولیبرالِ سرمایه را نداشت، وارد دورانِ جدیدی شد که تعابیر متفاوتی از آن شده است: عصر پایان تاریخ، عصر هژمونیِ مطلق و بیپایان سرمایهداری لیبرال دموکرات و … و در واقع عصر جهان تک قطبی، به رهبریِ آمریکا، غرب و ناتو. حال با انکشاف قطبهای جدید و روبهرشد سرمایهداری و ظهور و تکوینِ تدریجیِ بلوکهای جدید امپریالیستی، آنچه در حال وقوع میباشد دقیقاً شروع خدشهدار شدن و افولِ این جهان تک قطبی و سرکردگی آمریکاست. دقیقاً در خود همین مراحلِ گذار و عدم تعینِ استراتژیک جهانی است نزاعهای امپریالیستی، به عیان خود را نشان میدهند. آنچه برای تحلیل کمونیستی در وهلهی اول حایز اهمیت است، نه نتیجهی این نزاعها بلکه خود همین نزاعهاست. اینکه دست آخر بلوک غرب موفق به حفظ سرکردگیاش خواهد شد یا نه، در لحظهی کنونی واجد اهمیت اساسی نیست، آنچه واجد اهمیت بنیادین است تشخیص و فهم این نزاعهاست برای حفظ و یا کسب هژمونی اقتصادی، سیاسی، نظامی و گفتمانی. اگر زمانی این آمریکا ( در جنگ اواخر قرن 19 با اسپانیا و بر سر کوبا و فلیپین و …)، آلمان و ژاپن (در جنگ جهانی اول و دوم) بودند که به عنوان قدرتهای امپریالیستی نوظهور، برای باز تقسیم جهان سیاست تهاجمی را اتخاذ کردند، لیکن اینبار و در زمانهی ما، این بلوک امپریالیستیِ از پیش موجود است که برای حفظ و گسترش سیادتش، دست به تهاجمی همهجانبه و ادامهدار زده است. اگر زمانی این نزاعها به درگیری سریع و مستقیمِ خود امپریالیستها و متحدینشان منجر میشد، لیکن اینبار و در زمانهی ما، این نزاعها، فعلاً در کانونهایی به وقوع میپیوندد که از آنها در ادبیات سیاسی به نئوهارتلند یاد میشود. این نئوهارتلند جدید، خاورمیانه است. البته این بدین معنا نیست که کانونها و جبهههای نزاع دیگری گشوده نخواهد شد. هماکنون اروپای شرقی یکی از این کانونهاست و جنوب شرقی آسیا، میتواند کانون بعدی باشد.
خاورمیانه، به عنوان کانون انرژی جهان و وجود دو کانال خلیج فارس و بابالمندب به عنوان دو باریکه از سه باریکه حیاتی جهان، وجود دولت اسرائیل در این منطقه و مسئلهی فلسطین، وجود دولتهای پرقدرت و سیادتطلب همچون ایران و ترکیه و عربستان و اسرائیل، به عرصه جدال قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، تبدیل شده است.
در همین متن و در پاسخ به عروج بلوک رقیب شرق و متحد منطقهایاش یعنی ایران به عنوان میداندار هلال شیعی از لبنان تا یمن، سرکوب و به انحراف کشیدن قیامهای مصر و تونس (که در صورت عدم وقوعشان، این بروزِ جدال تا این سطح، میتوانست به تعویق بیفتد) با آغاز یورش به لیبی، و نیز پاسخی به بحران اقتصادیِ 2008 است که بلوک غرب به رهبریِ سیاسیـنظامیِ آمریکا و با بازوهای منطقهایاش همچون ترکیه که رویای احیای امپراطوری عثمانی را در سر میپرواند و عربستان که خواستار حفظ جایگاه رهبریاش در جهان عرب و منافع نفتیاش است، و نیز اسرائیل، تهاجمِ جدیدی را در منطقه تدارک دیدند که ماحصلِ تاکنونیاش، آنچه است که در پیشاروی دیدگان ما حضور دارد. تمامی مسایل گذشته، همچون مسئله فلسطین، مسئلهی کرد، جدال بین ایران و غرب و … در پرتو این وضع معنای جدیدی مییابند و گفتمانهای پستمدرنِ جدید مبتنی بر نزاعهای مذهبی و قومی و … در کنار دالهای اعظم گفتمان سرمایهداری متأخر همچون دموکراسی، حقوق بشر، حقوق اقلیتها و … تولید میشوند و واقعیّت مییابند.
حال، نوع مواجههی لیبرالها و چپ پروغرب با پدیدهی کوبانی، چه ویژگیهایی دارد: دقیقاً ندیدن و پوشاندن حقیقت و امر کلّی و تحلیل کمونیستی؛ و چه دلالت سیاسیای دارد: دقیقاً سیاست مبتنی بر انتخاب بین دوگانهها و رئال پولیتیک، انتخاب میلیتاریسم ناتو در برابر داعش (که به عنوان سمپتوم سرمایهداری متأخر، از یک سو محصول نیهلیسمِ واپسین انسان و شرایط پست مدرن است و از سوی دیگر محصول دستساز قدرتهای منطقهای و فرا منطقهای) و انتخاب ناسیونالیسم کرد (حال با ادبیات شبه آنارشیستیِ کنفدراسیون خلقیـقومی دموکراتیک خاورمیانه)، در برابر ترکیهی اردوغان.
چپی که بیانیههایش را با «سه سال پس از خیزش انقلابی مردم سوریه» آغاز میکند و تهاجم و توطئهی غرب را انقلاب درک میکند؛ چپی که دالهای متافیزیکیِ گفتمان غرب همچون دموکراسی و حقوق بشر و حقوق اقلیتها را پیشاپیش پذیرفته و تا بنِ استخوان اسیر سویههای پستمدرنیستی است؛ چپی که از فرطِ نداشتن تحلیل کمونیستی، تحلیلش مبتنی بر تحلیل راست است، حال با الفاظِ اولترا چپ؛ چپی که بیعملیِ برآمده از فقدان تحلیل کمونیستی را به صرفِ شجاعت فرافکنی میکند و با دارا بودن روحیهی رومانتیسیستی و سانتمانتالیستی به صرفِ آکسیونیسم درمیغلتد؛ چپی که از پاسیفیسم به فاجعهباوری آرماگدونگونهی هالیوودی آونگ میکند، چپی که کموناردهای اسلحه به دست و بلشویکِ شرق اکراین را واگذارده و دختران کوبانی را مظهر و نماد سوسیالیسم جا میزند، چپی که در جهان بدون اسطوره به دنبال اسطورهسازی از خیر مطلق کوبانی در برابر شر مطلق داعش است، این چپِ گاه شیدا و گاه افسرده و اسیر دست وقایع و فرآیند رویدادها، دقیقاً خودِ همین چپ است که با تحلیل و عملکردش، در کنار لیبرالها به پیشواز ناتو و آمریکا میرود؛ و در این میانه، کوبانی غسل تعمیددهندهی میلیتاریسم شده است و شوراهای مردمی و خودگردان و کنفدراسیونهای دموکراتیک، برگ انجیر ماجرا. منطق این چپ، همان منطق چپِ سبز 88 است که انقلاب مخملی را انقلاب سوسیالیستی و خیزش مردمی درک میکرد و در میانهی آن به جستجوی راه سوم مترقی بود. نباید فراموش کنیم که اغلب، مسیر جهنم با حسن نیّت فرش شده است.
ما با مردم کوبانی احساس همدردی میکنیم، همانطور که با مردم دمشق، آمرلی، شنگال، درعا و … لیکن دفاع و سپاس کمونیستی خود را نثار کموناردهای اکراین مینماییم. کموناردهایی که در زیر بمبهای دولت کیف و ناتو، کمونیسم را نه در جنبش میدان و پروغرب بودن و نه در پرو شرق و پرو روس بودن، بلکه در تحلیل شرایط کلان و اتخاذ موضعگیریِ راستینِ کمونیستی و فعالیت کارگری و سازماندهی و مبارزهی کمونیستیـکارگری، درک میکنند. فرآیند تاریخ، فرصتها و امکانهای فراروی را به وجود میآورد، لیکن این همه، ابتدا به ساکن، به تحلیل راستین و اتخاذ موضع صحیح و «چه باید کردی» کمونیستی احتیاج دارد. چپِ بلوکگرا6(چه بداند که بلوکگرا است و چه نداند) رَه به هر جا بَرَد، به کمونیسم نخواهد برد.
کموناردهای دنباس و لوگانسک و …، شرق اکراین را کانون تثبیت و گسترش کمونیسم به کل اکراین لحاظ میکنند؛ حال آنکه مبارزان کوبانی، الگوی خودمختاری کانتونیِ کوبانی را محمل تکهتکه کردن خاورمیانه و تشکیل کنفدراسیون خلقهای خاورمیانه میدانند؛ در کوبانی در حال حاضر، دیگر، مردمی باقی نمانده است و جملگی به آن سوی مرزهای ترکیه پناه بردهاند و این دسته دسته گریلاهای پ. ک. ک هستند که وارد شهر میشوند، حال آنکه در شرق اکراین، مردمی به آن سوی مرزهای روسیه پناه نبرده و این دسته دسته سربازان دولت کیف هستند که به آن سوی مرزهای روسیه پناهنده میشوند؛ در کوبانی این گریلاهای پ.ک.ک وپ.ی.د و هواپیماهای ائتلاف هستند که در نبردند و نه گردانهای مردمی، حال آنکه در شرق اکراین این خود فرودستان و زحمتکشانند که تحت گردانهای مسلّح کارگری و میلیشیاهای کمونیستی به نبرد مشغولند و تحت بمباران هواپیماهای ائتلافند.
کوبانی میتواند اشاره به سوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از رهگذر امر منفی و نفی خودش، شرق اکراین میتواند تبدیل به یکی از اولین کانونهای کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از رهگذر امر مثبت و اثبات و تثبیت خودش؛ کوبانی (و یا هر جای دیگری در مناطق تحت درگیری) میتواند اشاره به سوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از رهگذر قطع رادیکالِ وابستگی، هم از اپوزیسیون داخلی و دولت سرمایهداریِ نئولیبرالِ بشار اسد و هم از شورای ملّی و اپوزیسیون برانداز و هم از ناسیونالیسم کُرد و پراتیک کردن و گسترش دادنِ این منش، شرق اکراین میتواند تبدیل به یکی از اولین کانونهای کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از رهگذر ادامهی آنچه تاکنون انجام داده است، یعنی خلع یدِ هر چه بیشتر از ناسیونالیسم روس و نبرد هر چه بیشتر با فاشیسم و دولت سرمایهداریِ نئولیبرالِ کیف و سازمان یافتن شورایی فرودستان؛ کوبانی میتواند اشاره به سوسیالیسم داشته باشد، لیکن تنها از رهگذر تَرک ایدهی تبدیل باقیِ نقاط به چیزی شبیه خودش تحت عنوان مجعول کنفدراسیون دموکراتیک خلقهای خاورمیانه، شرق اکراین میتواند تبدیل به یکی از اولین کانونهای کمونیستی قرن 21 شود، لیکن تنها از رهگذر تأکید بر ایدهی تبدیل باقی نقاط اکراین به چیزی شبیه خودش تحت عنوانِ منطقیـتاریخیِ جمهوری شورایی اکراین
1 – Particularistic
2 – Localist
3 – Regionalist
4 – Overthrowism
5 – Ontic
6 – Blockist
یک پاسخ برای “کلیّت، سیاست انضمامی و پدیده کوبانی”.
با سلام
چه مقاله خوب و منسجم و عالی ای بود. به ویژه اولش در تبیین سیاست راست و میانه اش در مورد دلایل وقایع منطقه و آخرش در مورد کوبانی و اکراین.
نویسنده بسیار قابل بوده است و از قلم زیبایی هم برخوردار است.
لایکلایک