بیرقِ داد
رفته ست بیداد،
بس که در این باغ،
برهر سپیداری،
سری در حلقه ی دار…
مانده ست نا چار،
چشم وطن ،
بیدار و خونبار
در انتظارِ کاوهای با بیرقِ داد.
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
بیرقِ داد
رفته ست بیداد،
بس که در این باغ،
برهر سپیداری،
سری در حلقه ی دار…
مانده ست نا چار،
چشم وطن ،
بیدار و خونبار
در انتظارِ کاوهای با بیرقِ داد.
جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
«قفسی برای عشق» عاشقت شدهام دیدی آن سرباز کهنه که جنگ را در خود کشت با درخت با برگها و سکوت با باریک راهی که شبی برآن رویاهایش را گم کرد سخن گفت پوتینهای خستهاش […]
فعالین بریده از چپ و در حال پیوند به … دوستان واعضاء محترم کمیته هماهنگی سلام: من اشرفی هستم. و از این فرصت برای بیان گره های فکری که در رابطه باشما برایم ایجاد […]
وقتی که مست عشقی سازت هزار آواست . تلخ ات به دل گوارا شامت چو صبح زیبا ست. وقتی که مست عشقی هر سنگ ریزه ات ،کوه؛ هر شبنم ات چو دریا ست. وقتی که […]
Comments are closed.
تمام حقوق این تارنما به مجله هفته تعلق دارد.
چرا کاوه با پرچم داد را، حزب پیشاهنگ و سازمان ده وانقلابی طبقه ی گارگر تصور نکنیم؟
تا روزی که در انتظار ناجی بهر شکل آن از مذهبی گرفته تا ملی و انقلابی باشیم، آب در هاون کوبیده ایم و از تجارب و تاریخ خونبار گذشته هیچ درسی نگرفته ایم! من باید ما بشود ما بماند و این ظمیر مفرد باید از ذهن و باورمان پاک بگردد تا نسلهای آینده این چنین مفت و مجانی سربدار نشوند. باید جمعی ، با جور و جهل این دو عفریته زمان بمارزه برخواست و فرهنگ نماد سازی فردی را بگور سپارد. تک قطره آب را نتوانی نیست اما چون با یکدیگر باشند، سیلابی خروشان خواهند شد!