صائب کریمی
همین چند روز پیش بود که خواهرم با خشم زیادی برایم تعریف میکرد که ویدئو کلیپی را دیده از جایی نزدیک به نوار غزه، که حسابی متاثرش کرده، که تا اینجایش عجیب نبود، اما وقتی خودم فیلم را دیدم، تازه فهمیدم که وحشتناک ترین فیلم موجود از تجاوز اسراییل به خاک فلسطین همین است. قبلا فیلم های زیادی از دوران صدام حسین دیده بودم، فیلم های دوران جنگ بوسنی، یا همین فلسطین، اما این یکی به کل فرق می کند. قبلا اگر وحشی گری در فیلمی بود، از سوی نظامیان انجام میشد، نظامیان بودند که میکشتند، نظامیان بودند که شکنجه می شدند، یا حداقل یک سوی آن قصاوت ها نظامیان بودند. اما این یکی، هر دو سویش غیر نظامی هستند، مردم غیرنظامی ساکن غزه، که روزی سرزمین شان وسعتی چندین برابر این نوارِ باریک داشت، زیرِ باران گلوله ها و بمب های ارتش اسراییل، بی دفاع، بی پناه، جان می دهند و از سوی دیگر مردم غیر نظامی اسراییل جمع شده اند روی نقطه ایی مرتفع، و تمام این وقایع را می بینند و حظ میبرند، نوشابه های غیر الکلی می نوشند و خلاصه برای خودشان یک جاذبه ی توریستی ساخته اند، که لذتش تماشای ویران شدن خانه ها و خیابان ها و جان هاست. یکی شان خود را اندکی فاشیست می داند، و پیشنهاد می کند که کلا تمام غزه شخم بزنند و ار فلسطینی جماعت پاکش کنند.
تمام این جنگ یک طرفه –اگر بشود اسمش را جنگ گذاشت، چرا که بیشتر به یک تجاوز همه جانبه شبیه است – به اندازه این فیلم آزارم نداد. بار ها و بارها تماشایش کردم. دست آخر تصمیم گرفتم یک فهرست از دیگر نقاط دیدنی و جاذبه های توریستی فلسطین تهیه کنم، ابتدا به فارسی بنویسم و منتشرش کنم، سپس به انگلیسی برگردانم و برای روزنامه های انگلیسی زبان اسراییل بفرستمش و رونوشتش را به نشریات و روزنامه های انگلایسی زبان دیگر کشور ها ارسال کنم. اینها را برای این نوشتم که اگر کسی مطلب را خواند برداشت اشتباهی نداشته باشد، چراکه اگر زبان طنز گاهی به کار برده ام، بغضم دست کمی از تمام دلسوزان مردم بی دفاع فلسطین نبوده، بلکه هدفم معرفی جنایت هایی ست که اسرایل در این سرزمین مرتکب شده و شاید بعضی هایشان چندان شناخته شده نباشند، یا شاید آنقدر از نظر رسانه ایی بزرگ و قابل پوشش نبوده باشند، مثلِ قبرِ یک کودک در حیات بیمارستانی در نوار غزه، که به دلیل حکومت نظامی و ترس از بمباران آمبولانس، امکان حمل جنازه به قبرستان نبوده و اگر حکومت نظامی نبود، شاید اصلا نمی مرد. به نظرم تمام این مکان ها میتواند جاذه ی توریستی خوبی باشد برای آن جماعتی که میروند بمباران غزه را تماشا می کنند، و شاید حتی برای جماعت شبیه به آنها. در زمان ترجمه ی کتاب کودکی تاراج شده مجبور بودم تمام تاریخ درگیری ها را بخوانم، همان موقع بدون اینکه حساب امروز را کرده باشم یک فهرست تهیه کرده بودم، در واقع بخش هایی از تاریخ فلسطین را هایلایت کرده بودم، حالا انگار آنها به درد میخورند. و در آخر اینکه سعی میکنم این جاذبه های توریستی را بر اساس تاریخ و قدمت ردیف کنم و اگر شد لینک فیلم، عکس یا توضیحات بیشتر در مورد هر کدام را در انتها ی هر مورد قرار دهم.
لینک ویدئوی مورد نظر:
جاذبه ی توریستی اول:
روستای قبیه
روستایی قدیمی از پیش از دوران عثمانی در مرز کرانه های باختری با سرزمین های اشغالی، در فاصلی سی کیلومتری رامالله قرار دارد – شاید خیلی واجب نباشد، اما بد نیست این نکته اشاره شود که کرانه های باختری در حقیقت به اردن تعلق دارد، اما ارتش اسراییل این بخش از اردن، بلندی های جولان از سوریه، و صحرای سینا از مصر را طی یک عملیات پیشگیرانه و بسیار کوتاه در زمان اوج ملی گرایی عربی به تصرف خود در آورد- واحد 101 نیروهای دفاعی اسراییل، به فرماندهی آریل شارون، به همراهی چندین نفر از چتربازان ارتش اسراییل ساعت 9 صبح روز 14 اکتبر 1953، ناگهان به این روستا حمله کردن. شاید شیوه ی حمله هم به قدر کافی برای دوستداران این گونه جاذبه های توریستی جالب باشد!: نیرو های اسراییلی به سرعت روستا را از سه جانب محاصره کردن، مسیرِ روستا به سمت روستایی که نیروهای اردنی در ان حضور داشتند را مینگذاری کردند، و ناگهان وارد روستای قبیه شدند. نیرو های دفاعی روستا، که روی هم ده نفر بودند پس از مقاومتی نه چندان طولانی در برابر نیرو هایی که وزارت امور خارجه آمریکا آنها را بین 250 تا 300 تن میداند، همگی کشته شدند.شارون، به عنوان فرمانده عملیات، بعد ها در خاطرات خود نوشت که «دستور واضح بود، میبایست قبیه را به درس عبرتی برای بقیه تبدیل کنیم!» جنایت از اینجا آغاز شد. سربازان وارد خانه ها میشدند، همه را به رگبار بستند، نارنجک به داخل خانه ها می انداختند، و خانه های را روی سر کسانی که داخل شان پناه گرفته بودند با دینامیت های که مهدنسان ارتش کار می گذاشتند ویران کردند. 69 روستایی عرب این روستا طی آن حمله به قتل رسیدند، ان هم به اشکالی وحشتناک، به طوری که وزارت امور خارجه آمریکا هم شوری آش را حس کرده و این واقعه را قویا محکوم کرد، و از پی اش سازمان ملل و دیگر مجامع بی خاصیت بین المللی همین کردند. دو سوم کشته شدگان عملیات شوشانا – نام این عملیات – از زنان و کودکان روستانشین بودند.
شاید شنیدن آنچه پس از عملیات رخ داد هم خالی از لطف نباشد و ارزشِ توریستی به این روستا اضافه کند. پس از محکومیت این عملیات، وزارت امور خارجه ی دولت جعلی اسراییل تصمیم گفت تا تمام این اتفاقات را به شهروندان غیر نظامی خشمگین اسراییلی که در نزدیکی مرز ها زندگی می کند نسبت دهد! موشه شارت، وزیر امور خارجه وقت اسراییل، در خاطرات خود می نویسد: «حالا ارتش منتظر است ببیند ما چه کار خواهیم کرد.شامول بندر پیشنهاد داده که بگویم مرزنشینان اسراییلی که از وقایع اخیر خشمگین بوده اند دست به این عملیات زده اند حتی گفتنش هم مارا مسخره جلوه می دهد. هر بچه ای میتواند بفهمد که این عملیات کار افراد غیرنظامی نیست و دست ارتش در کار بوده.»
شاید از نکات جالب این جاذبه توریستی، با یک جاذبه توریستی بسیار بزرگ به نام بمباران اخیر نوار غزه در این باشد که بهانه ی حمله، مثلِ همین مورد اخیر، کشته شدن چند اسراییلی بوده است. یک زن اسراییلی و دو فرزندش، در اکتبر 1953 کشته شدند. یک نفر یک نارنجک به داخل خانه شان پرتاب کرده بود. اسراییل به سرعت فلسطیناین آواره ایی را متهم کرد که در اردن پناه گرفته بودند و با وجود خطر کشته شدن توسط نگهبانان اسراییلی روزانه به فلسطین باز می گشتند تا خانواده شان را ببینند، یا غذا حمل کنند. دولت اردن اعلام کرد برای یافتن عاملین این قتل با اسراییل همکاری خواهد کرد. اما بی فایده بود، چراکه اسراییل بهانه را یافته و آماده ی حمله بود.
این نکته آخر را هم باید اضافه کنم. در یکی از مواردی که دولت اردن با اسراییل برای پیگیری یک خرابکار که لوله بزرگ آبرسانی به بخش اعراب ناحیه را منفجر کرده بود، ردِ آن فرد تا لب مرزِ منطقه ی تحت پوشش اسراییلردگیری شد، اما اسراییل اجازه ی ادامه ی تحقیق و جستجو را نداد. شاید بگویید این دو مورد بی ربط هستند، اما با دانستن اینکه خودِ اسراییل سابقه ی درخشانی در خرابکاری و قتل و نسبت دادن آنها به دیگران دارد، شاید بتوان بهانه ی بسیاری از حملات را از نو دوباره برررسی کرد، اینبار با دیدی شکاکانه.
مطمئن هستم که مسافرت به این روستا، و تماشای خیابان هایش میتواند برای توریست های اسراییلی جالب باشد. میتوانند روبه روی دربِ خانه های بیاستند، و آن روز لعنتی را تصور کنند، سربازها در را می شکنند، وارد خانه می شوند و همه را به رگبار می بندند. بعد هم دینامیت روی ستون خانه های سنگی کار می گذارند و منفجرشان می کنند. این روستا بوی خون میدهد، این توریست ها هم تشنه ی خون.
جاذبه توریستی دوم
کفر قاسم:
این یکی میتواند جای جالبی برای توریست های ما باشد. روستایی که در منطقه ی سبزِ وقت واقع شده، جایی که اسراییلی ها “مثلث” می خواندنش. منطقه ایی که از نظرِ نظامی نقطه ی ضعفِ پلیس مرزی اسراییل بود. از سوی دیگر، درگیری های کانال سوئز بالا گرفته بود و اسراییل نگران بود مبادا سربازان یا رزمندگان چریکی از اردن به اسراییل حمله کنند – اردن وارد این درگیری ها نشد و حتی نیروهای نظامی اش را هم به مرز نرساند -. به دلیل اهمیت این ناحیه، کنترل آن کاملا در دست نظامیان بود، و حکومت نظامی دائم در منطقه حاکم بود.
روز 29 اکتبر 1956، زمان حکومت نظامی ناگهان تغییر کرد. فرمانده نظامی منطقه تمام مقام ها را فراخواند و اعلام کرد از همین امروز زمان حکومت نظامی از 5 عصر تا 6 صبح خواهد بود. نباید کسی دستگیر شود. هرکه را دیدند باید بکشند. فرمان تغییر زمان حکومت نظامی ساعت 3:30 عصر به پلیس مرزی رسید، یعنی زمانیکه تمام کارگران، کشاورزان، دانش اموزان و بسیاری دیگر از ساکنین در روستا نبودند. شهردار نگران کسانی بود که خارج از روستا هستند، به او اطمینان داده شد که آنها را نخواند کشت. خبر به ساکنین خارج از روستا رسید. بعضی ها به سرعت خود را به خانه رساندند، پیش از انکه حکومت نظامی برقرار شود. فرمانده نظامی منطقه، ” شمول مالینکی” به همه دستور داده بود که کسی بناید دستگیر شود، هرکس دیده شد باید کشته شود. بعضی از افسران هم حتی نگران روستاییانی بودند که بعد از حکومت نظامی باز می گردند، اما فرمان هنوز همان بود، اما بنا بر لطفِ فرمانده، قرار شده بود که شبِ اول تعداد زیادی کشته نشوند!
همان شب، 48 عرب به قتل رسیدند. عددی که اعراب آنرا 49 نفر میدانند، چراکه یکی از قربانیان باردار بوده است. 6 زن، 23 کودک 8 تا 17 ساله، که در بین انها دختران 8 تا 15 ساله هم وجود داشت، همگی از قربانیان این کشتار بودند. تعدادی از آنها با یک کامیون وارد روستا شده بودند، جلوی ایست بازرسی ایستاده و وقتی که میخواستند مدارک شان را نشان دهند ناگهان سربازها به روی آنها اتش گشودند. زخمی های آن شب همگی همانجا در خیابان ها رها شدند، کسی نمیتوانست به دادشان برسد، بسیاری از آنها از خونریزی همان شب پس از تحمل ساعت ها درد جان باختند، تعدادی از آنها فردا صبح با کامیون به بیمارستان رسانده شدند.
عاملان و آمران این کشتار، به دلیل فشار شدید جامعه جهانی و محکومیت های پیاپی آن به دادگاه کشانده شدند. سه نفرِ اصلی این کشتار، از جمله فرمانده منطقه، به 10 و پانزده سال زندان محکوم شدند. اما پس از مدت کوتاهی محکومیت شان به ده و هشت سال رسید، و سپس به 5 سال کاهش پیدا کرد، و در نهایت بعد از یک سال آزاد شدند! یکی از آنها ارتقا درجه گرفت و مسئول امنیت نیروگاه اتمی نگف شد، و دیگری فقط 10 سنتِ اسراییل جریمه مالی شد! فقط 10 سنت!
برای جلوگیری از درز احبار به بیرون از روستا، ارتش آنرا محاصره کرد، سرکوب شدیدتر، و با وجود مخالفت های جهانی، هیچ کدام از عاملین آن به آنچه سزای عمل شان بود نرسیدند.
این روستا هم میتواند برای جماعت توریست اسراییلی جالب باشد. در واقع هرجا که ارتش اسراییل جنایتی کرده، میتواند جایی باشد برای تماشا.
جاذبه توریستی سوم:
ساحل غزه
ساعت چهار و نیمِ روز 9 ژوئن سال 2006، بر اثر بماباران ساحل غزه توسط توپخانه و نیروی دریایی ارتش اسراییل هشت شهروند غیرنظامی فلسطینی کشته شدند و بیش از سی نفر دیگر آسیب دیدند. احتمالا این انفجار را همگی به یاد دارید، انفجاری که با تصویر دخترکی هشت نه ساله و شوک زده ی فلسطینی در تمامی رسانه های دنیا به مخابره شد. آن دختر، پدر و مادر خود را در آن بمباران از دست داد.
اسرایل در ابتدا مسئولیت بمباران را به عهده گرفت. اما به سرعت پشیمان شد و گفت اصلا آن منطقه را هدف قرار نداده. سپس رو به سناریو های عجیب و غریبی آورد که دست کمی از داستان های تن تن نداشت. آنها مدعی شدند عامل انفجار یک موشک قدیمی بوده، یا شاید مین های زمینی نیروهای فلسطینی بوده که منفجر شده. رسانه های اسراییل هم همراه با دولتیان مدام از سناریو های جدید حرف می زدند.
هشت انسان غیرنظامی، هشت زندانی در بزرگترین زندان کره ی زمین در ساحل جان باختند، ساحلی که روزگاری منبع درآمدی بود برای فلسطینیان، و ماهیگیری آن رونق داشت. اما بعد از قدرت یافتن اسراییل، دیگر ماهیگیران فلیطینی اجازه ی پیشروی بیشتر از 6 مایلی در دریا را نداشتند، و همین چند سال پیش این محدوده به 3 مایلی کاهش یافت. این ساحل هم میتواند علاوه بر زیبایی طبیع اش، یادآور بمباران غیرنظامیان باشد، و کیف توریست های اسراییلی «کمی فاشیست» را کوک کند.
جاذبه ی چهارم:
قتل راشل کوری
دانشجوی 24 ساله ی آمریکایی و عضو “جنبش جهانی همبستگی”، از قربانیان معروف شهرکسازی های غیرقانونی دولت اسراییل است. جنبش جهانی همبستگی، از کارزار های جهانی ی بود که افراد زیادی را برای مبارزه با تخریب خانه های فلسطینیان بسیج و سازماندهی میکرد. راشل کوری نیز برای انجام تحقیق سال آخر دانشگاه، و تلاش برای خواهرخواندگی واشنگتن و شهر های فلسطینی به این منطقه سفر کرد. حضور او بیشتر از دو سه ماه طول نکشید. روز 16 مارس 2003، راشل کوری زیر یک بولدوزر نظامی ارتش اسراییل له شد و جان باخت. او و دیگر اعضای همبستگی جهانی برای توقف بولدوزر ها و جلوگیری از تخریب خانه ی فلسطینی ها تجمع کرده بودند. ارتش اسراییل اعلام کرد که این واقعه یک اشتنباه تاسف برانگیز و غیرعمد بوده. شکایت های دوستان و خانواده ی او از سوی دادگاه های اسراییل پذیرفته نشد.
تخریب خانه های فلسطینیان در آن دوره، یکی از وحشیگری های اسراییل به شمار می آید که برای انجامش 240 غیرنظامی فلسطینی، از جمله 78 کودک کشته شدند. عملیات تخریب همیشه توسط بولدوزر های زرهی، و با حمایت تیراندازان ارتش انجام میگرفت. راشل کوری و هفت نفر دیگر از اعضای جنبش در روز حادثه با ایستادن جلوی خانه ها قصد داشتند از تخریب آنها جلوگیری کنند. اما فکرش را هم نمیکردند که یکی از بولدوزر ها از روی یکی از دوستانشان رد خواهد شد.
این جاذبه ی توریستی هم دو منظوره است! هم میتواند به عنوان مکان رد شدن بولدوزر از روی یک دختر غیرنظامی بیست و چهارده باسله باشد، هم تخریب خانه ی فلسطینی ها. دقیقا همان چیزی که آن دختر اسراییلی می خواست.
جاذبه ی پنجم:
کشتار مسجد ابراهیم
این جاذبه ی توریستی مزایایی دارد، که می توان به دسترسی راحت به آن، و دستنخورده بودنش اشاره کرد. تمام جاذبه های دیگر بر اثر گذر زمان یا تغییر کرده اند، یا توسط ارتش و بولدوزر های ارتش تخریب شده اند، اما این یکی، از مساجد معروف کرانه های باختریست: مسجد ابراهیم. که توریست هایاسراییلی میتوانند برای گذران اوقات بیکاری، و تصویر سازی بهتر از آنچه روی داده به آن مسجد رفته و تمام ماجرا را در همان فضا تصور کنند.
بیست و پنجمِ فوریه سال 1994، همزمان با تلاقی تعطیلات مذهبی ماه رمضان مسلمانان و تعطیلات مذهبی یهودیان، یکی از اعضای اسبق ارتش اسراییل ، به نام “باروش گولدشتاین” بر مسلمانانی که در مسجد مشغول نماز خواندن بودند آتش گشود و 29 نفر را در جا به قتل رساند و 125 نفر دیگر را مجروح کرد. او تا زمانیکه مهمات داشت به شلیک ادامه داد. پس از پایان تیراندازی، مردم به او حمله کردند. اما این خشم به این راحتی تمامش نداشت. طی چند روز بعد از این کشتار، شورش ها و تظاهرات زیادی در فلسطین بر پا شد که طی انها 19 فلسطینی توسط پلیس و ارتش اسراییل کشته شدند.
دولت اسراییل هم حتی این کشتار را محکوم کرد و سخنرانی های فراوانی در مورد نکوهیده بودن قتل و کشتار ایراد کردند و به خیالشان خود را قدیس عالم تصور کردند که کشتار مسلمانان را محکوم می کند. اما مردم اسراییل، بخصوص ساکنین شهرک های غیرقانونی، او را در حد یک قهرمان، منجی و شهید می دانستند.
شاید برخی بگویند که این مورد مانند دیگر جاذبه ها چندان هم اصیل نیس چرا که دست ارتش و پلیس در کار نبوده، دولت اسراییل هم کا بارها قویا این کشتار را محکوم کرده است. این موضوع به این سادگی نیست. بر اساس مدارکی که موجود است، می توان به قطعیت گفت که دولت اسراییل از تنفر نژادی شدید گولدشتاین از غیر یهودیان با خبر بوده، و می دانسته که او در پی پاکسازی اعراب و دروزی ها از اسراییل و نابودی آنهاست. باروش گولدشتاین متولد نیویورک بود و در «اتحادیه دفاع یهودی» عضویت داشت، که از سوی اف بی آی یک سازمان تروریستی و غیرقانونی محسوب میشد. او در اسراییل هم در گروه های ضد عرب فعالیت می کرد. او در ورود به اسراییلبه عضویت نیروهای ارتش در آمد و به عنوان پزشک به فعالیت پرداخت. اما هیچگاه در درگیری ها اعراب را معالجه نمی کرد، حتی اعرابی که عضو نیروهای امنیتی اسراییل بودند. او از مداوای دروزی ها هم سر باز می زد. تمام دوستان، آشنایان و مسلما سازمان های اطلاعاتی اسراییل از این تمایلات به شدت نژادپرستانه و خشونتگرایانه ی او با خبر بودند. گولدشتاین برای مدتی در گروه کاث عضور بود که توسط مجلس اسراییل فعالیتش غیرقانونی اعلام شده است. بعد از کشته شدن رهبر این گروه توسط یک جهادگر فلسطینی، او حتی علنا اعلام کرده بود که به دنبال انتقام گیری ست. او حتی پیش از این با اسید به یک مسجد و نمازگزاران حاضر در آن حمله کرده بود. نیروهای امنیتی اسراییل اگر واقعا با چنین کشتنارهای مخالفند، می بایست با وجود اطلاع از این گرایش ها و افکار، او را دستگیر و از وقوع چنین واقعه ی دردناکی جلوگیری کنند، نه انکه بگذارند به راحتی در شهر بگردد و هدف کشتار مشخص کند. با وجود نامه ی چند مسجد به دولت اسراییل و تقاضا برای کنترلِ این جوان، هیچگاه سعی بر جلوگیری از او نشد. تمایلات نژادپرستانه ی او حتی تا روزنامه های آمریکایی هم رسیده بود! گولشتاین درسال 1981 نامه ی برای انتشار به نیو یورک تایمز نوشت و در آن از حذف کامل اعراب از اسراییل و پاکسازی نژادی حرف زده بود. همه ی اینها به جایی رسید که باروش به راحتی، با یک اسلحه نظامی، و در حالیکه لباس ارتشی به تن داشت، وارد مسجدی شود که قرار بود توسط 9 نفر افسر ارتش اسراییل همیشه تحت مراقبت باشد. باروش فشنگ هایش را لای چهار مجله گذاشته بود و به راحتی وارد قسمت مسلمانا مسجد شد، در قسمت ورودی ایستاد، درست پشتِ سر نمازگزاران، منتظر ماند تا به سجده بروند، و ناگهان شلیک را شروع کرد. بنابر گفته ی برخی از شاهدین او چند نارنجک هم به میان جمعیت پرتاب کرده است.
جاذبه ششم:
قانا
قانا روستایی ست در جنوب لبنان، جایی که در زمان عملیات خوشه های خشم اسراییل علیه حزب الله لبنان و پناهجویان فلسطینی این منطقه در مرکز درگیری ها قرار گرفته بود. سازمان ملل یک مرکز پناهندگان در این روستا برپا کرده بود که بیش از هشتصد غیرنظامی لبنانی در آن پناه گرفته بودند. اینها همان غیرنظامیانی بودند که ارتش اسراییل با پیام های رادیویی به آنها اعلام کرده بود باید خانه ها و شهرهای شان را رها کنند و در جایی دیگر پناه بگیرند. روز 18 آوریل 1996، توپخانه ی ارتش اسراییل این مجموعه را هدف قرار دادند که باعث کشته شدنِ صد و شش نفر غیرنظامی لبنانی شد. این حمله ساعت 2:08 دقیقه بعد از ظهر انجام شد و طی آن توپخانه ی ارتش اسراییل 38 توپ به این ساختمان شلیک کرد.
اسراییل این کشتار را به کلی یک اشتباه فنی اعلام کرد و گفت که نیروهای آن نمی دانستند آن ساختمان پناه گاه غیرنظامیان است و بهانه های مسخره ی دیگری مثلِ اشتباه در اندازه گیری حادثه، قدیمی بودن نقشه ی مورد استفاده ی ارتش، اشتباه در محاسبه ی بُرد توپخانه را مطرح کردند. اما این بهانه ها هم همگی دروغ بود. در روزِ حمله، یک هواپیمای بدون سرنشین شناسایی اسراییلی در منطقه پرواز می کرد. و مطمئنا اسراییل از حضور آن تعداد پناهجو در ساختمان مطلع بوده اند. تحقیق سازمان ملل در خرابه های ساختمان نشان داد که حمله عامدانه و بسیار دقیق انجام شده. اسراییل نتایج تحقیق را نپذیرفت. و درخواست غرامت از سوی خانواده ی قربانیان بی نتیجه ماند.
در کل میتوان گفت که ساختمان های ویران، جنازه ها، محل اصابت توپ و راکت، همگی از علایق توریست های اسراییل هستند، و این مورد تمام اینها را با هم دارد. اما متاسفانه کمی برایشان دور است و نمیتوانند از نزدیکی خانه به تماشایش بنشینند.
جاذبه ی هفتم:
صبرا و شتیلا
صبرا و شتیلا بدون شک یکی از بزرگترین جنایات اسراییل علیه حقوق بشر است. کشتار تعداد زیادی از مردم بی دفاع و غیرنظامی فلسطینی که برای فرار از جنگ و کشتار به جایی دورتر پناه برده بودند. جدا از غیرقانونی بودن این کار بر اساس عرف های بین الملی و قوانین سازمان ملل، انجام چنین کاری به حدی از بی رحمی نیاز دارد که فکر نمیکنم همه کس توان انجامش را داشته باشد. احتمالا توریست های اسراییلی مورد نظرمان اینجا را بهشت خود خواهند یافت و حسرت خواهند خورد که چرا در زمان کشتار انجا نبوده اند تا مثلِ بمباران نوار غزه به تماشایش بنشینند و نوشیدنی غیرالکلی بنوشند.
نیروهای دفاعی اسراییل در ماه ژوئن 1982 به لبنان حمله کردند. بهانه ی انها ترورِ سفیر اسراییل در بریتانیا بود. مقام های فلسطینی و مسلمان ها هرگونه ارتباطی با این ترور را انکار کردند.هدفِ آنها دور کردن نیرو های نظامی سازمان آزادی بخش فلسطین و دیگر پیکارجویان هوادار فلسطین بود. آنها به سرعت به حوالی بیروت، پایتخت لبنان رسیدند. اینها در حالی بود که لبنان درگیر جنگ های داخلی هم بود، نیرو های مختلف، از مسیحیان، فالانژ ها، طرفداران حزب الله، هواداران مسلمانان و چندین گروه دیگر با هم رقابت می کردند. نخست وزیر وقتِ لبنان یک مسیحی بود به نام بشیر الجمیل. جمیل در همان دوران حمله ی اسراییل به لبنان ترور شد و فالانژ های مسیحی عاملِ این ترور را مسلمانان و فلسطینیان می دانستند و در پی انتقام گیری بودند. در زمان محاصره ی لبنان، پیکارجویان فلسطینی، و هزاران پناهجوی غیرمسلح فلسطینی و مسملان در غرب بیروت در اردوگاه های پناهندگان بودند. مجلس اسراییل بنابه درخواست مناشه بگین قانونی تصویب کرد که نیرو های اسراییل نباید به غرب بیروت حمله کنند. آنها قصد داشتند از فالانژ های مسیحی برای پاکسازی فلسطینی های ساکنِ غرب لبنان استفاده کنند.
نیرو های سازمان آزادی بخش فلسطین در روز اول سپتامبر به شرطِ ادامه ی حضور نیروهای بین المللی از بیروت خارج شدند و پناهجویان بی دفاع فلسطینی تنها در اردوگاه های صبرا و شتیلا در غرب بیروت باقی مانندند. اسراییل از بشیر الجمیل خواست تا پیمان صلح را بپذیرد، و دیگر خواسته ی آنها ادامه ی حضور نیروهای ارتش آزاد لبنان –که آن زمان هوادار اسراییل بودند – در جنوب لبنان بود، تا بتوانند با فلسطینیان مقابله کنند. اما بشیر الجمیل با این پیشنهاد مخالفت کرد.
نیروهای بین المللی که قرار بود از پناهندگان فلسطینی محافظت کنند روز 11 سپتامبر بیروت رو ترک کردند. ریس جمهور بشیر الجمیل سه روز بعد ترور شد. یک فرد لبنانی مسیحی به ترور او اعتراف کرد. مسلمانان و فلسطینی ها هرگونه ارتباط با او را رد کردند. اما بی فایده بود، و تمام مهره چینی ها به شکلی انجام شده بود که یک فاجعه ی انسانی و قتل عام در راه بود. اسراییل به بهانه ی حفظ نظم و جلوگیری از آشوب تصمیم گرفت به سمت غرب بیروت حرکت کند.
شب 15 سپتامبر همان سال، فرمانده نیروهای ارتش، ایتان، به لبنان رفت و با فرمانده فالانژ ها دیدار کرد. اسراییل از فالانژ ها خواست تا خود را به سرعت بسیج کنند تا بتوانند در حمله ی اسراییل به غرب بیروت نقشی داشته باشند. به فالانژ ها گفته شد که اسراییلی ها وارد کمپ ها نخواهد شد، و این کار را به فالانژ های مسیحی می سپارند. اسراییل از کینه ی شدید فالانژ ها از فلسطینیان مطلع بود، و اتفاقا از همین تنفر و کینه به عنوان عاملی برای کشتار فلسطینیان استفاده کرد.
نیروهای دفاعی اسراییل روز 15 سپتامبر صبرا و شتیلا را کاملا محاصره کردند و ایست های بازرسی در خروجی های آن برپا کردند تا کسی امکان خروج نداشته باشد. ساختمان هفته طبقه ی سفارت کویت به دلیل دید خوبی که به منطقه داشت به عنوان یکی از مراکز دیده بانی انتخاب شد. صبح روز 16 سپتامبر فرمان حمله از اسراییل صادر شد. در این فرمان ذکر شده بود که نیروهای اسرایل نباید وارد کمپ ها شوند. آریل شارون و ایتا، به ملاقات فرمانده فالانژ ها رفتند و از آنها خواستند وارد کمپ ها شوند. اسراییل به آنها گفته بود که ترور جمیل کار فلسطینی ها بوده است.یک ساعت بعد، حدود 5 عصر، هزار و پانصد رزمنده ی فالانژ در فرودگاه بیروت که تحت اشغال اسراییل بود جمع شدند و بوسیله جیپ های ارتش اسراییل به صبرا و شتیلا رفتند.
اولین واحد فالانژ ها ساعت 6 عصر وارد صبرا و شتیلا شدند. فلسطینیان را به گلوله بستند، صف های اعدام راه انداختند. نیرو های اسراییل به محض تاریک شدن هوا آنقدر منور شلیک کردند که یک پرستار هلندی می گوید “هوای کمپ ها مثل یک استادیوم ورزشی روشن بود.”
دو ساعت بعد، یکی از فالانژ ها با مرکز فرماندهی تماس گرفت و خواست بداند با پنجاه زن و کودکی که زندانی گرفته باید چه کند. یکی از افسران اسراییلی پاسخ هوبیکا -فرمانده فالانژ ها- را شنید و در مورد آن شهادت می دهد که ” هوبیکا پاسخ داد: آخرین باری باشد که چنین سوالی از من میپرسی، خودت میدانی که وظیفه ات چیست.” همه افرادی که روی پشت بام بودند با شنیدن این جواب خندیدند.
ساعت یازده همان شب پیام رسید که تا این لحظه سیصد نفر کشته شده اند. این پیام به سرعت به تل آویو رسید. اسراییل از ترس درز کردن خبرِ یک قتل عام دستور داد فعلا عملیات متوقف شود. 17 سپتامبر هم در های صبرا و شتیلا هنوز بسته بود. فقط چند خبرنگار توانستند وارد اردوگاه شوند. آنها شاهد بودند که فالانژ ها جنازه هایی را از خانه های ویران شده بیرون می کشیدند. گونار فلاکستاد، یک روزنامه نگار و دیپلمات نروژی شاهد این صحنه ها بود. او آنچه دید را اینگونه توصیف کرد: ” خیلی از جنازه ها شدیدا تحقیر شده بودند، آلت تناسلی پسر ها را قطع کرده بدودن، با چاقو علامت صلیب روی تن شان کشیده بودند.” جنت لی استیونس نیز در نامه ایی به همسرش اوضاع را اینطور توصیف کرد: ” جنازه زن هایی را دیدم که دامنشان بالا زده شده بود و پاهایشان باز بوود. ده ها مرد جوان را دیدم که به صف اعدام شده بودند. گلوی کودکان را بریده بودند. شکم یک زن باردار را پاره کرده بودند، چشم هایش هنوز باد بود، فریاد خاموشی از وحشت در چهره اش پیدا بود. بسیاری از بچه های خردسال را چاقو زده بودند یا تکه که کرده بودند، خیلی از این کودکان را داخل زباله های انداخته بودند.”
پیش از این قتل عام، یاسر عرفات از جامعه جهانی خواسته بود نیروهای بین المللی را به بیروت برگردانند. او نگران غیرنظامیان بی دفاع فلسطینی در اردوگاه های صبرا و شتیلا بود. اسراییلی ها هم از ابتدا می دانستند که چه کسانی را به این اردوگاه ها می فرستند. دو هفته پیش از حمله، روزنامه ی رسمی نیروهای دفاعی اسراییل نوشت که یکی از افسرهایی که با فالانژ ها صحبت کرده بود شنیده که آنها می گویند ” سوالی که الان ذهنِ ما [فالانژ ها] را مشغول کرده این است که چطور کارمان در صبرا و شتیلا را شروع کنیم، یا کشتن یا تجاوز؟”
اسراییل به راحتی می تواند تکذیب کند، و بگوید ما کسی را نکشتیم، اما پیش بردن بازی، به گونه ایی که در نهایت به قتل عام فلسطینیان منجر شود از مدت ها پیش برنامه ریزی شده بود. اسراییلی ها می دانستند که فالانژ ها با فلسطینیان چه خواهند کرد، و در این راه کمک حالشان هم بودند. آنها اردوگاه را محاصره ی کامل کردند، فالانژ ها را به اردوگاه رساندند، آسمان شب را با منور برایشان روشن کردند تا مبادا یک کودک بتواند فرار کند. اسراییل با لذت نظاره گر این قتل عام بود. قتل عامی که طی آن تا سه هزار و پانصد نفر زن و کودک و غیرنظامی کشته شدند. شاید این یکی جاذبه ی توریستی خیلی خوبی برای توریست های اسراییلی باشد!