آبتين درفش
نوشتهي حاضر در اصل پاسخي است به يك كامنتi كه به دو دليل آن را بهشكل كنونياش ارائه ميدهم: نخست بهدليل تاخير زياد در پاسخ به آن كامنت. دوم به دليل حجم نوشته كه بيش از آن چيزي ست كه از يك كامنت انتظار ميرود.
كامنتگذار با معنا كردن شعري از شاملو بر آن ست كه عملن بر نادرستي تعريف من از شعر مبني بر اين كه “شعر در عين با معنا بودن به «معنا شدن» تن نميدهد” خط بطلان بكشد.
آمد شبی برهنه ام از در چو روح آب
در سينه اش دو ماهی و در دستش آينه
فرياد برکشيدم از استان يأس:
((آه، اي يقين يافته، بازت نمی نهم.))
او تحت عنوان”معني تحتاللفظي” شعر بالا را اين چنين معنا ميكند: “برهنه از در وارد شد. بسان روح آب دو ماهی در سينه داشت و آينهای در دست. از استان نوميدی فرياد بر آوردم: ((ای يقين يافته، تو را هرگز از دست نخواهم داد)). صرفنظر از اين كه گويا براي كامنتگذار ما معني كردن يك شعر بازگوكردن همان شعر است اما اين بار بدون وزن و انسجام دروني آن، ما با تفسيري از اين شعر شاملو روبهرو هستيم كه داغ سكس و تف و لعن روابط جنسي را بر پيشاني دارد.
او مينويسد: “غريزه (سکس) برای شاعر در اين شعر، به مقام ملجأ اميد و منبع يقين ارتقا می يابد … سكسی که اصولا نيازی غريزی است… به مدد توهم طبقاتی ـ واپسين به منبع واره اميد و ملجأ واره يقين بدل می شود. بديل اميد و يقين گشتن سکس بدان معنی است که شاعر به نيهليسم رسيده است. به تئوری پوچی زيست رسيده است. شناخت و شعوری در بين نيست. خلأ مطلق است و سيطره بلامنازع يأس و ترس و تنهائی و شک و ترديد”.
بيائيد براي يك لحظه مجسم كنيم كه اگر، براي مثال، آيتالله مرتضي مطهري ميخواست معنايي از دل اين شعر بيرون كشد چه مينواشت؟ البته ما غيبگو نيستيم و نميتوانيم از چيزي كه او ننوشته است با خبر شويم، اما دست بر قضا او كتابي دارد بهاسم علل گرايش به ماديگري كه اتفاقا در واكنش به كتاب حافظ شيراز شاملو نوشته شده است. با رجوع به آن درمييابيم كه او هماني را خواهد نوشت كه كامنتگذار ما نوشته است ـ البته با كمي تفاوت در عبارتپردازي و منهاي عبارت “توهم طبقاتي ـ واپسين”، كه در مورد دومي مطلقن حُرُجي بر آيتالله نيست، چرا كه آن را نه تنها در كتاب ژورژ پولستر، كه بهعنوان منبع ماركسيسم، مورد ارجاع او بوده است نميتوان يافت بلكه اساسا در دكان هيچ عطاري نميتوان يافت. آيتالله در كتاب علل گرايش به ماديگري، در فصل «رابطهي ماديت اخلاقي با ماديگري اعتقادي و به عكس» مينويسد: “طرز تفكر بيهوده شماری هستی و حيات و آفرينش طبعا به ماديت اخلاقی منتهی میگردد، مخصوصا كه اين طرز تفكر فوق العاده رنج آور و طاقت فرساست. غالبا صاحبان اين انديشهها از خود، يعنی از انديشههای خود كه مانند مار و عقرب آنها را میگزد، فرار میكنند و به دنبال وسيلهای هستند كه آن انديشههای گزنده و خرد كننده را از آنها دور سازد. در پی امور فراموشی آور میروند… حداقل اين است كه به مجالس و محافل عيش و عشرت برای فراموش كردن خود و انديشههای خود رو میآورند و تدريجا غرق در ماديت اخلاقی میگردند” و باز در همين ارتباط ادامه ميدهد: “به عبارت ديگر، شهوترانيها و افسارگسيختگيها و غرق شدن در منجلاب شهوت پرستی يكی از موجبات گرايشهای فكری مادی است”. چه شباهت قريبي ست بين افاضات حضرت آيتالله و ادبيات كامنتگذار ما!
اين كه حضرت آيتالله از درك زيباييهاي كشش جنسي بين دو انسان ناتوان است و آن را به “شهوتراني” تعبير ميكند قابل فهم است. براي او عواطف و نيازهاي انساني اصولن شيطانياند، نفسانياند و منتسب به نفس اماره؛ انسان را از صراط مستقيم بهدر ميكنند؛ و بايد اطفا شوند. و دقيقا از همين روي براي حضرت آيتالله رابطهي جنسي رابطهاي يكطرفه است كه لاجرم شيوهي فرونشاندن آن شكل بهرهكشي جنسي را بهخود ميگيرد و اتلاق “شهوت راني”به آن، بهدرستي، معرف نگاه او به رابطهي جنسي است. اما در باره قباحت سكس در نگاه يك روشنفكر سكولار چه ميتوان گفت؟ شايد سرراستترين پاسخ را بايد در ناتواني او در خلاصي از سيطرهي تفكر ديني در يك جامعهي دينزده يافت.
كامنتگذار براي صدور اين حكم كه: «غريزهي سكس به منبعوارهي اميد و ملجاوارهي يقين شاعر تبديل شده است»، فقط بر عبارتهاي “برهنه از در وارد شد” و “دو ماهی در سينه داشت” عنايت كرده است و اين در حالي ست كه نشانههاي كليدي شعر، مثل «در دستاش آينه» بهكلي مغفول مانده است. و چه بهتر! چرا كه در آن صورت صحنه از يك صحنهي سكسي به صحنهاي پرنوگرافيك استحاله مييافت و ديگر “سكسي كه اصولا نيازي غريزي است” نميتوانست جوابگوي مساله باشد. بلكه بايد “منبع اميد و ملجا يقين شاعر” را در «سكسي كه اصولا نيازي روانپريشانه است» جستوجو كرد.
واقعيت اين است كه اين شعر شاملو از چنان وحدت و انسجامي برخوردار است كه حتا حذف يك ويرگول به دركي ديگرگونه ميانجامد، چه رسد به ناديده گرفتن يا از آن بدتر تعبير خودسرانهي نشانههاي كليدي شعر، مثل «چو روح آب»، «در دستاش آينه»، «يقين يافته».
در اين شعر، ما با دو بعد درهمتنيده از مفاهيم روبهرو هستيم، دو بعدي كه، در هر لحظه هم خود است و هم ديگري، هم خود را نمايندگي ميكند و هم ديگري را. در يك بعد با مفاهيمي كلي، چه مستقيم و چه غيرمستقيم، از قبيل، برهنگي، شفافيت، پاكي، خلوص، صداقت روبهرو هستيم و در بعدي ديگر با جذبههاي اورتيك، كه در واقع تصوير مشخص و ملموس همان مفاهيم كلي اند. اين دو بعد، اما، نه در يك همزماني مكانيكي همنشين شدهاند بلكه در يك همزيستي تعاليبخش جريان دارند كه پيوسته يكديگر را كاملتر ميكنند: جذبههاي جنسي به عشق بركشيده ميشوند و عشق در يك سيماي زميني، تجربهپذير و دستيافتني تجلي مييابد. و اين همه، تنها و تنها، با مجزهي شعر شدني ست.
آمد شبی برهنه ام از در چو روح آب/ در سينه اش دو ماهی و در دستش آينه/ فرياد برکشيدم از استان يأس: ((آه، اي يقين يافته، بازت نمی نهم.))
زني برهنه از در وارد ميشود كه با هر گام او پستانهايش چونان دو ماهي در تك و تاباند. بيترديد، از نگاه يك مرد، صحنهي بركشيده شده نفسگير و هوسانگيز است، و مرغ تمنا را بهپرواز در ميآورد. اين همان بعد اروتيك است كه اگر چه بسته به تجربه شخصي، رشد عاطفي و حتا محروميتهاي جنسي معنا و اعتبار خاص خود را مييابد، اما، به هر حال، تجربهاي ست زنده و ملموس. اين صحنهي اروتيك، اما، در ارتباطي تنگاتنگ، در همتنيده و پيچاپيچ، مخاطب را با آن مفهومي از برهنگي كه با «روح آب»، يا مظهر پاكي، مقيد ميشود درگير ميكند. در اينجا با مفهوم خاصي از برهنگي روبهرو ميشويم كه در آن، صحنهي اورتيك نقش برجستهي خود را به يك امر كلي، كه همان عرياني، بيآلايشي و در يك كلام پاكي است، تفويض ميكند و خود به نقش تبعي و حاشيهاي فرو ميافتد: پستانهاي ماهيگون، اگر چه هنوز مرغ تمنا را بهپرواز در ميآورند، اما از سينه به تُنگ بلور شفافيت نقل مكان مييابند تا «روح آب» را بازتاب دهند. بهعبارتي اين شفافيت تنگ بلور است كه رويت آن دو ماهي را ممكن ميكند؛ تاكيد نه بر خود دو ماهي كه بر سينهاي ست كه آن دو ماهي را در خود جاي دادهاند. بهعبارتي، اين شفافيت و خلوص سينه است كه دو ماهي تناز از پس پشتاش مرغ تمنا را فرا ميخوانند. زن، اما، در كنار تنگ بلورِ حاوي دو ماهي آئينهاي را هم حمل ميكند كه فضاي آشناي سفرهي هفتسين را بهنمايش ميگذارد؛ فضايي كه بهنوبهي خود حاكي از آن است كه جشني در كار است، عيدي نزديك است، بهاري در راه است، اميدي بهثمر مينشيند و آرزويي تحقق مييابد. با اين همه، آينه در اينجا حضوري سهگانه دارد: يكم، در كنار تنگ بلورِ حاوي دو ماهي تصويري از جشن، شادي، اميد و تحقق آرزو را بهدست ميدهد. دوم، نماد پاكي و خلوص و صداقت است. سوم، بهعنوان نمادي از تكثير و باز توليد عمل ميكند. بهعبارتي، نقش آينه در اينجا بازتوليد و تكثير عرياني، شفافيت، صميميت، شادي و اميد است. با نگاه در آينه، اما، از خود خواهي پرسيد آيا اين همه حقيقت دارد؟ آيا بهچشمان خود بايد باور داشته باشم؟ بهناگاه از آستان ناباوري فرياد يافتم يافتم طنينانداز ميشود، ديوارهاي ترديد فرو ميريز و يقين جايگزين آن ميگردد. عرياني، زلالي، صميميت، شادي و اميد ديگر مفاهيمي كلي نيستند كه چونان تيرهايي در تاريكي رها شوند، وجودي حي و حاضر دارند، زنده و ملموس، با گوشت و خون؛ وجودي كه نه تنها مامني است براي پناه كه سكويي است براي پرواز.
گفته شده است كه تعبير هر شعري فقط شعري ديگر ميتواند باشد. بيائيد بر تعبير شعر بالا از زبان خود شاعر مروري بيندازيم. در شعر چراغی به دستم، چراغی در برابرم: من به جنگ سياهی می روم كه زيرمجموعهاي از باغ آينهي او ست، در بند آخر ميخوانيم: من برمی خيزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صيقل می زنم
آينهئی برابر آينهات میگذارم
تا از تو
ابديتی بسازم
i ـ براي مرور كامنتها به شعر «در باد و خون» علي رسولي در مجلهي هفته رجوع كنيد