پرش به محتوا

جمهورى خلق چين- سرمايه‌دارى يا سوسياليستى؟

xcvysdfas

منبع: كمينفرم

تارنگاشت عدالت

در ٢۵-مين سالگرد «كشتار تيان آن من»، اين حادثه براى مدت يك تا دو هفته سوژه تبليغات ضدچينى رسانه‌هاى بورژوازى بود. اين ساز و كار از نظر بورژوازى بسيار لازم بود: «تيان آن من» نقطه عطف شكست فعاليت‌هاى ضدانقلابى بورژوازى بود. دغدغه خاطر آن‌ها از دست رفتن جان انسان‌ها نيست، مسأله بر سر از دست رفتن فرصتى بود كه می‌بايست چين را به يك كشور مطيع و گوش به فرمان مبدل می‌كرد.

نظرى به رشد و تكامل اقتصادى
در حال حاضر (٢٠١٢) قريب ١٫٣۵۴ ميليارد انسان در جمهورى خلق چين زندگى می‌كنند. در زمان تأسيس اين كشور در سال ١۹۴۹، چين فقط ۵۴٠ ميليون نفر جمعيت داشت. امروز ٧١٢ ميليون نفر در شهرها زندگى مى‌كنند و به كار مشغولند و در مناطق غيرشهرى و روستايى اين رقم بالغ بر ۶۴٢ ميليون نفر است. در مقايسه با آلمان، چين از نظر شهرسازى در سطح سال‌هاى  ١٩٠٠ است.

بيش از نيمى از ۷۶۷ نفر انسان شاغل  به كار در چين در بخش‌هاى كشاورزى به كار مشغولند. از سال ٢٠٠٨ وجود قرارداد رسمى كه در آن مبلغ دستمزد، ساعات كار و وضعيت بهداشتی-درمانى و همين‌طور بازنشستگى فرد استخدامى مشخص شده باشد، الزاميست.

طى ده سال اخير ١٨٠ ميليون نفر از مناطق روستايى به شهرها روى آورده اند و از كار كشاورزى به توليد صنعتى پرداخته اند. ٢۶٢ ميليون نفر ديگر از كار در بخش كشاورزى دست كشيده و اكنون به عنوان كارگر سيار در صف انتظار جويندگان كار قرار دارند. امكان كار در رشته‌هاى ساختمانى و نازل‌مزد در شركت‌هاى سرمايه‌داران خارجى كم نيست.

طبق برنامه، دولت در نظر دارد تا سال ٢٠٣٠ بين ٣٠٠ تا ۵٠٠ ميليون نفر از كارگران بخش‌هاى كشاورزى را به بخش صنعتى انتقال دهد. به طور درازمدت اين كشور به ١٠٠ ميليون كارگر كشاورزی نياز خواهد داشت.

صنعتى‌سازى كشاورزى در حال حاضر زياد تقويت نمی‌شود تا به رشد بيكارى بيشتر دامن زده نشود.

درآمدها طى سال‌هاى ١٩٧٨ تا سال ٢٠٠٢ هشت برابر افزايش يافته است. با اين وجود، تعداد افرادى كه زير خط فقر زندگى می‌كنند، قابل توجه است، هر چند كه تعداد آنان از ۴۹٠ ميليون، به ٨٨ ميليون نفر رسيده يعنى از ٢٩٪ به ۶٫۹ درصد جمعيت كاهش يافته است. وضعيت درآمدها و بهداشت در مناطق روستايى پايين‌تر از حد متوسط قرار دارد و دولت كوشش می‌كند اقدامات لازم را براى از بين بردن نابرابرى به اجرا درآورد. مثلاً در حال حاضر تقريباً نيمى از سرمايه‌گذارى‌هاى دولتى براى ساختارهاى زيربنايى مناطق روستايى مصرف می‌گردد. علاوه برآن، برنامه‌هايى در دست اجراست كه امكانات مادى موجود را از مناطق غنى به مناطق فقير هدايت می‌كند.

در حالى كه تا سال ١٩٩٠ رشد سريع كمّى در اولويت قرار داشت، رهبرى كشور كوشش می‌كند بيش‌تر زمينه‌هاى رشد كيفى را فراهم كند. در حال حاضر بيش از ۴٠ درصد توان اقتصادى صرف سرمايه‌گذارى مجدد می‌شود. (براى مقايسه در آلمان ٢٠ درصد)

بين سال‌هاى ١٩٧٨ تا ٢٠٠۶ صادرات چين از ٩.٨ ميليارد دلار به ۹۶۹ ميليارد دلار كه قريب ١٠٠ برابر است، افزايش يافت. چين در سال ٢٠٠٩ از آلمان به عنوان «قهرمان صادرات» سبقت گرفت و مقام اول را در جهان از آن ساخت.

در حال حاضر تراز تجارتى چين، در مقابل كشورهاى توليد كننده مواد خام، منفى و در مقابل كشورهاى پيشرفته سرمايه‌دارى، به ويژه ايالات متحده، مثبت است. انتقال سرمايه‌هاى خارجى به چين، كه به «ميز كار جهانى» تبديل شده، با شدت در جريان است.  در سال ٢٠٠۵ قريب ۵۸ درصد صادرات اين كشور در كارخانجاتى با سرمايه خارجى توليد شده بود.

چين بزرگ‌ترين توليد كننده غلات در جهان است و سطح خودكفايى كشور بالغ بر ۹۵ درصد گرديده است.

با ۵۶۸ ميليون تن فولاد در سال، چين بزرگ‌ترين توليد كننده فولاد در جهان است. (براى مقايسه: توليد فولاد در آلمان در سال ٢٠١١ تنها ۴۴ ميليون تن بود)

و در خاتمه بايد اشاره كرد كه چين بدهى خارجى ندارد و محتاج كمك وام و اعتبار بانك‌هاى انحصارى جهان امپرياليستى نيست. چين در سال ٢٠١٢ توانست با ٣.٣ بيليون دلار ارز ذخيره، سپر حايلى براى حفظ استقلال اقتصادى خود توليد كند.

كمونيست‌هاى چين اين ترازنامه بسيار چشم‌گير را نه سوسياليسم، بلكه متواضعانه «مرحله آغازين سوسياليسم» (كنگره ١۵، ٢٠٠٣) می‌نامند، كه طى ۵٠ سال آينده به مرحله سوسياليسم پيشرفته خواهد رسيد.

وظيفه سنگينى در مقابل جمهورى خلق چين قرار گرفته است: گسترش صنايع وسايل توليد ملى و تحول كشور از كشاورزى به صنعتى، مطابق با تصورات و برداشت‌هاى خود براى تحكيم پايه‌هاى ساختمان سوسياليسم. با وجود كوشش براى محاصره اقتصادى اين كشور توسط امپرياليسم، رسيدن به اين هدف ممكن و مقدور است. ولى امپرياليسم با وجود موقعيت قويى كه سرمايه‌هاى خارجى در چين از آن برخوردارند، كوشش می‌كند نه تنها از نظر اقتصادى، بلكه سياسى، فرهنگى و ايدئولوژيكى، گاه مخفى و گاه بسيار عيان با دامن زدن به درگيرى‌هاى نژادى، سياسى و اجتماعى، اعمال نفوذ كند.

چين، رهايى ملى و سوسياليسم
به طورى كه از فاكت‌هاى نامبرده می‌توان برداشت كرد، رشد و تكامل در جمهورى خلق چين همواره با تنش‌هاى بزرگى همراه بوده و روبه‌رو است.

اما اين كه چين توانست در راه سوسياليسم گام گذارد، وجود سرمايه‌دارى پيشرفته‌اى در اين كشور، كه ماركس و انگلس به عنوان پيش‌شرط ساختمان سوسياليسم متصور بودند، نبود، بلكه از اوايل قرن بيستم روند گذار دوران در سطح جهان آغاز شده بود. نقش انقلابى بورژوازى به پايان رسيده بود. اگر تا آن زمان بورژوازى براى احراز دمكراسى و ملت‌سازى در مبارزه عليه اشرافيت و كليسا نقش رهايى‌بخش ايفا كرده بود، اكنون نسبت به درون ارتجاعى و نسبت به بيرون سركوبگر عمل می‌كرد. در تعداد كمى از كشورها طى روند تكامل، به دنبال تمركز و تجمع سرمايه، انحصارات به وجود آمد، كه ديگر ملت‌هاى آن‌ها مصرف سرمايه آن‌ها را كفاف نمی‌كرد.

براين اساس، در ثلث سوم قرن ١٩ قدرت‌هاى بزرگ امپرياليستى پديد آمدند كه ديگر كشورها را به خود وابسته ‌كرده و آن‌ها را به كشورهاى مستعمره و نيمه مستعمره مبدل می‌ساختند. در اين كشورها رشد و ترقى تنها وقتى كه به نفع سرمايه انحصارى و مراكز امپرياليستى بود، امکان می‌يافت. دوران انقلاب‌هاى بورژوايى مشخصاً با جنگ اول جهانى به پايان رسيد. جهان به طور كامل بين قدرت‌هاى بزرگ تقسيم شده بود و تقسيم مجدد آن‌ها تنها با جنگ و زور بين كشورهاى بزرگ ممكن بود.

در مبارزات رهايى‌بخش خلق‌ها نقش رهبرى كننده به پرولتاريا محول شد. پرولتاريا براى نخسين بار در تاريخ اين وظيفه را در انقلاب اكتبر به عهده گرفت. در اين جا هم باز نه به اين خاطر كه نيروهاى مولده در روسيه از هر كشور ديگرى پيشرفته‌تر بود، بلكه بدين دليل كه حلقه زنجير امپرياليستى در آنجا ضعيف‌ترين حلقه بود و در نتيجه در اين كشور پاره شد. چقدر روند تكاملى ساده‌تر می‌بود، اگر انقلاب سوسياليستى در آلمان و يا يك كشور پيشرفته ديگر، كه در آن تضاد ميان اجتماعى كردن توليد و سرمايه خصوصى به اوج خود رسيده بود، پيروز شده بود.

ولى در اينجا تاريخ راه خود را دور كرد. انقلاب پرولترى آنجا كه نيروهاى مولده پيشرفته‌تر از هر جاى ديگر بود، صورت نگرفت. اين فرصت و اين موقعيت در سال ١٨٧١ با سركوب خونين كمون پاريس (به كمك ميليتاريسم آلمانى) از دست رفت. انقلاب جهانى پرولتاريا در كشورى رخ داد كه تضاد‌هاى طبقاتى در آن از همه جاى ديگر شديدتر و بورژوازى آن از هر جاى ديگر ضعيف‌تر و پرولتارياى آن به بالاترين سطح آگاهى انقلابى و سازمان‌دهى رسيده بود. در قياس با كشورهاى پيشرفته سرمايه‌دارى، به علت عقب‌ماندگى اقتصادى و خسارات انسانى و مادى عظيم ناشى از جنگ اول جهانى و جنگ‌هاى داخلى كه پس از آن رخ داد، ساختمان جامعه نوين در روسيه نيازمند كوشش و مساعی، از خودگذشتگى و فداكارى بسيار عظيمى بود. اين مطلب خطاب به آن منتقدين از خود راضى است كه فكر می‌كنند حتماً بايد به انحرافات مختلف در طى رشد و تكامل اتحاد جماهير شوروى اشاره كنند. انحراف، خاصه امپرياليسم و خصايل انگل‌وار و فاسدى است كه امپرياليسم گسترش می‌دهد و علاوه برآن، هر چه بيش‌تر با كاربست سياست «نان و شكر» رفرميسم و سوسيال دمكراتيسم و سياست «تازيانه» فاشيسم، از انقلاب در كشورهاى امپرياليستى ممانعت به عمل آمد، فشار بر كشور سوسياليستى روسيه شديدتر شد.

تكامل اتحاد شوروى و مقاومت پيروزمندانه آن در مقابل حملات تروريستى فاشيسم هيتلری، به خلق‌هاى وابسته و تحت ستم نيرو و جرأت بخشيد. مشخص شد كه رهايى از يوغ امپرياليسم ممكن است، ولى رهايى ملى و تكامل اقتصادى مستقل تنها از طريق مبارزه در راه سوسياليسم و تحت رهبرى پرولتاريا مقدور است.

اين در مورد چين نيز صادق بود و هنوز نيز صدق می‌كند. انقلاب بورژوا – دمكراتيك سال ١٩١١ در چين نتوانست پيروز شود. چين بين كشورهاى امپرياليستى تقسيم شده بود. اين كشورها علاقه‌اى به يك چين مستقل و يا حتا يك چين قوی سرمايه‌دارى نداشتند. آن‌ها خواستار چينى بودند كه تكه‌تكه شده باشد و نتواند در مقابل تاراج خود كوچك‌ترين مقاومتى نشان دهد. پس از پايان جنگ رهايى‌بخش عليه ژاپن (١٩٣١ تا ١۹۴۵) و جنگ داخلى (١۹۴۵ تا ١۹۴۹)، تأسيس جمهورى خلق چين نتيجه پيمان چندين طبقه انقلابى زير رهبرى پرولتاريا و پيروزى دمكراسى نوين (مشابه دمكراسى‌هاى خلقى در برخى از كشورهاى اروپاى شرقى) بود. بعد از آن سال‌هاى مبارزه شديد طبقاتى، همراه با مبارزات درون حزبى آغاز شد، تا زمين‌داران بزرگ و بورژوازى كمپرادور و هواداران آن‌ها را سركوب كرده و از مواضع خود در سياست، اقتصاد و فرهنگ بيرون راند. در سال ١۹۵۶ مشكلات با رهبرى اتحاد شوروی و حزب كمونيست اتحاد شوروى بر آن اضافه شد. پس از كنگره ٢٠ اتحاد شوروى درگيرى با خروشچف و رشد رويزيونسيم در جنبش كمونيستى و كارگرى شدت گرفت و سرانجام در سال ١۹۵۸ با خروج مشاورين شوروى از چين به اوج خود رسيد. برخى از انحرافات در طول روند تكاملى اجتناب‌ناپذير بود ولى در اينجا مشخص شد، كه در سوسياليسم هم طبقات و مبارزات طبقاتى نيروى محركه رشد و تكامل است و انكار وجود طبقات و مبارزۀ طبقاتى در سوسياليسم بخشى از مبارزه است تا كمونيست‌ها و طبقه كارگر را خام و گمراه كرده و راه را براى دست‌يابى مجدد بورژوازى به قدرت، هموار سازد.

تئورى بازگشت‌ناپذيرى سوسياليسم نيز بخشى از برنامه تخدير و گمراه كردن توده‌ها را تشكيل می‌دهد. حزب كمونيست چين به رهبرى مائوتسه دونگ در دوران «انقلاب كبير فرهنگى پرولترى» با هر دو نظريه فوق مبارزه كرد و آن را سركوب نمود و نهايتاً مقدور ساخت كه از تلاشى سوسياليسم كه اتحاد جماهير شوروى به آن مبتلا شد، جلوگيرى به عمل آيد.

چين پس از مرگ مائوتسه دونگ
پس از «انقلاب كبير فرهنگى پرولترى» و پس از مرگ مائوتسه دونگ، حزب كمونيست چين به رهبرى دنگ شيائو پينگ فاز «رفرم و گشايش» را كليد زد. اين اقدام، رشد سريع نيروهاى مولد را به دنبال داشت ولى در عين حال بورژوازى را نيز تقويت كرد و از اين طريق به تشديد تضاد‌های طبقاتى و همين‌طور تضاد بين شهر و ده دامن زد.

با اجراى سياست گشايش نه تنها بخشى از طبقه كارگر محكوم به استثمار توسط سرمايه‌داران انحصارات خارجى شد، كه به نوبه خود با به كار گرفتن ارزش اضافه حاصل موقعيت خود را در چين تقويت می‌كردند، بلكه ظاهراً از اين طريق در كشورهاى امپرياليستى به بروز تضادهايى با طبقه كارگر و سنديكاهاى اين كشورها انجاميد، كه در مبارزه (البته اگر مبارزه كنند) عليه اخراج‌ها و عليه كاهش دستمزدها و بدتر شدن شرايط كار و تهديد سرمايه‌داران كه توليد را به چين منتقل خواهند كرد، پديد می‌آمد.

اما با وجود كوشش صادقانه جمهورى خلق چين در اين راستا که با كشورهاى مربوطه قراردادهايى در رابطه با تهيه مواد خام و دست‌يابى به بازارها بر پايه منافع مشترك امضاء كند، با اين حال تنها به خاطر رشد حجم نيازهاى چين، پتانسيل رشد تضادها بسيار قوى است.

اين مسايل به تقويت دشمنان سوسياليسم و تضعيف دوستان و هواداران جمهورى خلق چين انجاميد.

در ماه مه ١٩٨٩ وضعيت در چين بسيار شديد شد و گارباچف هم‌گام با امپرياليست‌ها، به پكن سفر كرد تا پيروزى ضدانقلاب را تبريك بگويد. يكى از عللى كه به سياست تسليم پايان بخشيد، دخالت مستقيم دنگ بود. دنگ به بستر مبارزه عليه امپرياليسم و دفاع از سوسياليسم بازگشته بود.

از آن زمان به بعد كليه خطوط و مصوبات كنگره‌هاى حزب براى سياست رسمى چين تعيين كننده گرديده:
أساس اين مصوبات بر پايه ماركسيسم-لنينيسم و نظرات مائوتسه دونگ استوار است. براين مبنا دنگ براى سياست رفرم و گشايش چهار پرنسيپ اصولى را مشخص كرد:
اول، اين كه اين سياست در چارچوب سوسياليسم تكامل يابد و عملى گردد؛
دوم، اين سياست در چارچوب ديكتاتورى پرولتاريا اجرا شود؛
سوم، اين سياست تنها وقتى تحت رهبرى حزب كمونيست موفق خواهد بود؛ كه
چهارم، حزب در چارچوب ماركسيسم-لنينيسم و ايده‌هاى مائوتسه دونگ عمل كند.

به نظر دنگ حزب تنها هنگامى قادر خواهد بود بر سرير قدرت تكيه زند كه:
بهترين نمايندۀ
١- تكامل نيروهاى مولده
٢- تكامل فرهنگ مترقى
٣- منافع حياتى و اصلى خلق چين باشد.

سياست «طرح تكامل علمى» مصوب كنگره ١٧ حزب كمونيست چين كه توسط نسل چهارم رهبرى مطرح شد، برنامه‌اى را در نظر گرفته كه بيش‌تر روى رشد كيفى تكيه دارد.

مبارزه طبقاتى و ارتشاء
همين‌طور كه می‌بينيم در اين اظهارات و رهنمودها مسأله طبقات و مبارزه طبقاتى تنها با اشاره به ماركسيسم- لنينيسم و ايده‌هاى مائوتسه دونگ مطرح، ولى رسماً و علناً اعلام نشده است. در نتيجه بسيارى از برخوردها و درگيرى‌هاى درون حزبى از طريق مصالحه حل‌وفصل می‌شود و تضادهاى موجود در حزب براى افراد خارج از حزب و يا به ويژه براى خارجيان بعضاً پنهان می‌ماند و سوژه‌هاى زيادى براى تعبير و تفسير و حدس و خيال ارايه می‌كند.

يكى از اين نوع مصالحه‌ها مسأله مبارزه عليه ارتشاء است. ارتشاء تنها يكى از اشكال مبارزه طبقاتى، يعنى مبارزه طبقاتى پنهان است. براى اين كار بايد گروهى از مردم وجود داشته باشند كه بتوانند با خريدن ديگران امتيازاتى براى خود كسب كنند، مشروط بر اين كه اين امكان وجود داشته باشد كه بتوان از طريق سوءاستفاده و يا رشوه منافع و امتيازاتى به دست آورد. در سوسياليسم می‌توان از طريق كنترل و تنبيه با اين رويكرد مبارزه كرد و آن را از بين برد، ولى تا وقتى كه رابطه پول/كالا حاكم باشد، نمی‌توان با امر و دستور ارتشاء را از ميان برداشت و از طرف ديگر سركوب شديد ارتشاء همزاد آن، يعنى بووركراسى را تقويت خواهد كرد.

هر دو رويكرد در خدمت منافع انقلابى و عينى پرولتاريا نيست، بلكه به بورژوازى كمك می‌كند. بورژوازى می‌خواهد حاكميت پرولتاريا را نابود كند و يا از طريق فلج كردن حزب و دولت (به كمك بوروكراسى) و يا از طريق تقويت منافع خصوصى و فردى و يا رانت‌خوارى افراد حزبى و يا دولتى را آسيب‌پذير و مطيع سازد (به كمك ارتشاء). تا وقتى كه بورژوازى درونى وجود دارد و وجود آن لازم است تا اجتماعى كردن توليد در كشور عقب‌مانده خود را به پيش راند و نتوان مالكيت خصوصى را از بين برد، هر دوى اين خصلت‌ها اجتناب‌ناپذير خواهد بود. و تا وقتى كه بورژوازى در خارج موجود است، نمی‌توان نفوذ آن راحتا با شديدترين نحوه سركوب به طور كامل از بين برد.

كسى كه تا اندازه‌اى با رشد و تكامل اتحاد جماهير شوروى آشناست می‌داند كه در آنجا نيز مشكلات مشابهى، از  كمونيسم جنگى، سياست نوين اقتصادى گرفته تا اجراى دقيق برنامه‌هاى ۵ ساله وجود داشت. اگر بخواهيم در مورد راهى كه حزب كمونيست چين انتخاب كرده قضاوت كنيم نبايد عظمت اين وظيفه را از خاطر دور بداريم.

مبارزه عقايد
مبارزه عقايد سياسى كه در چين جريان دارد، دو خط اصلى را به نمايش می‌گذارد: اكثريت خواستار ادامه تكامل بى‌وقفه، همين‌طور در سطح رهبرى است. يك اقليت كوچك نگران است كه سياست «رفرم و گشايش» سرانجام به اقتصاد بازار بيانجامد و راه را براى بازگشت سرمايه‌دارى و دست‌يابى مجدد بورژوازى به قدرت بگشايد. و اين روند در وضعيت كنونى جهان به معنى تسليم كامل چين در مقابل امپرياليسم، تقسيم آن بين كشورهاى امپرياليستى بزرگ و استعمار مجدد آن خواهد بود.

نيروهاى چپ در حزب كمونيست چين توانستند پس از سال ١٩٨٩ با جناح اكثريت به توافق رسيده و در كنگره‌هاى حزبى به مصالحه‌هاى لازم در مورد برنامه حزب و همين‌طور حضور خود در كميسيون‌هاى مختلف برسند.

بحران مالى و اقتصادى به مترددين و شكاكين نشان داد كه سوسياليسم چينى تفوق دارد و با وجود اختلاف نظر‌هاى متعدد، اكثريت عظيم در درون و بيرون حزب امروز موافق مالكيت دولتى و اقتصاد برنامه‌ريزى شده است و می‌خواهد كه اقتصاد كشور با حفظ سيستم سوسياليستى ادامه رشد دهد. بحران اقتصادى و مالى اين امكان را پديد آورد تا بتوان در مقابل نيروهاى موافق افزايش سهم سرمايه خصوصى در اقتصاد استدلال كرد.

ولى تقويت سوسياليسم در چين، يعنى تكامل هرچه سريع‌تر نيروهاى مولده، حتى‌الامكان با به كار گرفتن سرمايه خارجى چالش بزرگى است. بدون رشد نيروهاى مولد و ارتقاء آن به سطح كشورهاى پيشرفته جهان، سوسياليسم در چين چشم‌انداز مثبتى نخواهد داشت.

مسأله بر سر رام كردن ببر سرمايه‌دارى و تحريك آن براى شتاب بخشيدن به تكامل كشور با حفظ سيطره حزبى است.

اين نوع بازى با آتش را اقتصاد بازار سوسياليستى می‌نامند: در اينجا نقل قول از يك رفيق حزبى عضو آكادمى ماركسيسم در پكن از سال ٢٠١٠: «می‌پرسيد آيا اين سوسياليسم است؟ آيا ليوان نيمه پر و يا نيمه خاليست؟ پاسخ ما: مبارزه براى استقرار سوسياليسم ادامه دارد.»

هميشه گفته می‌شود: ما به عنوان ماركسيست می‌دانيم كه سوسياليسم ناب وجود خارجى ندارد. مسأله جهت‌گيرى راه رشد است و اين امر در وهله نخست مربوط به حزب كمونيست چين می‌گردد. با وجود مشكلات، به ويژه پس از سال  ١٩٨٩، حزب كمونيست چين راه رشد سوسياليستى را پررنگ‌تر مطرح نموده است. چين توانست بحران‌هاى فراوانى را پشت سر بگذارد، زيرا حزب كمونيست چين در پايين‌ترين سطوح زندگى مردم حضور دارد. گفته می‌شود كه اتحاد جماهير شوروى فروپاشيد، زيرا سوسياليسم آن يك سوسياليسم صورى بود. حضور دولت در بخش تكنولوژى پيشرفته روزبه‌روز پررنگ‌تر می‌گردد. سرمايه‌هاى خارجى بيش‌تر در صنايع تكنولوژى سطح نازل فعال هستند و به كمك افزايش برنامه‌ريزى شده سطح دستمزدها، روزبه‌روز بيش‌تر به عقب رانده می‌شوند. مردم اين سياست كاربردى را دريافته اند و با وجود مشكلات مختلف، از جمله و به ويژه با وجود اختلاف سطح دستمزدها كه بايد از بين برده شود، از آن پشتيبانى می‌كنند.

مسؤول سياست‌هاى غلطى كه منجر به درگيرى می‌شود، بيش‌تر مقامات محلى هستند تا دولت مركزى. نقش مركزى حزب كمونيست در قدرت مسلم است و حتا منتقدين نيز بند اميد خود را به حزب بسته اند.

البته در مورد نحوه برخوردى كه در بالا آمد به كرّات اعتراض‌هايى شده و علناً در اين مورد بحث و گفت‌وگو صورت گرفته است. ولى اينجا هم در مورد حزب می‌توان از جمله ليوان نيمه پر استفاده كرد. حزب در يك وضعيت بينابينى قرار دارد و در درون آن بحث ايدئولوژيكى شديدى در مورد راه صحيح رشد در جريان است. البته در رابطه با چگونگى مبارزه بين دو خط فكرى در حزب كمونيست چين نسبت به حزب كمونيست اتحاد شوروى و يا ديگر احزاب كارگرى و كمونيستى سنن متفاوتى عمل می‌كند. حزب كمونيست چين يك سازمان «يك پارچه» و محدود نيست، بلكه منعكس كننده تضادهاى اجتماعى جامعه چين است. اين تضادها بايد راه‌حل‌هاى خود را در درون حزب پيدا كنند تا از به وجود آمدن تضادهاى آنتاگونيستى، كه تنها با قهر قابل حل است، جلوگيرى شود.

فاكتور تعيين كننده براى ادامه رشد، تأييد حزب توسط طبقه كارگر خواهد بود، مشروط بر اين كه حزب بتواند منافع كلى طبقه را سرلوحه كار و كوشش خود قرار دهد كه البته ممكن است كه بعضاً منافع بخشى از آن قربانى گردد.

در اينجا رابطه بين حزب و سنديكا بسيار مهم است.

در چين دو نوع كارگر موجود است: كارگرانى كه محل اقامت اصلى خود را در شهرها به ثبت رسانده اند و كارگران سيارى كه محل اقامت آنان در دهات است. كارگران غيرمتخصص سيار داراى وضعيت مشابهى چون كارگران خارجى در كشورهاى اروپايى هستند. آن‌ها در نتيجه صنعتى‌سازى كشاورزى بيكار شده اند. چين براى ايجاد اشتغال براى جلب سرمايه‌هاى خارجى كوشش كرده و كوشش می‌كند.

در نتيجه اغلب در بين رهبران سنديكايى اين نظر حاكم است كه وظيفه سنديكاها رشد و تكامل كارخانه، يعنى ايجاد اشتغال است و نه دفاع از حقوق كارگران. آن‌ها كوشش می‌كنند كه محيط را براى سرمايه‌گذارى مطبوع مناسب سازند و ما شنيديم كه آن‌ها به نيروى ستمگر عليه كارگران تبديل شده اند. ولى اكنون كار براى سنديكاها كه معمولا ًبا مقامات محلى دولتى روبه‌رو هستند، مشكل‌تر می‌شود.

در كنگره ١٧ حرب كمونيست چين در سال ٢٠٠٧ مسأله سنديكاها مورد بحث قرار گرفت و تصميم گرفته شد كه تا آخر سال ٢٠٠٩ در كليه كارخانجات و مؤسسات سنديكا‌هاى فعال ايجاد شود. از آنجا كه به خاطر مراعات سرمايه‌گذاران خارجى در سطح محل ايجاد سنديكا باز هم به تعويق افتاد، از اوايل سال ٢٠١٠ اعتصابات گسترده كارگرى صورت گرفت كه مورد پشتيبانى گسترده بسيارى از رسانه‌هاى چين قرار گرفت.

در رابطه با قضاوت در اين مورد كه آيا چين سوسياليستى و يا غيرسوسياليستى است، همكاران چينى ما خواستار در نظر گرفتن سه جنبه اند:
١- اقتصاد: پرنسيپ‌هاى اصلى سوسياليستى در مورد حفظ مالكيت عمومى و توزيع نسبت به توان هر كس حفظ خواهد شد. اين پرنسيپ به كمك برنامه‌ريزى كلان دولتى، هم‌گام با «علمى ساختن» فزاينده آن، تكامل خواهد يافت. اين حكم همواره صادق است: در تجارت بين المللى تكيه بر توان خود و حفظ مالكيت دولتى بر منابع.
٢- سياست: رهبرى كشور به دست حزب كمونيست چين زير لو اى سرخ ماركسيسم- لنسنيسم با هسته مركزى ديكتاتورى دمكراتيك پرولتاريا.
٣- فرهنگ: كماكان حفظ نقش تعيين كننده ماركسيسم، كه البته در رقابت با ساير ايده‌ها بايد بر‌ترى خود را به اثبات رساند و عملاً بر آن‌ها تفوق يابد.

به طور خلاصه می‌توان گفت:
چين يك كشور سوسياليستى است، كه در مرحلۀ ساختمان يك جامعه نوين به سر می‌برد. اين كشور در مبارزه خود عليه امپرياليسم نياز به همبستگى فعال ما دارد. مهم‌ترين سهم ما، مبارزه عليه بورژوازى خودى است، ولى نبايد فراموش كرد كه در مبارزه عليه بورژوازى انحصارى خودى لازم است تضادهايى را كه بين طبقه كارگر در يك كشور امپرياليستى و طبقه كارگر چين سوسياليستى وجود دارد، آشكار كنيم و آن‌ها را براى مبارزه خود به كار گيريم.

چين براى آزادى خود كالا صادر می‌كند
كشورهاى امپرياليستى براى تشديد سركوب و گسترش سلطه خود كالا صادر می‌كنند. چين يك كشور سوسياليستى است كه در آن مبارزه «كه بر كه» هنوز به پايان نرسيده و لذا لازمه انترناسيوناليسم پرولترى، تقويت نيروهايى است كه در جمهورى خلق چين اهداف طبقه كارگر را مد نظر داشته و دنبال می‌كنند.

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: