امپریالیسم را از یاد نبریم – فریبرز رئیس دانا

امپریالیسم نو پیچیده تر و گسترده تر از امپریالیسم پیشین عمل می کند ومنافع سرمایه داری بومی خود را زیرکانه تر و خشن تر در متن سرمایه داری جهانی می جوید. امپریالیسم نو لجام گسیخته تر از پیش است و از همه ی ابزارهای تجسسی، امنیتی، سیاسی، اجتماعی و نظامی استفاده می کند. این امپریالیسم کشور به کشور و مورد به مورد عمل می کند اما راهبردی جهانی دارد. تهاجم به منظور بازاریابی، صادرات، استفاده از منابع با سرشت این امپریالیسم گره خورده است. در سالهای دهه ی نود قرن گذشته بدین سو دیده ایم که امریکا نمی تواند بی سلطه و تهاجم با مسائل روز افزون خود و با نیاز انباشت و سود رو به رو شود. امپریالیسم نو پیش و بیش از آن که زیاده خواهی ساده ای باشد در واقع جنبه ضرورت حیاتی برای نظاره ی سرمایه داری مسلط دارد.
سمیر امین مدتها پیش به خوبی نشان داده بود که نظام نوین امپریالیستی با سلطه ی انحصاری جهانی در چهار عرصه عجین است: تکنولوژی، سلاح، حوزه ی مالی و نفت.
سلطه ی تکنولژیکی کلید سلطه ی جهانی است، اما امپریالیسم با بازار گسترده ی سلاح نیز سر و کار دارد. امپریالیسم نو ولع پایان ناپذیری به انرژی فسیلی دارد و بیش از گذشته در حوزه ی نفت و انرژی فعالیت و اقتصاد گشایی می کند و تا آن سوی مرز تهاجم و توحش جلو می رود. حوزه ی مالی فراتر از حوزه ی تولید، اما نه کاملاً مستقل از آن، به ابعاد شگفت و غول آسایی دست یافته است، چنان که در مدت زمانی که این مقاله را می خوانید الیگارشی مالی صدها میلیارد دلار در سطح جهان به صورت ارز، وام، اوراق قرضه و عملیات مالی جا به جا کرده است. امپریالیسم نو دیگر نمی تواند از تهاجم دست بشوید، مگر آن که با مقابله ی گسترده و مداوم توده های رنج دیده از این نظام رو به رو شود. مسئله فقط در حد آن چهار حوزه خلاصه نمی شود، بلکه کماکان صنایع بزرگ و کوچک نیز در ذیل اقتدار سرمایه داری بزرگ و مسلط جهانی قرار دارند، اما آن چهار حوزه، در واقع حوزه های اصلی اقتدارند. اطلاعات و تکنولوژی اطلاعاتی نیز مهم ترین ابزار سلطه گری برای تأمین منافع اقتصادی و انباشت است. دیدیم که چگونه آمریکا توانسته بود، و توانسته است، اطلاعات شخصی و محرمانه میلیاردها انسان را به دست آورد و از سرنوشت سیاسی و تصمیم های دولت های جهان، حتی متحدان خود و رهبران سیاسی آنها اطلاعات دقیق به دست آورد. اینها جنبه هایی از کارکرد امپریالیسم نو هستند که البته تحت تأثیر شرایط سیاسی و اقتصادی درونی ممکن است به وحشیانه ترین شکل جنگ و تجاوز دست بزند یا صرفاً به انواع مداخله های سیاسی بسنده کند.
جیمز پتراس نیز بخوبی سلسله مراتب قدرت امپریالیسم را نشان داده است. سلسله مراتب امپراطوری گونِ امپریالیسم به ترتیب از بالا به پایین عبارتند از:
دولت های مرکزی (آمریکا و متحدان اروپایی و ژاپن، یعنی از صدر تا ذیل)
قدرت های امپراطوری نو پدید (مثلاً روسیه ، چین و هند و استرالیا)
رژیم های وابسته نیمه خود گردان (مثلاً کره)
رژیم های هم دست وابسته (مثلاً عربستان سعودی)
اما در مقابل آنها طیفی از دولت های مستقل، از انقلابی و سوسیالیستی تا ملی و سنتی و مذهبی و دارای گرایش های ایدئولژیکی مخالف غرب، قرار دارند. به نظر جیمز پتراس در نظام امپریالیستی دولت های قدرتمند امپراطوری جهانی، طبقات حاکم مسلط بر سرمایه ها و منابع مالی و شرکت های بزرگ چند ملیتی متنفذ قرار دارند. هم چنین به نظر او درست است که قدرت نو امپراطوری به لحاظ اقتصادی به آن سوی مرزهای کشورهای کم توسعه و کشورهای دارای منابع راه می یابند اما خودشان در معرض نفوذ کشورهای اصلی امپریالیستی اند و از لحاظ معاملات مالی و انرژی و تجارت صنعتی به دولت های مرکزی اصلی متصل اند و با آنها نیز بر سر کنترل منابع استخراجی رقابت می کنند.
پتراس کشورهایی مثل برزیل، کره جنوبی، آفریقای جنوبی، عربستان و آرژانتین و بولیوی را که نیمه مستقل و متحد امپریالیسم هستند مثال می آورد. او درست می گوید که این کشورها برای امپریالیسم امکانات و پایگاه تدارک می بینند (مثل تایوان، کره جنوبی، عربستان سعودی) و خودشان صادر کنندگانی وابسته به منابع اند که منافعی را برای طبقات حاکم و متحدان داخلی شان با شرکت های چند ملیتی تقسیم می کنند، و البته سهم کمتری می برند. مثلاً کشورهای ثروتمند نفتی روابط نزدیکی با طبقات حاکم مالی امپریالیستی دارند. اما گمان نمی کنم پتراس چیز زیادی درباره ی تغییرات پر فشار گر چه تدریجی در کشورهایی مثل برزیل به سوی دموکراتیسم که در نتیجه دولتهای آنها را از اتحاد با امپریالیسم دور می کند گفته باشد. پتراس، هم چنین باید به این موضوع توجه کند که چگونه کشورهایی باسابقه ی مبارزه طولانی و عمیق ضد امپریالیستی، مانند ویتنام، به سمت راست گردش می کنند و این گردش در دولت های مستقل مورد نظر او، مانند ایران، نیز بروز کرده و می کند.
به هر روی، پتراس در پایین ترین نقطهی سلسله مراتب امپراطوری جهانی از کشورهای وابسته و هم دست یاد می کند؛ کشورهایی مانند کشورهای جنوب خلیج فارس، اردن، مصر و کشورهای آمریکای مرکزی یا کشورهایی در آفریقا. او در مرز بندی خود بیش از حد قاطعانه صحبت می کند و متوجه دگرگونی های سیاسی که کشورها را به سمت هم دست شدن با امپریالیسم می کشاند نمی شود. از همه گذشته به جز سمت گیری دولتها، نیروهای مردمی ، کارگری، ملی و دموکرات نیز در کشورها حضور دارند که می توانند در برابر گردش به سمت امپریالیسم جبهه بندی کنند و حتی در شرایط واقعی نیز بر گرایش دولتها تأثیر بگذارند. این جنبه در برزیل به شکل مثبت و در ایران به شکل منفی جریان دارد. او البته رژیم خودکامه و متقلب و آدم کش اتیوپی را که گوی سبقت در وابستگی ربوده است مورد تحلیل قرار می دهد و نشان می دهد چگونه این رژیم چرخش به سمت خدمتگذاری نظامی و سیاسی به امپریالیسم را آغاز کرد و ادامه می دهد. به این ترتیب به رغم طبقه بندی قاطع و به ظاهر خشک پتراس، می توان با ارجاع به سایر آثار او دانست که البته او پویایی سیاسی و اقتصادی، تحول و دیالتیک تضادهای درونی کشورها را نیز در نظر داشته و برای آن جا باز می گذارد.
پتراس بر آن است که مبنای رژیم های وابسته، که محصول پیروزی امپریالیسم اند، ناپایداری آنها و وابستگی شان به خارج برای حفظ خودشان است. اشغال ها و وابستگی ها فرصت های توسعه و ثبات و امنیت و رفاه همگانی را می سوزانند و این به مخالفت طبقه ی کارگر و مردم آگاه دامن می زند و دور تازه ای از مداخله امپریالیستی را موجب می شود. اما او هم چنین نشان می دهد که چگونه در چین و ویتنام، که باروهای پیشین دولت های مستقل و ضد امپریالستی بودند، خیزش نخبگان لیبرال – سرمایه داری آن دو را به ترتیب به رژیمهای نو امپراطوری و نیمه مستقل (که به هر حال وابسته به سیستم امپریالیستی است) تبدیل کرد. به نظر او بزرگترین گذار در دهه های 80 و 90 قرن پیش در نیکاراگوا، بولیوی، موزامبیک، شیلی، و جاهای دیگر اتفاق افتاد که در آن تدبیر اصلی به ویژه پس از فروپاشی، رشد دادن اندیشه ی نولیبرالی سرمایه داری، به عنوان جریان مترقی گریز ناپذیر بود. اما من اضافه می کنم که امپریالیسم نو از دهه ی نود به این سو شکست هایی را نیز، به رغم نفوذهایش، پذیرا شد: در نیکاراگوا (مجدداً)، ونزوئلا، زیمبابوه، و امروز در اوکراین به اضافه ناکامی ها در عراق و افغانستان و سوریه.
بحث من، اینجا، پایان نمی گیرد. امپریالیسم نو یک واقعیت جدی، هولناک و پر دست و پا است. سرمایه داری جهانی و تبلور جلوه های امپریالیستی نوین آن، با شکستهای پی در
پی اش می تواند ضعیف شود، به شرط آن که خود را اینجا و آنجا بازسازی نکند. امپریالیسم نو با استفاده از دولتهای نوکر صفت و ابسته و هم دست به جنبش های مردمی و دموکراتیک مستقل، به جنبش های کارگری و سمت گیری های سوسیالیستی حمله می کند. این نظام از دیکتاتوری ها، خفقانها و فسادهای داخلی (که خودش معمولاً در آن مشارکت دارد) سوء استفاده و بهره برداری می کند. این نظام با مداخله های غیر مستقیم، نارضایتی ها و مبارزات صنفی و سیاسی و دموکراتیک را به لطائف الحیل و با استفاده از پول و امکانات و تبلیغات رسانه ای مداوم و گسترده به سمت آلترناتیو آمریکایی – اروپایی، به عنوان تنها بدیل آزادی، هدایت می کند و نمی گذارد آزادی واقعی در رهایی مردم شکل بگیرد.
در سودان مداخله های امپریالیسم نو برای تصرف و کنترل منابع نفتی سودان جنوبی از فرصت دیکتاتوری دولت عمرالبشیر سود برد، او را جنایت کار جنگی خواند (هم او را که گناهانش صد مرتبه کمتر از جورج بوش بود) و کار را به تجزیه کشاند و چیزی نگذشت که جنگ داخلی و خونریزی دامن سودان جنوبی را گرفت. آنها نگذاشتند رژیم صدام حسین در عراق با رژیمی غیر مذهبی و دموکراتیک جایگزین شود و با کشتن 7/1 میلیون نفر از مردم عراق در آنجا تخم کینه و نفرت و ترور را کاشتند. آنها با انواع و اقسام برنامه ها و
حیله گری ها در مقابل رژیم ونزوئلا که از راه دموکراسی انتخاباتی به قدرت سیده است، اما سو گیری سوسیالیستی دارد، مسئله ایجاد می کنند و از کشتن پلیس مردمی و حافظ امنیت در آن کشور ابایی ندارند. راز پول های زیادی که در آنجا (و در اکراین نیز) از سوی وابستگان آمریکا خرج شده است بر ملا شده است. عربستان سعودی و قطر در کنار اسرائیل، که هر سه پایگاه امپریالیستی هستند، بسیار خطرناک و آشوب سازند. آنها در سوریه بیداد به راه انداختند به بهانه دیکتاتوری بشار اسد کثیف ترین عناصر آدم کش مزدور و به شدت متحجر را تغذیه کردند و در واقع از محرومان سود بردند تا خانه وکاشانه ی دیگر محرومان را تخریب کنند، آنها را بکشند و دولت سوریه را نیز به کشتار متقابل یا ناگریز وا دارند. مداخله های این کشورها در پاکستان، افغانستان و جنوب شرق ایران نیز بارز است. اینها چندتایی از دست و پاهای هزارپای غول پیکر امپریالیسم نو هستند.
طبقه ی کارگر ایران با مشکلات اقتصادی و محدودیت های بسیار سخت سیاسی رو به رو است. خواست های عادی و دموکراتیک و حقوق انسانی و صنفی آنان دست خوش انواع مداخله ها، بازدارندگی ها و سرکوبها است. تشکل های گسترده و آگاهی کافی کارگری، به نحوی که امروز بتوان از جنبش واقعی طبقه کارگر صحبت کرد، وجود ندارد. با این وصف سابقه ی درخشان و طولانی مبارزات کارگری و وجود یک لایه ی آگاه سیاسی در میان کارگران از یک سو، و اعتراض ها و اعتصاب های فزاینده از دیگر سو راه های امید بخش و روشنی را نشان می دهند. تمام نگرانی این است که مبادا در این راهها به بهانه ی
دلسردی های موجود قرص و سنجیده قدم نزنیم. اما به جز آن نگرانی دیگری نیز در راه است: مداخله های نا مستقیم تبلیغی، تجسسی، وابسته سازانه، مزدورگیرانه و تقسیم پول و سلاح و امکانات آز انگیز از سوی کشورهای همدست امپریالیسم که بر آگاهی های کاذب بورژوایی، که در میان کارگران نفوذ می کند، سوار می شوند و آنها را بازسازی می کنند. تشکل های کارگری را باید با معیارهای ارتباط شان با طبقه ی کارگر یا با سوسیالیستها (حسب وظایف این تشکل ها)، دوری آنها از سکتاریسم و بالاخره استقلال منشی و مالی در برابر سازمانها و جریانهای فرصت طلب یا وابسته به دست و بال های امپریالیسم ارزیابی کرد. این مهم است .
من منحیث یکی از علاقمندان مجله هفته از افغانستان، از شنیدن این خبر خیلی متاسف شدم، چراغ مجله هفته در…
با تشکر از همه ی مقالات و زحمات شما، دوباره خواهش میکنم، لینک های مستقیم مقالات رو در انتهای اونها…
با درود، گمان دارم مستقیم و متمرکز باید به پدیده تحریم یا تحریم های آمریکا پرداخت و بدون عمیق شدن…
مقاله بسیار جالب و خواندنی بود. با تشکر از رفیق شیری و ترجمه دقیق و حرفه ای ایشان و سپاس…
دوست گرامی من عضوی از نویسندگان و مترجمان مجله هفته نیستم اما از همکاران آن هستم و گاهی مطالبی را…