اشکال مبارزه طبقه کارگر، وسایل و شیوه های احراز قدرت سیاسی
فرهاد-ر
کارل مارکس – مستخرج از صورتجلسه کنفرانس ۲۱ سپتامبر ۱۸۷۱ – جمعیت بین المللی کارگران
کوتاه شده… ما باید به دولت ها چنین اعلام کنیم : ما می دانیم که شما قدرت مسلحی علیه پرولترها هستید، ما هر کجا که ممکن باشد از راه مسالمت آمیز علیه شما مبارزه خواهیم کرد و وقتی ضرورت پیدا کند، این مبارزه را به کمک اسلحه انجام خواهیم داد.
کارل مارکس – از مصاحبه خبرنگار مخصوص روزنامه « شیکاگو تریبون » با کارل مارکس
کوتاه شده… این انقلابها توسط اکثریت خلق صورت می گیرد انقلابها نه به نیروی یک حزب، بلکه به نیروی مجموعه یک ملت به تحقق می پیوندند …
نیمه اول دسامبر سال ۱۸۷۸
فردریش انگلس – از نامه به آگوست ببل
لندن، ۲۸ اکتبر سال ۱۸۸۲
کوتاه شده… به مقاله دوم ، من توانستم فقط یک نظر سریع بیاندازم ، زیرا دو سه نفر پی در پی مانع کار شدند، در غیر این صورت از چگونگی تصور نگارنده آن مقاله درباره انقلاب، متوجه نفوذ فرانسوی ها می شدم و قطعاً فلمار خودمان را می شناختم. تو این جانب مطلب را درست دریافته ای(۱). عبارت « یک توده ارتجاعی »(۲) همانگونه که از دیرباز انتظارش می رفت، سرانجام در تصور او راجع به انقلاب، جای خود را پیدا می کند: همه احزاب رسمی در یک کلاف به هم پیچیده این طرف خط ، و ما سوسیالیستها در یک ستون موزون، آن طرف خط قرار داده شده ایم. آنگاه یک نبرد قطعی عظیم ، و با همان ضربت اول پیروزی در سراسر خط جبهه نصیب ما می شود. ولی جریان امور در عالم واقعی به این سادگی ها نیست. برعکس انقلاب در واقعیت امر همانطور که تو هم متذکر شده ای، از آنجا آغاز می شود که اکثریت عظیمی از مردم و همچنین احزاب رسمی علیه دولت که در نتیجه همین عامل تک مانده است، متحد می شوند و آن را سرنگون می سازند و فقط پس از آنکه آن احزاب رسمی که ممکن است هنوز پابرجا مانده باشند، در جریان مبارزه با یکدیگر یکی به کمک دیگری و یکی پس از دیگری شکست می خورند، آری فقط پس از این جریان آن تقسیم بندی قطعی که فلمار از او سخن می گوید، روی می دهد و هم روند با آن امکان برقراری حکومت ما فراهم می آید. اگر ما و فلمار چنین قصدی می داشتیم که انقلاب را بی درنگ از آخرین عمل آن آغاز کنیم ، کارمان خیلی خراب می شد …
۱ – ببل ضمن مقاله ای تحت عنوان لغو قانون ضد سوسیالیستها دو مقاله ای را که فلمار نگاشته بود و به ویژه مقاله دوم او را سخت مورد انتقاد قرار می دهد، زیرا فلمار در آن مقاله حزب را به اتخاذ تاکتیک اقدامات شورشی توطئه گرانه فرا می خواند و ببل چنین تاکتیکی را برای حزب مضر می دانست. انگلس در نامه مورخ اول اکتبر ۱۸۸۲ تأکید می کرد که لحن تند و دور از احتیاط این گونه مقالات زیان ها و قربانی های غیر لازم برای حزب به بار خواهد آورد – م.
۲ – این عبارت یکی از تزهای لاسال است که در کنگره گتای حزب سوسیال دمکرات آلمان به تصویب رسید و وارد برنامه آن شد. در برنامه گفته می شد: « رهایی کار باید توسط طبقه کارگر تحقق پذیرد که در قبال آن همه طبقات دیگر چیزی جز یک توده ارتجاعی نیستند.» مارکس در اثر نامی خود « انتقاد از برنامه گتا » این تز را به کلی مردود اعلام داشت – م.
فردریش انگلس – از نامه به ورا زاسولیچ
لندن، ۲۳ آوریل سال ۱۸۸۵
کوتاه شده… نظر من این است که تئوری تاریخی مارکس شرط بنیادی هر نوع تاکتیک انقلابی استوار و پیگیر است. برای یافتن این تاکتیک فقط باید این تئوری را طبق شرایط اقتصادی و سیاسی هر کشور به کار برد …
فردریش انگلس – از نامه به پل لافارگ
لندن، ۱۲ نوامبر سال ۱۸۹۲
کوتاه شده… حال می بینید که حق انتخابات عمومی، در صورتی که فقط بتوانند از آن استفاده کنند … چه سلاح پر اهمیتی است! این کار طولانی تر و ملال انگیزتر از فراخوانی به انقلاب است ولی در عوض روزی را که باید فراخوانی به انقلاب مسلحانه را انجام داد، ده بار مطمئن تر و علاوه بر آن با دقتی بی خدشه مشخص می سازد. از این گذشته حق انتخابات عمومی که با مهارت مورد استفاده کارگران قرار گیرد با ده شانس در برابر یک شانس صاحبان قدرت را به نقض قانونیت وادار خواهد کرد یعنی ما را در وضعی قرار خواهد داد که برای تحقق انقلاب به حد اعلی مساعد خواهد بود …
فردریش انگلس – از مقدمه بر کتاب مارکس – مبارزه طبقاتی سالهای ۱۸۴۸ – ۱۸۵۰ در فرانسه
کوتاه شده… حتی اگر حق انتخابات عمومی هیچ حسن دیگری هم نمی داشت جز این که به ما امکان می داد تا هر سه سال یک بار حساب نیروهای خود را معلوم کنیم و در نتیجه افزایش سریع غیر منتظره ای که منظماً در تعداد آراء ما مشاهده می شود از یک سو اطمینان کارگران را به پیروزی و از سوی دیگر ترس دشمنان را تشدید کند و بدینسان به بهترین وسیله تبلیغات ما بدل گردد، اگر این حق هیچ حسن دیگری نمی داشت جز اینکه آمار دقیقی از میزان نیروهای ما و نیروهای همه احزاب مخالف ما فراهم آورد و بدینسان معیار بی نظیری برای برقراری تناسب در اقدامات و عملیات ما به دست دهد و بدینسان ما را هم از واهمه نابهنگام و هم از شجاعت های جنون آمیز نابجا بازدارد، اگر این برای ما تنها حسن ناشی از حق رأی هم می بود، بازهم از سرمان زیاد می آمد. ولی نتایج ناشی از این حق خیلی بیش از اینها بود. در دوران تبلیغات پیش از انتخابات این حق بهترین وسیله ای بود در دست ما برای آنکه با توده های مردم در نقاطی که هنوز از ما دور بودند تماس برقرار کنیم و همه احزاب را در برابر انظار همه مردم به دفاع از نظریات و اعمالشان در قبال حملاتمان واداریم. علاوه بر این حق مزبور در رایشتاگ تریبونی در اختیار نمایندگان ما گذاشت که از آن می توانستند با آزادی و اتوریته ای به مراتب بیش از مطبوعات و جلسات، مخاطبان خود در پارلمان و نیز توده ها را در خارج پارلمان مخاطب قرار دهند. اگر تبلیغات پیش از انتخابات و سخنرانی های سوسیالیستی در رایشتاگ پیوسته در دیوارهای آن شکاف ایجاد می کرد، از قانون ضد سوسیالیستها چه سودی عاید دولت و بورژوازی می شد؟
ولی هم روند با این استفاده کامیابانه از حق انتخابات عمومی، کاربرد شیوه کاملا تازه ای در مبارزه پرولتاریا آغاز شد و به سرعت گسترش پیدا کرد. دریافتند که نهادهای دولتی که بورژوازی فرمانروایی خود را به یاری آنها سازمان می دهد، امکانات دیگری هم برای مبارزه طبقه کارگر علیه همین نهادها فراهم می آورد. کارگران به شرکت در انتخابات مجلس های ایالتی، انجمن های شهری، دادگاههای صنفی و مجادله با بورژوازی بر سر هر مقامی که برای به دست گرفتن آن آراء کارگری کافی وجود داشت، پرداختند. وضع طوری شد که بورژوازی و دولت ترسشان از فعالیت علنی حزب کارگر به مراتب بیش از فعالیت غیرعلنی آن و بیمشان از کامیابی های آن در انتخابات به مراتب بیش از کامیابی های آن در قیام شد.
کوتاه شده… دوران حملات غافلگیر و انقلابهایی که توسط اقلیت آگاه کم عده ای انجام می گیرد که در رأس توده های غیرآگاه قرار دارد، گذشته است. هر جا که صحبت بر سر نوسازی کامل نظام اجتماعی است، توده ها باید خودشان در آن شرکت ورزند و خودشان باید دریابند که برای چه مبارزه می کنند و برای چه خون خود را می ریزند و جانشان را فدا می کنند. این نکته را تاریخ پنجاه سال اخیر به ما آموخته است. ولی برای آنکه توده ها دریابند که چه باید کرد، کار طولانی سرسختی ضرور است که ما نیز اکنون بدان مشغولیم و با چنان موفقیتی هم آن را انجام می دهیم که موجب نومیدی مخالفان ما می گردد …
کوتاه شده… سوسیال دمکراسی آلمان وضع خاصی دارد و این عامل دست کم تا یک آینده نزدیک وظیفه خاصی در برابر آن قرار می دهد. آن دو میلیون رأی دهنده ای که این حزب به سوی صندوق های رأی می فرستد به اضافه جوانان و زنانی که خود رأی دهنده نیستند ولی پشت سر حزب ایستاده اند، پرشمارترین و فشرده ترین توده و به بیان دیگر « گروه ضربتی » قاطع ارتش پرولتری بین المللی را تشکیل می دهند. هم اکنون بیش از یک چهارم تمام آراء داده شده از آن این توده ها است و شمار آن هم بطوری که انتخابات تکمیلی رایشتاگ و انتخابات مجالس ایالات مختلف آلمان و انجمن های شهری و شوراهای حل اختلاف صنفی ثابت می کند، پیوسته افزایش می یابد. ضمناً این افزایش مانند هر روندی در طبیعت بطور خودانگیخته ، مداوم ، دفع ناپذیر و در عین حال آرام صورت می گیرد. تمام تلاشهای دولت برای جلوگیری از این افزایش بی نتیجه مانده است. ما هم اکنون می توانیم روی ۲.۲۵ میلیون رأی دهنده حساب کنیم. اگر وضع به همین منوال ادامه یابد، ما در پایان این قرن بخش اعظم لایه های میانین جامعه یعنی خرده بورژوازی و دهقانان خرده پا را به سوی خود جلب می کنیم و چنان نیروی قاطعی در کشور از کار درخواهیم آمد که تمام نیروهای دیگر خواه ناخواه باید در برابر آن سر فرود آورند. پس وظیفه عمده ما آن است که به افزایش این نیرو تا زمانی که خودش نیرویی برتر از سیستم دولتی حاکم از کار درنیامده است، بطور مستمر و پیگیر کمک کنیم و این گروه ضربتی روز به روز در حال تحکیم را در نبردهای پیش آهنگی از بین نبریم ، بلکه تا روز پیکار قطعی از گزندها مصون نگاه داریم. فقط یک وسیله می تواند جلوی رشد پیاپی نیروهای مبارز سوسیالیستی آلمان را بطور موقت بگیرد و حتی برای مدتی به عقب براند و آن تصادم بزرگ با نیروهای نظامی و کشتارهای خونینی نظیر کشتار سال ۱۸۷۱ در پاریس است. در طول زمان بر این خطر هم غلبه خواهد شد. حزبی را که شمار اعضایش به چند میلیون می رسد، نمی توان از صفحه زمین برانداخت، برای این کار تمام انبارهای تفنگ اروپا و آمریکا هم کافی نخواهد بود. ولی این امر (جلوگیری از رشد پیاپی نیروهای مبارز سوسیالیستی آلمان – م) جلوی سیر عادی تکامل را خواهد گرفت و شاید هم ما در لحظه بحرانی بدون گروه ضربتی بمانیم و آنگاه پیکار قطعی برای مدتی طولانی به تعویق خواهد افتاد و به بهای قربانی های سنگین تری تمام خواهد شد.
ریشخند تاریخ جهانی همه چیز را وارونه می کند: ما « انقلابیون » و « سرنگون سازان » با شیوه های علنی به مراتب بیش از شیوه های مخفی یا سرنگون سازی موفقیت به دست می آوریم. احزابی که خود را حزب نظم می نامند از قانونیتی که خود ایجاد کرده اند، نابود می شوند. این احزاب از فرط نومیدی هم آوا با اودیلون بارو فریاد می کشند: « قانونیت ما را می کشد » و حال آنکه ما در محیط این قانونیت عضلاتمان محکم و گونه هایمان سرخ می شود و خودمان به شکفتگی درخت زندگی جاودان می رسیم. و اگر ما آنقدر نابخرد نباشیم که خود را به سود این احزاب در پیکارهای خیابانی درگیر کنیم ، برای آنها سرانجام چاره دیگری نخواهد ماند جز آنکه خودشان این قانونیت شوم را برهم زنند …
۶ مارس سال ۱۸۹۵
فردریش انگلس – از کتاب – انقلاب و ضد انقلاب در آلمان
کوتاه شده… در انقلاب نیز مانند جنگ همیشه باید با تهور به مقابله رودررو با دشمن شتافت و در نظر داشت که تعرض کننده همیشه در وضع مساعدتری قرار می گیرد. در انقلاب نیز مانند جنگ، در لحظه دارای اهمیت قطعی حتماً باید دار و ندار را صرف نظر از وجود هر گونه شانسی به میان گذارد. هیچ انقلاب کامیابانه ای را در تاریخ نمی توان سراغ کرد که مؤید این بدیهیات نباشد … شکست پس از یک پیکار سرسخت واقعیتی است که از نظر اهمیت انقلابی خود دست کمی از یک پیروزی آسان بدست آمده ندارد. شکست پاریس در ژوئن سال ۱۸۴۸ (۱) و شکست وین در اکتبر(۲) از نظر ایجاد تحول انقلابی در افکار مردم این هر دو شهر، به مراتب بیش از پیروزیهای فوریه و مارس نقش داشتند. شاید مجلس مؤسسان و اهالی برلن نیز سرنوشتی نظیر سرنوشت این دو شهر نصیبشان می شد ولی در آن صورت مرگشان پرافتخار از کار درمی آمد و پس از خویش چنان شوقی از انتقام در عقول و قلوب زندگان برجای می گذاشتند که در ادوار انقلابی یکی از نیرومندترین انگیزه ها را برای اقدامات قهرمانانه و شورانگیز تشکیل می داد. البته روشن است که در هر پیکار کسی که در پاسخ جنگ طلبی گام به آوردگاه می نهد، خطر مغلوب شدن نیز برایش وجود دارد، ولی مگر این امر می تواند توجیهی باشد برای آنکه شخص از همان آغاز خود را مغلوب اعلام کند و بدون کشیدن تیغ از نیام طوق اسارت برگردن نهد؟
در انقلاب هر کس بر موضع حساسی فرمان می راند که دارای تأثیر قاطع است (۳) ولی بجای آنکه دشمن را وادارد تا برای هجوم بر این موضع تشجیع شود، آن را بدون پیکار به دشمن تسلیم می کند، اعم از اینکه این کار در هر اوضاع و احوالی انجام گرفته باشد، سزاوار آن است که با او بسان یک خائن رفتار کنند …
کوتاه شده… و اما قیام نیز چون جنگ هنری است مثل هر نوع هنر دیگر یعنی تابع قواعد معینی است که نادیده نگاشتن آنها کار را به فنای حزبی می کشاند که بدین قواعد بی اعتنا مانده است. این قواعد که بطور منطقی از ماهیت احزاب و ماهیت وضع ناشی می گردند که در چنین مواردی با آن سر و کار پیدا می شود، به قدری روشن و ساده هستند که همان تجربه کوتاه سال ۱۸۴۸، به حد کافی آلمانی ها را با این قواعد آشنا ساخت. نخست آنکه هرگز نباید با قیام بازی کرد، مگر آنکه پیه تمام عواقب ناشی از این بازی به تن مالیده شود. قیام معادله ای است با مجهولاتی به حد اعلی نامعین که اهمیت آنها ممکن است هر روز تغییر کند. نیروهای دشمن از نظر سازمان و انضباط و اتوریته سنتی برتری کامل دارند و لذا اگر قیام کنندگان نتوانند نیروی زیادی علیه دشمن خود گرد آورند، دشمن آنها را درهم می کوبد و نابود می کند. دوم آنکه وقتی دست به قیام زده شد، باید با نهایت قاطعیت عمل کرد و به تعرض پرداخت. دفاع در حکم مرگ هر قیام مسلحانه است. اتخاذ موضع دفاعی پیش از آنکه کار را به زورآزمایی با دشمن بکشاند، قیام را به نابودی خواهد کشاند. باید دشمن را تا هنگامی که نیروهایش هنوز پخش است غافلگیر ساخت، باید هر روز به کامیابی های تازه ای، ولو کوچک دست یافت، باید تفوق معنوی خود را چنان حفظ کرد که موجبات کامیابی نخستین عمل قیام کنندگان را فراهم سازد، باید عناصر نااستواری را که همیشه به دنبال اقویا می روند و همیشه طرف مطمئن تر را می گیرند به سوی خود جلب کرد، باید دشمن را پیش از آنکه بتواند نیروهای خود را علیه قیام کنندگان متمرکز سازد به عقب نشینی واداشت و خلاصه باید طبق شعار زیرین دانتون، بزرگترین استاد تاکتیک انقلابی که جهان تاکنون به خود دیده است عمل کرد :
“de l’audace , de l’audace , encore de l’audaceف (۴)
۱ – منظور قیام قهرمانانه کارگران پاریس است که از ۲۳ تا ۲۶ ژوئن سال ۱۸۴۸ به طول انجامید و به دست بورژوازی فرانسه به شدت سرکوب شد. این قیام در تاریخ نخستین پیکار آشکار میان پرولتاریا و بورژوازی بود – م.
۲ – منظور شکست قیام خلق در اکتبر سال ۱۸۴۹ در وین است. از پی این قیام فردیناند اول امپراطور اتریش از وین گریخت و حکومت طی مدت بیش از سه هفته به دست دمکراتهای خرده بورژوا افتاد که مورد پشتیبانی کارگران و دانشجویان مسلح بودند – م.
۳ – یعنی اوضاع و احوال انقلابی که این موضع در آن اتخاذ شده دارای چنان اهمیت قاطعی است که مقاومت قهرمانانه در آن در برابر دشمن، ولو به شکست هم بیانجامد، آن چنان « پر افتخار از کار درمی آید که از نظر اهمیت انقلابی خود دست کمی از یک پیروزی آسان به دست آمده ندارد.» – م.
۴ – تهور، تهور و باز هم تهور – م.
اوت ۱۸۵۱ – سپتامبر ۱۸۵۲
کارل مارکس – از مصاحبه خبرنگار روزنامه « دی ورلد » با کارل مارکس
لندن، ژوئیه سال ۱۸۷۱
خبرنگار: به گمان من در کشورم انگلستان، نتیجه مورد انتظار به هر صورتی که باشد، از طریق انقلاب قهرآمیز به دست نخواهد آمد. چگونگی اسلوب انگلیسی تبلیغات در میتینگها و در مطبوعات، تا زمانی که اقلیت به اکثریت بدل نشود، نشانگر امیدبخش این امر است.
دکتر مارکس: من در این نکته به خوشبینی شما نیستم. بورژوازی انگلیسی طی دورانی که انحصار حق رأی را در دست داشته همیشه آمادگی خود را برای پذیرفتن تصمیم اکثریت ابراز کرده است. ولی باور کنید هر لحظه ای که این بورژوازی در مسائلی که برای آن اهمیت حیاتی قائل است در اقلیت قرار گیرد، ما در اینجا با یک جنگ جدید برده داران روبرو خواهیم شد.
لنین – از – طرح برنامه حزب کارگری سوسیال دمکرات روسیه
کوتاه شده… تحقق آزادی واقعی طبقه کارگر در گرو یک انقلاب اجتماعی است که موجبات آن را مجموع سیر تکامل سرمایه داری فراهم می سازد، این انقلاب عبارت است از برانداختن مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، برقراری مالکیت اجتماعی بر این وسایل و تبدیل تولید سرمایه داری کالایی به سازمان تولید سوسیالیستی محصول در سراسر جامعه برای تأمین رفاه واقعی و رشد آزاد و همه جانبه کلیه اعضای جامعه.
۸) این انقلاب پرولتاریا تقسیم بندی جامعه به طبقات و در نتیجه هر گونه نابرابری اجتماعی و سیاسی ناشی از این تقسیم بندی را به کلی از میان خواهد برد.
۹) برای اینکه این انقلاب اجتماعی تحقق پذیرد، پرولتاریا باید قدرت سیاسی به چنگ آورد تا به کمک آن بر اوضاع مسلط باشد و بتواند تمام موانعی را که در راه رسیدن به هدف عالیه اش قرار دارد براندازد. دیکتاتوری پرولتاریا با چنین مفهومی شرط سیاسی لازم انقلاب اجتماعی است.
فوریه سال ۱۹۰۲
لنین – جنگ چریکی
موضوع عملیات چریکی توجه جدی حزب ما و توده کارگر را به خود جلب کرده است. ما این موضوع را بارها بطور گذرا مطرح کرده ایم و اکنون می خواهیم طبق وعده ای که داده ایم ، نظریات خود را در این زمینه جامع تر بیان داریم.
۱
مطلب را از آغاز شروع کنیم. برای هر مارکسیست چه اصولی باید در سرلوحه بررسی مسئله چگونگی اشکال مبارزه قرار گیرند؟ اولا وجه تمایز مارکسیسم با کلیه اشکال ابتدائی سوسیالیسم در آن است که مارکسیسم جنبش را به یک شکل معین مبارزه وابسته نمی سازد. مارکسیسم اشکال گوناگونی برای مبارزه قائل است و ضمناً آنها را « اختراع » نمی کند بلکه شکلهایی از مبارزه طبقاتی انقلابی را که در جریان جنبش خود به خود پدید می آید، تعمیم می دهد، سازمان می دهد و کاربرد آنها را به عمل آگاهانه بدل می کند.
مارکسیسم که با هر گونه فرمول تجریدی، با هر گونه نسخه آئین پرستانه اکیداً مخالف است، خواستار پژوهش دقیق مبارزه جاری توده هاست که هم روند با گسترش جنبش و رشد آگاهی توده ها و تشدید بحرانهای اقتصادی و سیاسی، دائماً شیوه های تازه و دم به دم متنوع تری از دفاع و حمله به وجود می آورد.
بدین جهت مارکسیسم هیچ شکلی از مبارزه را بطور مطلق رد نمی کند. مارکسیسم به هیچ وجه خود را تنها به اشکالی از مبارزه که فقط در یک لحظه معین ممکن و موجود هستند، محدود نمی کند بلکه معتقد است که در صورت تغییر موقعیت اجتماعی، پیدایش اشکال تازه ای از مبارزه که زمانی برای رزمندگان دوران معین هنوز ناشناخته بودند، ناگزیر خواهد بود. مارکسیسم از این لحاظ – اگر بیان چنین عبارتی مجاز باشد – در مکتب عمل توده ها می آموزد و به هیچ وجه دعوی آن ندارد که شکل هایی از مبارزه را که « سیستم سازان » دور افتاده از زندگی اختراع کرده اند، به توده ها بیاموزد. مثلا کائوتسکی هنگام بررسی اشکال انقلاب سوسیالیستی می گفت ما می دانیم که بحران آینده، شکل های تازه ای از مبارزه را به ما نشان خواهد داد که پیش بینی آنها در حال حاضر برای ما ممکن نیست.
ثانیاً مارکسیسم بطور مطلق خواستار آن است که مسئله شکل های مبارزه از نظرگاه تاریخی بررسی شوند. طرح این مسئله بدون در نظر گرفتن موقعیت تاریخی مشخص، به معنای درک نکردن الفبای ماتریالیسم دیالکتیک است. در لحظات گوناگون تکامل اقتصادی بسته به چگونگی شرایط سیاسی، فرهنگ ملی، وضع معیشت و غیره، اشکال گوناگونی از مبارزه در رده اول قرار می گیرند و به اشکال عمده تبدیل می شوند و در رابطه با آن، اشکال فرعی و درجه دوم مبارزه به نوبه خود دستخوش تغییر می شوند. کوشش برای دادن پاسخ آری یا نه به سؤال مربوط به قبول یا رد یک شیوه معین مبارزه، بدون بررسی دقیق وضع مشخص جنبش معین در مرحله معین تکامل آن، به معنای عدول کامل از موضع مارکسیسم است.
چنین است دو حکم تئوریک عمده ای که ما باید رهنمون قرار دهیم. تاریخ مارکسیسم در اروپای غربی نمونه های بیشماری در تأیید نکاتی که بیان شد، به ما نشان می دهد. سوسیال دمکراسی اروپا پارلمانتاریسم و جنبش سندیکایی را در حال حاضر شکل های عمده مبارزه می شمارد و همین سوسیال دمکراسی در گذشته قیام را می پذیرفت و در آینده نیز در صورت تغییر اوضاع و احوال کاملا حاضر است آن را، برخلاف نظر بورژواهای لیبرال از قماش کادت ها (۱) و بززاگلاوتس های روسی (۲) بپذیرد. در سالهای هفتاد قرن گذشته سوسیال دمکراسی اعتصاب همگانی را به عنوان اکسیر اعظم اجتماعی، به عنوان وسیله ای که با کاربرد آن بتوان بورژوازی را از طریق غیرسیاسی، فوراً سرنگون ساخت، رد می کرد ولی سوسیال دمکراسی اعتصاب سیاسی توده ای را (بخصوص پس از تجربه روسیه در سال ۱۹۰۵) به عنوان یکی از وسایل مبارزه که کاربرد آن در شرایط معین ضرور است، کاملا می پذیرد. سوسیال دمکراسی در سالهای چهل قرن نوزدهم مبارزه باریکادی خیابانی را می پذیرفت، در پایان این قرن به علل معینی آن را رد می کرد و پس از تجربه قیام مسکو که به گفته کارل کائوتسکی در جریان آن تاکتیک باریکادی جدیدی پدید آمد، آمادگی کامل خود را برای بازنگری در نظریه اخیر و پذیرفتن مبارزه باریکادی، اعلام داشت.
۱- کادت ها عنوان اختصاری اعضای حزب بورژوا لیبرال روسیه در دوران پیش از انقلاب اکتبر بود. نام کامل این حزب عبارت بود از « حزب دمکرات هوادار قانون اساسی ». لفظ کادت از حروف اول عنوان این حزب و بر پایه جناس لفظی آن با Cadet که به نوبه خود عنوان دانشجویان دانشکده افسری دوران روسیه تزاری بود، اخذ شده است.
۲- بززاگلاوتس ها عنوان اعضای گروهی از روشنفکران نیمه کادت و نیمه منشویک بود که در سال ۱۹۰۶ در پطرزبورگ مجله ای به نام بززاگلاویه یعنی « بی عنوان » انتشار می دادند و از رویزیونیست های روسیه و رویزیونیست های سوسیال دمکراسی بین المللی پشتیبانی می کردند.
۲
از اثبات این احکام عام مارکسیسم ، به بررسی انقلاب روسیه می پردازیم. سیر تکامل تاریخی اشکالی از مبارزه را که این انقلاب عرضه داشته است یادآور می شویم : در ابتدا اعتصابات اقتصادی کارگران (۱۸۹۶ تا ۱۹۰۰) سپس تظاهرات سیاسی کارگران و دانشجویان (۱۹۰۱ و ۱۹۰۲)، شورشهای دهقانی (۱۹۰۲)، آغاز اعتصاب های سیاسی توده ای به همراه اشکال گوناگونی از درآمیزی آنها با تظاهرات (شهر رستوف در سال ۱۹۰۲، اعتصاب های تابستان سال ۱۹۰۳ و ۹ ژانویه سال ۱۹۰۵)، اعتصاب سیاسی سرتاسری روسیه همراه با مواردی از مبارزات باریکادی محلی (اکتبر سال ۱۹۰۵)، مبارزات باریکادی گسترده توده ها و قیام مسلحانه (دسامبر ۱۹۰۵)، مبارزه مسالمت آمیز پارلمانی (آوریل – ژوئن سال ۱۹۰۶)، قیام های برخی از واحدهای ارتش (ژوئن ۱۹۰۵ – ژوئیه ۱۹۰۶)، قیام های دهقانی در بخشهایی از کشور (پائیز ۱۹۰۵ – پائیز ۱۹۰۶).
چنین است اوضاع موجود در پائیز سال ۱۹۰۶ از نظر چگونگی اشکال مبارزه بطور کلی. شکل مبارزه ای که حکومت استبدادی با کمک آن در صدد « پاسخگویی » برآمد، تشکیل دسته های مجازات « باند سیاه » بود که با عملیات کیشینف در بهار ۱۹۰۳ شروع شد و تا سرکوبی سدلتسه در پائیز ۱۹۰۶ ادامه داشت. در تمام این مدت تشکیل دسته های مجازات « باند سیاه » و حملات خونین علیه یهودی ها، دانشجویان، انقلابیون و کارگران آگاه دائماً در حال توسعه و تکمیل بود. وحشیگری ظالمانه دسته های « باند سیاه » به وحشیگری اوباشان خریده شده اضافه گردید و کار به اعزام نیروهای نظامی و استفاده از توپخانه در روستاها وشهرها کشید، روی ریل های راه آهن قطارهای مأمور سرکوب به حرکت درآمدند و غیره و غیره.
این زمینه عام تصویر کنونی مبارزه است. در این مقاله پدیده ای از این زمینه عام که بمثابه یک حرکت جداگانه بدون تردید در درجه دوم و مرتبه پایین اهمیت قرار دارد، برجسته می شود و مورد بررسی قرار می گیرد. این پدیده چیست؟ اشکال، علل و زمان پیدایش آن کدام است؟ میزان توسعه آن، اهمیت آن در حرکت عام انقلاب و رابطه اش با مبارزه طبقه کارگر که بوسیله سوسیال دمکراسی متشکل گردیده و رهبری می شود چیست؟ اینها مسائلی است که پس از طرح ریزی زمینه عام تصویر کنونی مبارزه اکنون به بررسی آنها می پردازیم.
پدیده ای که در اینجا مورد توجه ماست، مبارزه مسلحانه است. این مبارزه بوسیله افراد و یا گروههای کوچکی انجام می گیرد که بخشی از آنها عضو سازمانهای انقلابی هستند و بخشی دیگر (که در برخی از نواحی روسیه بخش اعظم را تشکیل می دهند) به هیچ سازمان انقلابی بستگی ندارند. مبارزه مسلحانه دو هدف مختلف را دنبال می کند که باید آنها را دقیقاً از هم تفکیک کرد : هدف این مبارزه اولا قتل افراد، رؤسا و کارمندان پلیس و ارتش است و ثانیاً مصادره پول دولت یا افراد. پول های ضبط شده ، بخشی به حزب تحویل می گردد و بخشی بطور مشخص برای تهیه اسلحه و تدارک قیام و بخشی هم برای نگهداری افرادی که مبارزه مسلحانه انجام می دهند، مصرف می شود. پولهایی که از طریق سلب مالکیت های کلان به دست آمده اند (بیش از ۲۰۰۰۰۰ روبل در قفقاز و ۸۷۵۰۰۰ روبل در مسکو) در درجه اول در اختیار احزاب انقلابی قرار گرفت و بخش کوچکی از آن بطور عمده و در مواردی بطور کامل جهت مصرف مصادره کنندگان اختصاص داده شد. بدون شک این شیوه مبارزه در سال ۱۹۰۶، یعنی بعد از قیام دسامبر رشد قابل توجهی نمود. تشدید بحران سیاسی تا سرحد درگیری مسلحانه و بخصوص تشدید فقر، گرسنگی و بیکاری در شهر و روستا از جمله دلایلی است که در پیدایش این شیوه مبارزه نقش مهمی داشته است. تنها عناصر جداافتاده جامعه ، یعنی لمپن پرولتاریا یا گروههای آنارشیستی بودند که این شکل مبارزه را به عنوان شکل عمده و حتی تنها شکل مبارزه اجتماعی دنبال کردند. حکومت نظامی، ایجاد واحدهای جدید ارتشی، تشکیل گروههای مجازات « باند سیاه » (در سدلتسه) و دادگاههای صحرائی، اشکال مبارزه حکومت استبدادی برای « پاسخگویی » به مبارزات مسلحانه بودند.
۳
ارزیابی متداول مبارزه ای که در اینجا مورد بررسی قرار دارد به نتایج زیر می رسد :
این آنارشیسم است، بلانکیسم است، تروریسم قدیمی است، این عملیات از طرف افرادی دنبال می شود که از توده جدا هستند، این عملیات تأثیر بد در روحیه کارگران دارد، پشتیبانی وسیع مردم را از آنها سلب می کند، تشکیلات جنبش را به هم می زند و به انقلاب ضرر می رساند. در میان حوادثی که هر روز روزنامه ها خبر می دهند می توان به سادگی مثالهایی که ظاهراً مؤید این ارزیابی است، پیدا نمود.
ولی آیا این مثالها قانع کننده هستند؟ برای بررسی سرزمین لیتوانی را انتخاب می کنیم ، سرزمینی که در آن مبارزه مسلحانه بطور نسبی از همه جا بیشتر توسعه یافته است. در آنجا نشریه نویه ورنیا (در شماره ۹ و ۱۲ سپتامبر) علیه سوسیال دمکراسی لیتوانی شکوه سرائی می کند. حزب کارگری سوسیال دمکرات لیتوانی (بخشی از حزب سوسیال دمکرات روسیه) نشریه خود را بطور مرتب در ۳۰۰۰۰ نسخه منتشر می کند. در بخش رسمی این نشریه نام جاسوسانی که قتل آنها وظیفه هر انسان شرافتمندی است، منتشر می شود. هر کس به پلیس کمک کند، به عنوان « دشمن انقلاب » معرفی می گردد، قتلش مجاز تشخیص داده می شود و علاوه بر این دارائیش نیز مشمول ضبط به شمار می رود. سوسیال دمکراتها به مردم گوشزد می کنند که تنها در مقابل رسید مهر و امضا شده به حزب پول بپردازند. در آخرین تسویه حساب حزب از ۴۸۰۰۰ روبل درآمد سالیانه ۵۶۰۰ روبل مربوط به بخش لیباوا است که از طریق مصادره برای خرید اسلحه به دست آمده است. البته نشریه نویه ورنیا از این « مقررات انقلابی » و این « حکومت وحشت زا » شدیداً خشمگین می شود.
هیچ کس جرأت نمی کند به این عمل سوسیال دمکراتهای لیتوانی نسبت آنارشیسم ، بلانکیسم و یا تروریسم بدهد. چرا؟ برای اینکه در اینجا رابطه این شکل جدید مبارزه با قیامی که در ماه دسامبر به وقوع پیوست و مجدداً در حال تدارک است کاملا روشن است. اگر روسیه را در مجموع در نظر بگیریم ، چنین رابطه ای با اینکه کاملا روشن نیست ولی وجود دارد. تردیدی نیست که مبارزات « چریکی » بخصوص بعد از دسامبر توسعه یافته و نه تنها با تشدید بحران اقتصادی بلکه همچنین با تشدید بحران سیاسی ارتباط دارد. تروریسم قدیم روسیه کار روشنفکران توطئه گر بود، اکنون مبارزه چریکی بطور عمده از طرف کارگران مبارز و یا کارگران بدون شغل رهبری می شود. در این رابطه افرادی که افکارشان در قالب های معینی محصور شده است، به سادگی به فکر بلانکیسم و آنارشیسم می افتند، در حالی که هنگام قیام ، همانطور که در سرزمین لیتوانی با آن مواجه هستیم ، پوچی این شعارهای از بر شده کاملا مشخص است.
بخصوص در مثال لیتوانی می توان به روشنی درک کرد که بررسی جداگانه جنگ چریکی، بدون در نظر گرفتن رابطه آن با موقعیت جنبش – کاری که بین ما معمول است – تا چه حد نادرست، غیرعلمی و غیرتاریخی است. باید شرایط عینی مبارزه را در نظر گرفت و دانست که مراحل گذار میان قیامهای بزرگ دارای چه مشخصاتی هستند، باید درک کرد که در این شرایط کدام یک از اشکال مبارزه ضرورتاً بوجود می آیند. نمی توان و نباید با چند کلمه حفظ شده مانند آنارشیسم، تاراج، تجاوزات و زیاده روی اوباش، کلماتی که ورد زبان کادت ها و کارکنان نشریه نویه ورنیا است، از مسئله طفره رفت!
گفته می شود عملیات چریکی تشکیلات کار ما را متلاشی می کند. ببینیم این حکم تا چه حد در شرایط بعد از دسامبر ۱۹۰۵ یعنی در دوره مجازاتهای « باند سیاه » و حکومت نظامی صادق است. در چنین دوره ای چه چیز تشکیلات جنبش را بیش از همه متلاشی می کند : نبودن مقاومت و یا یک مبارزه چریکی متشکل؟ مرکز روسیه را با مناطق مرزی مقایسه کنیم ، با لهستان و سرزمین لیتوانی. شکی نیست که مبارزات چریکی در مناطق مرزی غرب روسیه به مراتب بیشتر رشد و تکامل یافته است و همچنین تردیدی نیست که در مجموع جنبش انقلابی و بطور مشخص جنبش سوسیال دمکراسی در روسیه مرکزی از نواحی مرزی غرب کمتر تشکل یافته است. ما البته به هیچ وجه قصد نداریم از این واقعیت نتیجه بگیریم که سوسیال دمکراسی لهستان و لیتوانی در اثر جنگهای چریکی بی نظمی کمتری دارد. نه ، این فقط می رساند که جنگ چریکی در ایجاد بی نظمی در جنبش سوسیال دمکرات کارگری سال ۱۹۰۶ روسیه گناهی ندارد.
در این رابطه اغلب به ویژگیهای ملی اشاره می شود. این اشاره به روشنی ضعف استدلالات عامیانه را برملا می سازد. اگر ویژگیهای ملی عمده هستند، دیگر مسئله بر سر آنارشیسم ، بلانکیسم یا تروریسم – و یا گناهان خاص و عام روسی – نیست، بلکه مسئله دیگری در بین است. آقایان محترم ، بهتر است به تجزیه و تحلیل عینی آن مسائل دیگر بپردازید! آنوقت مشاهده خواهید کرد که اختناق ملی یا تضاد آشتی ناپذیر ملی به خودی خود چیزی را تعیین نمی کنند، زیرا اینها در مناطق غربی هم همواره وجود داشته اند، در حالی که جنگ چریکی تازه در دوره مشخص تاریخی کنونی بوجود آمده است. اختناق ملی و تضاد آشتی ناپذیر ملی در بسیاری از نقاط موجود است، در حالی که جنگ چریکی در تمام این نقاط وجود ندارد و گاهی نیز در مناطقی که اختناق ملی حاکم نیست رشد می کند. بررسی مشخص این امر نشان خواهد داد که نه اختناق ملی بلکه شرایط عینی جنبش در این مورد تعیین کننده است. مبارزه چریکی به عنوان شکل اجتناب ناپذیر مبارزه، زمانی ضرورت پیدا می کند که جنبش توده ای در آستانه قیام قرار دارد و فواصل کم یا زیادی بین « نبردهای عظیم » جنگ داخلی بوجود می آید.
این جنگ چریکی نیست که عامل بی نظمی جنبش است، بلکه این ضعف حزب است که قادر به رهبری این عملیات نیست. به همین دلیل دشنامهای معمولی ما روسها علیه عملیات چریکی در رابطه با این واقعیت قرار دارد که در روسیه عملیات مخفی، تصادفی و تشکل نیافته چریکی وجود دارد که واقعاً تشکیلات حزب را به هم می زند. زمانی که ما نتوانیم درک کنیم که کدام شرایط تاریخی جنگ چریکی را بوجود آورده اند، قادر هم نخواهیم بود جوانب منفی آن را تصحیح نماییم. ولی مبارزه بدون توجه به این مسائل ادامه دارد. علل اقتصادی و سیاسی این مبارزه را ایجاب می کنند. شکوه های ما در مقابل مبارزات چریکی در واقع شکوه هایی است که از ضعف حزب ما در رابطه با قیام ناشی می شوند.
آنچه درباره پراکندگی تشکیلات گفتیم ، در مورد تأثیر جنگ چریکی در روحیه کارگران نیز صادق است. این جنگ چریکی نیست که در روحیه کارگران تأثیر بد می گذارد، بلکه این عدم تشکیلات، نداشتن سیستم در عملیات چریکی و این واقعیت است که رهبری این عملیات در دست حزب نیست. بدون شک ما هرگز قادر نخواهیم بود از طریق محکوم کردن عملیات چریکی و ناسزا گفتن به آن، این تأثیر بد را خنثی کنیم زیرا این احکام و دشنامها به هیچ وجه قادر نخواهند بود پدیده ای را که به علل اقتصادی و سیاسی بوجود آمده است، از بین ببرند. گفته خواهد شد : اینکه ما قادر نیستیم یک پدیده غیرعادی را که دارای تأثیر بد روحی است از بین ببریم ، به هیچ وجه دلیل آن نخواهد بود که خود حزب به این عملیات غیرعادی دست بزند. چنین استدلالی کاملا بورژوا لیبرالیستی است و نه مارکسیستی زیرا یک مارکسیست نمی تواند بطور مطلق جنگ داخلی و یا جنگ چریکی را که شکلی از جنگ داخلی است، غیرعادی بنامد و معتقد باشد که در هر شرایطی این جنگ دارای تأثیر بد روحی است. مارکسیسم از موضع مبارزات طبقاتی حرکت می کند و نه از موضع صلح اجتماعی. در مراحل مختلف بحران های عمیق سیاسی و اقتصادی مبارزه طبقاتی به جنگ داخلی منجر می گردد، یعنی به مبارزه مسلحانه بین دو بخش جامعه. در چنین مراحلی هر مارکسیستی موظف است از موضع جنگ داخلی حرکت کند. هر نوع محکوم کردن اخلاقی جنگ داخلی از نظر یک مارکسیست مردود است.
در دوران جنگ داخلی عالی ترین شکل حزب پرولتاریا حزبی جنگجو است و در این هیچ تردیدی نیست. ما قبول داریم که می توان از نقطه نظر جنگ طبقاتی سعی کرد عدم اثر بخشی این یا آن شکل مبارزه را در این یا آن لحظه معین ثابت نمود و برای آن نیز دلایل کافی آورد. به نظر ما انتقاد به اشکال مختلف جنگ داخلی از نقطه نظر چگونگی تأثیر عملیات نظامی کاملا صحیح است و صریحاً تأکید می کنیم که در این مورد نظر فعالین سوسیال دمکرات منطقه مربوطه تعیین کننده است. ولی ما با تکیه بر اصول مارکسیسم قاطعانه با استفاده از شعارهای تو خالی و کهنه شده نظیر آنارشیسم ، بلانکیسم و تروریسم که به منظور فرار از بررسی شرایط عینی جنگ داخلی بکار برده می شوند و با کوششی که می خواهد از طریق تکیه به این یا آن شیوه نادرست عملیات چریکی که در این یا آن لحظه از طرف این یا آن سازمان در حزب سوسیالیست لهستان اعمال شده است، مترسکی علیه شرکت سوسیال دمکراتها در جنگ چریکی علم کند، شدیداً مخالفت می ورزیم.
باید با نظریه ای که معتقد است جنگ چریکی موجب پراکندگی تشکیلاتی در جنبش می گردد، برخوردی انتقادی نمود. هر شکل جدیدی از مبارزه که با خطرات جدید و تلفات جدید بستگی دارد، ناگزیر تشکیلاتی را که دارای آمادگی کافی برای استفاده از این شکل نوین مبارزه نیست مختل می سازد. محافل تبلیغاتی کهنه حزب در اثر گذر به تبلیغات توده ای (آژیتاسیون) دچار بی نظمی شدند. کمیته های ما بعداً در اثر گذر به کارهای تظاهراتی دچار بی نظمی شدند. هر عمل مبارزاتی در هر جنگی نطفه ای از بی تشکیلاتی در صفوف مبارزین داخل می کند. ولی از این نمی توان نتیجه گرفت که دیگر نباید جنگ کرد بلکه باید تنها این نتیجه را گرفت که باید جنگ کردن را آموخت.
وقتی من سوسیال دمکرات هایی را مشاهده می کنم که مغرور و از خود راضی اعلام می کنند: ما آنارشیست نیستیم ، راهزن نیستیم ، دزد نیستیم ، از این چیزها مبرا هستیم ، جنگ چریکی را رد می کنیم ، از خود سؤال می کنم : آیا این افراد واقعاً خودشان درک می کنند چه می گویند؟ در تمام کشور درگیریهای مسلحانه میان دولت « باند سیاه » و توده مردم جریان دارد. در مرحله کنونی انقلاب چنین پدیده ای اجتناب ناپذیر است. عکس العمل مردم در مقابل این پدیده بطور خود به خودی و غیر تشکیلاتی، و به همین دلیل اغلب ناموفق و ناخوشایند است. برای من به خوبی قابل فهم است که ما به علت ضعف سازمانی و عدم آمادگی کامل در این یا آن منطقه از رهبری مبارزات خود به خودی اجتناب می ورزیم. برای من قابل فهم است که اتخاذ تصمیم در این باره باید به عهده مبارزین محلی باشد. نوسازی سازمانی که ضعیف است و آمادگی کافی ندارد، کار ساده ای نیست. ولی وقتی می بینیم تئوریسین ها و نویسندگان سوسیال دمکرات به هیچ وجه از این عدم آمادگی احساس نارضایتی نمی کنند، بلکه با غرور کامل خودخواهانه شعارهای توخالی را که در جوانی درباره آنارشیسم ، بلانکیسم ، و تروریسم از حفظ کرده اند، تکرار می کنند، آنوقت است که از این توهین به انقلابی ترین تئوری جهان سخت می رنجم.
گفته می شود جنگ چریکی پرولتاریای دارای آگاهی طبقاتی را به دائم الخمرها و لومپن ها نزدیک می کند. این درست است. ولی نتیجه این واقعیت این است که حزب پرولتاریا هیچ گاه جنگ چریکی را به عنوان تنها وسیله و یا حتی مهمترین وسیله مبارزه نمی شناسد و اینکه این وسیله باید تحت الشعاع وسایل دیگر مبارزه قرار بگیرد، با عمده ترین آنها هماهنگ شده و از طریق نفوذ آگاهی بخش و تشکل دهنده سوسیالیسم صیقل یابد. بدون توجه به این شرط تمام وسایل مبارزه، پرولتاریا را در جامعه بورژوائی به اقشار ماوراء و یا مادون پرولتاریا نزدیک می کند و همه این وسایل در صورتی که دستخوش کوران حوادث خود به خودی قرار گیرند، مسخ و فاسد خواهند شد. اعتصاباتی که دستخوش کوران حوادث خود به خودی شوند، تبدیل به « اتحاد » کارگران و کارفرمایان به زیان مصرف کنندگان می شوند. پارلمانی که یک دسته سیاست باز بورژوا در آن نشسته و به عمده فروشی و خرده فروشی امتعه ای چون « آزادی خلق »، « لیبرالیسم »، « دمکراسی »، جمهوری خواهی، آزاد اندیشی، سوسیالیسم و سایر کالاهای بازار پسند مشغولند مسخ می شود و روسپی خانه از کار درمی آید. روزنامه به مشاطه گر مکار و وسیله ای برای فاسد کردن توده ها تبدیل می شود که چاپلوسانه به تمجید مبتذل ترین غرایز توده ها می پردازد و غیره و غیره. سوسیال دمکراسی یک وسیله جهانی مبارزه، وسیله ای که مانند دیوار چین پرولتاریا را از سایر اقشار ماوراء و یا مادون جدا می کند نمی شناسد. سوسیال دمکراسی در دوران مختلف از وسایل مختلف استفاده می کند و در عین حال استفاده از این وسایل را با معیارهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی که دقیقاً تعیین شده اند در رابطه قرار می دهد.*
* بلشویک های سوسیال دمکرات را اغلب به داشتن برخورد سطحی تعصب آمیز نسبت به عملیات چریکی متهم می کنند. بدین جهت بجاست یادآور شویم که در طرح قطعنامه مربوط به عملیات چریکی (رجوع شود به شماره ۲ « خبرنامه حزبی » و به گزارش لنین درباره کنگره) آن بخشی از بلشویک ها که از این عملیات پشتیبانی می کردند، شرایط زیر را برای قبول آن پیشنهاد می کردند : ضبط دارائی های شخصی به هیچ وجه مجاز نباشد، ضبط اموال دولتی فقط به شرط کنترل حزب و صرف اموال برای نیازمندیهای قیام مجاز باشد. عملیات چریکی به صورت ترور، علیه مأموران قلدرمنش دولت و افراد فعال باندهای سیاه توصیه می شد، ولی به شرط آنکه :
۱- روحیات توده های مردم مراعات گردد.
۲- وضع جنبش کارگری محل درنظر گرفته شود.
۳- دقت به عمل آید تا نیروی پرولتاریا بیهوده هدر نرود.
فرق میان این طرح و اصل قطعنامه ای که در کنگره وحدت به تصویب رسید، فقط این بود که در آن ضبط اموال دولتی مجاز شمرده نمی شد.
۴
تفاوت اشکال مبارزه در انقلاب روسیه با اشکال مبارزه در انقلابهای بورژوازی اروپا در متنوع بودن آن است. کائوتسکی هنگامی که در سال ۱۹۰۲ می گفت انقلاب آینده (به استثنای روسیه) بیش از اینکه مبارزه خلق علیه دولت باشد، مبارزه ای خواهد بود میان بخشی از خلق علیه بخش دیگر آن، تا اندازه ای این تفاوت را پیش بینی کرده بود. بدون شک ما در روسیه در مقایسه با انقلابهای بورژوائی اروپای غربی با تنوع وسیع تر این مبارزه دوم مواجه هستیم. در میان خلق تعداد دشمنان ما بسیار کم هستند، ولی آنها همگام با تشدید مبارزه متشکل تر می شوند و مورد پشتیبانی اقشار ارتجاعی بورژوازی قرار می گیرند. بنابراین کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است که در این دوره، یعنی در دوره ای که اعتصابات سیاسی تمام خلق را دربر می گیرد، قیام نمی تواند به شکل کهنه عملیات انفرادی که از لحاظ زمانی و مکانی محدودند درآید. کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر است که قیام به اشکال بالاتر و پیچیده تر یک جنگ داخلی طولانی که سراسر کشور را دربر می گیرد تبدیل گردد یعنی مبارزه مسلحانه بین دو بخش مردم. چنین جنگی تنها به صورت یک سلسله نبردهای وسیع با فواصل نسبتاً بزرگ و تعداد زیادی زد و خوردهای کوچک که در این فواصل انجام می گیرند قابل تصور است. اگر چنین باشد – که بدون تردید چنین است – سوسیال دمکراسی باید خود را موظف بداند تشکیلاتی را ایجاد کند که به اندازه کافی آمادگی رهبری توده ها را در نبردهای عظیم و تا حد امکان در زد و خوردهای کوچک دارا باشد. سوسیال دمکراسی باید در دوره ای که مبارزات طبقاتی تا مرحله جنگ داخلی شدت می یابد، خود را موظف بداند که نه تنها در این جنگ شرکت کند، بلکه در آن نقش رهبری را نیز ایفا نماید. سوسیال دمکراسی باید تشکیلات خود را آنچنان تعلیم داده و تدارک ببیند که واقعاً به عنوان بخش جنگنده عمل کند و هیچ موقعیتی را برای تضعیف دشمن از دست ندهد.
بدون شک این وظیفه دشواری است و آن را نمی توان یک روزه انجام داد. همچنان که تمام خلق در طی جنگ داخلی، در حین مبارزه تربیت می شود و در حین مبارزه می آموزد، تشکیلات ما نیز باید تربیت شده و بر پایه مجموعه تجربیات به آنچنان تشکیلاتی تبدیل شود که بتواند به خوبی از عهده انجام این وظیفه برآید.
ما به هیچ وجه ادعا نمی کنیم که می توانیم به رفقایی که در پراتیک کار قرار دارند، شکلی از مبارزه را که در مغز خود پرورانده ایم تحمیل کنیم و یا حتی از پشت میز حکم صادر کنیم که این یا آن شکل جنگ چریکی در پروسه جنگ داخلی روسیه چه نقشی را باید ایفا کند. ما از این فکر دور هستیم که هر اظهار نظری را در مورد این یا آن عمل چریکی به عنوان گرایشی در سوسیال دمکراسی تفسیر کنیم. ولی ما وظیفه خود می دانیم به میزان توانائی خود در به وجود آمدن نظریه تئوریک صحیح درباره اشکال نوین مبارزه که در زندگی مبارزاتی به وجود می آیند، سهیم باشیم. ما خود را موظف می دانیم بدون هیچ ملاحظه ای علیه پیش داوریها و شعارهای توخالی که مانع برخورد صحیح کارگران آگاه به این مسئله جدید و مشکل می شوند و آنها را از تعقیب صحیح راه حل بازمی دارند، قاطعانه مبارزه کنیم.
۳۰ دسامبر سال ۱۹۰۶
لنین – از مقاله – درباره انقلاب همه ملت
انقلاب پیروزمند، به معنای معین کلمه، فقط آن انقلابی می تواند باشد که همه ملت را فراگیرد: این سخن بدان معناست که پیروزی انقلاب در گرو اتحاد اکثریت عظیمی از مردم برای پیکار در راه تحقق خواست های این انقلاب است و این اکثریت عظیم یا باید فقط از همه یک طبقه و یا از طبقات گوناگونی که چند هدف مشترک دارند، تشکیل شده باشد …
مفهوم « انقلاب همه ملت » باید یک مارکسیست را به ضرورت تحلیل دقیق منافع گوناگونی که بر سر چند هدف مشترک مشخص و محدود با هم توافق دارند، رهنمون باشد. چنین مفهومی را به هیچ وجه نمی توان برای پوشیده داشتن و نادیده انگاشتن اهمیت بررسی مبارزه طبقاتی در جریان این یا آن انقلاب، به کار گرفت. کاربرد مفهوم « انقلاب همه ملت » برای چنین مقصودی نشانگر عدول کامل از مارکسیسم و بازگشت به جمله پردازی عامیانه دمکراتهای خرده بورژوا یا سوسیالیست های خرده بورژوا است.
سوسیال دمکرات های جناح راست ما غالباً این حقیقت را فراموش می کنند و از آن بیشتر این نکته را فراموش می کنند که هم روند با پیشرفت انقلاب مناسبات میان طبقات تغییر می کند. هر پیشرفت واقعی انقلاب معنایش چنین است : روی آوری توده های گسترده تر به جنبش و در نتیجه حصول آگاهی بیشتر به منافع طبقاتی و بنابراین آشکاری بیشتر مواضع گروهبندی های سیاسی و حزبی و هویدایی دقیق تر سیمای طبقاتی احزاب گوناگون و بدینسان تغییر بیش از پیش خواست های سیاسی و اقتصادی کلی و تجریدی که به سبب همین تجریدی بودن مبهم و تاریک مانده بودند و تبدیل آنها به خواستهای متنوع مشخص و دقیق طبقات گوناگون.
مثلا هنگام انقلاب بورژوایی روسیه ، بسان هر انقلاب بورژوایی، الزاماً با شعارهای عمومی مشترک یعنی « آزادی سیاسی » و « منافع مردم » آغاز می شود و حال آنکه مفهوم مشخص این شعارها فقط در جریان مبارزه و با برداشتن گامهای عملی در راه تحقق این « آزادی » و دادن محتوی معین به « دمکراسی » که لفظ آن به خودی خود چیزی جز یک کلام توخالی نیست، بر توده های مردم و بر طبقات روشن خواهد شد. در آستانه و آغاز انقلاب بورژوایی همه به نام دمکراسی عمل می کنند : هم پرولتاریا، هم دهقانان همراه با نیروهای خرده بورژوازی شهر و هم بورژواهای لیبرال همراه با ملاکان لیبرال. فقط در جریان مبارزه طبقاتی و در رهگذر تکامل تاریخی کم و بیش طولانی انقلاب است که تفاوت میان استنباط طبقات گوناگون از این « دمکراسی » آشکار می شود. مطلب به اینجا پایان نمی پذیرد : در این رهگذر، علاوه بر این، ورطه عمیق میان منافع طبقات گوناگونی که به نام همین « دمکراسی » خواستار انجام اقدامات اقتصادی و سیاسی گوناگون هستند، آشکار می شود.
فقط در جریان مبارزه و در رهگذر تکامل انقلاب روشن می شود که یک طبقه یا قشر « دمکراتیک » نمی خواهد یا نمی تواند به اندازه طبقه یا قشر دیگر دور برود و آنگاه به هنگام تحقق هدف های « مشترک » (به اصطلاح مشترک)، تصادمات شدید بر سر شیوه تحقق آنها، مثلا بر سر این یا آن درجه و وسعت و توالی مراحل آزادی و بر سر چگونگی حکومت خلق و چگونگی شیوه واگذاری زمین به دهقانان و غیره، بروز می کند …
۲ مه سال ۱۹۰۷
لنین – از مقاله – مارکسیسم و رویزیونیسم
کوتاه شده … در زمینه سیاست، رویزیونیسم در واقع کوشید تا در اصل بنیادین مارکسیسم یعنی تئوری مبارزه طبقاتی بازنگری کند. به ما می گفتند : آزادی سیاسی، دمکراسی و حق انتخابات عمومی دیگر زمینه ای برای مبارزه طبقاتی باقی نمی گذارد و حکم قدیمی مانیفست حزب کمونیست را که کارگران میهن ندارند، باطل می سازد. می گفتند در محیط دمکراسی از آنجا که « اراده اکثریت » فرمانرواست، دیگر نه دولت را می توان دستگاه فرمانروایی طبقاتی شمرد و نه از اتحاد و ائتلاف با جناح های ترقی خواه و سوسیال رفرمیست بورژوازی علیه مرتجعین سرباز زد.
شک نیست که این ایرادهای رویزیونیست ها در قالب سیستمی از نظریات دارای هماهنگی کافی یعنی نظریات بورژوایی لیبرال از دیرباز شناخته شده، بیان می شد. لیبرال ها همیشه دعوی کرده اند که پارلمانتاریسم بورژوایی، از آنجا که همه شهروندان بدون هیچ تفاوتی حق رأی و حق اشتراک در امور دولتی دارند، طبقات و تقسیمات طبقاتی را از میان می برد. سراسر تاریخ اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم و سراسر تاریخ انقلاب روسیه در آغاز قرن بیستم به روشنی نشان می دهد که این نظریات چه اندازه بی ربط است. آزادی در نظام سرمایه داری « دمکراتیک » از تفاوت های اقتصادی نمی کاهد، بلکه بر آن می افزاید. پارلمانتاریسم ماهیت دمکراتیک ترین جمهوری های بورژوایی را نیز که دستگاه ستمگری طبقاتی هستند از میان نمی برد بلکه آن را عریان می سازد. پارلمانتاریسم به روشنگری و سازماندهی توده هایی به مراتب گسترده تر از آنچه قبلا در حوادث سیاسی شرکت فعال می ورزیدند کمک می کند، ولی با این عمل موجبات برانداختن بحران ها و انقلاب های سیاسی را فراهم نمی سازد، بلکه برعکس حد اعلای حدت جنگ داخلی را به هنگام بروز این انقلاب ها موجب می شود. حوادث پاریس در بهار سال ۱۸۷۱ و حوادث روسیه در زمستان سال ۱۹۰۵ با کمال وضوح نشان داد که کار بطور ناگزیر به چنین حدتی می انجامد. بورژوازی فرانسه برای سرکوبی جنبش پرولتری، بی آنکه لحظه ای تزلزل و تردید از خود نشان دهد، با دشمن تمام ملت یعنی با همان نیروهای ارتش اجنبی که وطنش را ویران ساخته بود، بیعت کرد. کسی که به این نکته پی نبرد که دیالکتیک درونی ناگزیر پارلمانتاریسم و دموکراتیسم بورژوایی حل دعوا را از طریق گسترش دامنه اعمال قهر در یک مقیاس وسیع، خشونت آمیزتر از ادوار گذشته خواهد کرد، هیچگاه نخواهد توانست بر پایه این پارلمانتاریسم به ترویج و تبلیغی بپردازد که با اصول مطابق باشد و توده های کارگر را برای شرکت پیروزی آفرین در چنین « دعواهایی » بطور واقعی آماده سازد …
سرمایه داری از تولید کوچک پدید آمده است و پیوسته پدید می آید. سرمایه داری الزاماً موجب پیدایش یک سلسله « لایه های میانین » جدید می شود (وابستگان به کارخانه ها، شاغلین کار در خانه، کارگاههای کوچک پراکنده در سراسر کشور برای رفع نیازمندیهای مربوط به صنایع بزرگ، مثلا صنایع دوچرخه سازی و اتومبیل سازی و غیره). این تولیدکنندگان کوچک جدید نیز به نوبه خود ناگزیر دوباره به صفوف پرولتاریا پرتاب می شوند. بدین جهت کاملا طبیعی است که جهان بینی خرده بورژوایی پیوسته به صفوف احزاب بزرگ کارگری رخنه می کند. کاملا طبیعی است که حال باید بر همین منوال باشد و تا وقوع انقلاب پرولتری همیشه بر همین منوال خواهد بود، زیرا اشتباه فاحشی است اگر تصور شود که برای چنین انقلابی باید منتظر ماند تا اکثریت مردم « تمام و کمال » پرولتر شوند. جریانی که ما اکنون بیشتر در زمینه ایدئولوژیک می گذرانیم یعنی بحث و مشاجره بر سر تصحیح تئوری مارکس و آنچه که اکنون فقط در مورد برخی مسائل جزئی جنبش کارگری در عرصه پراتیک پدیدار می شود یعنی مسائلی چون اختلاف نظرهای تاکتیکی و بروز انشعاب بر زمینه آنها، جریانی است که طبقه کارگر سپس در مقیاسی بس گسترده تر حتماً با آن روبرو خواهد شد و آن هنگامی است که انقلاب پرولتری به تمام مسائل مورد اختلاف جنبه حاد خواهد داد و تمام اختلاف نظرها را روی نکاتی متمرکز خواهد ساخت که برای معیین شدن روش توده ها اهمیت فوری و فوتی خواهند داشت و در گرماگرم پیکار ما را وادار خواهند کرد تا دشمن را از دوست جدا سازیم و برای وارد آوردن ضربات قطعی بر دشمن، متحدین بد را به دور اندازیم.
مبارزات ایدئولوژیک پایان قرن نوزدهم مارکسیسم انقلابی علیه رویزیونیسم فقط پیش درآمد نبردهای انقلابی سترگ پرولتاریاست که به رغم تمام دو دلی ها و ضعف های عناصر خرده بورژوا به سوی پیروزی کامل امر خود پیش می رود.
مارس – آوریل سال ۱۹۰۸
اشکال مبارزه طبقه کارگر، وسایل و شیوه های احراز قدرت سیاسی – قسمت سوم
لنین – از مقاله – اختلاف نظر در جنبش کارگری اروپا
کوتاه شده … یکی از ژرف ترین عللی که هر چند یک بار اختلاف نظرهایی بر سر مسائل تاکتیک پدید می آورد، واقعیت رشد جنبش کارگری است. اگر ملاک سنجش این جنبش یک نوع آرمان پرورده پندار خام نباشد، بلکه قبول شود که این جنبش یک جنبش پراتیک مردمان معمولی است، آن وقت روشن خواهد شد که جلب دائمی « سربازان » جدید و جذب لایه های جدید توده های زحمتکش ناگزیر باید تزلزلات و نوساناتی در زمینه تئوری و تاکتیک، تکرار اشتباهات گذشته، بازگشت موقت به نظریات کهنه شده و شیوه های کهنه شده و غیره را به همراه داشته باشد. جنبش کارگری هر کشور مقادیر کم و بیشی از انرژی، دقت و وقت خود را بطور مرتب صرف « تعلیم » سربازان جدید می کند.
علاوه بر این، رشد سرمایه داری در کشورهای مختلف و در شاخه های مختلف اقتصاد ملی یکسان نیست. طبقه کارگر و ایدئولوگ هایش مارکسیسم را در محیطی که صنایع بزرگ حداکثر رشد را داشته باشد، آسان تر، سریع تر، کامل تر و عمیق تر فرا می گیرند. مناسبات اقتصادی واپس مانده یا در رشد خود تأخیر کرده همواره موجب پیدایش چنان هوادارانی برای جنبش کارگری می شوند که فقط برخی از جوانب مارکسیسم ، برخی از اجزاء جهان بینی نوین یا برخی از شعارها و خواست ها را دریافته اند و توانایی آن را ندارند که با تمام سنت های جهان نگری بورژوائی در کل آن و جهان نگری بورژوا دمکراتیک به عنوان جزئی از آن، بطور قطعی پیوند بگسلند.
از این گذشته ، یکی از منابع دائمی اختلاف نظرها نیز خصلت دیالکتیکی تکامل اجتماعی است که در میان تضادها و از طریق تضادها انجام می گیرد. سرمایه داری مترقی است، زیرا شیوه های کهنه تولید را برمی اندازد و نیروهای مولده را رشد می دهد و در عین حال در پله معینی از تکامل جلوی رشد تکامل نیروهای مولده را می گیرد. سرمایه داری هم کارگران را رشد می دهد، سازمان می دهد و با انضباط می سازد و هم بر آنها فشار می آورد، ظلم می کند، به سوی انحطاط و فقر می راند و غیره. سرمایه داری خودش گورکنان خود را پدید می آورد، خودش عناصر متشکله نظام نوین را می آفریند، ولی اگر « جهش » صورت نگیرد، این عناصر جدا جدا هیچ تغییری در وضع عمومی نمی دهند و دست به ترکیب فرمانروایی سرمایه نمی زنند. مارکسیسم بمثابه تئوری ماتریالیسم دیالکتیکی می تواند این تضادهای زندگی تازه و تاریخ زنده سرمایه داری و جنبش کارگری را تفسیر کند. ولی خود به خود پیداست که توده ها از زندگی درس می گیرند، نه از کتاب و به همین جهت افراد یا گروههایی یافت می شوند که همیشه درباره این یا آن خصیصه ، این یا آن « درس » تکامل سرمایه داری به مبالغه می پردازند و تئوری یک جانبه و سیستم تاکتیکی یک جانبه وضع می کنند.
ایدئولوگ های بورژوا، لیبرال ها و دمکرات ها بی آنکه مارکسیسم را درک کنند، بی آنکه جنبش کارگری امروزین را درک کنند، پیوسته از یک قطب یاوه پردازی به قطب دیگر می پرند. گاه تمام مطلب را چنین تفسیر می کنند که اشخاص شریر یک طبقه را علیه طبقه دیگر « برمی انگیزند » و گاه خود را با این یاوه تسکین می دهند که حزب کارگری – « حزب مسالمت جوی رفرم » است. آنارکوسندیکالیسم و رفرمیسم را نیز باید محصول مستقیم همین جهان نگری بورژوایی و ناشی از نفوذ و تأثیر آن دانست، این جریانها فقط یک جانب جنبش کارگری را برجسته می کنند، برای این برداشت یک جانبه اعتبار تئوریک قائل می شوند و گرایش ها یا خصایصی از این جنبش را که ویژگی مشخصه این یا آن دوران، این یا آن شرایط فعالیت طبقه کارگر را تشکیل می دهد، نافی یکدیگر اعلام می دارند و حال آنکه زندگی واقعی، تاریخ واقعی، این گرایش های متفاوت را در خود جمع دارند، همانگونه که زندگی و تکامل در عرصه طبیعت، هم تحولات کند و هم جهش های تند را که قطع حرکت تدریجی است، در خود جمع دارند.
رویزیونیست ها تمام استدلالات مربوط به « جهش ها » و تناقض اصولی میان جنبش کارگری و سراسر جامعه کهنه را جمله پردازی می دانند. آنها رفرم را تحقق جزئی از سوسیالیسم تلقی می کنند. آنارکوسندیکالیست ها « کارهای خرده ریز »، خاصه استفاده از تریبون پارلمان را مردود می شمارند. این تاکتیک اخیر در واقع معنایش نشستن در انتظار « روزهای بزرگ » بدون داشتن توانایی گردآوری نیروهای آفریننده حوادث بزرگ است. هم رویزیونیست ها و هم آنارکوسندیکالیست ها مانعی هستند در راه مهم ترین و فوری ترین کار یعنی در راه متشکل ساختن کارگران در سازمانهای بزرگ و نیرومندی که خوب فعالیت می کنند و در هر شرایطی می توانند خوب کار کنند و از روح مبارزه طبقاتی سرشار باشند و از هدف های خویش دریافت روشنی داشته باشند و بر بنیاد جهان نگری مارکسیستی راستین تربیت شده باشند …
… سرانجام یکی از علل بسیار مهمی که موجب پیدایش اختلاف نظرها در میان شرکت کنندگان جنبش کارگری می شود، تغییرات وارده در تاکتیک طبقات حاکمه بطور کلی و بورژوازی از آن جمله است. اگر تاکتیک بورژوازی همیشه یکسان یا لااقل همیشه همگون بود، طبقه کارگر به سرعت یاد می گرفت که این تاکتیک را با تاکتیکی همانقدر یکسان یا همگون پاسخ گوید. ولی بورژوازی در همه کشورها ناگزیر است دو سیستم کشورداری و دو اسلوب مبارزه برای تأمین منافع و حفظ فرمانروایی خود بکار برد و ضمناً این دو اسلوب گاه یکی جایگزین دیگری می شود و گاه با ترکیب های متفاوت درهم می آمیزند. یکی از این دو اسلوب عبارت است از اسلوب قهر، اسلوب خودداری از هر گونه عقب نشینی در برابر خواست های جنبش کارگری، اسلوب پشتیبانی از تمام نهادهای کهنه و فرتوت، اسلوب نفی قطعی رفرم. پیروی از این اسلوب، ذات سیاست محافظه کارانه ای است که اکنون تعلق خود را به سیاست خاص طبقه ملاکان کشورهای اروپای غربی بیش از پیش از دست می دهد و به یکی از انواع سیاست عمومی بورژوایی بدل می شود. اسلوب دوم عبارت است از اسلوب « لیبرالیسم »، یعنی گام برداشتن در جهت گسترش حقوق سیاسی ، در جهت رفرم ، در جهت عقب نشینی در برابر خواست ها و غیره.
این که بورژوازی از یک اسلوب به اسلوب دیگر می پردازد، به علت حساب بدخواهانه این یا آن شخص و یا به علت عوامل تصادفی نیست، بلکه ناشی از تناقض بنیادی موجود در وضع خود بورژوازی است. یک جامعه سرمایه داری عادی بدون سیستم انتخاباتی استوار و بدون دادن برخی حقوق سیاسی به مردم که توقعاتشان در زمینه « فرهنگی » نمی تواند در یک سطح بالنسبه عالی نباشد، قادر نیست با موفقیت پیشرفت کند. این توقع مراعات حداقل معین فرهنگ، توقعی است زاییده شرایط خود شیوه تولید سرمایه داری با سطح عالی تکنیک آن، با پیچیدگی، نرمش و پویایی آن، با سرعت فزاینده رقابت در عرصه جهانی و غیره. به همین جهت نوسان تاکتیک بورژوازی یعنی انتقال از سیستم قهر به سیستم گذشت های صوری و ظاهری، پدیده ای است که طی نیم قرن اخیر در همه کشورهای اروپایی عمومیت داشته است …کوتاه شده
۱۶ دسامبر سال ۱۹۱۰
لنین – از مقاله – شکست انترناسیونال دوم
کوتاه شده … برای یک مارکسیست هیچ شکی وجود ندارد که انقلاب بدون وجود وضع انقلابی ممکن نیست و تازه هر وضع انقلابی نیز به انقلاب نمی انجامد. و اما نشانه های وضع انقلابی بطور کلی کدامند؟ ما مسلماً اشتباه نخواهیم کرد اگر سه نشانه عمده زیرین را ذکر کنیم :
۱) طبقات فرمانروا امکان نداشته باشند فرمانروائی خود را به شکل تغییر نیافته حفظ کنند؛ بحران در میان « بالایی ها » یعنی بحران سیاست طبقه فرمانروا که موجب پیدایش شکافی می شود که ناخرسندی و برآشفتگی طبقات ستمدیده در آن راه می یابد. برای فراز آمدن انقلاب معمولا کافی نیست که « پایینی ها نخواهند » بر روال سابق زندگی کنند، بلکه علاوه بر آن لازم است که « بالایی ها هم نتوانند » بر روال سابق زندگی کنند.
۲) تشدید بیش از حد عادی فقر و بدبختی طبقات ستم زده.
۳) ترفیع قابل ملاحظه ناشی از علل پیش گفته فعالیت توده ها که در دوران « آرام » به آرامی می گذارند غارتشان کنند و در ادوار طوفانی چه تحت تاثیر مجموع بحران و چه بوسیله خود « بالایی ها » به میدان عمل تاریخی مستقل کشانده می شود.
بدون این تغییرات عینی که نه فقط به اراده این یا آن گروه و حزب، بلکه به اراده این یا آن طبقه نیز بستگی ندارد، اصولا انقلاب غیرممکن است. ایجاد مجموع همین تغییرات عینی است که وضع انقلابی نامیده می شود … از هر وضع انقلابی انقلاب پدید نمی آید، انقلاب فقط در نتیجه آنچنان وضعی پدید می آید که علاوه بر تغییرات عینی پیش گفته تغییر ذهنی نیز صورت گرفته باشد و این تغییر هم عبارت است از توان طبقه انقلابی برای انجام اقدامات انقلابی گسترده و به حد کافی قدرتمندی که بتوانند دستگاه دولت کهنه را که هرگز و حتی در دوران بحران نیز چنانچه آن را « نیندازند » خود « نخواهد افتاد »، کلا (یا جزئاً) در هم شکنند. چنین است نظریه مارکسیستی درباره انقلاب.
مه – ژوئن سال ۱۹۱۵
لنین – از مقاله – درباره سازش
مفهوم سازش در قاموس سیاست عبارت است از چشم پوشیدن از برخی خواستها و دست کشیدن از برخی خواستهای خود برای رسیدن به توافق با حزب دیگر.
تصوری که عناصر عامی بطور معمول درباره بلشویک ها دارند و مطبوعاتی که به ما افترا می زنند بدان میدان می دهند، این است که بلشویک ها هیچگاه، با هیچ کس به هیچ سازشی تن درنمی دهند.
چنین تصوری برای ما بمثابه حزب پرولتاریای انقلابی خوشایند است، زیرا ثابت می کند که حتی دشمنان نیز مجبورند وفای ما را به اصول بنیادین سوسیالیسم و انقلاب اذعان کنند. ولی با وجود این باید حقیقت را بیان داشت : این تصور با حقیقت مطابقت ندارد. انگلس حق داشت که ضمن انتقاد از بیانیه کمونارهای بلانکیست (سال ۱۸۷۳) سخن آنان را درباره « هیچ سازشی مباد! » مورد تمسخر قرارداد. او می گفت این سخن چیزی جز جمله پردازی نیست، زیرا چه بسا اوضاع و احوال سازش را بطور ناگزیر به حزب رزمنده تحمیل کند و بدین جهت تحاشی قطعی و همیشگی از « قبول پرداخت قرض به اقساط »* کاری است بی معنی. وظیفه یک حزب انقلابی راستین این نیست که تحاشی از هرگونه سازشی را محال اعلام کند، بلکه آن است که در جریان هر سازشی، آنجا که سازش ناگزیر می شود، بتواند به اصول خود، به طبقه خود، به وظیفه انقلابی خود، به وظیفه تدارک انقلاب و آماده سازی توده های خلق برای احراز پیروزی در انقلاب وفادار بماند.
سپتامبر سال ۱۹۱۷
* به نقل از انگلس، مجموعه آثار، جلد ۲۲، صفحه ۴۴۰-۴۴۱ – م.
لنین – از مقاله – وظایف انقلاب
کوتاه شده … شوراها با گرفتن زمام قدرت تامه به دست خویش می توانند حتی همین حالا نیز – که احتمالا آخرین شانس آنها خواهد بود – تکامل مسالمت آمیز انقلاب و انتخابات مسالمت آمیز برای انتخاب نمایندگان شوراها توسط خود مردم ، مبارزه مسالمت آمیز احزاب در درون شوراها، آزمایش برنامه احزاب مختلف در میدان عمل و انتقال مسالمت آمیز قدرت از دست یک حزب به دست حزب دیگر را تأمین کنند.
اگر این امکان از دست داده شود، آن وقت بطوری که چگونگی مجموع سیر گسترش انقلاب … نشان می دهد بروز شدیدترین جنگ داخلی میان بورژوازی و پرولتاریا ناگزیر خواهد بود. وقوع اجتناب ناپذیر فلاکت، بروز این جنگ را تسریع خواهد کرد. این جنگ چونان که تمام معلومات و مفروضات قابل قبول برای عقل انسانی نشانگر آن است، باید به پیروزی کامل طبقه کارگر و پشتیبانی دهقانان تهی دست از این طبقه برای تحقق برنامه ای که بیان شد بیانجامد، ولی این جنگ ممکن است بسیار سنگین و خونین از کار درآید و به بهای جان هزاران ملاک و سرمایه دار و افسران هوادار آنان تمام شود. پرولتاریا برای نجات انقلاب که در خارج از چهارچوب برنامه پیش گفته میسر نخواهد بود، از هیچگونه فداکاری و جانبازی رویگردان نیست، ولی اگر شوراها به آخرین شانس خود برای تکامل مسالمت آمیز انقلاب، تحقق بخشند پرولتاریا با تمام قوا از آنها پشتیبانی خواهد کرد.
نیمه اول سپتامبر سال ۱۹۱۷
لنین – از مقاله – مارکسیسم و قیام
یکی از بدخواهانه ترین و شاید هم رایج ترین تحریفاتی که احزاب « سوسیالیست » حاکم ، در مارکسیسم وارد می کنند، این دروغ اپورتونیستی است که گویا تدارک دیدن برای قیام و بطور کلی با قیام به کردار یک هنر رفتار کردن، « بلانکیسم » است.
برنشتین سرکرده اپورتونیسم با متهم کردن مارکسیسم به بلانکیسم هم اکنون شهرتی اسفناک کسب کرده است و اپورتونیست های کنونی با فریادهای خود علیه بلانکیسم در ماهیت امر کوچکترین نکته تازه ای به « اندیشه های » بی مایه برنشتین نمی افزایند و « عیار » آنها را به قدر سرسوزنی بالا نمی برند.
مارکسیست ها را به بلانکیسم متهم می کنند، زیرا قیام را یک هنر می شمارند! تحریف حقیقت از این فاحش تر ممکن نیست : حتی یک مارکسیست منکر این امر نیست که اتفاقاً مارکس است که صریح ترین و دقیق ترین و قاطع ترین نظر را در این زمینه بیان داشته ، قیام را درست یک هنر نامیده و گفته است : با قیام باید به کردار یک هنر برخورد کرد، باید کامیابی اول را به دست آورد و از پی یک کامیابی به سوی کامیابی دیگر رفت و در این رهگذر تعرض بر دشمن را متوقف نساخت و از آشفتگی دشمن بهره گرفت و غیره و غیره.
برای آنکه قیام کامیاب باشد، باید نه بر توطئه و بر حزب، بلکه بر طبقه پیشرو استوار باشد. این اولا. قیام باید بر اوج موج انقلابی خلق استوار باشد. این ثانیاً. قیام باید بر آن نقطه چرخشی در مسیر تاریخ انقلاب فرازنده استوار باشد که فعالیت صفوف پیشرو خلق به نقطه اوج خود رسیده و تزلزل و تردید در صفوف دشمن و در صفوف یاران سست و دو دل و نااستوار انقلاب شدیدتر از هر وقت باشد. این ثالثاً. با همین سه شرط در طرح ریزی مسئله قیام است که مارکسیسم از بلانکیسم متمایز می گردد.
ولی وقتی این سه شرط جمع باشند، در آن صورت خودداری از رفتار با قیام به کردار یک هنر، معنایش خیانت به مارکسیسم است، خیانت به انقلاب است …کوتاه شده
سپتامبر سال ۱۹۱۷
لنین – از مقاله – اندرز شخص غایب
کوتاه شده … ولی قیام مسلحانه گونه ویژه ای از مبارزه سیاسی و تابع قوانین ویژه ای است که باید آنها را به دقت بررسی کرد. کارل مارکس این حقیقت را با وضوحی شگرف بیان داشته و نوشته است که « قیام » مسلح « به کردار جنگ، یک هنر است».
مارکس قواعد عمده این هنر را چنین بیان می دارد :
۱) با قیام هرگز نباید بازی کرد و هنگام دست زدن بدان، باید دقیقاً دانست که باید تا پایان رفت.
۲) باید در محل دارای اهمیت قاطع و در لحظه دارای اهمیت قاطع نیرویی با تفوق زیاد گرد آورده شود، زیرا در غیر این صورت دشمن که از آمادگی بهتر و سازمان بهتر برخوردار است، قیام کنندگان را نابود خواهد کرد.
۳) همین که قیام آغاز شد باید با نهایت قاطعیت عمل کرد و در هر حالتی حتماً به تعرض پرداخت. « دفاع ، مرگ قیام مسلحانه است ».
۴) باید کوشید تا دشمن را غافلگیر ساخت و از لحظه ای که واحدهای ارتش او در مناطق مختلف پخش هستند، استفاده کرد.
۵) باید هر روز (و چنانچه فقط پای یک شهر در میان باشد می توان گفت هر ساعت) کامیابی هایی ولو جزئی به دست آورد و به هر قیمتی شده « تفوق روحی » را حفظ کرد.
مارکس درس های تمام انقلابها را در زمینه قیام مسلحانه در این سخنان دانتون – بزرگ ترین استاد تاکتیک انقلاب در تاریخ – تلخیص کرده است : « تهور، تهور و باز هم تهور ».
اگر بخواهیم این سخنان را در محیط روسیه و در این اکتبر سال ۱۹۱۷ به کار بندیم ، معنای آن چنین می شود : تعرض همزمان و هر چه ناگهانی تر و سریع تر به پطروگراد که حتماً باید هم از خارج باشد و هم از داخل، هم از کوی های کارگری باشد و هم از فنلاند و روال و کرونشتات، تعرض تمامی نیروی دریایی و تمرکز نیرویی با تفوقی عظیم بر نیروی ۱۵-۲۰ هزار نفری (و شاید هم بیشتر) « گارد بورژوایی » (دانشجویان دانشکده افسری) و « واحد های وانده »* (بخشی از قزاقان) و غیره.
باید سه نیروی عمده ما یعنی نیروی دریایی، کارگران و واحدهای ارتشی به قسمی با یکدیگر ترکیب شوند که آماج های زیرین حتماً به تصرف درآیند و به بهای هر تلفاتی نگاه داشته شوند :
الف) تلفن؛ ب) تلگراف؛ ج) ایستگاههای راه آهن؛ د) در درجه اول پل ها.
باید از استوارترین عناصر(« گروههای ضربتی » ما و جوانان کارگر و نیز بهترین ناویان) گروههای کوچکی تشکیل داد تا مهم ترین نقاط را اشغال کنند و در همه جا و در تمام عملیات مهم شرکت ورزند، مثلا :
پطروگراد را محاصره و رابطه آن را با نقاط دیگر قطع کنند و با حمله مشترک و هماهنگ نیروی دریایی و کارگران و واحدهای ارتشی به تصرف درآورند. چنین است هدفی که دستیابی بدان لازمه اش هنر و تهور سه باره است.
باید از بهترین کارگران مجهز به تفنگ و نارنجک گروههایی تشکیل شود که بر « مراکز » دشمن (دانشکده های افسری، تلگراف و تلفن و غیره) حمله برند و آنها را با شعار : مرگ تا آخرین نفر، ولی راه عبور به دشمن ندادن، محاصره کنند.
امیدواریم که در صورت تصمیم به عمل، وصایای سترگ دانتون و مارکس از سوی رهبران چنان که باید و شاید به کار بسته شود. کامیابی انقلاب روسیه و انقلاب جهانی در گرو دو تا سه روز پیکار است.
اکتبر سال ۱۹۱۷
* Vendee مأخوذ از نام استان وانده در غرب فرانسه. در سالهای انقلاب بورژوایی پایان قرن هجدهم فرانسه و در نخستین سال های قرن نوزدهم در این استان و مناطق مجاور آن قشرهای غنی و میانه حال دهقانان به تحریک اشراف که حکومت آنها در انقلاب سرنگون شده بود و بسیاری از سران آنها و از جمله لوئی هجدهم در انگلیس به سر می بردند و نیز با کمک دولت انگلیس، به شورش های ارتجاعی دست می زدند – م.
لنین – از کتاب – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد
کوتاه شده … هیچ انقلاب بزرگی بدون پیدایش « بی نظمی » در ارتش سرنگرفته است و نمی تواند سربگیرد. زیرا ارتش متحجرترین افزار حفظ نظام کهنه ، محکم ترین سنگر انضباط بورژوایی و پشتیبان فرمانروایی سرمایه و حفظ روح فرمانبری و اطاعت برده وار زحمتکشان از این فرمانروایی و تربیت آنان با چنین روحی است. ضد انقلاب هیچ گاه وجود کارگران مسلح را در کنار ارتش تحمل نکرده و نمی تواند تحمل کند. انگلس می نویسد : در فرانسه کارگران پس از هر انقلابی مسلح بودند و « بدین جهت بورژواها که سکان دستگاه قدرت را به دست داشتند، خلع سلاح کارگران را نخستین وظیفه خود می دانستند. » کارگران مسلح نطفه ارتش نو و یاخته سازمانی نظام اجتماعی نو بودند. له کردن این یاخته و جلوگیری از نمو آن نخستین وظیفه بورژوازی بوده است. نخستین وظیفه هر انقلاب پیروزمند نیز – همانگونه که مارکس و انگلس بارها خاطرنشان ساخته اند – درهم شکستن ارتش کهنه ، منحل ساختن آن و تعویض آن با ارتش نو بوده است. طبقه اجتماعی نوینی که به آهنگ فرمانروایی برمی خاست، هرگز نمی توانست و اکنون نیز نمی تواند بدین فرمانروایی دست یابد و آن را تحکیم بخشد، مگر از این راه که ارتش کهنه را به کلی از هم فروپاشد (خرده بورژواهای مرتجع یا صرفاً ترسو در این زمینه بانگ برمی کشند که این « بی نظمی » است)، مگر از این راه که یک دوران بس دشوار و بس دردناک را بدون هیچ ارتشی بگذراند (انقلاب کبیر فرانسه نیز این دوران دردناک را گذراند) و مگر از این راه که به تدریج و در جریان جنگ دشوار داخلی یک ارتش نو با انضباط نو و سازمان نظامی نو از طبقه نو به پا دارد …کوتاه شده
اکتبر – نوامبر سال ۱۹۱۸
لنین – از پیام – درود به کمونیستهای ایتالیائی ، فرانسوی و آلمانی
کوتاه شده … انقلاب پرولتری بدون هواداری و پشتیبانی اکثریت عظیم زحمتکشان از پیشاهنگ خود یعنی پرولتاریا غیرممکن است. ولی این هواداری و این پشتیبانی یکباره به دست نمی آید، با رأی گیری تحقق نمی پذیرد بلکه در اثنای مبارزه طبقاتی دشوار و سخت تسخیر می شود. مبارزه طبقاتی پرولتاریا در راه تسخیر هواداری، در راه تسخیر پشتیبانی اکثریت زحمتکشان با تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا پایان نمی پذیرد. پس از تسخیر قدرت نیز این مبارزه ادامه می یابد، منتهی به اشکال دیگر. در انقلاب روسیه اوضاع و احوال برای پرولتاریا (در مبارزه اش برای استقرار دیکتاتوری خود) فوق العاده مساعد شد، زیرا انقلاب پرولتری زمانی صورت گرفت که تمام مردم مسلح و تمام دهقانان خواستار سرنگونی قدرت ملاکان و از سیاست « کائوتسکیستی » سوسیال خائنین یعنی منشویکها و سوسیالیست رولوسیونرها برآشفته بودند. ولی حتی در روسیه که در لحظه انقلاب پرولتری وضع آن فوق العاده مساعد بود و تمام پرولتاریا، تمام ارتش و تمام دهقانان یگانگی و یک دلی شایان توجهی از خود نشان دادند، مبارزه پرولتاریا که به استقرار دیکتاتوری خود تحقق می بخشید، مبارزه پرولتاریا در راه تسخیر هواداری و پشتیبانی اکثریت زحمتکشان ماه ها و سال ها وقت گرفت.
۱۰ اکتبر سال ۱۹۱۹
لنین – از کتاب – بیماری کودکی « چپ گرایی » در کمونیسم
کوتاه شده … اکنون ما تجربه بین المللی بس معتبری در دست داریم که با نهایت صراحت گویای آن است که برخی از خصایص بنیادی انقلاب ما دارای اهمیت محلی نیستند یعنی از ویژگی ملی و صرفاً روسی ناشی نمی شوند، بلکه واجد اهمیت بین المللی هستند. و من در اینجا از اهمیت بین المللی به مفهوم وسیع کلمه سخن نمی گویم ، زیرا نه تنها برخی، بلکه تمام خصایص بنیادی و بسیاری از خصایص درجه اول انقلاب ما از نظر تأثیر آن در همه کشورها، اهمیت بین المللی دارند. نه ، منظور من مفهوم کاملا محدود این کلمه است، بدین معنی که با درک اهمیت بین المللی به مفهوم اعتبار بین المللی یا ناگزیری تاریخی تکرار آن چیزی در مقیاس بین المللی که در کشور ما رخ داده است، باید چنین اهمیتی را برای برخی از خصایص بنیادی انقلاب ما پذیرفت …کوتاه شده
کوتاه شده… برای آنکه بتوان به « توده » یاری رساند و هواخواهی و همدردی و پشتیبانی « توده » را به سوی خود جلب کرد، باید از دشواریها نهراسید و بدون بیم از ایرادگیری ها، مانع تراشی ها، اهانت ها و پیگردهای « رهبران » (که چون اپورتونیست و سوسیال شووینیست هستند، در اکثر موارد بطور مستقیم یا غیرمستقیم با بورژوازی و پلیس ارتباط دارند)، حتماً در آنجا که توده هست فعالیت کرد. باید به هر گونه فداکاری تن در داد و موانع بسیار بزرگی را از سر راه برداشت تا بتوان به شیوه ای منظم و پیگیر، سرسخت، کوشا و شکیبا درست در آن مؤسسات و جامعه ها و جمعیت ها، ولو بی نهایت ارتجاعی، که توده پرولتر یا نیمه پرولتر را دربر داشته باشند، به ترویج و تبلیغ پرداخت …کوتاه شده
کوتاه شده… ما در سپتامبر – نوامبر ۱۹۱۷ در انتخابات پارلمان بورژوایی روسیه یعنی مجلس مؤسسان شرکت کردیم. آیا تاکتیک ما صحیح بود یا نه؟ اگر صحیح نبود، پس باید آن را صریح گفت و ثابت کرد، زیرا این امر ضرور است تا کمونیسم جهانی بتواند تاکتیک صحیح تنظیم کند. و اگر صحیح بود پس باید از آن به نتیجه گیریهای معین رسید …کوتاه شده
… بدون وجود روحیه انقلابی در میان توده ها، بدون وجود شرایطی که به تقویت این روحیه کمک کند، تحقق تاکتیک انقلابی میسر نخواهد بود، ولی ما در روسیه ضمن تجربه ای بس طولانی، دردناک و خونین این حقیقت را دریافته ایم که تاکتیک انقلابی را نمی توان تنها بر پایه روحیه انقلابی استوار ساخت. این تاکتیک باید بر پایه محاسبه هشیارانه و کاملا عینی چگونگی تمام نیروهای طبقاتی کشور مربوطه (و نیز کشورهای همجوار و کلیه کشورهای جهان) و ایضاً بر پایه ارزیابی تجربه جنبش های انقلابی استوار باشد …کوتاه شده
کوتاه شده… انتقاد – و آن هم شدیدترین، قاطع ترین و آشتی ناپذیرترین انتقاد – را باید نه علیه پارلمانتاریسم یا فعالیت پارلمانی، بلکه علیه رهبرانی که نمی خواهند از انتخابات پارلمانی و از تریبون پارلمان به نفع کردار انقلابی و کمونیستی استفاده کنند، متوجه ساخت. فقط چنین انتقادی – البته همراه با طرد رهبران نالایق و تعویض آنان با رهبران لایق – اقدام انقلابی سودمند و ثمربخشی خواهد بود که در آن واحد، هم « رهبران » را چنان تربیت خواهد کرد که شایسته طبقه کارگر و توده های زحمتکش باشند و هم توده ها را چنان تربیت خواهد کرد که بتوانند از وضع سیاسی به درستی سر درآورند و وظایف ناشی از این وضع را که غالباً بسیار بغرنج و پیچیده است، دریابند …کوتاه شده
… پیروزی بر دشمن زورمندتر از خویش تنها در صورتی میسر خواهد بود که حد اعلای نیرو بکار رود و از هر « شکافی » میان دشمنان، هر اندازه هم که کوچک باشد، و از هر تضاد منافع میان بورژوازی کشورهای مختلف و میان گروهها یا انواع مختلف بورژوازی درون هر یک از کشورها و نیز از هر امکانی، هر اندازه هم که کوچک باشد، برای به دست آوردن متحد توده ای، حتی متحد موقت، مردد، ناپایدار، مشکوک و مشروط حتماً و با نهایت دقت، مواظبت، احتیاط و مهارت استفاده شود. کسی که این نکته را نفهمیده باشد، هیچ چیز از مارکسیسم و بطور کلی از سوسیالیسم علمی معاصر نفهمیده است. کسی که توانایی خود را در زمینه کاربرد این حقیقت طی زمانی بالنسبه طولانی و در اوضاع و احوال سیاسی گوناگون در عرصه عمل به ثبوت نرسانده باشد، شیوه کمک به مبارزه طبقه انقلابی در راه رهایی تمام جامعه بشری زحمتکش از چنگ استعمارگران را هنوز نیاموخته است. ضمناً این مطلب، هم برای دوران پیش از تصرف قدرت سیاسی به دست پرولتاریا صادق است و هم برای دوران پس از تصرف این قدرت.
مارکس و انگلس می گفتند تئوری ما حکم جزمی (دگم) نیست بلکه رهنمون عمل است و بزرگ ترین اشتباه و بزرگ ترین تبهکاری مارکسیست های « صاحب پروانه » نظیر کارل کائوتسکی و اتوبائر و غیره در آن است که این نکته را نفهمیده و نتوانسته اند آن را در مهم ترین لحظات انقلاب پرولتاریا به کار برند …کوتاه شده
کوتاه شده… اگر پرولتاریای « ناب » در میان انبوهی از لایه های اجتماعی سیال و بسیار رنگارنگ – از پرولتر گرفته تا نیمه پرولتر(یعنی کسی که فقط نیمی از وسایل معاش خود را از راه فروش نیروی کار به دست می آورد)، از نیمه پرولتر گرفته تا دهقانان خرده پا (و پیشه ور و افزارمند خرده پا و بطور کلی صاحب واحد اقتصادی کوچک) و از دهقان خرده پا گرفته تا دهقان میانه حال و غیره محصور نبود و اگر در درون خود پرولتاریا تقسیم بندی هایی از لایه های رشد یافته تر و کم رشدتر، تقسیم بندیهای مرکب از افراد هم ولایتی و هم حرفه و گاه هم دین و غیره وجود نمی داشت – سرمایه داری هم سرمایه داری نمی بود. در نتیجه مجموعه همین عوامل است که توسل به مانور، ساخت و پاخت و سازش با گروههای گوناگون پرولترها و با احزاب گوناگون بیانگر منافع کارگران و صاحبان واحدهای اقتصادی کوچک، برای حزب کمونیست، برای پیشاهنگ پرولتاریا و بخش آگاه آن ضرورت و آن هم ضرورت بی چون و چرا و مطلق کسب می کند. جان کلام در آن است که ما بتوانیم این تاکتیک را در جهت ترفیع و نه تنزل سطح عمومی آگاهی پرولتری، در جهت تقویت روحیه انقلابی و آمادگی پرولتاریا برای پیکار و دستیابی به پیروزی، به کار بریم. ضمناً باید این نکته را هم یادآور شویم که تأمین پیروزی بلشویک ها بر منشویک ها نه تنها در دوران پیش از انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷، بلکه پس از آن کاربرد تاکتیک مانور، ساخت و پاخت و سازش را ایجاب می کرد، ولی البته به اشکال و شیوه هایی که پیروزی بلشویک ها را به زیان منشویک ها تسهیل و تسریع می کرد و تحکیم و تقویت می بخشید. دمکرات های خرده بورژوا (و از آن جمله منشویک ها) ناگزیر میان بورژوازی و پرولتاریا، میان دمکراسی بورژوایی و نظام شورائی، میان رفرمیسم و مشی انقلابی، میان کارگردوستی و ترس از دیکتاتوری پرولتری و غیره نوسان می کنند. تاکتیک صحیح کمونیست ها باید برپایه استفاده از این نوسانات استوار باشد نه اینکه آن را نادیده انگارد. و اما چنین استفاده ای مستلزم آن است که ما در قبال عناصری که به سوی پرولتاریا روی می آورند، در آن لحظه و در آن حدودی که روی آورده اند گذشت هایی قائل شویم و همزمان با آن علیه عناصری که به سوی بورژوازی روی می آورند، به مبارزه برخیزیم …
… قانون اساسی انقلاب که تمام انقلاب ها و از جمله هر سه انقلاب روسیه در طول قرن بیستم صحت آن را تأیید کرده اند، نکات زیرین را دربر دارد : برای انجام انقلاب کافی نیست که توده های استثمار شونده و ستم زده به عدم امکان ادامه زندگی به شیوه کهنه پی برده، خواستار دگرگونی آن باشند. برای انجام انقلاب لازم است که استثمارگران نیز نتوانند به شیوه سابق زندگی و حکومت کنند. انقلاب فقط زمانی می تواند پیروز گردد که « پایینی ها » ادامه زندگی به شیوه کهنه را نمی خواهند و « بالایی ها » ادامه حکومت به شیوه کهنه را نمی توانند. این حقیقت را به صورت دیگر می توان چنین بیان داشت : انجام انقلاب بدون بروز بحران همه گیر در سراسر کشور(یعنی بحرانی که هم استثمارشوندگان و هم استثمارگران را دربر گیرد) امکان پذیر نیست. بنابراین برای انقلاب می باید : اولا اکثریت کارگران (یا به هر حال اکثریت کارگران آگاه، فکور و از نظر سیاسی فعال) ضرورت انقلاب را به حد کمال دریافته ، آماده باشند بخاطر آن مرگ را پذیرا شوند. ثانیاً طبقات فرمانروا در زمینه اداره امور دولت به چنان بحرانی دچار شده باشند که حتی واپس مانده ترین توده ها را نیز به میدان سیاست بکشاند (نشانه هر انقلاب اصیل عبارت است از افزایش سریع یعنی ده برابر شدن و حتی صد برابر شدن تعداد عناصر مستعد مبارزه سیاسی در میان توده زحمتکش و ستم زده ای که پیش از آن بی عمل مانده بود) و دولت را ناتوان کند و سرنگونی سریع آن را برای انقلابیون میسر سازد …
کوتاه شده… تاریخ عموماً و تاریخ انقلاب ها خصوصاً همواره پر مضمون تر، متنوع تر، پر شاخه تر، زنده تر و « زیرک تر » از آن است که در تصور بهترین احزاب و آگاه ترین پیشاهنگان پیشروترین طبقات می گنجد. علت آن نیز روشن است، زیرا بهترین پیشاهنگ ها بیانگر شعور، اراده، شور و شوق و تصورات دهها هزار انسانند و حال آنکه انقلاب به نیروی شعور، اراده، شور و شوق و تصورات میلیونها انسان که تازیانه های پیکار پر تب و تاب میان طبقات آنها را به جنبش وامی دارد و آن هم در لحظاتی که تمام استعدادهای انسانی اوج می گیرد و با حدت و شدتی خاص به کار می افتد، تحقق می پذیرد. از اینجا دو نتیجه عملی بسیار مهم به دست می آید: نخست آنکه طبقه انقلابی برای انجام وظیفه خود باید بتواند فن استفاده از تمام اشکال یا جوانب فعالیت اجتماعی را بدون هیچ استثناء فرا گیرد (و پس از تصرف قدرت سیاسی هر آنچه را که پیش از تصرف آن ناتمام گذارده بود به فرجام رساند و آن هم گاه در کمال بی پروایی و با تن دردادن به مخاطرات عظیم). دوم آنکه طبقه انقلابی باید برای تبدیل بسیار سریع و ناگهانی یک شکل به شکل دیگر، آماده باشد.
همه کس تصدیق دارد که ارتشی که خود را برای فرا گرفتن فن کار با انواع سلاح ها و تمام وسایل و شیوه هایی که دشمن برای پیکار در دست دارد یا ممکن است به دست آورد، آماده نسازد، رفتارش نابخردانه و حتی تبهکارانه است. این مطلب در عرصه سیاست بس بیشتر صادق است تا در امور جنگی. در سیاست خیلی کمتر می توان از پیش دریافت که هنگام پیش آمد این یا آن وضع چه شیوه هایی از مبارزه را می توان به کار برد که برای ما سودمند باشد. اگر ما برای کاربرد تمام شیوه های مبارزه آمادگی نداشته باشیم ، آنگاه چنانچه تغییرات حاصله در وضع طبقات دیگر که مستقل از اراده ما صورت می گیرد، شکل و شیوه ای از فعالیت را در دستور روز قرار دهد که ما در آن بسیار ضعیف باشیم ، با شکستی عظیم – و گاه حتی شکست قطعی – روبرو خواهیم شد. ولی اگر برای کاربرد تمام شیوه های مبارزه آمادگی داشته باشیم ، از آنجا که ما بیانگر منافع طبقه واقعاً پیشرو و واقعاً انقلابی هستیم ، حتی اگر اوضاع و احوال به ما امکان ندهد تا سلاحی را به کار اندازیم که حداکثر خطر را برای دشمن دربر دارد و با حداکثر سرعت ضربات مرگبار بر او وارد می سازد، بازهم پیروزی ما مسلم خواهد بود …کوتاه شده
آوریل – مه سال ۱۹۲۰
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط