حقوق بشر به عنوان مذهب نئو لیبرالیسم
حقوق بشر به عنوان مذهب نئو لیبرالیسم
«کمبود شعور بلاهت نام دارد، با کمبود بکارگیری عقل به عنوان حماقت که بعدا توضیح داده خواهد شد، آشنا خواهیم شّد: همینطور با نقص قدرت حکم به عنوان خرفتی.»
آرتور شوپنهأر؛ جهان به عنوان اراده و تصور، جلد ۱، صفحه ۵۷.
در فرانسه مدتهاست یک کوتوله سیاسی جایش را با یک کوتوله دیگه عوض میکند. همزمان با کمرنگ تر شدن نقش فرانسه مخصوصا در مقابل آلمان و بر ملا شدن بن بست بحران اقتصادی در فرانسه سیاساتمدران رسمی این کشور در مجادلات بین المللی با ژستهای تهدید آمیز تری هر روز خود را مطرح میکنند؛ برای مثال موضع فرانسه در مذاکرات ۵+۱ و یا بحران غرب در اوکراین. همزمان با این پروسه، پروسه موازی در کمرنگتر شدن و بی اهمیت تر شدن علوم سیاسی در فرانسه در جریان است. اینکه این ۲ پروسه چه ربطی به یکدیگر دارند، که این بی ربط نباید باشد، کار دوستانیست که از این قضیه اطلاع بیشتر دارند و این خود موضوعیست برای تحقیق.
اگر اسامی مانند لویناس، فوکو، و یا سارتر زمانی اسم فرانسه را در جهان زنده نگاه میداشتند، امروز دیگر حد اکثر پس از مرگ پیر بوردیو به عنوان یکی از آخرین پرچمداران اعتراض اجتماعی در این علوم جا هم برای کوتولههای سیاسی که با اسم استاد مقالات خود را امضا میکنند، باز شده. و ظاهرا این پایان کار هم نیست، اگر روش باستان شناسی میشل فوکو بی تاثیر از درس خواندن نزد استادی مانند لویی التوسر نبود، اگر یکی از مهمترین آثار فلسفه سیاسی قرن ۲۰، به نام «هستی و نیستی، طرحی برای یک انتولوژی فنومنولوژیک»، نوشته سارتر، بدون درگیری و آشنایی با ادموند هوسرل ممکن نبود، نمیتوان توقع زیادی از شاگردان این استادان نادان داشت. اگر ابعاد فاجعه را بتوان با فرمول بیان کرد، فکر میکنم، برای وزن ذات این استادان وقاحت ضربدر حماقت بهترین فرمول باشد. موضوع چیست؟
من با تلخیص از مقدمه «فقر فلسفه» مارکس، نقل قول در صفحه اول، در مورد پرودون وارد بحث این استاد میشوم. با معذرت از شخصیت انسانی پرودون، چرا که در آخر فرق دیده خواهد شّد:
موضوع بر سر مطلبی است از استادی به نام آقای جلال ايجادی. آقای جلال ايجادی، این بد شانسی را آورده، که از طریق این نوشته به بخشی از «چپ» معرفی بشود. آقای ايجادی در فرانسه مشهور و مشغول به استادیست و ظاهرا میتواند خرافات مذهبی را بصورت علمی به نقد بکشد. در ایران (البته در میان فیس بوکیان) مشهور به آزاددیخواهی و سلحشوریست. خاصیت دو گانه ما به عنوان ایرانی سیاسی از یک طرف و فیلسوف و جامعه شناس از طرف دیگر من را مجبور به اعتراض به این تصویر غلط از استاد ايجادی چه در ایران چه در فرانسه میکند. مضاف بر این که با اجازه آقای ايجادی من نه تنها فلسفه و جامعه شناسی را واقعا تحصیل کرده ام، بلکه فیزیک هم خوانده ام.
استاد ايجادی، در مقالهای تحت عنوان «چپ ایران در بن بستها و عقب ماندگی»، بتازگی در یکی از سایتهای وزین علمی بنام «گویا» به بررسی چپ میپردازد. و از شش تز خود در آخر نتایجی را میگیرد، که بسیار قابل تامل است و به نظر من بسیار میتوان از آن یاد گرفت؛ میگویند ادب از که آموختی؟ از بی ادبان. به نظر من این تحلیل از چپ، خود یکی از بیشرمانهترین و موذیترین تیپ «تحلیل»های ژورنالیستی راست نئولیبرل آدمخوار در آغاز هزاره سوم میباشد. احتمالا خود این استاد خود را به هیچ وجه نئولیبرل که هیچ راست هم نمیداند. ایشان وسط هستند، و محیط زیست در مرکز توجه این استاد است. برگریدم به موضوع:
اینکه چپ و راست خود چیست، دعوایی بی پایان است، و جالب در آن است، که فکر میکنم، فقط در یک جا اتفاق نظر باشد، و آن هم این که چپ مفهومی نسبی است. مثل احتمالا این استاد که در بخش چپ تی پارتی جمهوری خواهی آمریکا جا میگیرد، مثل جورج بوش که در سمت چپ تی پارتی ایستاده بود. هیلاری هم سمت چپ بوش قرار میگرفت و اوباما هم می ایستد چپ هیلاری. اما این که تعداد جنگهای اعلام نشده و کشتار جمعی اوباما به گفته خود مطبوعات غربی از دوره بوش بیشتر است، باید برای این استاد خبر تازهای نباشد. بهمین دلیل من در ادامه این نوشته این سؤال را دنبال میکنم، که قصد ایشان چیست از بررسی مشکل به اصطلاح چپ.
ایشان در همان خط اول شروع به نتیجه گیری میکند. قبل از نقل قول باید به این استاد گفت، در فرانسه نمیدانم، ولی در آلمان هر شاگرد مدرسه که در ابتدای نوشته نتیجه گیری کند، به هولیگانیسم و فتوا دادن متهم میشود. دانشجوهای ترم اول علوم انسانی، مثل دوره ای که خود بنده پشت سر گذاشته ام، اگر چنین بنویسند به علت یاوه گویی بدون استددلال، اخطار میگیرند. برای اینکه خواننده خود بتواند، نظر بدهد، این نقل قول از آغاز این مقاله:
«بهطور عمده مدل فکری و برنامه چپ در بنياد تغيير نيافته است. رویآوری جدی و قطعی به حقوق بشر در دستور کار چپ نيست زيرا ايدئولوژی مبارزه طبقاتی مارکسيستی بر چپ غلبه دارد؛ چپ مقابلهجوئی با بیعدالتیهای اقتصاد جهانی را نه با اتکا به توسعه انسانی پايدار و بازيگران آن بلکه با برگشت به مديريت ديوانسالار دولتی ميسر میداند؛ سمتگيری قطعی بهسوی اکولوژی و سياستهای زيستبوم در برنامه چپ مطرح نيست زيرا چپ اکولوژی را بهمثابه يک انتخاب فرعی و زينتی قلمداد نموده و به گسست از مولدگرائی دست نيافته است«.
بگذاریم به شیوه سقراطی به ایشان کمک کنیم، ببینیم، چی میگوید؟
1 – بهطور عمده مدل فکری و برنامه چپ در بنياد تغيير نيافته است.
اینکه قصد ایشان حل یک معضل چپ نیست، روشن است. چون حقوق بشر آن نامیست که، با آن کشورهای مدافع حقوق بشر در تمام دنیا از جمله فرانسه و آمریکا در حال جنگ میباشند. از این دقیقتر امروز جایی در آن نیست، که حقوق بشر در حال تخریب نباشد. مستقیم از طریق جنگ، و دوباره مستقیم (نه غیر مستقیم) از طریق بانک جهانی و صندوق بین المللی پول. اینکه کلمه ای در اینمورد به زبان ایشان نمیآید، همان قصدیست که در آغاز به آن اشاره کردم: کانیبالیسم نئولیبرلیستی.
این استاد به چپ میگوید، که او در بنیاد تغییر نکرده است. سؤال در این است، که چه چیزی در بنیاد واقعیت تغییر کرده است، که چپ باید تغییر بنیادین بکند. اساس تولید؟ از بین رفتن طبقات؟ بحرانهای خانمانسوز؟ ورشکستگی؟ بیکاری؟ امنیت اجتماعی؟ یا صلح و جنگ افروزی فرانسه؟ آها شاید بحران محیط زیست، که به خاطر تولید کپیتالیستی داراد نابود می شود؟ این استاد علمی دارد توی فرانسه مینویسد، که هر شب در خیابانهایش دسته دسته ماشین آتیش میزنند و آخرین سمبل تکنیکی باقی مانده اش یعنی الستوم را یا آلمان دارد میبرد یا ایالات متحده. پاتریک کرون هم شروع کرده است به آلمان فحش دادن! برای فرانسه دیگر ظاهرا تنها افتخار لیدی لاگارد مانده است، که نمیدانم، دادگاه رشوه خواری و فرار از مالیاتش در پاریس به کجا کشید. اگر بحران بالاتر بگیرد و طبق گفته دولت جدید فرانسه که مبلغ ۵۰ میلیاردی از جیب مردم دربیاورد مسلما بودجههای آموزشی را بشدت کاهش میدهند و دوباره یک کوتوله دیگه فرانسوی باید پولها را برای سرکوب شورش جوانان در مناطق فقیر نشین خرج کند. در آلمان برای دانشجوهای خارجی سهمیه وجود دارد. این استاد در سطح دانشجوی ترم ۳ دانشگاه آلمان نمیتواند استدلال کند، چه برسد به درس دادن به او، وگرنه میتوانست بیاید آلمان، چون اینجا استاد سهمیهای وجود ندارد. و خودشان هم به اندازه کافی ایدئولوگهای باسواد دارند، که استدلال بلدند. برگردیم به توهمات ضدّ انسانی استاد.
به راستی قرار دادن ایدئولوژی حقوق بشر در مقابل تحلیل از سوخت و ساز تولید در جامعه چه نفعی دارد؟ آیا با این ایدئولوژی میتوان فقر و گسترش شدید آن حتی در مراکز اصلی کاپیتالیسم مانند فرانسه، بحران تولید، بیکاری و جنگهای چپاولگرانه آن را با مقولات حقوقی حل کرد. آیا میتوان آزادی مذهب و یا آزادی بیان را به عنوان راه حل اقتصادی ارائه داد؟ جواب را هر بهلولی میداند. البته بهلول عاقل بود، براستی اگر ریشه مشکلات در آزادی بیان و یا مذهب است، چرا تکانهای عظیم و به عبارت دقیقتر اساس زندگی اجتماعی با این مفاهیم قابل توضیح نیست؟ و اگر کسی هنوز در آن درکی مارکسیستی میبیند، بهتر است، طرحهای «زیستبومی» و حقوق بشری را برای آقای دراگی رئیس بانک مرکزی اروپا بفرستد، و او خواهد دید، که آیا خود مسئولان نظام بانکی، مالیاتی و سیاسیحکومتی او را به مجنونخانه خواهند فرستاد یا نه. این استاد کمک خوبی برای حل جوامع حقوق بشری غرب نیست، چون تفکری عقب افتاده از زمانه دارد. ایشان در توهمات قرن ۱۷ و ۱۸ گیر کرده است.
۲-«چپ مقابلهجوئی با بیعدالتیهای اقتصاد جهانی را نه با اتکا به توسعه انسانی پايدار و بازيگران آن بلکه با برگشت به مديريت ديوانسالار دولتی ميسر میداند«
صحبت از بی عدالتیهای اجتماعی این توّهم را نباید بوجود آورد، که ایشان در هر صورت با نئولیبرلیستها تفاوتی هر چند جزئی دارد. چرا؟ چون تمام بیانیههای صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، بعد از هر گونه اقدامات ضدّ اجتماعی دولتها در جهان سوم – مثال آخرآن جمع آوری مراکز درمانی بهداشتی رایگان در زامیبیا و موزامبیک، که با فشار همین انستیتوهای کثیف صورت گرفت – با تکیه بر برداشته شدن بی عدالتی و اتکا به توسعه پایدار انسانی مورد تمجید قرار گرفت! جان زیگلر رئیس ۲ دورهای (۸ ساله) بخش سازمان تغذیه سازمان ملل متحد که برای اطلاع استاد رهبر یک سازمان مارکسیستی نیست، در آخرین کتاب خود، گرسنگی در جهان سوم را وسلیه کشتار جمعی غرب میداند و خواستار محاکمه منیجرها و سران دولت غربیست. جان زیگلر در زوریخ زندگی میکند، در همسایگی این استاد. و این کتاب در زمان حیات استاد بیش از ۱ سال است، که در بازار است، و این استاد خبر ندارد و یا دارد ولی باید برای شاهین و مهین در فیس بوک با اونیفورم غربی منیجرها (کت و شلوار و کراوات) مقاله بنویسد. ای استاد، بیچاره جمهوری اسلامی که دل خوش کرده که اپوزیسیون دارد. استاد اگر نئولیبرل هم میشوی، طوری بنویس که من هم کتابهایت را بخرم و چیز یاد بگیرم. این ژست عاقلانه استاد آنجایی خنده دار میشود، که بعد از توسعه پایدار انسانی توصیه به گریز از دولت گرایی میکند. هر روزنامه خوان غربی امروز میداند، این کد محدود کردن نئولیبرلیستی دولت نه در جنگ افروزی، بلکه در دادن امکانات اجتماعی به مردم است.آی دونت لایک،آی فاک ایت، شاهین جان!
۳- «سمتگيری قطعی بهسوی اکولوژی و سياستهای زيستبوم در برنامه چپ مطرح نيست زيرا چپ اکولوژی را بهمثابه يک انتخاب فرعی و زينتی قلمداد نموده و به گسست از مولدگرائی دست نيافته است«.
از بوی عبارت تهی اکولوژی به نظر میرسد ایشان تمایل خاصی به سمت سبزها دارد. البته در این مورد نه سبزهای ایران، بلکه سبزهای اروپا. اما از جمله اجزاء سیاستهای زیست بوم حزب سبزهای آلمان در طی ۲، ۳ ماه گذشته با بحران غرب در اوکراین این میباشد، که در آلمان این حزب تبدیل به جنگ طلبترین و تحریک کنندهترین حزب در آلمان شده است، و یکی از سر دسته های کثیفشان هم یک بچه احمق ایرانیست بنام امید نوری پور. از آنجایی که حزب سبزهای آلمان با حزب سبزهای فرانسه رابطه تنگاتنگی حتی در سطح تعویض پرسنل از آلمان به فرانسه دارد، با وجود بی اطلاعی حدس میزنم، که حزب سبزها در فرانسه هم زیاد از حزب سبزهای آلمان در اینمورد بدور نباشد. طبیعتا جنگ جهانی سوم، در مورد اکولوژی تاثیر زیادی نخواهد گذشت، البته در تفکر استاد. چون بتون متلاشی میشود اما تفکر چنین اساتیدی نه. تناقض در این است، که جنگهایی که برای قدرت، و قدرت امروز بیش از هر روز دیگر (مارکس سلام میرساند!) قدرت مالی و اقتصادیست، به عنوان انتخاب فروخته میشوند.
راستی نظر استاد در مورد یک رای گیری در مورد جنگ جهانی سوم چیست؟ با حفظ محیط زیست یا بدون آن؟ استاد بی استعداد هست ولی ساده لوح نیست.
در اینجا با آشنا شدن با هیبت فکری استاد سهمیهای جهان سومی، که سیاست در خیابانهای پاریس را هم نمیتواند مانند یک دیپلمه آلمانی درک کند، به قسمت اصلی میرسیم. من از ذات صحبت کردم و در مقایسه نئولیبرالهای محیط زیستی مانند استاد با حیوانات معذرت خواهی کردم، البته از حیوانات بدلیل شخصیت برترشان. طبیعتاً اگر این ادعا را اثبات نکنم، این یک توهین است و از زاویه اومانیستی توهین به کثیفترین ضدّ بیکاران، ضدّ کارتن خوابها، ضدّ فقرا و حامیان جنگ و بانک جهانی هم درست نیست. اینها را باید به دادگاه کشید، دادگاهی در آن بیابانهای جهنمی آفریقای سیاه.
فرمولی که در ابتدا طرح کردم، حماقت ضربدر وقاحت بود. تا آنجا که به قدرت فکری ایشان برمیگرده چند تا نمونه را دیدیم. حماقت و عقب افتادگی با کراوات و هذیان گویی حقوق بشری حل نمیشود. ولی مشکل اصلی من با بی استعدادی و یا بی اطلاعی ایشان نیست، بلکه شارلاتنیسم این استاد است
در ابتدای صحبت این سوال را در این نوشته طرح کردم، که قرار دادن ایدئولوژی حقوق بشر در مقابل تحلیل از سوخت و ساز تولید در جامعه چه نفعی دارد؟ از آنجایی که بنده با اجازه استاد به عنوان فیلسوف، جامعه شناس و فیزیکدان این سوال را در این نوشته طرح کردم، سعی کردم در قسمت اول نشان بدهم، که ایشان توانایی فکری برای حل مشکلات و عقب افتادگی خود را هم ندارد. و این ادعا متلک نیست، استاد و هواداران و خواجه نشینان حسینی حقوق بشر اگر قبول ندارند، میتوانند، طرح خود را برای آقای دراگی بفرستند. و به ایشان توضیح دهند، که با بالارفتن آزادی مذهبی، نرخ بهره بالا یا پایین رفته، نرخ بیکاری پایین یا بالا رفته و از این طریق بزرگترین لرزههای اجتماعی غرب حل میشوند. این جوکهای بی مزه را شما میتوانید برای دوستداران … شعر فارسی در گویا بنویسید. شما که نسخهای برای جهان که هیچ، حتی مشکل را نمیتوانید فرموله کنید خود از همه عقب افتاده ترید. استاد به عنوان فیزیکدان به شما میگویم، مسائل فیزیکی را نمیتوان با تعاریف و راه حلهای شیمی حل کرد و به عنوان فیلسوف و جامعه شناس در ترم ۱ دانشگاه (البته در آلمان) یاد گرفتم، مسائل اقتصادی با الهیات و قوانین کیفری قابل حل نیستند.
اگر شعرهای استاد راجع به علوم دیگر بود، میشد به آن خندید، اما ایشان متأسفانه وقیحانه با دفاع از مخربترین نیروهای تولیدی (سرمایه داری نئولیبرلی) و سیاسی (آمریکا و فرانسه) محیط زیست، ادعای نجات محیط زیست را طرح میکند. حماقت ایشان آنجایی با بی شرمی ضرب میشود، که کوچکترین اشاره ای هم به جنایات دولتهای غربی حقوق بشری نمیکند. ببینیم خود استاد چی میگوید؟
۴- «دوم، ضديت با دمکراسی خواهی و آزادیهای فردی و آزادی انديشه و حقوق بشر، بسياری از اين بازيگران را به افرادی مستبد کوچک و بزرگ تبديل کرد. تمرکزگرائی و سانسورگرائی و حذف گرائی استالينيستی به شکلهای گوناگون در اعماق روانشناختی افراد، همه اين بازيگران را به «قربانيان سرکوبگر» تبديل نمود. ذهنيت امروزی عليرغم تمايل به بازگشائی، بطرز وسيع، آگاه و ناخودآگاه، پنهان و آشکار، همان حالتهای روانی و همان کردارها را بازتوليد ميکند«.
ایشان اینجا روانشناختی هم میکند. مسلما وقتی انیشتن نامههایش را به نام آلبرت امضا میکرد و ایشان به نام استاد دانشگاه در پاریس، حتما چیزهای پیچیدهای کشف کرده، که تاکنون چپ ندیده که هیچ، کس دیگر هم ندیده. این ادعا، که البته شاید اینجا و آنجایش در یک بستر دیگر برای ما قربانیان کمونیست، که بیشتر از طرف جلادان دمکراتیک بمباران و مورد تجاوز قرار گرفته ایم، شاید درست باشد. ولی این ادعا در چه بستری و با چه هدفیست؟ استاد از سانسور گرایی و حذف استالینیستی صحبت میکنه. اولا بزرگترین قربانیان استالینیسم خود کمونیستها بودند، به شما سلاخان دمکرات، طرفدار آزادی بیان و همزمان قطعه کننده نفس انسانها این دو رویی بی شرمی بیش نیست. چرا سلاخ؟ نگاه کنید، به اینجا: اینجا لیست جنگهای بزرگترین دمکراسی حقوق بشر جهان از سال ۱۹۴۵ با بیش از حداقل ۲۵ میلیون کشته میباشد، که البته همه برای آزادی فرد و بیان بوده:
۱۹۴۶
بولیوی
۱۹۴۷
یونان
۱۹۴۸
اسرائیل
۱۹۵۰-۵۳
کره
۱۹۵۳
ایران
۱۹۵۴
گواتمالا
۱۹۵۶
مصر
۱۹۵۷-۸۶
هائیتی
۱۹۵۸
لبنان
۱۹۵۸
چین/تایوان
۱۹۵۹-۶۴
کوبا
۱۹۶۰-۷۰
لائوس
۱۹۶۳-۶۵
جمهوری دمینیک
۱۹۶۴-۷۵
ویتنام
۱۹۶۴
برزیل
۱۹۶۴-۸۲
بولیوی
۱۹۶۵
اندونزی
۱۹۶۵-۷۰
کامبوج
۱۹۷۰
اردن
۱۹۷۱
بنگلادش
۱۹۷۳
شیلی
۱۹۷۵
پرو
۱۹۷۵
تیمور شرقی
۱۹۷۶
آنگولا
۱۹۷۶
آرژانتین
۱۹۷۹-۹۶
السالوادر
۱۹۸۱
نیکاراگوا
۱۹۸۲
آرژانتین
۱۹۸۳
لبنان
۱۹۸۳
گرانادا
۱۹۸۰
ایران
۱۹۸۱
پاناما
۱۹۸۱
افغانستان
۱۹۸۲-۸۳
عراق
۱۹۸۶
لیبی
۱۹۸۸
ایران
۱۹۸۹
پاناما
۱۹۹۰
کلمبیا
۱۹۹۰-۹۱
کویت
۱۹۹۲
سومالی
۱۹۹۲
یوگسلاوی
۱۹۹۳
عراق
۱۹۹۴
هائیتی
۱۹۹۸
سودان
۲۰۰۱
افغانستان
۲۰۰۲
ونزوئلا
۲۰۰۳
عراق
۲۰۰۴
هائیتی
۲۰۰۵-۰۶
سومالی
۲۰۰۹
پاکستان
۲۰۱۱
لیبی
۲۰۱۲
سوریه
۲۰۱۴
اوکراین
استاد شما اگر شیاد نیستید، سانسور گرا و حذف گرا که هستید؟ بحث در مورد استالینیسم در هیچ جا به اندازه ما بین کمونیستها در جریان نبوده، این بحث تا امروز هم ادامه دارد (برای مثال سایت هفته). استاد همه فیس بوک خوان نیستند، بعضیها هم کتاب خوان و متفکرند.
سلام شهین! دستت برای این مقاله آموزنده درد نکند، خیلی ممنون از دولت فرانسه، که به این شاگرد آبلهها استادی دادید، توی جهان سوم اینها گواهینامه سه چرخه هم نمیتونستند ، بگیرند. با تشکر، از اوستا جلال،آی لایک، مهین!
با شوپنهأر شروع کردم بجای اوستا جلال و مهین با این متفکر بزرگ خاتمه میدهم:
«حقیقت فاحشه نیست، که برای هر ابلهی عریان شود.»
(ترجمه آزاد از آرتور شوپنهأر)
امیر پارسا،
اول ماه مه ۲۰۱۴
تقدیم به همه قربانیان بی نام و نشان حقوق بشر سیستم دمکراتیک بمبی
من منحیث یکی از علاقمندان مجله هفته از افغانستان، از شنیدن این خبر خیلی متاسف شدم، چراغ مجله هفته در…
با تشکر از همه ی مقالات و زحمات شما، دوباره خواهش میکنم، لینک های مستقیم مقالات رو در انتهای اونها…
با درود، گمان دارم مستقیم و متمرکز باید به پدیده تحریم یا تحریم های آمریکا پرداخت و بدون عمیق شدن…
مقاله بسیار جالب و خواندنی بود. با تشکر از رفیق شیری و ترجمه دقیق و حرفه ای ایشان و سپاس…
دوست گرامی من عضوی از نویسندگان و مترجمان مجله هفته نیستم اما از همکاران آن هستم و گاهی مطالبی را…