تئوری عقیم ۳ – توده های مردم چگونه با تئوری های کل گرا رابطه برقرار می کنند؟

تئوری عقیم ۳
توده های مردم چگونه با تئوری های کل گرا رابطه برقرار می کنند؟
بابک پاکزاد


تئوري عقيم قسمت دوم

تئوري عقيم قسمت اول


تئوری های کل گرا معمولا درباره کلی ترین ساز و کار های سیستم و رانه های پیشبرنده اصلی آن سخن می گویند. معمولا این ادعا مطرح می شود که بدون این چارچوب نظری کلی ، نمی توانیم مسبب اصلی را هدف بگیریم و در خرده کاری ها درگیر شده و خود مسبب انحرافات جدیدی می شویم و در تحلیل نهایی در خدمت سیستمی قرار می گیریم که باید آن را تغییر داد ( البته تئوری های کل گرای رادیکال اساسا چنین داعیه ای دارند و نه تئوری های کل گرای توجیه گر سیستم). بحث من این است که این یک طرف ماجراست ، این ماجرا طرف دیگری هم دارد. چه کسانی باید سیستم را تغییر دهند؟ این نیروها هم اکنون چگونه برای حفظ و بقای سیستم بسیج می شوند؟ مارکس می گوید« وقتی تئوری به میان توده ها می رود به نیروی مادی بدل می شود» اما واقعیت این است که باید برود تا به نیروی مادی تبدیل شود. پرسش این است که توده های مردم چگونه با تئوری های کل گرای رادیکال رابطه برقرار می کنند؟
اما قبل از هر چیز نگاهی بیاندازیم به گوشه ای از یکی از ابزارهای طرف مقابل. به عنوان یک اهل رسانه و یک روزنامه نگار چپ رادیکال باید بگویم یکی از جبهه های مهمی که دشمن ما گشوده ، عرصه رسانه است. ويژگی اصلی رسانه های توجیه گر سیستم ، حفظ و تثبیت جامعه توده وار و مخاطب قرار دادن و بسیج آنها از سرفرماندهی رسانه است. از این منظر رسانه های جریان اصلی اساسا ضد تشکل هستند. آنها ضد تشکل هستند به این معنا که طالب آن هستند که سر رشته آگاهی رسانی و شکل گيری وجدان در دست آنها و از مسیر آنها باشد، در نتیجه با تشکل هایی که از مسیر پاسخ به ضرورت های عملی، خلق شده و با کمک تئوری های معطوف به عمل مستقلا تولید آگاهی و معنا می کنند ، در تقابل جدی قرار می گیرند.
و اما آنچه همکاران همفکر ما جهت تولید آگاهی از منظر ما انجام می دهند، نا امید کننده است. ما می خواهیم سر رشته آگاهی رسانی و شکل گیری وجدان را با همان ابزاری به دست گیریم که دشمنمان. فرق اش این است که آنها بر کوهی از پول و ثروت یله داده اند و رفقای ما ناپایدارترین شرایط زندگی را تجربه می کنند. فرق اش این است که آنها زیرساخت های رسانه ای قدرتمندی برای خود تدارک می کنند و ما حداکثر با کامپیوتر ی فرسوده سر و ته کار را جمع می کنیم. فرقش خرید نیروهای حرفه ای و دانش بروز است در حالی که ما دنبال پایین آوردن هزینه و کار داوطلبانه هستیم. پس نتیجه معلوم است. معلوم است چه کسی می تواند سر بزنگاه ها وجدان ها را شکل دهد.
من شخصا معتقدم که فعالان چپ قادر نخواهند بود در عرصه رسانه ، رسانه های جریان اصلی را شکست دهند. هر چند نباید یک دم عرصه را به آنها واگذار کرد اما در عین حال باید واقع بین بود. پرسش اصلی این است که هدف از کار رسانه ای چیست؟ اگر مساله بدست گرفتن سر رشته آگاهی رسانی و شکل گیری وجدان است ، آیا باز هم چنین احساس دست بستگی می کنیم؟ پاسخ من خیر است. ما می توانیم از طریق تئوری های معطوف به عمل و در پاسخ به ضرورت های عملی، شبکه ای از تشکل های خالق آگاهی و معنا را ایجاد کنیم که وجدان حقنه شده از سوی رسانه ها را به چالش بگیرند. این تشکل ها از چنان تنوعی برخوردار خواهند بود که هر نوع برنامه ریزی رسانه ای جهت سوق دادن جامعه به شکل توده وار را با شکست مواجه خواهند کرد. و حداقل می توان گفت که در سر بزنگاه دیگر جامعه نیز یک نیروی واقعی است.
حال آرام آرام به پاسخ سوال اصلی نزدیک می شویم: توده های مردم چگونه با تئوری های کل گرای رادیکال رابطه برقرار می کنند؟ تا کنون یک موضوع محرز است اگر توده ها بی شکل و منفعل باشند با هیچ گونه تئوری رادیکال کل گرا رابطه ای برقرار نخواهند کرد. زیرا آنچه مسلم است این است که باید دغدغه ای پیگیرانه و به صورت جمعی یا فردی دنبال شود تا روابط اش با تئوری کل گرا کشف گردد. از آنجا که ما در جامعه با واحدهایی سرو کار داریم که پیوندهای ارگانیک با هم دارند، تشکل های برخاسته از تئوری های معطوف به عمل در حین پیگیری اهداف خود همدیگر را قطع می کنند و در محل های اتصال، اتحاد عمل ها را شکل می دهند و یا اساسا جنبه ائتلافی به خود می گیرند و به این ترتیب ماهیت پیوسته و ارگانیک مسایل در اقداماتشان متجلی می شود. حال به من بگویید کدام بستر از این آماده تر می توان برای جذب یک تئوری کل گرای رادیکال پیدا کرد؟ و دقیقا اینجاست که نقش حزب پیش رو پیش کشیده می شود . هم در به راه افتادن آگاهانه و متضمن مقصود تشکل های برخاسته از تئوری های معطوف به عمل و هم در اتصال این تشکل ها به چشم انداز و تئوری های رادیکال کل گرا. و البته همانطور که پیشتر توضیح دادم این تئوری های میکرو و ماکرو یکدیگر را تغذیه می کنند. تئوری های ماکرو بدون تئوری های میکرو(تئوری های معطوف به عمل) توسعه پیدا نکرده و زایایی و پویایی پیدا نمی کنند. پویایی از آن دست که برای تغییر بکار آید و نه تبیین و تفسیر جهانی که خصم ما عملا در کار ساخت آن است.
اين مطلب و این مبحث کماکان باز است و با توجه به بازخوردها توسعه و تکامل پیدا خواهد کرد …..

.