مجله هفته – مجله سیاست بین المللی – سال هجدهم

.

کشتیبان را سیاست دیگر آمد: تغییر سیاست آمریکا در باره خاور میانه، بخش دوم

 

داریوش وثوقی

قسمت اول مطلب در اينجا 

پیشگفتار

 

در قسمت اول این مقاله تغیرات سیاست امریکا در مورد ایران بطور مشروح شرح داده شد . در دنباله این بررسی لازم است که بتشریح و تغیر مشی مداخله جویانه امریکا در مناقشات جهانی پرداخته شود، بخاطر اینکه این تغییرات دارای رابطه ارگانیک با آنچه که در روابط ایران و آمریکا در حال اتفاق افتادن هستند میباشد .

 

در حال حاضر نظام سیاسی-اقتصادی آمریکا حداقل در یازده مناقشه اصلی به میزان زیاد یا کم درگیراست. فرض اصلی اینست که این نظام در تجاوزات خود به حقوق ملل دیگر بیشتر انتخابی است ٬ از عواقب اقتصادی بسیار آگاه است،در تعهداتش کمتر بی ملاحظه است و نگرانی بیشتری برای تأثیر سیاسی داخلی دارد. درگیریهای کنونی مورد علاقه واشنگتن شامل

او کراین٬ تایلند٬ هندوراس٬ چین- ژاپن- کره جنوبی٬ ایران- کشورهای حاشیه خلیج فارس و همسایه اسرائیل٬ سوریه٬ ونزوئلا ، فلسطین – اسرائیل٬ لیبی٬ افغانستان و مصر میباشند . این مناقشات بستگی به اینکه آیا آنها دارای منافع بزرگ و یا کوچکی برای آمریکا هستند و یا شامل متحدان یا دشمنان اصلی یا جزیی می باشند، طبقه بندی میشوند

 

.در اینجا سعی میشود که اثرات تغیر سیاستهای امریکا در مورد کشورهای مختلف جهان مورد بررسی قرار گیرد

 

تحولات اروپا

 

نقشپرزیدنت رانالد ريگان در دهه‌ي ۱۹۸۰ در متقاعد کردن دولت‌هاي اروپاي غربي به سمت گيري به سوي ليبراليسم بسیار تعین کننده بود . اما دولت‌هاي اروپاي غربي تصميم گرفتند اين سمت گيري را به ويژه در آنچه که به نتيجه‌هاي آن در ارتباط با بالا رفتن نرخ بيکاري و با وسيله قرار دادن يکپارچگي اروپاو وانمود کردن ليبراليسم نو به عنوان عامل يگانگي اروپا برنامه‌ريزي کنند. لازم به يادآوري است که انديشه‌ي يگانگي اروپا انديشه‌اي نيرومند براي چپ است.

 

اين شکل سمت‌گيري اروپا با سمت‌گيري نوليبرالي بريتانيا در دستگاه اداريمارگرت تاچر بکلي در تقابل بود. در بريتانيا، ليبراليسم نو اقدامي واقعي و جدي براي دگرگوني پايه اجتماعي دولت از راه رويارويي آشکار با جنبش کارگري بريتانيا و شکست کامل سياست را تشکيل مي‌داد.

.

نتيجه همزمان ادامه مقاومت در برابر جريان نوليبرالي از جانب دنياي کار در فرانسه، ايتاليا، آلمان و ديگر کشورها و توجيه » مردم پسندانه» اتحاديه اروپا به عنوان چارچوب سياسي این بهیچوجه به يک فدراسيون دموکراتيک تبديل نشد

 

با فروپاشي بلوک شوروي اين اروپاگرايي جديد با نفع‌ها و استراتژي‌هاي ژئوپليتيک دولت‌هاي عمده اروپاي غربي، بويژه آلمان و فرانسه ترکيب شده است. از پايان جنگ سرد، ديگر نمي‌توان در انجام اين کار تنها به اقتصاد منطقه‌اي بسنده کرد. اين کار مي‌بايست شکل سياسي پيدا کند. اما اين امر نمي‌توانست راه را به روي شکل سياسي بگشايد. پس لازم بود که يک بلوک يا هماهنگي سياسي اروپا بوجود آيد تا منطقه يورو را تقويت کند. در جاي دوم، آلمان تصميم گرفت منطقه کشورهاي مرزي اروپاي مرکزي و اروپاي شرقي – کشورهايي که در حاشيه آلمان و اتريش قرار دارند – را در رابطه‌هاي نزديک، مطمئن، دوستانه و هميارانه با آلمان، بنحوي که آنها بتوانند نقش حمايتگر نسبت به نفع‌هاي کليدي آلمان ايفاء کنند، جذب کند. اما چنين عملکردي مي‌بايست در چارچوب اتحاديه اروپا، نه بطور دوجانبه هدايت شود.

 

مجموع اين دلمشغولي‌هاي آلمان همياري تنگاتنگي را با فرانسه ايجاب مي‌کرد.

البته، همزمان هردو کشور تصميم گرفتند به تحکيم هر چه بيشتر منافع اروپا در داخل اتحا د يه آتلانتيک و نفع بين‌المللي شايان‌تري براي اتحاديه اروپا و سياست اروپاگرايي فراهم آورند. بنابراين جغرافياي سياسي آنها با سياست آنها در ایجاد اروپاگرايي جديد مطابقت دارد

 

علي رغم گفتار فرانسوي، اين سمت گيري‌هاي فرانسوي -آلماني به هيچ وجه براي رويارويي با رهبري آمريکا در ‌«غرب تجهيز نشده بود. بنابراين واقعيت اين سمت گيري‌ها با تصميم دستگاه اداريجرج بوشپدر در حفظ عامل‌هاي اساسي کنترل سياسي آمريکا در زمينه‌ي سياست اروپايي بين‌المللي وارد تضاد شد و این کنترلي بود که ايالات متحده طي جنگ سرد بکار مي‌برد

 

بنابراين، مي‌بينيم که اروپاي غربي در دو دهه‌ي اخير دو چهره در برابر سرمايه‌داري آمريکا و دولت آمريکا نشان داده است. از يک سو، اروپاي غربي بيش از هر بخش ديگر جهان رابطه‌هاي اجتماعي و شکل‌هاي دولتي‌اش را با برنامه جهاني آمريکا سازگار کرده است و بيش از هر بخش ديگر جهان از ورود سرمايه‌هاي آمريکايي به بازار کار و توليد و ديرتر در بازارهاي مالي‌اش استقبال کرده است. پس چارچوب ‌»جامعه اروپايي» براي کمپاني‌هاي آمريکايي که در داخل اين جامعه به توليد مي‌پردازند، بسيار مساعد است. با اينهمه، در همين دوره، کشورهاي اروپاي غربي به نوعي تنظيم هماهنگ سرمايه‌ها بنا بر شکل يکپارچگي منطقه‌اي بيش از پيش سياسي شده بسيار نزديک شده‌اند.

 

از اين رو، ايالات متحده با اروپايي روبروست که خود را منطقه‌اي مي‌کند و در همان حال با چرخش جهاني نوليبرالي هم آوا است و عليه ايالات متحده چالش سياسي اروپايي بي چون و چرايي را در سطح ارزش‌هاي سياسي و نفوذ سياسي مدني بين‌المللي براه انداخته است.

 

دستگاه‌هاي اداري آمريکا که در طي دهه‌ي ۱۹۹۰ هدفشان حفظ و تداوم هژموني آمريکا بر اروپا مانند دوران جنگ سرد بودو نتیجه ان این شد که از سال ۱۹۹۰ فرانسه و آلمان وارد رويارويي‌هايي با ايالات متحد شده‌اند. اين رويارويي‌ها آشکارا انجام نمي‌گرفت و بنا بر اين ايجاب نمي‌کرد که توده‌ها را براي حمايت از اين مبارزه‌هاي گوناگون بسيج کنند.

اين کشمکش ها در جلسه‌هاي سري ناتو، اتحاديه اروپا و ديگر نهادها انجام میگرفت و در نتیجه در قلمرو نظامي – سياسي و حوزه‌ي ديپلماسي هدايت میشد . بديهي است که اينها مبارزه‌هاي واقعي و گاه بسيار شديد بودند. وقتي جنگ بوسني شعله ور شد، در مقياس وسيعي همچون محصول فرعي مبارزه‌هاي غرب- غرب دنبال شد. جنگ بين صربستان و ناتو نخست و قبل از هر چيز مانور آمريکا در درون اين مبارزه‌ها بود. دولت انگليس که در جهت اين کشمکش‌ها همچون جانبدار صادق آمريکا حرکت کرد. در دراز مدت سعي در نزديک شدن قابل ملاحظه به فرانسه و آلمان داشت . اين دگرگوني در جهت‌گيري انگليس که توسط تونی بلر از ۱۹۹۸ برانگيخته شد، نتيجه شوکي بود که آمريکا با ناچيز گرفتن خشن امنيت اروپا و بريتانيا در بالکان غربي وارد کرده بود..

 

از سوی دیگر ايالات متحده موفق شده بود ، بر جنبه‌ي نظامي – سياسي توسعه‌ در درون بلوک پيشين شوروي مسلط شود. آنها (و در رأس شان لهستان) براي امنيت سياسي خود بين آلمان و روسيه به مشتريان ايالات متحده تبديل شدند . آنها روسيه را از نهادهايي که مأمن بحث و گفتمان‌هاي نظامي – سياسي اروپآ بود طرد کردند و بدين ترتيب به موقعيت نگهبانان مرزي بين روسيه و اروپاي غربي نايل آمدند . ترازنامه کوشش‌هاي ايالات متحده براي دوباره‌سازي سياست اروپاي غربي به منظور حفظ کنترل مؤثر منطقه‌ها در شرايط پس از جنگ سرد ملايم شدن اين کوشش‌ها را نشان مي‌دهد

 

اتحادیه اروپا برنده اصلی غارت اقتصادی، نفوذ در بازار و برداشت کننده بازده اصلی مالی- سود بسیار اوکراین است آمریکا از تماشای نقش عمده اتحادیه اروپا در تحریک ناآرامی مدنی در اوکراین راضی است. اگر و چنانچه زمانی اوکراین به اتحادیه اروپا ملحق شود٬ به یک رژیم دست نشانده دیگر که توسط بانکداران و بوروکراتها در بروکسل٬ درست همانطور کهاسپانیا٬ یونان٬ پرتقال٬ و ایتالیا هدایت می شوند تبدیل میگردد. آمریکا عمدتا علاقمند است که اوکراین را بعنوان بخشی از سیاست محاصره روسیه عضو ناتو کند

 

در حال حاضر واشنگتن به اتحادیه اروپا٬ خصوصا فرانسه٬ انگلستان و متحدانشان٬ اجازه داده است عملیات نظامی را رهبری و مستقیما از جانب امریکا بنیابت عمل کند . دولت اوباما شدیدا با «خستگی مفرط از مداخله» – مخالفت گسترده مردم با جنگ مواجه است. وقتی که به اتحادیه اروپا جهت بمباران و ویران کردن طرابلس پیوست٬ از دادن نیروی زمینی خودداری نمود و لیبی را همچون یک کشور ورشکسته بدون اقتصاد مناسب و جامعه ای باثبات یا دولتی که بهیچوجه کارایی نداشت رها کرد.

 

اما امروزه آ روپا غرق در عميق‌ترين بحران‌های اقتصادی و اجتماعی خود، پس از جنگ جهاني‌دوم است .

 

در دو دهه گذشته، تعداد بيشتری از مردم شغل خود را از دست داده‌اند. کسانی که اشتغال دارند، عليرغم اشتغال، پول کمتری در اختيار دارند و خطر لغزش به ورطهٔ فقر به شکل اجتناب ناپذيری در حال گسترش است. نابودی اقتصاد کشورها به اين شکل تمام عيار در گذشته تنها در شرايط بروز يک جنگ ممکن بود، چيزی که اقدامات رياضت اقتصادی در کوتاهترين زمان اتحاديه اروپا را نجات داد . . در يونان و اسپانيا ازهرچهارنفريک نفر بيکار است و بيش از نيمی از جوانان بدون اشتغال هستند. ميانگين درآمد يک خانوار درطول اين سه سال در يونان ۱۷ درصد و در اسپانيا ۸ درصد تنزل کرده است. سيستم بهداری و بهزيستي، بازنشستگی و حفاظت اجتماعی به کلي‌فروپاشيده است. عليرغم فاجعه اجتماعی که سياست رياضت اقتصادی مسبب آن بوده است.

 

رابطه‌ بين آمریکا و روسيه

 

براي دولت آمريکا در دهه‌ي ۱۹۹۰، دشواري همزمان حفظ جدا نگاهداشتن اروپاي غربي و روسيه و باقيماندن نفوذ مسلط آن در هر يک از آنها بود. در دهه نود دولت بیلکلینتون سعی دآشت که با نفوذ در روسیه و ایجاد یک سری حرکآت «اصلاح طلبانه» این دولت را بسمت خود کشآند . در حالي که آلمان همچون شريک مرکزي دولت شوروي در زمان گارباچف بشمار مي‌رفت، واشنگتن به شتاب به شريک اصلي دوره يلتسين تبديل شد و او را به رويارويي با پارلمان روسيه در ۱۹۹۳ سوق داد و در رابطه تنگاتنگ با يلتسين براي تخريب و سرنگوني حزب کمونيست بسيار نيرومند همه تلاش خود را بکار گرفت. در چارچوب اين اتحاد سياسي، خزانه‌داري آمريکا با صرف ميلياردها دلار و با کمک به يلتسين تلاش کرد هيچ گامي در جهت اصلاح رابطه‌هاي اجتماعي خاص زندگي اقتصادي روسيه برداشته نشود و بجاي آن اوليگارشي جديد اجتماعي سرمايه‌داري را در رابطه‌ي تنگاتنگ سري با سرمايه‌داري آمريکا بنا نهد

 

تمامي دستگاه اقتصادي کلان اقتصاد روسيه در هر زمینه تا فروپاشي روبل در ۱۹۹۸ تابع اين طرح بود. اوليگارشي اجتماعي بسياري از دارايي‌هاي سودمند اقتصاد روسيه را تصاحب کرد؛ ثروت کشور را به يغما برد و از ارزش بالاي روبل و آزادي فعاليت‌هاي مالي براي گردش ارزش‌هاي دهها ميليارد دلار به سوي لندن و نيويورک سود اندوخت. در همـان حــال پيوستگي باعث شد که دولت روسيه با وام فزاينده فلج شود. اين وضعيت با موفعيت کلينتون در زمينه‌ي واداشتن دولت يلتسين به پذيرش توسعه ناتو در لهستان در ۱۹۹۷ و تعقيب سياست آشکارا ضد روس کاميابي سياسي چشمگيري براي واشنگتن بود.

 

با اينهمه، کلينتون نشان داد که از هدايت اين طرح فوق العاده تا انتهاي آن ناتوان است. در هنگام بحران مآلی جهاني در سال ۱۹۹۸ دولت آمريکا ناتوان بود که از فروپاشي روبل و افشاي وام دولتي دولت روسيه جلوگيري کند. در اين وضعيت با شتاب زيادي گروه يلتسين بيش از پيش از حيث سياسي خود را منزوي احساس کردندو این هم زمان با و رشکستگی اقتصادی شمار کوچکي از طبقه‌هاي متوسط نوخاسته از لحاظ اقتصادي طرفدار غرب در روسیه بود .

 

جنگ ناتو عليه يوگسلاوي در سال ۱۹۹۹ سبب اعتراض وسیعی در افکار عمومي مردم روسيه عليه ايالات متحده شد. جدي‌تر از همه رويدادها، جانشيني پوتين بجاي يلتسين و دگرگوني در همه‌ي سمت‌گيري‌هاي سياسي دولت روسيه در زمينه‌ي ساختمان سرمايه‌داري مستقل روسيه و احياء دوباره‌ي دولت روسيه بود

.

هنگام ورود جرج دبليو بوش به کاخ سفيد، کوشش‌هاي آمريکا در جهت اروپاي غربي و روسيه به هيچ وجه نتوانست بعنوان کاميابي‌هايي براي آن وانمود شود. بنظر مي‌رسد در این رابطه دو مدلي که به عنوان سيستم جديد سیاست بين‌المللي در منطقه عملا بی نتیجه شده بود

 

یک مدل همان مد ل قديمي جنگ سرد بود که باید ایالات متحده در راس اروپا در رویارویی با روسیه قرا گیرد

مدل دیگر این بود که ايالات متحده را در موضع ‌»قدرت بي طرف»بین روسيه و اروپاي غربي قرار میداد. اين کوشش‌هاي آمريکا موجب شد که اروپاي غربي به يگانه شدن روی آورد. و اين در حالي است که در حال حاضر سیاست روسيه بعنوان قدرت بازیافته بيش از پيش به شدت ضدآمريکايي مي‌شود و در جستجوي رابطه‌هاي بسيار تنگاتنگ با اروپاي غربي برمي‌آيد

 

در سال ۲۰۱۱ دولت باراک اوباما دست به افزایش حضور و نفوذ نظامی بیشتر آمریکا در کشورهای هم مرز و هم جوار روسیه زده است.از جمله تاسیس پایگاههای نظامی هوائی مسلح به موشک های دوربرد و رادارهای پیشرفته در لهستان ، رومانی ، ترکیه ، جمهوری چک و بلغارستان میباشد و با توجه با گشایش و گسترش پایگاههای نظامی در کشورهای آسیای مرکزی ( تاجیکستان ، ازبکستان ، قرقیزستان و … ) که کشورهای هم جوار روسیه هستند در صدد برآمده است که تلاش های جنگ افروزانه خود را از منطقه خاورمیانه بزرگ و آسیای جنوبی ( افغانستان و پاکستان ) به مرزهای آسیائی روسیه نیز گسترش دهد . در راستای سیاست تحدید کامل روسیه ، هیئت حاکمه آمریکا با حمله نظامی به کشورهای عراق و لیبی که مهم ترین شرکای تجاری و اقتصادی روسیه در خاورمیانه و آفریقای شمالی بودند ، عملا به روابط تجاری بین المللی روسیه صدمه زده است . عکس العمل این رقبا در مقابل تلاش های آمریکا مطلقا سکوت و یا بی توجهی همراه با ریشخند و مسخره بوده است : مثل اینکه بگویند اوضاع رو به رشد در جهان به نفع آنها و به ضرر موقعیت آمریکاست . هم چین و هم روسیه از جهانی تر شدن سرمایه خرسند هستند ولی آنها این گلوبالیزاسیون را منهای هژمونی آمریکا میخواهند .

در کوشش برای گسیختن اوکرائین از منطقه نفوذ روسیه این اولین بار نیست که ایالات متحده آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو با فاشیست های اوکرائینی که بخشی از نطفه فاشیستی اروپا استدست به یکی می‌کنند. در آمریکای لاتین طی سال‌ها با کمک گردان‌های مرگ شبه‌نظامی ـ فاشیستی میلیون‌ها نفر را ربود و به قتل رساندند و برای بی‌ثبات ساختن اتحادجماهیر شوروی با کمک نظامی تسلیحاتی و پول در افغانستان گروه‌ عمیقاً ارتجاعی مجاهدین ایجاد شد که بعد‌ها به سازمان القاعده متحول گردید

رابطه‌ بين آمریکا و آسياي شرقی

 

در دوره کلينتون امریکا با سه مسئله اساسي در منطقه روبرو گرديد.

 

۱- تعقيب رشد پويا در آسياي شرقي و جنوب شرقي با سيستم‌هاي مالي تا اندازه‌اي محکم،

۲- سياست‌هاي اقتصادي سازگار شده با فزوني شتابان سود

۳- صعود چين و گشايش آن و منطقه‌اي شدن روزافزون مدل‌هاي انباشت در منطقه و منطقه‌اي شدني که جريان‌هاي معين در داخل ژاپن و ديگر بخش‌هاي منطقه تلاش کردند شکل نهادي به آن بدهند.

 

کلينتون در سياست‌اش نسبت به چين با دشواری زياد روبرو شد و نخست کوشيد در رويارويي همزمان با چين و کره‌ شمالي موقعيت ممتازي بدست آورد. اما بعد در برابر مقاومت منطقه‌اي و فشار محفل‌هاي بازرگاني که در کشمکش براي تصاحب و رسوخ در بازار چين شرکت داشتند، عقب نشيني کرد. بحران شرق آسيا به خزانه‌داري کل آمريکا فرصت داد با رخنه در سياست اقتصادي و دارايي‌هاي اقتصادي کره راه را به روي نفوذ آمريکا بگشايد و در کوشش‌هاي خود براي گشودن راه به سوي ژاپن پيشرفت کند.

 

اصل خلاف جريان از توان ايالات متحده سرچشمه مي‌گيرد که به موهبت سلطه جهاني دلار قادر است به مديريت کسري‌هاي عظيم تجاري و بنابراين جذب کميت‌هاي زيادي از صادرات آسياي شرقي و جنوب شرقي بپردازد. اما این شتاب با آغاز رکود در ايالات متحده و تقويت جريان منطقه‌گرايي به زیان امریکا گردید. حال آنکه صعود تند چين تنش‌هاي مربوط به رقابت با کره جنوبي و حتي ژاپن را بر مي‌انگيزد. با اينهمه، علاقمندي‌هاي بسيار زيادي در هر منطقه براي نهادي کردن منطقه‌اي شدن وجود دارد. اين وضعيت دليل توانمندي براي دولت‌هاي منطقه در برابر ايالات متحده تا آن حد فراهم مي‌آورد که کنترل معيني در زمينه دسترسي به بازارهاي توليد منطقه برقرار کند و منطقه را از وابستگي مستقيم به صندوق بين‌المللي پول و از اين طريق به خزانه داري آمريکا در حالت بحران آزاد سازد. اين امر امکان مي‌دهد که سودهاي جمعي زيادي در اين مقياس بدست آيد که بتوان با صداي متحدتر در ديپلماسي اقتصادي بين‌المللي ‌»سازمان جهاني تجارت» و ديگر سازمان‌ها سخن بگویند . از اين رو، با روي کار آمدن بوش در واشنگتن دکوري براي فعاليت آمريکا آراسته شد، تا فعالانه براي بازسازي سيستم سياسي بين‌المللي در منطقه آسيا – اقيانوس آرام تلاش کند. دستگاه اداري بوش به برنامه‌ريزي تغيير دکور خود پرداخت در موضعي گام نهاد که شعار آن ‌»مطيع کردن چين» بود . در اين صورت قدرت نظامي آمريکا بايد بمنظور توليد تنش با چين گسترش يابد و قدرت‌هاي ديگر منطقه را پشت سر ايالات متحده قرار دهد و بدين ترتيب به ساختار يک قطبي نايل آيد. اين سياست به ايالات متحده امکان خواهد داد که از پيدايش يک بلوک سياسي – اقتصادي منطقه‌اي در برگيرنده چين و ژاپن جلوگيري کند و همچنين سياست‌ها و اقتصادهاي منطقه‌اي را در جهت بسيار مساعد براي منافع آمريکا در چنبره خود قرار دهد. .

 

با اينهمه، در شرايطي که اقتصاد چين به رشد خود ادامه مي‌دهد و گشايش‌هاي وسيع بازار را براي سرمايه‌داري خارجي فراهم میکند ، سياستي که هدف آن ‌»مطيع کردن» چين است با. توانايي ايالات متحده در فراهم کردن مدل‌هاي سياسي و اقتصادی منطقه تا عملي شدن ان به شدت فاصله گرفت

 

مشاوران سرمایه داری براین باورند که برتری قدرت هوایی و نیروی دریایی آمریکا و وابستگی چین به تجارت خارجی یک مزیت استراتژیک در هر نوع مقابله مسلحانه به آمریکا میدهد. از اینرو برنامه «محور آسیا» ی اوباما در دنباله سیاست بوش به وضوح برای محاصره و تضعیف ظرفیت چین٬ برای رقابت و جایگزینی آمریکا در بازار جهانی طرح ریزی شده است. نظامیان واشنگتن٬ نمیدانستند و موفق نشدند که اهرم استراتژیک چین در مورد بیش از دو تریلیون دلار (بدهی) خزانه داری آمریکا به چین را به حساب بیاورند. که اگر این پول به بازار ریخته شود٬ منجر به کاهش عمده ارزش ارز آمریکا و وحشت در وال استریت و رکود عمیق اقتصادی ایجاد میشود.

 

چین میتواند به تهدیدات آمریکا توسط:

 

۱-تصرف دارایی های ۵۰۰ شرکت بزرگ چند ملیتی واقع در کشور(چین) که باعث سقوط سهام میگردد

۲- قطع منبع عمده زنجیره عرضه کالا٬ که باعث اختلال بیشتر در آمریکا و اقتصاد جهان میشود

 

پاسخ دهدجاه طلبی امریکا و خشم از دست دادن بازار٬ وضعیت٬ و برتری واشنگتن را با خطر مقابله با چین سوق میدهد. در مخالفت با نظامیان٬ رئالیستهای اقتصادی واشنگتن بر این باورند که آمریکا بیش از حد در معرض خطر بوده و بسیار وابسته به اعتبار- قرض٬ درآمد خارج از کشور و درآمد مالی است که در مداخلات نظامی جدید در آسیا٬ خصوصا بعد از عواقب فاجعه بار جنگها در خاورمیانه درگیر شود. سیاست فعلی آمریکا انعکاس کشمکش بین امپریالیستهای نظامی و هواداران منافع اقتصادی امپریالیستی است. در اصل٬ اختلاف طرح آمریکا برای محاصره نظامی چین از طریق تحریک متحدان ژاپنی و کره ایش است تا بر سر این جزایر با چین مقابله نمایند. از معاهدات واشنگتن با ژاپن برای «کمک» به مهمترین متحدش در منطقه استفاده میشود. کمک آمریکا به ادعای توسعه طلبی ژاپن، بخشی از تغییر سیاست استراتژیک آمریکا از تعهدات نظامی در خاورمیانه به معاهدات اقتصادی و نظامی در آسیا٬ حذف و تحریک چین است.

رژیم اوباما طرح»محور آسیا» را در تلاش برای مقابله با بزرگترین رقیب اقتصادی اش اعلام نموده است. چین٬ دومین اقتصاد بزرگ جهان٬ جای آمریکا را بعنوان یک شریک تجاری اصلی در آسیا و آمریکای لاتین گرفته است و بعنوان یک سرمایه گذار اصلی در توسعه منابع طبیعی آفریقا بسرعت در حال پیشرفت است

 

سفر اوباما به استرالیا و سخنرانی اش در پارلمان آن کشور دقیقا نشان داد که آمریکا میخواهد چین را در اقیانوس آرام بطور جدی به چالش میطلبد . اوباما در سخنرانی خود تاکید کرد که آمریکا تصمیم گرفته که با ایجاد و تاسیس یک پایگاه نظامی در آن کشور به حضور قوی نظامی خودش در منطقه » نوار اقیانوس آرام » جامه عمل بپوشاند . در این راستا ، او اعلام کرد که آمریکا بلافاصله ۲۵۰ نفر » کلاه سبزهای نظامی » را روانه پایگاه هوائی استرالیا در بندر داروین ساخته و در سال ۲۰۱۲ تعداد آنها را به ۲۵۰۰ نفر افزایش داد . اظهارات اوباما نشان میدهد که آمریکا با اینکه میخواهد ( ویا زیر فشار است ) نیروهای نظامی خود را از عراق تخلیه کند ولی در عوض برنامه دارد که حضور نظامی خود را به منطقه بزرگ آسیا – اقیانوسیه گسترش دهد . در پرتو افزایش تمایلات و خواسته های ضد جنگ و ضد مداخله در بین مردم آمریکا که به خاطر تشدید بیکاری و بی امنی در آمریکا خواهان کاهش هزینه های دولتی حتی در گستره نظامی هستند ، نشان میدهد که آمریکا بقای موقعیت خود را فقط میتواند از طریق افزایش پایگاههای نظامی آن هم در بخشی از جهان برای مدتی تامین سازد

 

هیئت حاکمه آمریکا به نمایندگی اولیگوپولی های مالی تر شده تلاش میکند که با سیاست مهار و تحدید چین ( دومین اقتصاد بزرگ جهان و بزرگترین طلبکار آمریکا ) آن کشور را تحریک ساخته و بدینوسیله ازدیاد هزینه های سرسام آور نظامی خود را مورد توجیه قرار دهد . در واقع حضور اوباما در کنفرانس کشورهای آسیا – اقیانوسیه و سفرش به اندونزی در ماه نوامبر ۲۰۱۱ و سفر هیلاری کلینتون به برمه ( میانمار ) در ماه دسامبر ۲۰۱۱ و سپس دامن زدن به اختلافات بین چین و کشورهای همجوار چین – فلیپین ، ویتنام ، ژاپن و…_بر سر مالکیت بر جزایر » دریای جنوب چین » در راستای تحریک چین و سپس توجیه ازدیاد هزینه های نظامی در انظار و افکار مردم جهان بویژه مردم آمریکا ، است . با اینکه سیاست های تهاجمی اوباما علیه چین ضرورتا به یک خطر جدید علیه صلح جهانی ختم نمی شود ولی مجموع پیآمدهای پروژه های جنگی و سیاست های مداخله جویانه آمریکا در امور کشورهای پیرامونی از یک سو و » برنامه های تحریک آمیز بویژه سیاست مهار و تحدید رقبای آمریکا ( چین و روسیه ) از سوی دیگر میتواند شرایط را برای بروز جنگ های عمومی حداقل در سطح منطقه ای آماده سازد

 

رابطه بین آمریکا و آمریکای لاتین

 

مقارن آغاز جنبش‌هاي استقلال‌طلبانة كشور‌هاي آمريكاي لاتين كه در صدد سرنگون كردن نايب‌السلطنه‌هاي وابسته به اسپانيا بودند، دولت ايالات متحدة آمريكا كه از اين پس خود را با كشور‌هاي تازه استقلال‌يافته مواجه مي‌ديد، به انجام تغييراتي كلان در عرصة روابط خود با كشور‌هاي آمريكاي لاتين دست زد. اما نقطة عطف اين تغييرات دكترين مونروئه، رئيس‌جمهور وقتِ آمريكا بود. براساس مفاد مندرج در اين دكترين سياسي كه در سال ۱۸۲۳ تدوين شد، ديگر كشور‌هاي اروپايي حق مداخله در امور كشور‌هاي آمريكاي لاتين را نداشتند. ‏اولين جرقة تغييرات در كوبا زده شد و فيدل كاسترو در رأس چريكهاي ماركسيست در كوبا موفق شد، باتيستا ديكتاتور سابق اين كشور را به نشانة پايان عصر كهن استيلاي سياستمدارانِ موافق سياست‌هاي آمريكا در كوبا سرنگون كند و آغازگر عصر جديدي در تاريخ باشد. سال‌ها بعد (در سال‌هاي آخر قرن بيستم) نيز چپگرايان لاتيني توانستند قدرت را در كشورهاي خود در دست بگيرند وكم كم عرصه را بر دولتمردان طرفدار سياست‌هاي آمريكا تنگ كنند. يكي از اين سياستمداران نيز هوگو چاوز بود كه به رغم آن‌كه از ميان نظاميان برخاسته بود، ديدگاه‌هاي چپگرايانه‌ داشت و سياست‌هاي مردم‌گرايانه‌اي را دنبال مي‌كرد. او اين سياست‌ها را تا جايي دنبال كرد كه امروزه عنوان اصلي‌ترين مخالف كاخ سفيد پس از كاسترو را از آنِ خود كرده است. ‏

 

در دهة ۱۹۸۰ نيز دانيل اورتگا طي انقلابي، سوموزا ديكتاتور سابق نيكاراگوئه را سرنگون كرده بود و خود در رأس دولتي انقلابي قدرت را در ماناگوا، پايتخت نيكاراگوئه در دست گرفته ‌بود. در آن زمان نيز جمهوري‌خواهاني كه در كاخ سفيد سكونت داشتند به رهبري رونالد ريگان، رئيس‌جمهور وقتِ اين كشور، مخالفت خود را با حضور دولت ساندينيستِ در رأس قدرت اعلام كردند و حتي به حمايت از شبه‌نظاميان مخالف دولت انقلابيِ اورتگا برخاستند (ماجراي کنترا). اين امر منجر به وقوع جنگي تمام‌عيار در نيكاراگوئه شد؛ نبردي كه در نهايت نتيجه‌اي جز انفكاك بيشتر جناح‌هاي سياسي و شكست اورتگا در انتخابات ۱۹۹۰ در برابر راستگرايان در پي نياورد. در هندوراس٬ کودتای نظامی حمایت شده توسط آمریکا٬ که با جوخه های مرگ و کشتن بیش از ۲۰۰ مخالف فعال در طول دوسال زمان تدارک ایجاد شده بود با تقلب انتخاباتی٬ «قدرت» توسط یک رژیم دست نشانده تصاحب شد . در ونزوئلا٬ آمریکا همچنان به تأمین بودجه مالی احزاب مخالف که به حمایت از خشونت اوباشان خیابان٬ خرابکاری در خدمات عمومی مانند برق حمایت میکند٬ در همان حال با تکیه بر نخبگان سرمایه دار به احتکار کالاهای اساسی و افزایش قیمتها ادامه میدهد. تاکنون٬ تلاشها برای تضعیف دولت ونزوئلا با شکست روبرو شده است. در نتيجة اين وقايع و مخالفت‌هاي دولت آمريكا، ساندينيست‌ها۱۶ سال از قدرت دور ماندند و دولت‌هاي راستگرايان ابقاء شد. كامل شدن اتحاد چپگرايان را كه اكنون متشكل از كشور‌هاي كوبا، ونزوئلا و بوليوي است، مي‌توان از نتايج مستقيم انتخابات اخير نيكاراگوئه دانست. از ديگر نتايج اين تحول سياسي نيز، رويارويي اقتصادي چپ‌گرايان لاتيني با دولت آمريكا فرض مي‌شود..

http://www.asipress.us/prtebz8vijh8w.9bj.html

به طور کلي سابقه طولاني استعمار، عدم رفاه و افزايش فقر، و خلأ ايدئولوژيک سه عامل اساسي شکل‌گيري جريان‌هاي چپ استقلال‌طلبانه در آمريکاي لاتین است. تثبيت نظام‌هاي ملي در آمريكاي لاتين نشان داده است كه مي‌تواند الهام‌بخش تغيير در ساير كشورهاي منطقه شود و اين يعني تهديد منافع استراتژيك واشنگتن. در چنين شرايطي است كه ايالات متحده راهكارهايي را اتخاذ مي‌كند كه از يك سو به سرنگوني نظام‌هاي مردمي ضد امپرياليست و از سوي ديگر به سد شدن راه آنها براي نفوذ به كشورهاي وابسته منجر شود. بخش‌ پاياني مقاله، نحوه مواجهه واشنگتن را با موج نو نظام‌هاي مردمي در آمريكاي لاتين بررسي مي‌كند

 

رابطه بین آمریکا و خاورميانه

 

خاورميانه منطقه‌ي ديگر را تشکيل مي‌دهد که در آن ايالات متحده ترکيب تاکتيک پويا و اقتصاد آزاد ويژه‌ي پس از جنگ خود را گسترش داده است

پايه‌هاي سياسي موضع‌هاي آمريکا در خاورميانه از زمان فروپاشي نفوذ شوروي مبتني بر دستکاري کشمکش‌هاي سياسي مزمن در داخل منطقه بوده است. آمريکا باحفظ و پشتيباني از دولت اسراييل اين کشور را به تهديدي براي ديگر دولت‌هاي عرب تبديل کرده و پيوند امنيتي با مصر را حفظ کرده است. در همان حال، ايالات متحده خود را ‌«ميانجي» ناگزير بين اسراييل و دنياي عرب در ارتباط با اشغال فلسطين معرفي کرده است. در دهه‌ي ۱۹۹۰، اين کشور نقش ميانجي‌اش را ميان اسراييل و مقام‌هاي فلسطيني پيرامون زمين‌هاي اشغال شده گسترش داده است. ايالات متحده توانست نقش پشتيبان عربستان سعودي و کشورهاي خليج فارس را در برابر تهديدها عليه اين کشورها از جانب ايران و عراق (دوره‌ي صدام) بازي کند.

 

اما پس از پيروزي جنگ خليج (فارس) و سرانجام سازش نامعتبر ميان اسراييل و عرفات رهبر و رئيس دولت فلسطين، موضع‌هاي ايالات متحده در منطقه با يک دوره‌ي طولاني انحراف از مسير دمساز شد. واشنگتن به سعودي‌ها اجازه داد در عوض حضور گروه‌هاي آمريکايي در عربستان سعودي، سياست بين‌المللي بسيار شديد اسلام‌گرايي را که نتيجه‌هاي آن با ظهور القاعده نمايان گرديد، گسترش دهد.

 

جنگ (نخست) خليج (فارس) در نفس خود جنگ تمام عيار بربرانه عليه عراق بود که طبق گزارش‌هاي سازمان ملل متحد موجب مرگ بيش از يک ميليون عراقي گرديد و بيش از پيش رسوايي چنين سياستي را در دنياي غرب و جهان اسلامي بنمايش گذاشت. از سوي ديگر، ظهور انتفاضه دوم فلسطيني‌ها به نقش ميانجي ايالات متحده پايان داد. اين انتفاضه آشکارا تهي بودن و نا معتبر بودن موافقت‌هاي اسلو و کمپ ديويد را بر ملا کرد. از سوي ديگر، سرکوب‌گري‌هاي اسراييل واکنش‌هاي شديدي در عربستان و مصر ايجاد کرد و اين دولت‌ها را بر آن داشت که تأثير معيني روي بحران بگذارند. واشنگتن يار‌ي به اين دولت‌ها را در ارتباط با اين بحران رد کرد. اين دولت‌ها نيز با متوقف کردن کوشش‌هاي آمريکا براي پيشبرد سياست‌اش نسبت به عراق جواب رد دادند. اين سياست در ۲۰۰۱ با شکست کامل روبرو شد. زيرا سوريه و ديگر دولت‌ها (در آن وقت) به عراق در شکستن محاصره کمک کردند. ايالات متحده از حيث سياسي در برابر اخراج بازرسان سازمان ملل متحد مأمور بررسي سلاح‌هاي کشتار جمعي از عراق ناتوان بود. آمريکا و انگليس موفق نشدند سياست جديدي را که مورد قبول شوراي امنيت سازمان ملل متحد باشد، پيشنهاد کنند. ۱۱ سپتامبر سياست آمريکا در منطقه انحراف از مسير و تقريباً بکلي مجزا از طرح بين‌المللي بود

 

سازندگان امپراتوری آمریکا به اشکال متنوع وسیعتری از مداخلات در مقایسه به سلفشان در دوره رئیس جمهوری جورج بوش(پسر) متکی شده اند. آنها کمتر تمایل دارند که عملیات زمینی در مقیاس بزرگ براه بیاندازند و بیشتر مایلند به دست نشاندگان نخبه روی آورند. آنها حساسیت بیشتری در الویت دادن به کشورهای مورد هدف برای مداخله مستقیم نشان داده اند واشنگتن بیشتر بر روی متحدان امپریالیستی اروپایی خود٬ بویژه فرانسه٬ در بدست گرفتن رهبری در آقریقا تکیه میکند، بدون اینکه از منافع اصلیش در حفظ مصر که شدیدا تحت کنترل آمریکا- اسرائیل است، صرفنظر کند

 

در همین حال٬ اسرائیل(حامی خارجی واشنگتن)٬ دولتهای دست نشانده خلیج فارس و متحدان اروپایی و ژاپن، آمریکا را برای مداخله و مقابله با «دشمنانشان» تحت فشار قرار میدهند. بدین منظور٬ اسرائیل و هیئت قدرتمند صهیونیستی در دولت آمریکا مذاکرات ایران و آمریکا را بخطر انداخته اند(تضعیف کرده اند). عربستان سعودی و حکومتهای سلطنتی خلیج فارس٬ همچنین ترکیه از آمریکا میخواهند که به سوریه حمله کند. فرانسه با موفقیت آمریکا را علیه دولت قدافی در لیبی به جنگ کشاند و نگاهشان به مستعمره سابقشان سوریه است. آمریکا تنها کمک محدودی به مداخله نظامی فرانسه در مالی و جمهوری آفریقای مرکزی ارائه داده است

در این رابطه بسیار لازم است که بنقش مخرب و تروریستی عربستان سودی در منازعات منطقه خاورمینهه توجه ویژه گردد . امروزه این افشا گری جهانی و عالمگیر شده است که حتی متحدان قبلی این کشور سعی میکنند از نزدیکی با عربستان کناره گیری کنند .

 

مغز متفکر شبکه ترور سعودی بندر بن سلطان است٬ که دارای روابطه دیرینه و عمیق با مقامات بلند پایه سیاسی٬ نظامی و اطلاعاتی آمریکا است. بندر در پایگاه نیروی هوایی ماکسویل و دانشگاه جانز هاپکینز آموزش و تعلیم داده شده و در مدت دو دهه بعنوان سفیر سعودی خدمت کرده است ۱۹۸۳-۲۰۰۵).

زمان تصدی مقام سفیر بطور فعال در حفاظت از خانواده سلطنتی سعودی در ارتباط با بمبگذاری برجهای سه گانه و پنتاگون در ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۱ مشغول بود. این سوءظن که بندر و متحدانش در خانواده سلطنتی قبلا از بمبگذاری تروریستهای سعودی (۱۱ نفر از ۱۹ شهروند سعودی بودند) اطلاع داشته اند٬ با پرواز ناگهانی خانواده سلطنتی سعودی پس از اقدام تروریستی این را پیشنهاد میکند- تقویت میکند. اسناد و مدارک اطلاعاتی آمریکا در ارتباط با نقش سعودی- بندر تحت بررسی کنگره میباشد

 

در حالی که عربستان سعودی یک دشمنی دیرینه نسبت به اسرائیل دارد٬ بندر در یک رابطه کاری با رژیم نتانیاهو٬ در اطراف دشمنی مشترک با ایران و بویژه در مخالفت با توافق موقت بین اوباما و رژیم روحانی یک «درک نهان» توسعه داده است.

 

بندر بطور مستقیم یا از طریق نیابتی ها (پروکسی ها) در تغییر شکل دادن به صف بندی های سیاسی٬ بی ثبات کردن مخالفان و تقویت و گسترش دسترسی سیاسی دیکتاتوری سعودی از شمال آفریقا تا جنوب آسیا٬ از قفقاز روسیه تا شاخ آفریقا٬ بعضی وقتها در همآهنگی با امپریالیسم غرب٬ بعضی اوقات دیگر در جهت آرمان هژمونیک (سلطه طلبی) عربستان مداخله کرده است.

 

همه آمریکایی ها آگاهند که هیچکدام از حامیان «نظامی» واشنگتن٬ دست نشاندگان و متحدانش هزینه بالایی بصورت پرسنلی و پولی در جنگهای اخیر آمریکا پرداخت نکرده اند.»مردم» عربستان سعودی٬ اسرائیل و فرانسه آشفتگی های اجتماعی – اقتصادی را که مردم آمریکا مواجه شده اند، تجربه نکرده اند. برای این رژیمهای «متحد»٬ ارزانترین راه برای حل و فصل درگیریهای منطقه ای و ترویج جاه طلبی هایشان متقاعد کردن آمریکا٬ اجبار و یا فشار به آمریکا برای «تمرین نقش رهبری جهانی اش» است . سیاستگذاران واشنگتن٬ با پس زمینه٬ تاریخ گذشته٬ ایدئولوژی و تجارب گذشته٬ به این درخواستها حساس هستند٬ خصوصا اگر آنها از طرف اسرائیل باشند. اما آنها همچنین رشد «خستگی مفرط از مداخله» در میان مردم آمریکا٬ حس تعبیری به سیاست خارجی آمریکا برای افزایش احساسات ضد امپریالیستی در میان اکثر آمریکایی ها را که به مداخلات بیشتر نظامی آمریکا «نه» میگویند، تشخیص میدهند.

 

در افغانستان٬ نیروهای ویژه با ارتش آمریکا٬ سربازان ناتو و نیابتی های نظامی دست نشانده٬ همچنین با پهباد ها (هواپیماهای بدون سر نشین ) بکشتار مردم افغانستان ادامه میدهند . جنگی دیگر٬ این بار با سوریه٬ باعث شعله ور شدن نارضایتی ها در داخل آمریکا در شرف شروع شدن بود . بدون اینکه نفع مثبتی برای مردم مریکا داشته باشد. در حقیقت٬ پیروزی نظامی آمریکا بر دمشق باعث گسترش قلمرو عملیات برای القاعده در عراق و شرق مدیترانه میگردید. این افکار عمومی آمریکا بود که بر رگبار طرفداران رسانه ای هوادار اسرائیل و فشار از طرف رؤسای ۵۲ سازمان بزرگ یهودی آمریکایی که فعالانه دولت اوباما را به «باتلاق سوریه» هل میدادند٬ غلبه کرد. فرانسوا اولاند رئیس جمهور فرانسه چهره جدید نظامیگری امپریالیستی و مناقشات در آفریقا، از بمباران گسترده لیبی تا اشغال مالی و جمهوری آفریقای مرکزی است آمریکا از اینکه «نقش حمایت» از فرانسه را بازی میکند، خشنود است. هیچ برنامه استراتژیکی برای درگیری در آفریقا بحز جنگهای نیابتی اش در سومالی ندارد.

 

مخالفت شدید افکار عمومی برعلیه هر گونه مداخله مستقیم نظامی٬ واشنگتن به نیابتی های نظامی برای مداخلات در کشورهای «استراتژیک» و حاشیه ای و منطقه ای روی آورده است. حتی در جاهایی که برای منافع امریکا اهمیت دارد٬ واشنگتن بطور فزاینده ای بر نخبگان محلی که به نمایندگی اش در درگیریها در کشورهای مختلف بعنوان مثال یمن٬ تایلند٬ هندوراس٬ ونزوئلا٬ پاکستان٬ افغانستان و مصر عمل میکنند٬ متکی است

.

نتیجه گیری

 

کوتاه سخن، اين است که امروزه حکومت جهان توسط ايالات متحده مبتني بر پايه‌هاي محکم نيست و اکنون در حال زوال است چون فاقد ابزارهاي مناسب براي حفظ برتري‌اش در شرايط پس از جنگ سرد است

 

ما در مرحله‌اي هستيم که طي آن جنبش واقعي سياسي رهايي که دولت‌هاي مرکزي سرمايه‌داري را بنا بر بديل مثبت نقد کند که براي توده بزرگ بشريت مشهود باشد، وجود ندارد. با وجود اين، در عين حال اين يک اشتباه بزرگي است که تصور کنيم اعتراض سياسي توسط نيروهاي ضد سرمايه‌داري در افق ناپديد شده است. آشفتگي چپ و دگرگوني‌هاي قدرت اجتماعي عليه جنبش کارگري در بسياري از بخش‌هاي جهان به امکان تعرض جديد جنبش کارگري طي دهه آينده پايان نداده است. افزايش محتمل تضادها ميان دولت‌هاي اساسي سرمايه‌داري و تضادهاي مدل جديد سرمايه‌داري براي کشورهاي پيراموني مي‌تواند چشم‌اندازهاي جديد به‌روي چپ جديد بگشايد.


 

 

  1. چین و روسیه با تصویب قطعنامه ضدیمنی امریکا عملا شریک جنایت امریکا درین حمله میباشند. بزرگ‌ترین امتیاز و خوشبختی جبهه…

Designed with WordPress