نفی نقش رهبری کننده حزب کمونیست!

 

نفی نقش رهبری کننده حزب کمونیست!

درجنبش چپ ایران تقلیل سوسیالیسم علمی به سطح سوسیالیسم خرده بورژوائی درقالب رویاهای مربوط به صرفا “دموکراسی شورائی” توسط تعدادی از تشکلها و افراد چپ به مشغله ی روز تبدیل شده است. این چپ ذهنی گرا، به جمع بندیهای کمونیسم علمی درمورد مسائلی که درساختمان سوسیالیسم بعداز انقلاب کارگری پیش می آیند، بی اعتنا مانده و عوامل مادی شکست دولت کارگری را نادیده گرفته و به عوامل ذهنی سیاسی و سبک کاری مرتبط می نماید.

شدت یابی مبارزه طبقاتی توسط بورژوازی شکست خورده پس ازپیروزی انقلاب سوسیالیستی، تبدیل خرده بورژوازی به مثابه بخش قابل توجهی از ساکنان کشوربه مانعی در سنگ اندازی در پیش روی سوسیالیسم و کمک به احیای مناسبات سرمایه داری، نشان داده است که با پیروزی پرولتاریا، انقلاب سوسیالیستی چهاراسبه به پیش نمی تازد. مقابله یک پارچه امپریالیسم جهانی برای درهم شکستن انقلاب پیروزمند سوسیالیستی ازطریق محاصره و مداخله ی نظامی، اقتصادی، سیاسی ، کمک رسانی به ضدانقلاب داخلی درادامه مبارزه با دولت کارگری و شایعه پراکنی درمورد چنین انقلابی برای ممانعت از پشتیبانی طبقه کارگر و توده های زحمت کش جهان ازآن کشور، دشمن دیگر جهانی است با دردست داشتن امکانات وسیع مداخله گری برای به شکست کشاندن دولت کارگری. و بالاخره اشتباهات و یا عدول رهبری حزب کمونیست از اصول اساسی تئوری پیشبردانقلاب پرولتری درقالب رویزیونیسم، معضلات بسیارجدی هستند که اگر پیشروان طبقه کارگر درمقابله با این معضلات چون آهنی آب دیده و چون عقابی تیزبین نایستند، شکست دولت به طوراجتناب ناپذیری دراین نبرد طبقاتی با سرمایه داری جهانی و داخلی در انتظار آنان خواهدبود. به خصوص که انقلاب سوسیالیستی که ماهیتا خصلتی جهانی دارد، هنوز موفق نشده باشد با پیروزشدن بر سرمایه داری جهانی حداقل درتعدادی ازکشورها که توازون نیرو بین انقلاب و ضدانقلاب جهانی را به نفع خود بگرداند، و دردفاعی استراتژیک دربرابر رقیب جهانی اش قرارداشته باشد.

درتوجیه شکست دولت کارگری عمده تا و حتا تنها “عدم تحقق دموکراسی شورائی” و کلا تکیه به کار شورائی پیش کشیده می شود. بررسی انگیزه چنین نظری دردرجه اول به یک نقطه حساس درمبارزه طبقاتی که همانا نفی نقش حزب سیاسی پیشروطبقه کارگر است، برمی گردد. این حمله ازدوجانب صورت می گیرد:

1ـ ازجانب کسانی که وجود چنین حزبی را برای رهبری جنبش کارگری مضردانسته و معتقدند که طبقه کارگر باید خود از طریق ایجاد شوراهای کارگری سرنوشت خود را درمبارزه طبقاتی به دست بگیرد.

هرکارگری ازاین حضرات که نسخه برای طبقه کارگر می پیچند حق دارد سوئال کند که اگرچنین خط فکری ضرورتی است عینی درجلو رشد جنبش کارگری، چرا درطی صدها سال مبارزه طبقاتی کارگران، در هیچ جائی بدون وجود حزب طبقه کارگر نه شوراهای مقتدری تشکیل شده و نه به طریق اولی طبقه کارگر را به قدرت رسانده اند! بنابراین چنین دیدی بیشتراز آن که ضرورتی عینی و درخدمت رشد جنبش کارگری باشد درخدمت تضعیف آن ازطریق ضدیت با حزبیت پرولتاریائی عمل می کند و باوجود ظاهر عوام فریبانه اش، طبقه کارگر درهیچ کشوری به دنبال چنین خطی نرفته است.

2ـ کسان دیگری ظاهرا به نفی حزب کمونیست نپرداخته ولی به چنین حزبی فقط افتخار معلم طبقه کارگر بودن و نه رهبر آن را می دهند، ضمن این که تاکید دارند که چنین حزبی ازطبقه کارگر نماینده گی نمی کند و دربهترین حالت نماینده آگاه ترین قشر طبقه کارگر می باشد.

گرچه طبقه کارگر نیاز به معلم برای آموختن تئوری راهنمای خود ـ کمونیسم علمی ـ دارد، اما مهم ترازآن نیاز به کشف استراتژی و تاکتیکهای مبارزاتی خودش برای کسب قدرت دولتی دارد که به ویژه درزمینه تاکتیکی باید مرتبا بررسی شده و سیاستهای جدید درپیشبرد مبارزه طبقه کارگراتخاذشوند و تشکلی که این سیاستها را با تکیه به طبقه کارگر به پیش ببرد. حال طبقه کارگری که متشکل درسطح کل جامعه نیست، و روز و شب در میدانهای استثماری سرمایه داری گرفتاراست، چه گونه قادر است چنین مناسبات بغرنجی را روزمره (به خصوص درمورد تاکتیکها) درجریان مبارزه اش دریافته و سیاست مربوط به آنها را به مرحله اجرا درآورد؟ آیا هدف طرح کننده گان این نظر آن است که طبقه کارگر را هم به روز روشن فکران کتابی دچارسازند که کتاب پرست شده وراههای عملی مبارزه را کناربگذارند و به بحث پیرامون این یا آن سیاست روزمره و طولانی مدت ازصبح تا شب بپردازد؟

طبقه کارگر بنا برشم طبقاتی و درکلیت اش به دنبال چنین رفتاری هرگز نخواهد بود، چون که مغایر با شرکت طبقه کارگر در تولید و طرز عمل و بینش اش می باشد. پس طبقه کارگر نیاز به معلم بدون عملی که درپیوند فشرده باخودش و حتا بیشتراز آن شرکت درمبارزات روزمره اش نباشد، ندارد و درک تنها معلم طبقه کارگربودن، درک حقیرانه ای است از نقش حزب و جدا دانستن آن ازطبقه کارگر! و اگر این معلم “عالم بی عمل” نبوده و درمسائل روزمره هم دوش به دوش طبقه کارگرباشد و آن را راهنمائی بکند، از آنها بیاموزد، آن وقت است که این حزب عملا با شوراها و با مبارزه طبقاتی کارگران درپیوندی به تمام معنا فشرده قرارمی گیرد و جدا ازبدنه ی کارگری نمانده و تنها درسطح پیشروان طبقه باقی نمی ماند.

و اما آنانی که لطف کرده و حزب را فقط “نماینده آگاه ترین قشرطبقه کارگر” می دانند، این واقعیت را فراموش می کنند که آگاه ترین قشرطبقه کارگر دارای چنان کیفیتی هم هست که اقشار میانه و عقب مانده طبقه کارگر را دعوت به اتخاذسیاستی ازپیشروان طبقه کارگرمی کند که به نفع کل طبقه کارگر باشد. بنابراین حزبِ آگاه ترین قشرطبقه کارگر صاحب چنان کیفیتی است که مدافع پیش رفته ، درست و عینی ترین منافع کل طبقه کارگر می باشد و لذا عنصری جدا ازطبقه کارگر نیست.

نمره رد دادن به چنین حزبی و سنگ اقشارعقب مانده طبقه کارگر و غیر کارگران شرکت کننده در انتخابات شورائی را ازجمله به بهانه ی “دموکراسی مشارکتی” به سینه زدن، معنائی جزانداختن طبقه کارگر به زیر رهبری نظرات خرده بورژوائی، بورژوائی و حتا طبقات ماقبل سرمایه داری ندارد! چنین نظریه ای ضدیت با کمونیسم علمی و محکم به دست نگرفتن مسائل مبارزه طبقاتی پرولتاریا است که پیوسته توسط مارکس و انگلس، لنین و مائوتسه دون مورد تاکیدقرارگرفته اند.

حال برویم به سراغ اوضاع پس از انقلاب پرولتری. انجام انقلاب به معنای شرکت تمامی طبقه کارگر یک کشور در”شوراها” و یا عضویت در حزب “معلم” خود نیست. پس از پیروزی انفلاب، نماینده گان منتخب به شوراها درسطوح مختلفی از یک موسسه کوچک تولیدی و خدماتی گرفته تا بزرگترین کارخانه ها درسطوح مختلف جغرافیائی نظیرروستاها، شهرها، شهرستانها، ایالتها ویا درمحلات تماما به سطح شورای مرکزی نرسیده و مجبورند ازمیان خود درسطوح مختلف جغرافیائی کسانی را به شوراهای سطح بالاتر انتخاب کنند که ضرورتا کمونیست نبوده و حتا بعضا بدون آن که شناخته شوند، مخالف آن نیز ممکن است باشند. درعین حال، کمونیستها درکلیه این سطوح درصورتی که ازمنافع کارگران قاطعانه دفاع کنند توسط کارگران و توده های زحمت کش به شوراهای مرکزی انتخاب شده و درسطح انتخاب دولت شورائی شانس حضور پیدا خواهند کرد.

بنابراین کنارزدن نقش حزب در ادامه انقلاب پرولتری و ساختمان سوسیالیسم و محدود ساختن آن به نقش معلم طبقه کارگر، به معنای انتظارداشتن ازاقشارعقب مانده طبقه کارگراست که هم راه با بقیه طبقات غیرپرولتری شرکت کننده در شوراها، افراد دیگرغیرکمونیستی را برای حضور درشورای مرکزی انتخاب کنند و دولت شوراها اساسا ازغیرکمونیستها تشکیل شود و ازآنها انتظارداشته باشیم که انقلاب سوسیالیستی را تعمیق بخشد! درچنین حالتی شکست انقلاب درهمان اوان تولدش حتمی است و نشان دهنده ی آن خواهدبود که حزب کمونیست قادرنشده است با ارائه خط درستی دردفاع ازمنافع کارگران مورد قبول و حمایت توده های کارگری و زحمت کش قراربگیرد. درچنین صورتی اولا این حزب دیگر به عنوان تشکل رهبری کننده پیشروطبقه کارگر نبوده و ثانیا امکان تغییرماهیت دولت پرولتری به سهولت به وجود خواهدآمد. اما درحالت معکوس آن و انتخاب بخشی ازکمونیستها برای تشکیل دولت شورائی نشان ازآن خواهدداشت که درست ترین و پیشروترین خط انقلابی برای ساختمان سوسیالیسم درانتخابات شورائی اکثریت یافته و به انتخاب این کمونیستها جهت هدایت دولت رای داده شده است.

بنا براین، ذهنی گرانه ترین فکری که امروز مدافعان شوراها و دموکراسی شورائی درجدائی از حزب کمونیست درشیپورهای تبلیغاتی شان می دمند این است که رابطه حزب کمونیست و شوراهای کارگری را که باید مثل لب و دندان به هم نزدیک باشند، چون که متعلق به طبقه کارگرند، نادیده گرفته و حتا درصورت انتخاب کمونیستها ازجانب شوراهای کارگری برای تشکیل حکومت را نیز متقلبانه حمل براین خواهندکرد که حزب انتخابات شورائی را نادیده گرفته و دیکتاتوری مطلق خود را پیش برده است!؟ بورژوازی و خرده بورژوازی از دروغ بافی و دشمنی در نفی دولت انقلابی کارگری لحظه ای خسته نمی شوند.

درعین حال درانقلاب پرولتاریائی، دیکتاتوری پرولتاریا ازنظر حاکمیت پرولتاریائی به معنای ادامه انقلاب پرولتری درساختمان سوسیالیسم بوده و جلوگیری از توطئه های بقایای طبقات ارتجاعی داخلی و جهانی، ضرورتی اجتناب ناپذیراست و درصورتی که خط انقلابی حاکم بر دولت پرولتری نشود و حتا دولت به دست عناصر رفرمیست، اپورتونیست و رویزیونیست بیافتد، دردفاع از سوسیالیسم و قدرت کارگری شورش علیه آنان برحق است و کمونیستها درمبارزه علیه تازه به دوران رسیده های فوق باید همانند مبارزه علیه بورژوازی درقدرت قبل ازانقلاب دست به سازمان دهی مجدد مبارزه دراشکال مختلف و ازجمله قهرآمیز بزنند. فراموش نکنیم که پیروزی انقلاب سوسیالیستی گام اول درجهت تداوم انقلاب و گذاربه سطح بالاتر کمونیسم می باشد که بدون ادامه انقلاب تحت هدایت دیکتاتوری پرولتاریا تنها با شیوه انتخابات نوع شورائی نمی توان به اهداف کمونیستی رسید.

تاریخ شکست انقلابات پرولتری نشان داد که با رشد عناصر رویزیونیست درسطح رهبری احزاب کمونیست به علت نفوذ عناصر خرده بورژوا دردرون این احزاب، تغییر ماهیت این احزاب انجام گرفت. رویزیونیستها با رسیدن به سطح رهبری و غالب شدن درآن، اعمال قدرت و تصفیه شدید حزب از کمونیستهای راستین را برای حاکمیت کامل نظام سرمایه داری فراهم ساختند. اما درمبارزه علیه این غصب قدرت، کمونیستها قادرنشدند مبارزه ای قاطع را پیش ببرند و انقلاب را به پیش هدایت کنند. باتوجه به این واقعیت، نفوذ عوامل بورژوائی و خرده بورژوائی درشوراها که تشکلهای به مراتب غیرمنسجم تر از حزب کمونیست می باشند به راحتی ممکن می گردد. به اعتبار تاریخی دیکتاتوری پرولتاریا و حکومت شورائی لازم و ملزوم یک دیگرند.

با توجه به هشدارهائی که رهبران کمونیسم انقلابی دادند و لنین یادآوری نمود که مبارزه طبقاتی در دوران گذاربه سوسیالیسم بین پرولتاریا و بورژوازی شدت زیادی می یابد، ازجانب رهبری احزاب کمونیست برای مقابله با توطئه های سرمایه داری ازجمله در درون حزب آماده گی لازم به وجودآورده نشد و این وضع فرصت را به دشمنان طبقه کارگر داد تا به تسخیر دژسوسیالیسم ـ حزب کمونیست ـ از درون بپردازند.

بنابراین، کمونیستها امروز نباید دچارخیالبافی شوند که پس از کسب قدرت، فقط با انجام انتخابات شورائی قادرند مشکلات پیش روی سوسیالیسم را ازمیان بردارند و حزب کمونیست هم خودرا بازنشسته کند! کمونیستها نباید فراموش کنند که بسیاری از کادرها و اعضای راستین احزاب کمونیست درجریان این استحاله های قدرت دستگیرشده و بی رحمانه جان باختند چون که با خط بورژوائی رهبران تازه به دوران رسیده موافق نبودند. عدم توجه به این واقعیت، خیانت به آرمان انقلابی طبقه کارگر می باشد و ازنظر تاریخی توسط کارگران جهان محکوم خواهدشد.

به این اعتبار ضروری است که کارگران آگاه نظرات نیروهای چپی که نقدسوسیالیسم را نه درخرابکاریهای عناصروابسته به بورژوازی، بلکه دراشتباهات فاجعه برانگیز کمونیستها می دانند، هشیارانه برخوردکرده و به دنبال این نظرات خرده بورژوائی و بورژوائی نیافتند که نتیجه ای جزشکست فاحش تر و کلا عدم پرداختن به انقلاب به همراه نخواهند داشت. کارگران حق دارند ازآن نیروهای چپی که دررابطه با ادامه مبارزه طبقاتی پس از انقلاب پرولتری صحبتی به میان نمی آورند، بپرسند که آیا ریگی توی کفش شما باتوجه به تاریخ انقلابات کارگری نیست؟

زنده باد دیکتاتوری پرولتاریا و انتخابات نوع شورائی!

حزب کمونیست با خط مشی انقلابی قلب تپنده پرولتاریاست!

دفاع از انقلاب پرولتری و ادامه انقلاب سوسیالیستی تاپیروزی کامل سوسیالیسم!

نادیده گرفتن مبارزه طبقاتی در دوران ساختمان سوسیالیسم خیانت به انقلاب است!

ک.ابراهیم ـ 13 دیماه 1392

 

 

2 Comments

  1. تحلیل درست است اما ناکافی و ناقص است.
    با این همه متشکریم

  2. باز هم ک. ابراهیم تیرش درست بهدف نشسته است.
    من خواندن این مقاله را به همه مبارزان توصیه مینمایم.

    سوالهایی در رابطه با بروز رویزیونیسم در حزب بلشویک، که در رابطه به مسایلی که مربوط به بعداز انقلاب میباشد، بوجود می آید که در رابطه با پیام مقاله در زمان کنونی بروز نیست. و باید به بعد موکول کرد.

    اصل قضیه همان حزب طراز نوین لنینی و شروع وظایف آن که درکتاب «چه باید کرد» حلاجی شده است که ابراهیم هم گریزی بدان زده است.

    دست ک. ابراهیم درد نکند. باز هم مقاله های بیشتری برای ایجاد و یا احیای چنین حزبی!

Comments are closed.