آنتـی طهماسبی

.

 

آنتـی طهماسبی

مقدمه

کارل مارکس بر طبق نظر سنجی گسترده ی بی بی سی بعنوان بزرگترین اندیشمند هـــزاره دوم با اختلاف بسیار زیاد از آلبرت انیشتین شناخته شد، و به قول آقای “طهماسبی” مردی ژولیده با موها و ریش های بلند که کت و شلوار کهنه ای بر تن دارد، روی صندلی نشسته و دست راستش را روی سینه زیر کتش فرو برده است (یکی از نشانه های محافل فراماسونری) و پیروان این فرد را مارکسیست می خوانند، ولی بر طبق مقاله ای که آقای طهماسبی نوشته اند: وی در ادارهی خانواده عاجز بوده، که می خواهد نتیجه بگیرد وی در حد یک دانشمند نبوده است.

با تفکر همین پدر بی پول، در دنیا کشورهایی مانند روسیه، کوبا، کره شمالی و چین تحولاتشان را مدیون وی (به غلط یا درست) هستند.

در مقاله ی فرد متذکر شده، مارکس دو فرزندش از فقر مردند، و لحن قلم نویسنده بصورتی است که انگار مارکس متهم ردیف اول یا خوش بینانه تر متهم ردیف دوم می باشد. و شاید بتوان مارکس را بدیل افکار ضد سرمایه داری به اتهام اغتشاش علیه نظام سرمایه داری، برهم زدن نظم نوین جهانی و تبلیغ علیه جامعه صنعتی، دستگیر و به دار آویخت!!! و شاید آقای طهماسبی در دادگاه خون های انقلابی ها و غیر انقلابی ها (کمونیست، سوسیالیست، سندیکالیسم و یک مشت رزمنده) را یادآور شوند و از قاضی تقاضا کنند که انقلابات سوسیالیستیِ (ناموفق، ضد سرمایه داری و با همکاری منافقین و پرولتاریای خز و خاشاک) که لعنت امپریالیسم و کاپیتالیسم بر او باد، به حساب مارکس بزنند.

در اینجا خود بنده تکلیف “انگلس” را نمی دانم! شاید چون این فرد از خانواده ی مرفه بوده اند و پدر گرامی شان به انباشت سرمایه علاقه داشته اند و بنا بر اطلاعات دریافت شده، چون (پدر انگلس) یک حساب بانکی در ایالات متحده و یک حساب در انگلستان داشته اند، از اتهامات سوسیال بودن، طرفدار کارگر (و پرولتاریا) بودن و البته با بیان اینکه هیچ گونه اعتقادی به “دیکتاتوری پرولتاریا” نداشته می توان ایشان را در این پروژه بی گناه دانست و تنها با اعتراف در رسانه کاپیتالیسم جهانی و نقد مارکس می تواند در برج های تجاری در خاورمیانه که بزودی قابل بهره برداری اند، سرمایه گذاری کند. و چون سابقه تدریس در دانشگاه را دارامی باشند، می توانند در یکی از دو حزب آمریکا، برای ریاست جمهوری، نامزد انتخابات شوند (اشاره به وودرو ویلسون Woodrow Wilson) .

البته قابل ذکر است که این موارد همه خیال و وهمی بیش نبود و ما در حال حاضر از مواضع دقیق وکیل مدافع امپریالیسم و کاپیتالیسم، جناب آقای طهماسبی در قبال انگلس بی اطلاع هستیم.

به ادامه دادگاهی دانشمند ژولیده و بی پول، آقای کارل مارکس باز میگردیم

اینکه مقاله های مارکس به فروش نمی رود، مقصر چه کسی است؟ اگر روزنامه “نیویورک دیلی تریبون” به مدت حدودا ده سال هیچ گاه به مارکس دستمزد مکفی نداد، باید مارکس دردش را به چه کسی می گفت؟! اینکه کتاب “سرمایه” مارکس بعد از مرگش چاپ شد و چون دخترش خودکشی کرده بود، امتیاز نشر آثار مارکس به دست انگلس افتاد چه کسی جواب گو هست؟ در اینجا سئوال پیش میاید که درآمد حاصل از چاپ آثار مارکس در کجا هزینه شد؟ آیا کمیته و یا سازمانی جهت حمایت از آثار وی تشکیل شد؟!!

جنبه ای دیگر

اینکه ابزار قدرت در دست امپریالیسم است، بعنوان مثال:

درآمریکا بسیاری از متفکران و صاحب نظران اویل قرن بیستم، شرکت در جنگ جهانی اول را یک دیوانگی می دانستند، اما چون ابزار قدرت دست این متفکران نبود، پس جنگ با “کمیسیون کرین” تا بحث “هیایوی سیاسی” راه اندازی شد تا عوام را قانع کنند برای شرکت در جنگ.

این قبیل مسائل در سیاست های نظام سرمایه داری کم نیست. و تاریخ ِ جنگ و دخالت های نظامی (مستقیم و غیر مستقیم) در تمام قاره ها، هیاهوی سیاسی، مخصوصا در سیاست های آمریکا (بعنوان عالیترین شکل سرمایه داری جهان) نشان دهدنه ی چه مسئله ای میباشد؟!

در صورتی که خواهان توضیحات کاملترین در این زمینه هستید توجه تان را به آثار “ژان بودریار” “نوام چامسکی” و… جلب میکنم.

زندگی شخصی

اگر زندگی مارکس طاقت فرسا بود! اگر رفتار مارکس نمونه رفتار یک پدر و همسر خوب نبود!! چرا همسرش “جنی” که از یک خانواده ی ثروتمند بود، از وی جدا نشد؟ چرا عاشقانه زیستن را با او ادامه داد؟! صاحب فرزند شد و وی را تنها نگذاشت؟! شاید “جنی” از این “پیش گوی ناکام” (شوخی نچندان با نمک هفته نامه تجارت فردا با مارکس) و بوی تنی که مال او بود، نه عطر های ناب فرانسوی، کمال لذت هم می برد؟!!! به استناد مقاله شما، مارکس مشکل خانوادگی (رابطه ای) داشت، اگر اینچنین است چرا در کنارش می ماندند؟! در قرن نوزدهم ، در پاریس صنعتی، در پاریس پیشرفته، زنی که چهار سال از شوهرش بزرگتر بود، و حتی از خانواده ای اعیانی بود، چرا از مارکس طلاق نگرقت؟ از آبرویش ترسید؟!!! جناب طهماسبی، بازه ی زمانی یاد شده یک قرن بعد از عصر روشنگری است نه قبل از آن!!!

به نظر شما، مقاله ای که در مورد مارکس نوشته اید خیلی یک جانبه و کوبنده نیست؟ سطحی نگاه نکرده اید؟ اینکه در فکر تغییر جهان بود اما کت و شلوارش کهنه بود، اینکه در جهت حقوق کارگر نوشت، و خودش وضع مالی مناسبی نداشت، اینکه از زندگیِ بهتر پرولتاریا سخن گفت و خود در اوج تنهایی رفت، همه ی اینها دلیل کافی و مناسب برای سرزنش و حتی مسخره کردن مارکس میباشد؟!!! او را نه با نقد علمی بلکه با نقد ظاهر و طرز اداره خانواده مورد نقد قرار بدهیم؟! درست است؟! شهرت مارکس بعنوان”پدر و همسری نمونه” یا “سرمایه داری مهربان” یا … بود یا بعنوان اندیشمندی بزرگ؟!!! اندیشه او را نقد کنیم یا روابط خانوادگی اش را؟

در اینجا باید به شما “پیامبر شاهنامه” را یادآور شوم که با ثروت از پیش، بیش از چهل سال فقط نوشت، بعد در افق از خودگذشتگی طرد شد و لقب مرتد خورد و حتی در قبرستان مسلمانان دفن نشد و جامعه ی آن روز او را نخواست (البته امروز هم حال و روزش بهتر نیست!)

اگر “فردوسی” بزرگ فقیر بود، فرزندش از فقر جان می باخت، نقد او را چگونه می نوشتید؟! از شاهنامه ایراد میگرفتید یا از نوع لباسش یا تربیت فرزندان؟

حس میکنم زندگی “گاندی”، رابطه با خانواده اش، لباس هایش و … لازم به یاد آوری نمی باشد. البته اگر از نظر شما اعمال گاندی ارزشی داشته باشد!!!

علم یا خانواده

کارل مارکس جدا از نظرات ضد سرمایه داری اش متهم است چرا “برای آیندگان چهره ای موفق تر از خود” بجا نگذاشت؟!!! او که خود را یک فیلسوف، جامعه شناس، تاریخدان و اقتصاد دان می دانست!!!

برای مارکس خانواده مهم تر بود یا فکر تغییر دنیا (علم)؟؟ مارکس از آرنولد روژ در سال 1843 جدا شد، ولی اگر همانگونه که آرنولد می خواست، مقاله می نوشت شاید وضع مالی اش بهتر میشد!! یا شاید اگر در وزارت فرهنگ و ارشاد کاپیتالیسم آشنایی پیدا می کرد، تا کتاب “ایدئولوژی آلمانی” که حدودا در سال 1845 نوشته بود، بچاپ برساند، دیگر فرزندانش بدلیل فقر نمی مردند!!! مارکس از بلژیک اخراج شد، اجازه ورود به فرانسه به او داده نشد، کشور پروس به او تابعیت مجدد نداد، آیا به چنین فردی می توان گفت: فیلسوف، جامعه شناس و…. مارکس نمی دانست باید برای آیندگان چهره ای موفق تر از خود برجای بگذارد؟ آیا خود مارکس نیازمند انقلاب پرولتاریای درونش علیه بورژوازی درونش نبود؟

به نظر من مارکس باید جوری فلسفه “از خود بیگانگی” را مطرح میکرد که در کشورهای نام برده برایش بلیط کنفرانس پیش فروش کنند و تورهای تفریحی علمی به سرتاسر سرزمین امپریالیسم و به سرزمین های حاصلخیز و متفکران متواضع و محترم استعمارگر!!! می گذاشتند.

کلام آخر

چه اندک خرد بر جهان فرمان میراند!

سیلونه

از طنز نویسی بنده که برگرفته از مقاله شما (شاید هم شما آنرا نقد بنامید) می باشد، بگذریم.

امروز بیش از یک قرن از باز ایستادن بزرگترین اندیشمند هزاره می گذرد، مردی که به قول انگلس “مخالفان بسیار داشت، اما حتی یک دشمن شخصی هم نداشت”.

جهانی که امروز بنده به عنوان گارگر (و ناراضی از شرایط موجود) و شما به عنوان روزنامه نگار در آن زندگی میکنیم تا اندازه ای مرهون شخص مارکس و جنبش سوسیالیسم است. مارکسیسم موجب دگرگونیهای بزرگی شد و تردید نیست که توانسته است تا حد بسیار زیادی با جامعه غیر انسانی مبارزه کند، به هر صورت، شرایط امروز ما هرچند ناعادلانه اما بسیار خوشایند تر از دوران مارکس است.

مردی بزرگ با اندیشه تغییر جهان، تنها 65 سال فرصت برای اندیشیدن، نوشتن بیش از 400 کتاب و مقاله و عمل بدان داشت، که مطمعنا دوران کودکی و نوجوانی وی بشمار نمیاد.

آنچه بعنوان جامعه بدون طبقه در دل سوسیالیسم وجود دارد بی شک محرک عظیمی برای اقشار کم درآمد و انسان های شریف بوده و خواهد بود، همانگونه که مانفیست می گوید:

“…بگذار طبقات حاکمه از انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولترها در این انقلاب هیچ چیز جز زنجیرهای خود از دست نمی دهند ولی جهانی را بدست می آورند.”

در این میان این صاحبان سرمایه یا به عبارتی حاکمانند که منافع عظیم خود را در خطر می بینند و با این احساس خطر است که سیل عظیم منابع مالی جهت تخریب اندیشه ی جامعه بدون طبقه، تضعیف نهادهای اجتماعی، خانواده و در نهایت بوجود آوردن انسانی مصرفی، فرد گرا و پوچ، جاری میشود.

قلم ها با جوهر دلار و اسلحه ها و حنجره ها با وعده دلار پر می گردند. آماج تبلیغات پروپاگاندای بر سر تک تک افراد در هر گوشه کنار از طریق رسانه ها و هر تریبون دیگری فرود می آید. فردی را در نظر میگیریم، نخست وی در نهاد تضعیف شده خانواده رشد میکند یا بعبارتی رشد فیزیکی میکند، با ترس و وحشت از خشم خدایان رشد معنوی میکند، در مدرسه مورد حمله شدید تفکر مذهبی آنهم از نوع انفعالی قرار میگیرد، در سنین نوجوانی و جوانی جرقه ها و تراوشاتی در ذهنش رخ می دهد اما نهاد مورد اعتماد (خانواده ی ضعیف شده) جوابی برای سوالات وی ندارد، وضع بقیه ی نهادهای جامعه نیز خیلی بهتر از این نیست، فرد احساس انزوا و سردرگمی میکند، زیرا کسی را مشتاق به پاسخگویی نمی بیند، همان احساسی که ممکن است چند خانه آن طرف تر در ذهن جوان همسایه باشد که بدنبال جواب خود در رسانه ها می گردد……

اما تلاش ها در غالب اوقات بعلت نوع تربیت بی فایدست، زندگی از بدو تولد تا مرگ را سرمایه برای همه تعریف کرده است، در واقع سرمایه داران با ابزرارشان را ههای جایگزین برای جواب های به عمد داده نشده پیدا کرده اند. راههایی که طی سده ی اخیر با آزمایش و خطا به پیش رفته و امروز برای مصرفی کردن یک جامعه به خوبی مورد استفاده قرار می گیرد.

حال برای جوان داستان ما وقت آن رسیده که طبق برنامه تا خرخره غرق در شهوات شود، از تبلیغات جنسی گرفته که ده برابر هر چیز دیگر است تا تمایل به استفاده و فکر دائمی تعویض گوشی موبایل، اتومبیل، خانه با اثاثیه و… غرق در مد و کسب اطلاعات بی فایده از زندگی هنرمندان هالیوودی و مهمتر از هر چیز اعتیــاد به هر آنچه اجازه فکر کردن از انسان را میگیرد، بقول چامسکی:

“باید گله (عوام) را عمیقا وحشت زده و سرگرم کنید، چرا که اگرانواع و اقسام شیاطینی که از درون، از بیرون، و از هرجای دیگر، قصد نابودی اش را دارند، کاملا در وحشت و ترس نباشد، ممکن است شروع به تـــــــفکر کند، که کار بسیــــار خطرناکی است، به این دلیل که گله صلاحیت اینکار را ندارد. از این رو سرگرم کردن و منزوی کردنش از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.”

حل شدن در محلول جادویی سرمایه داران، جامعه ای پر از تضاد. حال تصور کنیم جوان مذکور از خانواده ی اکثریت باشد، یعنی پرولتاریا. انسانی بی پول در جهانی که نام دیگرش دلار است، بدنبال کار با حقوق غیر مکفی و بدون مزایا، نه کمکی از خانواده تهی دست، نه پس اندازی، نه پول و استعداد چندانی برای ادامه تحصیل، نه وامی متعارف نه… در صورت اکتساب شغلی آنقدر درآمد دارد که زنده بماند و اگر خوش اقبال باشد می تواند با 20 یا 30 سال کار زندگی خود را جمع و جور کند، هر روز با همین تصورات پا به خیابان میگذارد، نوجوانان و جوانانی را مشاهده میکند و میشناسد که بدون کوچکترین برتری اکتسابی نسبت به وی، سوار بر اتومبیل های گران قیمت در خیابان ها مشغول به رانندگی اند. کسانی که حتی یکی از مصائب او را درک نمی کنند (جوانان نوع اول، خانواده اقلیت)

آموزه ها ضعیف و شکننده اند و در این هیجانات و تضادهای حاصل دست سرمایه، رنگ باخته و از بین میروند و الگو مد نظر حاکمان در ذهن جوان پرولتاریا شکل میگیرد. وجودش پر از عقده ها و عزمی جدی برای هدر دادن تمام ساعات عمر جهت پول، پول و پول در آوردن برای تطبیق خود با جامعه ای که شخصیت و اجر و قرب شما را بر اساس میزان دارایتان می شناسد. کما که این عقده، و عزمِ در پس آن زمانی شکل میگیرد که انسان از حداقل های زندگی خود محروم است.

حال جوان ما مردی میان سال با پول یا بی پول شده است و سالهاست که تراوشات و جرقه های بی جوابش خاموش شده اند.

او دیگر سقوط مالی خود را تراژدی غم انگیز می بیند، نه سقوط افکار خود را !

تمام مباحث امروزِ وی با جمع تعریف شده دورش تنها سرمایه گذاری، خرید و فروش، بورس و.. می باشد. همه چیز کاملا برای سازگار کردن انسان با محیط خود تعریف شده است. و به قول ویل دورانت:

“این نوع تربیت تمدن را تابع صنعت، حیات را پیرو وجود جسمانی و ذوق و آداب را مطیع ثروت می سازد”

جناب آقای طهماسبی حال شما برای بنده “از خود بیگانگی” انسان که بشدت تمام وجود کارل مارکس را مشغول خود کرده بود تفسیر فرمایید.

شما در هفته نامه ای فعالیت میکنید که خریدش با قیمت پنج هزار تومان برای قشر کارگر مقرون به صرفه نیست، برای بنده به شخصه تصویر مارکس و تیتر بزرگ طنز آلود شما دلیل خرید مجله برای نخستین بار بود. سالهاست که انتظاری از انتشار مقاله ای لااقل بی طرف در مطبوعات ایران ندارم. اما شما بعنوان روزنامه نگار به رسالت خود عمل کنید و برای شعور خوانندهی بورژوازی خود احترام بیشتری قائل شوید، و از تحلیل های سخیف دوری فرمائید.

فوئر باخ می گوید: ” انسان در کاخ و کوخ متفاوت میاندیشد. ” متاثر نبودن شعور اجتماعی از وجود اجتماعی یمان، هرچند دشوار، اما ضروری ست. باشد که تنها وجود اجتماعیتان در کاخ بسر ببرد.

به شما توصیه میکنم که بار دیگر دستکم مانفیست را مطالعه فرمایید، بیشتر بیندیشید، شجاع باشید و جرات دانستن داشته باشید.

پی نوشت:

– تاخیر در ارسال به علت اشکال در صندوق الکترونیک هفته نامهی شما می باشد.

3/3/1392

مطلب منتشر شده در مجله دنياي اقتصاد

 

 

1 Comment

Comments are closed.