گروه پروسه
آیا انقلاب توييت خواهد شد؟
برایان لِنزو
برگردان: خسرو چیتگر
«گيل اسکات هِران» شاعر فقيد، بزرگ و پرشور، در سال 1970 خطاب به جهانيان گفت «انقلاب از تلويزيون پخش نخواهد شد.» اين تعبير اکنون سرودي است براي کساني که آرمانهايشان خارج از مرزهاي محدودِ «سياستهاي قابل قبول» قرار ميگيرد. براي ساليانِ بسياري «انقلاب از تلويزيون پخش نخواهد شد» در واقع وصفي از اين واقعيت بود که روزنامههاي جريان اصلي و گويندههاي تلويزيوني تا حد زيادي رنج جوامع تحت ستم در ايالات متحده و در سراسر جهان را ناديده انگاشتند. به حال خود واگذاريد آنچه آنها ممکن است گفته باشند.
بسياري از چيزها امروز نيز آن گونهاند که در سال 1970 بود، زماني که هِران اين شعر را سروده بود. جمعهايي کمتر و کمتر از مردماني کمتر و کمتر، بر سلطهي رسانهها چشمانداز دارند. امپراتوري خبري «روبرت مرداک» شامل فاکسنيوز، نيويورک پست، وال استريت ژورنال، ديلي تلگراف (استراليا) و بياسکايبي (بريتانيا) فقط چند نمونه از آنها ميباشد. اين تمرکز، همسانيِ منحصر به فردي را در پيامرساني براي آنان به ارمغان ميآورد.
با اين حال، همانگونه که اينترنت و رسانههاي اجتماعي شيوع پيدا کردهاند، کانالهايي جديد همراه با امکانات تازه نيز کار خود را شروع کردهاند. برخي سقوط «مبارک» در مصر در فوريه 2011 را «انقلاب فيسبوکي» ناميدهاند. مبارزات ديگري مانند تظاهرات پس از انتخابات مورد مناقشهي 2008 در ايران نيز الگوهاي رفتاري مشابهي داشتهاند.
ميليونها و شايد ميلياردها نفر از مردم به تلفنهاي همراه، پيامهاي متني، اينترنت و کافينتها دسترسي دارند. يک ادعاي مدام تکرارشونده در بازار جهاني تلفن همراه وجود دارد که ميگويد ميزان تلفنهاي همراه بيشتر از مسواکهاي موجود در جهان است. به نظر ميرسد اين مسئله واقعا صحت داشته باشد.1
روبرت مرداک ممکن است انقلاب را از تلويزيون پخش نکند، اما آيا انقلاب توييت نخواهد شد؟ آيا اينترنت يک زمينِ بازي به نفع کم زوران نيست؟ آيا ورقها برگشته است؟
ايران
پس از انقلاب 1979 ايران که منجر به سرنگوني شاه شد و به ويژه پس از 11 سپتامبر، هم ژنرالها و هم سياستمداران آمريکايي به دنبال هر دليلي براي بي اعتبار کردن رهبران جمهوري اسلامي و سرنگوني آنان بودهاند. در ژوئن 2009، تظاهرات بزرگ خياباني همراه با آشوبهاي بسيار گسترده و اتهام تقلب در انتخاب مجدد «محمود احمدي نژاد» آغاز شد.
جاي تعجب نبود که رسانههاي ايالات متحده به تظاهراتها توجه نشان دادند و آنها را با شور و هيجاني لجام گسيخته گزارش کردند. نيز جاي تعجب نبود که معترضان، توييتر و فيسبوک را به عنوان مکاني براي ابراز و بيان خود دريابند. در توييتر، در فقط يک هفته پس از انتخابات مورد اختلاف، بيش از 220،000 توييت از بيش از پنجاه و پنج هزار نفر با استفاده از برچسب #IranElection توييت شد. در همان هفته، نزديک به سه هزار عکس در فليکر با IranElection يا 1388 برچسبگذاري شد.
به قصد به اشتباه انداختن پليس ايران در باب مبدا معترضاني که واقعا از داخل ايران توييت ميکردند، کاربران توييتر از سراسر جهان محل سکونت خود در پروفايلهايشان را به «تهران» تغيير دادند. به طور چشمگيرتري، ويدئوهاي يوتيوب قتل يک زن بيست و شش ساله ـ ندا آقا سلطان ـ توسط يک تک تيرانداز بسيجي ـ يک گروه شبه نظامي طرفدار دولت ـ را به تصوير کشيدند و در حالي که هنوز تظاهرکنندهگان در خيابان بودند تنها ساعاتي پس از آن اتفاق در سراسر جهان پخش شد. اين رويداد با برچسب #Neda تکثير شد.2
تونس
در 17 دسامبر 2010، يک جوان دستفروش تونسي ـ بوعزيزي ـ در اعتراض به آزار و اذيت مقامات شهري که مالالتجارهاش را مصادره کرده بودند خود را به آتش کشيد. هفتهي بعد، بستگان بوعزيزي ويدئويي از تظاهرات مسالمتآميز مادر او در خارج از ساختمان شهرداري را به صورت آنلاين ارسال کردند. اين ويدئوي يوتيوب توسط الجزيره از روي فيسبوک برداشته شد و آن شب در کانالهاي خبري ماهوارهاي پخش شد.
در هفتههاي آينده در سراسر شهرهاي شمالي تونس تظاهرات گسترش يافت. تعداد کمي از فعالان شروع به ارسال ويدئوها و پيامهايي در فيسبوک کردند که نشاندهندهي گسترش اعتراضات بود. سير تکامل تغيير برچسبهاي مربوط به گسترش اخبار مبارزه در توييتر منعکس شده است. در ابتدا، #bouazizi محبوبترين بود. سپس برچسب #sidibouzid، شهر دستفروشِ جوان، انتخاب شد. در نهايت، #tunisia محبوبترين برچسب براي پيدا کردن هر خبري شد از آنچه که تبديل به انقلابِ تونسي و آغاز «بهار عربي» ميشد.3
مصر
در 6 ژوئن 2010، دو افسر پليس، «خالد سعيد» بيست و هشت ساله را از يک کافينت در شهرستان ساحلي اسکندريه به زور بيرون کشيدند. بنا به گزارشها او ويدئويي در اختيار داشت که پليس را در حال فروش مواد مخدر غير قانوني نشان ميداد. آنها اقدام به ضرب و شتم او در حد مرگ در خيابان و در روز روشن کردند. پس از آن عکسي از سردخانه و بدن خونين و کبود شدهي او از طريق اينترنت به بيرون درز پيدا کرد. صفحهي فيسبوکي «ما همه خالد سعيد هستيم» بهوسيلهي پنج فعال از جمله «وائل غنيم» که رئيس بازاريابي گوگل در خاورميانه و شمال آفريقا بود و در حال حاضر در دبي زندهگي ميکند، ايجاد شد.
اين صفحهي فيسبوک به سازماندهي حرکتهايي با عنوان «ايستادهگانِ ساکت» کمک کرد که در آن فعالان در امتداد رودخانهي نيل و رودرروي آب تماما سياه در سکوت ميايستادند. فعالان براي جلوگيري از شکستن «قوانين اضطراري» مبارک که تجمعات عمومي بيش از چند نفر را ممنوع کرده بود، با چند متر فاصله از هم ميايستادند.
در احتمالا معروفترين رويداد فيسبوکي در تاريخ، همين گروه از فعالان اينترنتي رويدادي براي يک تظاهرات در 25 ژانويه در ميدان تحرير قاهره، با عنوان «روز انقلاب عليه شکنجه، فقر، فساد و بيکاري» ايجاد کردند که بيش از هشتاد هزار نفر در آن حضور يافتند.
همانطور که خبرها از طريق فيسبوک، توييتر و در سراسر فضاي وبلاگي پخش ميشد، «اسما محفوظ» بيست و شش ساله يکي از فعالان زن مصري، ويدئويي بر روي يوتيوب ارسال کرد که فراخواني جهت اعتصاب مصريها در 25 ژانويه بود. اين ويدئو به مانند يک ويروس منتشر شد و حتا در رسانههاي مهم ايالات متحده نيز نشان داده شد. ويدئوها، عکسها و به روز رسانيها از توييتر سرازير شد و درگيريها شدت يافت. برچسبهاي #egypt و #jan25 براي هفتهها در ميان بالاترين موضوعات پرطرفدار توييتر قرار داشت.
هنگامي که توييتر خلاصهاي از آمار ساليانهاش را در دسامبر 2011 گزارش کرد، #egypt محبوبترين برچسب بود و بالاتر از #tigerblood و #justinbieber قرار داشت. #Jan25th در ليست هشتم بود. قاهره و مصر پرمرجعترين شهر و کشور بودند و استعفاي مبارک نيز بالاتر از مرگ اسامه بن لادن مطرحترين رويداد خبري بود.4
هر کسي با تماشاي گسترش انقلاب در ويدئوهاي اينترنتيِ شبکهي انگليسي الجزيره ميتوانست ارتباطات مرکز فرماندهي در وسط ميدان تحرير با آشفتهگيهاي درهمپيچيدهي زنجيرههاي يورش را ببيند. بسياري در سراسر جهان جهت سازماندهي تلاشهاي منسجم محلي، صفحات فيسبوکي با عنوان «دوستان مصر» راهاندازي کردند.
در پسِ ديوارههايِ امنيتي: ايران
شکي نيست که مصر يکي از مخابرهشدهترين انقلابها در تاريخ بود. با اين حال، نيازي به تبري جستن از تفسير موضوع با اغراقهاي مضحکگونه، آنگونه که ما در رسانههاي ايالات متحده ديديم، نيست. ما بايستي به دنبال توضيح بهتري باشيم که چرا اين مبارزات موفق شد در حالي که مبارزاتي در مکانهايي ديگر که به طور مشابه مخابره شده بود، شکست خورده است.
به نظر ميرسد که توييتر نقشي بسيار کمتر در سازماندهي واقعيِ معترضان ايراني با برچسبهاي ذکر شده داشت. مهمترين دليل آن اين است که نسخهي فارسي توييتر، همراه با نسخههاي عربي، عبري و اردو، در ماههاي اوليه سال 2012 منتشر شد، حدود دو سال پس از آنکه اعتراضات فروکش کرده بود. بسياري از کاربران فعال توييتر، در آن زمان، ايرانيان خارج از کشور بودند که براي مخاطبانِ انگليسي زبان، توييت ميکردند. در طول بيشتر تظاهراتها، سايتهايي مانند فيسبوک، لايو ژورنال، و بسياري از وبلاگها براي افراد حاضر در ايران کاملا غير قابل دسترس بودند. دولت به طور موثري اينترنت را همزمان در بسياري از شهرهاي اصلي قطع کرده بود.
همانگونه که تظاهراتها فروکش کرد، دولت در حالتي تهاجمي و با استفاده از تعقيب الکترونيکي اقدام به تعيين محل فعالان، بازداشت و احتمالا شکنجهي آنها کرد. آنها با کمک عکسهاي ارسال شده معترضان در رسانههاي اجتماعي اقدام به تعيين هويت افراد نمودند. در مورد ايران، در بهترين حالت، رسانههاي اجتماعي يک موهبت و شر مخلوط شده بودند. اين رسانهها در انتشار اخبار اعتراضات به مردم خارج از ايران و ابرازِ همدرديهاي بينالمللي سودمند بودند. از سويي ديگر اين رسانهها ممکن است دولت را بسيار سريعتر از آن چه که خود قادر به انجامِ آن بود، در يافتنِ رهبرانِ اپوزيسيون و سر بريدنِ جنبش ياري کرده باشند.
در پسِ ديوارههايِ امنيتي: تونس
در همان دم که در ايران، رسانههاي اجتماعي نقشي در جنبشِ انقلابي بازي کردند، اين مسئله اما به همان اندازه با ناآگاهيهاي اقتصادي و سياسيِ سرويسهاي امنيتيِ بِنعلي از ارزشِ ذاتيِ رسانههايِ اجتماعي مواجه شد.
تونس با 6/3 ميليون کاربرِ اينترنت – 36 درصد جمعيت آن ـ يکي از متصلترين کشورها در آفريقا ميباشد.5 به طور حيرتآوري مامورانِ سانسور در مسدود کردنِ فيسبوک ناموفق بودند. رژيمِ بِنعلي در آن زمان آن را به عنوان يک تهديد در سقوطِ خود نديد.
اغلبِ تونسيها با وجود دسترسي، تا زماني که سقوط بِنعلي بارز نشده بود، شهامتِ اشتراکگذاري يا حتا لايک کردنِ ويدئوي اعتراضات را نداشتند. هستهاي کوچک اما استوار از انقلابيون و فعالان معمولا در حالِ سازمان دادنِ افکارِ عمومي بودند. اشخاصي که با پذيرفتن مخاطراتِ پاييدنها و پيامدهاي آن، بقيهی تونسيهايِ بيمناک را مطلع نگه ميداشتند.6
با انتشارِ اخبار تظاهرات در جهان غرب، فيسبوک نقشي مهم در شکستن ديوار ترس در تونس بازي کرد. انتشار اخبار سقوط قريبالوقوع بِنعلي، به مردم براي پيوستن به تظاهرات اعتماد به نفس بخشيد. با اين حال، اين نيز قابل بحث است که در بهترين حالت، تا چه اندازه رسانههاي اجتماعي در برنامهريزي، اجرا و موفقيت اين اعتصابات، تظاهراتها و اقدامات مستقيم در سرنگوني رژيم بِنعلي نقش بازي کردند.
در پسِ ديواره هايِ امنيتي: مصر
هنگامي که وائل غنيم مدير اجرايي گوگل در تاريخ 6 فوريه 2011 از زندان آزاد شد، او به رسانههاي متعددي گزارش کرد که در حين بازجوييها، توسط وزير کشور مصر ملاقات شده است و به او گفته است: «هيچ کس نميداند که شما چه کرديد.» ترديد در قدرتِ فيسبوک نيز، بازجويانِ او را به اين نتيجه رساند که او از نيروهاي خارجي است. نظريهي «آشوبگرانِ خارجي» در هفتههاي بعد روايت رسمي رژيم مبارک شد.
وال استريت ژورنال در 11 فوريه مقالهاي با عنوان «راز تجمعي که يک قيام را شعلهور کرد» منتشر کرد که در آن به سرچشمهي حقيقي اعتراضات اوليه اشاره ميکند. آنگونه که در مقاله آمده است:
[سازماندهندگان اعتراضات] به مدت دو هفته در يک اتاق نشيمن تنگ در خانهي مادر «زياد العليمي» روزانه همديگر را ملاقات کردند. عليمي يک سازماندهندهي جوان پيشرو در کمپين «البرادعي» است. اکنون آنان شامل نمايندهگاني از شش جنبش جوانان مرتبط با احزاب سياسي مخالف، گروههاي مدافع حقوق کارگران و اخوانالمسلمين بودند.
آنها 20 مکان اعتراض انتخاب کردند که معمولا متصل به مسجد بود و در محلههاي پرجمعيت کارگرى اطراف قاهره قرار داشتند. آنها اميدوار بودند که چنين تعداد زيادي از تظاهرات پراکنده موجب تغيير آرايش نيروهاي امنيتي و بيرون کشيدن شمار وسيعتري از تظاهرکنندهگان و افزايش اين احتمال شود که برخي از آنها قادر به پيشروي و پيوستن به همديگر در ميدان تحرير شوند.7
اين سازماندهندهگان با گروهي که صفحهي «ما همه خالد سعيد هستيم» را بهوجود آورده و براي اعتراضات 25 ژانويه فراخوان داده بودند، حداقل به صورت رسمي متصل نشدند.
آنها طرح خود را در اوايل بعد از ظهر 25 ژانويه شروع کردند. در تمام بيست مکان، راهپيماييهاي بزرگ سراسري در خيابانها با موفقيت آغاز شد. پليس به سرعت واکنش نشان داد و از رسيدن تمامي آنان به ميدان تحرير جلوگيري کرد. اما مقر بيست و يکمي وجود داشت که مکان و زمانِ آن تنها براي يک زن و شوهر در ميان گروه کوچکي از سازماندهندهگان معلوم بود.
راهپيمايان Bulaq al-Dakrour – مقر محرمانه و بيست و يکم – تنها گروهي بودند که به هدفشان رسيدند و ميدان تحرير را براي چند ساعت تا بعد از نيمه شب اشغال کردند، هنگامي که نيروهاي پليس با گاز اشک آور و گلولههاي لاستيکي به تظاهرکنندهگان حمله کرد.8
فيلمهايي از حملهي پليس از طريق توييتر، يوتيوب و فيسبوک پخش شد که يقينا الهام بخش بسياري براي بازگشت به تحرير در جمعهي پس از آن شد. آنها تحرير را باز پس گرفتند و آن را در تصرف خود نگه داشتند تا زماني که مبارک از قدرت برکنار شد.
درست مانند هر قيام بزرگ ديگر، قيامهاي خودجوش کاملا خودجوش نيستند. فعالاني که در ساليان طولاني سازماندهي شده و زمان زيادي را در زندان و در مواجهه با شکنجه سپري کرده بودند، از تجربياتشان استفاده کردند و سازماندهي آنها نقشي تعيينکننده در شعلهور شدنِ تحرير و دفاع از استحکامات آن داشت. اين داستان شهر به شهر در سراسر مصر تکرار شد و اکنون نيز اين نوع از فعاليت همچنان در مصر ادامه دارد.
انقلابِ فيسبوکي يا اغراقِ وال استريت؟
در طول اين مبارزات، رسانههاي ايالات متحده برنامههاي خود را با تفاسير مديران رسانههاي اجتماعي، کارشناسان و صاحبنظران ترويجکنندهي روحيهي دموکراتيک انقلابي فعالان الکترونيکي نوين پر کردند. با اين حال، اين هياهو و توجه نشان دادن آنان، به قصد پر کردن زمانِ پخش برنامههايشان نبود. رسانههاي ايالات متحده سالياني بود که بهوسيلهي کارگزارانشان در حال ساخت برنامه براي ارائهی تصويري حماسي از فيسبوک و توييتر بودهاند.
نقطهي شروع آن به وضوح ادغام حيرتانگيز رسانههاي غربي در دستهجاتي کوچکتر مانند امپراتوري روبرت مرداک و يا سيلويو برلوسکوني است. به عنوان بخشي از استدلالهاي نئوليبرالي، با تحول بازار آزاد، اين امپراتوريهاي رسانهايِ جديد کارکنانشان را در حدِ نياز تقليل دادند و از مقابلهی مقتدرانه در برابر دسترسي اجتناب کردند. در سطوح بالاترِ مديريتي صحبت کردن در مورد «مطبوعات عمومي» را متوقف کرده و جهت توليد «محصولات جديد» به کارهاي اصليشان بازگشتند.
منطق اين استراتژي بدان معني است که تبليغات تجاري به آرامي به درون برنامههاي خبري راديو و تلويزيونِ آنها رخنه کرد. اوج اين تبليغاتِ پنهاني پديدهی «انتشار اخبار ويدئويي» بود که در آن آگهيهاي تبليغاتيِ صنفيِ خودِ آنها به صورت يک خبرِ حرفهاي همراه با سلبِ مسئوليت پخش ميشد.
امروز، حداقل در غرب، نه تنها به دست آوردنِ اخبار بدون سوگيريِ تجاري، بلکه به دست آوردنِ خودِ خبر نيز براي عمومِ مردم يک چالش است. با توجه به اين تحول، استدلالهايي وجود دارد که چرا عناويني مانند «انقلاب فيسبوکي» براي کارگردانان خبري در CNN، MSNBC و خروجيهاي مرداک غير قابل مخالفت هستند.
انجام جستوجو در اينترنت از دفاترِ کارِ استوديو بسيار ارزانتر و سودآورتر از فرستادنِ روزنامهنگاران به مناطقِ جنگي يا برقرار نگه داشتنِ بيوقفهي دفاتر در خارج از کشور است. ماهها پيشتر از آنکه هر کسي در خروجيِ رسانههاي مهم مورد سوال قرار بگيرد تفسير شد که چرا همهي توييتهايي که آنان در طول تظاهرات 2009 از ايران گزارش ميکردند به جاي فارسي، انگليسي بودند. در سالِ گذشته، رسانههايي مانند CNN و NBC تصميم گرفتند دوباره خبرنگاراني را به مناطق جنگي بفرستند، اما روندِ کلي هنوز هم صادق است.
اگر در آينده در جايي انقلابي رخ دهد که دولت ايالات متحده آن را به عنوان تغييرِ رژيم بشناسد، رسانههاي تجاري به شيوهاي قابل اعتماد، سيستمِ سرمايهداريِ ايالات متحده و فرهنگاش را ترويج خواهند کرد. آنگونه که «اِوگني موروزوف» مطرح ميکند:
با تاکيد بر نقش رهاييبخش ابزارها و کم اهميت جلوه دادنِ نقش عاملِ انساني، آنان در شهروندان ايالات متحده اين احساسِ غرور را بهوجود ميآورند گويي که خودشان در رويدادهاي خاورميانه مشارکت داشتهاند. سرانجام آنکه در پس اين همه بحث گفته ميشود که چنين قيامهاي خودجوشي چنانکه «درهي سيليکون*» بزرگترين اعتبار بر تاييد آن است، قبل از فيسبوک موفق نبودهاند.9
خيالپردازانِ دنياي مجازي
ايدههاي اغراقآميز در مورد پتانسيل اينترنت چيز تازهاي نيست. بهترين مثال آن فروش کتاب «مرگ از راه دور» «فرانسس کيرنکراس» در سال 1997 است.
با آزادي کاوش نقطهنظرهاي مختلف در اينترنت و يا در هزاران کانال راديو و تلويزيوني که سرانجام در دسترس قرار خواهند گرفت، افراد ممکن است کمتر در معرض پروپاگانداي سياستمداراني قرار بگيرند که در پي تحريک کشمکشها هستند. با پيوستهگي به همديگر بهوسيلهي رشتههاي نامرئي ارتباطات جهاني، بشريت ممکن است دريابد که صلح و رفاه پايدار بهوسيلهي مرگ از راه دور در حال پيريزي شدن است.10
متاسفانه، دههي بعد از انتشار آن شاهد بزرگترين تشديد خشونت توسط ارتش ايالات متحده از زمان جنگ ويتنام بود که با بهرهگيري از بسياري تکنولوژيهاي ذکر شده توسط کيرنکراس به نيت وارد شدن به دوران صلح، تسهيل شد. استفاده از هواپيماهاي بدون سرنشين در افغانستان، پاکستان و يمن به جاي صلح، مرگ از راه دور را به ارمغان آورد.
اين چنين پيشبينيها که به وفور ادامه مييابد و به درجهاي از هيجان نيز ميرسد، نه تنها از طرف صاحبنظرانِ رسانهها يا دانشگاهها، بلکه از خودِ فعالان نيز در طول انقلابهاي بهار عربي و جنبش اشغال وال استريت ناشي ميشد.
نظير رسانهها که توسعه مييابند، طرفدارانِ دورنمايِ اتوپيايِ مجازي نيز گوناگوناند و معمولا در بيانيههاي جديشان خلاصه ميشوند. انتقاد و به چالش کشيدن اين ايدهها به وبلاگها، توييتها و مقالات گاه و بيگاه در نشريات محدود ميشود به گونهاي که هنوز يک تئوري منسجم وجود ندارد. با اين وجود، از اين همهمهها کتابي با آميختن مجموعهاي از مشاهدات نمودار شد که شبيه به يک بحث گستردهتر است. کتاب «پائول ماسون» روزنامه نگار: «چرا در همه جا به راه نميافتد: انقلاب جهانيِ جديد.»
ماسون نزديک به يک سال را صرفِ بازديد از تظاهرات در سراسر اروپا، ايالات متحده و خاورميانه و ديدار با فعالان کرد. نتيجه يک شرح واقعهي شگفت انگيز از يک سالِ حقيقتا انقلابي است که هر کسي بايد آن را بخواند. همچنين اين کتاب يک مثال برجسته از موقعيت خيالپردازانِ مجازي است.
بحث با اين ادعا شروع ميشود که اينترنت، حقيقت را به ميليونها نفر نشان خواهد داد، تصوري شبيه به تصور کيرنکراس از مردمي که کمتر در معرض پروپاگاندا قرار دارند. ماسون مينويسد «مطمئنا، شما ميتوانيد سعي کنيد و چرخشها و يا پروپاگانداهايي را تعبيه کنيد، اما بيدرنگ هوشياري شبکهي ارتباطي ميليونها نفر از مردم آن را درست به کار خواهد گرفت: آنها مانند گلبولهاي سفيد خون در برابر عفونت عمل ميکنند به گونهاي که در نهايت، حقيقت يا چيزي نزديک به آن، در برابر دروغ خواهد ايستاد.»11
باز هم، شبيه به کيرنکراس، ماسون نيز استدلال ميکند که اينترنت و يا «شبکه»، موجب يک ادراک اجتماعيِ انقلابيِ جديد براي تودههاي منزوي خواهد شد:
سودمندي شبکه به مبارزات اصلاحطلبانهي سرد که هدفشان فقط شوک رساندن و مشوب کردن است محدود نميشود. شبکه ميتواند به جوهرهي جوامع کنوني، همبستهگي، ميدانهاي مشترک و بازبيني که قلبِ انقلابهاي اجتماعي در اوايل عصر صنعتي بودند دست يابد. اين ميتواند، به مانند شرکتهاي تعاونيِ کارگراني باشد که کمونِ پاريس را در سال 1871 راه انداختند، ميداني براي شکل گرفتنِ ميثاقهايي که آنان را در سراسرِ يک شورش پيروز ميگرداند.12
چشم اندازِ ماسون وسيعتر ميشود:
اگر شما يک ضدِ اتوپيا هستيد و بخواهيد براي بنا کردن يک جامعهي عادلانه از مدرنترين و پيشرفتهترين اشکالِ سرمايهداري شروع کنيد، به طور دقيق پيشرفتهترين فرمِ آن کدام است؟ چه ميشود اگر که توليد مايکروسافت، يا تويوتا، و يا ديگر شرکتهاي بسيار سود آور متوقف نشود، اما به جاي آن يک فرم نيمه اشتراکي از سرمايهداري، آراسته با نرم افزارهاي متن باز* و مبتني بر همکاري، مديريتِ بازار آزاد، پروژههاي غيرانتفاعي و دسترسي آزاد به اطلاعات پديدار شود؟13
در نگارشِ نهايي، ماسون ميپرسد که آيا مبارزهي طبقاتي که توسط مارکس به تصوير کشيده شده، هم يک مسئلهي مهم ديگر است. «آن اين امکان را بهوجود ميآورد که «تضاد» واقعي در جامعه چندان مرتبط با اقتصاد نيست بلکه مربوط به دانش مشترک انسان در مواجهه با حقوق معنوي است.»14
اين بخش از استدلال ناگزير به اين پرسش منجر ميشود که مردم در قرن گذشته جهت دوام سازماندهي چه روش اساسياي را دنبال کردهاند. او استدلال ميکند که «در حال حاضر فرمهاي اعتراضات ميتواند به سرعت تغيير کند. در حالي که در قرن اخير، فرم اوليهي يک حزب لنينيستي، يک ارتش چريکي و يا حتا يک شورش محلي تغيير نکرده است، با استفاده از شبکههاي اجتماعي، قالب رسميِ انقلاب، تغييرات پي در پي مداومي را ميآزمايد.»15
برای ماسون، انقلابها و مبارزاتِ سالِ 2011 نشان میدهند که اینترنت و رسانههای اجتماعی، خودِ پویاییِ سرمایهداری را تغییر داده اند نه بر اساسِ ستیزهی طبقاتیِ اقتصادی آنچنان که «چپِ قدیمی» تصور میکرد بلکه بر اساسِ مبارزهی فرد علیهِ جور و ستم، [البته] با ایجادِ تشکیلاتی ثابت (پایدار)، مانندِ حزبِ لنینیستی، [اما] ناتوان در حفظِ آن.
در کتابِ ماسون سه موقعيت کلي با هم آورده شده که موقعيت خيالپردازانِ مجازي را مجسم ميکند:
- ايمان به قدرتِ اينترنت جهتِ فاش کردن «حقيقت» براي جويندهگانِ دانش.
- اعتقاد به قدرتِ اينترنت، و يا دقيقتر «شبکه»، به ساختِ جامعه و توسعهي آن روابط اجتماعي که سرمايهدارى مانع آن شده است.
- نتيجه آنکه اينترنت و شبکههاي اجتماعي احتمالا به موجب عزمي مسالمتآميز يا تحولي کامل به نفع ستمديدهگان، تناقضات بزرگ سرمايهداري را تغيير داده است.
به دنبالِ حقيقت
به درستي که «حقيقت» بسياري راههاي جديد براي رسيدن به تودهها پيدا کرده است. ويکيپديا به آرامي جايگزين دانشنامههاي سنتي و گران قيمت شده است و مطالعات نشان ميدهد که حتا ممکن است دقيقتر باشد.16 ويکيليکس (و شجاعت برادلي منينگ) مطمئنا يک نمونه مثبت اينترنتي از صحبت کردن حقيقت در برابر قدرت است. سايتهايي مانند Change.org و پتيشنهاي آنلاين اثري واقعي بر پيروزي اصلاحطلبان و يا حتا آزادي زندانيان سياسي در مکانهايي مانند زيمبابوه دارند.17 نقش يوتيوب و ويدئوهاي تلفن همراه در نمايش دادنِ خشونت پليس نميتواند دستِ کم گرفته شود. گاهي اوقات، شواهد ويدئويي آنلاين تنها چيزي است که از يک سياهپوستِ جوان در برابر مجازاتِ زندان حراست ميکند. ماشهي جنبش اشغال وال استريت تا حدودي با ويدئويي کشيده شد که در آن يک افسر پليس در حال اسپري گاز فلفل بر معترضان مسالمتجو بود. اينترنت ميتواند يک سرمايه براي فعالان باشد، چيزي که در سالهاي گذشته امکانپذير نبود.
مسئله اين است که حقيقت تنها اين نيست. ما نيز بيشتر در معرضِ اطلاعاتِ دروغين و گمراهکننده هستيم. در اواخر ماه مه 2011، «يک دختر همجنسگرا در دمشق» به نام «امينه عارف» وبلاگ نويس و فعال همجنسگرايي که ادعا ميکرد جوان است، اينترنت را با داستانهاي سرکوبِ معترضانِ بهار عربي توسط دولت سوريه مشتعل کرد. پس از حدود يک هفته، مشخص شد که امينه در واقع يک مرد چهل ساله از گرجستان به نام «تام مک مستر» بود که همه چيز را براي نزديک به دو سال جعل کرده بود.18
چه کسي ميتواند ويدئوي Kony 2012 افشاکنندهي تجاوز فرماندهي ارتشيِ وحشي به کودکان که فيسبوک را در مارس 2011 در نورديد فراموش کند؟ اين ويدئو به راحتي حقايق مهمي در رابطه با ستيزهها در اوگاندا را به نفع روايتي که از مداخلهی نظاميِ ايالات متحده طرفداري ميکرد روشن کرد. اما نه قبل از اکتبر 2012 که بهوسيلهي چهل و شش ميليون نفر دريافتکننده ديده شد. Astroturfing (عمل ايجاد گروههاي «هم صداي» عمومي که عليه همه گونه عوامل ارتجاعي سخنراني و تبليغ ميکنند، اما به طور کامل توسط افراد ثروتمند ايجاد شدهاند) آنلاين فوق العاده آسانتر است.
شبکه
اين نيز درست است که اينترنت فقط پانزده سال است که مردم را به طرز غير قابل تصوري به هم مرتبط کرده است، اما هر کسي که از فيسبوک استفاده کرده باشد به خوبي ميداند که اينترنت ميتواند يک گندگاهِ زننده از نژادپرستي، تبعيضِ جنسيتي، همجنسگراستيزي و پلشتيهاي ديگر باشد. رسواييِ اخيرِ درگير شدنِ يک کارگرِ زن IT که هويت دو شرکتکنندهي مرد PyCon که اقدام به گفتن جوکهاي جنسي کرده بودند و متعاقبا اخراج شدن او از کار، نشان ميدهد که اينترنت نيز يک وجه تاريک دارد.19
در واقع، اينترنت ميتواند ويرانگرِ اجتماعات باشد به همان سهولتي که ميتواند آنها را ايجاد کند. در اوج جنگ داخلي در عراق در سال 2007، گروههاي شيعه و سني به طور منظم ويدئوها و عکسهايي از بدنهاي در معرضِ بيحرمتي و تصاوير فرقهاي را ارسال کردند که به قصد تحريک حسِ انتقامجويي بود. گروهي که خود را نيروي پدافند اينترنت يهود (JIDF) مينامد به طور منظم اقدام به حملات سايبري به وبسايتهاي طرفدار فلسطين ميکند. اين گروه تلاش کرده است روستاهاي فلسطيني که ساکنانش در طي پاکسازي قومي سال 1948 تخليه شدند را از گوگل اِرث حذف کند و عليه تعريفِ «فلسطين» به عنوان يک کشور مبارزه کند.20
ردپاهاي ديجيتالِ به جا مانده از کاربرانِ توييتر و وبلاگ نويسان، رديابي و تعيينِ هويتِ فعالانِ پيشرو را آسان ميکند. شبکههاي دوستان در فيسبوک اين امکان را ميدهد که هدفها به آساني فعالان را به يکديگر پيوند دهد. دولتها هر چند ممکن است به آرامي وارد شده باشند، اما زماني که وارد بازي شدند، از عدم توازن قدرت موجود ميان دولت و کساني که در برابرش مقاومت ميکنند، بهره بردند. «جنگ سايبري» ديگر داستان علمي تخيلي نيست و دارد در مقياس جهاني اتفاق ميافتد. خواه سرقت اسرار محرمانه از چين باشد، خواه فرستادن ويروسها در سانتريفوژهاي هستهاي ايران، يا حمايت يکجانبه از ثبت اختراع براي شرکتهاي بزرگ ايالات متحده، اين بازي پابرجاست.
دولت ايالات متحده مشغول ساخت يک نظام نظارت است که «جورج اورول» را شرمنده ميسازد. در ابتدا ارتش ايالات متحده، وزارت دادگستري و سرويسهاي اطلاعاتي با شور و شوق هر تصوري که آمريکاييها از حريم خصوصي يا پيشفرض بيگناهي مسلم داشتند را با قانونِ ميهنپرستي مصوب پس از 11 سپتامبر، دور انداختند. «ادوارد اسنودن»، فاشکننده NSA به تازگي آنچه که اولين بار در سال 2005 گزارش شد را تاييد کرده است. دولت ايالات متحده و به طور خاص NSA، در حال رصد کردنِ ارتباطات ميليونها آمريکايي (و هر گونه ارتباط با منابع خارجي) در هر دقيقه و هر روز است.21
تکاندهندهترين افشاگري آن است که با وجود حمايت «دادگاه نظارت بر جاسوسي بيگانگان» [FISA]، به نظر ميرسد بيشتر آنچه آنها انجام ميدهند قانوني باشد. کنگره، بوش، و در حال حاضر اوباما بي سر و صدا دههها (و يا حتا قرنها) سوابق قانوني را بازنويسي کردهاند و قوانيني براي انجام نظارت تقريبا جامع به شکلي کاملا قانوني به تصويب رسيد. همچنين بايد گفت که هيچ کدام از اينها بدون همکاري نزديک مخابرات و انحصار اينترنتي شرکتهاي: Verizon، AT&T، گوگل و فيسبوک ممکن نميشد. ظاهرا آنها به گونهاي سخاوتمندانه در حال پاداش گرفتن در نتيجهي اين همکاري و يا گرفتن امتيازاتي در قراردادهاي آينده با دولت هستند (شايد حتا زيرسازي چرخهايي در کشورهاي فتح شده؟). انحصارات مصنوعيِ مخابراتي تا حد زيادي قوانين و مقررات سودمندي را باقي ميگذارند که رقابت را کم کرده و سود را بالا نگه ميدارد. توليدکنندهگانِ ابزارها و نرمافزارها براي به اجرا درآوردن مطالبات خود در خارج از کشور تقريبا به طور انحصاري متکي به دولت ايالات متحده (و ارتش ايالات متحده) هستند.
در نهايت، بر خلاف باور عموم، کاربران گوگل و فيسبوک در واقع کالا هستند و نه مشتري. مشتريانِ واقعيِ آنها آگهيدهندههايي هستند که براي دادههاي کاربران سور ميدهند و آنها براي دسترسي به ذرهاي از اطلاعاتِ مشتريان که دارد در NSA متمرکز ميشود، ميميرند.
اين شرکتها و کارمندان ارشد آنها، هر کدام انگيزهاي براي همياري کردن دولت در نظارت دارند. نکتهی مورد توجه اينکه: «مکس کلي» مدير امنيتيِ فيسبوک يک سال بعد از سرپرستيِ برنامهي همکاريِ فيسبوک با پروژهي جاسوسيِ اينترنتيِ PRISM در NSA، فيسبوک را ترک کرد تا به طور مستقيم براي NSA کار کند.22 به گونهاي که «رابرت مک چسني» پژوهشگرِ رسانهاي عنوان ميکند: «هيچ کس، به جز شماري از حقوقدانانِ مدني، سکهاي براي نظارت پرتاب نميکند.»23
آيا سرمايهداري بازسازي ميشود؟
با آنکه اينترنت در اوايل تهديدي براي سودهاي شرکتهاي مخابراتي و رسانهايِ سنتي شد، آنها به سرعت سازگار شدند و با ارتشي از تبليغاتچيها، قوانين نگهدارندهاي نوشتند که بازي را به نفعشان پيش برد با دورهاي از دور زدنِ مقررات که در سال 1980 شروع شده و امروز نيز ادامه دارد. به دور از ترويج رقابت و تمرکززدايي، اين کاملا تکاندهنده است که گوگل، فيسبوک و توييتر با چه سرعتي سلطهاي انحصاري را بر سرتاسر بازارهايشان محقق کردهاند. به عنوان مثال، با توجه به جستوجوهاي انجام شده، 7/66 درصد از بازار جستوجوي ايالات متحده تا ماه مه 2013 را گوگل کنترل ميکند. اگر شما دو رقيب بعدي، يعني بينگ مايکروسافت (4/17 درصد) و ياهو (12 درصد) را نيز به حساب بياوريد، 96 درصد تمام جستوجوهاي انجام شده توسط آمريکاييها از طريق گوگل، بينگ مايکروسافت يا ياهو انجام شده است.24
رابرت مک چسني حتا يک تصوير سر راستتر از انحصار کشيده است: «در سال 2012، چهار شرکت از ده شرکت بزرگ ايالات متحده از لحاظ ارزش بازار، از جمله شماره يک و شماره سه، غولهاي اينترنتي اَپل، مايکروسافت، گوگل و AT&T بودند. IBM را به عنوان شرکت پنجم اضافه کنيد. اگر پايين برويم در ادامه، ليست شامل Verizon، آمازون، Comcast، ديزني و همچنين اينتل، سيسکو، Qualcomm، و اوراکل است.» او نتيجه ميگيرد، «به طور خلاصه، انحصارطلبان اينترنت در منتها درجهي فرماندهي ايالات متحده و جهان سرمايهداري قرار دارند.»25
اين مستلزم يک پرسش اساسي است: اگر فيسبوک و گوگل رايگان هستند چگونه اين شرکتها پول زيادي را عايد ميشوند؟ همانطور که هر مارکسيستي به شما خواهد گفت، همهي آن مربوط به توليد است.
اتصال به هر يک از اين سرويسها کم و بيش نياز به يک دستگاه دارد، دستگاهي که بايد توسط کساني توليد شود. تسلط بر استخراج coltan ـ يک مادهی معدني متشکل از دو عنصر فلزي (نيوبيم و تانتال) ـ تنگستن و قلع که براي ساخت تلفنهاي همراه شديدا مهم هستند به يکي از خونبارترين مهاجرتهاي مرتبط با کشف فلزات در تاريخ جهان منجر شد. جمهوري دموکراتيک کنگو «حداقل 64 درصد از ذخاير coltan در سراسر جهان را داراست.»26 بدون انباشتههاي معدني، آنها قادر به تسلط بر ذخاير کنگو آنگونه که در ديگر کشورهاي توليدهکننده عمده مانند استراليا، برزيل و کانادا انجام ميدهند، نيستند.27 کنگو در حال حاضر با سقوط اقتصادي و بيثباتي سياسي تضعيف شده است و اين عوامل کنگو را به جنگ داخلي و فقر در سال 1990 و در سال 2000 سوق داد.
هر شبهنظامي و يا جنگطلبي قادر به تامين مالي عمليات خود از طريق فروش ساده مواد معدني با به کار گماردن کارگران و با شرايط کارياي تحملناپذير و غير ايمن و مسموميتِ نسلي از مردمِ کنگو بود. معدنکاري نيز پر سود است، با توجه به آنچه پژوهشگراني مانند«سلين مي روود» و «جان کاتو» ميگويند «در سراسر شرق کشور، سابقا ميزان توليد مازاد به اندازهي کافي براي تغذيهي اهالي آنها رشد نميکرد.» اين به خاطر اين است که در ترکيب با خشونتِ گسترده، «مزاياي کوتاه مدت معدنکاري، برخي کشاورزان را تشويق به رها کردنِ کشاورزي کرده است.»28
اگر فرض بگيريم که استخراج مواد خام به اندازه کافي کثيف نيست، گوشيها، تبلتها و کامپيوترها در کارخانههاي غول پيکري شبيه به چيزي که «چارلز ديکنز» قادر به تصور کردن آن نبود، توليد ميشوند. مفتضحترين آنها کارخانههاي Foxconn در چين است که در آن گوشيهاي آيفون با سرعتي بسيار وحشتناک مونتاژ ميشود. در سال 2011 شرايط آنقدر بد بود که «حدود 150 نفر از کارگران چيني تهديد به خودکشي و پرت کردنِ خود از بامِ کارخانهها در اعتراض به شرايط کاري کردند.»29 واکنش Foxconn برآوردن خواستههاي آنها نبود، آنها شبکههاي توري مانندي براي گرفتنِ هر کارگري که ممکن بود جهتِ پريدن تلاش کند، نصب کردند.
همچنين سِروِرهاي غول پيکري وجود دارند که دادههاي شرکتها و دولت در آن جا گرفتهاند. «اَبَر رايانهها» دادههاي حجيم را پردازش و ذخيرهسازي ميکنند. اما واقعيت کاملا متفاوت است. با توجه به اشارهي نيويورک تايمز «در قلب هر مؤسسهي اينترنتي، ديتا سِنترهايي وجود دارد که در همه جا پخش و پراکنده هستند و با گسترش ميزانِ اطلاعاتِ ذخيره شده، آنها نيز رشد ميکنند.» براي مثال سِروِرِ مايکروسافت در کوئينسيِ واشنگتن نياز به انرژياي دارد که «براي نيرو بخشيدن به حدود 29000 خانهي آمريکايي کافي است.» در حالي که ساکنان محلي و ساير کسب و کارهاي آنجا، در سال گذشته 5/9 ميليون وات انرژي مصرف کردند، تاسيسات مايکروسافت 9/41 ميليون وات انرژي مصرف کردهاست. علاوه بر بهرهبرداري از شبکهي انرژياي که برق را از سدهاي رودخانهي کلمبيا دريافت ميکند، تاسيساتي پراکنده با مساحت هفتاد و پنج جريب زمين، با چندين ژنراتور ديزليِ پشتيبان، «روي هم رفته 3615 ساعت در سال 2010 کار کردند.»30
اگر فرض بگيريم که استخراج مواد خام و توليد به اندازهي کافي کثيف نيستند، بيرحمي «چرخهي زندهگي» نامساعدِ دستگاههاي الکترونيکي به پايان ميرسد جايي که استخراج و توليد آغاز ميشود. با تشويق مصرفکنندهگان به «ارتقاء» دستگاههاي خود، در چرخههايي به کوتاهي يک سال، ميليونها تُن دستگاههاي دور ريخته شده توليد شده است. اين «زبالههاي الکترونيکي» به هنگام سوزانده شدن ميتوانند مواد شيميايي مانند «سرب، کادميوم، جيوه، پلاستيک پيويسي و ديوکسينهاي بسيار سمي» منتشر کنند يا از طريق مکانهاي دفنِ زباله به خاک و زنجيرهي مواد غذايي نفوذ کنند. اين زبالههاي الکترونيکيِ اروپا و ايالات متحده، در آفريقا، هند و چين ريخته ميشوند. صلح سبز در فوريه 2009 گزارش کرد که «در ايالات متحده، تخمين زده ميشود که 50–80 درصد از زبالههاي جمعآوري شده، جهت بازيافت [به شرق دور، هند، آفريقا و چين] صادر ميشوند. از آنجا که ايالات متحده کنوانسيون Basel را امضا نکرده است اين عمل (غير قانوني در اروپا) قانوني است.»31
با توجه به تمام اينها، ادعاي آنکه ارکانِ سرمايهداري اساسا تغيير کرده است، مضحک است. اين اولين بار نيست که يک تغيير بزرگ در ارتباطات اتفاق افتاده است. اين نکته ارزشِ پرسيدن را دارد که آيا تغيير از آنالوگ به ديجيتال تاريخيتر از تغيير جوهر و کاغذ به راديو و تلفن است؟ آيا اختراع اينترنت، بازي دگرگونکنندهتري نسبت به کشف برق است؟ نه تنها سرمايهداري از آن تحولات جانِ سالم به در برده است بلکه آنها را به طرز هولناکي به خدمتِ جنگ، ستم و سود در آورده است. از برخي جهات، اين گونه نوآوريهايِ چشمگير، مشخصهي سرمايهداري است و نه يک عدم انطباق.
تکان دادنِ گذشته
بيشترِ نوشتهها و ايدهها در مورد خصوصيات «انقلابيِ» رسانههاي اجتماعي توسط يک جريانِ حامي به دوش گرفته ميشود. از آنها به جاي تحليل، بيشتر تبليغهاي سطحي متصاعد ميشود. در پسِ همهي اينها، صحبت کردن پيرامونِ آنکه آنها چه اهميتي دارند از نظر مالي براي درهي سيليکون کاملا پرمنفعت است. اين اشاره اي نيست بر آنکه ماسون و يا اين فعالان يک رويهي سازماني را يدک ميکشند. اما، به نظر ميرسد بحثهاي آنها براي پيشبرد همان ارزشهاي مطرح شده در خيابان مديسون انجام ميگيرد: «تکنولوژي پيشرفته و جديد» برابر است با «خوب و مفيد.» مورخ انگليسي تکنولوژي ـ ديويد ِادجرتون ـ اين شيوه را توضيح ميدهد:
به ما گفته شده است که تغييرات با سرعتي پرشتاب در حال وقوع است و اين اواخر به طور فزايندهاي قدرتمند است. متخصصان اصرار دارند که جهان در نتيجهي تکنولوژي در حال قدم گذاشتن به دورهي تاريخي جديدي است. در اقتصاد جديد و در دوران جديد، در شرايط پسا صنعتي و پست مدرنِ ما، دانش کنوني و گذشته، ظاهرا کمتر با هم تطابق دارند. مخترعان، حتا در اين دورانِ پست مدرن، «جلوتر از زمان خود» هستند و مادامي که جوامع از چنگِ گذشته رنج ميبرند، تصور ميشود که انطباق با تکنولوژي جديد، آهسته صورت ميپذيرد.
چيزهاي جديدي در جهان وجود دارد و بهراستي که جهان به صورتي راديکال در حالِ تغيير است اما اين طرز تفکر در ميان آنها وجود ندارد.32
پاياننامهي اوليهي اِدجرتون اين است که ثباتِ سرمايهداري نياز به گسترش و تغييرِ اساسيِ ابزارِ توليد دارد تا يک ايدئولوژيِ متناظر را ارائه کند که به جاي سودمندي به «تازهگي» اولويت دهد. ممکن است خود او اين وابستهگي را ترسيم نکرده باشد اما او ادامه نميدهد تا اين ايده را مقايسه کند با آنچه که مارکس به صورت «سلطهي ارزشهاي مبادلهای» در برابر ارزشهاي مصرفی عنوان ميکند. که در اصل اشارهاي است به اينکه چگونه (و اينکه آيا) يک شي که فروخته ميشود ميتواند با گذشت زمان از يک شي مورد استفادهي ديگر، داراي اهميت بيشتري شود.
تاريخچهي فنآوري تا حدِ زيادي بهواسطهي مطبوعاتي نوشته شده است که بهوسيلهي افرادِ بازارياب، با مصلحت مالي و با مبالغه در بخشهاي خاصي از آنها در اقتصاد، منتشر ميشوند. بنابراين تاريخ ما از آنچه در گذشته اهميت داشت به احتمال زياد به سمت نيازهاي لحظهايِ سرمايه منحرف ميشود.
به عنوان مثال، دو تا از مهمترين اقسامِ تکنولوژي که ميتواند جان ميليونها نفر را حفظ و از ويرانيِ کلِ کشورها جلوگيري کند، کاندوم و پشهبند هستند، يکي براي جلوگيري از گسترش بيماري ايدز و ديگري براي جلوگيري از گسترش مالاريا. با اين حال، شما قفسههاي Barnes و Nobles با کتابهاي پر شده در مورد پشهبند را نخواهيد يافت و يا ازدحام سرمايهگذاران براي بازار موادِ دفعکنندهي حشرات را به مانند فيسبوک نخواهيد ديد چرا که هيچ منفعتي در خلاص کردنِ تودههاي مردم فقيري که به آنها نيازمندند، وجود ندارد.
بنابراين، برخلاف آنچه ماسون اظهار ميکند، فرآيندهاي اساسيِ سرمايهداري يعني: بهرهبرداري، توسعهي بيوقفه، جنگ، مبارزهي طبقاتي، به نظر ميرسد در عالم رسانه و در مواجهه با «انحصار شبکهاي» به جاي حل شدن، در حالِ تشديد شدن است.
آيا احزاب سياسي موضوع با اهميت ديگري هستند؟
بايد گفته شود که همهي خيالپردازانِ اينترنتي که تاکنون به مطالبهي سرمايهداري لبيک گفتهاند، اساسا با هم تفاوتي ندارند. وجه مشترک واقعيِ بين خيالپردازانِ اينترنتي اين است که همه چيز به اندازهي کافي براي ارائهي فرمهاي سازماندهيِ «سنتي»، مانند سازمانهاي سوسياليستيِ انقلابي تغيير کرده است، و يا حتا گروههايي که به سادگي رهبراني انتخاب کردهاند نيز منسوخ شدهاند. اين روشن نيست که آيا آنها به سادگي ذهن خود را با توجه به تحولات تغيير دادهاند و يا هميشه فکر کردهاند که اين سازمانها در عاليترين موقعيت خود بودهاند. با اين وجود، اتفاق نظر در مورد اينکه اين بحث در جنبش اشغال پيش برده شد، به عنوان نمونه، دليلي کافي براي بررسي شايستگي آن است.
استدلالِ خيالپردازانِ اينترنتي بر تلقيِ خاصي از چگونگيِ شيوع و گسترش مبارزات مبتني است. اگر آن را در گفتارهاي مارکسيستيِ سنتي پيش ببريم، آن بحثي در مورد «مسئلهي خودانگیختهگی و يا سازماندهي کردن» است.
مطالعهي منازعات بين انقلابيِ لهستاني «رزا لوکزامبورگ» و «لنين» در مورد اين موضوع براي هر فعالي ضروري است.33 با اين حال، يک منازعهي متاخرتر در عرصهاي مشابه بين روشنفکر مشهور «مالکوم گلدول» و پروفسور«کي شرکي» استاد NYU رخ داد.34 منازعه آنها حول محور دو پرسش بود: آيا رسانههاي اجتماعي باعث شکلگيري اعتراضاتي احتمالا بيشتر از قبل ميشود؟ آيا سازماندهي از طريق رسانههاي اجتماعي باعث پيروزيهايي احتمالا بيشتر از قبل ميشود؟
شرکي پاسخهايي تصديق آميز به هر دو پرسش ميدهد در حالي که پاسخ گلدول به پرسش اول قابلِ بحث بودنِ آن و به پرسش دوم ترديدي قاطعانه است.
گلدول پيش از آن، در مقالهاي براي نيويورکر که اکنون شناخته شده هست، با معرفي مفاهيم «ارتباطات با تکيه بر روابط قوي» و «ارتباطات با تکيه بر روابط ضعيف» شک گرايي خود را به خطر انداخت. گلدول مينويسد، «پلت فرمهاي رسانههاي اجتماعي پيرامون روابط ضعيف ساخته شدهاند. توييتر راهي براي دنبال کردن (يا دنبال شدن) بهوسيلهي افرادي است که ممکن است هرگز ملاقات نکرده باشيد. فيسبوک وسيلهاي براي مديريتِ موثرِ آشنايان است. براي حفظ کردنِ تماس با افرادي که به گونهاي ديگر قادر به تماس با آنها نخواهيد بود. به همين دليل شما ميتوانيد هزاران دوست در فيسبوک داشته باشيد امري که در زندهگي واقعي هرگز پيش نميآيد.» گلدول نتيجه ميگيرد که «مادامي که بپذيريم که تواناييهاي ذاتياي براي اين شيوه از سازماندهي فعالان وجود دارد، روابط ضعيف به ندرت به فعاليتهاي پرخطر منجر ميشود.»35
گلدول، ارجاع ميدهد به مطالعهي انجام شده توسط جامعه شناس دانشگاه استنفورد «داگ مک آدام»، «که انصرافدهندگان از «کمپين تابستان آزادي* [مي سي سي پي]» را با شرکتکنندگاني که در آنجا ماندند مقايسه کرد و کشف کرد که آنگونه که ممکن است انتظار برود، اختلاف اساسي بين آنها وجود نداشت.» مک آدام دريافت که آنهايي که مدتي طولانيتر باقي ماندند به طور ساده روابط شخصي و اجتماعي بيشتري با ديگر افراد حاضر در آن جنبش داشتهاند. «لازم شد که همهي داوطلبان ليستي از تماسهاي شخصي خود ارائه کنند – آنها از آن افراد خواستند که آنها را از فعاليتهايشان مطلع نگه دارند – شرکتکنندگان نسبت به انصرافدهندگان تمايل بيشتري داشتند تا از ميان کساني که به مي سي سي پي ميرفتند دوستان نزديکي به دست آوردند. مک آدام به اين نتيجه رسيد که فعاليتهاي پرخطر، پديدهاي «با تکيه بر روابط قوي» هستند.»36
گلدول دارد به سادگي بيان ميکند که فعالاني که کم و بيش عمري از آنها گذشته است در طول اين ساليان معروف شدهاند: مسائل مربوط به تجربه و ايجاد تحولات اساسي اجتماعي يک تلاشِ پاره وقت نيست.
شکي وجود ندارد که ابزارهاي جديد و قدرتمندي براي فعالان موجود است. در چنين فضايي حتا ممکن است احتمال بيشتري وجود داشته باشد که ظلم و ستم و مبارزه بتواند سريعتر و دقيقتر از هميشه تعميم داده شود. با اين حال، در نتيجهي جنبش حقوق مدني و در حال حاضر انقلاب مصر به وضوح نشان داده شده است که اعتراض تودهها تنها يک رويداد از مبارزهاي مديد و طولاني است. لحظههايي در حينِ ويران شدنِ جهان، اشخاص نيز براي هدايتِ مبارزه مهم بودند.
در اين تلاش، چپ بايد يک فضاي دموکراتيک به غير از مدل جنگ سرد حزبِ «همه چيز دان» هدايتکنندهي جنبش از بالا، ايجاد کند. رد وضع موجود و رد شيوههاي ضد دمکراتيک احزاب قديمي استالينيستي، به طور همزمان، کاري سخت است.
با اين حال، چشم اندازِ خيالپردازانِ مجازي پاسخ رضايتبخشي براي اين مشکل ارائه نميدهد. در اين مورد، گلدول درست ميگويد. اولويت دادن به تلاش براي ايجاد روابط ضعيف به هزينهي ساختن اشخاص قوي، يک استراتژي پيروز نيست. اين يک استراتژيِ آلوده شده بهواسطهي پافشاريِ سرمايهداري در بازاريابي و تبليغات است. اين چشماندازي است که آگاهانه و به عمد از فکر کردن دربارهي روزِ بعد از اعتراض سر باز ميزند و در آن کوششهايي براي زدن برچسبهايي همچون «ضد دمکراتيک» انجام ميشود. اين استراتژي در شرايط انقلابي ميتواند، به معناي واقعي کلمه، خودکشي باشد.
نتيجه
«در مقايسهاي با ايام پيش از سرمايهداري، مي توان گقت که در هفتهاي پيشتر از آنکه اين عبارات را بخوانيد، نسبت به هر قرن تصادفا انتخاب شدهي پيش از 1700، تغييرات تکنولوژيکي بيشتري در جهان رخ داده است.»37 دورهي جاري چالشي براي چپ پيشکش ميکند. همه چيز تغيير کرده است، باز هم همه چيز خيلي آشنا به نظر ميرسد. ميلياردها نفر از مردم، روزمرهاي درگير با تکنولوژي دارند که به دشواري شبيه به روزمرههاي والدينشان يا حتا خودشان در پانزده سال پيش است. ظهور رسانههاي جمعي، سيستمهاي مالي ديجيتالي و هدايتکنندگيِ سرمايه تحولاتي مهم هستند و آنها پرسشهاي مهمي را به بار ميآورند.
يک جنبش چگونه با خرابکاريِ اجتناب ناپذيرِ اقتصادي که ممکن است بهوسيلهي طبقهي ثروتمندِ ستيزهجو با فشار دادن يک دکمه به راه انداخته شود، برخورد ميکند؟ چگونه فردگراييِ بيش از حد ترويج شده توسط نئوليبراليسم با تعاملات اجتماعيِ ديجيتالي ترکيب ميشود تا آگاهي طبقاتي را تحت تاثير قرار دهد؟ ما براي به چالش کشيدن يک دولت فراگير و ديجيتال تحت رژيم نظارت، چگونه سازماندهي کرده و ارتباط برقرار کنيم؟ اين پرسشها تنها آغاز راه است. نميتوان جريان تحول را ناديده يا سردستي گرفت.
هنوز، هر نگاهي تحت پوششِ انقلابِ ديجيتال نشانههاي سرمايهداريِ کهن را آشکار ميکند: پول، آلودگي، انحصار، نابرابري، استثمار، جنگ و ظلم و ستم. تاکيد بر تداوم و يا تغيير راديکال ممکن است وابسته به لحظهاي سياسي باشد، اما ارتباط بين اين دو بايد فهميده شود. نظريههاي ما و تجزيه و تحليلها از گذشته نه ميتواند به طور کامل دور انداخته شود و نه ميتوان آنها را بدون تغيير، اعمال نمود.
سه محقق برجستهي علوم سياسي در تحقيقي جديد دريافتهاند که مشارکت سياسي در اينترنت، به جاي آنکه روشي براي غلبه بر نابرابري در جامعه ارائه کند، آن را بيشتر بازتاب ميدهد. و آنها ـ و به ويژه شرکتها و انجمنهاي بازرگاني ـ بدون تضعيف سازمانهاي ديگر، با فيسبوک و توييتر بر ترافيک اينترنت تسلط دارند و با هر گونه سازمانهاي ديگري که درگير فعاليتهاي سياسي هستند، در تقابل قرار ميگيرند.38
دلالتهايي نيز براي عملگرايان وجود دارد. رسانههاي اجتماعي و به خصوص اينترنت تلفن همراه حتا در فقيرترين محلهها و کشورها نفوذ کردهاند. شخص نميتواند از کامپيوتر و يا اينترنت با اين عنوان که آنها ميتوانند براي برخي افراد مرعوبکننده باشند، اجتناب کند.
اين نيز خطاست که ارسال مقالات در فيسبوک و وبلاگ نويسي را با بحث واقعي و گفتوگو با مردم واقعي به اشتباه در هم بياميزيم. هر کسي ترجيحات خود را خواهد داشت و آزمودن ابزارهاي جديد، هنگامي که پديدار ميشوند ضرورت خواهد داشت. فعالان بايد به دقت و سنجيده در مورد آن سطح از تعامل آنلاين که براي درجه فعاليتهايشان لازم ميشود تامل کنند. در نهايت، چپ به گروههايي از افراد نياز خواهد داشت که در مورد فنآوريهاي جديد آموزش ديدهاند و اين هدف روشن را دارند که در برابر اقتدارگرايان و هنگامي که آنها ناگزير ارتباطات را قطع ميکنند، پيشروتر باشند. در واقع شخص نميتواند با يک حملهي سادهي اينترنتي به دولت ضربهاي وارد کند.
چپ به تعداد زيادي از افراد آشنا با آرايشهاي گستردهي تاکتيکي و افرادي که درسهاي گذشته را به خاطر سپردهاند، نياز خواهد داشت. ويدئوهاي آنلاين ممکن است پس از ضرب و شتم پليس جرقهاي جهت همبستگي ما براي صفآرايي مجدد ايجاد کند، اما برنامهريزي دقيق، اجرا، و يک درک قوي از چگونگي پيروز شدن، مانع از گسيختن تمام سنگرهايمان توسط اقتدارگرايان خواهد شد.
همانگونه که براي احتراز از بازوهاي سرمايهداري هيچ راهي جز خارج شدن از مختصات سرمايهداري وجود ندارد، براي دوري کردن از سرمايهداري نيز هيچ راهي جز استنتاج خود در درون سرمايهداري وجود ندارد. در اغلب موارد، جنبشهاي اجتماعي بايد با قدرت بسيار متمرکز دولت و نهادهاي اقتصادي که از آن محافظت ميکنند، روبرو شوند. ما نياز داريم فراتر از «افراد شبکه شده» برويم و با طبقهي کارگر متشکل، قابليت مبارزهي جهاني را به وجود آوريم.
از طرف ديگر، اين ايده چيز تازهاي نيست. انقلابي روس «لئون تروتسکي»، در نطقي مبهم اما جذاب براي کنگرهي بين الملل اول در مجمع دوستان راديو، ادغام مبارزهي طبقاتي و تکنولوژي را اين گونه به تصوير ميکشد:
لازم است که در آن روز، زماني که کارگران اروپا ايستگاههاي راديويي را تصرف ميکنند، زماني که پرولتارياي فرانسه برج ايفل را به دست ميآورند و از قله آن به همه زبآنهاي اروپايي اعلام ميکنند که آنها اربابان فرانسه هستند (تشويق حضار)، در آن روز و ساعت نه تنها کارگران شهرها و صنايع ما، بلکه دهقانان روستاهاي دور افتاده نيز، ممکن است قادر به پاسخ به نداي کارگران اروپايي باشند: «آيا صداي ما را ميشنويد؟» – «ما ميشنويم رفقا و به شما کمک خواهيم کرد!»39
- Nicole Hall, “Are There REALLY More Mobile Phones Than Toothbrushes?,” The Sixty Second Marketer; http://60secondmarketer.com/blog/2011/10….
- Andy Carvin, “In Iran, The Revolution Will Be Tagged,” NPR, June 19, 2009.
- Yasmine Ryan, “How Tunisia’s revolution began,” Al Jazeera English, January 26, 2011.
- Uri Friedman, “The Egyptian revolution dominated Twitter this year,” Foreign Policy, Monday, December 5, 2011, accessed July 9th, 2013, http://blog.foreignpolicy.com/posts/2011…
- “World Internet Usage and Population Statistics: June 30th, 2012,” Internet World Stats, http://www.Internetworldstats.com/stats.htm
- Uri Friedman, “The Egyptian revolution dominated Twitter this year,” Foreign Policy, Monday, December 5, 2011.
- Charles Levinson and Margaret Coker, “The Secret Rally That Sparked an Uprising,” Wall Street Journal, February 11, 2011.
- Ibid.
- Evgeny Morozov, “Facebook and Twitter are just places revolutionaries go,” Guardian, Monday, March 7, 2011.
10. Frances Carincross, The Death of Distance: How the Communications Revolution Is Changing our Lives (Boston: Harvard Business Review Press; Revised Edition, 2001), 279.
11. Paul Mason, Why It’s Kicking Off Everywhere: The New Global Revolutions (Verso: January, 2012), 77.
12. Ibid., 84.
13. Ibid., 144–145.
14. Ibid.
15. Ibid., 77.
16. Daniel Ionescu, “Has Wikipedia Beaten Britannica in the Encyclopedia Battle?”, PC World, Mar 14, 2012.
17. Nicole Colson, “Activism sways a Zimbabwe court,” Socialist Worker Online, March 22, 2012; http://socialistworker.org/2012/03/22/ac…
18. Melissa Bell and Elizabeth Flock, “‘A Gay Girl in Damascus’ comes clean,” Washington Post, June 12, 2011.
19. Editor, “Poll: Pycon, Playhaven, Anonymous, Adria Richards and online sexism. Where did it all go wrong?,” Independent, March 22, 2013.
20. “Jewish Internet Defense Force”, Wikipedia; http://en.wikipedia.org/wiki/Jewish_Inte….
21. James Risen and Eric Lichtblau, “Spying Program Snared US Calls,” New York Times, December 21, 2005.
22. Rebecca Greenfield, “Facebook’s Former Security Chief Now Works for the NSA,” Atlantic Wire, June 20, 2013; http://www.theatlanticwire.com/technolog….
23. Robert W. McChesney, Digital Disconnect: How Capitalism is Turning the Internet Against Democracy (The New Press, March, 2013), 169.
24. Jennifer Slegg, “Google, Bing Both Win More Search Market Share,” Search Engine Watch, June 18th, 2013, http://searchenginewatch.com/article/227….
25. McChesney, Digital Disconnect, 131.
26. Inés Benítez, “Two Children May Have Died for You to Have Your Mobile Phone,” Inter Press Service News Agency, Sept 14, 2012.
27. “Coltan”, Wikipedia, accessed July 9th, 2013, http://en.wikipedia.org/wiki/Coltan.
28. “Scarcity and Surfeit: The ecology of Africa’s conflicts,” African Centre for Technology Studies and Institute for Security Studies (South Africa, 2002): 171; http://www.issafrica.org/pubs/Books/Scar….
29. Malcolm Moore, “‘Mass suicide’ protest at Apple manufacturer Foxconn factory,” Telegraph, Jan 11, 2012.
30. James Glantz, “The cloud factories: Data barns in a farm town, gobbling power and flexing muscle,” New York Times, September 23, 2012.
31. “Where does e-waste end up?”, Greenpeace International, Feb 24th, 2009, accessed on July 9th, 2013, www.greenpeace.org.
32. David Edgerton, The Shock of the Old: Technology and Global History since 1900 (London: Oxford University Press, 2006), ix.
33. The relevant texts are: Rosa Luxemburg, “The Mass Strike, the Political Party, and the Trade Union,” The Essential Rosa Luxemburg (Chicago: Haymarket Books, 2006); Vladimir Lenin, “What is To Be Done,” available at http://www.marxists.org/archive/lenin/wo….
34. Clay Shirky, “The Political Power of Social Media: Technology, the Public Sphere, and Political Change,” Foreign Affairs, Jan/Feb 2011.
35. Malcolm Gladwell, “SMALL CHANGE: Why the revolution will not be tweeted.”, The New Yorker, Oct 4th, 2010.
36. Ibid.
37. McChesney, Digital Disconnect, 46.
38. Kay Lehman Schlozman, Sidney Verba and Henry E. Brady, The Unheavenly Chorus (Princeton, N.J.; Princeton University Press, 2012), 483-533.
39. Leon Trotsky, “Radio, Science, Technique and Society”, Marxist Internet Archive
* درهي سيليکون (Silicon Valley) منطقهاي در حدود ۷۰ کيلومتري جنوب سانفرانسيسکو در حومهي سانتاکلارا در کاليفرنيا است که مقر بسياري از شرکتهاي مطرح انفورماتيک جهان (فيسبوک، گوگل، مايکروسافت، ياهو، اينتل، اي ام دي، ادوبي سيستمز، اپل، اسوس، اي بي، اچ پي، اوراکل، سيسکو سيستمز، انويديا، سيمانتک، سان ديسک، دل، ان ويديا، هيتاچي، لينکداين، مکستور، مک کافي، موزيلا، فوجيتسو، آي بي ام، آمازون، پي بال، پالم، توييتر و دهها شرکت بزرگ ديگر) است. نام اين منطقه برگرفته از تعداد زياد شرکتهايي است که تراشههاي سيلسسيمي توليد ميکردند.
* نرمافزارهاي متن باز (Open Source) نرمافزارهايي هستند که کاربران ميتوانند در کدهاي آنها بدون محدوديت تغيير ايجاد کنند و اشکالات آنها را برطرف کنند. اين نرمافزارها به صورت آزاد و بدون محدوديت در دسترسي، قابل توزيع و تکثيير هستند و اکثر آنها فاقد مالکيت تجاري يا انحصاري هستند.
* تابستانِِ آزادي (به عنوان پروژهي تابستانِ مي سي سي پي نيز شناخته ميشود) يک کمپين در ايالات متحده بود که در ژوئن 1964 و با عنوان ثبتنام بسياري از رايدهندگان آمريکايي آفريقايي تبار که در طول تاريخ از رايگيري کنار گذاشته شده بودند، راهاندازي شد.