انقلاب یا ضد انقلاب
نقش مندلا در جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی
سیامک ستوده- 9 دسامبر2013
بر خلاف این عقیده که زندگی سیاسی مندلا را به دو دوره، قبل و بعد از بقدرت رسیدن تقسیم و آن دو را در برابر هم قرار می دهند، من در این نوشته قصد دارم نشان دهم که مندلا در دوره دوم نیز ادامه دهنده همان نقش سازشکارانه و ضد انقلابی در دوره اول بود. برای این منظور باید مقدمتا به بررسی جنبش ضد آپارتاید، طبقات شرکت کننده در آن، و نقش هر یک از این طبقات در آن پرداخت تا بتوان جایگاه مندلا را در رابطه با اینکه منافع کدامیک از طبقات شرکت کننده در جنبش را نمایندگی می کرد، معلوم نمود.
واضح است که در جنبش ضد آپارتاید نیز، همچنان که در هر جنبش دمکراتیک دیگر، طبقات مختلف با اهداف و انگیزه های متفاوت شرکت دارند. در ضمن مسلم است که هدف نهائی بورژوازی و طبقه کارگر، هر دو، و در تحلیل نهائی، به کف آوردن قدرت دولتی و استقرار نظام اجتماعی مربوط به خود است. منتها، فرق مسئله در اینست که در حالیکه طبقه کارگر این هدف را مقدمتا از طریق درهم شکستن قدرت دولتی، و برقراری دمکراسی انقلابی به منظور بسط مبارزه طبقاتی و فراهم آوردن شرایط عینی و ذهنی انقلاب سوسیالیستی دنبال می کند، بورژازی، مسئله دستیابی به قدرت دولتی را از طریق سازش و حفظ دستگاه و ماشین سرکوب دولتی پی می گیرد.
باین ترتیب، در هر جنبش دمکراتیک چگونگی برخورد با قدرت دولتی به مسئله مرکزی جنبش و انقلاب دمکراتیک تبدیل می گردد. یکی در پی درهم شکستن ماشین دولتی و بوروکراسی، و دیگری خواستار تصرف ماشین دولتی (یا سهیم شدن در آن)، و در بهترین حالت، انجام اصلاحاتی در آن می شود. اینجاست که در هر انقلاب و جنبش دمکراتیک دو گرایش سرنگونی طلبی و اصلاح طلبی، با دو خصلت طبقاتی مختلف، در برابر هم قرار می گیرند. گرایش اول انقلابی و گرایش دوم ضد انقلابی است. چرا که اولی سعی و نفعش در پیشروی انقلاب به جلو و دیگری سعی و نفعش در دهنه زدن به امواج آنقلاب و متوقف کردن آنست. یکی خواستار داغان کردن ماشین سرکوب دولتی برای خلع ید سیاسی از بورژوازی، جهت حرکت برای خلع ید بعدی اقتصادی آنست، و دیگری خواستار حفظ این ماشین برای کنترل و سرکوب طبقه کارگر و جلوگیری از پیشروی بیشر آن و در نهایت حفظ سرمایه داریست. این همان ماشینی است که در 1994 (و در واقع قبل از آن)، بر سر میز مذاکره میان ANC برهبری مندلا و مقامات دولت سفیدپوست آفریقای جنوبی، بر سر حفظ آن، بین بورژوازی سیاه و سفید، برای سرکوب چنبش کارگری و جلوگیری از پیشروی بیشتر انقلاب، توافق بعمل آمد، و بیش از یک دهه بعد پیشروی کارگران معدن ماریکانا را به خاک و خون کشید. فریادهای هورای بورژازی جهانی برای مندلا و انتخابات دمکراتیک! 1994 ، برای همین روز تاریخی و موفقیت حاصل از آن بود. در این روز بورژوازی سفید و سیاه افریقای جنوبی برای سد کردن جنبش کارگری، و برای رفع خطر از سرمایه داری آفریقای جنوبی، پس از چند دهه لجاجت و کشمکش، به یک توافق تاریخی دست یافتند.
بنابراین، اگر خوب دقت شود، در جنبش دمکراتیک و ضد آپارتاید آفریقای جنوبی مندلا نماینده گرایش سازشکار و ضد انقلابی در این جنبش بود که علیرغم اینکه خود آگاه باشد یا نباشد، منافع بورژازی سیاه را بالاخص، و کل بورژازی آقریقای جنوبی و حتی جهانی را بالاعم دنبال می کرد. برای همین بود که قبل از این تاریخ، تا زمانی که این دو بخش بورژوازی سیاه و سفید در مبارزه و کشمکش با یکدیگر برای کسب امتیاز از هم بوده و هنوز به توافق نرسیده بودند، مندلا از طرف مقامات غربی و سفید آفریقای جنوبی بعنوان یک تروریست شناخته می شد، ولی همینکه بر سر میز مذاکره به توافق رسیدند، ناگهان به یک قهرمان تبدیل شد. این ساده انگاری خنده آوری است که کسی ادعا کرده بود، محبوبیت مندلا بحدی بود که حتی ملکه انگلیس و رئیس جمهور آمریکا جرج دبلیو بوش نیز ناچار به دادن نشان سنت جان و نشان آزادی ریاست جمهوری به این چریک سابق شدند. نکته بالا بنظر من باید اساس برخورد ما به مندلا و نقش او در جنبش ضد آپارتاید قرار گیرد. و اکنون بپردازیم به نکات در درجه دوم اهمیت.
اینکه بعضی رفقا می گویند او به جنبش خودش تعلق داشت و قهرمان جنبش خودش بود و از اینرو نباید از او بیش از حد انتظار داشت، کاملا درست است. بله او به جنبش خودش تعلق داشت و بحق هم برای جنبش خودش مبارزه می کرد و برای آن یک قهرمان بود. ولی مسئله اینست که جنبشی که او قهرمانش بود یک جنبش بورژوایی و تاکید می کنم یک گرایش اگر هم نگوئیم ضد انقلابی ولی مسلما سازشکارانه در جنبش ضد آپارتاید بود. آیا مگر موسوی و کروبی هم با همه پایداری هائی که در برابر جناح خامنه ای کرده اند قهرمان جنبش سبز و سازشکارانه خودشان محسوب نمی شوند؟ و یا مگر خمینی و بن لادن قهرمانان جنبش ارتجاعی خودشان نیستند؟ آیا ما به اعتبار قهرمانان جنبش هاست که به آنها برخورد می کنیم، یا بالعکس، بنا به خود جنبش ها و خصلت طبقاتی آنهاست که قهرمانان آنها را مورد قضاوت و ارزیابی قرار می دهیم.
همینطور بعضی می گویند: “برای کمونیستها و هر انسان آزاده ای هر ذره تغییر در زندگی مردم باید مورد استقبال قرار گیرد و اتفاقا اگر از این زاویه نگریسته شود، مندلا بیشترین تغییر را در زندگی سیاهان آفریقای جنوبی بعمل آورد…”. باید بگویم که متاسفانه اینطور نیست و گرنه ما باید از خاتمی، جنبش دو خرداد و همه رهبران جنبش اصلاحات هم حمایت بعمل آوریم. همه اینها، بهرحال با رسیدن به قدرت، اصلاحات و تغییراتی هر اندازه اندک را بوجود آورده یا خواهند آورد. در حالیکه فرق است میان رفرمیست هائی مثل مندلا که از آن رو دست به اصلاحات میزنند که جلوی گسترش انقلاب را بگیرند و انقلابیونی مثل من و شما که از اصلاحات بعنوان اهرمی برای تحکیم موقعیت طبقه کارگر برای پیشروی بیشترش پشتیبانی می کنند.
همچنین گفته می شود که او در یک دوره طرفدار سرنگونی و خود بنیانگذار شاخه نظامی کنگره ملی بود. در اینمورد هم باید بگویم که اینرا می دانیم که هر نوع دست به اسلحه بردنی بمعنای سرنگونی طلبی نیست و گرنه حزب دمکرات و شاخه هائی از سلطنت طلبان و مجاهدین هم باید جزء نیروهای سرنگون طلب و انقلابی محسوب شوند. در نزد مارکسیست ها منظور از سرنگونی، سرنگونی انقلابی، یعنی آن نوع سرنگونی است که هدفش در هم شکستن ماشین و بوروکراسی دولتی و جایگزینی آن با قدرت مسلح توده ای باشد. از نظر آنها تصرف ماشین دولتی و بکار بردن آن تحت عناوینی دیگر، مثل آنچه که کما بیش در انقلاب 57 رخ داد، با درهم شکستن آن، مانند آنچه در انقلاب روسیه رخ داد، فرق ماهوی وجود دارد. بنابراین، تاسیس یک شاخه نظامی و یکی دو عمل چریکی نمی تواند بمعنای سرنگونی طلبی تلقی گردد.
و سر انجام ممکن است گفته شود بهر حال مندلا و جنبشی که او به آن تعلق داشت، با لغو آپارتاید، تغییرات بزرگی را در زندگی مردم آفریقای جنوبی بوجود آورد. در اینمورد هم باید بگویم که این مندلا و کنگره ملی نبودند که موجب این تغییرات شدند. این تغییرات نتیجه مبارزه توده های مردم و طبقه کارگر آفریقای جنوبی بود که نه تنها می توانست در همان چهارچوب دمکراتیک و سرمایه داری هم به مراتب فراتر از آنچه که توسط مندلا و شرکا مهندسی شد برود، بلکه در عمل، توسط آنها، حتی از دامنه آن کاسته شد. بله من قبول می کنم که مندلا هم خواستار لغو تبعیضات نژادی بود و برای تحقق آن مبارزه کرد. ولی آنچه که باید به آن توجه داشت و من در بالا هم آنرا توضیح دادم، اینست که او این کار را نه با نیت تقویت موقعیت کارگران و توده مردم در مبارزه با فاشیست های سرمایه دار سفید، بلکه به منظور تقویت موقعیت بورژوازی سیاه در برابر بورژوازی سفید کرد. بعبارت دیگر، هدف او از لغو آپارتاید وجه المصالحه قراردادن آن برای ورود بورژوازی سیاه به قدرت، و همراه با بورژوازی سفید توقف انقلاب در نیمه راه بود.
من در بالا شرح دادم که از نظر مارکسیستی هر پدیده اجتماعی منجمله هر اصلاحاتی را باید نه بطور مجزا، بلکه در رابطه با سیر کلی تحول اجتماعی و سیاسی در هر مقطع مورد ارزیابی و قضاوت قرار داد. اینکه ما برای هر اصلاحی صرف اینکه تغییر مثبتی در زندگی مردم ببار آورده، و بی توجه به تاثیرات مثبت و منفی آن در کل تحول سیاسی و اجتماعی، هورا بکشیم و کف بزنیم، نوعی عامیگری در برخورد با مسئله اصلاحات است که مسلما هیچ یک از ما در پی آن نمی باشیم.
واضح است که مضمون هر سازش طبقاتی، یا هر سازشی بطور اعم، یکی هم انجام اصلاحات، یعنی دادن بعضی امتیازات به توده های عصیان زده برای آرام کردن آنانست. اشتباه بزرگیست که ما دادن این امتیازات را، بدون توجه به اینکه این امتیازات در ازاء دریافت کدام امتیاز بزرگتری داده شده اند، بسادگی، به حساب بذل و بخشش یا انقلابی گری طبقات بالا بگذاریم. در هر جنبش ملی سازش اپوزیسیون بورژوا و سازشکار منجر به اخذ بعضی امتیازات می شود که الزاما توده مردم نیز بطور گریز ناپذیری از این امتیازات برخوردار می شوند. با اینحال، قضاوت ما نسبت به عملکرد و نقش بورژوازی سازشکار در انقلاب ملی نمی تواند بر پایه صرفا مفید بودن این خرده امتیازها انجام گیرد.
بنابراین می بینیم که مندلا در هر دو دوره زندگی سیاسی اش، بعنوان نماینده منافع بورژوازی یا بخشی از آن، نقش از لحاظ طبقاتی واحدی را ایفا کرد. اگر در مرحله اول برای رفع محدودیت های نژادی از سرمایه داری در آفریقای جنوبی که لازمه سهیم شدن بورژوازی مورد اتکای او در قدرت و بازگرداندن توده های عصیان زده به خانه های خود بود، مبارزه کرد، در مرحله دوم، همراه با بورژوازی سفید، وظیفه حفظ این سرمایه داری غسل تعمید یافته را وجهه همت خویش قرار داد. در هیچیک از این دو دوره، او نه نمایندگی واقعی منافع توده های سیاه و نه هدف پیشروی آنها در مبارزه با بورژوازی را مد نظر داشت. بالعکس، او نماینده منافع بورژوازی بومی و پیشروی این بورژوازی در مبارزه اش با بورژوازی سفید بر سر قدرت بود. بیدلیل نیست که پس از دست یابی به قدرت، توده های کارگر و مردم ستمدیده آفریقای جنوبی را در چنگال تیز سرمایه داری سیاه و سفید و سرمایه داری جهانی بحال خود رها کرد *. WWW.SIAMACSOTUDEH.COM
———————————————–
باید توجه داشت که اهمیت این بحث بخاطر اهمیت مسئله ی برخورد کمونیست ها به جنبش های دمکراتیک (از هر نوع آن، نوع ملی، زنان، ضد آپارتاید، سکولاریسم و …) و مهمتر از آن چگونگی برخورد با بورژوازی در این حنبش هاست. برخورد با مندلا نیز از همین زاویه است که برای ما اهمیت می یابد. این همان بحثی است که در “دو تاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک) لنین به آن پرداخته می شود، و یا مضمون اصلی تزهای مربوط به مسئله ملی و مستعمراتی مصوب کنگره دو کمینترن را تشکیل می دهد، و یا حتی داد و قال های مارکس در نوشته های درخشانش در روزنامه “رن جدید” در محکوم کردن بورژازی لیبرال و سازشکاری آن در انقلاب 1848 به آن مربوط است، و در یک کلام، همواره بی توجهی به آن، شکست های هولناکی را چه در جنبش کمونیستی و چه در جنبش های دمکراتیک در پی داشته است.