فصلی از کتاب «برای آن که قرن بیستم را درک کنیم» نوشته فیلسوف و پژوهشگر مارکسیست ایتالیائی «دومنیکو دوسورد» را در برابر خود دارید. رشد دوباره نیروهای نژاد پرست و فاشیست در اروپا و حتی خیز برداشتن آنها برای تسخیر پارلمان اروپا، انگیزه من برای تهیه این فصل از کتاب بود:
اگر بخواهیم قرن بیستم را بشناسیم : باید» دومین جنگ سی ساله از 1914 تا 1945 » را بشناسیم این جنگ چالشی بود مستمر، که میان طبقات اجتماعی آشتی ناپذیر، برای تغییر جامعه، در گرفته بود.
اگر ارتباط وحشت و رهائی را نشناسیم قادر به شناخت قرن بیستم نیز نخواهیم بود، افزون بر این جلوه های هراسناک کمونیسم را هنگامی درک خواهیم کرد که صفحات وحشتبار تاریخی را که کمونیسم پشت سر نهاده بود بشناسیم. ما خانواده شکوهمندAncien regime یا رژیم کهن را ( که انقلاب فرانسه در سال 1792 آن را سرنگون ساخت و هوادارنش پس از سرنگونی نظام آن دوران را » عصر طلائی» نام نهادند) هنگامی ترک کردیم که در پرتو قدر تی که داشتند روزگار را با شادمانی و سرور می گذراندند- بقول روزا لوکزمبورگ هر پادشاهی که به اراده الهی به سلطنت رسیده بود مورد تحقیر پادشاه دیگر قرار می گرفت که او نیز بنا به خواست الهی به سلطنت رسیده بود و پسر عموی هم بودند، ، پسر عموهائی که خواستار حذف یکدیگر بودند. خشونت این نبرد را پدیده ویژه ای بوضوح تمام آشکار می سازد. تا آن زمان رسم بر این بود که پادشاهان مختلف و دولت ها خود را از لحاظ نژادی اعضای یک خانواده می دانستند. اما حالا – در دومین جنگ سی ساله- از یک سو نظریه پردازان » آنتانت » (پیمان اتحاد فرانسه، روسیه و بریتانیا ) در چهره آلمان ها «هونهای » بیانگرد مغول و » واندال» های وحشی و ویرانگری را می دیدند که رم را ویران کردند و از سوی دیگر توماس مان بریتانیای کبیر را یک قدرت آسیائی لقب می دهد و فرانسه از نظر اسوالد اشپنگلر نویسنده کتاب افول غرب ، یک کشور » اروپائی – آفریقائی» است.
این تکفیر متقابل نمونه وار است : آن سخت دلی که همیشه در برابر » نژاد های پست » مشروع دانسته می شد در طی یک جنگ در غرب نیز فراگیر شد و غربی ها نیز با متصف ساختن متقابل یکدیگر به » توحش» و» بربریت » یکدیگر را تحقیر میکردند. حتی تعلق روسیه به خانواده بزرگ متمدن ها خود مسئله بود. با بروز تضاد ها و به صحنه آمدن آنها هر نوع تردیدی در این مورد برطرف شد و ویلهلم دوم، قیصر آلمان، اظهار داشت که صلح میان اسلاو ها و ژرمن ها بطور کلی غیرممکن است» این یک » مسئله نژادی » است. نبرد نهائی وقوع خود را در آینده ای نزدیک اعلام می کرد و این نبرد بر سر بودن یا نبودن نژاد ژرمن در اروپا بود.
مقرراتی ساختن جامعه
سال 1914 آغاز آن چیزی بود که بسیاری از مورخین آن را دومین جنگ سی ساله می نامند، کلیتی مرکب از تضادها و تنش هائی در هم گره خورده که طبیعت آنها ، از هم متفاوت بود و تا سال 1945 آشوبی برپا کردند که سرانجام با شکست اتحاد شوروی و پیروزی » قرن آمریکائی» متوقف شد.در طول این بحران عظیم ، فارغ از انقلاب بلشویکی و حتی پیش از آن تمام مؤتلفه های سازنده توتالیتا ریسم و اردوگاه اونیورزوم آشکار شده بودند.
آنچه برای یک نبرد بیرحمانه ضروریست استقرار انظباط آهنین در اردوگاه خود است: در این حالت استقرار مقررات در جامعه به سطحی بی سابقه ارتقاء می یابد. ماکس وبر در سال 1917 می نویسد » امروز قدرت مشروع برای حق زندگی، مرگ وآزادی در دست دولت است.این امر در مورد کشورهائی که سنت های لیبرالی دارند نیز صادق است. قدرت اجرائی اختیارات دیکتاتوری کسب می کند و یا چنین گرایشی از خود نشان می دهد. همه می دانند ایالات متحده آمریکا، در آنسوی اقیانوس اطلس قراردارد و در امنیت بسر می برد، اما اگر کسی » در باره یکی از اقدامات دولت و یا تلاشهای جنگی آن» » سخنی دور از انصاف، دور از احترام، جلف و یا غیر قانونی بر زبان آرد» ممکن است به بیست سال زندان محکوم شود. بدتر از سرکوبی های رژیم آن خشونتی است که از سوی گروههای اراذل و اوباش از پائین وارد می شود، فشاری که اگر حاکمیت خود مبتکر آن نباشد دست کم آنرا تحمل می کند. هر امری در زندگی روزمره تحت کنترل آهنین و دقیق قرار دارد.
هفت روز پس از اعلام جنگ ( 13.4.1917) پرزیدنت وود رو نلسون » کمسیونی برای اطلاعات عمومی » تشکیل می دهد . مطبوعات باید هفته ای 22هزار ستون خبر منتشر کنند که نباید در برگیرنده هیچ نکته ای باشد که احیانا دشمن بتواند از آن استفاده کند؛ بخش دانشگاهی این کمیته موظف است فرهنگ عالی را منظم نگه دارد.همان گونه که یک کارشناس، فن تبلیغات جنگی را مشخص می کند، اینجا نیز هدف آنست که » تمرد های فردی در کورۀ رقص جنگ ذوب گردد» » مبدل ساختن هزاران و شاید میلیونها انسان در کوره نفرت، خواستن و امید به یک توده مذاب که شور نبرد دارد. همه شعار ها یکسان است: » بسیج همگانی» و « جنگ تمام عیار» همان که ژنرال لودندورف در آلمان مطرح می کند و می گوید جنگ تمام عیار » سیاست تمام عیار» می طلبد. برای این که بدانیم واژه » توتالیتاریسم » ازکی و کجا پیدا شد و برای روشن ساختن معنی » توتالیتاریسم» از اینجا باید آغاز کرد.
جای » بیگانگان و خائنان « در اردوگاه کار اجباری است
اصل مسئولیت فردی دیگر به اجرا در نمی آید : مثلا در ایتالیا مجازات دزیماسیون بکار می رفت . این یک مجازات نظامی بود که سابقه آن به لشگریان رم باستان باز می گشت، به این معنی که مثلا اگر سربازان از دشمن می ترسیدند برحسب قرعه از هر ده سرباز یک نفر انتخاب و حلق آویز می شد و اگر سربازی فرار می کرد خویشاوندان بی گناه او نیز مجازات می شدند ویا مجازات فله ای مردم غیر نظامی، همه اینها اقداماتی بودند که حتی دولت انگلیس نیز ، برای درهم شکستن شورش ایرلند، که تا کسب استقلال این جزیره نگون بخت ادامه یافت، از انجام آن روی گردان نبود.
اگر قومی مظنون واقع می گشت که با دشمن همکاری می کند و یا به آن حسن نظر دارد ، مشت آهنین با کل آن قوم برخورد می کرد. پس از ورود ایالات متحده آمریکا به جنگ جهانی اول، تئودور روزولت، رئیس جمهور آمریکا، نطق آتشینی ایراد کرد و گفت : ما جا برای آنها که وفاداری دوجانبه دارند نداریم. کسی که این را بگوید، کسی که به آن اعتراف کند، الزاما ، دست کم به یک کشور خیانت می کند» و باید » بیرحمانه مورد تعقیب قرار گیرد». از این رو ( دپورتاسیون ) اخراج از آمریکا آغاز شد. قربانی این سیاست ارمنی ها بودند که دولت ترکیه آنها را متهم به همکاری با روسها می کرد چون روسها مسیحی بودند، از سوی دیگر روسیه یهودیان را اخراج می کرد چون آنها فکر می کردند که امپراتوری ویلهلمی و سوسیال دموکرات های آلمان احتمالا نجات بخش یهودیان از یوغ سامی ستیزی خواهند بود.
فصل نخست تراژدی قرن بیستم که به آوشوتیس منتهی شد سرزمینی را که با غرب لیبرال متحد است، بعنوان سرزمین خوب می نگرد که با آلمان در جنگ است، کشوری که بعدا مجری » حل نهائی » مسئله یهود خواهد شد. در جنگ اول جهانی آلمانها هم مجبور به تحمل پیگرد و خشونت بودند آن هم نه فقط در روسیه بلکه در آمریکا هم: به ابتکار وزارت دادگستری آمریکا اموال و موسسات اقتصادی آنها مصادره می شد و در برخی از موارد مجبوربودند با چسباندن ستاره زرد بخود مشخص سازند که یهودی هستند. در آمریکا حتی کسانی هم بوند که می گفتند چون نسل آنها آلوده است باید آنها را مقطوع النسل ساخت.
همراه با اجرای دپورتاسیون اردوگاه اقامت اجباری نیز پدیدار می گردد. چنین دستگاهی که از دستگاههای ویژه رژیم های توتالیتر شناخته می شود سرانجام در کشورهائی که سنت پابرجای لیبرالی دارند نیز پدید می آید. Kennet Mc Kellar سناتور تنسی ، بلافاصله پس از انقلاب اکتبر ، پیشنهاد می کند که برای زندانیان سیاسی آمریکا تبعیدگاهی در جزیره Guam برپا گردد.
پس از آن که روزولت آمریکائی های ژاپونی تبار را با زن و بچه و حتی ژاپونی های مقیم آمریکای لاتین را به اردوگاهها تبعید کرد، در طول جنگ جهانی دوم، اردوگاه اونیورزوم نیز در روسیه برپا شد. حتی در سال 1950 قانون “ Mc Carren Act” برای ایجاد 6 اردوگاه در نقاط مختلف آمریکا برای زندانیان سیاسی به تصویب رسید. ولی پرزیدنت هاری اس. ترومن با توجه به موقعیت یوگوسلاوی، با استفده ار حق وتوی خود مانع از اجرای آن گردید. چون یوگوسلاوی در طول جنگ سرد عملا همپیمان آمریکا و مخالف شوروی بود. برخی از نمایندگانی که از هواداران » مک کارن آکت» بودند بعدها خود به ریاست جمهوری آمریکا رسیدند: جان اف کندی، لیندن بی جانسون و ریچارد نیکسون.
این که سازمانها و نقطه نظر هائی که نوعا خاص توتالیتاریسم هستند در کشورهائی بکلی متفاوت از یکدیگر نیز گسترش می یابند بیانگر واقعیت ویژه ای هستند , و آن واقعیت این است: پیدایش آن سازمانها و نقطه نظر ها ناشی از داشتن یک ایده ئولوژی خاص نیست بلکه به دلیل وجود شرائط جنگی است. اگر بخواهیم تعریفی از آن ارائه دهیم شاید بتوان چنین گفت : توتالیتاریسم آن نظام سیاسی است که متناسب با جنگ تمام عیار است، آنچه جنگ تمام عیار می طلبداین است که نه تنها آن بخش از مردم که سلاح در کف دارند ( که اکثر آنها مردان رشد یافته هستند) بلکه مردم پشت جبهه ( آنها که در عرصه تولید و ایده ئولوژی هستند و بخش جدائی ناپذیر بسیج همگانی محسوب می گردند) و نیز بخش غیرنظامی جامعه، همه خود را بطور کامل تسلیم کنترل تام و تمام سازند. روشن است که این رژیم تازه سیاسی برحسب موقعیت عینی ژئو پلیتیک، سنت سیاسی و ایده ئو لوژی جامعه به اشکال متفاوتی پای به صحنه می نهد.
درست به دلیل زمینه در هم تنیده ای که نظام توتالیتر را به جنگ تمام عیار گره می زند، نخستین تحلیل های انتقادی از توتالیتاریسم را نیز جنبش اعتراضی مخالف جنگ ارائه می دهد. بویژه نیکلای بوخارین هشدار داد که حکومت مستبده لویاتان که زاده خیال توماس هوبس است در برابر این توتالیتاریسم بازی کودکانه ای بیش نیست . بوخارین ، انقلابی روسی، تصویری دقیق و موثر از سوپر لویاتانی عرضه می کند که سرانجام خود نیز قربانی نظامی می گردد که در آغاز حکمران آن بود .
روسیه بعنوان مرکز زلزله
توتالیتاریسم در دو کشوری به اوج خود رسید که هر دو در کانون جنگ سی ساله قرار داشتند. از این منظر مقایسه بلشویسم و نازیسم نه تنها درست بلکه اجتناب ناپیر نیز هست. اما منظور تایید نگرش آن مورخینی نیست که تصور می کنند با توصیف موازی تاریخچه زندگی هیتلر و استالین، دو شخصیت شیفته قدرت و بیرحم، دیگر همه چیز توضیح داده شده است . صحبت بر سر تحلیل آن پاسخ هائی است که دو جنبش با دو موضع مخالف و آشتی ناپذیر برای حل دو وضعیت عینی داده اند، دو وضعیتی که بنوعی شباهت هائی هم با هم دارند.
نخست نگاهی به وضع روسیه می افکنیم که مجبور به مقابله ای دائم با وضعیتی اظطراری بود. با بررسی سالهای 1917 تا 1953( سال مرگ استالین) مشاهده می کنیم که در این سالها دست کم چهار یا پنج جنگ رخ داده و دو انقلاب ( که هر دو بجنگ داخلی انجامیده اند). در غرب پس از تهاجم آلمان ویلهلمی( تا صلح برست – لیتوسک در سوم مارس 1918) نخست با تجاوز آتحادیه آنتانت و بعد با تجاوز هیتلر روبرو می شویم و سرنجام با جنگ سرد که همراه بود با در گیری های خونین و فراوان که هر لحظه بیم تبدیل آن به جنگ گرم می رفت ، جنگی بزرگ همراه با خطر بکار بردن سلاح اتمی.
در شرق با ژاپون روبرو هستیم که در سال 1922 خود را نخست از سیبری و بعد درسال 1925 از زاخالین پس کشید بعد با اشغال منچوری نیروی نظامی خطرناکی در مرز اتحاد شوروی متمرکز ساخت که در سالهای 1938 و 1939 ، پیش از آغاز رسمی جنگ جهانی دوم، در زد و خورد های گسترده مرزی دخیل شد. جنگ هائی که اینجا برشمردیم جنگ های تمام عیار هستند، نخست از این رو که جنگ از پیش اعلام نشده بودند و نیز به این دلیل که هدف جنگ داخلی در روسیه با هدف روشن تجاوز گران در پیوند بود که قصدشان برانداختن رژیم بود : افزون بر این هیتلر با صراحت اعلام کرده بود که هدفش نابود کردن شرقی هاست که جاندارانی » مادون انسان » ( Untermensch ) هستند.
دگرگونی های درونی و جنگ های داخلی را نیز باید برجنگ های خارجی افزود. صرفنظر از انقلاب اکتبر باید انقلاب از بالا را نیز در نظر داشت، یعنی اشتراکی کردن های اجباری کشاورزی و صنعتی سازی اجباری را نیز باید در نظر داشت که از سال 1929 آغاز شدند. انقلاب و جنگ با هم در پیوند تنگاتنگ هستند زیرااشتراکی کردن و صنعتی کردن مناطق روستائی ضروری است و یا ضروری بنظر می رسد، تا اتحاد شوروی قادر به مقاومت در برابر تجاوز بعدی هیتلر باشد که او آن را با صراحت و روشنی در کتاب خود بنام » نبرد من » اعلام کرده بود .
آن عامل تعیین کننده همین » انقلاب » از بالا و از خارج است که استالین و مسکو آن را به مناطق زندگی اقلیت های ملی تحمیل می کنند، اقلیت هائی که بگونه سنتی مهر بربریت بر پیشانی آنها خورده، است . اینک «بار مسئولیت انسان سفید پوست» شکل ویژه ای پیدا می کند: دولت روسیه تلاش می کند بزور اسلحه تمدن ( سوسیالیستی) را به مناطق روستائی آسیائی صادر کند. درگیری های قومی با درگیری های سیاسی و اجتماعی در هم می آمیزد: درگیری های تنگدستان یا دهقانان بی زمین با کولاک ها، یعنی کشاورزانی که کم و بیش ثروتی دارند، شدیدتر هم می شود. شهرها گرفتار قحطی هستند، گرسنگی در شهر ها فرا گیر می شود، مسؤل آن کیست؟ کولاک های حریص و خون آشام. کمترین اعتراض و کوچکترین مقاومت با سرکوب شدید روبرو می گردد. گولاگ نه تنها بشدت گسترش می یابد بلکه از این پس کار اجباری در مقیاس وسیع به عنصری از برنامه های تولیدی و تسلیحاتی تبدیل می گردد.
طنز تاریخ چنین بود که روسیه شوروی که شورش بردگان را در مستعمرات دامن می زد خود برخی از ویژگی های سنت استعماری را تجدید تولید کرد. اما در این مورد نباید مبالغه کرد. کار اجباری ناشی از مناسبات ارثی نیست . در پایان سال 1935 روزنامه پراودا به توضیحی که استالین داده بود استناد کرد که مطابق آن «بچه مسئول اعمال پدر نیست» تا اعلام کرده باشد که تبعیض پیشین معتبر نیست و ورود به دانشگاه برای فرزندان خانواده های طبقات ممتاز نیز ممکن است. و با اعلام همین امر که محکومان به کار اجباری نه به دلیل وابستگی های خویشاوندی خود بلکه برای سرکوب سیاسی محکوم شده اند، راه نجات کوچکی برای » ضدانقلاب » های واقعی پیدا شد. آنچه جالب است شهادت نویسنده ایست که حسن نظری به رژیم نداشت. با آغاز جنگ راهی برای خروج زندانیان از گولاگ گشوده شد و حتی راه برای ترقی اجتماعی آنها نیز باز شد:» بسیاری از محکومان ( دپورتیرته) داوطلب خدمت شدند، بویژه افسرانی که جان بدر برده بودند و کارشناسان فنی آزاد شدند و با ارتقاء مقام به زندگی اجتماعی بازگشتند «.
دو نوع توتالیتاریسم
اینک نگاهی می افکنیم به کشور دیگری که آن نیز در کانون دومین جنگ سی ساله قرار داشت. آلمان، خونین و شکست خورده در میدانهای جنگ، متزلزل از انقلاب نوامبر 1918که در آخرین مرحله جنگ اول جهانی رخ داد ( انقلابی که بهانه ای شد در دست شوینیستهای آلمانی تا » افسانه خنجرخوردن ازپشت» را بسازند ) و مجبور به پذیرفتن قرارداد خفت بار ورسای، با بحران اقتصادی ویرانگری نیز روبرو بود که ازهم پاشیدگی درونی را تشدید می کرد. نازیسم که سر کار آمد دست به جنگ داخلی زد، جنگی پیشگیرانه، تا به اآن وسیله هر مخالف احتمالی با نقشه های انتقامجویانه خود از سر راه بردارد و نمایشی از نوع درهم شکستن جبهه داخلی را، آنگونه که در سال 1918 رخ داد، غیرممکن سازد. اما برغم پیروزیهای درخشان آغازین، سرانجام گرفتار جنگ چاره ناپذیر و یاس آور در دوجبهه گشت ، به این معنی که نه تنها باید با نیروهای نظامی متعارفی بجنگد بلکه با مقاومت پارتیزانها نیز روبروگشت، و این جنگی بود که آتش آن در تمام کشورهائی که به اشغال ارتش هیتلری در آمده بود ، شعله ور بود.
شوروی را به این دلیل در کنار آلمان هیتلری گذاشتن که هر دو به بارزترین صورت نمایانگر توتالیتاریسم هستند، واقعیتی روشن و پیش پا افتاده است : در این دو کشور بود که رژیم سیاسی متناسب با جنگ تمام عیار می توانست ویژگی های اساسی خود را تثبیت کند ، یعنی در دو کشوری که در کانون دومین جنگ سی ساله قرار داشتند. جای شگفتی هم نیست که می بینیم اردوگاه اونیورزوم در روسیه شکل بسیار خشن تری بخود گیرد تا مثلا در آمریکا که اقیانوس گرداگرد آن مانع اشغال آن می گشت و صدمه ای که در گیری عظیم جهانی به آن وارد آورد بمراتب کمتر از تلفات و ویرانی هائی بود که به حریفان اصلی جنگ وارد آمد.
نزدیک به 150 سال پیش ( سپتامبر 1787) شب قبل از تصویب قانون اساسی ایالات متحده آمریکا، آلکساندر هامیلتون ( یکی از پایه گذاران ایالات متحده که به پدران پایه گذار شهرت دارند) اظهار داشت محدود ساختن قدرت و ایجاد نظام متکی بر قانون در دو کشور جزیره مانندی ممکن گشته است که به برکت وجود دریا از تهدیدات قدرت های رقیب در امان مانده اند. این دولتمرد آمریکائی هشدار می دهد که اگر برنامه ایجاد ایالات متحده موفق نشود ممکن است بر ویرانه های آن ، کشورهای گوناگون برپاگردد مانند قاره اروپا، در آن صورت پدیده ارتش دائمی، یک قدرت متمرکز نیرومند و حتی استبداد، به ایالات متحده نیز راه خواهد یافت: اما در قرن بیستم جزیره ای در میان اقیانوس بودن، امتیازی نیست که نتوان از آن عبور کرد، ولی میزان خشونتی که رژیم سیاسی تازه بکار می بندد کماکان بستگی به موقعیت ژئوپلیتیک متفاوت و ایده ئولوژی متفاوت و سنت سیاسی آن دارد.
البته وضعیت اظطراری دائمی فقط ناشی از شرائط عینی نیست. در مورد نازیسم حاصل برنامه سیاسی نیز هست، چون تلاشی که نازیسم برای حکمرانی بر جهان می کند سبب می گردد که وضعیت جنگی تبدیل به وضعیت دائمی گردد. در باره کمونیسم نیز میتوان تاملات مشابهی کرد : در زمانی که کمونیسم سرسختانه درپی رسیدن به جامعه آرمانی فاقد تضاد و چالش است، انقلاب مستمری به بار می آورد همراه با جنگ داخلی مستمر( آنچه که بصورت انقلاب فرهنگی چین در آمد) . از این منظر نیز مقایسه کاملا مشروع است.
اما از سوی دیگرهمسان دانستن اتحاد شوروی با آلمان هیتلری ناشی از سفاهت است. در مورد نخست توتالیتاریسم نتیجه پیوند جنگ تمام عیار( تحمیل شده از خارج) و انقلاب مستمر با جنگ داخلی است( که ایده ئولوژی کمونیستی نیز در آن سهم شایسته ای دارد). روشن است که رایش سوم ( حکومت نازی ) را نیز نمی توان به یک داستان معمولی جنائی کاهش داد، آنطور که بنظر برشت می رسید، هنگامی که » عروج و افول آرتورو اوئی» نوشت. در رایش سوم سه روند تاریخی همگرا هستند: منطق جنگ تمام عیار، که یک بلندپروازی بی مرز امپریالیستی آن را از حد گذراند؛ میراث استعمار، که خشونت آن باز هم فزونی یافت، زیرا می خواست خلق هائی را در قلب اروپا که صاحب فرهنگی کهن بودند تا حد عشایر بدوی فرو راند؛ توطئه دانستن امر انقلاب ، که هیتلر را بر آن داشت تا یهودیان را عامل اصلی انقلاب بلشویکی اکتبر فرض کند و با نابود کردن ویروس یهودیت آلمان و اروپا را از خطر آسیائی نجات بخشد. نیازی به تصریح نیست که این روند های تاریخی و انگیزه های ایده ئولوژیک آن به هیچ وجه نه انقلاب اکتبر که جهان را نشانه گرفته بود، جهانی را که می خواست علیه آن قد علم کند.
Domenico Losurdo: Das 20. Jahrhundert begreifen, Papy Rossa Verlag
…«…رویای هیتلر گرفتن انتقام آلمان بود، بدست آوردن دوباره و گسترش «فضای حیاتی (و مستعمراتی)» آن بود. خود باوری او این بود که در سنت استعماری حقیر است، میخواست آنرا رادیکالیزه کند، عمدتاً سرمشق ایالات متحده آمریکا را دنبال میکرد، و به دنبال ایجاد «غرب دور» خود در…»
این نوشته شما، نیمی صحیح دارد ولی نیم دیگرش را باید، واقعا روی پا برگرداند.
در اواخر سالهای ۷۰ در تلویزیون کانال ۲ آلمان یعنی ZDF برنامه ای ۸ ساعته در دو نوبت پخش گردید و متن هایی را جستجو کرده بو د که جنگ دوم جهانی را سامان داده بود.
چکیده آن بشکل تلگرافی چنین بود:
دولت آمریکا در اوان سال ۱۹۲۴ میلادی ژنرال ارتشی بنام ژنرال «آون»را برای مدت سه ماه به اروپا میفرستد تا تحقیق کند که کدام کشور برای آماده شدن جهت جنگ بر علیه کشور اتحاد جماهیر شوروی مناسب تر است.
نامبرده پس از بررسی هایی که کرده بود، اعلام کرد:
کشور آلمان پر سکنه و مردمش خیلی حرف گوش کن از «آقایان» خود است و دارای دیسیپلین شدیدی میباشند و بدین خاطر هیچ کشوری را با این پتانسیل از نظر نفری و تولیدی نمیتوان یافت تا جایش را بگیرد.
سه ماه بعد سنای آمریکا یک نفر شخصی متخصص را برای مقصد فوق به اروپا میفرستد و گزارش وی پس از سه ماه آنچنان به اولی شبیه بود که گوینده تلویزیونی گفت:«کاملا شبیه به اولی بوده است، تو گویی رونویسی کرده است».
پس از این تحقیق، دولت آمریکا ۱۰۰ میلیارد دلار آمریکایی کوتاه مدت در صنایع توسن و کروپ سرمایه گذاری کرد و انگلستان، فرانسه، سویس…و دوکشور دیگر مجموعا پنج کشور هم ۱۰۰ میلیارد دراز مدت با همان مقصد در آلمان «آلمانی که هنوز غرامت جنگ اول را میداد» سرمایه گذاری کردند تا صنایع سویل(مصارف زندگی عادی) را به تولیدات جنگی تبدیل نمایند.
هیتلر یک آرشیتکت بیکاره و جزو لومپن پرولتاریا محسوب میگردید.
او دارو دسته یکه بزنی را مانند شعبان بی مخ خودمان سازمان داده بود و سالها در زندان هم بخاطر شرارت زندانی بوده است. و گویا یک قتل سیاسی هم پشت سر داشته است(بخاطر سنوات فراموش کرده ام ولی تحقیق در این باره بسیار آسان است).
هیتلر را شرکتهای کروپ، توسن، بنز بخصوص دویچه بانک هیتلر کردند. هیتلر تا هنگامیکه به تله کشور شوراها که برایش ترتیب داده بود، نیفتاده بود؛ هرگز چنین فکری بخاطرش، حتی در خواب خطور نمیکرد.
این حکومت شوراها بود که با درایت خواستی از طریق رفقای کمینترنی مانند رفیق گئورگ دمیترف و هزاران رفقای دیگر مانند ارنس تلمان و سازماندهنگان کاپله سرخ، این خیالات را بر هیتلر ارزانی داشت که شما نام میبرید.
این رفقا تحت رهبری استالین توانستند با «استالین پاکت(قرار داد عدم حمله به یکدیگر)» صنایع خود را از غرب و مرکز به نواخی اورال کوچ دهد (بیخود نیست که ترتسکیست ها و شخصی مانند لُسردو این چنین از کوچ استالینی دشمنانه سخن میرانند) و توانستند تولید را برای جنگ مقدس آماده سازند.
بطوریکه خود بهتر میدانید، خط دیواره حفاظتی «ماژور» که حد اقل ۲ سال به آسانی میتوانست جلوی هیتلر را سد نماید، دوروزه هیتلر، آنرا دور زده(البته با اجازه فرانسه طبق قرارداد مونیخ اگر اشتباه نکنم) و از پشت به ارتش فرانسه شبیخون بزند.
بقیه اش دیگر روشن است و همانطور که فرموده اید پس از آنکه نیمی از قاره اروپا و آفریقا را هیتلر بلعید، همانطور که حزب بلشویک شوروی تحت رهبری استالین که با گزارش خود در کنگره نوزدهم این وضعیت را پیش بینی کرده بود، هیتلر قرارداد را لغو و به کشور شوراها حمله نمود …
حقایق زیادی در دادگاه نورنبرگ تحت رهبری یک قاضی آمریکایی بر ملا گردید که میتوان بدان رجوع کرد.
از مدارک موجود این دادگاه، هالیود فیلمی بنام «دادگاه های نورنبرگ» تهیه کرد که با شرکت برت لانکاستر و ریچارد ویدمارک بازی شده و در همه جا در دسترس میباشد.
همانطور هم که در این دادگاه آمریکایی که در مورد کاتون اشاره شده است، بتازگی در کاتون که اینقدر ترتسکیست ها برای «برملا کردن جنایات استالین» بدان اشاره میکنند، اجساد نبش قبر شده و پس از تحقیق، برای چندمین بار تاکید کردند، قتل افسران لهستانی کار فاشیست های آلمانی بوده است« نعش ها دارای خالکوبی های کا تست بوده اند» و استالین بدبخت بی گناه این چنین در باره اش فاشیستها تبلیغ میکنند!
پیروز باشید
سپیده
با درود بر همه،
من بمتن اصلی نمیتوانم بعلت فقر زبان فرانسه، رجوع کنم.
ولی تا همین جا هم اگر از طرز صحبت مصاحبه ای هم گذر کنیم، این نظریات لسوردُ همه جا مانند خار پنهان کرده در پشت گلها شما را نیش میزند و ذهن خوانندگان نسل جوان و غیر مارکسیست و مبارزان تازه کار را مخدوش نموده و در غایت باعث استفاده، برای تحمیق مردم «دماکوگیگ»؛ امپریالیست ها از آنها میشود!
لسوردُ دیکتاتوری هیتلر را با ابعاد و کیفتش را در کنار دیکتاتوری پرولتاریا تحت رهبری استالین با ابعاد و کیفیت خود قرار داده و از نظر کمیت سبک سنگین میکنید.
لسوردُ زمانیکه دیکتاتوری خونین نظام سرمایه داری(فاشیسم) را با دیکتاتوری نظام سوسیالیستی مقایسه میکند، موظف است یاد آوری کند که این دیکتاتوری نظام سوسیالیستی، دموکراسی وسیع پرولتاریایی بوده و لبه نیز و برنده این دیکتاتوری، روبه سرمایه داران است آنوقت میتواند آنرا در یک رابطه قرار دهد!
زیرا در نظام دیکتاتوری خونین سرمایه داری، این دیکتاتوری سرمایه متوجه پرولتاریا میباشد در صورتیکه در دیکتاتوری پرولتاریا این دیکتاتوری متوجه بورژوازی بوده و کاملا دارای خواصی معکوس میباشد که نمیتوان آنرا در رابطه ای وارد کرد و علامت مساوی مینشان گذاشت.
این کار را لسوردُ «ماهرانه در میان نوشته های خود جا سازی مینماید».
زیرا لسوردُ هنوز از عضویت خود در KPI در زمان حکومت آندزویوتی کاملا فاصله نکرفته و مانند دگر زیستان دنیای گذشته ی روزیزیونیستی خود را با خود حمل مینماید، اگر چه اینجا و آنجا کاملا در مقابل آن ایستاده و آنرا به مصاف میطلبد!
زخم رویزیونیسم خروشچفی که تا کنون در جنبش کارگری، امکان بوجود آمدن نداشته است، چون از درون طبقه روشنفکران جامعه ی کارگر ِ مسلط بر کشور اتحاد جماهیر شوروی بر جامعه ی شوراها تحمیل گردید، بسیار عمیق است.
بخصوص که بوسیله برژینف از شکل تکنوکراتی بشکل بوروکراتی تغییر کرده، توانست سالیان درازی به کتاب سوزی و محو آثار استالین و لنین در کتابخانه های عمومی و مدارس بپردازند،(بقولی جوانان آنها را out) نمایند.
دو گانگی لسوردُ تا جایی میرسد که وی را به جبهه ی ترتسکیست ها سوق میدهد.
آنچه در وی بسیار برجسته است، توانایی ایستادگی خود، بروی «بدست آوری تشابه هایی مجرد از اعمالی که درد هایی بخاطر تغییرات کیفی که در اثر تراکم تغییرات کمی در اجتماعات انقلابی شروع میشود و جهش وار جامعه را عوض مینمایند، را با درد های حاصله که تغییرات کیفی که فاشیسم بصورت مکانیکی و جنگ اعمال میکند، در یک معادله قرار دهد و نتایج بدست آمده از این دو تغییرات را همسان جلوه دهد و یا نادیده انگارد و در خاتمه آنرا سفیهانه بداند.» این است جان کلام لسوردُ !
رفیق عزیز ما رهگذر هم، با حمایت بی دریغ خود از لسوردُ، به همین درد دچار است.
جناب شیری هم دانسته یا ندانسته درگبر نوعی «شوروی ستیز» نرم هستند. ایشان با تمرکز یک جانبه بر دفاع از دوره استالین، در عمل همه امواج شوروی ستیزی- از مرگ استالین تا فروپاشی شوروی را تأیید میکنند. یک روزی ایشان باید موضع روشن بگیرند.
در مورد نظر بهیزاد در مورد رفیق شیری،
آقای شیری پرکار و پژوهشگر ما، فکر نمیکنم اینچنین منظور داشته باشد، بخصوص که قید کرده اند …«این نوشتار آنجا که صنعتی کردن و اشتراکی کردن «اجباری» در اتحاد شوروی را تقبیح می کند، در واقعیت خود، همان دفاع از وضع موجود (حفظ نظام مبتنی بر استثمار)…. »
در حقیقت امر صنعتی کردن و اشتراکی کردن فقط در زمان استالین بود، در زمان لنین فقط پایه های شروع به آنرا کند وکاو میکردند.
روسیه کنونی فقط از سازندگی های این زمان است که بهره برده است. شاید در صنایع جنگی کمی تکامل داده شده باشد که شالوده این تکاملات هم متعلق بزمان استالین است.
تولیدات روزانه و سازندگی صنایع را نمیتوان با چسباندن روبل بر پیشانی لوکوموتیوها، بعنوان عامل تکامل جامعه بجلو تکامل داد بهمین خاطر هم امروزه چنین خوار و ذلیل است.
کلاشنیکف را که حتی اسراییل به ساختنش ادامه میدهد، را با خشم و کوری درش را بستند!
در مورد سالهای ۹۰ ایشان مینویسند:
…«مضمون اصلی آن همان است که سیاست پردازان غرب و دشمنان عدالت اجتماعی بویژه از سالهای نود به این سو گلو پاره می کنند و در تلاشند تا کمونیسم و فاشیسم را یکسان جلوه دهند. این …»
این حقیقتی است که خروشچف و برژنف از ترس انتقام مردم کشور شوراها، هرگز نتوانسته بودند که تشابهاتی (پارالل هایی) مابین هیتلر و استالین را، ساخته و بیان نمایند!
آنها در در سان «پاراد» های هشتم ماه مه که سالگرد شکست فاشیسم بود، به حریم مقدس جنگ بزرگ و نجات میهن سوسیالیستی، نتوانستند مانند لُسوردُ، چنین چاک دهن خود را باز نمایند.
قرقر را قرباچف این دم پایی خوار و ذلیل بوش پدر، ریگان، – هلموت کهل، و ویلی براند، شروع کرده و یلتسین هر روزه با صدای بلند از قرقر کردن گذشته، و قرمساقی خود را اعلام میداشت!
این جمله از استاد ام. شیری را من تا اینجا، درست میدانم.
آرزوی ترجمه های بیشتر و نگارشاتی بازهم روشنگرانه از ایشان را همچنان آرزو مندم.
جناب بهیزاد! از کدام جمله بنده چنین برداشت کردید که من «با تمرکز یک جانبه بر دفاع از دوره استالین، در عمل همه امواج شوروی ستیزی- از مرگ استالین تا فروپاشی شوروی را تإئید» می کنم. شما چند مقاله یا کتاب بقلم این حقیرتان خوانده اید؟ شما از نگرش من به دوره رهبری استالین و بعد از او به دوره بخصوص خروشچفاطلاع دارید. در باره دوره برژنف و گارباچوف چی؟
در تاریکی سنگ نیاندازید! هر چه می خواهید لطفا، مستند و مستدل بگوئید، نقد علمی کنید تا بیشتر بیاموزم.
یا کار این دو مترجم ایراد دارد یا کار لوسردو. وی در مصاحبه با اومانیه16 اوت 2013 چنین می گوید:
برخی اشخاص لذت بسیار میبرند که نازیسم را کمونیسم مقایسه کنند… شما این برداشت از توتالیتاریسم را چگونه تحلیل میکنید؟
دومنیکو لوسردو: ریشههای توتالیتاریسم در تئوریهای «بسیج کامل» و «جنگ کامل»، در به خدمت گرفتن کل جمعیت تحریک شده توسط قدرتهای بزرگ سرمایهداری و رقابت آنها برای تصرف مستعمرات و سلطه جهانی قرار دارند. رویای هیتلر گرفتن انتقام آلمان بود، بدست آوردن دوباره و گسترش «فضای حیاتی (و مستعمراتی)» آن بود. خود باوری او این بود که در سنت استعماری حقیر است، میخواست آنرا رادیکالیزه کند، عمدتاً سرمشق ایالات متحده آمریکا را دنبال میکرد، و به دنبال ایجاد «غرب دور» خود در اروپای شرقی و تنزل دادن مردم اسلاو به شرایط بردگی خدمتگزار «نژاد ارباب» بود. تصادفی نبود که این پروژه در استالینگراد به شکست قطعی خود رسید، و اینکه همین شکست سرآغاز موج عظیمی از انقلابات ضداستعماری شد.
چه خوش است که رفیق رهگذر بما آموزش میدهد.
سرگردان تر از کسیکه کره خر بدنیا آید و الاغ بمیرد، وجود ندارد. بدین خاطر من هنوز در مطاله ی کتابهای پیشنهادی خسرو روزبه هستم(نه گیلانی، تیکه های فلسفی چند مفهومی را مانند «رنگ»، با مال گیلانی، مقایسه مینماییم )
من سعی کردم که با شرافت سیاسی خودم تا آنجا که میتوانم، صداقت در امانت داشته باشم و بدین خاطر خواننده را خسته کرده و وی را مجبور به دوباره خوانی، اثر آقای لوسردو با آوردن شاهد های حتی تمام، نموده ام.
تحلیل من هم از جملههای وی تقریباً تکرار گفتههای این شخصیت سیاسی میباشد. من چه کنم که شما فقط جملات را برای خود میخوانید و روابط دیالکتیکی گفتههای ایشان، با جامعه امپریالیسمتی امروزی را از نظر روانی که چه چیزی در مغز خواننده حک می نماید، در نظر نمی گیرید.
این شخصیت سیاسی هم، از طرفی دست از گذشته استالین ستیزی بر نداشته و از طرف دیگر به خواستهای ماتریالیستی جامعه و طبقه، بخصوص طبقه کارگر بجلو را پی برده است و بین این دو عالم در حالت برزخ قرار دارد.
زیرا بدنبال یک راه حلی میباشد که نه سیخ بسوزد و نه کباب، که در مبارزات طبقات چنین چیزی وجود نداشته و همیشه باعث استحکام طبقه حاکمه میشود.
«شوروی را به این دلیل در کنار آلمان هیتلری گذاشتن که هر دو به بارزترین صورت نمایانگر توتالیتاریسم هستند، واقعیتی روشن و پیش پا افتاده است…»… «جای شگفتی هم نیست که می بینیم اردوگاه اونیورزوم در روسیه شکل بسیار خشن تری بخود گیرد تا مثلا در آمریکا…»
آیا این جمله احتیاج به تفکر دارد که چنین مقایسهای، گذشته رویزیونیستی را در خود حمل مینماید.
از کیش شخصیت استالین، توسط خروشچف آیا چنین چیزی شنیده اید؟
جروشچف حتی جرأت این کار را نکرده بود. آن روز، روز آخر زندگی ننگینش بود اگر چنین جملهای را برزبان میراند. چرا این شخصیت دوگانه این کار را کرده است.
در ثانی هر کس که استالین را توتالیاریست بخواند از لغت توتالیاریسم چیزی نفهمیده است. استالین بر راس حزبی انتخاب شده بود که در کنار دولت قرار داشت. دولت از طرف شوراها انتخاب میشد، انتخابیون هرگز از طرف حزب کاندید نمیشدند و همه ابتدا کارگران در کارخانه ها و سپس دیگر اقشار جامعه خود را کاندید میکردند و به رای مردم می گذاشته!
نه مثل اروپا و آمریکا که همهاش فرمایشی است و در آخر سر فقط دونفر هستند که میتوانند اهرمهای قدرت را در دست بگیرند که هردو هم کارگزاران بانکها و سرمایه هستند.
در آلمان در سال پیش اخراج نمایندگان، بخاطر سرپیچی از نظر حزب خود، در پارلمان را برای گذاشته بودند(یعنی نمایندگانی با پوزه بند).
این تاره «دموکراسی اروپایی» میباشد. در مورد هیتلر؟؟ خود قضاوت نمایید.
بلشویک ها پس از ده سال، در فعالیتهای زیر زمینی خود جزوه ای تحت نام «اعلامیه بلشویک های انقلابی شوروی» بیرون دادند که ترجمه آن از زبان فرانسه موجود است که میتوانید از کتابخانه حزب کاپ د احیا، بزبان آلمانی؛ یا از کتابخانه حزب کار ایران توفان بزبان فارسی، مجانا پیاده (دانلود) نمایید.
در این اعلامیه رفقای بلشویک هم مانند آقای لوسردو کیش شخصیت استالین کردهاند ولی نه مانند خروشچف و لوسردو، بلکه از روابط موجود در جامعه و سیستم حکومتی و پایههای مادی آن و چگونگی نیروی مادی توده ها که:
رهبری فقط قادر بوده است سعی بجهت دادن آن داشته باشد که به بازسازی سرمایه داری منجر نگردیده و باعث بهبودی زندگی کارکنان شوروی و بخصوص مقاومت در مقابل جنگ دوم جهانی که لنین داهیانه در «وصیت خود» به حزب، بخاطر اتحاد طبقه کارگر و خرده بورژوازی کرده بود، را باجرا در آورد. برای این کار نمیتوان با نقل و نبات پاشیدن، بدان دست یافت و احتیاج به انظباط و روابط آهنین کارخانه ای دارد! رفیق بخوانید!
در غیر اینصورت نه تنها فاشیست ها ۲۰ ملیون کشته برجای میگذاشتند، بلکه تمام جهان را بحالت کنسنتراتسیون لاگر در می آورد. آیا هیچ در این موارد فکر کرده اید.
آری این حک کردنها در کله ها میباشد که بیرون آمدن از این بردگی را غیر ممکن کرده است و هر نیرویی بر لولای از هم گسیختگی چرخیده و خواهد چرخید!
درد آور است که چگونه روی شاخه نشستهاند و خود با دست خود آنرا اره مینمایند.
من بقیه گفتههای وی مانند استالین بزور اسلحه خلقهای شوروی را متمدن کرده است!! را بخاطر کمبود وقت به بعد محول مینمایم.
سپیده جان در همین مجله هفته از لوسوردو ده ها پژوهش جدی آنهم نه اخیرا، بلکه از همان فردای شکست سوسیالیسم و در معرکه جشن و پایکوبی امپریالیسم منتشر شده است:
«فرار از تاریخ» یکی از آنها ست.
لوسوردو و هولتس که بعضی ها با کله خالی پاشنه دهن می کشند و دری وری نثارشان می کنند، کمترین اهانتی به حضرت استالین نکرده اند، بلکه حتی به دفاع از ان خط در آن شرایط خاص پرداخته اند.
حتی در مقابل کسانی که خطاهای خطیر و شرم انگیز استالین را به نقد می کشیدند، هشدار داده اند و مقاومت ورزیده اند.
راجع به کسانی و چیزهائی که بعضی ها کمترین اطلاعی ندارند، بهتر است که سکوت کنند.
کسانی که کمترین توان آموزش ندارند، سکوت بهتر از هر کاری است.
این پژوهش می تواند مورد بحث وسیعتر قرار گیرد و تعمیق شود.
این بحث و تعمیق ولی به نفع طرفداران همیشه همان استالین نخواهد بود.
اگر خیلی دل تان بخواهد می توان به این مهم همت گماشت.
هدف لوسوردو در این پژوهش نیز پاسخ به آنتی کمونیسم است که با برافراشتن علم توتالیتاریسم به عوامفریبی گلوبال مشغول است و نه دفاع از رویزیونیسم که بعضی ها جد اندر جد معنی اش را حتی نمی دانند.
لوسر دو مینویسد:
«… پس از آن که روزولت آمریکائی های ژاپونی تبار را با زن و بچه و حتی ژاپونی های مقیم آمریکای لاتین را به اردوگاهها تبعید کرد، در طول جنگ جهانی دوم، اردوگاه اونیورزوم نیز در روسیه برپا شد…»
اینجا نویسنده آماده کردن خواننده را که قبلا شروع کرده است ادامه داده و اردوگاه اونیورزوم در روسیه را با تبعید گاه ها و اردوگاه های آمریکا بعنوان چیزی با کیفیت برابر با آن، به خوانندگان غالب میکند، که در پایان مقاله آنرا خیلی وحشتناک تر از اردوگاه های آمریکایی میداند!!
وی سپس، با تعریف بعدی خود از ترومن باز هم خوبی اورا با عمل… «پرزیدنت هاری اس. ترومن با توجه به موقعیت یوگوسلاوی، با استفده ار حق وتوی خود مانع از اجرای آن گردید»، را بخواننده القا مینماید.
پس از آنکه خواننده را با این نوع شگرد ها شستشوی مغزی داد، آنوقت آنرا نسبی مینماید، تا بتواند از کرده خود فرار کند، تا مورد قیاس با باند رویزیونیستها، قرار نگیرد!
«… پیدایش آن سازمانها و نقطه نظر ها ناشی از داشتن یک ایده ئولوژی خاص نیست بلکه به دلیل وجود شرائط جنگی است.»
دوباره «لوسوردو» شروع به آماده سازی برای شستشوی مغزی برای شگرد دیگری نموده و مینویسد:
«… که این رژیم تازه سیاسی برحسب موقعیت عینی ژئو پلیتیک، سنت سیاسی و ایده ئولوژی جامعه به اشکال متفاوتی پای به صحنه می نهد…بوخارین ، انقلابی روسی، تصویری دقیق و موثر از سوپر لویاتانی عرضه می کند که سرانجام خود نیز قربانی نظامی می گردد که در آغاز حکمران آن بود.»
تا اینجا اگر بوی عفونت رویزیونیستی بمشام میرسید، اکنون به گنداب ترتسکیسم عروج مینماید و از بوخارین انقلابی صحبت میکند.
این اعترافی است که خود بوخارین کرده است.
« از آن جا که صحبت بر سرکودتای نظامی است، خود منطق امور اقتضا دارد که وزن مخصوص گروه نظامی توطئه گران فوق العاده زیاد باشد ….. بالنتیجه ممکن است خطر بناپارتیسم به وجود آید و بناپارتیستﻫﺎ ــ از آن جمله به نظر من توخاچوسکی ــ قبل از همه با متحدان خود، یا به اصطلاح الهام گران خود، به شیوهﻯ ناپلئون تصفیه حساب خواهند کرد . »
بوخارین«انقلابی آقای لوسوردو» در زندان کتاب «آرابسکن فلسفی» ۴۸۰ صفحهای نوشت (ناشر، دیتز- برلین). در باره زندان لوبیانکا که رسانههای غربی و ترتسکیستی، افسانههای وحشتناک در باره اش نوشته اند، بوخارین خود مینویسد که زندان دارای یک کتابخانه درجه یک بوده و زن بوخارین هم اجازه داشته که کتاب از کتابخانه خصوصی خودش برایش بزندان بیاورد، بخصوص کتاب ایدئولوژی فاشیسم که او در سال ۱۹۳۶ در برلین خریده بوده است(۱۹۳۶ در برلین هیتلری ها بشکار افرادی مانند برتولت برشت اشتغال داشتند!!!).
به ریز اعترافات بوخارین چاپ شده در اشپیگل شماره ۷ سال ۱۹۸۸ و لینک 89_Bucharin.pdf رجوع گردد که با کتاب خاطرات سفیر آمریکا همخوانی دارد.
این است قربانی شدنی که آقایان محترم لوسردور و نافعی از «انقلابی» کبیرشان که قربانی این نظام گردیده است، داد سخن میرانند.
«… از این منظر مقایسه بلشویسم و نازیسم نه تنها درست بلکه اجتناب ناپیر نیز هست. … با توصیف موازی تاریخچه زندگی هیتلر و استالین، دو شخصیت شیفته قدرت و بیرحم، دیگر همه چیز توضیح داده شده است…دو وضعیتی که بنوعی شباهت هائی هم با هم دارند».
باز هم همان شستشوی مغزی!
از کدام منظر، منظور منظر دو کانون جنگ سی ساله یعنی حزب بلشویک شوروی و نازیسم! اینجا هم تعفن ترتسکیسم و روش تحمیق مردم توسط رسانههای رنگین کمانی مانند بیلد سایتونگ، خفه کننده میشود. این ترتسکیست هنوز دیگشنری ایرا باز نکرده است که با چه تردستی و تکنیکی چگونه استالین را با هیتلر مقایسه میکنند.
«…تا ۱۹۵۳( سال مرگ استالین) مشاهده می کنیم که در این سالها دست کم چهار یا پنج جنگ رخ داده و دو انقلاب ( که هر دو بجنگ داخلی انجامیده اند)… نخست با تجاوز آتحادیه آنتانت و بعد با تجاوز هیتلر روبرو می شویم و سرنجام با جنگ سرد که همراه… هدف جنگ داخلی در روسیه با هدف روشن تجاوز گران در پیوند بود …»
در گفته بالا بایستی ایسمی جدید بر آن یافت!«رویزیونیست ترتسکیست» و یا یک جونگلر که با لغات بازی مینماید، تا ذهن افراد را برای مردم فریبی خود آماده سازد!
«…صنعتی کردن مناطق روستائی ضروری است و یا ضروری بنظر می رسد، تا اتحاد شوروی قادر به مقاومت در برابر تجاوز بعدی هیتلر باشد که او آن را با صراحت و روشنی در کتاب خود بنام « نبرد من » اعلام کرده بود .
اینجا دو مرتبه شروع به نسبی کردن مینماید که این دیکتاتوری ها بدون مقصود نبوده و میبایست چنین بوده باشد.
«آن عامل تعیین کننده همین » انقلاب » از بالا و از خارج است که استالین و مسکو آن را به مناطق زندگی اقلیت های ملی تحمیل می کنند، اقلیت هائی که بگونه سنتی مهر بربریت بر پیشانی آنها خورده، است . اینک «بار مسئولیت انسان سفید پوست» شکل ویژه ای پیدا می کند: دولت روسیه تلاش می کند بزور اسلحه تمدن ( سوسیالیستی) را به مناطق روستائی آسیائی صادر کند. …»
از این بهتر نمیتواند کسی دست به جعل تاریخ و خوار کردن خلقهای کشور شوراها زده و آنها را حتی « بگونه سنتی» مهر بربریت بر پیشانیشان بزند! واتحاد حکومت شوراها را متهم بزور اسلحه بنماید. این ترتسکیست از دنیا بیخبر است. این آنتی زویت نمیداند که اتحاد کشور شوراها اتحادی داوطلبانه بود و خواست تمام مردم این سرزمین ها را نمایندگی میکرد.
ثروتمندان فراری از قفقاز و باکو به ایران، بخصوص در تبریز، به اقلیتهای کشور اتحاد جماهیر شوروی توهین میکردند که این نفهم ها خود دواطلبانه این دیکتاتوری را انتخاب کرده بودند.
چنین تحریفی از تاریخ را، حتی شارلاتانها و عوامفریبان ِ امپریالیسم آمریکا، نداشته اند و گواهی میدهند که اتحادی داوطلبانه و با کمال میل و اصرار این خلقها بوده است.
چرا چنین اتحادی را بازور بمباران و موشک، ودیگر عملیات نظامی نه، یلتسین و نه پوتین اکنون، قادر به تحمیل به کشورهای سابق اتحاد جماهیر شوروی نیستند.
کور شود هر کس که نبیند.
چنین تز هایی فقط از ترتسکیست ها بگوشمان آشناست.
اینجا دیگر شستشوی مغذی تبدیل به بیان منظور میشود و شفاف بیان میدارد:
«شوروی را به این دلیل در کنار آلمان هیتلری گذاشتن که هر دو به بارزترین صورت نمایانگر توتالیتاریسم هستند، واقعیتی روشن و پیش پا افتاده است…»… «جای شگفتی هم نیست که می بینیم اردوگاه اونیورزوم در روسیه شکل بسیار خشن تری بخود گیرد تا مثلا در آمریکا…»
با اطمینان که ذهن خواننده را با اتهامات پوچ بالا مخدوش کرده است، دست به نسبی کردن گفتار خود زده و بیگناهی خود را که من ترتسکیست تمام کمال نیستم را این چنین نسبیت میدهد و به… خوردن میافتد:
«اما از سوی دیگرهمسان دانستن اتحاد شوروی با آلمان هیتلری ناشی از سفاهت است. در مورد نخست توتالیتاریسم نتیجه پیوند جنگ تمام عیار( تحمیل شده از خارج) و انقلاب مستمر با جنگ داخلی است»
عجب تا کنون این ترتسکیست بیش از صد خط درباره برابری استالین باهیتلر نوشته است که میتوانست از دهان فاشیست های آلمانی، که از هیتلر باستالین و از استالین به آغوش هیتلر میشتافند را، اکنون ناگهان سفیحانه میداند ولی در عوض با شرم و حیا ی زیادی ایده ئولوژی کمونیستی را مسول آن جلوه میدهد.«…( که ایده ئولوژی کمونیستی نیز در آن سهم شایسته ای دارد)»!
نویسنده مانند همه ی ترتسکیست ها و رویزیونیست ها بزدل و هرگز روی یک نظریه ثابت نمی ایستند. یکصد خط، استالین دیکتاتور و قاتل است ولی در خط آخرنسبت دادن این صفات به استالین را، سفیحانه میداند!!.
تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (5) (بخش آخر)
در رایش سوم سه روند تاریخی همگرا وجود داشته اند:
منطق جنگ تمام عیار، که بلندپروازی امپریالیستی آن بی حد و مرز بوده است.
میراث استعمار، که قوه قهر آن افزایش وافر یافته است.
آن سان که می خواست خلق هائی را در قلب اروپا که صاحب فرهنگی کهن بودند، تا حد عشایر بدوی تنزل دهد.
توطئه قلمداد کردن امر انقلاب، که هیتلر را بر آن داشت تا یهودیان را عامل اصلی انقلاب بلشویکی اکتبر فرض کند و با نابود کردن «ویروس یهودیت»، آلمان و اروپا را از خطر آسیائی (انقلاب بلشویکی) نجات بخشد.
نیازی به تصریح نیست که این روند های تاریخی و انگیزه های ایدئولوژیکی آن نه فقط انقلاب اکتبر بلکه جهان را نشانه گرفته بود، جهانی را که می خواست علیه آن قد علم کند.
تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (4)
مقایسه بلشویسم و نازیسم از این منظر نه تنها درست، بلکه اجتناب ناپذیر نیز است.
(منظور حکیم زحمتکشان ـ دومه نیکو لوسوردو ـ این است که توتالیتاریسم در کشورهای مختلف و در سیستم های اجتماعی ـ اقتصادی مختلف بلحاظ فرم مشابه اند و لذا قابل مقایسه اند.
همین و بس.
نه کمتر و نه بیشتر.
اما در فرم واحدی همیشه و همه جا می توان محتواهای متفاوت و حتی متضاد پر کرد.
در کوزه واحدی ـ به مثابه فرم ـ هم می توان آب ـ به مثابه محتوا ـ پر کرد، هم شراب، هم سرکه و هم شیره.
در دیالک تیک فرم و محتوا اما نقش تعیین کننده از آن محتوا ست.
اگرچه فرم هیچ واره نیست و نقش معینی و چه بسا مهمی به عهده دارد.
محتوا اما به عنوان معیار تعیین کننده خدشه ناپذیر و بی چون و چرا ست.
این بدان معنی است که با مفهوم سوسیولوژیکی «توتالیتاریسم» نمی توان به چاه تحلیل مسائل و تمیز خیر از شر اندر شد و در چاه نماند.
تارنمای دایرة المعارف روشنگری)
حیف و صد حیف از زحمتی که جناب رضا نافعی برای ترجمه این مطلب تحمل کرده اند. بگذریم از اینکه این نوشتار بظاهر پژوهشی به ویراستاری جدی نیاز دارد، اما ماهیت ومضمون اصلی آن همان است که سیاست پردازان غرب و دشمنان عدالت اجتماعی بویژه از سالهای نود به این سو گلو پاره می کنند و در تلاشند تا کمونیسم و فاشیسم را یکسان جلوه دهند. این مقاله بخش بزرگی از تلاشهای احزاب کمونیست، بخصوص، حزب کمونیست روسیه را که برای دفع حمله سازمانیافته غرب علیه کمونیسم بعمل آورد، خنثی می کند.
این نوشتار آنجا که صنعتی کردن و اشتراکی کردن «اجباری» در اتحاد شوروی را تقبیح می کند، در واقعیت خود، همان دفاع از وضع موجود (حفظ نظام مبتنی بر استثمار) است منتها نه با بیان صریح، بلکه، با حالت شرمسارانه و شرمساری خود را نیز با اشاره گذرا به فجایع رویداده در انگلیس، آمریکا و… ماست مالی می کند.
پژوهشی بسیار ارزشمند از حکیم زحمتکشان که رضا نافعی عزیز زحمت ترجمه آن را به جان خریده اند.
ما با ویرایشی به بازانتشار این اثر ارجمند می پردازیم.
مفاهیم مطروحه در این پژوهش امااحتیاج به بحث دارند که باید پس از پایان بازانتشار فصل به فصل آن صورت گیرد.
تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (1)
برای بهیزاد،
با درود،
رفیق شما معتقدید:
…«…رویای هیتلر گرفتن انتقام آلمان بود، بدست آوردن دوباره و گسترش «فضای حیاتی (و مستعمراتی)» آن بود. خود باوری او این بود که در سنت استعماری حقیر است، میخواست آنرا رادیکالیزه کند، عمدتاً سرمشق ایالات متحده آمریکا را دنبال میکرد، و به دنبال ایجاد «غرب دور» خود در…»
این نوشته شما، نیمی صحیح دارد ولی نیم دیگرش را باید، واقعا روی پا برگرداند.
در اواخر سالهای ۷۰ در تلویزیون کانال ۲ آلمان یعنی ZDF برنامه ای ۸ ساعته در دو نوبت پخش گردید و متن هایی را جستجو کرده بو د که جنگ دوم جهانی را سامان داده بود.
چکیده آن بشکل تلگرافی چنین بود:
دولت آمریکا در اوان سال ۱۹۲۴ میلادی ژنرال ارتشی بنام ژنرال «آون»را برای مدت سه ماه به اروپا میفرستد تا تحقیق کند که کدام کشور برای آماده شدن جهت جنگ بر علیه کشور اتحاد جماهیر شوروی مناسب تر است.
نامبرده پس از بررسی هایی که کرده بود، اعلام کرد:
کشور آلمان پر سکنه و مردمش خیلی حرف گوش کن از «آقایان» خود است و دارای دیسیپلین شدیدی میباشند و بدین خاطر هیچ کشوری را با این پتانسیل از نظر نفری و تولیدی نمیتوان یافت تا جایش را بگیرد.
سه ماه بعد سنای آمریکا یک نفر شخصی متخصص را برای مقصد فوق به اروپا میفرستد و گزارش وی پس از سه ماه آنچنان به اولی شبیه بود که گوینده تلویزیونی گفت:«کاملا شبیه به اولی بوده است، تو گویی رونویسی کرده است».
پس از این تحقیق، دولت آمریکا ۱۰۰ میلیارد دلار آمریکایی کوتاه مدت در صنایع توسن و کروپ سرمایه گذاری کرد و انگلستان، فرانسه، سویس…و دوکشور دیگر مجموعا پنج کشور هم ۱۰۰ میلیارد دراز مدت با همان مقصد در آلمان «آلمانی که هنوز غرامت جنگ اول را میداد» سرمایه گذاری کردند تا صنایع سویل(مصارف زندگی عادی) را به تولیدات جنگی تبدیل نمایند.
هیتلر یک آرشیتکت بیکاره و جزو لومپن پرولتاریا محسوب میگردید.
او دارو دسته یکه بزنی را مانند شعبان بی مخ خودمان سازمان داده بود و سالها در زندان هم بخاطر شرارت زندانی بوده است. و گویا یک قتل سیاسی هم پشت سر داشته است(بخاطر سنوات فراموش کرده ام ولی تحقیق در این باره بسیار آسان است).
هیتلر را شرکتهای کروپ، توسن، بنز بخصوص دویچه بانک هیتلر کردند. هیتلر تا هنگامیکه به تله کشور شوراها که برایش ترتیب داده بود، نیفتاده بود؛ هرگز چنین فکری بخاطرش، حتی در خواب خطور نمیکرد.
این حکومت شوراها بود که با درایت خواستی از طریق رفقای کمینترنی مانند رفیق گئورگ دمیترف و هزاران رفقای دیگر مانند ارنس تلمان و سازماندهنگان کاپله سرخ، این خیالات را بر هیتلر ارزانی داشت که شما نام میبرید.
این رفقا تحت رهبری استالین توانستند با «استالین پاکت(قرار داد عدم حمله به یکدیگر)» صنایع خود را از غرب و مرکز به نواخی اورال کوچ دهد (بیخود نیست که ترتسکیست ها و شخصی مانند لُسردو این چنین از کوچ استالینی دشمنانه سخن میرانند) و توانستند تولید را برای جنگ مقدس آماده سازند.
بطوریکه خود بهتر میدانید، خط دیواره حفاظتی «ماژور» که حد اقل ۲ سال به آسانی میتوانست جلوی هیتلر را سد نماید، دوروزه هیتلر، آنرا دور زده(البته با اجازه فرانسه طبق قرارداد مونیخ اگر اشتباه نکنم) و از پشت به ارتش فرانسه شبیخون بزند.
بقیه اش دیگر روشن است و همانطور که فرموده اید پس از آنکه نیمی از قاره اروپا و آفریقا را هیتلر بلعید، همانطور که حزب بلشویک شوروی تحت رهبری استالین که با گزارش خود در کنگره نوزدهم این وضعیت را پیش بینی کرده بود، هیتلر قرارداد را لغو و به کشور شوراها حمله نمود …
حقایق زیادی در دادگاه نورنبرگ تحت رهبری یک قاضی آمریکایی بر ملا گردید که میتوان بدان رجوع کرد.
از مدارک موجود این دادگاه، هالیود فیلمی بنام «دادگاه های نورنبرگ» تهیه کرد که با شرکت برت لانکاستر و ریچارد ویدمارک بازی شده و در همه جا در دسترس میباشد.
همانطور هم که در این دادگاه آمریکایی که در مورد کاتون اشاره شده است، بتازگی در کاتون که اینقدر ترتسکیست ها برای «برملا کردن جنایات استالین» بدان اشاره میکنند، اجساد نبش قبر شده و پس از تحقیق، برای چندمین بار تاکید کردند، قتل افسران لهستانی کار فاشیست های آلمانی بوده است« نعش ها دارای خالکوبی های کا تست بوده اند» و استالین بدبخت بی گناه این چنین در باره اش فاشیستها تبلیغ میکنند!
پیروز باشید
سپیده
لایکلایک
با درود بر همه،
من بمتن اصلی نمیتوانم بعلت فقر زبان فرانسه، رجوع کنم.
ولی تا همین جا هم اگر از طرز صحبت مصاحبه ای هم گذر کنیم، این نظریات لسوردُ همه جا مانند خار پنهان کرده در پشت گلها شما را نیش میزند و ذهن خوانندگان نسل جوان و غیر مارکسیست و مبارزان تازه کار را مخدوش نموده و در غایت باعث استفاده، برای تحمیق مردم «دماکوگیگ»؛ امپریالیست ها از آنها میشود!
لسوردُ دیکتاتوری هیتلر را با ابعاد و کیفتش را در کنار دیکتاتوری پرولتاریا تحت رهبری استالین با ابعاد و کیفیت خود قرار داده و از نظر کمیت سبک سنگین میکنید.
لسوردُ زمانیکه دیکتاتوری خونین نظام سرمایه داری(فاشیسم) را با دیکتاتوری نظام سوسیالیستی مقایسه میکند، موظف است یاد آوری کند که این دیکتاتوری نظام سوسیالیستی، دموکراسی وسیع پرولتاریایی بوده و لبه نیز و برنده این دیکتاتوری، روبه سرمایه داران است آنوقت میتواند آنرا در یک رابطه قرار دهد!
زیرا در نظام دیکتاتوری خونین سرمایه داری، این دیکتاتوری سرمایه متوجه پرولتاریا میباشد در صورتیکه در دیکتاتوری پرولتاریا این دیکتاتوری متوجه بورژوازی بوده و کاملا دارای خواصی معکوس میباشد که نمیتوان آنرا در رابطه ای وارد کرد و علامت مساوی مینشان گذاشت.
این کار را لسوردُ «ماهرانه در میان نوشته های خود جا سازی مینماید».
زیرا لسوردُ هنوز از عضویت خود در KPI در زمان حکومت آندزویوتی کاملا فاصله نکرفته و مانند دگر زیستان دنیای گذشته ی روزیزیونیستی خود را با خود حمل مینماید، اگر چه اینجا و آنجا کاملا در مقابل آن ایستاده و آنرا به مصاف میطلبد!
زخم رویزیونیسم خروشچفی که تا کنون در جنبش کارگری، امکان بوجود آمدن نداشته است، چون از درون طبقه روشنفکران جامعه ی کارگر ِ مسلط بر کشور اتحاد جماهیر شوروی بر جامعه ی شوراها تحمیل گردید، بسیار عمیق است.
بخصوص که بوسیله برژینف از شکل تکنوکراتی بشکل بوروکراتی تغییر کرده، توانست سالیان درازی به کتاب سوزی و محو آثار استالین و لنین در کتابخانه های عمومی و مدارس بپردازند،(بقولی جوانان آنها را out) نمایند.
دو گانگی لسوردُ تا جایی میرسد که وی را به جبهه ی ترتسکیست ها سوق میدهد.
آنچه در وی بسیار برجسته است، توانایی ایستادگی خود، بروی «بدست آوری تشابه هایی مجرد از اعمالی که درد هایی بخاطر تغییرات کیفی که در اثر تراکم تغییرات کمی در اجتماعات انقلابی شروع میشود و جهش وار جامعه را عوض مینمایند، را با درد های حاصله که تغییرات کیفی که فاشیسم بصورت مکانیکی و جنگ اعمال میکند، در یک معادله قرار دهد و نتایج بدست آمده از این دو تغییرات را همسان جلوه دهد و یا نادیده انگارد و در خاتمه آنرا سفیهانه بداند.» این است جان کلام لسوردُ !
رفیق عزیز ما رهگذر هم، با حمایت بی دریغ خود از لسوردُ، به همین درد دچار است.
لایکلایک
جناب شیری هم دانسته یا ندانسته درگبر نوعی «شوروی ستیز» نرم هستند. ایشان با تمرکز یک جانبه بر دفاع از دوره استالین، در عمل همه امواج شوروی ستیزی- از مرگ استالین تا فروپاشی شوروی را تأیید میکنند. یک روزی ایشان باید موضع روشن بگیرند.
لایکلایک
در مورد نظر بهیزاد در مورد رفیق شیری،
آقای شیری پرکار و پژوهشگر ما، فکر نمیکنم اینچنین منظور داشته باشد، بخصوص که قید کرده اند …«این نوشتار آنجا که صنعتی کردن و اشتراکی کردن «اجباری» در اتحاد شوروی را تقبیح می کند، در واقعیت خود، همان دفاع از وضع موجود (حفظ نظام مبتنی بر استثمار)…. »
در حقیقت امر صنعتی کردن و اشتراکی کردن فقط در زمان استالین بود، در زمان لنین فقط پایه های شروع به آنرا کند وکاو میکردند.
روسیه کنونی فقط از سازندگی های این زمان است که بهره برده است. شاید در صنایع جنگی کمی تکامل داده شده باشد که شالوده این تکاملات هم متعلق بزمان استالین است.
تولیدات روزانه و سازندگی صنایع را نمیتوان با چسباندن روبل بر پیشانی لوکوموتیوها، بعنوان عامل تکامل جامعه بجلو تکامل داد بهمین خاطر هم امروزه چنین خوار و ذلیل است.
کلاشنیکف را که حتی اسراییل به ساختنش ادامه میدهد، را با خشم و کوری درش را بستند!
در مورد سالهای ۹۰ ایشان مینویسند:
…«مضمون اصلی آن همان است که سیاست پردازان غرب و دشمنان عدالت اجتماعی بویژه از سالهای نود به این سو گلو پاره می کنند و در تلاشند تا کمونیسم و فاشیسم را یکسان جلوه دهند. این …»
این حقیقتی است که خروشچف و برژنف از ترس انتقام مردم کشور شوراها، هرگز نتوانسته بودند که تشابهاتی (پارالل هایی) مابین هیتلر و استالین را، ساخته و بیان نمایند!
آنها در در سان «پاراد» های هشتم ماه مه که سالگرد شکست فاشیسم بود، به حریم مقدس جنگ بزرگ و نجات میهن سوسیالیستی، نتوانستند مانند لُسوردُ، چنین چاک دهن خود را باز نمایند.
قرقر را قرباچف این دم پایی خوار و ذلیل بوش پدر، ریگان، – هلموت کهل، و ویلی براند، شروع کرده و یلتسین هر روزه با صدای بلند از قرقر کردن گذشته، و قرمساقی خود را اعلام میداشت!
این جمله از استاد ام. شیری را من تا اینجا، درست میدانم.
آرزوی ترجمه های بیشتر و نگارشاتی بازهم روشنگرانه از ایشان را همچنان آرزو مندم.
لایکلایک
جناب بهیزاد! از کدام جمله بنده چنین برداشت کردید که من «با تمرکز یک جانبه بر دفاع از دوره استالین، در عمل همه امواج شوروی ستیزی- از مرگ استالین تا فروپاشی شوروی را تإئید» می کنم. شما چند مقاله یا کتاب بقلم این حقیرتان خوانده اید؟ شما از نگرش من به دوره رهبری استالین و بعد از او به دوره بخصوص خروشچفاطلاع دارید. در باره دوره برژنف و گارباچوف چی؟
در تاریکی سنگ نیاندازید! هر چه می خواهید لطفا، مستند و مستدل بگوئید، نقد علمی کنید تا بیشتر بیاموزم.
لایکلایک
یا کار این دو مترجم ایراد دارد یا کار لوسردو. وی در مصاحبه با اومانیه16 اوت 2013 چنین می گوید:
برخی اشخاص لذت بسیار میبرند که نازیسم را کمونیسم مقایسه کنند… شما این برداشت از توتالیتاریسم را چگونه تحلیل میکنید؟
دومنیکو لوسردو: ریشههای توتالیتاریسم در تئوریهای «بسیج کامل» و «جنگ کامل»، در به خدمت گرفتن کل جمعیت تحریک شده توسط قدرتهای بزرگ سرمایهداری و رقابت آنها برای تصرف مستعمرات و سلطه جهانی قرار دارند. رویای هیتلر گرفتن انتقام آلمان بود، بدست آوردن دوباره و گسترش «فضای حیاتی (و مستعمراتی)» آن بود. خود باوری او این بود که در سنت استعماری حقیر است، میخواست آنرا رادیکالیزه کند، عمدتاً سرمشق ایالات متحده آمریکا را دنبال میکرد، و به دنبال ایجاد «غرب دور» خود در اروپای شرقی و تنزل دادن مردم اسلاو به شرایط بردگی خدمتگزار «نژاد ارباب» بود. تصادفی نبود که این پروژه در استالینگراد به شکست قطعی خود رسید، و اینکه همین شکست سرآغاز موج عظیمی از انقلابات ضداستعماری شد.
http://www.humanite.fr/tribunes/domenico-losurdo-le-liberalisme-ennemi-le-plus-ach-547299
لایکلایک
چه خوش است که رفیق رهگذر بما آموزش میدهد.
سرگردان تر از کسیکه کره خر بدنیا آید و الاغ بمیرد، وجود ندارد. بدین خاطر من هنوز در مطاله ی کتابهای پیشنهادی خسرو روزبه هستم(نه گیلانی، تیکه های فلسفی چند مفهومی را مانند «رنگ»، با مال گیلانی، مقایسه مینماییم )
من سعی کردم که با شرافت سیاسی خودم تا آنجا که میتوانم، صداقت در امانت داشته باشم و بدین خاطر خواننده را خسته کرده و وی را مجبور به دوباره خوانی، اثر آقای لوسردو با آوردن شاهد های حتی تمام، نموده ام.
تحلیل من هم از جملههای وی تقریباً تکرار گفتههای این شخصیت سیاسی میباشد. من چه کنم که شما فقط جملات را برای خود میخوانید و روابط دیالکتیکی گفتههای ایشان، با جامعه امپریالیسمتی امروزی را از نظر روانی که چه چیزی در مغز خواننده حک می نماید، در نظر نمی گیرید.
این شخصیت سیاسی هم، از طرفی دست از گذشته استالین ستیزی بر نداشته و از طرف دیگر به خواستهای ماتریالیستی جامعه و طبقه، بخصوص طبقه کارگر بجلو را پی برده است و بین این دو عالم در حالت برزخ قرار دارد.
زیرا بدنبال یک راه حلی میباشد که نه سیخ بسوزد و نه کباب، که در مبارزات طبقات چنین چیزی وجود نداشته و همیشه باعث استحکام طبقه حاکمه میشود.
«شوروی را به این دلیل در کنار آلمان هیتلری گذاشتن که هر دو به بارزترین صورت نمایانگر توتالیتاریسم هستند، واقعیتی روشن و پیش پا افتاده است…»… «جای شگفتی هم نیست که می بینیم اردوگاه اونیورزوم در روسیه شکل بسیار خشن تری بخود گیرد تا مثلا در آمریکا…»
آیا این جمله احتیاج به تفکر دارد که چنین مقایسهای، گذشته رویزیونیستی را در خود حمل مینماید.
از کیش شخصیت استالین، توسط خروشچف آیا چنین چیزی شنیده اید؟
جروشچف حتی جرأت این کار را نکرده بود. آن روز، روز آخر زندگی ننگینش بود اگر چنین جملهای را برزبان میراند. چرا این شخصیت دوگانه این کار را کرده است.
در ثانی هر کس که استالین را توتالیاریست بخواند از لغت توتالیاریسم چیزی نفهمیده است. استالین بر راس حزبی انتخاب شده بود که در کنار دولت قرار داشت. دولت از طرف شوراها انتخاب میشد، انتخابیون هرگز از طرف حزب کاندید نمیشدند و همه ابتدا کارگران در کارخانه ها و سپس دیگر اقشار جامعه خود را کاندید میکردند و به رای مردم می گذاشته!
نه مثل اروپا و آمریکا که همهاش فرمایشی است و در آخر سر فقط دونفر هستند که میتوانند اهرمهای قدرت را در دست بگیرند که هردو هم کارگزاران بانکها و سرمایه هستند.
در آلمان در سال پیش اخراج نمایندگان، بخاطر سرپیچی از نظر حزب خود، در پارلمان را برای گذاشته بودند(یعنی نمایندگانی با پوزه بند).
این تاره «دموکراسی اروپایی» میباشد. در مورد هیتلر؟؟ خود قضاوت نمایید.
بلشویک ها پس از ده سال، در فعالیتهای زیر زمینی خود جزوه ای تحت نام «اعلامیه بلشویک های انقلابی شوروی» بیرون دادند که ترجمه آن از زبان فرانسه موجود است که میتوانید از کتابخانه حزب کاپ د احیا، بزبان آلمانی؛ یا از کتابخانه حزب کار ایران توفان بزبان فارسی، مجانا پیاده (دانلود) نمایید.
در این اعلامیه رفقای بلشویک هم مانند آقای لوسردو کیش شخصیت استالین کردهاند ولی نه مانند خروشچف و لوسردو، بلکه از روابط موجود در جامعه و سیستم حکومتی و پایههای مادی آن و چگونگی نیروی مادی توده ها که:
رهبری فقط قادر بوده است سعی بجهت دادن آن داشته باشد که به بازسازی سرمایه داری منجر نگردیده و باعث بهبودی زندگی کارکنان شوروی و بخصوص مقاومت در مقابل جنگ دوم جهانی که لنین داهیانه در «وصیت خود» به حزب، بخاطر اتحاد طبقه کارگر و خرده بورژوازی کرده بود، را باجرا در آورد. برای این کار نمیتوان با نقل و نبات پاشیدن، بدان دست یافت و احتیاج به انظباط و روابط آهنین کارخانه ای دارد! رفیق بخوانید!
در غیر اینصورت نه تنها فاشیست ها ۲۰ ملیون کشته برجای میگذاشتند، بلکه تمام جهان را بحالت کنسنتراتسیون لاگر در می آورد. آیا هیچ در این موارد فکر کرده اید.
آری این حک کردنها در کله ها میباشد که بیرون آمدن از این بردگی را غیر ممکن کرده است و هر نیرویی بر لولای از هم گسیختگی چرخیده و خواهد چرخید!
درد آور است که چگونه روی شاخه نشستهاند و خود با دست خود آنرا اره مینمایند.
من بقیه گفتههای وی مانند استالین بزور اسلحه خلقهای شوروی را متمدن کرده است!! را بخاطر کمبود وقت به بعد محول مینمایم.
لایکلایک
سپیده جان در همین مجله هفته از لوسوردو ده ها پژوهش جدی آنهم نه اخیرا، بلکه از همان فردای شکست سوسیالیسم و در معرکه جشن و پایکوبی امپریالیسم منتشر شده است:
«فرار از تاریخ» یکی از آنها ست.
لوسوردو و هولتس که بعضی ها با کله خالی پاشنه دهن می کشند و دری وری نثارشان می کنند، کمترین اهانتی به حضرت استالین نکرده اند، بلکه حتی به دفاع از ان خط در آن شرایط خاص پرداخته اند.
حتی در مقابل کسانی که خطاهای خطیر و شرم انگیز استالین را به نقد می کشیدند، هشدار داده اند و مقاومت ورزیده اند.
راجع به کسانی و چیزهائی که بعضی ها کمترین اطلاعی ندارند، بهتر است که سکوت کنند.
کسانی که کمترین توان آموزش ندارند، سکوت بهتر از هر کاری است.
این پژوهش می تواند مورد بحث وسیعتر قرار گیرد و تعمیق شود.
این بحث و تعمیق ولی به نفع طرفداران همیشه همان استالین نخواهد بود.
اگر خیلی دل تان بخواهد می توان به این مهم همت گماشت.
هدف لوسوردو در این پژوهش نیز پاسخ به آنتی کمونیسم است که با برافراشتن علم توتالیتاریسم به عوامفریبی گلوبال مشغول است و نه دفاع از رویزیونیسم که بعضی ها جد اندر جد معنی اش را حتی نمی دانند.
لایکلایک
لوسر دو مینویسد:
«… پس از آن که روزولت آمریکائی های ژاپونی تبار را با زن و بچه و حتی ژاپونی های مقیم آمریکای لاتین را به اردوگاهها تبعید کرد، در طول جنگ جهانی دوم، اردوگاه اونیورزوم نیز در روسیه برپا شد…»
اینجا نویسنده آماده کردن خواننده را که قبلا شروع کرده است ادامه داده و اردوگاه اونیورزوم در روسیه را با تبعید گاه ها و اردوگاه های آمریکا بعنوان چیزی با کیفیت برابر با آن، به خوانندگان غالب میکند، که در پایان مقاله آنرا خیلی وحشتناک تر از اردوگاه های آمریکایی میداند!!
وی سپس، با تعریف بعدی خود از ترومن باز هم خوبی اورا با عمل… «پرزیدنت هاری اس. ترومن با توجه به موقعیت یوگوسلاوی، با استفده ار حق وتوی خود مانع از اجرای آن گردید»، را بخواننده القا مینماید.
پس از آنکه خواننده را با این نوع شگرد ها شستشوی مغزی داد، آنوقت آنرا نسبی مینماید، تا بتواند از کرده خود فرار کند، تا مورد قیاس با باند رویزیونیستها، قرار نگیرد!
«… پیدایش آن سازمانها و نقطه نظر ها ناشی از داشتن یک ایده ئولوژی خاص نیست بلکه به دلیل وجود شرائط جنگی است.»
دوباره «لوسوردو» شروع به آماده سازی برای شستشوی مغزی برای شگرد دیگری نموده و مینویسد:
«… که این رژیم تازه سیاسی برحسب موقعیت عینی ژئو پلیتیک، سنت سیاسی و ایده ئولوژی جامعه به اشکال متفاوتی پای به صحنه می نهد…بوخارین ، انقلابی روسی، تصویری دقیق و موثر از سوپر لویاتانی عرضه می کند که سرانجام خود نیز قربانی نظامی می گردد که در آغاز حکمران آن بود.»
تا اینجا اگر بوی عفونت رویزیونیستی بمشام میرسید، اکنون به گنداب ترتسکیسم عروج مینماید و از بوخارین انقلابی صحبت میکند.
این اعترافی است که خود بوخارین کرده است.
« از آن جا که صحبت بر سرکودتای نظامی است، خود منطق امور اقتضا دارد که وزن مخصوص گروه نظامی توطئه گران فوق العاده زیاد باشد ….. بالنتیجه ممکن است خطر بناپارتیسم به وجود آید و بناپارتیستﻫﺎ ــ از آن جمله به نظر من توخاچوسکی ــ قبل از همه با متحدان خود، یا به اصطلاح الهام گران خود، به شیوهﻯ ناپلئون تصفیه حساب خواهند کرد . »
بوخارین«انقلابی آقای لوسوردو» در زندان کتاب «آرابسکن فلسفی» ۴۸۰ صفحهای نوشت (ناشر، دیتز- برلین). در باره زندان لوبیانکا که رسانههای غربی و ترتسکیستی، افسانههای وحشتناک در باره اش نوشته اند، بوخارین خود مینویسد که زندان دارای یک کتابخانه درجه یک بوده و زن بوخارین هم اجازه داشته که کتاب از کتابخانه خصوصی خودش برایش بزندان بیاورد، بخصوص کتاب ایدئولوژی فاشیسم که او در سال ۱۹۳۶ در برلین خریده بوده است(۱۹۳۶ در برلین هیتلری ها بشکار افرادی مانند برتولت برشت اشتغال داشتند!!!).
به ریز اعترافات بوخارین چاپ شده در اشپیگل شماره ۷ سال ۱۹۸۸ و لینک 89_Bucharin.pdf رجوع گردد که با کتاب خاطرات سفیر آمریکا همخوانی دارد.
این است قربانی شدنی که آقایان محترم لوسردور و نافعی از «انقلابی» کبیرشان که قربانی این نظام گردیده است، داد سخن میرانند.
«… از این منظر مقایسه بلشویسم و نازیسم نه تنها درست بلکه اجتناب ناپیر نیز هست. … با توصیف موازی تاریخچه زندگی هیتلر و استالین، دو شخصیت شیفته قدرت و بیرحم، دیگر همه چیز توضیح داده شده است…دو وضعیتی که بنوعی شباهت هائی هم با هم دارند».
باز هم همان شستشوی مغزی!
از کدام منظر، منظور منظر دو کانون جنگ سی ساله یعنی حزب بلشویک شوروی و نازیسم! اینجا هم تعفن ترتسکیسم و روش تحمیق مردم توسط رسانههای رنگین کمانی مانند بیلد سایتونگ، خفه کننده میشود. این ترتسکیست هنوز دیگشنری ایرا باز نکرده است که با چه تردستی و تکنیکی چگونه استالین را با هیتلر مقایسه میکنند.
«…تا ۱۹۵۳( سال مرگ استالین) مشاهده می کنیم که در این سالها دست کم چهار یا پنج جنگ رخ داده و دو انقلاب ( که هر دو بجنگ داخلی انجامیده اند)… نخست با تجاوز آتحادیه آنتانت و بعد با تجاوز هیتلر روبرو می شویم و سرنجام با جنگ سرد که همراه… هدف جنگ داخلی در روسیه با هدف روشن تجاوز گران در پیوند بود …»
در گفته بالا بایستی ایسمی جدید بر آن یافت!«رویزیونیست ترتسکیست» و یا یک جونگلر که با لغات بازی مینماید، تا ذهن افراد را برای مردم فریبی خود آماده سازد!
«…صنعتی کردن مناطق روستائی ضروری است و یا ضروری بنظر می رسد، تا اتحاد شوروی قادر به مقاومت در برابر تجاوز بعدی هیتلر باشد که او آن را با صراحت و روشنی در کتاب خود بنام « نبرد من » اعلام کرده بود .
اینجا دو مرتبه شروع به نسبی کردن مینماید که این دیکتاتوری ها بدون مقصود نبوده و میبایست چنین بوده باشد.
«آن عامل تعیین کننده همین » انقلاب » از بالا و از خارج است که استالین و مسکو آن را به مناطق زندگی اقلیت های ملی تحمیل می کنند، اقلیت هائی که بگونه سنتی مهر بربریت بر پیشانی آنها خورده، است . اینک «بار مسئولیت انسان سفید پوست» شکل ویژه ای پیدا می کند: دولت روسیه تلاش می کند بزور اسلحه تمدن ( سوسیالیستی) را به مناطق روستائی آسیائی صادر کند. …»
از این بهتر نمیتواند کسی دست به جعل تاریخ و خوار کردن خلقهای کشور شوراها زده و آنها را حتی « بگونه سنتی» مهر بربریت بر پیشانیشان بزند! واتحاد حکومت شوراها را متهم بزور اسلحه بنماید. این ترتسکیست از دنیا بیخبر است. این آنتی زویت نمیداند که اتحاد کشور شوراها اتحادی داوطلبانه بود و خواست تمام مردم این سرزمین ها را نمایندگی میکرد.
ثروتمندان فراری از قفقاز و باکو به ایران، بخصوص در تبریز، به اقلیتهای کشور اتحاد جماهیر شوروی توهین میکردند که این نفهم ها خود دواطلبانه این دیکتاتوری را انتخاب کرده بودند.
چنین تحریفی از تاریخ را، حتی شارلاتانها و عوامفریبان ِ امپریالیسم آمریکا، نداشته اند و گواهی میدهند که اتحادی داوطلبانه و با کمال میل و اصرار این خلقها بوده است.
چرا چنین اتحادی را بازور بمباران و موشک، ودیگر عملیات نظامی نه، یلتسین و نه پوتین اکنون، قادر به تحمیل به کشورهای سابق اتحاد جماهیر شوروی نیستند.
کور شود هر کس که نبیند.
چنین تز هایی فقط از ترتسکیست ها بگوشمان آشناست.
اینجا دیگر شستشوی مغذی تبدیل به بیان منظور میشود و شفاف بیان میدارد:
«شوروی را به این دلیل در کنار آلمان هیتلری گذاشتن که هر دو به بارزترین صورت نمایانگر توتالیتاریسم هستند، واقعیتی روشن و پیش پا افتاده است…»… «جای شگفتی هم نیست که می بینیم اردوگاه اونیورزوم در روسیه شکل بسیار خشن تری بخود گیرد تا مثلا در آمریکا…»
با اطمینان که ذهن خواننده را با اتهامات پوچ بالا مخدوش کرده است، دست به نسبی کردن گفتار خود زده و بیگناهی خود را که من ترتسکیست تمام کمال نیستم را این چنین نسبیت میدهد و به… خوردن میافتد:
«اما از سوی دیگرهمسان دانستن اتحاد شوروی با آلمان هیتلری ناشی از سفاهت است. در مورد نخست توتالیتاریسم نتیجه پیوند جنگ تمام عیار( تحمیل شده از خارج) و انقلاب مستمر با جنگ داخلی است»
عجب تا کنون این ترتسکیست بیش از صد خط درباره برابری استالین باهیتلر نوشته است که میتوانست از دهان فاشیست های آلمانی، که از هیتلر باستالین و از استالین به آغوش هیتلر میشتافند را، اکنون ناگهان سفیحانه میداند ولی در عوض با شرم و حیا ی زیادی ایده ئولوژی کمونیستی را مسول آن جلوه میدهد.«…( که ایده ئولوژی کمونیستی نیز در آن سهم شایسته ای دارد)»!
نویسنده مانند همه ی ترتسکیست ها و رویزیونیست ها بزدل و هرگز روی یک نظریه ثابت نمی ایستند. یکصد خط، استالین دیکتاتور و قاتل است ولی در خط آخرنسبت دادن این صفات به استالین را، سفیحانه میداند!!.
لایکلایک
«برای آن که قرن بیستم را درک کنیم»
http://hadgarie.blogspot.de/2013/12/blog-post_13.html
لایکلایک
تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (5) (بخش آخر)
در رایش سوم سه روند تاریخی همگرا وجود داشته اند:
منطق جنگ تمام عیار، که بلندپروازی امپریالیستی آن بی حد و مرز بوده است.
میراث استعمار، که قوه قهر آن افزایش وافر یافته است.
آن سان که می خواست خلق هائی را در قلب اروپا که صاحب فرهنگی کهن بودند، تا حد عشایر بدوی تنزل دهد.
توطئه قلمداد کردن امر انقلاب، که هیتلر را بر آن داشت تا یهودیان را عامل اصلی انقلاب بلشویکی اکتبر فرض کند و با نابود کردن «ویروس یهودیت»، آلمان و اروپا را از خطر آسیائی (انقلاب بلشویکی) نجات بخشد.
نیازی به تصریح نیست که این روند های تاریخی و انگیزه های ایدئولوژیکی آن نه فقط انقلاب اکتبر بلکه جهان را نشانه گرفته بود، جهانی را که می خواست علیه آن قد علم کند.
http://hadgarie.blogspot.de/2013/12/5_13.html
لایکلایک
تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (4)
مقایسه بلشویسم و نازیسم از این منظر نه تنها درست، بلکه اجتناب ناپذیر نیز است.
(منظور حکیم زحمتکشان ـ دومه نیکو لوسوردو ـ این است که توتالیتاریسم در کشورهای مختلف و در سیستم های اجتماعی ـ اقتصادی مختلف بلحاظ فرم مشابه اند و لذا قابل مقایسه اند.
همین و بس.
نه کمتر و نه بیشتر.
اما در فرم واحدی همیشه و همه جا می توان محتواهای متفاوت و حتی متضاد پر کرد.
در کوزه واحدی ـ به مثابه فرم ـ هم می توان آب ـ به مثابه محتوا ـ پر کرد، هم شراب، هم سرکه و هم شیره.
در دیالک تیک فرم و محتوا اما نقش تعیین کننده از آن محتوا ست.
اگرچه فرم هیچ واره نیست و نقش معینی و چه بسا مهمی به عهده دارد.
محتوا اما به عنوان معیار تعیین کننده خدشه ناپذیر و بی چون و چرا ست.
این بدان معنی است که با مفهوم سوسیولوژیکی «توتالیتاریسم» نمی توان به چاه تحلیل مسائل و تمیز خیر از شر اندر شد و در چاه نماند.
تارنمای دایرة المعارف روشنگری)
http://hadgarie.blogspot.de/2013/12/4_12.html
لایکلایک
تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (3)
http://hadgarie.blogspot.de/2013/12/3_11.html
لایکلایک
تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (2)
http://hadgarie.blogspot.de/2013/12/2_10.html
لایکلایک
حیف و صد حیف از زحمتی که جناب رضا نافعی برای ترجمه این مطلب تحمل کرده اند. بگذریم از اینکه این نوشتار بظاهر پژوهشی به ویراستاری جدی نیاز دارد، اما ماهیت ومضمون اصلی آن همان است که سیاست پردازان غرب و دشمنان عدالت اجتماعی بویژه از سالهای نود به این سو گلو پاره می کنند و در تلاشند تا کمونیسم و فاشیسم را یکسان جلوه دهند. این مقاله بخش بزرگی از تلاشهای احزاب کمونیست، بخصوص، حزب کمونیست روسیه را که برای دفع حمله سازمانیافته غرب علیه کمونیسم بعمل آورد، خنثی می کند.
این نوشتار آنجا که صنعتی کردن و اشتراکی کردن «اجباری» در اتحاد شوروی را تقبیح می کند، در واقعیت خود، همان دفاع از وضع موجود (حفظ نظام مبتنی بر استثمار) است منتها نه با بیان صریح، بلکه، با حالت شرمسارانه و شرمساری خود را نیز با اشاره گذرا به فجایع رویداده در انگلیس، آمریکا و… ماست مالی می کند.
لایکلایک
پژوهشی بسیار ارزشمند از حکیم زحمتکشان که رضا نافعی عزیز زحمت ترجمه آن را به جان خریده اند.
ما با ویرایشی به بازانتشار این اثر ارجمند می پردازیم.
مفاهیم مطروحه در این پژوهش امااحتیاج به بحث دارند که باید پس از پایان بازانتشار فصل به فصل آن صورت گیرد.
تراژدی قرن ۲۰، در قرن ۲۱ چگونه می خواهد تکرار شود (1)
http://hadgarie.blogspot.de/2013/12/1_8.html
لایکلایک