
چرخ قانون
علی یزدانی
چرخ قانون زد به پاي بينوا
در خيابان روبروي سينما
چون كه بشكستش لگن افتاد و گفت
آه دستم آه پا بشكست مفت
بينوا افتاد و شد بيهوش و ما
در به در دنبال يك دارالشفا
خود گمان ميكرد كش لغزيده پا
بر زمين افتاده بشكسته دو جا
ليك گفت او را پزشكِ استخوان
نيست او را در بدن نا و توان
از نبود كلسيم در استخوان
خشك گشته زندگي در بيخ جان
پيش از افتادن شكسته استخوان
آه آه از حذف شير از سفره مان
بهر او شير و پنير و نان نوشت
مغز گردو ماهي و نوعي خورشت
كلسيم هم بهر او تجويز كرد
باغ اميدش ولي پاييز كرد
زان كه پر بود از تهي انبان مرد
جيب، خالي بود و جان انبار درد
چون پزشك از كار او پرسيد، گفت:
گشتهام امسال، بيكار، از نخست
كارگر مردي بدم در كارگاه
بام تا شام كار ميكرديم گاه
چون وكيلان بهر اصلاح آمدند
همچو من صد ها هزاران را زدند
قاف قانون حق مان را در ربود
نون قانون نان مان آجر نمود
اي دريغ از كار اين دنياي دون
كار قانون كرده ما را سرنگون
مصلحان مجلس از قانون كار
حذف كردند آنچه ما را بود يار
زير نام كسب و كار بي بديل
ذبح كرد اسحاق قانون را وكيل
كارفرمايي كه سود ويژه داشت
مجلس از بهرش نهال ويژه كاشت
تا ز قانون كارفرما ايمن است
فقر و ناداري به كويم خرمن است
رفت پاي دار اين قانون كار
چون كه گه گفته ز چند و چون كار
راه سود مايهداران ماله كرد
راه دشوار حقوقم چاله كرد
گفت قانون: كمتر از ده كارگر
هر كسي دارد رهد از خير و شر
ما همه خوشحال بوديم از قضا
زان كه هجده بود همكاران ما
كارفرما حكم قانون را شنود
چرخ قانون نه نفر را له نمود
چون كه سلاخي شد آن قانون كار
كارفرما كرد اخراجم ز كار
من يكي زان نه نفر بودم كه بخت
كوچ كرد از سفره ام در روز سخت
نه تن ديگر كه ماندندي به كار
هر يكي جاي دو تن كردند كار
هم ز ماشين قوانين در هراس
هم هراسان از گرانيهاي خاص
چند ماهي هست بيكارم بلي
روز مي گردم ندارم تنبلي
سخت ميگردم كه يابم كار باز
من به دنبالش ولي او گشته راز
چند وقتي نان خالي خوردهام
شرم بيش از حد به خانه بردهام
شرمگينم من ز فرزند وعيال
اي پزشك از من مپرس اينك تو حال
كاش مي مردم در اين افتادنم
دست تنهايم چه گويم چون كنم
باز پرسيدش ز سنديكا پزشك
مرد بود و صد دريغ آنك سرشك
كاش آن روزي كه چندين كارگر
آتش ايجاد سنديكا به سر
ره فتادندي به چندين كارگاه
همرهي ميكردم آنان را به گاه
ليك من در تور و دام “من” بدم
“ما” نميفهميدم و دشمن شدم
اينك اما گشتهام آگه ز راز
دير فهميدم چه بوده آن فراز
كاش و صد كاش و اگر ديگر مرا
كار نايد زانكه گشتم مبتلا
كاشكي چون من نباشد پور من
تا نلرزد تن ميان گور من
گر ز سنديكا توان مييافتيم
فرش قانون را ز نو ميبافتيم
فرش ني چرخ است اينك اين مقال
زير پا نه ميزند بر پا و بال