سایت ِ روزنه وابسته به حزب کمونیست کارگری به تاریخ ِ ٢٨ مهرماه ١٣٩٢ مطلبی با عنوان ِ « مرگ ِ جهان ِ هستی » در بخش ِ « علمی » خود درج نموده است . مطلبی که اگر در سایت ِ یک حوزه ی علمیه یا فلان کشیش و ملا درج شده بود نه تعجب برانگیز بود و نه ارزش ِ واگویی و جوابدهی داشت . اما از آنجا که این حزب و افراد وابسته به آن خود را کمونیست و کارگری یعنی مارکسیست می نامند ، و ضدیت ِ ظاهری شان با دین و مذهب گوش ِ فلک را کر کرده است ، نمی توان به راحتی از دیدگاه ضد علمی ، خرافی و ایده آلیستی – مذهبی ِ بیان شده در مطلب ِ « علمی » شان گذشت و خود را فریب داد که : انشاءالله گربه است !
روزنه ، طوری که انگار به تازه گی کشف ِ مهمی در عرصه ی جهان شناسی صورت گرفته که باید به آگاهی ِ مارکسیست ها و طبقه ی کارگر برسد ، تا آموزه های تاکنونی ِ خود را بر آن منطبق ساخته و ارتقا دهند ، بدون ِ توضیح ِ مقدماتی وارد ِ اصل ِ مطلب شده و می نویسد : « مرگِ جهان ِ هستی ، زمانی که از ما فقط اتم های بدن مان به جای مانده است . زمانی که حتا اتم های بدن ما هم که میلیاردها سال پیش مرده ایم نیز در این زمان وجود دارند و طی این فرایند از بین می روند . » ، و در ادامه چگونه گی ِ « فرایند » نابودی ِ جهان را اینگونه توضیح می دهد : در آینده ای بس دور ، چراغ های راهنمای عالم ، کوتوله های سفید به دلیل ِ قانون ِ دوم ترمودینامیک سرانجام ِ بهتری از کشتی ِ ادوارد بولن نخواهد داشت – کشتی که در سال ١٩٠٩ حین ِ سفری از آلمان در ساحل شمالی نامیبیا جایی که معروف به ساحل مرگ است غرق شد و طی تقریبن یک قرن بعد بادهای ساحلی ِ اقیانوس اطلس به لاشه ی آن حمله کرده و اسکلت ِ زنگ زده اش را به حال ِ خود رها کردند – حتا کوتوله های سفید نیز وقتی قوانین فیزیک پیگیرانه در صدد ِ خرابی ِ عالم هستند محکوم به نابودی هستند .
تریلیون ها سال بعد ، این چراغ های راهنمای عالم سرد و تاریک می شوند و بقایای آن ها با کوتوله های سیاه هم نابود خواهند شد . پس از نابودی ِ کوتوله های سیاه دیگر حتا یک اتم ماده نیز در جهان باقی نمی ماند . تنها چیزی که از کیهان و گذشته ی عالم به جا می ماند ذرات ِ نور و سیاهچاله هاست .
پس از گذشت ِ زمانی غیر قابل ِ تخمین حدس می زنند حتا سیاهچاله ها نیز محو و نابود خواهند شد و کیهان به دریایی از نور تبدیل خواهد شد . وقتی از زمان ِ غیر قابل تخمین صحبت می کنیم منظور دقیقن این است : ده هزار تریلیون ، تریلیون … که می شود ١٠ به توان ١٠٠ سال . وقتی آخرین بقایای آخرین ستارگان هم نابود شدند و به هیچ رسیدند و تمام ِ ذرات ِ عالم به دمای یکسانی دست یافتند داستان ِ کیهان و جهان هستی سرانجام به پایان می رسد . برای نخستین بار کیهان حالت ِ ثابت و بدون تغییر خواهد یافت . آنتروتوپی از افزایش باز می ماند ، زیرا امکان ندارد جهان ِ هستی دچار ِ آشفتگی ِ بیش تری شود . دیگر اتفاقی نمی افتد و تا ابد ادامه خواهد یافت . » ( سایت روزنه . همان تاریخ . تاٴکیدها از من است . ) .
این کشف ِ به ظاهر تازه و « علمی » را پیش از آنکه سایت ِ حزب ِ کمونیست کارگری اعلام کند ، صدها سال است بشریت در کتاب های مقدس به شکل رازورانه اش خوانده و از منبرها شنیده و زمان وعده داده شده ی آن هم هرچند هزار یا چند میلیارد سال ِ دیگر که باشد ، نام اش « قیامت » ، « یوم المعاد » ، « قارعه » و چندین نام و عنوان دیگر است . بخوانید : « قارعه / تو چه دانی که قارعه چیست / روزی که کوهها چون پشم زده شوند / . » ، « آنگاه که آسمان ها بشکافند / و ستارگان پراکنده شوند / و دریاها جاری شوند / و قبرها زیر و رو شوند . » ، « چون خورشید تاریک شود / و ستارگان فرو ریزند / و کوهها از جا پراکنده شوند / و دریاها آتش گیرند / و آسمان از جای اش کنده شود / و جهنم افروخته گردد / » ، « روزی که در صور دمیده شود / آسمان شکافته شود / و کوهها روان شوند و غبار گردند / . »، « سوگند به بادهای سخت و زنده / آنچه که وعده داده ایم خواهد شد / آنگاه که ستارگان همه خاموش شوند / و آنگاه که آسمان از هم بشکافد / و آنگاه که کوهها پراکنده گردند . » ، « آنگاه که آسمان چون فلز گداخته شود / و کوهها ریز ریز گردند . » .
حال ، یکبار دیگر مطلب « علمی ِ » نویسنده ی روزنه را بخوانید و مقایسه کنید با این پیشگویی ها که بیانگر ِ چیزی جز اعتقاد به حاکمیت تقدیر وسرنوشت محتوم بر جهان هستی نیست .
اما پیش از هر توضیحی ببینیم اصل ِ دوم ِ ترمودینامیک چه گفته ، آنتروپی چیست و ایده آلیست ها چه برداشتی از آن کرده اند ، و اساسن می توان آنتروپی را قانون ، یعنی عام الشمول و جهانروا دانست یا نه .
اصل دوم ِ ترمودینامیک بر این واقعیت استوار است که : هنگامی که دو جسم گرم و سرد در مجاورت ِ هم قرار گیرند ، حرارت همیشه از جسم ِ گرم به جسم ِ سرد منتقل می شود ، و نه برعکس .
« آنتروپی پایه و اساس ِ قانون ِ دوم ِ ترمودینامیک است که بر طبق ِ آن آنتروپی ِ یک سیستم بسته نمی تواند در دراز مدت کاهش یابد . یعنی هر سیستم ِ بسته ای نهایتن به سوی محو توان یا پتانسیل انرژی ، بی نظمی و افزایش حالت ِ تصادف و بی قانونی گرایش می یابد و به گفته ی ماکسول این امر مبین حرکت جهان یا کاسموس به سوی هرج و مرج یا همان هاویه است . حال اگر کل جهان را یک سیستم ِ بسته فرض کنیم ، می توان از قانون دوم ترمودینامیک چنین نتیجه گرفت که غایت ِ جهان ، افزایش ِ آنتروپی ، هدر رفتن کامل انرژی ، و در نهایت مرگ ِ گرما ( و نابودی ِ کل ِ جهان ِ هستی ) است . » ( مراد فرهاد پور . مجله ی آدینه : خرداد ١٣٧١ . مقاله ی : آنتروپی و مرگ ِ تراژدی . تاٴکید از من است . ) .
« آنتروپی در اوایل ِ تشکیل ِ عالم ، ١٠ به توان ِ ٨٨ ، یعنی یک ده و هشتاد و هشت صفر تخمین زده می شود . بنا بر مدلی که دانشمندان از عالم ساخته اند ، تمام ماده در جهان هستی در اثر افزایش ِ آنتروپی سرانجام فرو خواهد ریخت ( خواهد رمبید ) و همه چیز با صدای عظیمی به پایان خواهد رسید . » ( بهرام معلمی . مجله ی آدینه . دی ماه ٧٣ . مقاله ی : پیکان زمان وسیر ِ بی بازگشت ) .
در واقع ، آنتروپی یکی از دو پایه یا دوگانه اعتقادات پسگویانه و پیشگویانه ی فیزیکدانان ایده آلیست ، درباره ی آغاز و پایان ِ خوش و ناخوش ِ جهان است . آغاز ِ خوش ِ بیگ بنگ ، و پایان ِ ناخوش آنتروپی . سرنوشتی که گویا از پیش برای جهان هستی رقم زده شده و هیچ راه گریزی از آن نیست ، چرا که « علم » هم بر آن مهر تاٴیید زده و حتا « مارکسیست های ضد مذهب کمونیسم کارگری » نیز درستی ِ آن را تاٴیید کرده اند !
بر طبق ِ این دو اعتقاد ، گیتی یا جهان هستی در ١٥ یا ٢٠ میلیارد سال پیش ، در نتیجه ی انفجار در توده ی متراکمی از ماده ی اولیه که در یک نقطه یا یک مکان ِ ثابت متمرکز بود پدید آمد ( بیگ بنگ ) ، گسترش یافت ، و میلیاردها سال بعد بر اثر آنتروپی یا هدرروی ِ گرمایش نابود خواهد شد . چنین پسگویی و پیشگویی ِ حکمت آمیزی ، جز بیان همان دیدگاه ِ چندهزار ساله ی خلقت و مشیت چیز دیگری نیست ، که این بار در پوشش ِ تبیین عالمانه ی فیزیکی ارایه می گردد .
وجهه ی علمی دادن به خرافه و باورهای عوامانه ، ترفند تازه ای نیست و به ویژه از هنگام ِ پیدایی فلسفه و جهان بینی ِ علمی ( = ماتریالیسم دیالکتیک ) در مقابله نویسی ها و ردیه نویسی های کشیش – ملایان ، و فلسفه بافی های فیزیکدانان ِ ایده آلیست اهمیت و کارکرد ِ بسیار یافته است .
آنچه تازگی دارد ، این است که کسی یا حزب و سازمانی خود را مارکسیست ، یعنی ماتریالیست و کمونیست بنامد ، اما باورها و دیدگاه های کشیش – ملایان و فیزیکدانان ایده آلیست را ترویج نماید .
چگونه می توان خود را هوادار اندیشه و فلسفه ی مارکس قلمداد نمود ، اما علیه آن اندیشه و فلسفه قلمفرسایی کرد ، جز آنکه به قول معروف « هم خدا را خواست و هم خرما را » ، یعنی هم از نام و اعتبار مارکس برای جا انداختن خود در میان مارکسیست ها استفاده کرد و هم برای کسب وجهه و قدرت در میان ِ عامه ی مردم و از طریق ِ آنها ، خود را تا حد آنان تنزل داد .
مارکسیسم علم قوانین ِ عام ِ حاکم بر جهان هستی است و با هیچ خرافه و مشیت اراده گرایانه ای سازگار نیست ، و مارکسیست کسی است که به این علم عام شناخت ِ تئوریک پیدا کرده و آن را در مبارزه ی فکری و ایدئولوژیک با خرافه پرستان و واپس گرایان به کار می گیرد .
بر پایه ی این شناخت ِ تئوریک که بر دستاوردهای علمی استوار است :
١.جهان در کلیت و وحدت اش ، ماده ی در حرکت است . به این معنی که این ، ماده ی در حرکت است که در شکل های متنوع و گونه گون از ساده به پیچیده . از پست به عالی وقفه ناپذیر و پایان نیافتنی ، بی آغاز و فرجام است .
٢.ماده ی در حرکت ، یا به بیان دقیق تر ، ماده – حرکت نه آفریده شده و نه نابود می شود . هستی و همبودی ِ جاودانه ی ماده – حرکت ، وحدتی جدایی ناپذیر ، نیافریدنی و نابود ناشدنی است .
٣.از این همبودی و وحدت ِ بی آغاز و پایان و سرشار از انرژی ِ پایان ناپذیر اما تغییر حالت دهنده ، ترکیب ها و اشکال ِ متنوع ِ مادی پدید می آید ( شکل می گیرد ) ، نظم و سامان می یابد ، خودگردان می شود ، مراحل ِ مختلف ِ هستی ِ قانونمندش را از سر می گذراند ، رو به زوال می رود و در نهایت از هم گسسته و متلاشی می گردد . این زوال ، تلاشی و گسست به معنای هیچ شدن ِ ماده ی در حرکت یعنی بنیاد ِ پدیده ی مرکب نیست ، بلکه به معنای تجزیه ی شکل و حالت خاصی از ماده به اجزا و عناصر تشکیل دهنده ی آن است که در اشکال ِ دیگر مادی به هستی خود ادامه می دهند .
٤.درحالی که شکل و حالت ِ معینی از ماده ی در حرکت زوال می یابد و از هم متلاشی ( تجزیه ) می شود ، شکل و حالت ِ نوینی از ماده ی در حرکت تعین می یابد و همان مراحل ِ پیش گفته را از سر می گذراند . این ، روند و فرایندی است که همچون خود ِ ماده ی در حرکت آغاز و پایانی ندارد .
٥.با چنبن خصوصیات متنوع ، نامحدود و پایان ناپذیری از ماده ی در حرکت ، تصور جهانی حد و مرزدار و گنجیدنی در خیال یا در دوربین قوی ترین تلسکوپ و ماهواره ها ، غیر علمی و به دور از واقعیت ِ جهان و بیکرانه گی ِ گستره ی آن است .
٦.فیزیکدان و دانشمندی که قائل به حد و مرز و آغاز و فرجام برای جهان و هستی ِ آن باشد ، کشیش و ملایی است که علم آموخته تا بتواند ایده های ضد علم خود را پوشش علمی دهد .
به عبارت ِ دیگر ، او علم را در خدمت ِ منافع ِ فردی – طبقاتی ِ خود می گیرد . منافعی که از قربانی کردن ِ حقیقت در برابر ِ ناحقیقت و علم در برابر ِ ضد علم ابایی ندارد .
٧.انرژی ، حالتی از ماده ی در حرکت است . انرژی خود ِ حرکت ِ ماده است که در حالت های مختلف ظاهر می گردد و همچون ماده – حرکت ، نیافریدنی ، نابود ناشدنی و پایان ناپذیر است .
وحدت و همبودی ِ سه گانه ی ماده – حرکت – انرژی ، کل ِ جهان هستی را تشکیل می دهد ، بدون یکی ، آن دو دیگر نه هستند و نه یافت می شوند . به عبارت ِ دیگر ، آنچه هست ماده – حرکت – انرژی است ، و آنچه نیست و نشاید که باشد ، فقدان ِ ماده – حرکت – انرژی است . در حقیقت ، جهان ِ هستی ، یعنی ماده – حرکت – انرژی ، نیازی نه به آفریننده ( استارت زننده و هل دهنده ) دارد ، و نه وحدت ِ خود گردان و خود تنظیم گر ِ این سه پایه ی هستی ِ جهان ، دچار خلل و هرج و مرج در روند ِ خودگردانی و خودتنظیم گری ِ جاودانه اش می گردد .
حتا اشکال ِ عالی تر و پیچیده تر ماده – حرکت – انرژی ، در ارگانیسم های زنده و شعورمند نیز قانونمندانه و طی میلیاردها سال از اشکال ساده تر و پست تر ِ ماده – حرکت – انرژی پدید آمده اند ، قانونمندانه تکامل یافته اند ، و قانونمندانه رو به زوال و میرندگی می روند . اما هرگز در این فرایند ِ دراز مدت دچار ِ هرج و مرج در ساز و کارهای طبیعی – زیستی نمی شوند .
پیدایی ِ شعور در بالاترین و عالی ترین مراحل ِ تکامل ِ مادی که به اثبات ِعلمی رسیده ، بیانگر آن است که اولن تقدم با ماده ی در حرکت در ساده ترین شکل ِ آن است ، ثانین روند ِ خود تنظیم گری و خودگردانی ِ قانونمند ِ ماده ی در حرکت ، بدون ایجاد هرج و مرج در این روند ، ذاتی ِ آن و از این رو خصوصیت جدایی ناپذیر ِ موجودیت ِ آن است .
در واقع ، تقدم و تاٴخر در وحدت ارگانیک ِ ماده – شعور ، مساٴله ای فرایندی است نه رویدادی یکباره و ابتدا به ساکن . یعنی شعور در فرایند ِ گذار از ساده به پیچیده ی تکامل ِ مادی تابع و برآمدی از تعین یابی ِ ماده ی بی شکل به ماده ی سازمان یافته در درازای میلیاردها سال است ، و این واقعیت خود ثابت می کند که جهان ِ هستی در کلیت اش از بی نظمی به جانب ِ نظم و قانونمندی حرکت می کند .
به عبارت ِ دیگر ، جهان هستی با گذشت زمان ، نه تنها به سمت ِ آنارشی و هرج و مرج کشیده نمی شود ، بلکه بر عکس ، گرایش ِ آن از ناهنجارمندی به هنجار مندی ، و از بی نظمی به نظم و قانونمندی است . این در حالی است که معتقدان به « آنتروپی ِ عالم » ، خلاف ِ این نظر را دارند و معتقدند جهان هستی در ابتدای پیدایی نظم و قاعده داشت و به تدریج به سوی بی نظمی می رود .
٨.اصل ِ دوم ِ ترمودینامیک تنها در سیستم های بسته و محدودی مانند یخچال ، یا اتاقی که تمام درها و پنجره های آن بسته شده باشد – آنهم در دراز مدت – صدق می کند ، نه در سیستم های باز و گستره ی جهان ِ هستی . این اصل حتا بر روی سیاره ی زمین هم صدق نمی کند ، همچنان که در تابستان ِ نیمکره ی شمالی که هوا گرم است ، در نیمکره ی جنوبی هوا سرد است و گرمای نیمکره ی شمالی موجب ِ گرم شدن ِ هوای نیمکره ی جنوبی نمی شود و به عکس .
٩.تنها کسانی که درکی بطلمیوسی و عوامانه ( ابتدایی ) از جهان دارند ( که بر طبق آن ، جهان محدوده ی بسته ای است که دارای یک نقطه ی مرکزی و چندین فلک ِ مستدیر شبیه پیاز که دارای یک نقطه ی مرکزی و پوسته هایی مستدیر محیط بر هم است ) می توانند چنان تصوری هم از آنتروپی و افزایش و هدرروی گرما ، و هم از نابودی این مجموعه ی بسته ی پیازی شکل داشته باشند !
تشبیه جهان گسترش یابنده به یک سیستم بسته ، تشبیهی تناقض آمیز و ناسازواره است . چرا که : گسترش یابندگی نه در سیستم های بسته ، بلکه در سیستم های باز اتفاق می افتد ، و هیچ سیستم بسته ی درخودی قادر به گسترش و فرارفتن از حد و حدود ِ خود نیست . در حالی که جهان ِ هستی سیستم بزرگی از سیستم ها ، یا مجموعه ی عظیمی از سیستم های بزرگ است که هر یک از آن سیستم ها از طریق ِ به خصوص میدان گرانشی با همدیگر در ارتباط اند . از این رو ، جهان ِ هستی نه درجزئیت و نه در کلیت اش سیستم بسته ای نیست که با آنتروپی و هدرروی انرژی رو به بی نظمی و نابودی رود .
١٠.از این ها گذشته ، و به زبان ِ ساده تر که به فهم کشیش – ملایی نزدیک باشد ، باید گفت : اولن ، تعیین سن و سال برای هر چیز و پدیده ای مستلزم دانستن ِ آغازگاه ِ آن چیز و پدیده است . نویسنده ای که برای نابودی جهان به علت ِ آنتروپی ١٠ به توان ِ ١٠٠ میلیارد سال دیگر را تعیین می کند ، از کجا و از کدام مبداٴ به این نتیجه رسیده است . مگر آنکه عمر ِ جهان را به طور ِ ذهنی و دلخواهی محاسیه کرده باشد . حال آنکه عمر ِ جهان یعنی آغاز پیدایی آن را هیچ علمی تاکنون نه مشخص کرده ، و نه جهان دارای آغاز است که بتوان عمر ِ تاکنونی آن را مشخص کرد . بیگ بنگ را هم هرگز نمی توان آغاز گاه ِ جهان مادی دانست ، به این دلیل که اولن بیگ بنگ نقطه ی انفجار ، یا انبساط ِ بخشی ، و یقینن بخش ِ کوچکی از جهان ِ مادی ی بی کران و بی آغاز و پایان است ، و نه نقطه ی آغاز یا پیدایش ِ آن . ثانین ، بیگ بنگ ، یا انفجار بزرگ در « هیچ » اتفاق نیفتاده بلکه در ماده ی متراکم ِ موجودی در یک نقطه از جهان روی داده است . آنهم در زمانی که خود ، بُعد ِ چهارم ِ ماده ی موجود ِ عالم بوده است .
ثانین : وقتی می گوییم جهان آغاز ندارد ، پس ، آن ١٥ ، یا ٣٠ یا ١٠ به توان ِ ١٠٠ میلیارد سالی که باید از هستی ِ آن بگذرد تا نابود شود گذشته ، و از این رو باید تاکنون نابود شده باشد . در حالی که چنین اتفاقی نیفتاده است .
٭٭٭
هر موضوع علمی ، در عین ِ حال یک موضوع ِ فلسفی هم هست ، و برای مارکسیست ها ، عکس ِ این قضیه هم صادق است . یعنی هر مساٴله ی فلسفی ، یک مساله ی علمی هم هست . چرا که مارکسیست ها پاسخ به مسایل فلسفی را تنها با تکیه بر دستاوردها و تئوری های علمی ، و از این رو با جهان بینی ِ علمی امکان پذیر می دانند ، و نه با گمان ورزی های بی پایه و اساس و فاقد اعتبار ِ عام علمی .
با این نگرش ، شخص یا حزبی که خود را مارکسیست می نامد ، اگر نخواهد تنها از این نام و عنوان برای جاانداختن ِ خود در میان « توده ها » ی کم سواد استفاده کند ، باید به همه ی آموزه های علمی – فلسفی ، و یا فلسفه ی علمی ِ مارکس – انگلس پای بندی داشته و ترویج دهنده ی این آموزه ها و جهان بینی باشد ، نه آنکه خود را مارکسیست بنامد اما عقب مانده ترین ایده های کشیش – ملایان و جهان بینی بورژوایی را در پوشش ِ عبارت ها و ظواهر ِ مارکسیستی اشاعه دهد .
چه خوش گفت حسن تیز بین:
…«و وقتی ماهیت صاحب نظران با شناخت ماتریالیستی ـ دیالک تیکی آنهاانطباق پیدا می کند، از حیرت سرشته به لذت مسرور می شوند.
لنین بدرستی می گفت:
کمتر کسی از مارکسیسم خبر دارد و تنها کسی قدر زر شناسد که زرگر باشد. (نقل به مضمون)»…
چه خوب است که کسانی مانند شما یافت میشوند که قدر زر را شناسند.
ولی زرگری که بندرت دست به زر میزند، به چه کار زرگری میخورد.
شما بمن نسبت میدهید که«دومی به دنبال سوبژکت شناخت است و برای اوبژکت شناخت و حقیقت عینی تره حتی خرد نمی کند.
در دید دومی روابط و مناسبات موجود نه دیالک تیکی، بلکه مکانیکی و در بهترین حالت دوئالیستی اند:«جهان به دو قطب تقسیم می شود:
گودگایز و بدگایز(ارواج خبیثه و ارواه غیر خبیثه):
خیر و شر
محور اخیار و محور اشرار
هرکس با ما نیست، بر ما ست.»
نه رفیق من نوشته بودم هر توع روشنگری، و خرافات ستیزی، مثبت است (در مورد حزب کمونیت کارگری یعنی سازمان سیا که جای خود دارد)! ولی بشرطی که رفیق شما خدا مراد از آن سوء استفاده ننماید.
در مورد «هرکس از مانیست، برماست». من آنرا هم صحیح و هم غلط میدانم.
دشمن طبقه ی کار گر از مانیست و همچنین بر ماست! من به این امر ایمان دارم. حال شما خواهید گفت خدامراد بنده خدا کجایش ضد کارگر است. اگر در این ضد کارگری شما شکی دارید، ایشان ۱۳ مقاله فقط همین چند روزه بر علیه اولین حکومت کارگری نوشته است و خود را به دست بوسی سرمایه داران مشغول داشته است.
من رفیقمان جف پا را از ما نمیدانم ولی هرگز نگفته ام بر ماست. (تاکنون) او طبقه ی کارگر را قبول دارد؛ او مسایل زیادی از گذشته را قبول دارد و درمورد بلشویکی هم من تاکنون نفی ی از وی نشنیده ام و بدین خاطر در مورد وی: با وجودیکه از ما نیست پس برماست را غلط میدانم
در ضمن در اینجا بی سبب نمیبینم که دمی بگذشته بزنم:
تشکر بابت اینکه مرا به «حرکت از نو» سوق دادید، من اکنون از همان الفبای مارکسیسم لنینیسم یعنی اصول مقدماتی فلسفه دوباره شروع کرده ام تا نو آوری باشد و دچار ایده آلیسم در سطح تئوری نگردم(اگر گردیده باشم). حزب بلشویک هم زمانی رفقا را فرمان داد که خود را دوباره باتئوری که در اثر کار زیاد از آن غفلت کرده بودند، مشغول سازند.
اضافه کنم: چیزی را که وظیفه ی یک مروج است، آنی نیست که وظیفه ی یک مبلغ است.
اگر از هر تک نفری که به مارکسیسم روی آورد، از او بخواهیم که ابتدا مروج گردد تا بتواند با یافتن راه حل مسايل نوین و نرفند های نوین سرمایه که هر چند یکسال از نو طراحی میگردد، پادزهرش را ابتدا پیدا نماید و در اختیار مبلغین قراردهد و در این راه، هر چه وی بر فلسفه ی ماتریالیسم دیالکتیکی و تاریخی مسلط تر باشد، بهتر و سریعتر میتواند(روی میتواند تکیه میشود) سر صحیح را پیدا نموده، تا بتواند جهان بینی حزب*) خود را در مقام تجزیه تحلیل این حیله های نو دقیقن بکار برد.
ولی مبلغ آنست که این دست آوری را از مروج گرفته و بمیان مردم برده و آنانرا علیه این حیله نوین تهییج نماید.
بعبارت دیگر یک مروج کمتر اجازه دارد که اشتباه مفاهیم داشته باشد، تا مبلغ.
کلاسیکر کارگری کسانی هستند که تئوری آنان به عمل رفته و درستی خود را باثبات رسانیده باشد، اگر هم نارسایی هایی هم داشته است، از طریق طبقه کشف و تصحیح شده باشد.
بدین خاطر است که من با کمال میل از کلاسیکر هایی که همه ی مارکسیست – لنینیست ها آنانرا بعنوان مارکسیست لنینیست میشناسند، رونویسی کرده و خواهم کرد و ادعای خود را با آن مستدل مینمایم.
فرق من با شما در این مورد این است که شما شاهد بمفهوم کرده اید و من رونویسی!
در ثانی برای من بسیار جالب است که چرا پروفسور سینیور و دیگر اقتصاددانان بحران صده نوزدهم، همگی دچار اشتباه بودند ولی کارگران بدون سواد و پابرهنه در خیابان، راه حل بحران را میدانستند. بدون اینکه کسی بدانان گفته باشد که سوبژکتیف آنان با ابیکتیوشان گیرپاژ کرده باشد.
من در اینجا نمیخواهم از ارزش تئوری کم کنم، بدون تئوری انقلابی عمل انقلابی ممکن نمیباشد.
پس از اعدام های دسته سوم افسران سازمان نظامی ِ حزب، خیلی از رفقای حزب توده به عرفان گرایی و درویشی روی آوردند و مد شده بود که با یکدیگر حال کنند، شین میدادند و میم دریافت میکردند… هنری بس مشکل و پیچیده ای که آب در هاون کوبیدن بود.
من معتقد بدین هستم که باید هر دورا بیکدیگر عجین کرد، آنچه همیشه اولیت دارد ماده و عمل است. شعور از پس آن می آید.
شعور کارگری همانقدر بدون وجود کارگران بی معنی بوده است که انقلاب کارگری بدون تئوری انقلابی آن.
تئوری موجود بعنوان علم، خود از پراتیک یعنی عمل آمده و آزمونش همان جواب دهی در عمل یعنی پراتیک است.
شعور جامعه، از وجودیت جامعه سرچشمه میگیرد، از شیوه ی تولیدی و مناسبات تولیدی آن جامعه نشات میگیرد…
چه فایده ای دارد اگربرج عاج نشین مارکسیستی بگوید، که حزب عبارتست از اتحاد بهترین افراد پیشرو و آگاه طبقه با مسولیتِ حفظ و تامین منافع حال و آتی آن طبقه، هدایت طبقه از تمام مشکلات پیچیده و نوین که روز بروز پیچیده تر و سریع ترمیشوند بوده و بنابراین جهانبینی آن طبقه در بهترین شکل خود، جهان بینی حزبش را منعکس مینماید. ونتواند آنرا بعمل در آورد ؟
در اینجا باید گفت که حزب همیشه یک آهنگ(قدم) از طبقه عقب تر است. زیرا این طبقه میباشد که در عمل با مسایل و مشکلات نوینی در گیر و برای حلش به اندیشه مینشیند، و آنگاه حزب است که بعنوان پیشرو و آگاه ترین افراد طبقه، باید آنرا دریافت کرده و راه حل آن را نشان داده و سازمان دهد(روی سازمان تاکید میشود).
پرچم حزب توده ی سالهای بیست را کسان دیگری بر دوش گرفتند و برای دفاع از آن قربانیهای فراوانی را تحمل نمودند! اینچنین نیست که تک و توکی که به کله گرمی دچار میشوند، دست به سرودن اشعار در باره ی گذشته حزب توده میزنند، مارکسیست هستند.
*)- (مبارزات بدون حزب یعنی هیچ یعنی دریوزگی یعنی خود بزرگ بینی یعنی دور گود نشستن وشعار لنگش کن دادن است، یک «حزب توده ای ِ» کنونی سگش به هزاران فولادی های فردی میارزد! زیرا او حزب است! زیرا فهمیده است که اگر بتوان کاری کرد فقط با حزب آنرا میتوان انجام داد، فقط باید قطب نمای خود را تعمیر کند و از رویزیونیسم دوباره به مارکسیسم لنینیسم برگشت نماید.
آنوقت است که نفسش چنان پر اثر میشود که با یک شعار نه قم خوبه نه کاشون… میتواند دست پروردگان سفارت انگلیس را در انتخابات به چوب دوسر گهی تبدیل نماید)
تن درست و موفق باشید
چاله ها و چالش ها (368)
«حزب کمونیست کارگری»، آنتروپی و «پایان جهان»
خدامراد فولادی
http://hadgarie.blogspot.de/2013/11/368.html
http://www.facebook.com/photo.php?fbid=315342565275494&set=a.168615916614827.44481.168612613281824&type=1&theater
خیلی ممنون.
تفاوت و تضاد بینش ماتریالیستی ـ دیالک تیکی با بینش سوبژکتیویستی و یا ماتریالیستی ـ مکانیکی همین جا ست:
اولی به دنبال حقیقت عینی است و برایش در درجه اول خود مسئله مطروحه (اوبژکت شناخت) مطرح است تا سوبژکت شناخت، تا طرح کننده مسئله مربوطه.
دومی به دنبال سوبژکت شناخت است و برای اوبژکت شناخت و حقیقت عینی تره حتی خرد نمی کند.
در دید دومی روابط و مناسبات موجود نه دیالک تیکی، بلکه مکانیکی و در بهترین حالت دوئالیستی اند:
جورج بن جورج پس از 11 سپتامبر نطقی کرد که نمونه بارز همین دوئالیسم و سوبژکتیویسم است:
او گفت:
«جهان به دو قطب تقسیم می شود:
گودگایز و بدگایز:
خیر و شر
محور اخیار و محور اشرار
هرکس با ما نیست، بر ما ست.»
همه ادیان آسمانی هم همین دوئالیسم را نمایندگی می کنند.
مفهوم لاتینی برای دوئالیسم مانیچه ئیسم (مانیگرائی) است:
حضرت مانی دوئالیسم نور و ظلمت را نمایندگی می کرد.
بینش ماتریالیستی ـ دیالک تیکی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای هستی را در داربست دیالک تیکی شان درک می کند و توضیح می دهد.
ما به تجربه دریافته ایم که بهترین ترفند برای رستگاری وفاداری بی خلل به حقیقت عینی است که تنها با از آن خود کردن و رعایت اکید این بینش میسر می شود.
دوستان ما نظریاتی را نقد می کنند، بی آنکه کمترین شناختی از صاحب نظران داشته باشند و وقتی ماهیت صاحب نظران با شناخت ماتریالیستی ـ دیالک تیکی آنهاانطباق پیدا می کند، از حیرت سرشته به لذت مسرور می شوند.
لنین بدرستی می گفت:
کمتر کسی از مارکسیسم خبر دارد و تنها کسی قدر زر شناسد که زرگر باشد. (نقل به مضمون)
شاید بعضی ها ملانقطیسم و یا آکادمیسم و یا معلمبازی و یا مو از ماست بیرونکشیدنیسم بنامند، ولی دیر یا زود خواهند فهمید که بدون این شناخت افزار هشت شان گرو نه شان خواهد بود.
ما صحت و حاصلخیزی این معیار را بارها تجربه کرده ایم.
موضعمندی مبتنی بر حقیقت گرائی شاید بهترین طریق زیست باشد، اگرچه بسیار دشوار است و چه بسا محنت بار.
با امتنان مجدد و پوزش
حسن عزیز،
مقالات علمی نوشتن هنوز یک طرف معادله است، طرف دیگر زدن طبقه ی حاکمه میباشد.
در اینکه میتوان از این راه ها، بدون اینکه برای طبقه ی حاکمه درد سری ایجاد کرد و برای خود نامی دست و پا نمود، هنوز بمعنی در خدمت اهداف کمونیستی بودن نیست. ناگفته نماند که هر توع روشنگری، و خرافات ستیزی، مثبت است اگر از نتایج آن سوء استفاده نشود.
آقای خدامراد خصوصا با سوء استفاده از این نام، در مقالات بعدی با جدیت تمام به گذشته ی سالهای ۲۰ حزب توده لجن پرانی کرده و لنین ستیزی خاص خود را تبلیغ خواهد کرد.
یک کمونیست باید همیشه هدف را جلوی چشم خود داشته باشد و نــه نام و لذت خود.
پژوهش ارزشمندی است.
خدامراد خیلی زحمت کشیده اند.
حق در خطوط کلی با خدامراد است.
هستی مادی لایتناهی است و به هیچ ترفندی نمی توان ان را سیستم بسته ای تلقی کرد.
سیستم بسته به بمب می گویند که با محیط خود داد و ستدی ندارد.
هستی ساختاری دیالک تیکی دارد از ذره تا کهکشان و به همین دلیل در شدن مدام است.
هستی مادی ازلی و ابدی است، بی اغاز و بی انجام است.
لایتناهی است.
حتی خود علوم طبیعی یاوه های کتب مقدس را در زمینه خلق جهان در چند روز رد کرده اند.