وقتی روشنفکران سیاسی دچار توهم می شوند:
در حاشیه بحث هایی که نظرات تازه منتشر شده آقای بهروز خلیق به گسترش آن دامن زده است:
ابرازتردید درکارایی مارکسیسم و کشف ایرادهای اساسی در آن ، توسط مریدان سابقش، با یک حادثه سیاسی ، یعنی فروپاشی اتحاد شوروی آغاز شد. نقد این مکتب فکری اما جز در یکی دو مورد ، هنوزهم در همان سطح کیفیت صد سال پیش و بر محور همان انتقادات صورت می گیرد که علی الظاهرربطی به فروپاشی نباید داشته باشد.
پذیرش این واقعیت ، ضرورت پاسخ به این پرسش را نشان می دهد که: چرا ایرادات همیشه وارده به مبانی ایدئولوژی مارکس، پیش از شکست شوروی نمی توانست خدشه ای به جذابیت آن نزد بخش اعظم روشنفکران عدالت خواه جهان وارد آورد؟ یا به بیان دیگر فعل و انفعالات و برد و باخت های سیاسی چگونه می توانند اعتبار تئوری ها، آن هم در یک چنین مجموعه همگون ایدئولوژیک را به چالش گیرند؟
تا دودهه پیش، مارکسیسم نه فقط در اردوگاه “سوسیالیسم واقعا موجود” بلکه درمیان مخالفین ضد سرمایه داری این اردوگاه ، یعنی گروه هایی که ظاهرامی بایست با محو شوروی به آمال خود نزدیکترشوند ،مثل “سه جهانی” و “خط سه ای” ها و…، هم پرچمداری می کرد.ولی می بینیم که این ها نیزپس از فروپاشی ، اگر اصلا تا امروزاثری از آنان مانده باشد ،سرانجام بهتری از طرفداران اردوگاه سابق ندارند.
دلیل این که چرا درتحولات اجتماعی ، تئوری ها با جزرو مدهای سیاسی پایین و بالا می روند، آن است که آبشخور نظریات و “تز” ها در این وادی، قدرت ها هستند. قدرت دراینجا پتانسیل منقبضی است که برای منبسط شدن به راه کارهای تئوریک نیازدارد. خالقان نظریات در این رابطه، خودخواسته یا ناخواسته، خادمان قدرتند. مارکس هم از این قاعده مستثنی نیست و تنها تفاوتش با دیگران این است که او قدرت مچاله شده دربازوان زحمتکشان، ونه چون هانتینگتون و فوکویاما توان زرادخانه زورمداران را کشف و تئوریزه کرد.
ایدئولوژی ها اگر هم نه در ابتدا، درادامه مسیر خود در خدمت سیاست قرار می گیرند. ایدئولوژی اسلامی اندکی پس از ظهوربه بسط قلمرو جغرافیایی خود مبادرت کرد و از چین تا اسپانیا را درنوردید.فاشیسم اروپایی با امید ایفای نقش مجدد در تحولات و یا احتمالا درگیری های منطقه ای ، بی سرو صدای آنچنانی به حیات خود ادامه می دهد. مارکسیسم نیزبا تغییرات و تعبیرات زیرکانه لنین و مائو، خیلی زود کارایی خود را در بسیج توده ای تا حد هدایت انقلاباتی با تاثیرات بزرگ ژئوپولیتیکی درروسیه و چین به اثبات رساند و از آن پس به ایفای نقش، نه فقط درمبارزات اجتماعی توده ها با دولت ها، بلکه همچنین درمجادلات ابرقدرت ها با یکدیگرپرداخت. از این رو ترویج و تبلیغ آن در دستور کار کشورهای سوسیالیستی قرار گرفت، که حاصلش بسط نفوذ احزاب چپ در جهان و ایجاد فضا برای مبارزات صنفی وسیاسی طبقات زحمتکش دیگرکشورها بود. یکی ازتاثیرات ماندنی و مهم تجربه ساختمان سوسیالیسم درذهن مردم جهان هم می تواند لمس این حقیقت باشد که : برای اداره جامعه ، وجود میلیاردرها الزامی نیست.
فروپاشی شوروی ، هم به لحاظ مادی و هم نظری ، جنبش های چپ را دچار بحران کرد و بخش قابل توجهی از روشنفکران این جنبش ، عبای عدالت خواهی از تن به در کرده و قبای سرمایه سالاری به دوش انداختند و با تکرار انتقادات کلیشه ای به مارکسیسم ، و بعضا با افزودن نکاتی نو، به توجیه و تئوریزه کردن چرخش 180 درجه ای خود پرداختند. بحث برسرآن نیست که گویا مارکسیسم وحی منزل است و ایرادی به آن وارد نیست،(احسان طبری هم به عنوان مثال درمورد تضاد دیالکتیکی وطبیعت بی جان ، نظری مشابه انگلس نداشت) بلکه توجه به این نکته لازم است که اولا همانطور که اشاره شد این انتقادات پیش از سقوط شوروی چیزی از جذابیت مارکسیسم نمی کاست؛ ثانیا مارکس و مارکسیسم در میان بسیاری ازمردم جهان، چون نقش چه گوارا بر پیراهن و قلب ها ،فارق از مباحث تئوریک دارای ارزش و اعتبارند. واین جذبه ،همان شبحی است که هنوز به کابوس سرمایه داری می آید. تفاوت روشنفکر سیاسی با مردم عادی البته در این است که او ظاهرا نمی خواهد کورکورانه و ناخودآگاه جذب چیزی شود. این خودآگاهی ولی آن گونه که خواهیم دید ،غالبا توهمی بیش نیست و حضورصرف در میدان سیاست، یعنی جایی که سکوت هم نوعی موضعگیری است ، به معنای آب ریختن به آسیاب یکی از کانون های قدرت خواهد بود.این کانون ها ولی به توهم روشنفکر سیاسی نیاز دارند و آن را تقویت می کنند تا او وظایف مبصر بودنش را با وجدانی آسوده انجام دهد. چنین موجودی وقتی چپ است با همان حرارتی پنبه راست و لیبرال را می زند که وقتی لیبرال می شود، چپ را می نوازد. هنگامی که طرفدار حکومت دینی است همانقدر از شمشیرش خون می چکد که زمان ضدیتش با آن. مردم اما بر اساس شم طبقاتی مدت ها در یک موضع باقی می مانند وچون روشنفکر سیاسی توانایی چرخش های پرزاویه را نداشته و نتیجه کارزارهای تئوریک هم آنان را به چنین حرکات آکروباتیک وا نمی دارد. به عنوان مثال مناظره های ایدئولوژیک سال 60،علی رغم کیفیت و نتیجه اش، نمی توانست تاثیرمهمی در گرایشات اساسی مردم داشته باشد.
خود آگاهی سیاسی اتفاقا در درک این حقیقت است که: ما به دنبال مردم و مراکز قدرت روانیم و نه برعکس. از این روست که اگر کسی بهترین و بی تناقض ترین تئوری و راه کار سیاسی را هم درزمینه ای خاص و یا به صورت یک ایدئولوژی مطرح کند، مادام که نتواند مردم را بسیج و یا آمال و اهداف قدرت بزرگی را تئوریزه نماید، ما را هم متوجه خود نخواهد کرد. حتی از این هم بغرنجتر، دراکثر موارد باید بتواند همزمان نظر بخشی ازمردم وبعضی ازقدرت ها را به خود معطوف کند. چنین ایده هایی البته پس ازدرگیری و وزن کشی های پشت پرده قدرت ها باهم ، از چنته خود آنان بیرون می آید ونه از مغزمتوهم روشنفکرسیاسی. کار او تازه پس از تولد ایده جدید آغاز می شود که آن هم چیزی نیست جزتزئین سفره و چیدن بادمجان ها به دور قاب. فرض کنید امروزکسی عنوان کند که رژیم های پادشاهی، تبعیض آمیزو توهین به حرمت انسانی است و می بایست درمنشور حقوق بشر هم ضرورت نفی آن گنجانده شود. هرچند که عقل گنجشک هم قادر به درک این موضوست ، ولی طرح این مساله با این سبک، جزسبک مغزی مبتکر آن ، تعبیر دیگری نمی تواند داشته باشد. حال اگرهمین مساله توسط دیپلمات یک قدرت بزرگ مطرح و در “بی بی سی” هم مراحل کلاسیک طبخ و سرو آن آغاز شود،آنگاه مشاورشاهزاده که سهل است، خود او هم بر ضد سلطنت قلمفرسایی خواهد کرد، تا چه رسد به روشنفکر سیاسی.
خودآگاهی سیاسی همچنین ایجاب می کند که ما تاریخ تحولات فکری خودمان را آن گونه ارزیابی کنیم که از تکراراشتباهات گذشته مصون بمانیم. برای نمونه:
بسیاری از ما چپ ها پس از انقلاب، با پذیرش “مارکسیسم”، در واقع ، آن را جانشین مذهب قبلی خود ساختیم.این بار لباس “فلسفه علمی” را بر تن تقریبا همه آن کارهایی که در عرصه اجتماع قبلا فکر می کردیم باید ” قربتا الی الله” انجام داد، مثل “ایثار”، نمودیم و کمر همت به دفاع از محرومان ، بستیم. بدون درکی درست از مبانی مارکسیسم ، مطابق تاثیرعمومی همه ایدئولوژی ها ، در میدان جاذبه آن به توهم خودآگاهی دچار شده و “آیات”ش را طوطی وار حفظ کرده ،علیه مخالفین بکار می بردیم. چنین شیوه “مبارزه “ای در سطح رهبران گروه های چپ نیز مرسوم بود و بخش زیادی از مطالب نشریات آنان را به خود اختصاص می داد .در آن ایام کتاب فروشی ها پر بود از آثارضد مارکسیستی که اگر ما رغبتی هم به خواندنشان نشان می دادیم ، صرفا برای رد کردن آن ها و خنده به پوز نگارنده اش بود . من شخصا به یاد ندارم که کسی قبل از فروپاشی شوروی با خواندن چنین نقدهایی دست از عقیده و باور خود برداشته باشد.
امروزولی بسیاری از همفکران آن زمان ما که اسیر میدان جاذبه های جدید و قدرت ظاهرا بی رقیب شده اند، با اشتها این آثار را مطالعه می کنند تا دربادیه توهم روشنفکری خود به یقین و خودآگاهی رسند. غافل از این که پوشالی ترین شیوه را برگزیده اند. چرا که در علوم تجربی و مادر علوم ،فیزیک هم پیچ همه نظریه ها ، بر اساس ویژگی ابطال پذیری، لق است. ولی هیچکس منکر آن ها نمی شود، تا آن که آلترناتیوی ارائه شود. مگر نسبیت اینشتین که مطابق آن جرم ذره در سرعت نور به بی نهایت می رسد، بخاطر”بی نهایت”، زیر ذره بین بازبینی قرار ندارد؟ بدون آن ولی یک موشک هم نمی توان به هوا فرستاد. این فیزیک است، چه رسد به تئوری های علوم اجتماعی .
نظرات تازه منتشر شده آقای خلیق ، بر بستر بدبینی های موجود بخاطر موضع گیری های ایشان و سازمان اکثریت پیرامون تحولات بین المللی ، بخصوص حملات نظامی آمریکا و ناتو به لیبی، می تواند به قصد زمینه سازی برای اعلام رسمی چرخشی اساسی درخط مشی سازمان تلقی شود، که این امربا واکنش تند طیف های مختلف طرفدار عدالت اجتماعی روبرو گردیده است.
من هم طرفدارعدالت اجتماعی هستم و معتقدم که هرچند مارکسیست ها پیگیرترین پویندگان این راه هستند، ولی این جبهه در شرایط کنونی جهان ، متنوع وبزرگتر از آن است که در آن بتوان به آمال طبقات زحمتکش، مطابق باورهای مارکسیستی جامه عمل پوشاند. از این رو تلاش در جهت هرچه فراگیرو نه طبقاتی کردن میدان کارزار را درست می دانم. هدف عاجل و خط مرز جبهه هم امروز مقابله با تثبیت هژمونی آمریکا برجهان است.
خوشبختانه در سال های اخیر، طلیعه ظهور قدرت هایی با توان مهار یکه تازی آمریکا ، در افق جغرافیای جهانی نمایان شده است. این دریچه های امید حتی اگر در ادامه راه بسته شوند و یا نتوانند پاسخی مناسب به خواست و گرایش اکثریت مردم جهان دهند، انباشت و انقباض مطالبات محرومان ، دیریا زود با خلق فرمول و تئوری های مناسب تری ،راه دسترسی به آماج عدالت خواهانه آنان را خواهد یافت.
خسرو صدری
khosro-sadri.blogspot.de
بتظر من مانریالیسم دبالکتیک فقط ابزاری است برای نبیین روبدادها.
بشر باتوجه ببار تاریخی که دارد بقدری پیچیده است که برای حل معضلات ان شما باید هزار معادله هزار مجهولی را حل کنید سوسیالیزم اختراعی لنین در روسیه جانمیافتد و پس از هفتاد سال پس زده میشود.ماتریالیسم دیالکتیک نبوغ مارکس را میرساند ولی دیگر اینکه باید روشنفکران هژمونی را بدست بگیرند و دیکتاتوری پرولتاریا راه بیاندازند زیاده روی است و انچه تاکنون نشان داده شده باشکست بوده در مورد چین هم مائو و هم فکرانش عده ای وطن پرست بودند که سیستم سوسیالیسم را برای اداره کشور برگزیدند و جنبه انقلابی و دیکتاتوری پرولتاریا و جهانی شدن نداشته و تا حالا هم باتوجه به هوشمندی طیقه حاکمه چین نتیجه بسیار رضایت بخشی داشته
در اینکه انواع دیالکتیک درمکتب فکری مارکس – بنیاد ابزار شناخت اند کاملاً با شما همنظرم. “دیکتاتوری پرولتاریا” در این مکتب به منظور معکوس “دیکتاتوری بورژوازی” که حاکمیت اقلیت مالکان ابزار تولید بر اکثریت مولدین (کارمزدن= صنعتی، خدماتی، کشاورزی، …) را ماده نظر دارد، و نه بگیرو ببند، شکنجه وو اعدام،…به براورد این مکتب که بسادگی قابل اثبات است، تا وقتی *دولت* وجود دارد دیکتاتوری طبقاتی هم وجود خواهد داشت، مساله بر سر “اکثریت بر اقلیت یا عکس آن ست” بهین دلیل مارکس سوسیالیسم را فقط “دوره گذار میداند” سوسیالیسم مدّ نظر این مکتب را با این وجود خود مارکس به وضوح این طور تعریف کرده: ” اتحاد آزاد (داوطلبانه) افراد آزاد” …..
آنچه شما بدرستی در مورد پیچیدگی جوامع بشری برای عملی سازی مثلا سوسیالیسم منتج از تئوری علمی مطرح میکنید، ریشه در تفاوت علوم دقیقه و علوم اجتماعی دارد: اولی غالباً محقق تسلط کامل بر شرایط آزمایش یا تحقیق دارد و امکان تخلیص و تنزیل ماده مورد بررسی در اختیار اوست، دومی با میلیونها انسان با *اراده* که حتا وقتی مثلا بطور عینی با من فرضی منافع مشترک دارد، بدلیل “بار تاریخی” مورد ذکر شما و غیره حتا حاضر به شنیدن اظهارات من نیز نیست – رجوع کنید به همین کامنتهای کم شمار این مقاله “مجله هفته” ….از زیر برخورد به دلائل شکست ” سسیلیسم واقعآٔ موجود ” که با این همه دست آوردهای فراوان و بعضا دورانساز برای بشریت بجا گذاشت، باید بعلت ذیق وقت “فرار” کنم. مطابق آنچه در بالا ذکر شد: شکست آزمون حتا در علوم دقیقه نیز الزاماً نقض تئوری مربوطه نیست، بامید آزمونی متفاوت و جدید!
موفق باشید
«یا رب چقدر فاصله دست و زبان است!» (سایه)
حضرت جفپا
شما برای انسان به مثابه مقوله نوعی که سهل است، برای انسان مشخص صادق و صریح و دوست داشتنی و کیمیا حتی تره خرد نمی کنید:
لطف کنید و برای تنویر ذهن خود به کامنت های خود نظری باندازید.
مارکس در نامه ای به لاشخوری می نویسد:
شرم کردن یک صفت انقلابی است.
این پند پیر پرولتاریا را حسن هرگز فراموش نمی کند.
“شرم کردن یک صفت انقلابی است.”
“این پند پیر پرولتاریا را حسن هرگز فراموش نمی کند.”
توضیح خوبیست که روشن میکند، به چه دلیلی رفتار و نظرات شما اینقدر *”شرم آورند”* اینطور که من میبینم، “صفت انقلابی” شما ابعاد نجومی پیدا خواهد کرد. در این تلاش دورانساز موفقیت شما حتمیست!
ببینید شما ها به غقایدتان چسبیده اید و انها را به چالش نمیکشید و من به این فکر میکنم چرا حضرت علی شکست حورد و نایب برحقش امام خمینی پیروز شد چرا شیخ صفی الدین اردبیلی پس از هزار سال توانست نظام مرجع تقلید را در کشور ما پیاده کند و الان تبدیل به ولایت فقیه شده .چرا رضاشاه توانست مشروطیت را تعطیل کند و کلی به این کشور خدمت کند چرا دموکراسی نیم بند سالهای بیست تبدیل به دیکتاتوری شد و بازهم کلی کشور پیشرفت کرد .چرا نظام لنینیستی شوروی سقوط کرد و با وجود 70سال کوبیدن عقاید دینی الان پوسی کت ها را به جرم اهانت به کلیسا زندان میکنند و با همجنس گرائی مخالفت میشود .چرا سال 1968 کارگران فرانسه نظام کمو نیستی برقرار نکردند.من به تودهها ایمان دارم و فکر میکنم در نهاد انها جیزی است که حرکت در ان جهت پیروز میشود ولی شماها ظاهرآ خلقی هستید و همه اش فکر میکنبد خلق را گول زدند و اگر لنینسم از هم پاشید بعلت ترس عده ای بود ولی نمیبینید که نظام بعدی جا افتاده و پوسی کتها را زمدان مبکنند
“سنگ بزرگ علامت نزدن ست” ؟
با توجه به عنوان مقاله شما در یک کامنت چند سطری بیش از ۱۵۰۰ سال تاریخ را – از علی تا مشروطه، رضا خان و خمینی از یک طرف، از مارکس و لنین، شوروی و، و قیام کارگران در فرانسه ۱۹۶۸ و شکستشان … از طرف دیگر – همه و همه را میخواهید به “چالش” بکشید. مقولاتی که با وجود هزاران تن نوشتههای تخصصی بطور “تام” روشن نشده اند. بد تر این که همان بخشهای اثبات شده این تاریخ حتا برای ۱% مخاطبان به هر دلیل تا امروز دریافت نشده اند.
با این وجود من و شما کمی بهم “نزدیک” شدیم” : در کامنت قبلی خیزیشهای کارگری بر مبنای تئوریهای مارکس را شما “دروغ” خواندید، جای خوشبختی ست، که اکنون دلیل شکست قیام کارگری (“سوسیالیستی”) فرانسه هستید. در حد مجرد در کامنت قبلی اشاره به دلیل اصلی این شکستها شد: توان برتر جناح سرمایه. سر انگشتی ولی نه الزاماً غلط، این جنبش محکوم بشکست بود زیرا فقط به محدوده یک کشور در بلوک امپریالیستی اروپا محدود ماند. طبق اسناد جدید برنأمه کودتای نظامی از طرف جنرال دوگل آماده اجرا بود. در ایتالیا هم با قتل الدومورو جلوی اتلاف حزب کمونیست با دمکرات مسیحی توسط سازمان مخفی و تروریستی “گلادیو” گرفته شد …..
به توان “تودهها” که البته تناقضی با “خلق”ها ندارد من نیز واقفم – البته خلق یا توده “پرست” نیستم. این تودهها البته همه جا و در هر موردی مشترک المنافع” نیستندند ……… “چه باید کرد مارا سریعا به علت اصلی “پیروزی” مورد سوال شمای خمینی رجوع میدهد: علت اصلی – نیگانه علت – پیروزی او وجود سازمان دهی وسیع در اقصی نقاط ایران بود که شامل حدود ۱۸۰ هزار مسجد و بیش از این “آخوند” و مبلغ……
در مخالفت با تعقیب همجنس گرایان و هنرمندان با شما موافقم، آلمان شرقی سوسیالیستی اولین کشور جهان بود که در سال ۱۹۸۸ طبیعی بودن ، آزادی، و برابری همجنس گرایان را تصویب و به قانون اساسی وارد کرد. همان سال در آلمان غربی فرمانده ارشد ارتش آلمان فقط و فقط به دلیل *شایع همجنس گری* اخراج شد…….
جفپا لطفا قبلا تعریفی از لنینیسم بدهید و بعد به منبر بروید و فخر بفروشید.
ضمنا برای دعاوی تخیلی خود دلیلی تجربی و نظری سرهم بندی کنید.
حسن – آبان ۱م, ۱۳۹۲ در ۱۸:۱۲
“جفپا لطفا قبلا تعریفی از لنینیسم بدهید و بعد به منبر بروید و فخر بفروشید.”
لنی = آزادی، نیسم= نیست در نتیجه: لنینیسم= آزادی نیست. شیر فهم شدی آقای معلم؟؟
“ضمنا برای دعاوی تخیلی خود دلیلی تجربی و نظری سرهم بندی کنید.”
لنین مزدور امپریالیسم آلمان بود، که برادر خود را استالین که مزدور امپریالیسم انگلیس – آمریکا ی بود به تخت سلطنت نشاند ……
فکر میکنم شما فقط حریف فکری اینگونه رقیبان باشید. انتقاد یک خواننده نه کمونیست را دادن برای شما “فخر فروشی ست؟؟ من فقط انسانها را جدی میگیرم، همین و بس.
جفپای عزیز
مگر حسن گفته که راجع به مقاله به اصطلاح شما صدری نظر می دهد؟
حسن پیشاپیش گفته که به دو کامنت اکبر و جفپا نظر می دهد.
«به نظر من نویسنده به نقش رابطه قدرت – نظریه – روشنفکر بیش از حد لازم و استثنا ناپذیر تاکید میکند. نظریات اجتماعی مثل سایر علوم سوای رابطه با نهادهای فوقالذکر، دارای یک دینامیک و تکامل درونی آکادمیک میباشند، که مایلم آنرا استقلال نسبی علمی بنامم.»
برداشت خود شما از این فرمولبندی تان چیست؟
ضمنا لطفا ویراژ دیپلوماتیک ندهید.
کدام استقلال علمی در گالیله و برونو پیدا کرده اید؟
آندو پیشاهنگان ایدئولوژیکی در فلسفه بورژوازی آغازین بوده اند و در سنگر رزم طبقاتی.
شما معنی استقلال نسبی را هم نمی دانید.
البته مهم نیست.
بگذارید این مفهوم را هم در سنت آخوندیسم توضیح دهیم.
نه برای جفپا بلکه برای اجنه که طالب دانش و علم اند:
دیالک تیک روبنا و زیربنا را حتما شنیده اید.
در این دیالک تیک نقش تعیین کننده از آن زیربنا ست.
زیربنا و یا مناسبات تولیدی تعیین کننده روبنای ایدئولوژیکی (دولت، مذهب، اخلاق، حقوق، قضاوت، هنر و الی اخر) است.
با تحول مناسبات تولیدی (بویژه فرم مالکیت بر وسایل اساسی تولید) روبنا باید دستخوش تحول شود و عملا هم می شود.
ولی عناصری از روبنای ایدئولوژیکی می توانند جانسختی خاصی از خود نشان دهند و برای نفی آنها به مدت زمان طولانی تری نیاز می افتد.
مذهب یکی از این عناصر است.
در این زمینه مارکسیست ـ لنینیست ها از استقلال نسبی روبنا سخن می گویند.
ادعای جفپا راجع به استقلال نسبی علم اختراع شخص شخیص ایشان است و ارزش علمی و فلسفی ندارد.
ما که اهل دعوا و چاقوکشی نیستیم.
داریم هماندیشی متمدنانه و فرهنگمندانه می کنیم.
متاسفانه اين نظر بدليل عدم رعايت اصل نظر دهي در مجله هفته حذف شد
P { margin-bottom: 2.12mm; direction: ltr; color: rgb(0, 0, 0); }P.western { font-family: “Times New Roman”,serif; font-size: 12pt; }P.cjk { font-family: “WenQuanYi Micro Hei”; font-size: 12pt; }P.ctl { font-family: “Times New Roman”,serif; font-size: 12pt; }
نه رفیق حسن،
اتفاقا، اکبر آقا دارای رک گویی سیاسی میباشد که نویسنده ی مقاله و مجوز گوی وی، جفپا، از این رک گویی سیاسی برخوردار نیستند.
این دو از در عقب وارد میشوند! آنان از پشت به آزادی انسان های در بند حمله میکنند.
خسرو صدری پس از کلی کاغذ سیاه کردن در خاتمه بسیار روشن بیان میدارد، که مارکسیست هایی که بر مارکسیسم لنینیسم اعتقاد دارند، ول معطلند! دور دور امپریالیستها و قدرت است.
…
…
…«خوشبختانه در سال های اخیر، طلیعه ظهور قدرت هایی با توان مهار یکه تازی آمریکا،(تکیه روی کلمات در تمام شاهد ها، از من است) در افق جغرافیای جهانی نمایان شده است. این دریچه های امید حتی اگر در ادامه راه بسته شوند و یا نتوانند پاسخی مناسب به خواست و گرایش اکثریت مردم جهان دهند، انباشت و انقباض مطالبات محرومان ، دیریا زود با خلق فرمول و تئوری های مناسب تری ،راه دسترسی به آماج عدالت خواهانه آنان را خواهد یافت.»
«… طلیعه ظهور قدرت هایی با توان مهار یکه تازی آمریکا…»! منظور چین و یا روسیه و بشوخی اگر بگوییم ایران است.
این عالِم دانای امروزی امپریالیستی، راه نجات انسانها را «فرار از دامن امپریالیستی بدامان امپریالیست دیگری» میداند.
تازه اگر اینهم جواب نداشت… انباشت و انقباض مطالبات محرومان، فرمول و تئوری دیگری خواهد یافت!
این دو این افتخار را دارند که بدنبال تئوری دیگری هستند و مارکسیسم را دیگر کارساز زحمتکشان نمیدانند.
من نمیدانم این خط دارای چه نامی است. شاید مجله ی محترم هفته بتواند نامی برای این ایسم جدید بیابد؟
تازه خود را هم مارکسیست میداند! عجبا!…«من هم طرفدارعدالت اجتماعی هستم و معتقدم که هرچند مارکسیست ها پیگیرترین پویندگان این راه هستند، …»
باید از اکبر آقا با تمام اظهارات خود در دفاع ِ رودررو(فرونتال) از سرمایه داری، تشکر کرد. لااقل ایشان از مقام خود خجالت نمیکشند و از آن دفاع میکنند.
ولی این خسرو صدری و دیگر یاران اکثریتی حتی از این کیفیت هم برخوردار نبوده و ازگفته های خود خجالت میکشند، و مجبورند که از در عقب وارد شوند.
با اکبر بحث کردن بیهوده است.
منافع طبقاتی اگر طبقه مربوطه دورنمای تاریخی نداشته باشد، آدمی را نابینا می سازد.
به جماعت نابینا نمی توان چیزی را، حتی خورشید فروزان و ماه تابان را نشان داد.
نظرات جفپا ارزش علمی ندارند.
ایشان معنی واژه هائی را که بکار می برند، نمی دانند.
رابطه قدرت – نظریه – روشنفکر (نهادهای فوقالذکر)
ایشان قدرت و نظریه و روشنفکر را نهاد می دانند.
نهاد یعنی مؤسسه (Institution)
نهاد مثلا به وزارت امر به معروف می گویند.
نظریه یعنی تئوری.
مثلا نظریه تکامل انواع از داروین.
قدرت یک مفهوم و یا مقوله است و نه نهاد:
مقوله سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) و فلسفی است.
قدرت یعنی اوتوریته
روشنفکر یک قشر اجتماعی است و نه نهاد و مؤسسه
این مفاهیم در مجله هفته توضیح داده می شوند، بی اعتنا به اینکه کسی می خواند و یا نمی خواند.
ماجرای گالیله و برونو نیز از قراری دیگر است.
جفپا می توانند به سلسله بحث هائی تحت عنوان دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین نظری بیاندازند.
ضرر که ندارد.
گالیله و برونو نمایندگان بورژوازی انقلابی آغازین اند
پیشاهنگان مبارزات ضد فئودالی ـ ضد روحانی اند.
برونو پارتیزانی از جنس چگوارا ست.
شما متاسفانه نه به مقاله صدری نه کامنت من از نظر محتوا برخورد نمیکنید. قصد شما اظهار فضل آخوندی است. نهاد قدرت= دولت، ارتش …. نهاد نظریه / علوم = دانشگاه، کارخانه فکری، لابور، ….. نهاد روشنفکری= سازمانها، احزاب، محافل ……
سه گانه قدرت- نظریه – روشنفکر، محتوی اصلی مقاله مهم صدری است. اینطور که معلوم است شما حتا صورت مساله را هم دریافت نکردید، چه رسد به تزهای او و تذکر من.
انتظار “ارزش علمی” در یک تزکر کوتاه از طرف شما، روشنگر سطح فرهنگی شماست. شاد باشید
فرو پاشی شوروی فروپاشی لنینیمسم بود یعنی نباید روشنفکران هژمونی انقلاب کارگران را بدست بگیرند بلکه انقلاب باید توسط کارگران صورت گیرد. ضمنآ انقلاب کارگری مارکس هم دروغ درامد چون براساس نظریه مارکس وقنی سرمایه داری رشد کرد کارگران شورش خواهند کرد حال چرا در کشورهای اروپائی و امریکا که صنعت رشد کافی داشته کارگران بیغیرت شده اند و انقلاب نمیکنند کمونیستها باید موضوع را بررسی و برایش مقاله بنویسند شاید ماهم سردراوریم موضوع چی است
تسلیم و “خود کشی” بخش حاکم حزب کمونیست شوروی از “ترس شکست”، شکست دفرماسیون لنینیسم بود، نه خود لنینیسم، که برشماری دلایل ، کجرویهایش و عواقبش حتا به اختصار در اینجا میسر نیست – آثار دمنیکو لسوردو برای شروع مفیدند. مهمترین تز -اثبات شده که حتا آنتی لنینیستها هم در آن شک ندارند – لنین “امپریالیسم” و تضاد انتاگنیستی آاش با هر نوع سوسیالیسم مثلا کتمان شد ……
در مورد مارکس شما حق دارید: مارکس نه پیغمبر بود نه فالگیر. خیزشهای کار گری اما بر خلاف نظر شما “دروغ” نیستند – تفاوت دروغ و خطا را ن میدانید؟؟- اینکه چرا این خیزشها شکست خورده اند در هر مورد صدها دلیل دارند که مهمترینش قدرت تا امروز برتر جناح سرمایه میباشد، که برای سرکوب انقلاب آلمان از فاشیزم و جنگ جهانی با ۷۰میلون کشته ….نیز ابا ی نداشت. در دهه گذشته مخالفت مزدکاران در غرب به اوج خود رسیده -۷۰-۸۵% مردم غرب سرمایداری را عاجز از حل مسائل زندگی امروز میدانند. ترس از “بد تر شدن- که رسانههای فرملتی شبانه روز تبلیغ میکنند مانع اصلی یک خیزش ضد سرمایداری ست- یا به قول مارکسیستها ” فاکتور عینی موجود و قوی، فاکتور ذهنی ضعیف یا مخدوش” بزبان ساده: کارگران غربی البته استثمار خشنه خود را میبینند ولی از سهم خود از غارت امپریالیستی بقیه دنیا به این سادگی ن میگذارند: کارگر ساده -انبار دار، فروشنده، ….- در آلمان ۱۵۰۰ دلار دریافت میکند، هم شغل او در چین، پاکستان …. ۳۵-۷۰ دلار. مهندس چینی کمتر از ۲۰۰ دلار …..
نوشته خوبیست که به موقع در دسترسی قرار میدهید. از این بابت: ممنون!
به نظر من نویسنده به نقش رابطه قدرت – نظریه – روشنفکر بیش از حد لازم و استثنا ناپذیر تاکید میکند. نظریات اجتماعی مثل سایر علوم سوای رابطه با نهادهای فوقالذکر، دارای یک دینامیک و تکامل درونی آکادمیک میباشند، که مایلم آنرا استقلال نسبی علمی بنامم. همین استقلال نسبی است که مثلا گالیله را تا سرحد مرگ بر خلاف همهٔ قدرت وقت- دربار و کلیسا ی انکیزیسیون به تحقیق میکشاند قبل از او جردنو برونو برای پیشبرد علمش در آتش سوزانده شد. اگر نامگذاری فوق برای شما ثقیل است: علاقه وافر نوع بشر به شناخت.
موفّق باشید و بیشتر بنویسید!