لطفا برای دریافت نسخه پی دی اف کلیک کنید
ماركسيسم، اتحاديهها، و مبارزهي طبقاتي
آينده در حال
شارون اسميت
آبتين درفش
فهرست
مقدمهي مترجم
بخش نخست: جنگ نئوليبرال عليه اتحاديهها
-
ويسكانسين: آينده در گذشته
بخش دوم: تئوري ماركسيستي اتحاديههاي كارگري تحت نظام سرمايهداري
-
ويژهگي متضاد اتحاديهها
-
فرآيند انقلابي
-
چانهزني شرايط استثمار
-
مسئولان اتحاديهاي
-
تئوري و عمل
-
اهميت چشمانداز
ماركسيسم، اتحاديهها، و مبارزهي طبقاتي*
آينده در حال
مقدمهي مترجم
قصد من از ترجمهي اين مقاله پرتوافكندن به مسالهي اتحاديهها است كه امروز بهصورت يكي از معضلات جدي جنبش كارگري درآمده است. اگر چه لازم به تكرار نيست كه ترجمهي يك اثر لزومن بهمعناي تاييد كل اثر نيست، اما بايد اذعان كنم كه برخي از پيشفرضهاي اين نوشته، بهباور من، قابل دفاع نيستند ـ نويسنده فرض خود را بر بدیهي بودن “واقعيتهايي” گذاشته است كه چندان پذيرفتني بهنظر نميرسند. علت “نابودي مالي سالهاي 2008 و 2007″ را در زيادهخواهي نئوليبرالها دانستن، اختراع “طبقهي كورپوريشني” و جايگزيني آن با طبقهي سرمايهدار، “نئوليبراليسم” را جايگزين مفهوم “سرمايه” كردن، و…. همهگي مصداق بدآموزي و بدعت در ماركسيسماند. صحبت بر سر تمايز قائل شدن بين انواع سرمايه و استراتژيهاي گوناگون سرمايهداري، تا آنجا كه به شناخت بهتر ما در تحليل مسائل كمك كنند، نيست. بلكه صحبت بر سر اين است كه ما با ابداع تمايزات بين انواع سرمايه، اعم از سرمايهي ملي، صنعتي، تجاري، وابسته،… و همچنين اخيرن نئوليبراليسم، مفرهايي براي فرار از تحليل ماركسيستي تعبيه ميكنيم. سرمايه را از پنجره بيرون ميكنيم تا آن را از در بهدرون دعوت كنيم. براي ماركس تنها يك سرمايه مطرح است و آن سرمايهاي است كه براي انباشت خود ضرورتن بايد ارزش اضافهي توليد شده توسط كار را به خود تخصيص دهد، و بر اين بنياد است كه كل مبارزهي طبقاتي و كل ماركسيسم توسعه مييابد. ماركس در نوشتههاي خود حتا ترجيح ميداد كه بهجاي واژهي “سرمايهدار” از مفهوم “سرمايهي شخص شده” استفاده كند. كوتاه سخن، هر تحليلي كه اصل تضاد سرمايه ـ كار را، تحت هر عنواني و با هر احتجاجي نقض كند هر چيزي ميتواند باشد اما ماركسيستي نيست.
آبتین درفش
***
بخش نخست: جنگ نئوليبرال عليه اتحاديهها
كارل ماركس در بررسي خود در سال 1850 به اين نتيجه رسيد كه سطحهاي دستمزد فقط ميتواند “با مبارزهي مداوم بين سرمايه و كار حل و فصل شود، سرمايهدار پيوسته گرايش به كاهش دستمزدها تا حداقل ممكن و افزايش روزكار تا حداكثر ممكن دارد، در حالي كه كارگر پيوسته در جهت مخالف فشار ميآورد.”i در واقع، همچنان كه كارل ماركس و فردريك انگلس در آغاز مانيفست كمونيست نوشتند، “تاريخ تا كنونيِ جامعه تاريخ مبارزات طبقاتي است.”ii
تاريخ از زماني كه ماركس و انگلس اين كلمات مشهور را بهنگارش درآوردند بررسي آنان را معتبر شناخته است. فقط جنبشهاي اعتصابيِ عظيمِ بحران بزرگ بود كه سرانجام كنترل شديد طبقهي سرسخت كورپوريشنها در ايالات متحد را درهم شكست و حق كارگران در تشكيل اتحاديهها و چانهزنيِ جمعي را قانوني كرد. دههها پس از نيوديل New Deal كورپوريشنها رسميت اتحاديهها در پروسهي چانهزني جمعي را، بهرغم ناخرسندي از حضورشان، پذيرفتند.
توقف اين عصر كه در ميانهي سالهاي 1970 اتفاق افتاد، تائيدي بر سويهي ديگر بيان ماركس بود. وقتي كه شكوفائي ديرپاي اقتصادي پساجنگ ايالات متحد به پِتپِت افتاد، بهرهوري توليد ايالات متحد نيز يواش يواش از بهرهوري توليد رقباي اصلياش، بهويژه ژاپن و آلمان، عقب افتاد. رهبران اقتصادي ايالات متحد گرد استراتژي احياي توان رقابتيشان بر گُردهي طبقهي كارگر، متحد شدند. از اين روي، آنها كارزاري درازمدت را براي تغيير توازن قواي طبقاتي در جهت منافع خود در پيش گرفتند.
با تشكيل سازمانهايي از قبيل بيزينس راندتيبل Business Roundtable و برپائيِ اتاق بازرگاني اتحاديه ستيز، طرح كاهش شديد استاندارهاي زندهگي طبقهي كارگر را پيريزي كردند. آنگونه كه مجلهي بيزنسويكBusiness Week در آن زمان نوشت: “براي بسياري از آمريكائيها اين قرص تلخي براي قورت دادن خواهد بود ـ ايدهي به كمتر رضايت دادن طوري كه شركتها بتوانند بيشتر داشته باشند… هيچچيز كه اين ملت، يا هر ملت ديگري، در تاريخ اقتصاد مدرن انجام داده است بهلحاظ سختي با متقاعد كردن مردم به پذيرش واقعيت جديدي كه اكنون بايد انجام شود قابل قياس نيست.”iii اين واقعيت جديد بهعنوان نئوليبراليسم شناخته شد. بسيار دور از قاعدهي ادعائي مدافعان “بازار آزاد بدون نظارت“، نئوليبراليسم در واقع نظام تامين اجتماعي كورپوريشنها است، كه هميشه مقدم مداخلهي دولت را وقتي كه در جهت منافع كورپوريشنها باشد خوشآمد ميگويد. پرداخت بدهيهاي بانكها و كورپوريشنها در بحران بزرگ 2008- 2007 نمايش صريح اين واقعيت بود: دولت فدرال نه فقط غولهاي والاستريتي را كه حرص سيريناپذيرشان منجر به نابودي مالي شد نجات داد، بلكه زمينهساز برگشت سودهاي كورپوريشنها به اوج خود نير گرديدiv
نئوليبراليسم در اين سي و اندي سال كه از عمرش ميگذرد هيچ چيز بهغير از سيهروزي براي طبقهي كارگر جهاني به ارمغان نياورده است. اين برآمد نه محصول جانبي كه جوهرهي سياستهاي نئوليبرالي است كه در يك جنگ طبقاتي يك طرفه، تخريب تنها وسيلهي دفاع از سطح معيشت كارگران، يعني اتحاديههاي كارگري، را الزامآور ميكند. انتخاب مارگارت تاچر در انگليستان در 1979 و رونالد ريگان در 1980 حكايت از پيروزي نئوليبراليسم داشت، كه با اخراج اعضاي اعتصابي سازمان كنتركنندهگان حرفهاي ترافيك هوائي (PATCO)، درهم شكستن اتحاديهي آنها در ماههاي اول رياست جمهوري ريگان، نمود يافت.
از آن زمان تا كنون، طبقهي كورپوريشنها در پروژهي نئوليبرالياش از حمايت هر دو حزب سياسي برخوردار بوده است، هم دموكراتها و هم جمهوريخواهان حملهي بيوقفه به كارگران و تهيدستان را در پيش گرفتند. تصميم پرزيدنت باراك اوباما در دسامبر 2010 مبني بر ادامهي كاهش ماليات براي ثروتمندان گواهي است كه دموكراتها و همچون همتايان جمهوريخواهشان نقش خود را در حاكميت نئوليبرال ادامه ميدهند.
اتفاقي نيست كه سطوح نابرابري اقتصادي امروز قرينهي سطوح نابرابري سرمايهداريِ بدون دخالت دولت در عصر گيلدد Gilded Era در اواخر قرن نوزدهم است، وقتي كه نجيبزادهگان دزد براي افزودن به ثروت خود با چنگ و دندان عليه تلاش كارگران براي سازمانيافتن در اتحاديهها ميجنگيدند. بههمان شيوه، اتحاديهشكني وجه اصلي دستور كار نئوليبرال بوده است، كه در اين كار كاملن هم موفق بوده است. براي درهم شكستن اتحاديهها، كورپوريشهاي امريكائي، تا اواسط سالهاي 1980، تقريبن نيم بيليون دلار صرف شركتهاي اتحاديهشكن كردند، شركتيهايي كه متوني با چنين قولهايي منتشر ميكردند: “ما در فصل دوم نشان خواهيم داد كه چهگونه كاركنان خود را بگائيد (قبل از اين كه آنها شما را بگايند) و چهگونه با مزد كم آنها را خوشحال نگهداريد ـ چهگونه آنها را ماهرانه به شغلهاي كم مزدتر روانه كنيد طوري كه از رويگرداندن از آنها بترسند ـ چهگونه استخدام و اخراج كنيد كه در هر دو حالت پول بسازيد“v
همانطور كه تصوير (كاذبِ) “ملكههاي برخوردار از كمكهاي دولتي” با دلارهاي مالياتدهندهگان زندهگي ميكنند، در دوران رياست جمهوري بيل كلينتون، توجيه ايدئولوژيك قطع “كمكهاي دولتي آن طور كه ما آن را ميشناسيم” در اختيار قرار داد، تصوير (ايضن كاذبِ) پرداختهاي بسيار بالاي خودروكاران با مزايايي “تقديمي در سيني مطلا“، توجيه تقاضاي كاهش بيوقفهي پرداختهاي كارگران صنعتي عضو اتحاديهها را در اختيار قرار داد. از اين روي در سال 2008، نيويورك تايمز مزورانه مدعي شد كه اتحاديهي كارگران خودروسازي (UAW) بهطور متوسط با مزايا ساعتي 70 دلار درآمد دارند.vi زماني كه تايمز اين ادعا را كرد، مزد يك كارگر خودروساز تازه استخدام شدهي عضو اتحاد از ساعتي 14.50 دلار شروع ميشد.vii با استناد به دادههاي ادارهي آمار كار، تعداد عضويت در اتحاديههاي بخش خصوصي در اين دوران يك منحني نزولي را طي كرده است، اتحاديهها فقط 6.9 درصد از كارگران بخش خصوصي را در سال 2010 پوشش دادهاند، كه كمتر از 7.2 درصدي است كه سال قبل پوشش داده بودند.viii
با غلبه بر بخش خصوصي، سياستسازان و خبرهگان رسانهاي هدف را از بخش خصوصي به كارگران بخش عمومي، بهعنوان دژكوب ايدهئولوژيك، تغيير مكان دادهاند، و با بهرهگيري از تصوير “پرداختهاي بيشاندازه و عدم قابليت“، كارگران بخش عمومي را، بهعنوان بلاگردان معركه، نشانه گرفتهاند و زير آتش بيآمان آن، كاهش هزينههاي عمومي را عملي ميكنند. با وجودي كه نرخ افراد متشكل در اتحاديههاي بخش عمومي 36.2 درصد استix، (مزورانه) ادعا ميشود كه اتحاديههاي بخش عمومي، بهاضافهي بيمههاي تامين اجتماعي و بيمههاي درماني، مسئول تورم كسريهاي بودجهي دولتي هستند. و از اين نتيجه ميگيرند كه براي متوازن كردن بودجهي دولتي حق چانهزني اتحاديهها بايد ملغا گردد. روزنامهي يوـ اسـ اي توديUSA Today در دوم مارچ با نوشتن اين كه ” ويسكانسين يكي از 41 ايالتي است كه كاركنان بخش عمومي بهطور متوسط مزد و مزايايي بيش از كارگران بخش خصوصي دارند، بهطور شفاف تلاش كرد كه كارگران بخش خصوصي و عمومي را در مقابل هم قرار دهد.x
با اين وجود، كمي پس از نجات بانكها در سال 2008، ميليونها كارگري كه بيكاري و افت استانداردهاي معيشتي را تا فاز “بهبودي” اين دور تجاري ادامه دادند ديگر پذيراي اين آخرين مانور طبقهي حاكم نشدند.
ويسكانسين: آينده در گذشته
نبرد براي دفاع از اتحاديههاي بخش عمومي كه در ماه فوريه در گرفت گستردهترين و مصممانهترين فوران همبستهگي طبقاتي را پس از سالهاي بسيار رها كرد. بيش از 100.000 معترض در مراحل گوناگون مبارزه حاضر شدند، در حالي كه هزاران كارگر و دانشجو با خروش تمام ساختمان فرمانداري را براي هفتهها اشغال كردند.
در يك اينهماني روشن با انقلاب مصر كه بهتازهگي حسني مبارك ديكتاتور را از قدرت خلع كرده بود، كارگران ويسكانسين شعارهايي حمل ميكردند از قبيل، “بجنگ مثل يك مصري” و ” حسني واكر“، و اين در حالي بود كه اشغال ساختمان فرمانداري بهخودي خود نافذيتي بيش از يك همانندي زودگذر با ميدان تحرير داشت. همچنان كه اشغال ادامه مييافت، پچپچهي “اعتصاب عمومي” ساختمان فرمانداري را فرا گرفت، در حالي كه كارگران و دانشجويان در نمودي از دموكراسي، كه بهندرت در جنبش كارگري ايالات متحد ديده شده است، براي پيشبرد مبارزه بر سر استراتژي و تاكتيكها بحث ميكردندxi، مبارزهي كارگران ويسكانسين هم جاي خود را در بين تظاهركنندهگان در قاهره باز كرد كه توسط عكسي از ميدان تحرير در ماه فوريه به نمايش در آمد، عكسي كه در آن شعارنوشتهاي توسط تظاهركنندهگان حمل ميشد كه بر آن نوشته شده بود: “مصر كارگران ويسكانسين را حمايت ميكند ــ يك دنيا، يك درد“.xii
كارگران اتحاديه و نيز حاميان غيراتحاديهاي آنها به اين تشخيص رسيدند كه بقا اتحاديههاي بخش عمومي ويسكانسين مستلزم شكست فرماندار ويسكانسين، اسكات واكر، در تصويب قانوني است كه اتحايهها را از پايهايترين حقوقشان يعني حق چانهزني دستهجمعي محروم ميكند.xiii مضافن اين كه، حملهي واكر بههيچوجه محدود به ويسكانسين نبود بلكه بازنمود يك استراتژي مشخص بود كه پيشاپيش توسط جمهوريخواهان در ايالتهاي اهايو، مشيگان، و ايندييانا دنبال شده بود اما اكنون در ايالتهاي تحت سلطهي دموكراتها، شامل آندروكوما فرماندار نيويورك، بازتاب تكرار ميشد.xiv اين يك استراتژي مشخصِ حملهي همهجانبه به كارگران بخش عمومي، ايالت به ايالت، بود.
همچنان كه نبرد ويسكانسين گسترش مييافت، همهپرسي نيويورك تايمز/ اخبار سي بي اس نشان ميداد كه افكار عمومي در مقياس ملي با حاشيهي تقريبن دو به يك مخالف تضعيف حق چانهزني كاركنان بخش عمومي بود.xv و كارگران ويسكانسين در تلاششان براي بهتعويق انداختن اين آخرين يورش تنها نبودند. دهها هزار كارگر در ايالات اهايو، ايندييانا، ميشيگان و جاهاي ديگر، عليه طرحهاي قانونگزاران ايالتيشان براي تحميل لايحههاي قانوني مشابه، دست به اعتراض زده بودند. هم در ويسكانسين و هم در ايندييانا، قانونگزاران دموكرات با احساس خشم موكلانشان براي هفتهها از ايالت ناپديد شدند، تا هم از خشم موكلانشان در امان باشند و هم جمهوريخواهان كه در اكثريت بودند راحتتر قوانين را تصويب كنند.
اتحاديههاي بخش عمومي ويسكانسين پيشاپيش با تمامي كاهشهاي مزد و مزايا موافقت كرده بودند و بدون مقاومت اعلام داشته بودند كه مبارزهي آنها فقط با حمله به حق چانهزني جمعي است. با اين وجود، اتحاديهها آمادهگي بسيج اعضايشان را نيز داشتند، و حتا برخي از آنها هم كه قوانين شامل حالشان نميشد، بهويژه ماموران آتشنشاني، مشاركتكنندهگان مشتقاق اشغال ساختمان فرمانداري بودند. رهبران اصلي اتحاديهها سريع دست بهكار عمل در محلهاي كار شدند. اگرچه اعتصاب براي بخش عمومي غيرقانوني است، ولي شوراي مجمع تعليم و تربيت ويسكانسين (WEAC) آموزگاران را فراخواند كه با اعلام بيماري در 17 و 18 فوريه بهجاي پيوستن به تظاهركنندهگان در مديسن مدارس را تعطيل كنند. AFT ي ويسكانسين (فدراسيون امريكائي معلمان پيشين) نيز همين كار را كردند ـ كه خودباوري و اميد به پيروزي كارگران ويسكانسين را همراه داشت.
جوهر انساني براي وسعت بخشيدن به كنش در محل كار آشكارا موجوديت داشت ـ خشم و مقياس اعتراضات گشتاورد پيشبرد مبارزه بود. اما حتا وقتي كه اعتراضات وسيعن در حال رشد بود، رؤساي اتحاديهها بهنظر ميرسيد كه چه در جهت اعتلا و چه در جهت فروكاهيدن آن مردداند ـ سرانجام هر دو را انجام دادند. روز دوشنبه، 21 فوريه، مري بل، رئيس شوراي انجمن تعليم و تربيت ويسكانسين به آموزگاران دستور برگشت به كار داد.xvi بلافاصله بعد از آن، فدراسيون مركزي كار جنوب (SCFL)، كه سازماني پوششي براي اتحاديهها است و 45.000 كارگر در شش ناحيه از اطراف مديسن را نمايندهگي ميكند، بيانيهي زير را در وبسايتاش قرار داد: ” SCFL يك اعتصاب عموم، احتمالن براي روزي كه واكر لايحهي اصلاحي بودجهاش را امضا ميكند، تائيد مينمايد.” اين بيانيه قويين حاكي از اعتلاي در حال شكلگيري اتحاديهها بود، اما ماديت نيافت. در واقع رهبران اتحاديهها در روز يازدهي مارس، كه واكر لايحه را براي قانوني شدن امضا كرد، زمينگير شدند.
جمهوريخواهان با موفقيت قوانين اتحاديه ستيز را نه تنها در ويسكانسين بلكه در مشيگان، ايندييانا، و اوهايو بركرسي نشاندند. با اين وجود، اشتباه خواهد بود كه اين دور اخير از مبارزهي طبقاتي را صرفن بهعنوان يك تب و تاب پيش از برگشت به روابط طبقاتي عادي درنظر گيريم. برعكس، بالقوه حاكي از گشايش نبرد در دوران جديدي است كه در پيشرو قرار دارد. اگر چه در ماه فوريه اصلن اعتصابي در ويسكانسين روي نداد، ولي خصلت تودهاي مبارزه تصاويري از فرازهاي عظيمِ تاريخيِ نيرويِ كار ايالات متحد را بهنمايش ميگذارد.
بهواقع، مبارزه در ويسكانسين با پايان خود فاصلهي زيادي دارد، چيزي كه توسط پانزده تا بيست هزار اعتراضكنندهاي كه در تاريخ 14 مه براي اعلان اين كه “اين جنگ به پايان نرسيده است” مجددن در ساختمان فرمانداري مديسن گرد آمده بودند شهادت داده شد.xvii چندين راي دادگاه قانونيت گذار قوانين جديد را مردود شمردند، طوري كه موضوع به دادگاه عالي ارجاع داده ميشود. فعالين اتحاديهاي اقدام به فراخواني كمپينهايي جهت بركناري جمهوريخواهاني كردند كه شادمانه بر خر مرداد اتحاديهشكني سوار شده بودند. و در زمان نوشتن اين نوشتار، فعالين اتحاديهاي و حاميانشان شهري از چادر در بيرون ساختمان فرمانداري مستقر كردند و نام آن را بهتقليد از “هوورويلزِ” Hoovervilles بحران بزرگ “واكرويلز” Walkerville گذاشتند، در حالي كه عهد نمودند كه در طول دورهي بودجهبندي دولتي در آنجا همچنان باقي بمانند.xviii
بخش دوم: تئوري ماركسيستي اتحاديههاي كارگري تحت نظام سرمايهداري
در حالي كه فعالين درصدد بازسازي جنبش كارگري از پائين به بالا بودند، نبرد ويسكانسين هم پتانسيل بالا و هم محدوديت وسيع اتحاديهها را بهنمايش گذاشت. مبارزه در ويسكانسين از بحران جنبش كارگري ايالات متحد، كه براي دههها در حال شكلگيري بود، پديدار شد. تعداد اعتصابها پايينترين ركورد خود را در سال 2009 و دومين درجهي سقوط را در سال 2010 تجربه كرد.xix اين اعداد حاكي از درجهاي است كه رهبران اتحاديهاي مايل به استفاده از موثرترين سلاح كارگران، يعني اعتصاب، بودهاند، حتا در حالي كه عضويت اتحاديهها به 11.9 درصد از محلهاي كار در سال 2010، كه كمتر از 12.3 درصد در سال قبل و 24.1 درصد سال 1979 بود.xx دههها چانهزني تخفيفي ـ كه در ابتدا يك پديدهي موقت قلمداد ميشد ـ كاهشهاي مزد و مزايا را به خصلت عادي چانهزنيهاي اتحاديهاي تبديل كرد، و از اينروي بدتر شدن سطح معيشت طبقهي كارگر را بههمراه آورد. تاريخ نشان داده است كه نرخ عضويت اتحاديهها با بالا و پائين رفتن سطح مبارزهي طبقاتي مطابقت دارد. اگر توازن موجود نيروهاي طبقاتي فقط ميتواند از طريق تقويت مبارزهي طبقاتي معكوس شود، بنا بر اين چالش اصلي فعالين اتحاديهاي اين است كه چهگونه اتحاديههايشان را به سازمانهاي رزمنده تبديل كنند. اين براي ماركسيستها لزومن مستلزم افزايشِ گام بهگامِ توان مبارزاتي كارگران بهطور عام و كارگران عضو اتحاديهها بهطور ويژه است.
ويژهگي متضاد اتحاديهها
اتحاديهها خط مقدم دفاعي كارگران در برابر كارفرمايانشان تحت نظام سرمايهداري هستند. اتحاديهها اما بهمثابهي بْردار مبارزه براي خود رهاني آيندهي طبقهي كارگر نيز تعيينكنندهاند. اما تضادي هم وجود دارد: اتحاديهها هم بر سر شرايط استثمار كارگران تحت نظام سرمايهداري چانهزني ميكنند و هم بستر مبارزهاي را فراهم ميآورند كه ميتواند طبقهي كارگر را براي انقلاب آماده كند. ماركس و همكار هميشهگياش فردريك انگلس، قادر شدند نقش متضاد اتحاديهها در پروسه انقلابي را در زماني كه سرمايهداري هنوز در دوران طفوليت بود فرمولبندي كنند. “تفرقه بينداز و غلبه كن” از ديرباز اسم عبور براي طبقهي حاكم بوده است. سرمايهداري كارگران را به رقابت با يكديگر واميدارد ـ كارگر بومي عليه كارگر خارجي، ماهر عليه غيرماهر، و غيره ـ و هر فرصتي را براي تفرقه مغتنم ميشمارد. انگلس در سال 1845 استدلال ميكند كه متشكل شدن در اتحاديهها، فرصت مبارزهي جمعي عليه كارفرمايان را ايجاد ميكند، و از اين روي موجب كاهش رقابت بين كارگران ميشود.
اما آن چه به اين اتحاديهها و اعتصابات منبعث از آنها اهميت واقعيشان را ميدهد، اين است كه آنها نخستين تلاش كارگران براي از ميان برداشتن رقابت هستند. و اين بهطور ضمني به معناي شناخت اين واقعيت است كه تفوق بورژوازي عمدتن مبتني بر رقابت كارگران بين خودشان است؛ يعني، مبتني بر خواست انسجامشان است. و دقيقن از آنجايي كه اتحاديهها خود را عليه شاهرگ حياتي نظم اجتماعي موجود، اگرچه بهطور يكسويه، و اگر چه در جادهاي باريك، هدايت ميكنند [يعني در جهت همبستهگي طبقهي كارگر كه در مقابل تفرقهي كارگران قرار دارد ـ م] آنها براي اين نظم اجتماعي بسيار خطرناك هستند.xxi
اگر چه ماركس و انگلس پيشرفت فرآيند انقلابي را بسيار سريعتر از آن كه تاريخ اثبات كرد انتظار داشتند، ولي آنان نه تنها تشخيص دادند كه كاهش رقابت بين كارگران، از طريق متشكل شدن در اتحاديهها، كليد پيشرفت مبارزهي طبقاتي است، بلكه همچنين تشخيص دادند كه سرمايهداري، كارگران را به مبارزهي جمعي سوق ميدهد، حتا بعد از دورههاي عقب نشيني. همانطور كه آنها در مانيفست كمونيست نوشتند، “اين تشكليابي پرولترها در يك طبقه، و نتيجتن در يك حزب سياسي، پيوسته با رقابت بين كارگران در حال برگشت است، اما آن دوباره قويتر، محكمتر، تواناتر برميخيزد.”xxii
تاريخنگار سوسياليست، هال دريپر، نيز خاطرنشان ميكند، “براي درگيرشدن در مبارزهي طبقاتي لازم نيست به مبارزهي طبقاتي بيش از آن اعتقاد داشته باشيم كه لازم است براي پرت شدن از هواپيما به نيوتن اعتقاد داشته باشيم. هيچ گواهي وجود ندارد كه حاكي از اين باشد كه كارگران به مبارزه بيش از هر كس ديگري علاقه دارند؛ شواهد نشان ميدهند كه سرمايهداري آنها را بهمبارزه مجبور ميكند و عادت ميدهد.”xxiii
در اين مضمون، نبرد در ويسكانسين نشان داد كه چهگونه سرمايهداري ميتواند يك بار ديگر كارگران را به مبارزه وادارد، در را به روي بازسازي جنبش براي مبارزهي جمعي بازگشايد. كارهاي زياد هست كه بايد انجام گيرد، چرا كه نئوليبراليسم بايد بهطور موفقيتآميز كارگران را مجبور به رقابت در مسابقهاي كند كه در مقياس جهاني در سه دههي گذشته ادامه داشته است. با اين وجود، پتانسيل مبارزاتي وجود دارد.
فرآيند انقلابي
تغيير توازن نيروهاي طبقاتي براي جنبش كارگري ايالات متحد از الويت فوري برخوردار است. اما براي ماركسيستها، هر دور جديد مبارزهي طبقاتي راهي به انقلاب طبقهي كارگر نيز ميگشايد ـ از طريق آمادهسازي كارگران نه تنها براي سرنگوني سيستم، بلكه همچنين براي حكومت بر جامعه بهطور جمعي. ماركس در ايدئولوژي آلماني، به روشني بيان كرد، “انقلاب نه فقط از آن روي ضرورت دارد كه طبقهي حاكم بهشيوهاي ديگر نميتواند سرنگون شود، بلكه همچنين به اين دليل كه طبقهي سرنگونكنندهي آن فقط در يك انقلاب ميتواند موفق به خلاصي خود از تمامي كثافت اعصار شده و درخور پايهگذاري يك جامعهي نوين گردد.”xxiv
ماركس و انگلس مبارزهي طبقاتي را چونان وسيلهاي در نظر ميگرفتند كه از طريق آن طبقهي كارگر از يك طبقهي “در خود” به يك طبقهي “براي خود“، بهمثابهي پيششرطي لازم براي خودرهانيشان، فرا ميرفت. همانطور كه ماركس در فقر فلسفه نوشت، “شرايط اقتصادي در ابتدا تودهي مردم كشور را به كارگران متحول كرده بود…. بهاين ترتيب توده فعلن طبقهاي در مقابل سرمايه است، اما براي خود هنوز يك طبقه نيست. اين توده، طي مبارزهاي كه ما فقط به چندين مرحلهي آن اشاره كردهايم، متحد ميشود و خود را بهمثابهي يك طبقهي براي خود تداوم ميبخشد. منافعي كه از آن دفاع ميكند منافع طبقاتي ميشود.”xxv
همبستهگي عظيم طبقاتي كه در فوريه و مارس در مديسن تجلي يافت حاكي از يك جهش سريع در امر تثبيت يك طبقهي كارگرِ “براي خود” بود ـ شامل كارگران اتحاديهاي و غيراتحاديهاي از بخش عمومي و خصوصي، دانشجويان و حمايتكنندهگان از سراسر ايالات متحد كه متعهد به دفاع از اتحاديههاي بخش عمومي در ويسكانسين بودند.
انگلس بر آن بود كه اتحايهها و سلاح اعتصاب عليالخصوص، “مدارس جنگ“اند كه، بهعنوان پيششرط لازم براي خودرهاني، كارگران را در مبارزهي طبقاتي آموزش ميدهند:
اين اعتصابات در ابتدا بهنزاعهاي كوچك دامن ميزند، كه در مواقعي به مبارزات سختي ميانجامند؛ اگر چه آنها چيزي را قطعي نميكنند، اما قوين دلالت بر نبرد تعيينكنندهاي دارند كه بين بورژوازي و پرولتاريا در حال نزديك شدن است. آنها مدرسهي نظام كارگران هستند كه در آن خود را براي جنگ بزرگي كه اجتنابناپذير است آماده ميكنند…. و اتحاديهها بهعنوان مدارس جنگ جايگزينناپذيرند.xxvi
دريپر Draper به اين فرمولبندي اين را ميافزايد كه، “جنبش اتحاديهاي مدرسه يا مكان آموزشي پرولتاريا در معناي كمتر جنگي نيز ميباشد، شامل آمادهسازي كادرهاي كارگري توانمند در ادارهي جامعه. انگلس خاطرنشان كرد ‘مردم كارگر، در مديريت جامعههاي عظيم صنفيشان’ خود را نيز اثبات ميكنند’خود را درخور كار مديريتي و سياسي ميكنند.’”xxvii
بنابراين، در حالي كه موجوديت اتحاديهها براي چانهزني بهمنظور شرايط بهتر تحت نظام سرمايهداري است، هدف مضاعف انقلابيون اين است كه پيوسته توان جنگندهگي طبقهي كارگر را، با چشمانداز گسترش و تعميق رهبري انقلابي بين كارگران معمولي افزايش دهند. بهمعناي واقعي كلمه، هر مرحله از مبارزه ـ خواه پيروز و خواه شكستخورده ـ حاكي از لحظه خاصي از فرآيند انقلابي است. اين، البته، يك فرمول خشك و غيرانعطاف نيست، بلكه پاي استراتژيها و تاكتيكها متناسب با هر مرحله از مبارزهي طبقاتي را، كه در زير مورد بحث بيشتر قرار خواهند گرفت، پيش ميكشد.
چانهزني شرايط استثمار
اتحاديهها، در بهترين حالت خود، بْرداري ضروري براي مبارزهي طبقاتي هستند. اما از آنجايي كه عملكرد ضروري آنها تحت نظام سرمايهداري چانهزني شرايط استثمار، براي اعضايشان است، صيانتشان به ادامهي مناسبات طبقاتي سرمايهداري بستهگي دارد. همانطور كه توني كليف و داني گلوكاستاين استدلال ميكنند، “بهبود شرايط كارگران درون نظام سرمايهداري ـ نه سرنگوني سرمايهداري ـ رهنمون عمومي فعاليت اتحاديهاي در زمانهاي عادي است، در واقعيت، اتحاديهها بهطور تاكتيكي چهارچوب تعيينشده توسط سيستم را ميپذيرند و بر اين گرايشاند كه يا موضوعات سياسي را حذف كنند و يا از احزاب سياسي رفرميسم كه نظم موجود را بهچالش نميكشند حمايت كنند.”xxviii در دورههاي مختلف زندهگي ماركس و انگلس، اتحاديهها مبارزهي طبقاتي را رهبري ميكردند؛ در دورههايي هم، جنبش را متوقف مينمودند. در زمانهاي عقبنشيني، ماركس و انگلس بهتلخي در مورد وضعيت اتحاديهها شاكي بودند. طوري كه انگلس در 1871 نوشت، “جنبش اتحاديهاي، بين تمامي اتحاديههاي بزرگ، قوي و عظيم بيشتر يك مانع براي جنبش عمومي بودهاند تا وسيلهاي براي پيشرفت آن“xxix
انقلابي روسيه، ولاديمير لنين تلقيهاي متغير ماركس و انگلس نسبت به اتحاديهها را تكرار كرد. اما او نيز، در بازتاب دادن تزلزل اتحاديهها، به نقش تاريخي خود اتحاديهها، عكسالعمل نشان ميداد. وي در 1899 نوشت، “هر اعتصابي با حرارت تمام انديشههاي سوسياليسم را در ذهن كارگران پديد ميآورد، انديشهي مبارزهي تمامي طبقهي كارگر براي خلاصي از سركوب سرمايه…. اين است دليلي كه سوسياليستها اعتصابات را مدرسه جنگ ميخوانند“، مدرسهاي كه در آن كارگران جنگ با دشمنانشان را براي آزادي همهي مردم ميآموزند.”xxx درست سه سال بعد، در چه بايد كرد؟ لنين سياست اتحاديهاي را در ترمهاي بسيار منفي چنين توضيح ميدهد: “صحبتهاي زيادي در بارهي جنبش خودبهخودي وجود دارد. اما توسعهي خودبهخودي جنبش طبقهي كارگر به انقيادش به ايدئولوژي بورژوائي ميانجامد… براي اين كه جنبش خودبهخودي طبقهي كارگر تريديونينيسم است… و اتحاديهگرائي بهمعناي بردهگي ايدئولوژيك كارگران توسط بورژوازي است.”xxxi با اين وجود، سه سال بعدتر، در خلال انقلاب 1905، او به بحث پيشين خود برگشت مي كند، با اين تفسير كه “طبقهي كارگر بهطور غريزي، خودبهخودي سوسيال دموكرات [سوسياليست] است.”xxxii
تفسير بالا اگر چه متناقض بهنظر ميرسد اما فهم تئوريكي ماركسيستها از نقش تضادمندي كه توسط اتحاديهها در روابط طبقاتي روز به روز بازي ميشود را بازنمود ميكند. يك جنبهي دومي از نقش اتحاديهها، نقش منحصرن سياسي آنها را تحت نظام سرمايهداري محدود ميكند. اتحايهها همهي كارگران يك صنف خاص يا درون يك صنعت خاص را نمايندهگي ميكنند (يا در صدد نمايندهگي آنها هستند). هرچه كارگران بيشتري را يك اتحاديه بتواند در يك تشكل متشكل كند، توانايياش در كسب توان اقتصادي از طريق اعتصابات و ديگر فعاليتهاي مكان كار افزايش مييابد. بنابراين يك اتحاديهي بزرگتر و گستردهتر ميتواند رقابت بين بخش بزرگتري از طبقهي كارگر را كاهش دهد. اما اين توان اقتصادي محدوديتهاي سياسي به اتحاديه تحميل ميكند. همان طور كه انقلابي روسيه لئون تروتسكي اشاره ميكند،
اتحاديه تودههاي وسيعي از كارگران، در سطوح مختلف، را دربرميگيرد. هرچه اين تودهها وسيعتر باشند، اتحاديه به تحقق وظيفهاش نزديكتر ميشود. اما آنچه را كه تشكل در وسعت بهدست ميآورد در عمق از دست ميدهد. گرايشهاي فرصتطلبانه، ناسيوناليستي، مذهبي در اتحاديهها و رهبريشان بيان اين واقعيت است كه اتحاديهها نه تنها پيشتاز، بلكه ذخيرهي سنگيني را دربرميگيرد. بنا بر اين، سويهي ضعف اتحاديهها از سويهي قوت آنها ناشي ميشود.xxxiii
به اين دليل، اتحاديهها نميتوانند به شكلبندي انقلابي دگرگون شوند. اين نقش سياسي تاريخي فقط ميتواند از طريق سازمانها و احزاب سياسي منحصرن انقلابي پر شود.
مسئولان اتحاديهاي
كليف و گلوكاستاين، با برخوداري از مزيت تجربهي اخيرتر، نقش مسئولان اتحايهها را در جزئيات توضيح دادند: باور به اين كه فشار از پائين ميتواند رهبران اتحاديهها را به مسير انقلابي بكشد مساوي بدفهميدن ماهيت بوركراسي، اشاعهي توهم نسبت به آن، و تضعيف كردن آگاهي و عمل كارگران است. رهبران اتحاديهها شايد به برخي از خواستهاي بدنهي كارگري تمكين كنند، اما آنها هرگز قادر نخواهند بود كه جايگزين كنش جمعي توده بشوند. بنا بر اين، خودكنشي كارگران در درجهي اول اهميت قرار دارد.xxxiv
ماركس و انگلس (و ماركسيستها از آن پس تا كنون) بهكررات ناخشنودي خود را از رهبران اتحاديهاي بيان كردهاند. در واقع، آنها به دفعات از رهبران اتحاديههاي صنفي كه از گسترش جنبش اتحاديهاي فراسوي اصناف خاص خود امتناع كردهاند شاكي بودهاند.xxxv انگلس در 1869 نوشت، “بهنظر ميرسد كه اين يك قانون پرولتاريائي در هر كجا باشد كه بخشي از رهبران كارگران بياخلاق شوند. ماركس در 1878 تكرار ميكند، “رهبري طبقهي كارگر انگلستان كاملن در دستان مقامات اتحاديهاي فاسد و آژيتاتورهاي حرفهاي افتاده است.”xxxvi
اگر عملكرد اتحاديهها چانهزني براي شرايط استثمار تحت نظام سرمايهداري است، پس مقامات اتحاديهاي بهمثابهي مذاكرهكنندهگان از طرف اعضايشان عمل ميكنند. موقعيت طبقاتي آنها بنابراين متناقض است. مقامات اتحاديهاي تمام وقت خودشان كارگر نيستند، و قراردادي كه آنها از طرف اعضايشان مورد مذاكره قرار ميدهند بر حقوق و شرايط كاري خود آنان تاثيري ندارد. اگر قرارداد موافق اخراج باشد، مشاغل مقامات اتحاديهاي هنوز محفوظ است. اگر مزدها كاهش يا افزايش يابند، مقامات اتحاديهاي همان حقوق و شرايط كاري قبل را خواهند داشت.
بنا بر اين رهبران اتحايهاي نه كارگرند و نه سرمايهدار، بلكه ميانهي اين دو قرار دارند. در غياب فشار از پائين، آنها احتمالن خود را با فشار از بالا تطبق ميدهند. همچنان كه روزا لوكزامبورگ انقلابي آلماني توضيح ميدهد، “تخصصي شدن فعاليت جرفهاي رهبران اتحاديهها، و همچنين افق طبيعتن محدودي كه مربوط به مبارزات اقتصادي پراكنده در شرايط صلحآميز است، بهسادگي، در ميان مقامات اتحاديهاي، بوركراتيسم و تنگنظري معيني را دامن ميزند…. قبل از هر چيز پربها دادن به تشكل وجود دارد، كه بهتدريج از يك وسيله به هدفي در خود تبديل شده است، چيزي گرانبها، كه منافع مبارزه بايد تابع آن گردد. از اين شرايط، نياز آشكارا قابل قبول براي دوري از تنش برميخيزد، كه مستلزم كاهش ريسكهاي بزرگ و خطرات متصور براي ثبات اتحايهها است، و فزون بر آن، پربها دادن به خود شيوهي اتحاديهاي مبارزه، چشماندازها و موفقيتهاي آن است.xxxvii
يقينن، دور تجاري برخي از محدوديتهاي عيني را به توانمندي اتحايهها در مذاكره برسر شرايط مطلوب براي كارگران، تحت شرايط عادي سرمايهداري، تحميل ميكند. در مرحلهي شكوفايي دور تجاري، بسيار محتمل است كه سرمايهداران تقاضاهاي اتحاديهها را اجابت كنند. در حالي كه در دورانهاي ركود ـ و بيكاري زياد ـ جايي براي چنين تقاضاهايي باقي نميماند. اين شرايط يقينن در روند پيشرويها و عقبنشينيهاي مبارزهي طبقاتي سهيم هستند. اما كاهش مزدها و عضويت در اتحاديهها در طول سه دههي گذشته از طريق دور تجاري قابل توضيح نيست، همانطور كه “بهبود” اخير بهروشني نشان ميدهد كه، اين كاهش فقط ميتواند از طريق دامنه و قدرت يورش نئوليبرالي بر طبقهي كارگر،از طرفي، و كنسرواتيسم بوركراسي نيروي كار ايالت متحد، از طرف ديگر، توضيح داده شود. كنسرواتيسم بوركراسي نيروي كار ايالات متحد در دهههاي اخير نه نتها از طريق بيزاري مقامات اتحاديهاي از مبارزه، بلكه همچنين از طريق وابستهگي ديرپاي نيروي كار به حزب دموكرات، حزبي كه خود مدعي هواداري از سرمايهداري است، مشخص ميشود. هم كلينتون و هم اوباما، براي مثال، قولهاي انتخاباتي قابل ملاحظهاي به اتحاديهها دادند كه بهمحض دستيافتن به رياست جمهوري فراموش كردند. نه قول كلينتون مبني بر غيرقانوني كردن استفاده از جايگزينهاي دايمي براي كارگران اعتصابي، كه منع استراتژي مطلوب كرپوريشنها براي بهشكست كشاندن اتحاديه باشد، متحقق شد، و نه التزام اوباما به گذراندن قانون حق انتخاب آزاد كاركنان، كه در راي غيرمخفي براي بهرسميت شناختن اتحاديهها تجلي مييافت، عملي شد.
با اين حال حمايت از دموكراتها ادامه يافته است، حتا با وجودي كه عضويت در اتحاديهها و مزدها در دههي گذشته به نقطهي بحراني رسيد. در هر سال انتخاباتي كانديداهاي حزب دموكرات ميتوانند روي حمايت مالي و سياسي كلان اتحايهها براي كمپينهايشان حساب كنند، بدون برگشت يا با برگشتي ناچيز در ازاي حمايت اتحاديهها.
بيميلي مسئولان بالايي اتحاديهها در تغيير وضعيت موجود يقينن با درآمدهاي بسيار بلاي آنها، كه با حقوق مديران بسياري از كورپوريشها برابري ميكند، تقويت ميشود. همانطور كه نلسون ليشتناشتاين Nelson Lichtenstein، با مقايسهي رهبران اتحاديههاي ايالات متحد و اروپا، نوشت: اتحاديهها در ايالات متحد بهجايي رسيدهاند كه بزرگترين و پردرآمدترين قشر مقامات تمام وقت حقوقبگير در جنبش كارگري در سطح جهان را به استخدام در ميآورند…. نسبت كارگران حقوقبگير در ايالات متحد، در سالهاي پاياني 1950، چيزي حدود يك به سيصد بود، در حالي كه در اروپا بهطور متوسط اين نسبت تقريبن يك به دوهزار بود. ايالات متحد، در سال 1960، شستهزار مقام اتحاديهاي تمام وقت داشت، و اين در حالي بود كه، در مقام مقايسه، بريتانيا چهارهزار مقام اتحاديهاي داشت.xxxviii
آنچنان كه مارك برِنر Mark Brenner در يادداشتهاي كار گزارش ميدهد، مقامات اتحاديهاي “درآمدي بيش از 100.000 دلار در سال داشتهاند كه بين سالهاي 2000 و 2008 سه برابر شده است (سال 2008 با دادههاي كامل همراه است)، و تعداد كساني كه بيش از 150.000 دلار درآمد داشتهاند نيز در سال 2008 سه برابر شده است، نزديك به 10.000 مقامات اتحاديهاي و كارمندان بيش از 100.000 دلار حقوق داشتهاند، كه بالغ بر 1.2 بيليون دلار ميشود.” در واقع، پنج نفر اول از پردرآمدترين مقامات اتحاديهاي “بيش از نيم ميليون دلار فقط بهعنوان حقوق دريافت كردهاند، و پانزده نفر اول بيش از 400.000 دلار درآمد داشتهاند.” در يادداشتهاي برنر همچنين آمده است كه “مقاماتي كه بيش از 150.000 دلار درآمد داشتهاند جزء پنج درصد ثروتمندترين خانوادههاي امريكائي بودهاند. در ضمن، يك عضو معمولي اتحاديه، در سال 2008، بهطور متوسط 48.000 دلار و متوسط درآمد در ايالات متحد 40.000 دلار بوده است.”xxxix
وزن اين گذشته تاثير زيادي بر جنبش امروز طبقهي كارگر دارد، حتا در حالي كه طبقهي كارگر در امر مبارزه پختهتر ميشود.
تئوري و عمل
براي برگرداندن اين موج، كارگران اتحادياي كليد اصلي خواهند بود و جهتگيري اتحاديهاي بايد در مركز چشمانداز سياسي قرار گيرد. سوسياليستها بايد در اتحاديههايشان مشاركت كنند، ولو اين كه بوركراسي اتحاديهشان متصلب يا عملكرد آن غيردموكراتيك باشد.xl همانگونه كه لنين در كمونيسم چپ: چپروي كودكانه، به انقلابيون توصيه ميكند، بايد به هر گونه فداكاري تن در داد و بزرگترين موانع را برطرف ساخت تا اين كه بتوان بهطور سيستماتيك و با سرسختي و مصرانه و صبورانه درست در آن موسسات و در بين جمعيتها و اتحاديهها، ولو ارتجاعيترين آنها، كه تودهي پرولتر يا نيمه پرولتار در آن جا هست به تبليغ و ترويج پرداخت. اتحاديهها و كئوپراتيوهاي كارگري نيز (سازمانهاي اخير دستكم در برخي مواقع) همان سازمانهايي هستند كه در آنها توده هست.xli
دموكراسي اتحاديهاي با هدفگيري افزايش توان رزمندهگي بدنهي كارگري در درجهي اول اهميت قرار دارد. اما براي انجام اين هدف مراحل از پيش تعيين شدهاي كه بايد از آنها گذر كرد وجود ندارد.
همچنين سياستهاي رسمي رهبران اتحاديهاي لزومن نقش آنها را در مبارزهي طبقاتي تعيين نميكند. جان.ال.لوئيس رهبر كارگران معدن، كه اگر بنا به سياست رسمياش داوري شود، جمهوريخواهي سرسخت و ضد كمونيست بود، ميتوانست كانديدايي دور از ذهن براي رهبري مبارزهي اتحاديههاي صنعتي در سالهاي 1930 بهنظر رسد. با اين همه، لوئيس به اين تشخيص رسيد كه فدراسيون امريكائي كار (AFL)، با امتناع از متشكل كردن كارگران غيرماهر، جلوي رشد نيروي كار متشكل را ميگيرد. از اين روي به انشعاب در درون AFL دامن زد، كه مؤثرن منجر به برخي از اعتصابها شد. اين اعتصابات خود منجر به كنگرهي سازمانهاي صنفي (CIO) گرديدند.xlii لوئيس بر آن بود كه CIO را نيز بههمان شيوهي از بالا به پائين اداره كند كه سازمان معدنكاران متحد امريكا (UMWA) را اداره ميكرد. اما دامنهي مبارزهي طبقاتي اغلب مانع لوئيس از فرمانروايياش بر كارگراني ميشد كه اعتصابات و اشغال كارخانهها را عملن پيش ميبردند، بهويژه صنعت خودروسازي در سالهاي 1936 و 1937.
ماركسيسم براي فهم ويژهگي تزلزل رهبران اتحاديهاي بنيادي تئوريك بهدست ميدهد. در زير، كليف و گلوكاستاين طرحي عملي براي “كنش متقابل حزب انقلابي كه بخشهايي از بدنهي كارگري اتحاديهها را رهبري ميكند و مقامات اتحاديهاي ـ هم جناح چپ و هم در برخي مواقع جناح راست آن” ترسيم ميكنند:
اين كنش متقابل ميتواند در توسعهي مبارزهي طبقهي كارگر مفيد واقع شود، چرا كه حتا اگر چپترين عناصر بوركراسي نامطمئن و بيتبات از آب درآيند، اتحاد انقلابي موقت با آنان ميتواند در مجموع مهار بوركراسي را ضعيفتر كند. يك حزب انقلابي بايد بداند كه چهگونه از تقسيمبندي بين بوروكراتهاي چپ و راست، آناني كه آمادهي سخنوريهاي مبارزهجويانهاند (حتا اگر به آن عمل نكنند) و آناني كه آشكارا در همهي موارد شيوهي مصالحه در پيش ميگيرند، بهره بگيرد. توسط بهرهگيري از اين تقسيمبندي استقلال، اتكا بهنفس و ابتكار عمل بدنهي كارگري ميتواند تقويت شود، اما به يك شرط: حزب بايد اين را براي بدنهي كارگري روشن كند كه نبايد به مقامات چپ اعتماد كنند يا به سخنان راديكال باور آورند. حزب بايد پيوسته به بدنهي كارگري اتحاديهها يادآور شود كه اگر بوركراتها خود را حتا در راس جنبش كارگران مبارز قرار دهند، آنها اين كار را براي كنترل راحتتر جنبش انجام ميدهند.
اتحاد با بوركراتهاي چپ فقط وسيلهاي براي گسترش عمل است، حتا بهترين و راديكالترين سخنراني هرگز نبايد جايگزين خود كنش تودهي كارگران گردد. چنين اتحادي، مثل هر تاكتيك ديگري در عرصهي اتحاديهها بايد با يك سنجه، و تنها با يك سنجه، مورد ارزيابي قرار گيرد ـ خواه اين اتحاد منجر به افزايش فعاليت، تقويت اتكابهنفس و اعتلاي آگاهي كارگران گردد و خواه نه.xliii
تروتسكي در نوشتهاي در مورد بريتانيا به همين نكته اشاره دارد، “با تودهها هميشه، با رهبران بعضي مواقع، اما فقط تا وقتي كه آنها در پيشاپيش تودهها قرار داشته باشند.”xliv
در اين جا اين پرسش مطرح ميشود كه: آيا سوسياليستها بايد بهمنظور جايگزين شدن با اين “رهبران منزلزل” سعي در اشغال مسئوليتهاي اتحاديهاي نمايند؟xlv اين پرسش از طريق فرمولبندي كليف و گلوكاستاين در بالا پاسخ داده شده است، كه ارزش تكرار دارد: تمام تاكتيكهاي اتحاديهاي بايد با يك سنجه اندازهگيري شوند “فقط با يك سنجه ـ خواه اين اتحاد منجر به افزايش فعاليت، تقويت اتكابهنفس و اعتلاي آگاهي كارگران گردد و خواه نه.”xlvi در يك دورهي انقلابي ، وقتي كه اكثر كارگران درحال اعمال توانايي جنگي خود هستند و انقلاب در دستور قرار دارد، پاسخ سرراست است، چرا كه رهبران انقلابي اتحاديهاي به سهولت ميتوانند در همگامي با جنبش انقلابي عمل كنند. اما در دورههاي كم جنبوجوشتر، اين تصميمگيري بسيار سختتر است.
طي سه دههي گذشته بسياري از راديكالهاي متعهد به جنبش كارگري مواضع رهبري را در اتحاديهها بهدست آوردند، و تلاشهاشان ـ حتا در غيبت اوجگيري چشمگير مبارزهي طبقاتي ـ نتايج مهمي بهبار آورد. براي مثال، بهدليل فشار مداوم و گستردهي فعالين اتحاديهاي ضد جنگ، نشست AFK – CIO، به نفع لايحهاي مبتني بر برگشت “سريع” سربازان ايالات متحد از عراق راي داد، كه اين در واقع معكوس كردن روند دههها حمايت بيقيد و شرط جنبش كارگري ايالات متحد از امپرياليسم بود.xlvii
سوسياليستها نميتوانند نسبت به انتخاب ليستهاي اصلاحي دواطلبان رهبري اتحاديهها بيتفاوت باشند و بايد هر گام مشخصي كه به تحقق دموكراسي اتحاديهاي ميانجامد را مورد حمايت قرار دهند. با اين وجود، كسب يك جايگاه اتحاديهاي تمام وقت با اين مشكل همراه است كه براي رسيدن به توافق با كارفرمان پيوسته بايد با فشار زياد آنها روبهرو بود. اين فشار از بالا بهراحتي ميتواند، حتا در ميان با حسننيتترين رهبران اتحاديهاي، به كنسرواتيسم منتهي شود، بهويژه در غياب وزنهي متعادلكنندهي فشار از پائين، از طرف بدنهي كارگري.
بهاين دليل كه مخصوصن، رهبري انقلابي نه توسط عنوان بلكه توسط عمل ارزيابي ميشود ـ يعني تضمين عملي توانايي پيشتازان كارگري در سازماندهي و رهبري مبارزه از پائين، با يا بدون موافقت رهبران موجود اتحاديهاي. اگر اين گروه از پيشتازان اقليتي در ميان بدنهي كارگري باقي بهماند، آن وقت قوي كردن اعتماد بهنفس و نفوذ آنها ميتواند بهخوبي موثرترين تاكتيك را نشان دهد، كه يقيينن كسب موقعيتهاي رهبري اتحاديهاي نخواهد بود [در واقع، وجود رهبري انقلابي، بدون وجود يك گروه پيشتاز در پائين كه قادر به سازماندهي و رهبري در پائين باشد، عاطل و باطل خواهد بود ـ م].
كمك به متحد شدن اين اقليت پيش تاز ميتواند بهشيوههاي مختلف انجام گيرد، از متحد كردن آنها، در محل كار، با ديگر كارگراني كه خواهان دفاع از حقوق اتحاديهاي هستند تا قرار گرفتن در كنار كساني كه راي منفي به قراردادهاي تخفيفي دادهاند. حتا اگر راي اعضا براي يك قرارداد 90 درصد بهنفع و فقط 10 درصد عليه آنها باشد، سوسياليستها ميتوانند بسيار موثرتر باشند اگر بر متحد كردن و گسترش نفوذ اين اقليت كوچك اما مبارز تمركز كنند تا كسب موقعيتهاي رسمي رهبري اتحاديه.
كليف و گلوكاستاين همچنين به توضيح انظباط لازم براي اعضاي حزب انقلابي كه در اتحاديهها كار ميكنند ميپردازند:
بايد كنترل جمعي توسط حزب بر فرد و تابعيتاش از هستهي حزبي در محل كار يا از شاخهي محلي حزب وجود داشته باشد…. مبارزه براي انتخاب هر مقام حزبي بايد تكمله و نه جايگزيني براي فعاليت كارگران باشد. انتخابات در اتحاديه بايد منجر به افزايش قدرت بدنهي كارگري شود، و نه جايگزين آن.xlviii
اهميت چشمانداز
تئوري ماركسيستي، امروز براي سوسياليستها در اتحاديهها آغازگاهي در اختيار ميگذارد، اما فقط يك آغازگاه. هيچ فرمولي براي كاربست متد ماركسيستي در اتحاديههاي منفرد در مقاطع ويژهي مبارزهي طبقاتي كه در پيش است وجود ندارد. اتحاديهها در خلاء مذاكره نميكنند و رهبران اتحاديهاي بهتنهايي آيندهي مبارزهي طبقاتي را رقم نميزنند. استراتژيها و تاكتيكها بايد در عمل مشخص شوند، و با فاكتورهاي زيادي كه توازن نيروهاي طبقاتي را در هر لحظهي مفروض تعيين ميكنند ـ فاكتورهايي كه نه ايستا، بلكه پيوسته در حال تغييراند ـ انطباق يابند. آن فرقههايي كه پيوسته “خيانت مقامات اتحاديهاي” را بهمثابهي مانع اصلي پيشرفت مبارزهي طبقاتي در چشمانداز دارند (كه با فراخوان مداوم براي “اعتصاب عمومي” بدون توجه به وضعيت واقعي روابط طبقاتي همراه است) از متد ماركسيستي بسيار پرتاند. همانطور كه لوكزامبورگ در اعتصاب تودهاي، كه مدت كوتاهي پس از انقلاب 1905 روسيه نوشته شده است، بيان ميدارد، اگر انقلاب روسيه چيزي به ما ميآموزد، قبل از هر چيز به ما ميآموزد كه اعتصاب تودهاي نه بهطور مصنوعي “ساخته شد“، نه الابختكي در بارهاش ميشود “تصميمگرفت“، و نه “ترويج شدني” است، بلكه پديدهاي تاريخي است، كه در يك لحظهي مشخص از شرايط اجتماعي اجتنابناپذير تاريخي منتج ميشود. بنا بر اين، نه از طريق گمانهزنيهاي انتزاعي در بارهي احتمال يا عدم احتمال، سودمندي يا زيانباري آن، بلكه فقط از طريق بررسي آن عوامل و شرايط اجتماعي كه اعتصاب تودهاي از بطن آنها، در مرحلهي كنوني مبارزهي طبقاتي، رشد ميكند ـ به عبارتي ديگر، نه از طريق نقد ذهني اعتصاب تودهاي از چشمانداز تمنيات دل، بلكه فقط از طريق بررسي عيني سرمنشاءهاي آن از چشمانداز آنچه كه تاريجن اجتنابناپذير است، كه ميتوان مساله را درك يا حتا مورد بحث قرار دارد.xlix
استراتژيها و تاكتيكها بايد از طريق ارزيابي هم عوامل ذهني و هم عوامل عيني در هر مرحلهي مشخص تاريخي تعيين شوند. جيمز كانن Jamse P. Canon، بنيانگذار جنبش تروتسكيستي ايالات متحد، اهميت اين پروسه را اينچنين توضيح ميدهد: “نخستين گام مسالهي چشمانداز است. به كجا ميرويم، چه عواملي در مسير هستند، و روند عمومي چيست؟ نخست لازم است كه اين گام را روشن كنيم.”l
پيشبيني جهت آتي مبارزهي طبقاتي در ايجاد يك چشمانداز جايگاه بسيار با اهميتي دارد. در همان مقاله، كانن اهميت قطعنامهي مي 1928 حزب كمونيست در باره ي اتحاديهها را طرح كرد ـ قطعنامهاي كه در آن “ركود صنعتي در حال رشد و تاثيراتاش بر راديكال كردن كارگران“، سالها قبل از اوجگيري مبارزات اتحاديههاي صنعتي در خلال بحران بزرگ، پيش بيني شده بود. كانن، با دقت چشمگيري، ادامه ميدهد،
اين قطعنامه ناآراميهاي در حال رشد كارگران را پيشبيني ميكند و در آن چشماندازي از مبارزات گسترده را ميبيند، بهويژه در آن زمينههايي كه كارگران متشكل نيستند، از قبيل صنايع خودرو، لاستيك، نساجي و بستهبندي گوشت. تودههاي عظيمي از كارگران در اين صنايع اشتغال دارند، كه بهشدت استثمار ميشوند و حمايت اتحاديههاي موجود آنها را در برنميگيرد، و روحيهي مبارزاتي آنها در حال رشد است.
اين عوامل جهتگيري ما را تعيين ميكنند، تنها خط ممكن براي حزب كمونيست در وضعيت كنوني حساب كردن روي ناآراميِ در حال رشد كارگران و خواست فزآيندهشان براي مبارزه و قراردادن تكيهي اصلي و مركز ثقل كار اتحاديهاي حزب بر سازماندهي غيرمتشكلها و آمادهكردن براي اعتصابات.li
تشخيص زمان نزديك شدن يك اوج ناگهاني در مبارزهي طبقاتي، بهمنظور داشتن آمادگي بههنگام فرا رسيدناش، ضروري است. فوران مبارزهي طبقاتي در ويسكانسين، و در حقيقت سراسر منطقهي غرب مياني، حاكي از سرآغازي از نبرد در دور آتي نزاع طبقاتي است. نزاعي كه بر بستر يك بحران اقتصادي طولاني و سخت كه با يورش بحران بزرگ شروع شد، و هنوز بهرغم احياي سودهاي كورپوريشني هيچ نشاني از رونق دوباره را از خود نشان نداده است، اتفاق ميافتد. با وجودي كه تندرويهاي سياست نئوليبرالي منجر به نابودي مالي 2008 شد، نئوليبراليسم اما سمج است. طبقهي كورپوريشنها يورش خود به كارگران را همچنان ادامه خواهد داد تا فرا رسيدن آن زماني كه مبارزهي طبقاتي تغيير در توازن نيروهاي طبقاتي را تحميل كند.
چالشها، پيروزيها، و شكستهاي زيادي را در پيش خواهيم داشت. اينها در فرآيند انقلابي، كه در خلال آن حزب انقلابي خود را آمادهي رهبري خودرهاني طبقهي كارگر ميكند ـ در حالي كه طبقهي كارگر خود را نه فقط آمادهي سرنگوني سيستم، بلكه همچنين آمادهي ادارهي جامعه به نفع اكثريت وسيع انسانها ميكند ـ اجتنابناپذيرند.
پینوشتها:
- ikarl Marx, “Value, Price and Profit,” in Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, Vol. 20 (New York: International Publishers, 1985), 146.
- Karl Marx and Frederick Engels, “The Communist Manifesto,” in Phil Gasper, ed., The Communist Manifesto: A Road Map to History’s Most Important Political Document (Chicago: Haymarket Books, 2005), 39.
- Quoted in Alexander Cockburn and Ken Silverstein, Washington Babylon (New York: Verso, 1996), 11.
- Jia Lynn Yang, ”Corporate profits hit record rate,” Washington Post, November 23, 2010.
- Sharon Smith, Subterranean Fire: A History of Working-Class Radicalism in the United States (Chicago: Haymarket Books, 2006), 231.
- Andrew Ross Sorkin, “A bridge loan? U.S. should guide G.M. in a chapter 11,” New York Times, November 17, 2008. Sorkin’s wage claim was refuted by Art Levine, “Smart ways to a bailout—step 1: stop demonizing the UAW,” Huffington Post, November 24, 2008.
- Mark Brenner and Jane Slaughter, “Cutting wages won’t solve Detroit 3’s crisis,” Detroit News, December 4, 2008.
- U.S. Department of Labor, Bureau of Labor Statistics, Economic News Release: Union Members Summary, January 21, 2011.
- Ibid.
- Dennis Cauchon, “Wisconsin one of 41 states where public workers earn more,” USA Today, March 2, 2011. This and other false claims are refuted by Petrino DiLeo, “Seven deadly lies about public-sector workers,” Socialistworker.org, March 10, 2011.
- Aongus Ó Murchadha, “Workers draw the line in Wisconsin,” Socialistworker,org, February 16, 2011. Lee Sustar, “Do or Die in Wisconsin,” Socialistworker.org, March 10, 2011.
- Phil Gasper, “Class Struggle in Wisconsin,” International Socialist Review, Issue 77, May–June 2011.
- Walker’s bill strips public-sector workers of the right to bargain collectively over anything other than wages; ends the automatic payment of union dues; and forces unions to hold votes each year to recertify their status as bargaining units. See Lee Sustar, “Class war in Wisconsin,” Socialistworker.org, February 18, 2011.
- See, for example, Danny Hakim and Tomas Kaplan, “Cuomo Urges Broad Limits to N.Y. Public Pensions,” New York Times, June 8, 2011.
- New York Times/CBS News poll, published February 28, 2011.
- News report, NBC 15, Madison, Wisconsin.www.nbc15.com/news/headlines/WEAC_Urging_Members_To_Come_To_Madison_116366454.html.
- John Nichols, “Tens of Thousands Rally in Wisconsin to Declare: ‘This Fight is NOT Over!’” Nation, May 16, 2011.
- “Walkerville tent city—we shall not be moved,” Defend Wisconsin. Available at www.defendwisconsin.org/2011/06/02/walkerville-tent-city-we-shall-not-be-moved/.
- Akito Yoshikane, “Quiet on the Labor Front: 2010 Strikes and Lockouts Were Second Lowest on Record,” Working In These Times, February 9, 2011.
- BLS, op cit. And BLS, www.bls.gov/opub/cwc/archive/fall1996art5.pdf.
- Frederick Engels, The Condition of the Working Class in England (1845), in Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, Vol. 4 (New York: International Publishers, 1975), 507.
- Marx and Engels, “Communist Manifesto” (Gasper edition), 53.
- Hal Draper, Karl Marx’s Theory of Revolution, Volume II: The Politics of Social Classes (New York: Monthly Review Press, 1978), 42.
- Karl Marx, The German Ideology, in Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, Vol. 5 (New York: International Publishers, 1976), 53.
- Karl Marx, The Poverty of Philosophy, in Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, Vol. 6 (New York: International Publishers, 1976), 211.
- Engels, The Condition of the Working Class in England, in Collected Works, Vol. 5, 512.
- Draper, 98.
- Tony Cliff and Donny Gluckstein, Marxism and Trade Union Struggle: The General Strike of 1926 (London: Bookmarks, 1986), 32.
- Draper, 107.
- V. I. Lenin, “On Strikes,” Collected Works, Vol. 4 (Moscow: Progress Publishers, 1977), 315.
- V. I. Lenin, What Is to be Done?, Collected Works, Vol. 5 (Moscow: Progress Publishers, 1977), 384. It is worth keeping in mind that Lenin was arguing against “economists” who underestimated the need for revolutionary politics in the class struggle.
- V. I. Lenin, “The Reorganization of the Party,” Collected Works, Vol. 10 (Moscow: Progress Publishers, 1978), 32.
- Quoted in Cliff and Gluckstein, 30.
- Cliff and Gluckstein, 31.
- While this article is meant to outline in broad strokes the key contributions of Marxism to a theory of trade unions under capitalism, it is worth mentioning, Marx and Engels’ confusing formulation of the “aristocracy of labor” to describe craft unions in advanced capitalist economies (this formulation was repeated later by Lenin). Sometimes the labor aristocracy referred to craft unions’ unwillingness to organize the mass of unskilled workers. At other times, Marx and Engels appeared to develop a theory (again, echoed by Lenin) that workers in advanced capitalist societies reaped some benefits due to imperialism. See Draper, 105-08.
- Richard Hyman, Marxism and the Sociology of Trade Unionism (London: Pluto Press, 1971), 9.
- Rosa Luxemburg, The Mass Strike, the Political Party, and the Trade Unions, in The Essential Rosa Luxemburg (Chicago, Haymarket Books, 2008), 177.
- Nelson Lichtenstein, State of the Union: A Century of American Labor (Princeton: Princeton University Press, 2002), 125.
- Mark Brenner, “Unions’ Top-Heavy Salaries a Drag on Organizing,” Labor Notes, March 15, 2010.http://labornotes.org/2010/02/unions’-top-heavy-salaries-drag-organizing.
- In the first decades of the twentieth century, participation in the American Federation of Labor (AFL), the exclusionary craft union federation that dominated the U.S. labor in the early twentieth century, was a source of harsh debate among labor radicals. The Industrial Workers of the World (IWW) was formed as an explicitly revolutionary alternative to the AFL.
- Lenin, Left-wing Communism: An Infantile Disorder, in Collected Works Vol. 31, (Moscow: Progress Publishers, 1982), 53.
- The CIO was formed as the Committee for Industrial Organization, out of a split within the conservative American Federation of Labor over opening unions’ doors to unskilled workers. In 1937, the CIO formally separated itself, becoming the Congress of Industrial Organization.
- Cliff and Gluckstein, 31-32.
- Trotsky, Writings on Britain (London: New Park, 1974), Vol. 2, 191.
- This refers to full-time office, although the same criteria apply to positions on union negotiating committees and other positions within the apparatus.
- Cliff and Gluckstein, 31-2.
- U.S. Labor Against the War press release, “AFL-CIO says, ‘Bring the troops home!’” July 27, 2005.www.uslaboragainstwar.org/article.php?id=8626.
- Cliff and Gluckstein, 34.
- Rosa Luxemburg, The Mass Strike, 117–18.
- James P. Cannon and the Early Years of American Communism. Selected Writings and Speeches, 1920-1928 (New York: Spartacist Publishing Company, 1992), 513.
- Ibid.