سیری در شعری از جهانگیر صداقت فر

dmr3421جهانگیر صداقت فر

 منتشر شده در دایره المعارف روشنگری

توانا بود هر که “دارا” بود  

ز “ثروت” دل‌ پیر برنا بود    

سرچشمه:

سایت اخبار روز

http://www.akhbar-rooz.com

·       چه پند است این، چه پند است این، چه پند است

·       چه پنداری پلید و ناپسند است:

·       کجا بر تر بود علم از ز‌ر   و سیم؟

·       چرا از راست گفتن می ‌‌هراسیم؟

·       کجا دیدی که علم آمخته پیری

·       شود برنا دل‌ از روشن ضمیری ؟

·       توانگر باشی‌ ار تو، دل‌ جوانی‌

·       نخواهی پیر شد تا گنج بانی‌

·       تو را ثروت رهاند از بلایا

·       نباشد مر تو را تشویش ِ فردا

·       ندیدم مفلسی را شاد باشد

·       مگر درویش ِ مادرزاد باشد! 

·       هر آن کس را که روی سفره نان است

·       ز غم فارغ، دلش دائم جوان است 

·       چه سود ار علم باشد نان نباشد

·       خیال آسودگی امکان نباشد 

·       گرت بی‌ آب و نانی کرده بیداد

·       نمی آید به کارت علم، استاد ! 

·       به روز ار باشدت معده گرسنه

·       و جان در زمهریر ِ شب برهنه: 

·       در آن محنتکده مکتب حرام است

·       نه‌ “شیمی‌” چاشت، نه‌ “هندسه” شا‌م است 

·       فقیر ِ عالم، آن یک لا قبا مرد

·       که در دانش پژوهی عمر سر کرد، 

·       که دل‌ خوش داشت با بی‌ مایه القاب:

·       جنابِ  دکتر و ماه ِ جهانتاب، 

·       نه‌ ا ش همدم نه‌ ا ش یک یار جانی ‌است

·       به گردش فوج اصحابِ زبانی‌ ‌ست 

·       بجز “به‌‌‌ به‌‌‌” کلام او نیرزد

·       به‌‌‌ دیناری تمام ِ او نیرزد 

·       ز آیاتِ   کتابِ   آسمانی

·       نصیبش طعنه‌ های لنترانی ! 

·       توانگر دائم اما فارغ البال

·       خردمند و هنر پرور، خوش اقبال

·       توانگر در همه فنّ اوستاد است

·       نماد داد و عدل و اعتماد است 

·       خود از پشتِ  شهان ِ پیشداد است

·       خلف زاد ِ کیان ِ و کیقباد است !

***

·       اگر چه پندِ  پیر ِ طوس، ‌ای دوست

·       به‌‌‌ جای خود بسی‌ نغز است و نیکو ست 

·       مرا پس پشتِ عمری آزمودن:

·       به‌‌‌ دستان ِ تهی الماس سودن ! 

·       من از باری که پروردم، نخوردم

·       ز کشتِ خویش جز حسرت نبردم

·       ز دانش چنته ام هر چند پر بود

·       به سفره قاتق ِ نانی نیافزود

*** 

·       ز من بشنو هلا ‌ای جان ِ فرزند

·       به اندرز ِ نیاکان گوش بر بند

·       تو را پیرانه سر آن دستگیر است

·       که خود از خوان ِ رنگین تو سیر است

·       “توان” بی‌ مال و مکنت ریشخند است

·       تناقض نه‌، فریب است و چرند است 

·       ز زر شأن و مقام   آید پدیدار

·       ز دانائی غم و تشویش و ادبار 

·       من این را با تو گفتم، بر حذر باش

·       برو دنبال ِ مال و سیم و ز ر باش.

پایان

·       عنوان این شعر جهانگیر صداقت فر از محتوای آن پرده برمی دارد:

·       این شعر  میدان رویاروئی جهانگیر صداقت فر با ابوالقاسم فردوسی است.

·       اختلاف نظری آشکار میان دو شاعر با فاصله زمانی حدود 1000 سال.

·       ما باید بر طبق معمول، این شعر را نخست تجزیه و بعد تحلیل کنیم.

توانا بود هر که “دارا” بود

ز “ثروت” دل‌ پیر برنا بود 

·       معنی تحت اللفظی بیت (عنوان شعر):

·       پیش شرط توانائی، ثروتمندی است و پیش شرط برنائی، ثروت است. 

1

 توانا بود هر که “دارا” بود

·       جهانگیر صداقت فر بر خلاف حکیم طوس، پیش شرط توانائی را نه دانائی، بلکه دارائی می داند.

·       نظر شاعر  در این مصراع را سعدی پیشاپیش نمایندگی کرده است:

هر که را زر در ترازو ست، زور در بازو ست.

·       بنظر سعدی، توانا بود هر که دارا بود.

·       یعنی برای توانا شدن باید زر اندوزی کرد.

·       ما در روند تحلیل اشعار و افکار سعدی بکرات به این نتیجه رسیده ایم که بندرت می توان در مقیاس جهانی حتی مکتبی فلسفی و یا معرفتی ـ نظری پیدا کرد که خطوط اساسی اش در گنجینه فلسفی شیخ شیراز یافت نشوند.

2

·       اکنون بار دیگر همین پدیده را تجربه می کنیم:

·       شاعری چندین قرن پس از مرگ سعدی، به همان نتیجه ای می رسد که سعدی رسیده است.

·       سؤال اما این است که چرا و به چه دلیل؟

·       ما به احتمال قوی در روند تحلیل این شعر به این پرسش نیز پاسخ خواهیم یافت.

3

هر که را زر در ترازو ست، زور در بازو ست.

·       سعدی با حکیم طوس اختلاف نظر جدی دارد:

·       حکیم طوس پیش شرط توانائی را دارائی معنوی (دانائی) می داند.

·       سعدی اما پیش شرط توانائی را بسان جهانگیر صداقت فر دارائی مادی (زر) می داند.

·       دارائی بنظر ما همیشه دیالک تیکی از مادی و معنوی است.

4

هر که را زر در ترازو ست، زور در بازو ست.

·       بنابرین می توان گفت که حکیم طوس و شیخ شیراز هر کدام نصفی از حقیقت عینی را نمایندگی کرده اند.

·       تئوری سعدی در این زمینه ـ بی اعتنا به اینکه خود او به عمق آن واقف بوده و یا نه ـ عطر ماتریالیستی ـ تاریخی با خود دارد:

·       سعدی ثروت مادی را منشاء قدرت می داند.

·       می توان گفت که حق با سعدی است:

·       قدرت اقتصادی تعیین کننده قدرت سیاسی و اجتماعی و فکری و فرهنگی و غیره است.

5

 هر که را زر در ترازو ست، زور در بازو ست.

·       کشف بزرگ مارکس موسوم به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» نیز حاکی از آن است که بنی بشر قبل از پرداختن به تفکر، هنر، فلسفه، اخلاق، مذهب و غیره باید نیازهای اولیه خود را تولید کند:

·       خوراک، پوشاک، مسکن و غیره را.

·       یعنی ثروت اجتماعی را.

·       با شکم خالی نمی توان کسب دانش کرد، کتاب خواند، شعر گفت، فلسفه بافی کرد، موعظه مذهبی و یا اخلاقی شنید.

·       تولید مایحتاج اولیه بر معنویات تقدم دارد.

6

 توانا بود هر که دانا بود.

·       نظر حکیم طوس نیز به نوبه خود درست است:

·       دانائی پیش شرط توانائی است.

·       هیچ کاری بدون شناخت و شعور امکان پذیر نیست:

·       هر کاری از کله می گذرد:

·       هر کرد و کاری اندیشیده، برنامه ریزی شده و هدفمند است:

·       عمله و بنا قبل از بنای خانه، مدل فکری خانه را باید در کله خود بسازند.

·       بعد با مواد و مصالح ساختمانی مدل فکری خانه را مادیت بخشند.

·       بنابرین می توام گفت که توانا بود هر که بلحاظ مادی و معنوی دارا بود.

7

ز “ثروت” دل‌ پیر برنا بود

·       جهانگیر صداقت فر با صدور این حکم عملا در مقابل حکیم طوس جبهه می گیرد:

·       حکیم طوس دانش را سرچشمه برنائی انسانی می داند.

·       جهانگیر صداقت فر اما ثروت مادی را.

·       بنظر ما حق با حکیم طوس است.

·       شناخت و شعور (فلسفه، خرد) به شادابی روح و به برنائی روحی و روانی انسانی منجر می شود، حتی اگر ثروت چشمگیری در دسترس نباشد.

·       در غیاب دانش اما ثروت چه بسا به تخریب جسم و روح منجر می شود.

·       ثروت مادی اگرچه  امنیت مادی نصیب ثروتمند می سازد، ولی در غیاب شناخت و شعور می تواند به تخریب جسمی، روحی و روانی  او منجر شود.

·       بخش اعظم بیماران روانی از طبقات دارا تشکیل می یابد.

·       دلیل این اختلالات و نابسامانی های روحی و روانی در شیوه زیست انگل واره و یا فارغ از رنج کار است.

 

·       دختر شاه دست به انتحار می زند.

·       مادرش از کلکسیون قرص های روانی سخن بر لب دارد.

·       بنی بشر باید در روند کار و ببرکت کار ماهیت خود را تحقق بخشد و به زندگی خود معنا دهد.

·       ثروت اما بنی بشر را از رنج کار معاف می کند و به ذلت معنوی و روحی و روانی می کشد.

  چه پند است این، چه پند است این، چه پند است

چه پنداری پلید و ناپسند است:

کجا بر تر بود علم از ز‌ر   و سیم؟

چرا از راست گفتن می ‌‌هراسیم؟

·       معنی تحت اللفظی:

·       این چه پندی است!

·       این چه پندار کثیف و ناپسندی است!

·       چرا باید علم برتر از سیم و زر باشد؟

·       چرا باید از بیان حقیقت هراس داشته باشیم؟

1

·       چالش فکری شاعر با حکیم طوس و پیروان او با همین دو بیت آغازین شعر آغاز می شود.

·       دل شاعر انگار از یقین مطلق لبریز است.

 

·       چرا و به چه دلیل ما چنین استنباط می کنیم؟

2

·       دلیل ما این است که شاعر هنوز از در وارد نشده، سکنه خانه را به رگبار مسلسل می بندد و با دگر اندیش طوس و پیروان انگشت شمار او آن می کند که بعضی از هم میهنان شاعر با دگراندیشان دیگر و بیشک با خود شاعر کرده اند.  

3

چه پند است این، چه پند است این، چه پند است

·       شاعر تئوری اجتماعی حکیم طوس را با پندیات این و آن عوضی گرفته است.

·       او فکر می کند که فردوسی یکی از شعرای فئودالی و یا بنده داری است تا به جای تفکر عمیق و اساسی، دست و دل بازانه سفره دل باز کند، تا خوانندگان شکمی از عزای پند و اندرز در آورند.

·       ما فکر نمی کنیم که فردوسی اهل صدور پند و اندرز است.

·       ما استنباط بکلی دیگری از حکیم طوس داریم.

·       ولی کس چه می داند.

·       شاید حق با شاعر باشد.  

4

چه پنداری پلید و ناپسند است:

·       شاعر ـ شاید به دیکتات قوانین صوری شعر ـ حتی پا فراتر می نهد و تئوری حکیم طوس را پنداری پلید و زشت جا می زند.

·       باید در روند تحلیل شعر با دلایل شاعر آشنا شویم.

·       داوری شتابزده جایز نیست.

·       شاید حق با شاعر باشد.

5

کجا بر تر بود علم از ز‌ر   و سیم؟

چرا از راست گفتن می ‌‌هراسیم؟

·       شاعر در این بیت، سنگ تمام می گذارد و فردوسی و پیروان او را مشتی ترسو و عملا دروغگو می داند.

·       ضمنا با یقینی خارائین، سؤال استراتژیکی خود را مثل تک خالی بر روی میز چالش فکری می کوبد:

کجا بر تر بود علم از ز‌ر   و سیم؟

·       ما سعی می کنیم پاسخی به پرسش استراتژیکی شاعر سرهم بندی کنیم و با ترس و لرز بر زبان رانیم:

6

توانا بود، هر که دانا بود

·       اولا حکیم طوس نگفته که علم بهتر از زر و سیم است.

·       حکیم طوس دانائی را، حکمت (فلسفه و یا خرد) را سرچشمه توانائی می داند.

·       تفاوت و تضاد فکری شاعر با حکیم طوس همین جا ست.

·       شاعر دانائی را در علوم منفرد معینی خلاصه می کند و به این نتیجه می رسد که زر و سیم برتر از علم است.

·       بعد در ادامه شعر، خود را عالم الدهر جا خواهد زد تا دلیل تجربی بر بطلان تئوری حکیم طوس هم سر هم بندی کند.

·       شاعر احتمالا معماری خوانده اند و از قبل علم منفرد معماری امرار معاش کرده اند.

·       تفاوت حکمت و یا فلسفه با علوم منفرد اما از زمین تا کهکشان است.

·       برای درک این تفاوت عظیم می توان به مقایسه عمر خیام با حکیم طوس دست زد.

7

·       موضوع حکمت و یا فلسفه عام ترین قوانین و قانونمندی های هستی بطور کلی (طبیعت، جامعه و تفکر)  است.

·       در حالیکه علم معماری ـ به عنوان مثال ـ علم عرصه محدود و معینی از هستی است.

·       علم معماری در بهترین حالت می تواند اجزائی دست و پا شکسته از علوم منفرد دیگر از قبل شیمی و فیزیک و معدن شناسی و شاید هم استه تیک و غیره را شامل شود.

·       در اهمیت علوم منفرد شکی نیست.

·       دانائی مورد نظر حکیم طوس اما حکمت و یا فلسفه است که دستاوردهای علوم دیگر را نیز برای تدقیق احکام و قوانین خویش به خدمت می گیرد و ضمنا متد و اسلوب فلسفی در اختیار علوم منفرد قرار می دهد تا بتوانند بیاندیشند و نتایج آزمایشات مربوطه را جمع بندی کنند و توسعه یابند.

·       چه بسا علمای علوم منفرد که عاجز از خوداندیشی اند و بکلی خرفت و پخمه و کودن اند.

8

کجا بر تر بود علم از ز‌ر   و سیم؟

·       بر خلاف پندار شاعر، سیم و زر برتر از دانائی و حتی علوم منفرد نیست. 

·       به عنوان مثال، کسی که خورجینی مملو از سکه های زر دارد، می تواند به دلیل حماقت و نادانی در مقابل معضلات زندگی به زانو درآید.

·       در حالیکه همان مهندس شیمی و یا معماری گلیم خود را ببرکت خوداندیشی و راه حل یابی از موج حادثه بدر برد.

·       به همین دلیل هم است که یک در صد ثروتمند جهان گرفتار در چنگ ددان جهانخوار به گله ای از علما و فلاسفه و تکنوکرات های متعلق به رشته های مختلف علمی و فنی نیاز صرفنظر ناپذیر دارند.

·       ما به عنوان مثال یکی از فلاسفه سرسپرده ی طبقه حاکمه را نام می بریم و فهرستی از جوایزی ارائه می دهیم که طبقه حاکمه ارزانی اش داشته است:

 یورگن هابرمس (متولد 1929 دوسلدورف)

جامعه شناس و فیلسوف آلمانی

از نمایندگان تئوری انتقادی (مابعد مکتب فرانکفورت)

پیوند دهنده ماتریالیسم تاریخی با پراگماتیسم آمریکائی، با تئوری توسعه پیاگت و با روانکاوی فروید

از پیروان تئوری دیسکورس اخلاق و حقوق کارل اوتو اپل

نماینده تئوری عمل مبتنی بر بحث

از فلاسفه بورژوائی واپسین و معاصر

جوایز دریافتی هابرمس

نام جایزه ها

جایزه تئودور آدورنو

جایزه خواهران شول

جایزه گوتفرید ویلهلم لایب نیتس

جایزه زورنینگ دانشگاه کوپنهاک

جایزه کارل یاسپرس

تئودور هویس

جایزه صلح تجارت کتاب

جایزه پرینس فون آستورین

جایزه کیوتو (50 میلیون ین)

جایزه افتخاری هولبرگ (5700000 یورو)

جایزه هولبرگ (520 هزار یورو)

جایزه برونو کرایسکی

جایزه دولت نورد راین وستفالین

جایزه اروپا  (50 هزار یورو)

9

·       این مهره دانشگاهی تازه یکی از مهره های دست چندم است.

·       طبقه حاکمه بر صدها هزار از همین مهره ها تکیه کرده است که در همه زمینه های جامعه دستیارش هستند.

·       صاحبان سیم و زر بدون اتکا بر صاحبان علوم و فنون نمی توانند کمترین کاری از پیش ببرند.

10

کجا بر تر بود علم از ز‌ر   و سیم؟

·       ما برای پاسخ به این پرسش استراتژیکی شاعر، جامعه بشری بطور کلی را مورد بررسی قرار می دهیم:

·       شالوده جامعه ـ بی اعتنا به فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی حاکم ـ بر شیوه تولید مایحتاج مادی جامعه استوار می شود.

·       شیوه تولید مادی جامعه اما از وحدت دیالک تیکی نیروهای مولده و مناسبات تولیدی تشکیل می یابد.

·       رابطه مناسبات تولیدی با نیروهای مولده، رابطه فرم با محتوا ست، رابطه ظرف با مظروف است.

·       و در رابطه فرم با محتوا، نقش تعیین کننده از آن محتوا (مظروف، نیروهای مولده) است.

·       این محتوای هر چیز است که فرم درخور خود را در تحلیل نهائی تعیین می کند.

·       در قلب نیروهای مولده انسان قرار دارد که از کانال او انرژی جسمی و روحی وارد روند تولید می شود:

·       هر کرد و کار، دیالک تیکی از کار جسمی و فکری است.

·       انسان مولد که جامعه بشری بر شانه هایش قرار دارد و حمل می شود، جولانگاه دیالک تیک کار مادی و کار فکری است:

·       جولانگاه دیالک تیک توانائی و دانائی است.

·       بدون دانائی تولید مایحتاج مادی جامعه بشری محال است.

11

 کجا بر تر بود علم از ز‌ر   و سیم؟

·       به همین دلیل است که امروزه علم به نیروی مولده  بلاواسطه بدل شده است.

·       دیری است که علم که برای تولید و توسعه فنی جامعه و جهان صرفنظر ناپذیر است.  

  

·       از شاعر چه پنهان که ما دیری است که در عصر انقلاب علمی ـ  فنی بسر می بریم.

·       انقلاب علمی ـ فنی نیروی محرکه روندهای تحول اجتماعی بزرگی است که مشخصه دوران معاصر است.

·       به قول مارکس «انقلاب ها لکوموتیو تاریخ اند.» 

·       این بدان معنی است که در عصر حاضر علم به لکوموتیو جامعه و جهان بدل شده است.

·       به همین دلیل نه تنها باید به حکیم سرخ طوس حق داد، بلکه ضمنا باید از درایت و تیز اندیشی خارق العاده او ـ آنهم در هزار سال پیش ـ دچار حیرت گشت و لب به تحسین و ستایش گشود.

12

 کجا بر تر بود علم از ز‌ر   و سیم؟

·       امروزه هر شاگرد مدرسه ای در جهان می داند که «نو هاو» (know how) در هر زمینه ای از چه قدر و ارزش بی بدیلی برخوردار است.

·       بخش اعظم جاسوسی های بین المللی دیری است که اختصاص به همین مسئله دارد، یعنی به دانائی  مربوط می شود.

·       به همین دلیل است که در هر دانشگاه و شرکت و کارخانه ای از اسرار علمی و فنی بسان مردمک چشم حراست به عمل می آید.

·       حتی یأجوج و مأجوج در کشور شاعر به طمع همین «نو هاو» سیاسی، یوشکاف فیشر ـ سیاستمدار  سبز آلمان ـ را  با دست و دل بازی از کیسه ملت به کشور دعوت می کند.

کجا دیدی که علم آمخته پیری

شود برنا دل‌ از روشن ضمیری ؟

توانگر باشی‌ ار تو، دل‌ جوانی‌

نخواهی پیر شد تا گنج بانی‌

·       معنی تحت اللفظی:

·       کجا دیده ای که پیر دانشمندی به برکت دانش برنا شود؟

·       اگر کسی توانگر باشد، دلش جوان می گردد و تا زمانی که گنج دارد، پیر نمی شود.

·       شاعر پس از نفی ادعای حکیم طوس، بلافاصله به استدلال می پردازد:

1

کجا دیدی که علم آمخته پیری

شود برنا دل‌ از روشن ضمیری؟

·       شاعر برای اثبات بطلان حکم حکیم طوس، مبنی بر اینکه «ز دانش دل پیر برنا بود»، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک روشن ضمیری و برنا دلی بسط و تعمیم می دهد:

·       بنظر شاعر روشن ضمیری به مثابه وسیله قادر به انجام فونکسیون مورد نظر حکیم طوس، مبنی بر برنا سازی دل پیر نیست.

·       شاعر در این زمینه دلیل تجربی نمی بیند.

  

2

کجا دیدی که علم آمخته پیری

شود برنا دل‌ از روشن ضمیری؟

·       ضمنا می توان گفت که شاعر دیالک تیک علت و معلول را نیز به شکل دیالک تیک علم آموزی و روشن ضمیری از سوئی و دیالک تیک روشن ضمیری و برنا دلی از سوی بسط و تعمیم می دهد و انکار می کند:

·       بنظر شاعر، علم آموزی ـ به مثابه علت ـ معلول روشن ضمیری را و روشن ضمیری ـ به مثابه علت ـ معلول برنا دلی را به دنبال نمی آورد.

·       دلیل شاعر در این مورد نیز این است که تجربه چنین چیزی را نشان نمی دهد.

3

توانگر باشی‌ ار تو، دل‌ جوانی‌

نخواهی پیر شد تا گنج بانی‌

·       شاعر در این بیت، نظر حکیم طوس را وارونه و جای علت و معلول را عوض می کند:

·       در قاموس شاعر، توانگری ـ به مثابه علت ـ معلول دل جوانی را و گنج بانی ـ به مثابه علت ـ معلول همیشه جوانی را به دنبال می آورد.

4

توانگر باشی‌ ار تو، دل‌ جوانی‌

نخواهی پیر شد تا گنج بانی‌

·       می توان گفت که شاعر نیز دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک توانگری و دل جوان سازی و دیالک تیک گنج بانی و همیشه جوان مانی بسط و تعمیم می دهد تا عکس نظر حکیم طوس را نمایندگی کند.

·       شاید شاعر دلایلی در اثبات نظر خویش داشته باشد.

·       خواهیم دید.

تو را ثروت رهاند از بلایا

نباشد مر تو را تشویش ِ فردا

ندیدم مفلسی را شاد باشد

مگر درویش ِ مادرزاد باشد!

·       معنی تحت اللفظی:

·       ثروت اما تو را از بلایا نجات می دهد و دلت را از تشویش و نگرانی فردا تهی می سازد.

·       مفلسی دیده نشده که شاد باشد.

·       مگر اینکه مفلس مادر زاد باشد.

1

تو را ثروت رهاند از بلایا

نباشد مر تو را تشویش ِ فردا

·       شاعر برای اثبات نظر جدید خود، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک ثروت و رهائی از بلایا از سوئی و به شکل دیالک تیک ثروت و بی تشویشی نسبت به فردا از سوی دیگر بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن  وسیله (ثروت) می داند.

·       شاعر برای این ادعای خود نیز دلایلی دارد:

2

ندیدم مفلسی را شاد باشد

مگر درویش ِ مادرزاد باشد!

·       دلیل شاعر این است که مفلس شاد نیست، مگر اینکه مفلس مادر زاد باشد.

·       اما منظور از مفهوم «مفلس مادر زاد» چیست و به چه دلیل مفلس مادر زاد همیشه شاد است؟

3

·       منظور شاعر از مفهوم مفلس مادر زاد به احتمال قوی کسی است که ثروتی را از قوم و خویش خویش به ارث نمی برد و همانطور عریان و بی همه چیز می زید که از مادر زاده شده است.

·       بدین طریق در قاموس شاعر توانگری و تهیدستی تا حدودی طبیعی و مادر زادی تلقی می شوند و نه اکتسابی و اجتماعی:

·       یکی از مادر توانگر زاده می شود و دیگری تهیدست.

·       البته بعید است که شاعر به خصلت اکتسابی و اجتماعی ثروت واقف نباشد.

·       شاعر اما با این مفهوم من درآوردی خواه و ناخواه جوی آبی به آسیاب ایدئولوژی طبقه حاکمه روان می سازد.

·       خواننده بی آنکه متوجه شود، به این باور ضمنی می رسد که توانگر و فقیر نه در جامعه طبقاتی بلکه در شکم مادر چاق و لاغر می شوند.

4

·       ایراد بینشی شاعر و یا شاید ترفند ایدئولوژیکی او این است که به حلقه علی معینی در زنجیر علی (علت و معلولی)  می چسبد و به حلقات قبلی و بعدی اعتنائی معطوف نمی دارد:

·       فرض کنیم که کسی از پدر ثروتی را به ارث می برد، خوب مسئله این است که پدر از کجا به انباشت ثروت قادر شده است؟

·       حتی 1400 سال قبل، حضرت علی می دانست که انباشت ثروت در قطبی نه از طریق کار و زحمت شخصی، بلکه از طریق غصب حاصل کار و زحمت این و آن میسر می شود.

5

·       بنا بر تئوری ژان ژاک روسو همه انسان ها مفلس مادر زاد هستند و بعد در جامعه طبقاتی است که در نتیجه استثمار و غارت و رهزنی و غیره اقلیتی توانگر می گردند و اکثریتی بی خانمان و مفلس.

·       دلشادی ابدی جماعت مفلس اما خود مسئله شور انگیزی است که شاعر حتما در ادامه شعر حل خواهد کرد.

  

6

·       تفاوت طرز تفکر دیالک تیکی با طرز تفکر متافیزیکی در این است که اولی دیالک تیک مادی و معنوی را، دیالک تیک ثروت مادی و ثروت معنوی را در مد نظر دارد، دومی اما فقط با یک چشم می تواند ببیند:

·       یا ثروت  مادی را مطلق می کند و ثروت معنوی را هیچ می شمارد و یا بر عکس.

·       ثروت معنوی را مطلق می کند و ثروت مادی را هیچ می شمارد. 

·       ما در تحلیل دیگر اشعار به جهان بینی ایدئالیستی ایشان  اشاره کرده ایم.

·       اکنون می توان به اسلوب (متد) فکری متافیزیکی ایشان نیز پی برد.  

7

·       با تفاوت بینشی فیلسوف (فردوسی)  با عالم (عالم علم معماری) نیز می توان در این مورد تا حدودی آشنا شد.

·       فردوسی منکر نقش تعیین کننده دارائی مادی نبوده است.

·       قصد او تأکید مؤکد بر نقش صرفنظر ناپذیر دانش و دانائی بوده است، بدون اینکه نقش ثروت مادی را منکر شده باشد.

·       شاعر اما در سنت دوئالیسم میان دارائی مادی و دارائی معنوی دیوار ضخیم عبور ناپذیری می کشد و دیالک تیک مادی و معنوی را، دیالک تیک دارائی مادی و دارائی معنوی را به شکل دوئالیسم همه چیز و هیچ بسط و تعمیم می دهد:

·       بدین ترفند است که ثروت مادی تجلیل و تقدیس می شود و ثروت معنوی تحقیر و تخفیف.    

هر آن کس را که روی سفره نان است

ز غم فارغ، دلش دائم جوان است

چه سود ار علم باشد، نان نباشد

خیالآسودگی امکان نباشد

·       معنی تحت اللفظی:

·       کسی که در سفره نان داشته باشد، غم نخواهد داشت و دلش همیشه جوان خواهد بود.

·       چه فایده، اگر کسی علم داشته باشد، ولی نان نداشته باشد و امکان آسوده خیالی نداشته باشد.

1

·       تفاوت و تضاد طرز تفکر متافیزیکی با طرز تفکر دیالک تیکی همین جا ست:

·       شاعر نمی تواند با دو چشم بینای خویش چیزها، پدیده ها و سیستم های هستی اجتماعی را ببیند.

·       همیشه و همه جا باید یکی از دو چشم خود را ببندد و یکسو نگری پیشه کند.

·       به همین دلیل است که واقعیت عینی در آئینه فوق العاده شفاف ضمیرش بطرزی ناقص، مثله و مخدوش منعکس می شود.

·       به همین دلیل است که یا نان را می بیند و یا علم را.

2

·       اگر شاعر مجاز به در اختیار داشتن طرز تفکر دیالک تیکی می بود، می توانست هم رابطه متقابل نان و علم را ببیند، هم تأثیر متقابل نان مندی و دانشمندی را و هم امکان پذیری همزمان آندو را.

·       وابستگی طبقاتی به طبقات بی فردا و بی دورنما (به طبقات واپسین)  اگر هم به نان مندی در سفره رنگین منجر شود، یکسو نگری طبقاتی را به دنبال می آورد، تازه اگر نابینائی طبقاتی را به دنبال نیاورد:

·       وقتی از صافی های تنگ منفذ طبقاتی در مسیر انعکاس واقعیت عینی در آئینه ضمیر آدمیان سخن می رود، منظور همین است.

·       آنچه را که توده های چه بسا بیسواد زحمتکش به نیروی غریزه طبقاتی ادراک می کنند، دانشمندان بورژوائی از درکش ناتوان می مانند.

   

3

·       وقتی جورج ابن جورج فرمان حمله به عراق را صادر کرد، علمای پرولتاریا از فاجعه ای مهیب و خونین خبر دادند.

·       فاجعه ای که اساتید دانشگاهی همیشه حی و حاضر در رکاب مشاورت و ملازمت رئیس جمهور قادر به درکش نبودند.

·       ببین تفاوت ره از کجا ست تا به کجا.

4

 هر آن کس را که روی سفره نان است

ز غم فارغ، دلش دائم جوان است

·       اما طنز شورانگیز حقیقت عینی نیز تماشائی است:

·       در این بیت شاعر ـ بی اعتنا به اینکه خود شاعر بداند و یا نداند ـ  یکی از کشفیات بزرگ کارل مارکس تبیین می یابد:

·       کشفی که همتراز با کشف آتش در جامعه شناسی علمی بوده و به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف شده است:

·       بنی بشر باید قبل از هر چیز حوایج اولیه اساسی خود را برآورده سازد:

·       خوراک و پوشاک و مسکن و دارو غیره را.

·       او تنها پس از رفع حوایج اساسی اولیه خویش می تواند به دیگر حوایج خویش بیاندیشد:

·       آنگاه و تنها آنگاه نوبت به هنر و فلسفه و اخلاق و مذهب و علم و ایمان و غیره می رسد.

·       به قول معروف:

·       «گرسنه دین و ایمان ندارد!» 

·       گرسنه فکر و ذکری جز اطعام چیزی و نجات از مرگ حتمی ندارد!

·       به قول شاعر، پیش شرط شادی، نان در سفره است.

5

چه سود ار علم باشد نان نباشد

خیال آسودگی امکان نباشد

·       در غیاب نان علم پشیزی نمی ارزد.

·       پس از تهیه و اطعام نان است که نوبت به علم می رسد.

·       پس از تهیه و اطعام نان است که دلاسودگی امکان پذیر می گردد.

6

·       این حقیقت امر اما از ارج دانائی نمی کاهد.

·       این حقیقت امر بدان معنی است که در دیالک تیک وجود اجتماعی ـ شعور اجتماعی در تحلیل نهائی نقش تعیین کننده از آن وجود اجتماعی است.

·       بی آنکه شعور اجتماعی هیچ واره و هیچ کاره در این دیالک تیک باشد.

·       شعورمندی خود پیش شرط  تهیه سهلتر نان سفره است.

گرت بی‌ آب و نانی کرده بیداد

نمی آید به کارت علم، استاد !

به روز ار باشدت معده گرسنه

و جان در زمهریر ِ شب برهنه:

در آن محنتکده مکتب حرام است

نه‌ “شیمی‌” چاشت، نه‌ “هندسه” شا‌م است

·       معنی تحت اللفظی:

·       اگر بی آبی و بی نانی بیداد کرده باشد، علم به دردی نمی خورد.

·       اگر به روزهنگام، معده خالی و به شباهنگام، تن برهنه باشد، شیمی و هندسه دردی را درمان نمی کند.

1

·       این بیان شاعرانه تز مارکسیستی موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ» است و حق مطلقا با شاعر است.

·       زیربنای هر جامعه بشری ـ تکرار می کنیم، هر جامعه بشری ـ مناسبات تولیدی است:

·       بر این شالوده مادی است که روبنای ایدئولوژیکی هر جامعه بنا می شود.

·       بر این شالوده مادی است که دولت و قوای سه گانه و مذهب و فلسفه و علم و اخلاق و هنر و غیره بنا می شود.

·       همین وجود اجتماعی است که تعیین کننده شعور اجتماعی است.

2

·       همین طرز تهیه و توزیع خوراک و پوشاک و مسکن و غیره در جامعه است که تعیین کننده طرز تفکر  و هنر و علم و اخلاق و غیره در آن جامعه است.

·       البته بی آنکه روبنای ایدئولوژیکی هیچ واره و هیچ کاره باشد.

·       روبنای ایدئولوژیکی حتی از استقلال نسبی برخوردار است و زیربنا را می تواند به زنجیر کشد و از رشد و نمو طبیعی و قانونمند باز دارد.

·       دیالک تیک زیربنا و روبنای ایدئولوژیکی از این قرار است:

·       نقش تعیین کننده در آن در تحلیل نهائی از آن زیربنا ست، بی آنکه روبنا هیچ واره باشد.

فقیر ِ عالم، آن یک لا قبا مرد

که در دانش پژوهی عمر سر کرد،

که دل‌ خوش داشت با بی‌ مایه القاب:

جنابِ  دکتر و ماه ِ جهانتاب،

نه‌ ا ش همدم نه‌ ا ش یک یار جانی ‌است

به گردش فوج اصحابِ زبانی‌ ‌ست

بجز “به‌‌‌ به‌‌‌” کلام او نیرزد

به‌‌‌ دیناری تمام ِ او نیرزد

ز آیاتِ   کتابِ   آسمانی

نصیبش طعنه‌ های لنترانی!

·       معنی تحت اللفظی:

·       آن مرد بینوا ـ تهیدست دانشمند ـ  که عمر خود را صرف دانش کرده، که به القاب خوش از قبیل «جناب دکتر» و «ماه تابان»  دل بسته بود، نه همنشینی دارد و نه رفیقی.

·       دور و برش فقط یک مشت لفاظ یاوه پرداز پرسه می زنند و ارزش گفتارش در بهترین حالت، به بهی است و ارزش سراپای خودش کمتر از پشیزی است.

·       نصیب چنین کسی از آیات آسمانی، طعنه های ناهنجار است و بس.  

·       شاعر در این بند شعر به توصیف وضع و حال درویش دانشمند می پردازد تا ادعای خود مبنی بر «توانا بود هر که دارا بود و ز ثروت دل پیر برنا بود» را اثبات تجربی کند.  

1

فقیر ِ عالم، آن یک لا قبا مرد

که در دانش پژوهی عمر سر کرد  

·       تهیدست دانشمند بدین طریق، مردی بینوا تلقی می شود که عمر خود را در راه کسب و توسعه و تبلیغ دانش تلف کرده است.

·        مفاهیم هر کس آئینه جهان بینی او ست.

·       شاعر با مفهوم «فقیر عالم» از معیار ارزشگذاری خویش پرده برمی دارد:

2

·       بدین طریق ثروتمندی به مثابه دارائی برسمیت شناخته می شود، ولی دانشمندی حتی به هفت فرسنگی دارائی راه نمی یابد.

·       دارا بزعم شاعر فقط کسی است که سیم و زر دارد و نه علم و فهم و فراست و دانش.

·       در فلسفه اجتماعی شاعر صرف عمر خویش برای کسب و تکثیر ثروت روش زیستی ایدئال و پسندیده ای است و صرف عمر خویش به کسب، توسعه و تکثیر و تبلیغ دانش ابلهانه است و بس.

·       خر باشی و ثروتمند باشی دارا محسوب می شوی، دانشمند باشی و یک لا قبا باشی، تهیدست و بینوا.

3

·       می توان گفت که شاعر دیالک تیک مادی و معنوی را به شکل دیالک تیک ثروتمندی و دانشمندی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن مادی (ثروتمندی) می داند.

·       شاعر آدمی را به یاد ماتریالیست های مکانیکی فرانسه (قرن هجدهم) می اندازد که همه چیز را با توسل به قوانین علم مکانیک «توضیح» می دادند و عملا ماستمالی می کردند.

4

 پل هنری تیری د هولباخ (1723 ـ 1789)

از متفکران رادیکال قرن هجدهم و از همکاران دید رو و دآلمبر و از مؤلفین دایرة المعارف (35 جلدی)

آته ئیست، دترمینیست و ماتریالیست

·       از قضا یکی از ماتریالیست های مکانیکی فرانسه هولباخ بود که ثروت کلانی به ارث برده بود.

·       هولباخ اما یکی از دانشمندترین، بزرگترین و پیگیر ترین انقلابیون زمانه خود بود و ثروت به میراث برده را صرف اشاعه وسیع علم و دانش و روشنگری کرده بود.

·       یاد یکی از مؤلفین زحمتکش و سرسخت «دایرة المعارف 35 جلدی» به یاد باد.

4

که دل‌ خوش داشت با بی‌ مایه القاب:

جنابِ  دکتر و ماه ِ جهانتاب

·       فقیر دانشمند بزعم شاعر، دلش به القاب خشک و خالی خوش بوده است.

·       حالا می توان تا حدودی دریافت که چه درکی شاعر از جماعت دانشمند دارد.

·       کسی که به القاب خوش دلخوش است، بیشتر به خر شبیه است، تا به دانشمند.

سؤال اما این است که چرا شاعر به این خطای فکری دچار شده است؟

5

نه‌ ا ش همدم نه‌ اش یک یار جانی ‌است

به گردش فوج اصحابِ زبانی‌ ‌ست

·       با این بیت، مسئله اندکی روشن می شود:

·       دانشمند شاعر در محاصره یارانی است که هنری جز لفاظی و به به گوئی ندارند.

·       اکنون حتی دانشمندی که سهل است، ذره ای فهم ـ و فراست مندی در فرد مورد نظر شاعر، تردید انگیز جلوه می کند.

·       چون دانشمند حداقل باید به تمیز یاران جانی از اصحاب زبانی قادر باشد و گرنه او را نمی توان به هیچ ترفندی دانشمند نامید.

·       باز هم سر و کله سؤال قبلی پیدا می شود:

·       چرا شاعر به این تصور مخدوش و معیوب از جماعت دانشمند رسیده است؟

6

 بجز “به‌‌‌ به‌‌‌” کلام او نیرزد

به‌‌‌ دیناری تمام ِ او نیرزد

·       شاعر اکنون پس از بر شمردن قهرمانانه دلایل خیلی خیلی قوی و گردن کلفت و مستدل خود، به منبر می رود و حکم نهائی را در حق فقیر عالم صادر می کند:

·       کلام دانشمند یک لا قبا  به به بهی و سر تا پای خود او به پشیزی حتی نمی ارزد.

·       معیار ارزشی شاعر همین است:

·       پول به مثابه معیار معیارها!

7

ز آیاتِ   کتابِ   آسمانی

نصیبش طعنه‌ های لنترانی!

·       درک منظور شاعر از این بیت کار شاقی است:

·       تنها چیزی که فقیر عالم از آیات آسمانی به نصیب می برد، طعنه های لنترانی ناهنجار اند و بس. 

·       پس فقیر عالم بزعم شاعر ول معطل است.

·       همان بهتر است که ترک علم و دانش کند و قبای یک لای خود را چند لا کند.

·       آنگاه همه مسائل به خودی خود در طرفة العینی حل می شوند:

·       اصحاب زبانی جای خود را به یاران همه از دم جانی می دهند.

·       دلش به جای القاب خشک و خالی به سکه های خوش آهنگ طلائی خوش می شود.

·       از آیات آسمانی همان می شنود که موسی کلیم الله در تپه طور شنیده است.

·       ضمنا هم کلامش ارجمند می شود و هم سر تا پای خودش به پشیزی می ارزد.

 ·       یاد اوژنی دو گرانده اثر ماندگار بالزاک هم به یاد باد!

 

توانگر دائم اما فارغ البال

خردمند و هنر پرور، خوش اقبال

توانگر در همه فنّ اوستاد است

نماد داد و عدل و اعتماد است

خود از پشتِ  شهان ِ پیشداد است

خلف زاد ِ کیان ِ و کیقباد است!

·       معنی تحت اللفظی:

·       توانگر اما زندگی فارغ از غم و اندوه دارد.

·       توانگر خردمند و هنر پرور و خوشبخت است.

·       توانگر همه فن استاد است.  

·       توانگر تجلی گاه عدل و داد و اعتماد است.

·       اصل و نسب توانگر به شاهان پیشدادی می رسد.

·       توانگر فرزند خلف کیان و کیقباد است.  

·       شاعر در این بند شعر پس از تشریح چند و چون فقیر دانشمند در بند قبلی، به تشریح چند و چون توانگر می پردازد.

1

توانگر دائم اما فارغ البال

·       توانگر بزعم شاعر، برخلاف فقیر دانشمند نه دردی دارد و نه غمی.

·       معلوم نیست که شاعر بر پایه کدامین دلایل تجربی و نظری به چنین نتیجه ای رسیده است.

·       شاید شاعر در ادامه شعر دلایل خود را عرضه دارد.

·       زندگی هر قدر هم به کام کسی باشد، در زمینه های معینی استثناء نمی شناسد و به میزان ثروت افراد اعتنائی ندارد.

·       شتر مرگ و بیماری جسمی و روحی و روانی هم دم در خانه تهیدست می خوابد و هم دم در خانه توانگر.

·       توانگر فارغ البال مطلق نیست.

·       توانگر هم بسان فقرای دانا و نادان در جهنم جامعه طبقاتی زندگی می کند و با مسائل خاص جهنم درگیر است.

·       تفاوت توانگر و درویش در فرم و کم و کیف دلهره و نگرانی و اندوه است.

·       جامعه طبقاتی اصولا بهشت برینی برای احدی نیست.

·       با ثروت می توان خیلی چیزها را خرید.

·       ولی خیلی از چیزهای خیلی خیلی مهم و تعیین کننده قابل خرید و  فروش نیستند.

2

خردمند و هنر پرور، خوش اقبال

·       توانگر بزعم شاعر، نه تنها توانگر است، بلکه خردمند و هنر پرور و خوشبخت هم است.

·       معلوم نیست که منظور شاعر از خرد و هنر و بخت چیست.

·       بدبختی شعر هم همین است که شاعر می تواند هر چه دلش خواست ـ دروغ و راست ـ ببافد و تحویل خلایق دهد و احسنت و مرحبا درو کند.

·       طبقات اجتماعی نه تنها شیوه زیست متفاوت دارند، بلکه به همان دلیل، شیوه تفکر متفاوت و حتی متضاد دارند.

·       به همین دلیل است که واژه های یکسان با محتواهای متفاوت پر می شوند.

·       شاید منظور شاعر از خردمندی داشتن کتابخانه و موزه شخصی باشد.

·       توانگران واقعا هم کتابخانه دارند و هم هر چیز دیگر که بر خردمندی دلالت داشته باشد.  

·       هم تئاتر می روند و هم اوپرا، هم با دانشمندان رفت و آمد دارند و هم با شعرا و اهل قلم.

·       ولی همه این چیزها عمدتا فرمال و صوری اند و چه بسا توخالی و بی محتوا.

3

·       دلیل قوی بر صحت ادعای ما استفاده خود شاعر از مقوله قرون وسطائی بخت است.

·       شاعر با همین مقوله احتمالا در سنت سعدی و حافظ، برای ثروت اجتماعی منشاء الهی و یا تصادفی سر هم بندی می کنند:

·       ثروت و فقر بدین طریق نه امری اجتماعی و اکتسابی، بلکه تصادفی و الهی قلمداد می شود.

·       چون مقوله بخت حاوی هم گشتاور تصادف است و هم گشتاور الهی.

·       بختیاری در هر صورت چیزی اکتسابی نیست.

·       یا تصادفا نصیب یکی می شود و یا به اراده کذائی الهی.  

·       اگر شاعر توانگری خردمند می بود، می بایستی از مقوله دیگری بهره برگیرد.

4

توانگر در همه فنّ اوستاد است

·       این ادعای شاعر هم بی پایه و یاوه است.

·       توانگر می تواند تدبیر و کاردانی و هنر و مهارت این و آن را اجاره کند و بکار گیرد، ولی به دلیل توانگری هرگز نمی تواند همه فن استاد باشد.

·       اصولا در جامعه بشری هیچکسی همه فن استاد نیست.

·       به همین دلیل تقسیم اجتماعی کار حاکم است و حاکم خواهد بود.

·       خیلی از توانگران حتی توان پا شدن از پای منقل را ندارند، چه برسد به همه فن استادی.

·       خیلی از توانگران مشتی لاشخور قسی القلب اند و نه همه فن استاد.

5

نماد داد و عدل و اعتماد است

·       توانگر را نماد عدل و داد و اعتماد جا زدن واقعا نور علی نور است.

·       منشاء ثروت در جامعه بشری غصب و غارت وسایل کار و حاصل کار این و آن است.

·       اولین توانگران تاریخ بشری به احتمال قوی قلدران و روحانیان و معبدبانان بوده اند که وسایل تولید توده را بزور و ترفند و قلدری از آن خود کرده اند و بعد به دلیل داشتن وسایل تولید، خود و زن و بچه مردم را به درجه برده تنزل داده اند و به بیگاری کشیده اند.

·       برچسب عدل و داد و اعتماد را با ده من سریش هم نمی توان بر پیشانی توانگران کذائی چسباند.

·       عدل و داد و اعتماد که مدال ارتشی نیست تا بر یقه هر خری سنجاق شود.

·       عدل و داد و اعتماد معنای استاندارد دارند.

6

خود از پشتِ  شهان ِ پیشداد است

خلف زاد ِ کیان ِ و کیقباد است!

·       شاعر در این بیت شعر، برای توانگر کذائی شجره نامه هم جعل می کند.

·       منظور از توانگر چیست؟

·       اگر منظور اشرافیت بنده دار و فئودال باشد، تا حدودی می توان جزو طبقه حاکمه محسوب داشت و برای شان تبار شاهانه اختراع کرد.

·       بورژوازی اما نه اصل و نسبی دارد و نه ایل و تباری.

·       به همین دلیل هم بوده که بورژوازی آغازین همه امتیازات برده داری و فئودالی را بی اعتبار ساخته است.

·       تبار بورژوازی شاید بازرگانان، صنعتگران، پیشه وران، رهزنان دریائی، جیب بر های چاقو کش و آدمکش و عوام فریبان هفت خط و خال باشد و نه پیشداد و کیان و کیقباد.

·       خواننده از فقر سواد اجتماعی و تاریخی شاعر توانگر دچار حیرت می شود. 

·       به همین دلیل ابوالقاسم فردوسی در کامنتی تحت عنوان تاسف می نویسد:

·       «در ابتدای شعر احساس کردم با شعری انتقادی از وضعیت اقتصاد سرمایه داری مواجه ام.

·       زهی خیال باطل!

·       چرا که بیت آخر مو بر اندامم سیخ کرد.

·        

·       من این را با تو گفتم، بر حذر باش

·       برو دنبال ِ مال و سیم و ز ر باش.

·        

·       بیت آخری که معمولا می بایست ضربه نهایی را در اوج شعر وارد نماید.

·       متاسفم!

·       بی نهایت متاسفم از سرودن چنین شعری.

·       با مهر»

اگر چه پندِ  پیر ِ طوس، ‌ای دوست

به‌‌‌ جای خود بسی‌ نغز است و نیکو ست

مرا پس پشتِ عمری آزمودن:

به‌‌‌ دستان ِ تهی الماس سودن !

من از باری که پروردم، نخوردم

ز کشتِ خویش جز حسرت نبردم

ز دانش چنته ام هر چند پر بود

به سفره قاتق ِ نانی نیافزود

·       معنی تحت اللفظی:

·       اگرچه پند پیر طوس زیبا و نیکو ست، ولی من علیرغم آنکه عمری دست به آزمون زده ام و با دستان تهی الماس سوده ام، از میوه ای که پرورده ام، خود نخورده ام و از کشت خویش فقط حسرت برده ام.

·       اگرچه علامه دهر بوده ام، سفره خالی داشته ام.

·       شاعر پس از مقایسه فقیر دانشمند با توانگر خردمند و هنر پرور و خوش اقبال گریزی هم به خویشتن خویش می زند، آنهم چه گریزی:

1

اگر چه پندِ  پیر ِ طوس، ‌ای دوست

به‌‌‌ جای خود بسی‌ نغز است و نیکو ست 

·       شاعر در این بیت به احترام حکیم طوس الکی کلاه از سر برمی دارد و تئوری دیالک تیکی مطلقا علمی او را تا حد پندی کشکی تنزل می دهد و با مدحی شبیه ذم، عملا تحقیر و رد می کند.  

2

مرا پس پشتِ عمری آزمودن:

به‌‌‌ دستان ِ تهی الماس سودن !

من از باری که پروردم، نخوردم

ز کشتِ خویش جز حسرت نبردم

·       شاعر ظاهرا ناراضی است:

·       ثمرات کار سخت خود را نچیده و نخورده و از کشت و کار خویش جز حسرت نبرده است.

·       او این وضع مادی و روحی و روانی خود را دلیلی بر نادرستی دیالک تیک دانائی ـ توانائی می داند.

·       دلیل شاعر فی نفسه دلیلی قوی بنظر نمی رسد.

·       شاید در رابطه با بیت بعدی بتوان ذره ای استدلال تجربی ـ منطقی در آن پیدا کرد.

3

ز دانش چنته ام هر چند پر بود

به سفره قاتق ِ نانی نیافزود

·       شاعر در  این بیت کلی شکسته نفسی می فرماید.

·       معلوم نیست که منظور شاعر از علم چیست.

·       همانطور که در بخش پیشین گفتیم، شاعر احتمالا دانائی را به معنی سواد در زمینه علوم منفرد از قبیل فیزیک و شیمی و معماری و غیره  می داند.

·       شاعر در هر صورت بلحاظ مادی در مضیقه زیسته است:

·       مخلفات سفره شاعر با میزان دانائی اش تناسب ندارند.

·       حالا می توان به منظور شاعر از مفهوم «توانائی» هم پی برد:

·       توانائی بزعم شاعر یعنی پهن کردن سفره رنگین.

·       از همان سفره های رنگینی که شیوخ عرب و عجم پهن می کنند.

4

·       برخلاف پندار شاعر، فردوسی صد سال آزگار هم چنین منظور مبتذلی از مفهوم «توانائی» نداشته است.

·       خود حکیم طوس که در دانائی اش کمترین تردیدی نیست، درست بسان دیگر حکیمان بی همه چیزان ـ مارکس و انگلس ـ ضمن توانائی، در نهایت فقر مادی بسر برده است.

·       از زبان خود فردوسی بشنویم:

کنــون خورد باید می خوشـــگوار

که می بـوی مشگ آید از جویـبار

هوا پر خروش و زمین پر ز جوش

خنک آنک دل شاد دارد به نـوش

درم دارد و نـقـــل و جــــام نـبـیـد

ســــر گوســــفنــدی تــواند بـــرید

مرا نیست، فرخ مر آن را که هست

ببخشــــای بـر مـردم تنــگدست

*****

ز گـیتی بر آمـد ســراسر خــــروش 

در آذر بـد این جشـن روز سـروش

بر آمـد یکی ابر و شــــد تیـره مـاه 

هــمی تیـــر بــاریـد ز ابر ســـــیاه

نه دریا پدید و نه دشــت و نه زاغ 

نبیـنـــــم هـمـی در هـــوا پّــر زاغ

حواصــل فشــاند هــوا هر زمـــان 

چه ســازد همی ز ایــن بلـند آســمان

نماندم نمک ســود و هیــزم، نه جو 

نه چیـــزی پدید اســت تا جــو درو

بدین تیـــرگی روز و بیـــم خــراج 

زمین گشته از برف چون کوه عاج

همـــه کارها را ســـر اندر نشـیــب 

مگــر دست گیرد حســـین قــتـیـب

ز من بشنو هلا ‌ای جان ِ فرزند

به اندرز ِ نیاکان گوش بر بند

تو را پیرانه سر آن دستگیر است

که خود از خوان ِ رنگین تو سیر است

“توان” بی‌ مال و مکنت ریشخند است

تناقض نه‌، فریب است و چرند است

ز زر شأن و مقام   آید پدیدار

ز دانائی غم و تشویش و ادبار

من این را با تو گفتم، بر حذر باش

برو دنبال ِ مال و سیم و ز ر باش.

پایان

·       معنی تحت اللفظی:

·       فرزند عزیز، به اندرز نیاکان خویش گوش بسپار.

·       به هنگام پیری کسی دستگیر تو خواهد شد که از سفره تو سیر شود.

·       توانائی بدون مال و قدرت مسخره ای بیش نیست.

·       نه فقط تناقض مند، بلکه عوامفریبانه و بی پایه است.

·       منشاء شأن و جاه و مقام، ثروت است و منشاء اندوه و دلهره و بدبختی، دانائی است.

·       من این اندرز را با تو در میان می نهم تا تو هشیار باشی و دنبال سیم و زر بروی.

·       این فراز پایانی شعر بلند شاعر است.

·       در این بند شعر استنتاج نظری و نهائی شاعر تبیین می یابد.

1

ز من بشنو هلا ‌ای جان ِ فرزند

به اندرز ِ نیاکان گوش بر بند

·       شاعر در این بیت از نیت خود پرده برمی دارد:

·       هدف شاعر صدور پند و اندرز است.

·       صدور پند و اندرز اما حاکی از آن است که شاعر خود را در چنین موقعیت و مقامی احساس می کند:

·       در مقام رهبر و رهنما و مرشد و پیر خردمند سرد و گرم زندگی آزموده.

·       شاعر واقعا هم فردی اندیشمند است.

·       اندیشه شاعر اما ماهیتا در محدوده های آهنین طبقاتی او سیر می کند.

·       اگرچه شاعر اغلب و با ترس و لرز نوک پا به سیم خار دار سرحد ایدئولوژیکی ـ طبقاتی خویش می زند، ولی توان و جرئت و ضرورت فراتر رفتن از آن را در خود نمی بیند.

·       به همین دلیل می توان گفت که این شعر صریح ترین، صادقانه ترین و بی ریا ترین شعر شاعر است.

·       این شعر از دل اجتماعی ـ طبقاتی شاعر برمی خیزد و به دل همطبقه های اجتماعی شاعر می نشیند.

·       به همین دلیل است که اولین خواننده شعر می نویسد:

·       «عالی بود.

·       بسیار عالی.»

2

تو را پیرانه سر آن دستگیر است

که خود از خوان ِ رنگین تو سیر است

·       شاعر در این بیت، دیالک تیک محتاج و مددکار را به شکل دیالک تیک میزبان و مهمان بسط و تعمیم می دهد:

·       کسی حاضر به دستگیری از تو در ایام پیری خواهد بود که میزبانش بوده باشی و از سفره خویش بهره مندش کرده باشی.

·       این اما به چه معنی است؟

·       منظور شاعر از رابطه میزبان و مهمان اما چیست؟

3

·       در این بیت شعر درک بورژوائی شاعر از مناسبات میان انسانی تبیین می یابد:

·       شاعر رابطه میان انسان ها را در دیالک تیک بورژوا و پرولتر می بیند:

·       به هنگام پیری کسی دستگیر تو خواهد بود که به ازای دستگیری از تو دستمزد بگیرد.

·       و کسی می تواند به پرولتر، دستمزد دهد که توانگر باشد.

·       شاعر به همین دلیل سیم و زر را سرچشمه قدرت و توانائی می داند.

·       درست در همین جا تمایز و تفاوت عظیم میان بینش ضد اجتماعی و اگوئیستی شاعر و بینش اجتماعی و هومانیستی حکیم طوس آشکار می گردد:

4

·       حکیم طوس پیش شرط توانائی هر فرد و هر گروه اجتماعی و هر ملتی را در دانائی فرد و گروه و ملت می داند.

·       می توان گفت که حکیم طوس نقش تعیین کننده در دیالک تیک داخلی و خارجی را از آن  داخلی می داند. 

5

·       شاعر اما برعکس حکیم طوس، دیالک تیک داخلی و خارجی را وارونه می کند و نقش تعیین کننده را از آن خارجی می داند:

·       به همین دلیل است که دانائی فرد و گروه اجتماعی و ملت بی ارزش و بی اعتبار می گردد و دارائی او ارزش و اعتبار کسب می کند، دارائی ئی که کلید سنگین ترین قفل ها ست.

·       دارائی ئی که امکان اجیر مزدور و خادم  را پدید می آورد.

·       وقتی می گوییم که شیوه زیست، تعیین کننده شیوه تفکر است، وجود اجتماعی تعیین کننده شعور اجتماعی است، منظور مان همین است:

6

·       آنچه که شاعر در زر ورق شعر پند آمیز می پیچد و در سفره ایدئولوژیکی جلوی خواننده می گذارد، تئوری اجتماعی و طرز نگرش بورژوائی او ست.

·       رابطه فی مابین انسان ها بدین طریق به رابطه میان آنها در بازار شباهت پیدا می کند:

·       به رابطه موسوم به مبادله کالاها!

·       به رابطه داد و ستد کالاها!

·       نیروی کار انسانی نیز کالائی است که بوسیله دارنده کالای موسوم به سیم و زر به قیمت روز و بسته به قانون دیالک تیکی عرضه و تقاضا خرید و فروش می شود.

·       پیر دارا بر بخشی از دارائی خود چشم پوشی می کند تا خدمات پرولتاریای محروم از سیم و زر را بخرد.

7

·       شاعر ولی نمی گوید که این سیم و زر چرا در قطبی تلنبار شده و  جامعه به جهنم فقیر و دارا بدل شده است.

·       شاعر علامه  حوصله تأمل حتی در زمینه ماهیت سیم و زر ندارد.

·       دارائی اما چیزی جز سرمایه نیست.

·       و سرمایه چیزی جز کار مرده تلنبار شده در انبار طبقات اجتماعی دارا نیست.

·       سرمایه روزی کار زنده بوده است و در کله و اندام کارگر و دهقان آشیان داشته است.

·       سرمایه تلنبار شده در حساب بانکی و یا کیسه زیر متکای طبقات اجتماعی دارا در تحلیل نهائی، دستمزد پرداخت نشده به عمله و دهقان است.

·       سرمایه در تحلیل نهائی ثمره غصب وسایل تولید مایحتاج مادی توده های مولد و زحمتکش است.

·       و گرنه کسی به برکت کار عرقریز خود نمی تواند به انباشت سرمایه کلانی نایل آید.

·       به همین دلیل است که سرمایه نه چیزی تر و تمیز و  معطر و خوشبو، بلکه چیزی سرشته به چرک و خون و تعفن و درد و ضجه است.

8

اثری از مجله ارجمند هفته

“توان” بی‌ مال و مکنت ریشخند است

تناقض نه‌، فریب است و چرند است

·       شاعر در این بیت، دیالک تیک مادی و معنوی را به شکل دیالک تیک توان مادی و توان معنوی بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بدرستی از آن  توان مادی می داند.

·       در صحت این نظر شاعر نمی توان تردید کرد.

·       بدون توان مادی نمی توان به توان معنوی دست یافت:

·       این همان تز موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ» است که مارکس و انگلس و لنین نمایندگی می کنند:

·       توانائی طبقات حاکمه در طول تاریخ ببرکت غصب و تصاحب وسایل تولید ثروت مادی بوده است و تا زمانی که سلب مالکیت کننده ها سلب مالکیت خصوصی نشوند، در نکبت به همان لولا خواهد چرخید.

·       کسب توان مادی و بعد توان معنوی (فکری و فرهنگی)  بدون تسخیر ماشین دولتی جهت سلب مالکیت خصوصی از طبقات حاکمه، تناقض و فریب و چرند و جفنگ است.

·       پیش شرط توانمندی، کسب توان اجتماعی ـ اقتصادی است:

·       پیش شرط توانمندی توده ها، تسخیر قدرت سیاسی و اجتماعی کردن مالکیت بر وسایل اساسی تولید است.

·       شاعر اما با این استنتاج منطقی ما هرگز نمی تواند موافق باشد.

·       شاعر تز موسوم به «درک ماتریالیستی تاریخ» را به ابتذال می کشد و در لفافه مبارزه با خرافه، خرافه طبقاتی خود را به خورد خلایق می دهد:

9

بورژوا

اثری از الفارو سیکوه ئیروز

ز زر شأن و مقام   آید پدیدار

ز دانائی غم و تشویش و ادبار

·       ابتذال ایدئولوژیکی ـ اخلاقی ـ طبقاتی بورژوائی شاعر با همین بیت به اوج می رسد:

الف

·       مفهوم «توانائی» به شکل شأن و مقام فرمال و صوری و ظاهری تحریف می شود و ضمنا نظر دیالک تیکی حکیم طوس مطرود اعلام می شود.

·       بی آنکه توجه شود که فردوسی هرگز دیالک تیک توان مادی و توان معنوی را، دیالک تیک دارائی و دانائی را منکر نبوده است.

ب

·       شاعر از سوی دیگر به وارونه سازی حقایق اجتماعی و اقتصادی  مبادرت می ورزد:

·       زیر قلم شاعر، منشاء غم و تشویش و ادبار نه سیستم اجتماعی ـ اقتصادی ارتجاعی حاکم، نه طبقه حاکمه مرتجع و انگل و مفتخور، بلکه دانائی قلمداد می شود:

·       خواننده به خودی خود به این نتیجه می رسد که هر کس و هر جامعه که داناتر باشد، به همان میزان دردمند و مشوش و نگون بخت خواهد بود.

·       این تئوری اجتماعی مطلقا منحط شاعر است که ضمنا حاوی خود خشنودی و افاده فروشی پر کر و فر بورژوائی است:

·       این همان افاده و منت گذاری و خود بزرگ بینی و خود بزرگ نمائی طبقاتی واپسین است که در اشعار و آثار همه نمایندگان همه طبقات واپسین از صادق هدایت تا آل احمد و شاملو و غیره عربده می کشد.

10

 من این را با تو گفتم، بر حذر باش

برو دنبال ِ مال و سیم و ز ر باش.

·       خواننده خردمندی با خواندن همین بیت واپسین با تأسفی عمیق اعلام می دارد که «بیت آخر شعر مو بر اندامم سیخ کرد.» 

·       رهنمود شاعر علامه به خواننده این است که به جای توده ای کردن دانائی و توانائی، به جای اجتماعی کردم مالکیت بر وسایل تولید، زر اندوزی به هر قیمت  و هر چه بادا باد پیشه کند.

·       این فلسفه زندگی بورژوازی و خرده بورژوازی است.

·       در نظر حضرات هر سکه ای به زیبائی ستاره رخشانی جلوه گر می شود.

·       عبادت گوساله زرین بدین طریق از نو توصیه و تبلیغ می شود تا در نکبت این ویرانه بر لولای زنگ زده ی دیرین بچرخد و اقلیتی انگل و پتیاره لذت و رفاه بی حد و حصر خود را به قیمت ذلت و ریاضت بی حد و حصر همنوعان بیشمار خویش تأمین و تضمین کند.  

پایان