لنینیسم چاوز

Chavez

کریس ژیلبرت

برگردان: بابک پاکزاد

منتشر شده در مجله مهرگان

طی هفته‌های اخیر، در بسیاری از بزرگداشت‌ها و قدر دانی‌ها از هوگو چاوز، عنصر مهمی تقریبا به طور کامل نادیده انگاشته شد. برای آن که حق مطلب را ادا کرد می‌توان آن را « لنینیسم» نامید. غرض از آن، البته، دکترین‌های فرموله شده تکراری (و اساسا ضد لنینیستی) که معمولا این نام را برخود دارند نیست. مختصرا، همین هژمونی آن دکترین جایگزین شده ، به علاوه مهار ناپذیری نسخه حقیقی است که محرک نادیده انگاشتن‌ها است و در پس پشت اغلب تلاش‌های آگاهانه جهت متمایز ساختن چاوز از آن چه لنینیسم قلمداد می‌شود قرار دارد.

به این عبارت فکر کنید « انقلاب علیه سرمایه»! این گونه گرامشی کار سترگ لنین را درک کرد؛ مختصر گویی به سبک گرامشی، برای نشان دادن این که چطور لنین و هم‌راهانش، اجماع عمومی بر سر رشد تدریجی و گام به گام و تکامل گرایی را به دور افکندند. تکامل گرایی که بین الملل دوم و روشن‌فکران بورژوا را نیز در بر می‌گرفت. تکامل گرایی دکترین «پایان تاریخ» عصر خود بود. اگر یک قرن جلو برویم، شاید بتوان گفت که مهم‌ترین کاری که چاوز و مردم ونزوئلا از ۱۹۹۰ به این سو محقق کردند دور افکندن اجماع « پایان تاریخ» عصر ما بود که چپ و راست را از خود متاثر کرده بود.

در این‌جا شباهت بارزی با فیدل کاسترو و جنبش ۲۶ ژوئیه وجود دارد. از اواسط تا پایان دهه ۵۰، اغلب هیمه‌های فروزان انقلاب در منطقه کاراییب رو به خاموشی گرایید. با سقوط جاکوبو آربنز و در تنگنا و موضع تدافعی قراردادن چریک‌های آزادیخواه در کلمبیا، کارگزاران ایالات متحده از این که بر منطقه یا به اصطلاح حیاط خلوت‌شان کنترل داشتند احساس اعتماد به نفس می‌کردند. این وضعیت با گیجی، سرخوردگی و ناامیدی در صفوف چپ در ابعادی وسیع، تکمیل شد. اما، به‌گونه‌ای که سر زدنش همه را مبهوت کرد، پیشرفت سریع جنبش ۲۶ ژوئیه که به سقوط باتیستا و فتح هاوانا در ۱۹۵۹ انجامید، بر اعتماد به نفس امپریالیسم خط بطلان کشید؛ آن هم‌چنین نسخه شوروی از پایان تاریخ که همانا گرایش به همزیستی مسالمت آمیز با ایالات متحده بود را نیز باطل کرد

با به چالش کشیدن نه فقط فوکویاما بلکه آموزه‌های زاپاتیست‌ها در حال و هوای آن زمان، چاوزنظیر لنین و فیدلجنبشی را رهبری کرد که قدرت دولتی را فتح و از آن خود کرد و نظیر آن‌ها، میلیون‌ها مشکل برای حل و فصل بر دوشش گذاشته شد. گئورگ لوکاچ در بهترین تجلیل و قدردانی از لنین ( از نظر من) به نقل قول‌اش از ناپلئون رجوع می‌کند: « گامی پیش بگذارید….گام بعدی به زودی برای‌تان مشخص می‌شود»؛ بلشویک‌ها در اکتبر ۱۹۱۷ در نبردی سخت درگیر شدند، و سپس بر سر « مسائلی چون معاهده صلح برست و سیاست اقتصادی نوین» دست به مصالحه زدند. منظور لوکاچ از ارجاع به این نقل قول، شناخت و خصلت بندی صدها معاهده، توافق و اعطای امتیاز است که لنین به دلیل کسب قدرت توسط بلشویک‌ها ناگزیر از انجام آن‌ها شد. مختصرا، به دلیل اقدام به انقلاب در شرایطی که هیچ وقت نمی‌تواند کامل باشد. او میان این معاهدات با نوع فرصت طلبانه آن‌ها تمایز قائل می‌شود که با هدف متحقق نشدن انقلاب صورت می‌گیرد.

هوگو چاوز قبل و بعد از کسب قدرت معاهده‌ها و توافقنامه‌های پرشماری با چهره‌هایی نظیر لوکاشنکو، احمدی نژاد، سانتوس، میکوئیلنا و حتی گوستاوو سینروس منعقد کرد. این فهرست ادامه دارد و افراد و قدرت‌های بسیار گوناگون و متنوع را شامل می‌شود. از آن جا که آن‌ها گستره‌ای از ضد امپریالیست‌هایی چون احمدی نژاد تا تاجر نئولیبرالی چون گوستاوو سینروس و سوسیال دمکرات سر به راهی نظیر لوئیس میکوئیلنا را در بر می‌گیرند، پرسش اجتناب ناپذیری پیرامون استراتژی و تاکتیک‌ها مطرح می‌شود. آن خط استراتژیک که از میان این حیطه متنوع از ائتلاف‌ها عبور می‌کند چیست و کدام است؟ پرسش مشابهی می‌تواند پیرامون برخی پروژه‌ها که نظیر گل‌های شبانه به یکباره به عرصه آمدند و سپس ناپدید شدند مطرح کرد پروژه‌هایی نظیر:

  the Five Motors, the Three Rs, Battalion, AloPresidenteTeorico و…این فهرست می‌تواند ادامه پیدا کند.

بخش اعظم آن فقط هم‌چون چرخش‌هایی برای دست‌یابی به نتایجی مطلوب پدیدار می‌شوند[۱] و شکی نیست که چاوز در خط سیر شگفت انگیزش اشتباهاتی جدی مرتکب شدهو از آن جا که هیچ فرایند انقلابی غیرقابل بازگشت نیست، این اشتباه‌ها محتمل است روزی برای فرآیندی که در ونزوئلا جاری است مهلک شود. شاید بهترین توضیح این خط سیر پیچیده، هنگامی که به فرایندهای شکل گیری سیاسی چاوز نظر می‌کنیم پدیدار شود. چاوز به عنوان یک افسر نظامی جوان ارتباطاتی با حزب انقلابی ونزوئلا و دیگر جنبش‌های چپ داشت. در زندان بعد از ۱۹۹۲، و حتی قبل از آن، چاوز مسیرش را از میان برخی متون مارکسیستی از جمله سخت‌ترین آن‌ها پیدا می‌کرد. بعضی از این کتاب‌ها از مجموعه ای بود که وی از معلم پیشینش که یک کمونیست بود خریده بود.

بعد، پس از آزادی از زندان، چاوز وارد زندگی سیاسی شد و تا حدود معینی مارکسیسم اش را کنار گذاشت. اگر بخواهیم استعاری سخن گوییم، او آغاز به پوییدن قلمرویی کرد و در تاریکی مسیرش را جستجو و می‌آزمود. ما نباید فراموش کنیم که در ۱۹۹۸ او هنوز از راه سوم آنتونی گیدنز سخن می‌گفت که اکنون مد روشن‌فکری فراموش شده آن دوره محسوب می‌شود. اما آن‌چه از همه مهم‌تر است این است که با گذر سال‌ها و با پاسخ به تحریکات امپریالیسم و برخی ناکامی‌ها و شکست‌های خود وی، چاوز از طریق اقدام‌هایش و از طریق فعالیت‌های جنبش توده‌ای خود را از نو مرتبط با مارکسیسم یافت.

لحظه‌ای یگانه، هنگامی است که در برخورد با تکثر جنبش‌ها در فروم اجتماعی جهانی ۲۰۰۵ در پرتو آلگره، چاوز به صرافت افتاد که چه چیزی به احتمال می‌توانست همه آن‌ها را در حین تکثر متحد کند و آن را «سوسیالیسم» موجود اعلام کرد. مورد بعد هنگامی است که پس از تلاش برای ساختن سوسیالیسم از بالا با اصلاحات قانون اساسی در سال ۲۰۰۷، گامی به عقب برگشت و پیرامون ساختن آن در سطح خیابان‌ها و کار با کمون‌ها به تفکر پرداخت و به این ترتیب ایده خود رهایی طبقه کارگر را بازیافت.

اگر باز به لنین برگردیم. مشاهده می‌کنیم که او نیز گامی به عقب برداشت و او نیز لحظه‌ای یگانه در پشت سر گذاشتن مارکسیسم عصرش داشته است. اسلاوی ژیژک بسیار عالی  بحرانی که لنین قبل و طی جنگ جهانی اول به آن وارد شد را مجسم کرده و شرح می‌دهد: فاجعه‌ای که به شیوه‌ای موثر محو و ناپدید شدن جنبش‌اش را نیز دربر می‌گرفت. سپس لنین از نو با مارکسیسم مواجه شد و از طریق مطالعه هگل شروع به بازخوانی آن کرد و  فرایندی انقلابی در فوریه ۱۹۱۷ در روسیه گشوده شد که او را به شگفت آورد. این لنین جدید، لنینی بود به غایت چابک‌تر و زیرک‌تر و بسیار دیالکتیکی‌تر. و حال وقایعی نظیر ایستگاه فندلاند و متونی نظیر دولت و انقلاب و تزهای آوریل از پی هم می‌آمدند که مبهوت و متحیر کننده بود.

سی ال ار جیمز در میان‌سالی و در تقابل و مواجهه با رام شدن پس از جنگ چپ عصر خویش، تلاش کرد راز این لنین، لنین درست و موثق را افشا کند. با کمک رایا دونایفسکایا، جیمز مستقیما به سراغ متن روسی یادداشت‌های فلسفی لنین رفت. او به شدت تحت تاثیر یادداشتی که لنین در حاشیه کتاب دکترین هستی هگل نوشته بود قرار گرفت: لنین با دست خط درشت در کنار پاراگراف‌های هگل، در تلاش برای خلاصه کردن این که چطور نو پا به عرصه وجود می‌گذارد نوشته بود« جهش، جهش، جهش». همین ظرفیت برای جهش، برای غلبه بر نظم موجود وقایعکه آن را اجماع نولیبرالی، پایان تاریخ، اکونومیسم و یا حتی همزیستی مسالمت آمیز می‌نامنداست که مهم‌ترین میراث لنین و بهترین محملی است که می‌توان با آن هوگو چاوز را توصیف کرد.

مارکسیسم نظیر هر تئوری دیگر مستعد فرایند فتیشیسم است که درون نظام سرمایه‌داری به بسته شدن چشم انداز تاریخ متمایل و رهنمون می‌شود. جریان اصلی مارکسیسم  مستعد همراهی و عهد و پیمان خاموش با جبرگرایی و تقدیرگرایی است که در تولید فکری تحت نظام سرمایه‌داری مستتر است. این مساله را می‌توان دید که چگونه درخشان‌ترین نظریه پرداز مارکسیست نیمه دوم قرن بیستم، لویی آلتوسر، تمایل داشت اجازه دهد کشفیاتش درباره ساختارها و ترکیب در سرمایه‌داری به سوی قبول گریزناپذیر آن ساختارها به‌لغزد. «لنینیسم» در نهایت، نام لحظه گسست با سرمایه و با تئوری‌هایش، و حتی با تئوری‌های منتقد سرمایه‌داری است آن‌جایی که با سرمایه‌داری به تفاهم رسند.

و این لنینیسم چاوز است. این «نه» محکمی به تمام انواع جبرگرایی و تقدیرگرایی و تعهد به مبارزه و حتی گیجی و ابهام مسیری است که به واسطه آن سناریوهای پایان بازی پدیدار می‌شود، با هدف پیشرفت به سوی جامعه‌ای بهتر و عادلانه‌تر.

مارکسیسم، البته، یک دکترین اتوپیایی نیست. در مفهوم آن که پیشنهاد نمی‌دهد که جوامعی کامل وجود دارند و سپس بیاندیشد (غیر ممکن) چگونه به آن‌ها دست یافت. بلکه آن اتوپیایی است در این مفهوم که می‌آموزد مدرنیته‌ای به شکل رادیکال متفاوت، نه تنها ممکن است بلکه تا درجاتی نهفته و راکد در توسعه نظم سرمایه‌داری جاری است. نه فقط این: مارکسیسم می‌گوید نوع بشر جانداری برای در هم لولیدن  در محیطی پر ازدحام نیست بلکه، می‌تواند در راستای مدرنیته‌ای آلترناتیو کار کند.

پنج ماه پیش، در سخنرانی Globe de timon که بسیار تاثیر گذار و آخرین شهادت سیاسی جدی چاوز بود، او این مساله را به رسمیت شناخت که انقلاب سیاسی صورت گرفته اما تحولات اقتصادی مرتبط با ساخت سوسیالیسم هنوز محقق نشده. سپس وی افزود «من این موضوع را به گونه‌ای نمی‌گویم که حسی از اضمحلال و درهم شکستگی و جبن و ترس ما را فراگیرد، برعکس، باید نیروهای جدید را در برابر پیچیدگی چالش، به هم پیوند دهیم». تصور می‌کنم در این واژه‌ها و حقیقتا در سراسر این کلام خارق العاده می‌توان  عقاید بسیار یکسان با مقاومت سرسختانه لنین برای آشتی با «هر آن چه هست» را دریافت. می‌توان گفت که این مقاومت همراه با خلق و خوی دائمی مبارزه به شیوه‌ای مبتکرانه بهترین میراث لنین و لنینیست‌هایی چون چاوز است.

 

توضیح مترجم: در متن از احمدی نژاد به عنوان ضد امپریالیست نام برده شده که از نظر من دادن چنین نسبتی به احمدی نژاد سهل انگارانه و صرفا بر اساس نمود‌های سطحی سیاست خارجی ایشان صورت گرفته است؛ با این حال، این سهل انگاری در کلیت متن نقش کلیدی ندارد و استدلال‌های کلی آن را تحت شعاع قرار نمی‌دهد.

[۱] این‌جا از واژه fishtailing استفاده شده که به معنای چرخاندن دم هواپیما به منظور کاستن سرعت آن هنگام فرود آمدن است.