منتشر شده در تارنمای دایره المعارف روشنگری
خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم
می نشستم با گروه باده پیمایان
شب میان کوچه ها آواز می خواندم
· معنی تحت اللفظی:
· همنشین مردم خاکی می شدم و اسرارم را خود با آنها در میان می گذاشتم.
· با میخواران همنشین می شدم و همراه با آنان در کوچه ها آواز می خواندم.
آن چنان می کوفتم بر فرق دنیا مشت
تا که هستی در تن دیوارها می مرد
· فروغ پس از تخریب دنیای کهنه به روند و روال پی ریزی جهان نوین می پردازد:
1
خانه می کردم میان مردم خاکی
· خدا واره طراز نوین، بر خلاف خدای خودخواه انتزاعی و آسمانی، در نهایت انسان وارگی در دل خلق خاکی خانه می کند.
· بدین طریق اولین گام در جهت حل تضاد فراز و فرود، خدا و خلق برداشته می شود:
· خدا با خلق در می آمیزد.
· این به چه معنی است؟
2
· این عملا بدان معنی است که خدا خلق واره بدل می شود.
· بدین طریق، برابری خجسته ی پیشین بر باد رفته و از یاد رفته به دودمان انسانی برمی گردد و همراه با آن، بیگانگی میان خلق و خدا و عملا و نتیجتا از خودبیگانگی انسان ها رنگ می بازد.
· این اما به چه معنی است؟
3
خانه می کردم میان مردم خاکی
· این بدان معنی است که زمینه ارتقای خلق به درجه دیالک تیکی از انسان و خدا فراهم می آید.
· حالا خواننده خوداندیش حتما خواهد گفت:
· «این اندیشه فروغ که تازگی ندارد.
· عرفان هم همین اندیشه را نمایندگی کرده و می کند.»
· آری.
· قضیه بظاهر از همین قرار است.
· ولی فقط بظاهر چنین است.
4
خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم
· فروغ در سراسر این شعر، تفاوت و تضاد جهان بینی خود را با جهان بینی عرفان برملا می سازد:
· در عرفان این ماده است که به سوی روح پر می کشد، به همان سان که غبار به سوی خورشید.
· در فلسفه فروغ، روح است که مادی می شود.
· خدا ست که انسان واره می شود.
· مجرد است که مشخص می شود.
· خدای انتزاعی است که ترک پست و مقام می کند و در هیئت شاعری سرخ مادیت و عینیت می یابد و عملا تغییر ماهیت می دهد.
· خلاصه اینکه روح در ماده، خدا در خلق تحلیل می رود.
· فروغ بدین طریق، عرفان را به عنوان شعور وارونه برمی گرداند و روی پاهای مادی اش قرار می دهد تا وارونگی را نفی کند:
· وارونه سازی هر وارونه به معنی غلبه بر وارونگی است.
5
خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم
· خدای مجردی که انسان واره و مشخص شده، از ماهیت اسرارآمیز خود پرده برمی دارد و منشاء زمینی و بشری خود را آشکار می سازد.
· به زبان فروغ، «راز خود را، یعنی سیر و سرگذشت وارونه سازی را با خلق باز می گوید.»
· خدا در واقع چیزی جز انعکاس آسمانی ـ انتزاعی برده داران ریز و درشت زمینی نبوده است.
· خدا محصول عمل فکری انتزاع (تجرید) بنی بشر بوده است.
· همانطور که بنی بشر در نتیجه انتزاع سرو و صنوبر و سپیدار و غیره به مفهوم انتزاعی «درخت» رسیده، به همان سان نیز در نتیجه انتزاع برده داران مشخص زمینی به خدای انتزاعی واحد، به برده دار انتزاعی واحد رسیده است.
6
خانه می کردم میان مردم خاکی
خود به آنها راز خود را باز می خواندم
· پیش شرط از بین بردن بیگانگی میان خلق و خدا، پرده برداری از اسرار کذائی است:
· درهم ریختن تارهای توهم است.
· این همان اشاعه شعور علمی و انقلابی در میان خلق است و بس.
· این همان روشنگری علمی و انقلابی است.
· بدون روشنگری علمی و انقلابی نمی توان بر بیگانگی و از خودبیگانگی غلبه کرد.
· و بدون غلبه بر بیگانگی و از خودبیگانگی نمی توان به حل تضاد خدا و خلق نایل آمد.
· اما حل تضاد خدا و خلق به چه معنی و به چه نیت و ضرورت است؟
7
· برای پاسخ به این پرسش، بهتر است که به دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت بیاندیشیم.
· انسان با پذیرش خدائیت خدا، عملا خود را سلب انسانیت کرده است.
· یعنی سلب سوبژکت وارگی (فاعلیت، خدائیت)کرده است.
· یعنی خود را تا درجه چیزها تنزل داده است.
· اوبژکت واره کرده است.
· چیز واره کرده است.
· سلب خرد و خودمختاری و خلاقیت کرده است.
· فروغ در پی بازگرداندن خرد و خودمختاری و خلاقیت بر باد رفته و از یاد رفته به بنی نوع بشر است.
· به همین نیت و ضرورت، خدا را انسان واره می کند و به میان مردم خاکی می برد تا از زبان خود خدا بشنوند که ماجرا از چه قرار بوده است.
· اما چرا و برای چی؟
8
· پاسخ به این پرسش را فروغ پیشاپیش داده است:
وحشت از من سایه در دل ها نمی افکند
عاصیان را وعده ی دوزخ نمی دادم
یا ره باغ ارم، کوتاه می کردم
یا در این دنیا بهشتی تازه می زادم
· فقط با پرده برداری از اسرار الهی است که می توان بر وحشت مردم از عذاب الهی غلبه کرد و راه باغ ارم را کوتاه نمود و یا حتی گامی فراتر نهاد و بهشتی تازه ای در این دنیا برپا داشت.
· اما برای انجام اینهمه باید قبل از هر چیز، سوبژکت وارگی انسان را، خدا وارگی و خلاقیت انسان را به او بازگرداند.
· یعنی انسان را به ساز و برگ خودآگاهی مجهز ساخت.
· تا بتواند بر توهم وحشت دوزخ چیره شود و راه باغ ارم را کوتاه کند و یا حتی بهشت برینی بر روی زمین احداث کند.
· چون تبدیل دوزخ زمین به بهشت برین، تنها و تنها از عهده توده برمی آید، توده ای که بر بیگانگی ها و از خودبیگانگی ها غلبه کرده باشد، به سلاح خوداندیشی، خرد و خودمختاری نظری و عملی مجهز شده باشد.
· یعنی به سوبژکت وارگی و توان مادی و معنوی تاریخسازی خود واقف شده باشد.
می نشستم با گروه باده پیمایان
شب میان کوچه ها آواز می خواندم
1
· منظور فروغ در این بیت، شاید همان منظوری باشد که سیاوش کسرائی مادام العمر پیشه کرده و در شعر بلند آرش کمانگیر با صراحتی به روشنی خورشیداعلام کرده است:
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم
پای کوبیدن
· فروغ در هیئت خدا واره ی خاکی، همنشین توده می شود و همراه توده، اندوه زندگی را به باد باده می سپارد و در کوچه و برزن مستانه می خواند.
2
· فروغ بدین طریق نیز دره ی عمیق تفاوت و تضاد و فاصله میان خلق و خدا را پر می کند و برابری بر باد رفته و از یاد رفته ی خلق و خدا را دوباره بر قرار می سازد:
· خلق بدین طریق به دیالک تیکی از سوبژکت و اوبژکت، خدا و انسان بدل می شود و عملا خدا واره می شود تا خود را از قهقرای ذلت بالا کشد و فاتحه بلندی بر جدائی خلق و خدا، بر جامعه منقسم به طبقات متخاصم بخواند.
شمع می در خلوتم تا صبحدم می سوخت
مست از او در کارها تدبیر می کردم
می دریدم جامه ی پرهیز را بر تن
خود درون جام می تطهیر می کردم
· معنی تحت اللفظی:
· شمع می در خلوتم تا سحر می سوخت و من سرمست از می به کارها سر و سامان می دادم.
· جامه پرهیز بر تن پاره می کردم و در جام می خود را از آلودگی ها و پلشتی ها پاک می شستم.
· فروغ در این دو بیت، در هیئت خدا واره، جهان وارونه را وارونه می سازد:
· یعنی موازین و هنجارهای ارزشی و اخلاقی جهان منقسم به طبقات متخاصم را بی اعتبار و زیر و زبر می کند.
1
شمع می در خلوتم تا صبحدم می سوخت
· فروغ در هیئت خدا واره طراز نوین، عبادت، خاکساری، توبه، تضرع، دعا و مغفرت طلبی عاجزانه و تفاله واره در طول شب را با میخواری پیگیر شبانه جایگزین می سازد.
· بهتر از این نمی توان هنجارها، موازین و قوانین شرع انور را زیر پا نهاد و جهان وارونه را بطرز رادیکالی وارونه ساخت و فاتحه بلندی بر وارونگی از هر نوع خواند.
2
مست از او در کارها تدبیر می کردم
· فروغ در این مصراع، تحول رادیکالی در طرز کار سوبژکت جهان (سازنده و خدای جهان) ایجاد می کند:
· طرز کار خدا واره طراز نوین ـ بر خلاف طرز کار خدای انتزاعی و آسمانی ـ دیگر نه بر امر و نهی و تهدید و تحبیب و مجازات و پاداش، بلکه بر لذت و شادی مبتنی است.
· اداره امور جهان، دیگر نه با توسل به غیظ و غضب، تهدید و اجبار، خدعه و نیرنگ، بلکه مستانه صورت می گیرد:
· بدین طریق، کار به وسیله ای برای تجسم (جسمیت یابی) قوای ماهوی انسانی بدل می شود.
· کار خصلت تن و جانفرسای خود را از دست می دهد و به لذت محض استحاله می یابد.
3
می دریدم جامه ی پرهیز را بر تن
خود درون جام می تطهیر می کردم
· واژه «می» در این بیت شعر فروغ با مفهوم نوینی پر می شود:
· «می» اکنون دیگر نه مظهر آلودگی و نجاست، بلکه چشمه زلال تبرئه و تطهیر تلقی می شود.
· آن سان که خدا واره طراز نوین در جام می شستشو می کند تا خود را از آلودگی ها، پلشتی ها، پستی ها و پلیدی ها پاک سازد.
· وقتی از وارونه سازی جهان وارونه سخن می گوییم به همین دلیل است:
· با خلق واره گشتن خدا، جهان وارونه دوباره وارونه می شود.
· یعنی از همه هنجارها و موازین اخلاقی از دیرباز رایج و معتبر، سلب اعتبار می شود و به جای آنها هنجارها و موازین اخلاقی از ریشه دیگری می نشیند.
· اما چرا و به چه دلیل؟
4
می دریدم جامه ی پرهیز را بر تن
خود درون جام می تطهیر می کردم
· دلیلش را باید در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی جست و جو کرد:
· با تحول بنیادی جهان (وجود اجتماعی)، با تسخیر قدرت از سوی توده، زیربنای جامعه (مناسبات تولیدی و بویژه مناسبات مالکیت) تحول می یابد و با تحول زیربنای جامعه، روبنای ایدئولوژیکی آن زیر و زبر می شود.
· معیارهای ارزشی و اخلاقی نیز از عناصر روبنائی و ایدئولوژیکی اند، یعنی مهر طبقاتی بر پیشانی خود دارند.
· با تحول زیربنا (وجود اجتماعی)، روبنا (شعور اجتماعی) تحول می یابد:
· اتیک و اخلاق ارتجاعی جای خود را به اتیک و اخلاق انقلابی می دهد:
· به همین دلیل است که واژه «می» با محتوای معنوی و مفهومی نوینی پر می شود.
· آن سان که خدا واره نوین خود را در آن می شوید و از پستی ها و پلشتی های به میراث مانده از جهان طبقاتی تطهیر می کند.
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
جرعه ای از باده ی هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند
· معنی تحت اللفظی:
· خلق پریشان را از وحشت دوزخ، خاطر آسوده می ساختم تا بتوانند از باده هستی جرعه ای سر کشند و خود را به زینت مستی بیارایند.
1
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
· فروغ در این بیت با به زیر کشیدن خدا از اریکه حاکمیت و جایگزینی آن با خدای خاکی، زنجیرهای دیرین وابستگی انسان به خدا را و عملا به طبقه حاکمه را درهم می کوبد و آزادی بر باد رفته و از یاد رفته بنی نوع بشر را به او برمی گرداند:
الف
· این اولا به معنی غلبه بر بندگی و وابستگی است.
· یعنی به معنی کسب اختیار و آزادی است.
ب
· این ثانیا به معنی کسب خودمختاری است.
· چون پیش شرط خودمختاری، غلبه بر بندگی و وابستگی به این و آن است.
ت
· این ثالثا به معنی خودمختاری مادی و معنوی، عملی و نظری است:
1
· فروغ با به زیر کشیدن خدای انتزاعی ـ آسمانی، به بندگی و وابستگی ایدئولوژیکی بشریت پایان می دهد:
· این به معنی کسب خودمختاری ایدئولوژیکی و نظری است.
2
· فروغ اما با پایان دادن به حاکمیت خدایان زمینی، به بندگی و وابستگی مادی و عملی توده ها پایان می دهد:
· این به معنی کسب خودمختاری عملی است.
پ
· این ضمنا به معنی کسب استقلال اندیشه و عمل است.
· کسب استقلال اندیشه و عمل، ایدئال بزرگ فلسفه روشنگری است، که در مارکسیسم به نقطه اوج خود می رسد.
2
من رها می کردم این خلق پریشان را
تا دمی از وحشت دوزخ بیاسایند
· خدا واره طراز نوین به سنت تهدید بنی بشر از عذاب الهی پایان می دهد و با پایان ترس، شرایط سوبژکتیف لازم برای عقیده به خدا و خرافه از بین می رود و شادی بر باد رفته و از یاد رفته دوباره به میان توده برمی گردد.
3
جرعه ای از باده ی هستی بیاشامند
خویش را با زینت مستی بیارایند
· پس از کسب آزادی از حاکمیت خدای آسمانی و خدایان زمینی، شرایط برای سر کشیدن جرعه ای از باده هستی و آرایش تن و جان خویش به زینت مستی فراهم می آید.
· وحشت جای خود را به فراغت و راحت می دهد.
4
· می توان گفت که فروغ در این دو بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک وحشت از دوزخ و مستی از باده هستی بسط و تعمیم می دهد و گذار از ریاضت به لذت را در بلندترین گلدسته های شعر به گوش خلق می رساند.
5
· ضمنا می توان گفت که فروغ در این دو بیت و ابیات بعدی با یک تیر دو نشان می زند:
الف
· اولا کیش ریاضت را که از عرفان قرون وسطی به میراث مانده، به ضرب تسلیحات استه تیکی ـ تئوریکی مدرن خویش در هم می کوبد و تار و مار و بی اعتبار می سازد.
ب
· ثانیا کیش لذت را که در آثار خیام و حافظ و غیره بطرزی مخدوش منعکس شده، از ریشه متحول می سازد و در پله متعالی دیگری با محتوای بکلی دیگری مطرح می سازد و با جسارتی ستایش انگیز نمایندگی می کند.
· این حقیقت امر را در ابیات بعدی بهتر و روشنتر خواهیم دید.
من نوای چنگ بودم در شبستان ها
من شرار عشق بودم سینه ها جایم
مسجد و میخانه ی این دیر ویرانه
پر خروش از ضربه های روشن پایم
· معنی تحت اللفظی:
· من به مثابه خدای خاکی، نوای چنگ در محراب ها و شراره عشق در سینه ها می گشتم و مسجد و میخانه ی این دیر ویرانه را با ضربه های روشن پایم به لرزه در می آوردم.
1
من نوای چنگ بودم در شبستان ها
· اولین اقدام فروغ برای وارونه سازی جهان وارونه، تغییر ماهوی خویش به مثابه خدای خاکی است:
· خدای خاکی خود را به نوای چنگ در محراب ها مبدل می سازد.
· بدین طریق، محراب معابد و مساجد تحول ماهوی می یابد و از محل عبادت و تضرع و زاری به محل جشن و ترانه و شادی مبدل می شود.
· همانطور که گفتیم، فروغ برای تحول بنیادی جهان وارونه به وارونه سازی آن مبادرت می ورزد و برای وارونه سازی کل، به وارونه سازی اجزای اساسی متشکله آن دست می زند.
· محراب و مسجد و میخانه اجزای متشکله جهان وارونه اند.
· چرا و به چه دلیل جهان وارونه؟
2
· بهترین نشانه جهان وارونه، شعور وارونه حاکم در آن جهان است.
· بهترین نشانه شعور وارونه حاکم، پرستش خدا از سوی انسان است.
· پرستش خدا از سوی انسان به معنی پرستش معلول از سوی علت، پرستش مخلوق از سوی خالق است.
· خدا مخلوق انسان است و قاعدتا او باید بنده و غلام و کنیز و تابع انسان باشد و نه برعکس.
· جهانی که خالق به پرستش مخلوق خویش بپردازد و از تصور عذاب آن دستخوش هراس و دلهره و وحشت باشد، در بهترین حالت، جهانی وارونه است، اگر جهانی از خودبیگانه، نامعقول و غیرعقلائی (ایراسیونال) نباشد.
3
· پرستش بت از سوی بت ساز بت پرست صدها بار عقلائی تر و قابل قبول تر از پرستش خدای انتزاعی ـ آسمانی از سوی انسان ها ست.
· اگرچه میان خدا و بت تفاوت ماهوی وجود ندارند.
· بت ساز بت پرست، بتی را می پرستد که خود ساخته است.
· یعنی محصول کار خود را می پرستد.
· یعنی در تحلیل نهائی لیاقت خلاق خود را می پرستد.
· بت پرست از خود بیگانه نیست.
· چون پرستش محصول کار خود امری طبیعی است.
· بت پرست به سختی می تواند بتی را که خود ساخته، خالق خود و تعیین کننده ی سرنوشت خود تلقی کند.
· خداپرست اما موجودی فراموشکار است.
· گیج و سر در گم است.
· از خلاقیت خود بکلی و از ریشه بی خبر است.
· خداپرست موجودی از خود بیگانه است و خیال می کند که خود مخلوق خدای انتزاعی ـ آسمانی است و سرنوشتش بوسیله خدای کذائی و مأمورین واهی الهی (قضا و قدر جن و ملک) تعیین می شود.
4
من نوای چنگ بودم در شبستان ها
· فروغ خدا واره نوین را به محراب می فرستد تا نوای چنگ گردد و محراب را از طنین تضرع و توبه و تقوا تطهیر کند.
· می توان گفت که فروغ، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک محراب و ریاضت (تضرع و توبه و زاری) بسط و تعمیم می دهد و بعد ریاضت را با لذت (نوای چنگ) جایگزین می سازد.
· این اما به چه معنی است؟
5
من نوای چنگ بودم در شبستان ها
· این به معنی تغییر محتوا و ماهیت محراب است.
· این به معنی تحول ماهوی محراب است.
· این ضمنا بهترین و رادیکال ترین طریق برای وارونه سازی وارونه است.
· این بهترین ترفند برای تبدیل محل ریاضت به محل لذت است.
· این به نحوی از انحا اقدامی در جهت تبدیل دوزخ زمین به بهشت برین است.
· چرا که زجر و شکنجه و درد و عذاب (ریاضت) درخور دوزخ است و نه در شأن جنت.
6
من شرار عشق بودم سینه ها جایم
· دومین اقدام فروغ در جهت وارونه سازی جهان وارونه، تبدیل خدای آسمانی جبار، مردم آزار و روان بیمار (سادیست) به شرار عشق در سینه خلق است.
· این اما ضمنا به چه معنی است؟
7
· این کار فروغ ضمنا به معنی تاراندن لشکر کینه ها از عرصه ی سینه ها ست.
· چون در سینه ای که از خدای طراز نوین در هیئت عشق، آکنده باشد، دیگر جائی برای کینه و خصومت و بدخواهی نسبت به همنوع نخواهد بود.
· می توان گفت که فروغ دیالک تیک فرم و محتوا را این بار به شکل دیالک تیک سینه و کینه بسط و تعمیم می دهد و سپس کینه را با عشق جایگزین می سازد.
· به عبارت دیگر، سینه توده را تحول ماهوی می بخشد.
· وقتی از تحول ماهوی سوبژکت تاریخساز سخن می رود، منظور همین است.
· سازنده بهشت برین بر روی زمین قبلا و یا ضمنا باید خود را نیز بسازد:
· سینه سوبژکت جنت ساز دیگر نمی تواند محل کینه نسبت به همنوع باشد.
· جای کینه در سینه دوزخیان است و بس.
8
مسجد و میخانه ی این دیر ویرانه
پر خروش از ضربه های روشن پایم
· این سومین گام شاعر در وارونه سازی جهان وارونه است:
· تبدیل مسجد و میخانه به محل جشن و شادی و پاکوبی.
· رد پای عرفان دو باره در این بیت فروغ به چشم می خورد.
· ولی فقط بظاهر چنین است، فقط بظاهر.
· چون اینجا سخن از یکسانی عرفانی مسجد و میخانه نیست.
· اینجا سخن از توسعه و تبدیل بالنده ی مسجد به میخانه است.
· اینجا سخن از تحول و تبدیل ریاضت به لذت است.
· اینجا سخن از تحول و تبدیل عزلت و گوشه نشینی به همبائی و پایکوبی است.
· اینجا کیش لذت طراز نوین است که نمایندگی می شود و نه کیش ریاضت و عزلت.
عصیان خدایی
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
من سلام مهر بودم بر لبان جام
من شراب بوسه بودم در شب مستی
من سراپا عشق بودم، کام بودم، کام
· معنی تحت اللفظی:
· من اگر خدا بودم، خود را به شکل پیام وصل در نگاهی شوخ، به شکل سلام مهر بر لبان جام و به شکل شراب بوسه در شب مستی در می آوردم و ذره ذره ی وجودم از عشق و کام تشکیل می یافت.
· فروغ در ادامه شعر به تشریح چند و چون خدای خاکی به مثابه آلترناتیو و بدیل خدای آسمانی ـ انتزاعی می پردازد:
1
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
· خدای خاکی سمبل پیام وصل در نگاهی شاد و گستاخ است.
· اینجا نیز خواننده و شنونده ساده لوح ـ بی اختیار ـ به یاد مولانا و عرفان می افتد:
تو برای وصل کردن آمدی، نی برای فصل کردن آمدی
· مولانا در ماجرای موسی و چوپان از قول خدا می گوید که موسی به قصد وصل آمده است و نه به نیت فصل:
· وصل ماده و روح.
· وصل طبیعت و انسان و خدا.
· از دید اصل وحدت وجود!
· از دیدگاه پانته ئیسم!
· وصل برده به برده دار.
· وصل رعیت به ارباب فئودال
· وصل پرولتر به بورژوا
· از دیدگاه جامعه شناسی علمی.
2
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
· ولی فقط خواننده و شنونده ساده لوح و نه ژرف اندیش به وحدت نظر میان فروغ و مولانا می رسد.
· فروغ در این شعرـ برخلاف مولانا و عرفان ـ نه به تأیید خدا، بلکه به نفی و انکار خدا می پردازد.
· خدای آسمانی و انتزاعی را فروغ از اریکه قدرت به زیر می کشد، پرده های دیرمان توهم توده را از هم می درد و خدای خاکی طراز نوینی را به مثابه بدیل خدای خیالی و واهی عرضه می کند.
· بعد به تعریف خدای خاکی می پردازد و خصایل و صفاتی را به خدای خاکی نسبت می دهد که خدای آسمانی حتی به خواب هم ندیده و نمی توانست هم ببیند.
· این خصایل، خصایلی اند که فقط درخور خدای خاکی اند.
3
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
· خدای خاکی پیام وصل در نگاهی شاد و گستاخ است.
· خدای خاکی پیام وصل است، نه میان ماده و روح، بلکه میان طبیعت اول و طبیعت دوم (جامعه و انسان).
· این به معنی برقراری مجدد هارمونی و هماهنگی گسیخته میان طبیعت و جامعه (انسان) است.
· هارمونی ئی که بویژه در روند توسعه جامعه سرمایه داری انحصاری (امپریالیسم) مختل و تخریب شده و موجب تشکیل بحران ئوکولوژیکی (محیط زیستی) عمیقی گشته است.
4
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
· خدای خاکی از دید فروغ به حلقه واسط میان طبیعت و انسان بدل می شود:
· به پل پیوند میان ناتورالیسم و هومانیسم.
· شگفت انگیز است، که مارکس همین تعریف فروغ از خدای خاکی را راجع به کمونیسم کرده است:
«کمونیسم، عبارت است از
ناتورالیسم متکامل = هومانیسم و
هومانیسم متکامل = ناتورالیسم»
«در کمونیسم، برای نخستین بار، ماهیت انسانی طبیعت به انسان اجتماعی بر می گردد.
برای نخستین بار، هستی طبیعی انسان، با هستی اجتماعی او یکی می شود و طبیعت در مقابل انسان، فرم انسانی به خود می گیرد.
جامعه کمونیستی، وحدت ماهوی متکامل طبیعت و انسان است!
جامعه کمونیستی، رستاخیز حقیقی طبیعت است!
جامعه کمونیستی، ناتورالیسم تحقق یافته ی انسان و هومانیسم متجسم طبیعت است.»
(ک. مارکس، «رساله ی اقتصادی ـ فلسفی»، آثار منتخب مارکس و انگلس 40 ، ص 536 و 538)
5
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
· خدای خاکی بدین طریق شباهت غریبی به فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی کمونیستی پیدا می کند.
· کوتاه کردن راه باغ ارم و یا استقرار بهشت نوین بر روی زمین هم چیزی جز استقرار جامعه کمونیستی نمی تواند باشد.
· چون فقط آنجا ست که تضادهای چرکین طبقاتی حل می شوند و بربریت و جنگ و عداوت و کشتار جای خود را به همزیستی هارمونی مند و هماهنگ بشریت می دهد.
6
من پیام وصل بودم در نگاهی شوخ
· خدای خاکی ضمنا پیام وصل میان اعضای جامعه و همبود است.
· این به معنی همه برای جامعه و جامعه برای همه است.
· این به معنی فاتحه ای بلند بر رقابت، اگوئیسم، ایندیویدوئالیسم، زورگوئی، استثمار، ستم و حقکشی است.
· این به معنی برقراری برابری افراد جامعه و جهان بی اعتنا به تفاوت های تصادفی از قبیل نژاد و مذهب و ملیت و جنسیت و اصل و نسب و سطح فکری و فرهنگی و سن و سال و تبار و غیره است.
· این به معنی اعاده انسانیت بر باد رفته و از یاد رفته بشریت به بشریت است.
· این به معنی برقراری هومانیسم حقیقی است.
· این به معنی تشکیل خواهری ـ برادری حقیقی بشریت از هر نوع است.
7
من سلام مهر بودم بر لبان جام
· خدای خاکی برای از بین بردن عداوت و رقابت و کینه و دشمنی میان انسان ها به سلام مهر بر لبان جام استحاله می یابد.
· این به معنی پایان استثمار انسان بوسیله انسان است.
· این به معنی پایان استعمار ملتی بوسیله ملتی دیگر است.
· این به معنی برگشت پرنده فراری عشق و دوستی و آشتی به میان مردم است.
8
من شراب بوسه بودم در شب مستی
· خدای خاکی خود را به شکل شرابی از محبت در شبان فراموشی هراس و دغدغه و کینه بدل می سازد.
· مفهوم «مستی» و ضمنا «می» در این مصراع شعر فروغ در پله ای دیگر بازتعریف می شود.
· شب مستی از دید فروغ نه شب بیهوشی، بی خردی، خردستیزی، خریت و بی خبری، بلکه شب نسیان (فراموشی) عداوت و خصومت میان انسانی دیرین است.
· شب مستی بزعم فروغ، شب همدردی، همبستگی و همانندی است.
9
من سراپا عشق بودم، کام بودم، کام
· خدای خاکی در این مصراع، به هیئت عشق و کام در می آید، تا بشریت بیگانه از هم و بیگانه از خود را به واسطه عشق پیوند دهد و زندگی را به کام شان سازد.
10
· همه این سجایای خدای خاکی با صفات خدای آسمانی تضاد ماهوی دارند.
· حتی اگر برخی از آنها، اینجا و آنجا شباهت صوری و ظاهری با هم داشته باشند.
11
· برای درک بهتر این تضاد میان خدای آسمانی و خدای خاکی بهتر است که سری به قرآن بزنیم و صفات خدا را از زبان خود او بشنویم:
· جبار، مکار، شیاد، کذاب، معبود، رحمان، رحیم، کریم، شریف و الی آخر.
12
· دلیل این تفاوت و تضاد ریشه ای میان خدای آسمانی و خدای خاکی در منشاء طبقاتی ماهیتا متضاد آندو ست:
الف
· خدای آسمانی خدای فرماسیون برده داری از هر نوع است.
· انعکاس آسمانی ـ انتزاعیبرده داران بزرگ و کوچک است.
· انعکاس ستمگرترین، خشن ترین و خونریزترین طبقه اجتماعی است.
ب
· در حالیکه خدای خاکی، خدای فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی کمونیستی است.
· خدای جامعه و جهان عاری از طبقات اجتماعی متخاصم است.
· انعکاس بشریت مولد، زحمتکش، خردمند و خردگرا ست.