بگذار بالاخره این پلانتاژ اوباما را ترک کنیم

20130807-213706.jpg
منبع: دنيای جوان

منتشر شده در تارنگاشت عدالت

گفتگو با کورنل وست Cornel West استاد دانشگاه پرینستون در مورد حکم دادگاه مورد تایرون مارتین، برنامه «نگه داشتن و بازرسی بدنی» پلیس نیویورک و همین‌طور جنگ پهپادها و نژادپرستی

پس از اعلام حکم دادگاه در مورد «جورج سیمرمان» و تظاهرات توده‌ای در سراسر کشور، ريیس‌جمهور آمریکا آقای باراک اوباما روز ۱۹ ژوئیه با اظهارات خود در مورد حکم بی‌گناهی سیمرمان نه تنها افراد حاضر در سالن کنفرانس خبری کاخ سفید، بلکه تمام ملت را حیرت‌زده کرد. نظر شما در این مورد چیست؟
اول از همه باید مشخص کنیم که ريیس‌جمهور اوباما در این مورد از اتورتیه اخلاقی بسیار کمی برخوردار است، زیرا او خود کسی است که کوشش می‌کند قتل افراد بی‌گناه را درست مانند مورد سیمرمان توجیه کند. در اصل اوباما، همان جورج سیمرمان است که در سطح جهان عمل می‌کند و کوشش می‌کند قتل اطفال بی‌گناه- تاکنون ۲۲۱ کودک- را به بهانه «دفاع از خود» توجیه کند. در نتیجه می‌توان از شباهت‌هايی سخن گفت.

این اطفال در کجا قربانی شدند؟
در پاکستان، سومالی، یمن. در نتیجه وقتی که صحبت بر سر قتل مردم بی‌گناه است، باید اتوریته اخلاقی کسی را که در این مورد سخن می‌گوید، در نظر گیریم. برای دستگیری خواهر ما «آساتا شاکور» هم‌اکنون ۲ میلیون دلار جایزه تعیین شده است. او بی‌گناه است ولی شما، آقای اوباما آگاهانه فشار را برای تحویل وی تشدید می‌کنید.

هنگامی که مسأله بر سر اجرای عدالت در مورد تایرون مارتین است، آیا شما مثل موارد پیگرد برادران ما برادلی مانینگ و ادوارد اسنودن همان‌طور فشار ‌آوردید؟ اگر اوباما با این گونه سؤال‌ها روبه‌رو گردد، آن‌گاه دورويی وی آشکار می‌گردد. افسانه‌های اوباما در مورد Racial Profiling نماکشی نژادپرستانه بسیار احساساتی بود. برادر «کندال تاماس» آن را «اخلاق‌گرايی نژادپرستانه» نامید. ولی هم‌زمان با آن با آقای «ری کلی» روبه‌رو هستیم که پرشانس‌ترین نامزد ریاست وزارت دفاع میهنی است. او مثال کامل «نماکشی نژادپرستانه» است. در دوران ریاست وی برادران کارل دیکس و بسیاری دیگر از برادران ما روانه زندان شدند.

در دوران ریاست رایموند کلی در مقام ريیس پلیس شهر نیویورک؟
درست است. او میلیون‌ها نفر از برادران سیاه‌پوست و تیره‌پوست ما را در کشوهای سیستم «نماکشی نژادپرستانه» خود چپاند. آن وقت اوباما می‌گوید: «رایموند کلی مظهر ارزش‌هاست و ريیس پلیس بی‌نظیری است.» چگونه می‌توان این حرف را زد، وقتی که «کلی» شیوه «متوقف کردن و بازبینی بدنی مردم» را بسط می‌دهد؟

و وقتی که ريیس‌جمهور اوباما در مورد تجربیات شخصی خود سخن می‌گوید و به این اشاره می‌کند: «تایرون مارتین می‌توانست فرزند من باشد» و یا «من می‌توانستم ۳۵ سال پیش تایرون مارتین باشم»؟
البته این درست است. او این هویت را می‌پذیرد، ولی سؤال این است: آیا با پذیرفتن این هویت او نهایتاً این واقعیت را کتمان می‌کند، که ما در حال حاضر با سیستم قانون جزايی روبه‌رو هستیم که تقریباً دو نسل از برادران تیره‌پوست و سیاه‌پوست ما را در اثر فقر نابود کرده است؟ در این مورد اوباما تاکنون حتا یک کلمه اظهار نکرده است. ۵ سال در مقام ریاست جمهوری و هنوز یک کلمه در مورد قانون «جیم کرو» Jim Crow از دهان او بیرون نیامده (جیم کرو مظهر تاریخ برده‌داری در ایالات متحده آمریکا است). و در عین حال باید بپذیریم که او توانسته انگ بزهکاری به سیاه‌پوستانی را که به قعر فقر رانده شده اند، به ‌صورتی که من آن را «کاکاسیاه‌سازی مجدد» طبقه متوسط سیاه‌پوستان می‌نامم، کتمان کند. در پلانتاژ اوباما اکنون سرکارگران سیاه‌پوستی در خدمت اند که یک حرف بد در مورد «صاحب» در خانه اربابی از دهانشان بیرون نمی‌آید، که به هر کاری دست می‌زنند تا بردگان را در مزارع مطیع و گوش به فرمان نگاه دارند، تا آن‌ها هیچ‌گاه در مورد «صاحب»، در خانه اربابی نظر انتقادی پیدا نکنند. لذا معتقدم که حتا برادر «آل شارپتون» (کشیش باپتیست، کنشگر حقوق بشر و گوینده تلویزیون که حکم بی‌گناهی جورج سیمرمان را نفرت‌انگیز نامید) به دردسر خواهد افتاد. چرا؟ زیرا برا ی خشم یک سوپاپ باز کرد و من به او حق می‌دهم. خشم، یک لحظه مهم در راه رسیدن به حق تعیین سرنوشت خویش است. ولی این خشم به دیوار بتنی اصابت می‌کند. چرا؟ چون مورد سؤال است که آیا اوباما و وزیر دادگستری او، اریک هولدر، واقعاً خواهند توانست شکایت خود را به دادگاه فدرال (علیه جورج سیمرمان به خاطر نقض حقوق شهروندی تایرون مارتین) به کرسی نشانند. امیدواریم، ولی زیاد نباید به این رؤیا دل بست، زیرا اگر آن‌ها نتوانند، در آن‌صورت باز باید فردی این خشم را لجام زند و تحت کنترل درآورد. و آن وقت بسیاری از مردم خواهند گفت: «ما شاهدیم که ريیس‌جمهور علیه بدنام کردن و تبهکار نامیدن مردمان فقیر گامی برنمی‌دارد.» ما با رهبران و شخصیت‌های سیاه‌پوستی روبه‌رو هستیم که در مقابل اوباما خاضعانه و گوش به فرمان رفتار می‌کنند. من این را «کاکاسیاه سازی» می‌نامم. آن‌ها مردم را در ترس و وحشت نگه می‌دارند و مرعوب می‌کنند. می‌توان به آن‌ها پول داد و همه درها را به روی آن‌ها گشود، ولی با این حال آن‌ها می‌ترسند. و تا وقتی‌که آن‌ها می‌ترسند، در پلانتاژ‌ها خواهند ماند.

در مورد شکایت نقض حقوق شهروندی صحبت کنیم. طی کنفرانس مطبوعاتی در سالن خبری کاخ سفید اوباما همین‌طور در مورد خواستی که متوجه وزیر دادگستری بود و تقاضای اعلام جرم علیه جورج سیمرمان می‌کرد، موضع‌گیری کرد. این مطلب چقدر جدی است؟
کاملاً درست نیست. اوباما فقط گفت: «مردم سطح توقع خود را پايین بیاورید. اَرپنون، مردم را تهییج نکن. خشم آن‌ها را لگام بزن!» می‌دانیم که اگر دولت در واشنگتن در رابطه با میراث تلخ سلطه سفیدپوستان در آمریکا حرکت نکرده بود، ما هنوز دست به گریبان سیستم حقوقی تک‌تک ایالات بودیم. و قوانین فدرال رمز‌واژه کنترل و سرکوب شهروندان سیاه‌پوست است. این داستان مبارزه رهايی‌بخش سیاهان است. ولی اوباما قصد داشت روشن کند: توقع نداشته باشید که دولت کمک کند. بعد گفته خواهد شد: بهتر نیست در مورد قوانین سخت‌تری فکر کنیم؟ و من برعکس می‌گویم: خیر! ما باید در مورد میراث سلطه سفیدپوستان صحبت کنیم! ما باید در مورد سیستم حقوق جزايی سخن گويیم که عمیقاً به خاطر بدرفتاری با مردمان فقیر، به ویژه اگر سیاه و یا تیره‌پوست باشند، خود به شدت بزهکارانه است. بگذار حقیقت را بگويیم و سرانجام این پلانتاژ آقای اوباما را ترک کنیم و به بزهکاری‌هايی که در مراتب بالاتر، بزهکاری‌هايی که علیه انتهای پايینی جامعه صورت گرفته، رسیدگی کنیم و مهم‌تر از همه بگذار دورويی و دروغ‌گويی را افشا کنیم و صادقانه با میراث مارتین لوتر کینگ رفتار کنیم. شما می‌دانید که در ماه اوت یک مارش یادبود صورت خواهد گرفت و این طعنه تلخی است …

منظور شما مارش یادبود پنجاهمين سالگرد سخنرانی مارتی لوتر کینگ است، که گفت: «رؤیايی در سر دارم …»، در مارشی به سوی واشنگتن که در روز ۲۶ اوت ۱۹۶۳ ایراد کرد؟
بله. و طعنه غم‌انگیز این‌که امروز او به این مارش که به یاد او تشکیل می‌گردد، دعوت نمی‌شود، چون در سخنرانی خود مطمئناً در مورد پهپادها صحبت می‌کرد. او در مورد جنایت‌های وال‌استریت سخن می‌گفت. در مورد طبقه کارگر که به حاشیه رانده شده، در حالی که برای حفظ «توازن»، سود کنسرن‌ها و مدیران آن سر به آسمان زده است. آیا فکر می‌کنید در آنجا کسی در مورد پهپادها و ريیس‌جمهور پهپادی سخن خواهد گفت؟ و یا در مورد رابطه با وال‌استریت؟ خیر. همه آن‌ها توی پلانتاژ چمباتمه زده اند!

آیا شما به این مارش دعوت شده اید؟
می‌توانید تصور کنید؟ استغفرالله، خیر! سیستم دوحزبی در حال مرگ است و به همین دلیل قادر نیست در مورد این مسايل به بحث و گفت‌وگو بنشیند. خیر، مرا هیچ‌کس دعوت نکرده است.

پس شما می‌فرمايید ريیس‌جمهور نمی‌بایست خود را با تایرون مارتین، بلکه مثلاً با عبدالرحمن افلاکی فرزند ۱۶ ساله انور افلاکی که توسط بمباران پهپادها به قتل رسید، مقایسه می‌کرد؟
و یا با ۲۲۰ کودک زیبای دیگر که کشته شدند و چیزی از قربانیان حمله جنون‌آمیز در نیوتون (دسامبر ۲۰۱۲ در دبستان سندی هوک) که اوباما به خاطرشان اشک ریخت کم نداشتند و یا کودکان مناطق محدوده سرخ‌پوستان، در شهرک چینی‌ها، شهرک کره‌ايی‌ها و یا محلات آمریکای لاتینی‌. هر کودکی پرارزش است. اینجا صحبت بر سر اخلاق مطلق است، که باید آن را بپذیریم. در عوض ما با دروغ‌گويی بی‌انتها، با دورويی بی‌نظیر و بزهکاری فزاینده طبقات فوقانی جامعه روبه‌رو هستیم. لذا افرادی چون «اسنودن» و یا «منینگ» در رابطه با دولت امنیتی ملی، «جو بروان»‌های عصر ما هستند. (یکی از مبارزین ضدبرده‌داری که در سال ۱۸۵۹ اعدام شد. رجوع کنید به کتاب «داستان مردم آمریکا» در بخش کتابخانه تارنگاشت عدالت)

ريیس‌جمهور اوباما در بخش پایانی سخنرانی خود در مورد تایرون مارتین، تأکید کرد که ملت باید کوشش بیش‌تری به خرج دهد تا جوانان آفرو- آمریکايی این احساس را پیدا کنند که عضو کامل جامعه هستند. نظر شما چیست؟
وقتی که این حرف را شنیدم، پیش خود گفتم: ای خدای من، آقا به نیویورک آمد و گفت «مایکل بلومبرگ» یک شهردار بسیار عالی است. ولی زیر رهبری همین شهردار، ريیس پلیس «کلی» تا امروز ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار سیاه‌پوست را «متوقف کرده و جست‌وجوی بدنی» نموده است. چطور می‌توانی، وقتی که گویا نگران آن هستی که چطور می‌توان جوانان سیاه را به بخشی از جامعه تبدیل کرد، یک چنین شهرداری را «بسیار عالی» بنامی؟ اگر بخواهیم تضمین کنیم که جوانان سیاه‌پوست- منظور من کلیه جوانان و نوجوانان وابسته به اقشار فقیر است- بتوانند احساس اعتماد به نفس و تصمیم مستقل در مورد سرنوشت خویش را در خود تقویت کنند باید به طور جدی در مورد برنامه‌های عظیم اشتغال‌زايی، در مورد سیستم آموزش و پرورش تخصصی دولتی و نه خصوصی‌سازی سیستم آموزش و پرورش صحبت کنیم، باید علیه «نوسازی» شهرها و حراج زمین‌ها مشغول کار شویم. ولی نه تنها با آموزش و پرورش و اشتغال‌زايی، بلکه با تکامل قدرت تصور و با ساعات بیش‌تری در درس‌ هنر در مدرسه. این امکانات را از آن‌ها گرفته اند. ولی در این مورد اصلاً صحبت نمی‌شود. در عوض در مورد شراکت فراملیتی در رابطه با برنامه‌های تربیتی برای شرکت‌های مالی، کنسرن‌های فراملیتی و بانک‌های بزرگ صحبت می‌کنیم. این سیاست که در قبال وال‌استریت و کنسرن‌ها بسیار انعصاف‌پذیر و صمیمانه است همواره برای اوباما دارای اولویت بوده است و فردی مثل من را علیه دولت وی می‌شوراند.

اگر اوباما واقعاً برای برادران سیاه‌پوست فقیر خود نگران است، این مسأله را در اولویت قرار دهد. ولی این برای اولین بار در ۵ سال گذشته بود که او علناً در این مورد سخن می‌گفت و لذا روشن است که این مسأله برای او دارای اولویت نیست. زیرا وقتی که می‌گوید باید در این مورد اقدام کنیم، در نتیجه باید بتواند این تصمیم را عملی کند. سؤال این است: آیا اصلاً هیچ‌گاه این امر اولویتی برای این دولت داشته است؟

به همین علت سخنان اوباما توخالی به نظر می‌رسد. البته او حق دارد: ما باید برادران و خواهران خود را که به ورطه فقر سوق داده شده اند، دوست بداريم و به آن‌ها برسیم، به ویژه به برادران و خواهران سیاه‌پوست و تیره‌پوست، زیرا آن‌ها از دست رفته اند، زیرا آن‌ها پریشانند، سرگردانند، بیکارند، بی‌سوادند و به جان یکدیگر می‌افتند. زیرا وقتی که انسان شهروندان سیاه‌پوست را به دلیل فقر آن‌ها، به انگ بزهکاری مزین می‌کند، آن‌ها به جان یکدیگر می‌افتند. جای هیچ شکی نیست. از طرف دیگر می‌توانید متصور شوید که اگر این خلاقیت و ذکاوتی که در مبارزه علیه یکدیگر به فنا می‌رود، علیه سیستم به کار گرفته شود، چه واقعه‌ای رخ خواهد داد؟
نه علیه یک فرد وابسته به سیستم و یا نماینده آن، بلکه علیه خود سیستم، علیه این سیستم ناعادلانه؟ تا آن‌که بزهکاری سیستم جنایتکارانه ما را از بین ببرد و آن را عادلانه و برابر سازد.

شما در مورد برنامه «متوقف کن، و جست‌وجوی بدنی کن!» زیر فرماندهی ری کلی سخن گفتید که در آینده ريیس وزارت‌خانه دفاع میهنی خواهد بود و مسؤول ۷۰۰ هزار «بازرسی بدنی» در نیویورک با تأيید شهردار این شهر آقای بلومبرگ است. این مسأله به دادگاه ارجاع شد. اکثراً مردان آفروآمریکايی مورد نظر هستند ولی در بین آن‌ها زنان جوانی نیز به چشم می‌خورند. اکثریت آن‌ها بازداشت نمی‌شوند، ولی به طور دايم با قدرت دولتی درگیر هستند و آن را تجربه می‌کنند.
کاملاً درست است. و من باید همیشه به برادر «کارل دیکس» و دیگران بیاندیشم …

… یکی از مؤسسان آفروآمریکايی حزب کمونیست انقلابی آمریکا RCP که شما به اتفاق او یک سلسله مصاحبه‌ها در مورد «در دوران اوباما- ترور پلیسی، دستگیری، بیکاری، بی‌سوادی-چه آینده‌ای در انتظار جوانان ماست؟» انجام دادید. علاوه برآن شما سازوکاری علیه اداره پلیس نیویورک و برنامه «متوقف کن و جست‌وجوی بدنی کن» آن ترتیب داده اید …
درست است. به همین علت دادگاهی علیه ما تشکیل شد که ما را محکوم کرد. و در همین هفته که ما تظاهرات کردیم، به زندان افتادیم، به دادگاه کشیده شده و محکوم شدیم، جناب ريیس‌جمهور از نیویورک بازدید کرد و شهردار سابق نیویورک «ادوارد کخ» را «یکی از بزرگ‌ترین شهرداران ۵۰ سال اخیر» و «مایکل بلومبرگ» را یک «شهردار فوق‌العاده» نامید. و این حرف‌ها را همین فردی که می‌گوید، ما باید جوانان سیاه‌پوست را دریابیم، زیرا که مرعوب، آزرده و تحقیر شده اند، و این امر روزانه از طرف پلیس ۱۸۰۰ بار در این شهر در مورد جوانان اعمال می‌شود، ابراز می‌دارد. ما باید علیه این ناحقی اقدام کنیم، بی‌تفاوت است، چگونه. و باید هوشیار باشیم. برای من بی‌تفاوت است که ريیس‌جمهور، فرماندار و یا شهردار دارای چه رنگ پوستی است.

بگذارید در مورد قانون«Stand your Ground» (کوتاه نیا!) صحبت کنیم. آیا شنیده اید که استیوی واندر گفته از این پس در ایالاتی که این قانون را به اجرا گذارده‌، کنسرتی نخواهد داد؟
بلی، این کار بسیار عالی است، بسیار عالی؛

ريیس‌جمهور اوباما نیز در این مورد سخن گفت، یعنی در مورد قانون «کوتاه نیا!» در فلوریدا که این‌طور استدلال شده بود که جورج سیمرمان برای دفاع از خود تیراندازی کرده. این قانون به افرادی که نگران جان خود هستند، اجازه می‌دهد واکنش کشنده به خرج دهند و مجبور نباشند در یک درگیری، موضع تدافعی اتخاذ کنند.

اوباما گفت: «فرض کنیم تایرون مارتین مسن‌تر بود و مسلح. آیا او هم می‌بایست در آن پیاده‌رو کوتاه نمی‌آمد؟ آیا در مورد او هم ما تفاهم داشتیم، اگر او آقای ادوارد سیمرمان را می‌کشت، چون خود را مورد تهدید احساس می‌کرد؟ زیرا که او وی را با خودروی خود تعقیب کرده بود؟ اگر پاسخ به این سؤالات حداقل دوپهلو باشد، در آن صورت به نظر می‌رسد که لازم است در مورد این‌گونه قوانین تأمل صورت گیرد.»

در این نکته من با او هم عقیده ام که باید با قوانینی چون قانون «کوتاه نیا!» مبارزه کنیم، ولی نباید فراموش کنیم که این‌گونه قوانین بخشی از میراث گذشته بردگان است، که سفیدپوستان مسلح می‌شدند تا سیاه‌پوستان را تحت کنترل خود نگه دارند. من از ساکرامنتو در کالیفرنیا می‌آیم و به خوبی به خاطر می‌آورم که اعضای حزب بلاک‌پانتر (ببرهای سیاه) با سلاح‌های قانونی خود به سوی کاپیتول رژه رفتند. به ناگاه تعداد زیادی از مردم هوادار تصویب قوانین سخت‌تر حمل اسلحه شدند، حتا دست راستی‌ها. چرا؟ چون ببرها گفتند: «بگذار همه سیاهان را مسلح کنیم تا تضمین شود که آن‌ها می‌توانند از خود دفاع کنند.»

آه خدای من عجب چالشی بود! می‌دانید، من به عنوان یک مسیحی که کوشش می‌کند حامل بخشی از میراث مارتین لوترکینگ باشد، به طور کل نمی‌خواهم که مردم مسلح باشند. من به دفاع از خود مثل عزت نفس و حق تعیین سرنوشت خویش معتقدم، ولی نمی‌خواهم که مردم مسلح باشند. در نتیجه روشن است که این قوانین از نوعی پیش‌داوری طبقاتی و نژادی متأثر است و به همین دلیل ما باید با این نوع قوانین مبارزه کنیم. شکی در آن نیست. ولی باید صریحاً و صادقانه اذعان کنیم که وقتی صحبت بر سر این مسايل است، دورويی و تزویر غوغا می‌کند.

اگر از شما دعوت می‌شد در مراسم يادبود گینگ «رؤیايی در سر دارم» و مارش به سوی واشنگتن ۱۹۶۳ سخنرانی کنید، چه می‌گفتید؟
می‌گفتم که هرگز نباید مارتین لوترکینگ جوان، و یا فانی لو هامر (۱۹۱۷ تا ۱۹۷۷ کنشگر حقوق شهروندی) و یا الا بکر (۱۹۰۳ تا ۱۹۸۶ کنشگر حقوق شهروندی) و یا استوکلی کارمایکل (۱۹۴۱ تا ۱۹۹۸ کنشگر حقوق شهروندی) را رام کنیم. آن‌ها با قدرت مصالحه نکردند. آن‌ها را نمی‌شد خرید. می‌گفتم که مارتین همیشه به طوری در مورد جامعه مورد علاقه‌اش صحبت می‌کرد که روشن بود این جامعه قادر است هرنوع پلانتاژی را ویران کند، بی‌تفاوت از این که پلانتاژ بوش، کلینتون و یا اوباما باشد و همین‌طور در مورد نیروهای اجتماعی که در پس این پلانتاژها نهفته است، وال‌استریت و کنسرن‌های فراملیتی. می‌گفتم که باید امروز وضعیت مردم فقیر را در مرکز توجه خود قرار دهیم، وضعیت مردمان زحمتکش به طور کل. می‌گفتم که باید رابطه برقرار کرد میان پهپادها که نوعی جنایت علیه انسان‌دوستی خارج از مرزهای ملی ما است. می‌گفتم که باید در مورد جنایات وال‌استریت سخن بگويیم، (…) می‌گفتم که باید در مورد آینده فرزندان خود به تعمق بپردازیم.

مارتین لوترکینگ جوان، یک مرد آزاده بود که عیسی مسیح را دوست داشت. آیا مقدور خواهد بود در این مارش در مورد رابطه بین پهپادها، قانون جدید «جیم کرو»، مجتمع صنایع زندانی، در مورد حمله به طبقه کارگر و رشد انفجاری سودها صحبت کرد و همه این مسايل را به هم نزدیک کرد؟ زیاد امیدوار نیستم. ولی روح برادر مارتین دوست داشت که فردی این کار را انجام دهد. زیرا به رابطه او با مالکم ایکس (۱۹۲۵ تا ۱۹۶۵ کنشگر حقوق شهروندی) مربوط می‌شود و رابطه او با بسیاری دیگر از مبارزین راه آزادی که میراث آن‌ها به عقب برمی‌گردد و با اولین بردگانی که پای خود را بر این خاک پوسیده‌ نهادند، آغاز می‌شود.

1 Comment

  1. کورنل وست نه سوسیالیست است و نه چپ. او دلقکی است که فقط راه معروف شدن بهر قیمتی را انتخاب کرده است. او از حامیان صهیونیست های کمتر معروف است و مانند مارتین کوتلر کینگ از صهیونیزم و اسراییل حمایت می کند. او از اوبامای آدمکش هم تا همین دو هفته پیش – شاید هم هنوز – دفاع می کرد و اورا “برادر” می خواند. هیچکس شخص مطلعی از او حمایت نمی کند. او واقعا دلقکی بیش نیست و عاشق اینست که شنونده یا بیننده داشته باشد مهم نیست کی.

Comments are closed.