«ما به پدر بزرگان خود، به مدافعان میهن خیانت کردیم»
«ما به پدر بزرگان خود، به مدافعان میهن خیانت کردیم»
ترجمه و پایان سخن: ا. م. شیری
۱۶ مرداد- اسد ۱٣۹۲
در طول نیم قرن، فرمان شماره ۲۲۷ کمیسر دفاع ملی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، نوشته و امضاء شده توسط استالین، تحت عنوان «یک گام عقب نشینی، هرگز!» هیچگاه در هیچ کجا چاپ و منتشر نشد. پس از سخنرانی رادیوئی فرمانده کل در سوم ژوئیه ۱۹۴۱، این فرمان به سنگ مانعی در راه حرکت برخی مورخان تبدیل گردید. جاعلان حقایق تاریخی از آن در جهت اهداف کثیف خود استفاده میکنند.
لیبرالها آن را بمنزله میخ بعدی به تابوت استالین ارزیابی میکنند- مستبدان روسیه رفاه خود را از خون مردم تأمین میکنند. دشمنان آشکار میهن ما از اینکه مقاومت روسها اجازه نداد نازیسم تغذیه شده بوسیله آنها برهیری هیتلر «کشور منفور شوراها و روس مقدس» را در هم بکوبد، خشم خود را پنهان نمیکنند. این اتفاق نیافتاد، و اکنون نیر سعی میکنند بکمک ایده های کوچک خود نسل ایوانوفهای پیوند گسسته را تربیت کنند.
صفحات مطبوعات و تلویزیونهای همه جهان را همواره مسائل و موضوعات مرتبط با اردوگاههای کار اجباری اتحاد شوروی و اردوگاههای مرگ نازیها رنگین میکند. در غرب ترجیح میدهند هیچوقت یادی از آن نکنند، که تاکتیک زمین سوخته روی زمین بورها و تجربه اردوگاههای کار اجباری را برای اولین بار در انگلیس به کار بستند، که در اثر آنها فقط ۳۰ هزار نفر زن و کودک بوری باضافه تعداد بیشماری از بومیان سفید و سیاه کشته شدند. آیا حذف ساکنان بومی آمریکا به یادآوریش می ارزد؟ البته، آزادی غربی بهتر از آزادی ما است. زیرا، در روسیه اصل «بزن خودی را تا بیگانه بترسد»، حاکم است، ولی در غرب، مرگ بهتر است – اما برای سیاه پوستان، هندوها، اسلاوها، مسلمانان و سایرین- این فهرست ادامه دارد. در حالیکه متمدنهای غربی برای تسلیح وحوش بومی تا دندان مسلح از هیچ تلاشی دریغ نمیورزند، اما بی وقفه در باره ظلم و ستم آتیلا، چنگیز خان، تیمور و استالین جیغ و داد میکنند. هنگام یادآوری مکاری شرقی (بیزانسی) تزار روس، الکساندر پاولویچ، در باره میلیونها قربانی ناپلئون بنحوی فراموش میکنند. این سیاستمدار «ترقیخواه» قانون معروف خود را به خلقهای سرزمینهای اشغالی حقنه کرد. گاهی اوقات که از او انتقاد میکنند، «هیولای کورسی»، مولد نسل آینده مافیای ایتالیا را بخاطر میآورند و در نهایت میگویند، خلاصه، او به ما تعلق ندارد. در یک کلام، غریبه است.
مسئله بر سر دفاع کذائی از استالین نیست (برای اینکه گویا او هیچ کار درستی انجام نداد)، بر سر ردیف کردن «اشتباهات خشن» فرماندهی اتحاد شوروی (دروغگو دشمن خداست) یا بر سر «قربانی کردن بیجای مردم خویش» هم نیست (هنگام بریدن چوب، تراشه ها به اطراف می پرد). بیائید صادق باشیم و بدون سیاست ورزی عجولانه. متوفیان نیازمند تبرئه نیستند، و مردگان شرم نمیکنند. رهبری سیاسی وقت کشور برهبری استالین در قبال اوضاع وخیم پیش آمده واکنش متناسب نشان داد. شعار پدر بزرگان ما چنین بود: «برای ما جائی فراتر از ولگا نیست»! در غیر این صورت، نسلهای بعدی نمیتوانستند به موجودیت خود ادامه دهند. این است آنچه که باید بخاطر داشت.
به صدای کسانی که در آن سالهای سخت بدفاع از آزادی خود و ما برخاستند، گوش فرادهیم. مارشال واسیلیوسکیدر یادداشتهای خود در باره فرمان شماره ۲۲۷ نوشت: «این، یکی از محکم ترین اسناد سالهای جنگ بلحاظ عمق میهن پرستی و بلحاظ شدت عاطفه بود». معترضان بلافاضله میگویند: به باور ما سران نظامی استالینی و سانسور شوروی شایسته این بخاطر سپاری نیستند. آنها بیش از همه به خائن، به فرمانده واحد دوم ضربت ارتش، ژنرال آ. آ. والاسوف که در آستانه نبرد استالینگراد به اسارت در آمد، باور میکنند. در این حال، مطلقا بخاطر میآورند، که گویا خود او چاپلوسی استالین را میکرد. «دیکتاتور» به روحیات ناپسند او پی نبرد و «بچه های خوب» (واژه وسترن های هالیوودی) را بناحق تیرباران کرد. باز هم در سیاست پایمان میلنگد، ولی به حرکت ادامه میدهیم.
این هم نقل قولی از شاعر جبهه ای روس، یوگنی یوتوشنکو (Yevgeny Yevtoushenko) آنطور که از زبان یک یهودی اوکراینی، سمیون گودزنکو (ُُSemyon Goudzenko) نقل میکند: «ما نیازی به ترحم نداریم. زیرا ما هم به هیچ کس امان ندادیم». و این هم سخن یک یهودی دیگر، دیوانه فرانسوی مآب، ایلیا ارنبورگ (Ilya Erenburg)، که در ۲۴ ژوئیه ۱۹۴۲، چهار روز قبل از صدور فرمان «یک گام عقب نشینی، هرگز!» در صفحات «کراسنوی زویوزدی» (ستاره سرخ) تحت عنوان جالب توجه «بکُش» نوشت: «ما فهمیدیم که آلمانیها انسان نیستند. از نظر ما، کلمه «آلمانی» بعد از این بدترین دشنام است…».
اکنون چنین سخنانی را بمثابه دعوت به نسل کشی یا خیلی ساده، دعوت به خشونت یا دامن زدن به مناقشات ملی تلقی میکنند. شاید، درست است. زیرا جنگ هم مثل جنایت، تعلق ملی ندارد. جنگ نه تنها صورت زنانه ندارد(نقش جنسیتی)، حتی شکل نژادی و ملیتی هم ندارد. همان استالین «مستبد خونخوار» می گوید: «هیتلرها می آیند و میروند، اما ملت آلمان به موجودیت خود ادمه می دهد». و ژنرالیسموس (درجه نظامی استالین) پس از پیروزی «به سلامتی روس کبیر» جام باده میکند و به همین سبب او را نمی بخشند و هیچگاه هم نخواهند بخشید. او میتوانست به سلامتی هر کس دیگری، هر چند خلق «کوچک» باده بنوشد، اما چرا به سلامتی این روسها؟… آخ، این روسها» (Oh, those Russians)- راسپوتین و سایر آشغالهای مزخرف به سبک رگی یا دیسکو هستند. در سالهای ۱۹۸۰به صدای این زوزه ها، در عین حال بدون مراجعه به متون زبانهای دیگر، بسیار عالی رقصیدیم. اما سیل تبلیغات خزنده، شالوده یک ملت بزرگ را شست و با خود برد. پس از مدتی آرامش برکه راکد بوسیله چوبایسها، آبرامویچها و آبرامویچهای دیگر بهم خورد (اشاره است به افرادی مثل آناتولی چوبایس، رُمان آبرامویچ، باریس برزوفسکی، آلک دیریپاسک، میخائیل خادارک.فسکی نمونه چند صد یهودی تبار دیگر (صحیح تر است آنها را صهیونیست انامیم)، که بلافاصله پس از تخریب سوسیالیسم و تجزیه اتحاد شوروی با غصب عدوانی و تاراج ثروتهای ملی این کشور از نقشه سیاسی جهان حذف شده، یک شبه به چند ده میلیارد دلار دارائی دست یافتند). آیا برنامه آژانسهای امنیتی غرب برای محروم کردن روسیه از وجود اشخاصی مثل الکساندروفها، ماتروسوفها، نیکلایوفها، گاستللوها و زویاکاسمادمیانسکیها اجرا شده است؟!
مسئله بر سر ملیت نیست! اتفاقا قدرت اتحاد شوروی از انترناسیونالیسم آن ناشی میشد، نه از خون و خاک آن(Blood and Soil). رایش سوم مجموعا ۱۲ سال عمر کرد، و اتحاد شوروی بیش از ۷۰ سال زنده بود و اگر آن را به باتلاق ناسیونالیسم نمیکشاندند، هنوز میتوانست به حیات خود ادامه دهد. ضمنا، ناسیونالیسم نتیجه جنگهای ناپلئون بود، نه محصول جنگ بزرگ ارتش آزادیبخش روسیه بفرماندهی کوتوزوف و دیگر قهرمانان سال ۱۸۱۲. و نیکولای اول، «ژاندارم اروپا» نیز در پیدایش این پدیده مقصر نبود. امپراتور روسیه برای فرونشاندن قیام تاج اطریش به کمک «برادر» شتافت که او نیز بعدها در جنگ کریمه از روسیه «سپاسگزاری کرد». نه تنها هابسبورگها صمیمانه اذعان کردند، که «اطریش با ناسپاسی خود در قبال کمک روسیه جهان را شگفت زده کرد»، اکنون نیز «نواحی» امپراتوری بزرگ، نمک نشناسی خود را نشان میدهند…
فرمان شماره ۲۲۷ تا روز امروزی نیز موضوعیت خود را هم در رابطه با «ستون پنجم» و هم در رابطه با ترسوها، خائنان و فراریان حفظ کرده است. کافیست کشور کمی ضعیف شود و بوی تعفن از آن برخیزد، تا بلافاصله مگسهای پهن خوار بر سر آن به پرواز در آیند و حشرات و کرمها در آن در هم بلولند. اخراج زبان روسی از مدارس آغاز میشود، یادواره های سربازان آزادی برچیده میشود، «قهرمانان» اس اس رژه میروند. مرکز سیمون ویزینتال بطور جدی در ویرانه های جنگ بدنبال جنایتکاران جنگی میگردد، که واقعیت دوره نزدیک را روشن نمیسازد، و حوزه بالتیک دمکراتیک مجاور مرز، پارتیزان سابق را بخاطر اینکه او پدر بزرگ تمعیدی نشد، درصندلی محکومان مینشاند! «ایزیا، تو میهن ات را دوست داری؟»- «بلی»- «آیا بخاطر آن از جانت میگذری؟»- «نه، در این صورت، پس چه کسی از آن دفاع خواهد کرد؟»
بابی یار، کراسوخا، لیدیتسه، اورادور، پیرچیوپیس، کاتین… شما این نامها را بخاطر دارید؟ یا فراموش کرده اید؟ یا فرمانده گروه چریکی، واسیلی ماکارویچ کانانوف، که جمهوری لیتونی او را «جنایتکار جنگی» شناخت، مقصر آنهاست؟ آیا بخاطر اینکه مجموعا با نه نفر از عهده پلیس و گروه مجازات اینزاتس (Aynzats) برآمد؟ اما آن حرامزاده ها چه تعداد انسان را شکنجه دادند و کشتند؟
الکساندر سرگئیویچ پوشکین نوشت: «مدت مدیدی روسیه از سرنوشت اروپا جدا شده بود. جلگه های وسیع آن جمعیت بیشمار مغولها را بلعیدند و به تهاجمات ویرانگرانه آنها پایان دادند. بربرها چون شهامت آن را نداشتند روسها را به بردگی در آورده و یک پشت جبهه قوی از آنها برای خود بسازند، به دشتهای شرقی خود بازگشتند. آئین مسیحی در روسیه شکنجه شده و در حال مرگ نجات یافت، نه لهستان، آنگونه که اخیرا مجلات اروپائی ادعا کردند؛ اما اروپا، در برخورد به روسیه، همواره ناسپاس بوده و جاهلانه عمل کرده است».
پاسخ غربیها (تأکید می کنم، ملیت های مختلف)، به سربازان آزادیبخش اتحاد شوروی، به این ناجیان جهان از وحشیگری غرب، فقط یک ناسپاسی ساده نیست. این، جنایت است!
نام آن حرامزاده را که جرأت کرد در شهر کیف به منزل سپهبد واسیلی استپانویچ پطروف، دو بار قهرمان اتحاد شوروی، قهرمان توپخانه که با از دست دادن هر دو دست، به نبرد ادامه داد، وارد شده و اشیای آن را بیرون بریزد، اعلام کنید.
یوداکیا نیکلایونا زاوالیا، قهرمان جنگ می گوید: «پس از جنگ از شهرها، پادگانهای ارتشی، کشتی های جنگی و زیردریائی های زیادی دیدن کردم. همه جا در باره جوخه های گروهان تحت فرماندهی من صحبت می کردند. برای رساندن حقایق به کودکان، در مدارس سخنرانی میکردم، اما ایوان های آگاه به پیوندها به بار نیامدند. و اگر توانم اجازه دهد، حالا هم می روم. در ماه اوت سال گذشته ۳۰ دستگاه کامپیوتر، بالاپوش و کاپشن از سواستاپل برای دانش آموزان مدرسه شماره ۱۰۴ پوشه وادیتسه آوردم، جائی که همه ساله ۹ ماه مه (روز پیروزی ارتش سرخ بر فاشیسم جهانی) را با خرسندی در آنجا میگذراندم. اما اول سپتامبر سال ۲۰۰۷ این مدرسه را بنام فاشیست قاتل، رُمان شوخوویچ نامگذاری کردند. آیا در آنجا باز هم حقیقت من لازم است؟… پس از این اعتراف صمیمانه دختر خلق اوکراین، شما را نمی دانم، اما اشک در چشمان من حلقه زد.
شوخوویچ، باندرا، ولاسوف، وایخمان… اگر اینها امروز قهرمان نامیده میشوند، در این صورت، تو، رفیق فرمانده، بناحق فرمان «یک گام عقب نشینی، هرگز!» را صادر کردی. پدران و پدربزرگان ما یک گام عقب ننشستند، اما- ما. ما به شما خیانت کردیم، و دنیا همواره بکام خائنان بوده است.
پایان سخن
همراه با تقدیم ترجمه مقاله با عنوان فوق، ابتدا یادآوری و ذکر نکاتی چند ضروری بنظر می رسد: طی ماههای گذشته (تقریبا ۸ ماه) چیزی بیش از ۴۰ مقاله مستند و مستدل در باره نظام مالی- اقتصادی حاکم بر جهان ترجمه کرده ام که مجموعه و حتی هر یک از آنها به تنهائی تصویر واقعی، تصویری که شکل و سیستم مافیائی- قمارخانه ای آن و سلطه یک دولت در سایه (دولت مخفی جهانی) متشکل از اعضای چند مافیای عمده: مافیاهای پول (دلار) و طلا (بانکداران)، مواد مخدر و مافیای صنایع جنگی بر آن را بروشنی نشان میدهد و ثابت میکند گه تمام سیاستها، موضوعات تبلیغاتی، فرهنگی و غیره برای همه بشریت را همین «دولت مخفی» تعیین و تعریف میکند. منشاء و مبداء همه نگون بختی های خلقهای جهان، فقر، گرسنگی، بیکاری، بیخانمانی، فقر فرهنگی، انحطاط و سقوط عقلی و اخلاقی، عدم تعادل روانی و دیگر مفاسد و فجایع اجتماعی مثل اعتیاد، فحشا، جنگهای ویرانگرانه امپریالیستی- استعماری تحت بهانه ها و عناوین مختلف و «من درآوردی» همین «دولت در سایه» است. همین «دولت مخفی» بود که در طول دهها سال با صرف دهها تریلیون ثروتهای غارتی جهان توانست سوسیالیسم «واقعا موجود (اگر ادعا نکنیم عدالت اجتماعی آرمانی، حداقل نسبی) و اتحاد شوروی را تخریب و تجزیه کرد و بلافاصله پس از آن عمل ضدانسانی خود را با ترویج اصطلاح «فروپاشی» توضیح داد و این واژه را به اذهان عمومی حقنه کرد. این «دولت در سایه» اگر دیروز با ایجاد هراس از شبح کمونیسم آرامش و امنیت جهان را به هم میزد، پس از یکسره کردن کار سوسیالیسم «واقعا موجود»، امروز با ایجاد خطر جدید- خطر تروریسم- بویژه «تروریسم اسلامی»، تروریسمی که ساخته و آفریده خود آن است، امنیت و آرامش تمام جهان را از بین برده و آن را به جهنم ساکنانش تبدیل کرده است.
با پیدایش و زایش چنین شرایطی بود که اغلب شخصیتها، افراد، گروهها، سازمانها و احزاب سیاسی مدعی پیروی از نظریه سوسیالیسم و کمونیزم علمی، این واژه ابداعی ناتوی تبلیغاتی- فرهنگی را در هوا شکار کرده و برای «جا اندازی» آن از هیچ کوشش و تلاشی فروگذاری نکردند. این نامبردگان قبل از اینکه عوامل و علل تخریب و تجزیه را تعیین و تعریف کنند، به جستجوی «عیوب» و «اشتباهات» ساکنان خانه تخریب شده در زیر بمبارنهای بی امان تبلیغاتی و تهاجم سازمانیافته مافیای حاکم بر جهان پرداخته و آنها را بدلیل اینکه بطور کلی چرا چنین خانه ای را در چنین محلی ساخته اند، محکوم و تقبیح نمودند. اغلب و یا اکتریت قریب به اتفاق برشمردگان فوق که خاستگاه طبقاتی بورژوائی یا حداکثر، خرده بورژوائی داشتند و بند ناف و منافعشان بنحوی از انحاء به سرمایه بسته بود، گوئی مترصد همین فرصت بودند تا به خاستگاه خود بازگردند و وفاداری خود به طبقه خویش را به اثبات برسانند. این ناکمونیستها که زمانی طبقه کارگر را نیروی متعالی و پیشبرنده جامعه تعریف میکردند و از«سوسیالیسم، همین امروز!» یک پله پائین نمی آمدند، پس از سلطه کامل «دولت مخفی» بر کل جهان، به یکباره و ناگهان، به مبلغان دمکراسی و حقوق بشر امپریالیستی- مافیائی بدل شدند، که اشغال کشورها و قتل عامهای میلیونی خلقهای بی دفاع را جایز میشمارد. در عین حال، «نبوغ سیاسی» این جماعت گل کرد و به تأسی از ناتوی رسانه ای به کشف جدیدی نائل شد ند و طبقه متوسط را نیروی محرک انقلاب (البته انقلاب نه، بلکه، اصلاحات در چهارچوب نظام موجود) و پیشبرنده جامعه تعریف کردند. پس فاجعه عموم بشری تجزیه اتحاد شوروی بود که بیاد این جماعت افتاد به «اندیشه» بنشنند؛ «مشاوره ها» کنند؛ «کنگره ها» برگزار نمایند و بالاخره، برنامه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بی پشتوانه و صدتا «یک عباسی» تنظیم و ارائه دهند؛ نسخه های جعلی برای مبارزه با تورم، گرانی و کاهش سطح زندگی عمومی بپیچیدند. اما غافل یا باحتمال قوی آگاه از اینکه اجرای هیچ برنامه ای، حتی عملی ترین آنها در یک شرایط عادی، با وجود استبداد مافیای مالی- پولی حاکم بر جهان و بدون اعمال تغییرات اساسی در بنیاد نظام موجود، در بهترین حالت، چیزی جز وهم و خیال، در بدترین حالت، غیر از حقه بازی و عوامفریبی کودکانه نیست.
این همان واقعیتی است که حتی بورژوازی ملی روسیه پس از گذشت تقریبا دو نیم دهه از تخریب سوسیالیسم «واقعا موجود» و تجزیه اتحاد شوروی فهمیده و به ابعاد خیانت به پدر بزرگان پی برده است، ولی مدعیان سابق پیروی از ایده های سوسیالیسم علمی، که مدتهاست بشدت زرد شده و در مواردی حتی به سفیدی، سفیدتر از دولتهای امپریالیستی- استعماری گرائیده اند، نفهمیده اند، گه چه خیانتی به نسلهای گذشته کمونیستها کرده اند، تمام مبارزه، قهرمانیها و از جان گذشتگی ها و دستاوردهای آنها را به سخره گرفته اند. البته اگر توجه داشته باشیم، که برخی گروهکها و سازمانچه ها سابقا مدعی پیروی از سوسیالیسم علمی، گسست از تجارب تاریخی و عملی نسلهای پیشین کمونیستها را شرط «اتحاد» و «پیشرفت» اعلام کرده اند، معلوم میشود، که این، نه یک ادعای ساده، بلکه، یک حقیقت روشن است.
نکته دیگر اینکه، منبع مقاله پیش رو (Pravda.ru) در نگاه اول ممکن است بسیاریها را دچار اشتباه سازد. اما، اشتباه نکنید. این پراودا، آن پراودای لنینی نیست که پنحم ماه مه سال گذشته میلادی یک صد سالگی اش را برگزار کردیم، بلکه، پراودای وابسته به کرملین امروز است، که گوشه هایی از واقعیت خیانتها را بیان کرده است.
یادآوری: کلمات، عبارات و جملات برنگ آبی در متن، همچنین، برجسته نمائی اسامی خاص در متن مقاله، از من است.
مترجم
ما نه کسی هستیم و نه مچ کسی را می گیریم.
لطفا قیاس به نفس نکنید:
کار مشد اکبر شده، دادن نسبت های دروغ یکی پس از دیگر:
«بلشویکها میگفتند روشنفکران باید هژمونی را دردست بگیرند»
بلشویک ها برای روشنفکران کذائی حتی تره خرد نمی کردند و نمی کنند.
از مشد اکبر چه پنهان که منشویک ها همه از دم «روشنفکر» بوده اند.
طبقه کارگر اگر نان در سفره ندارد، ولی غریزه طبقاتی نیرومندی دارد و به خیلی از چیزها بهتر پی می برد تا روشنفکران خود شیفته از جهان و مافیها بی خبر.
خوب حتما برای این ادعای خود نیز منبعی ندارید.
ولی ما می توانیم بر ضد این دروغ، دهها نقل قول از لنین با ذکرمنبع ذکر کنیم.
اما چه سود!
عمرتان دراز باد
لایکلایک
خیلی خوب کجا لنین این یاوه را بر زبان رانده؟
لایکلایک
نمیدانم کجا خوب مچم را گرفثی
ولی اختلاف منشویکها وبلشویکها همین بود منشویکها معتقد بودند باید صبر کرد و بلشویکها میگفتند روشنفکران باید هژمونی را دردست بگیرند
لایکلایک
شماها انقدر به این لنین و اسنالین تان تعصب دارید که وقتی شخصی به انها ایرادی بگیرد هنک میکنید و اصلا حرفش را گوش نمیکنید کجا من گقتم کارگران نفهمند این استنباط من از لنین است که میگوید وظیفه روشنفکران است که با بوجود اوردن حزب منتظر بلوغ فکری کارگران نباشند و عقاید خود را به زور تحمیل کنند
لایکلایک
صداقت بد چیزی نیست.
شهامت و جسارت مدنی اصیل و راستین اما در طرفداری بی خلل از حقیقت عینی است.
و ضمنا شرم خصلتی انقلابی است.
بعضی ها بهتر است که مرتب ویراژ بدهند و به روی مبارک خویش نباورند.
وقت دیگران را بسان خرد خویش به آتش کشند و خوش باشند.
از مشد اکبرها نمی توان انتظاری دیگر داشت.
اقشار بینابینی فقط بقال ها را شامل نمی شود:
خیل عظیم دانشجویان که پس از رفرم های اجتماعی در غرب سرمایه داری وارد دانشگاه ها شده بودند، اوتوریته طبقاتی حاکم را و اخلاق فئودالی ـ بورژوائی مسلط را زیر علامت سؤال قرار داده بودند و آرامش اجتماعی را مختل کرده بودند، ولی نه پرولتر بودند و نه خواهان سوسیالیسم.
اگرچه مفاهیمی از مارکسیسم را دست و پا شکسته مثل خیلی ها نشخوار می کردند.
بنابرین پای استدلال مشد اکبرها چوبین بوده است.
ضمنا مشد اکبرها طبقه کارگر را نمی شناسند. و وقتی توده مولد و زحمتکش را بیسواد جا می زنند، عملا قیاس به نفس می فرمایند.
همین ها که در مجله هفته به چرند و پرند بعضی ها واکنش علمی و منطقی و تجربی نشان می دهند، از ریشه ـ حتی ـ پرولترند.
امر بهتر است که به بعضی ها مشتبه نشود و خود را خیلی دست بالا نگیرند.
لایکلایک
نتیجه میگیرم در سال 1968 مغازه دارهادر فرانسه (خرده بورژوازی )شورش کرده بودند وکارگران باانها همکاری نکردند.
ولی لنین و استالین هیچ تغییری در مارکسیسم ندادند جز اینکه چون کارگران عقلشان به منافع شان نمیرسد روشنفکران نباید منتظر عقل رس شدن انها بشوند و رهبری را در دست بگیرند به زور و کشت وکشتار نظرات خود را تحمیل نمایند مانند لنین و استالین وهیتلر
لایکلایک
حق با الف میم شیری است.
حضرت اکبر قصد اتلاف وقت ارزشمند دیگران را دارند.
به قول ارباب مرحوم شان خرابکار اند.
طبقه متوسط یا طبقه سوم (Dritte Stand) مفهومی است که در جامعه فئودالی هم حتی وجود داشت و مصطلح بود.
کسی که با هارت و پورت و عشوه و افاده به لنین و استالین ایراد می گیرد، معنی طبقه متوسط را هنوز نمی داند.
بگمان علامه دهر، بورژوازی یعنی کارگر با سواد با حقوق بالا.
معنی کارگر هم بگمان ایاشن فردی بیسواد.
اگر قضیه از یان قرار باشد، پس مشد اکبر از سر تاپا کارگر تشریف دارند.
ولی سیاسی نیستند.
اینهم دلیل تجربی بر حقانیت الف میم شیری.
طبقه متوسط همان بورژوازی است، برادر.
از مشد احمد شاعر مریدش معنی بورژوا را پرسیده بود.
او هم جواب داده بود که به خرپول و شهرنشین می گویند.
ضمنا رباب خانم کی و کجا واژه طبقه متوسط را بکار برده است؟
لایکلایک
خوشبختانه من سیاسی نیستم که دچار دگم و چسبیدن بیک سری عقاید کتابی شوم وهمانطورکه در اول هم اعلام کردم معتقد به عقل جمعی هستم و فکر میکنم انهائیکه با مطالعات خود خودرا برتر از جامعه میدانند .وفکر میکنند باید هژمونی انقلاب را نظیر لنین و استالین در دست بگبرند نهایت مانند این دو بزرگوار کم از هیتلر نخواهند شد.ودر ردیف جانیها خواهند بود و معتقد به حزب تراز نوین طبقه کارگر برای جبران نفهمی جامعه نیستم .
در مورد رباب خانم هم منظورشان از طبقه متوسط روشن نیست شاید منظورشان کسانی است که بعلت داشتن مهارت دستمزد بیشتری میگیرند و کارگر فقط به بیسوادان وکسانیکه از زور بازویشان استفاده میکنند باشد.بنظر من بحث ما در جاده خاکی افتاده و اتلاف وقت شده
لایکلایک
زنده و پایدار باشی ربابه خانم! از منطق و استدلال در سراسر نظرات بیان شده تو تو بسیار آموختم. از قضا، من نیز ابتدا تصمیم داشتم همین مضمون را (شاید با ویراستاری دیگر) توضیح دهم. اما، به تجربه شخصی از مدتها پیش پی برده ام، که افرادی از قیبل اکبر آقا، یکسری ولگردان اینترنتی هستند که سعی می کنند با اظهار «نظر» در این یا آن مورد، مسیر بحث صاحب نظران علم و سیاست را (البته، اعتراف می کنم که خود را خارج از این جمع میدانم) منحرف نموده، با کشاندن آنها به بحثهای گوچه- بازاری بیهوده و بی سر و ته، تا سطح خود پائین بیآورند. هم از این رو، بی فایده دیدم.
لایکلایک
حضرت اکبر به جمله بندی خود نظر کنید تا به درجه درایت و فراست و سواد خود پی ببرید:
«اصولا این مارکسیست مخصوص کشورهای صنعتی است»
آخوند هائی هم که تازه نام مارکس را شنیده بودند، در منابر به همین سیاق حرف می زدند:
مارکسیسم مکتب است، برادر.
مارکسیست اما به کسی می گویند که پیرو آن مکتب است:
یعنی مارکسیستی می اندیشد و مارکسیستی زندگی، کار و پیکار می کند.
بهتر نبود اول الفبا را یاد می گرفتیم و بعد وقت عزیز این و آن را تلف می کردیم؟
ضمنا شکست چیزی که دال بر بطلان آن نیست.
همه کسانی که در آزمایشگاه های علمی فیزیکی، شیمیائی، بیولوژیکی و غیره کار می کنند، به تجربه دریافته اند که برای پیروزی معینی، برای کشف حقیقت امری، باید پیه دهها شکست در آزمایش را بر تن بمالند.
هستی مادی که شهر هرت نیست تا چیزی را قاطی چیز دیگر کنی تا تصادفا و به امداد غیبی مثلا داروئی تشکیل شود.
اسپارتاکوس هم شکست خورد.
ولی نظام برده داری دوام نیاورد.
انقلاب فرانسه هم شکست خورد و ارتجاع فئودالی سی سال آزگار زمام امور را به دست گرفت
ولی به سال سی و یک نرسید.
دوباره توده به جوش آمد و شیپور انقلاب بورژوائی به خروش و عصر جدید بر عصر نکبت بار فئودالی بطور قطعی پیروز شد.
وقتی گفته می شود، که همه چیز از ذره تا کهکشان در چارچوب دیالک تیکی قرار دارد، منظور همین هم است:
نه پیروزی محض وجود دارد و نه شکست محض:
ما همیشه با دیالک تیک پیروزی و شکست سر و کار داریم و نه با پیروزی ابدی و یا شکست ابدی.
اتفاقا اگر همین چالش فکری میان حسن و شیری را خوانده بودید و فهمیده بودید، دیگر این افاضات کودکانه و بی پایه را بر زبان نمی راندید:
دیالک تیک پیروزی و شکست خود یکی از اشکال و فرم های بسط و تعمیم دیالک تیک پیشروی و عقب نشینی است:
برای درک بهتر این مسئله، بهتر است که سپاه کار را در مصاف با سپاه سرمایه در مقیاس جهانی در نظر بگیریم:
پیروزی انقلاب اکتبر به معنی پیشروی سپاه کار و عقب نشینی سپاه سرمایه بوده است و پیروزی سرمایه ۷۰ سال بعد به معنی پیشروی سپاه سرمایه و عقب نشینی سپاه کار.
دیالک تیک عینی هستی همیشه و همه جاهمین است.
کلام واپسین هرگز زده نمی شود و نمی تواند هم زده شود:
حتما دلیل می خواهید؟
مثال:
اولین انقلاب پرولتری در پاریس (یعنی در یکی از کشورهای متروپول که شما وقوعش را محال می فرمایید) رخ داد:
که به معنی پیشروی سپاه کار و عقب نشینی سپاه سرمایه بوده است.
۷۰ روز بعد حکومت جوان پرولتری مورد حمله از سوی ارتجاع کشورهای همسایه قرار گرفت و در خون متبرک هزاران کمونار شریف و دلاور از زن و مرد و در اسارت دهها هزار از آنان غرق شد:
عقب نشینی سپاه کار و پیشروی سپاه سرمایه.
چندی بعد در سال ۱۸۴۷ ـ ۱۸۴۸ سراسر اروپا را انقلابات پرولتری فرا گرفت.
باز هم در کشورهای متروپول که شما محال می دانید.
تا بالاخره در سال ۱۹۱۷ انقلاب کبیری در روسیه تزاری ناقوس تولد عصر نوینی را به صدا درآورد.
عقب نشینی موقتی کمونارهای پاریس با پیشروی بلشویک های روس دنبال شد و خصلت دیالک تیکی روندها بار دیگر آشکار گشت:
بعد از انقلاب اکتبر در آلمان انقلاب نوامبر رخ داد.
باز هم در کشوری از کشورهای متروپول که شما حتما از سر ندانستن و نه عمدا وقوعش را محال می دانید.
جنبش سال های ۶۸ که جنبش پرولتری نبوده.
جنبش اقشار میانی بوده است.
خدا به همه بندگان خود از خرد و کلان اجر دهد.
چون عقل دادنی نیست.
لایکلایک
حضرت اکبر به جمله بندی خود نظر کنید تا به درجه درایت و فراست و سواد خود پی ببرید:
«اصولا این مارکسیست مخصوص کشورهای صنعتی است»
آخوند هائی هم که تازه نام مارکس را شنیده بودند، در منابر به همین سیاق حرف می زدند:
مارکسیسم مکتب است، برادر.
مارکسیست اما به کسی می گویند که پیرو آن مکتب است:
یعنی مارکسیستی می اندیشد و مارکسیستی زندگی، کار و پیکار می کند.
بهتر نبود اول الفبا را یاد می گرفتیم و بعد وقت عزیز این و آن را تلف می کردیم؟
ضمنا شکست چیزی که دال بر بطلان آن نیست.
همه کسانی که در آزمایشگاه های علمی فیزیکی، شیمیائی، بیولوژیکی و غیره کار می کنند، به تجربه دریافته اند که برای پیروزی معینی، برای کشف حقیقت امری، باید پیه دهها شکست در آزمایش را بر تن بمالند.
هستی مادی که شهر هرت نیست تا چیزی را قاطی چیز دیگر کنی تا تصادفا و به امداد غیبی مثلا داروئی تشکیل شود.
اسپارتاکوس هم شکست خورد.
ولی نظام برده داری دوام نیاورد.
انقلاب فرانسه هم شکست خورد و ارتجاع فئودالی سی سال آزگار زمام امور را به دست گرفت
ولی به سال سی و یک نرسید.
دوباره توده به جوش آمد و شیپور انقلاب بورژوائی به خروش و عصر جدید بر عصر نکبت بار فئودالی بطور قطعی پیروز شد.
وقتی گفته می شود، که همه چیز از ذره تا کهکشان در چارچوب دیالک تیکی قرار دارد، منظور همین هم است:
نه پیروزی محض وجود دارد و نه شکست محض:
ما همیشه با دیالک تیک پیروزی و شکست سر و کار داریم و نه با پیروزی ابدی و یا شکست ابدی.
اتفاقا اگر همین چالش فکری میان حسن و شیری را خوانده بودید و فهمیده بودید، دیگر این افاضات کودکانه و بی پایه را بر زبان نمی راندید:
دیالک تیک پیروزی و شکست خود یکی از اشکال و فرم های بسط و تعمیم دیالک تیک پیشروی و عقب نشینی است:
برای درک بهتر این مسئله، بهتر است که سپاه کار را در مصاف با سپاه سرمایه در مقیاس جهانی در نظر بگیریم:
پیروزی انقلاب اکتبر به معنی پیشروی سپاه کار و عقب نشینی سپاه سرمایه بوده است و پیروزی سرمایه 70 سال بعد به معنی پیشروی سپاه سرمایه و عقب نشینی سپاه کار.
دیالک تیک عینی هستی همیشه و همه جاهمین است.
کلام واپسین هرگز زده نمی شود و نمی تواند هم زده شود:
حتما دلیل می خواهید؟
مثال:
اولین انقلاب پرولتری در پاریس (یعنی در یکی از کشورهای متروپول که شما وقوعش را محال می فرمایید) رخ داد:
که به معنی پیشروی سپاه کار و عقب نشینی سپاه سرمایه بوده است.
70 روز بعد حکومت جوان پرولتری مورد حمله از سوی ارتجاع کشورهای همسایه قرار گرفت و در خون متبرک هزاران کمونار شریف و دلاور از زن و مرد و در اسارت دهها هزار از آنان غرق شد:
عقب نشینی سپاه کار و پیشروی سپاه سرمایه.
چندی بعد در سال 1847 ـ 1848 سراسر اروپا را انقلابات پرولتری فرا گرفت.
باز هم در کشورهای متروپول که شما محال می دانید.
تا بالاخره در سال 1917 انقلاب کبیری در روسیه تزاری ناقوس تولد عصر نوینی را به صدا درآورد.
عقب نشینی موقتی کمونارهای پاریس با پیشروی بلشویک های روس دنبال شد و خصلت دیالک تیکی روندها بار دیگر آشکار گشت:
بعد از انقلاب اکتبر در آلمان انقلاب نوامبر رخ داد.
باز هم در کشوری از کشورهای متروپول که شما حتما از سر ندانستن و نه عمدا وقوعش را محال می دانید.
جنبش سال های 68 که جنبش پرولتری نبوده.
جنبش اقشار میانی بوده است.
خدا به همه بندگان خود از خرد و کلان اجر دهد.
چون عقل دادنی نیست.
لایکلایک
جناب شیری بعوض ویروس ویروس گفتن دنبال این باش چرا در سال 1968 که همه چیز برای کمونیست شدن فرانسه وجود داشت حزب کمونیست فرانسه جازد.یا چرا شوروی فروپاشید.یا چرا مسکو اکنون بیشنرین میلیاردرها را دارد یاچرا این میلیاردرها اغلب مامورین کاگ ب سابق که همه دارای تحصیلات بالای مارکیسیتی در مدارس شوروی هستند ایا تعلیمات مارکس دزدی و چپاول است.چرا امریکا و المان که کاملا صنعتی هستند دچار انقلاب مارکیسیستی نمیشوند و کارگران انجا حتی ضد سوسیالیستی هم هستند.و اصولا این مارکسیست مخصوص کشورهای صنعتی است به کشور عقب مانده ای مثل ما ربطی ندارد انشاالله هروقت در امریکا و اروپا حنبش کارگری پیروز شد ماهم بناچار کمونیسن میشویم واگر با کوشش های شما قبل از ان کمونیست شویم حداکثر مانند کوبا یا کره شمالی یا ویتنام در بدبختی گرفتار میشویم
لایکلایک
راستش اکبر خان بدت نیاید که پاسخ تو این مدعای علمی را که: ویروس ضدّ کمونیستی موجب زوال عـقـل می شود و
علائم مشخصه آنتی کمونیسم عبارتند از:
ــ فـقـدان منطـق دربیان افکار؛
ــ نا توانی در حـل مسائـل ساده ریاضی؛
ــ فراموشکاری و نسیان؛
ــ روان پریشی و خیالاتی شدن است ثابت کرد و نشان که دچار فراموشکاری و روانپریشی هم شده ای. چرا و چگونه؟ اول ادعای کردی « لنین و استالین به اتکای مردم قدرت سیاسی را نگرفتند…». وقتی که جواب محکم گرفتی، آن را ول کردی رسیدی به افترائات دیگر که گویا کوبا یا کره شمالی یا ویتنام در بدبختی گرفتار» هستند و همه مردم در کشورهای پیشرفته در دیای «کره و عسل» غوطه میخورند. اگر یک مثقال منطق در فرمایشات تو می یافتم حتما از سیر تا پیاز برایت نقل می کردم که اولا، چرا و بر چه اساسی تو این ادعاهای پوچ را مطرح میکنی کوبا و کره و ویتنام اله اند و دیگران بئله. ثانیا، اوضاع بشدت نابسامان کشورهای معبود تو را که یک درصد جمعیت 99 درصد ثروت و 99 درصد مردم یک درصد ثروت را در اختیار دارند، برایت مفصل توضیح میدادم. بخصوص اینکه در این موارد من در سطوح خیلی بالا بحثها داشته ام و همه این ادعا را بطور علمی، مستند، مستدل و منطقی پاسخ داده ام. اما افسوس که جای علم و منطق استدلال در فرمایشات تو خالیست. برایت آرزوی بهبودی سریع می کنم.
لایکلایک
ویروس ضدّ کمونیستی موجب زوال عـقـل می شود
علائم مشخصه آنتی کمونیسم عبارتند از:
ــ فـقـدان منطـق دربیان افکار؛
ــ نا توانی در حـل مسائـل ساده ریاضی؛
ــ فراموشکاری و نسیان؛
ــ روان پریشی و خیالاتی شدن.
آخر مرد ناحسابی! تو که ادعا می کنی لنین و استالین به خواست مردم قدرت سیاسی را بدست نگرفتند، پس باید جواب بدهی که چگونه!
ارتش داشتند؟
ــ نه!
پلیس و سازمان سرکوب داشتند؟
ــ نه!
توپ و تانک داشتند؟
ــ نه!
هواپیما شکاری بمب افکن داشتند؟
ــ نه!
سلاحهای کشتار جمعی یا پهپاد در اختیار داشتند؟
ــ نه!
………
خُب! پس باتکای چه نیرویی؟
ــ البته که به نیروی لایزال خلق!
جناب اکبر خان! این بیان تو نشان میدهد که به ویروس ضدّ کمونیستی آلوده شده ای! می دانی چرا؟ گوش کن عرض کنم:
به دلیل اینکه فرمایشات تو با هیچ منطقی سازگار نیست. خیالاتی شده ای وافترا میگوئی. مرا نیز پاسخی به از این برای مفتری وافتراهای دیگرت نیست.
لایکلایک
خُـــدایا ما را از شــرّ مـفـتـریان در امـان دار! با دشـمـنـان قـهـار، خـود تـوانـیـم.
لایکلایک
بنظر من هر روشنفکری که بخواهد در بزنگاههای تاریخی سیستمی را به مردم نحمیل کند نهایت مانند هیتلر یا مذهبیون تبدیل به جنایتکار میشود همانطور که استالین شد لنین و استالین از طریق خواست مردم حکومت را در دست نگرفتند و اماری که در زمان خروشچف منتشر شد کاملا به جنایتکار بودن استالین حکایت دارد.حتی در جنگ بین الملل وقتی ارتش سرخ به مرزهای لهستان رسید استالین جنایتکار دستور توقف داد تا جنایتکاران نازی ملیون لهستانی راکه فکر میکردند بزودی روسها میرستد و عملیات خود را تشدید کرده بودند سر یه نیست کنند.بنظر من لنین با این زور چپان کردن دیکتاتوری پرولتاریایش نه تنها جنایتکاری نظیر هیتلر است بلکه اقلا صد سال انفلاب کارگران را اگر صحت داشته باشد به تاخیر انداخت
لایکلایک
باز هم سپاس فراوان حسن گرامی.استالین نیز با درک صحیح دیالکنیک عقب نشینی و پیشروی بود که اجازه داد ارتش ورماخت تا پشت دروازه ها مسکو برسد و از اینجا به بعد، تاریخ ثابت کرد که بدرستی نه تنها عقب نشینی را جایز نداست، بلکه، ضد حمله را سازمان داد.
لایکلایک
ویرایش:
«استدلال در این زمینه استدلال علمی و تجربی می کند.» باید چنین می بود:
«استالین در این زمینه استدلال علمی و تجربی می کند.»
با پوزش
لایکلایک
خیلی ممنون.
« نظر شما بعنوان یک نظریه تئوریک حارج از زمان و مکان مشخص هیچ عیب و ایرادی ندارد.»
این ارزیابی شما درست نیست.
دیالک تیک عقب نشینی و پیشروی مثل همه شناخت افزارهای دیالک تیکی دیگر، انعکاس دیالک تیک عینی است:
یعنی در عالم واقع قبلا هست و بعد در آئینه ضمیر بشری منعکس می شود.
هیچ یک از شناخت افزارهای ماتریالیستی ـ دیالک تیکی ـ تاریخی خارج از زمان و مکان نیستند.
در درستی سیاست مقاومت بلشویک ها و در رعایت آگاهانه و یا خود پوی قوانین دیالک تیکی شکی نیست.
هر جا دیالک تیک زیر پا رفته، جنبش شکست خورده است.
بزرگترین منکر دیالک تیک برنشتین بوده که پدر رویزیونیسم است.
یا این شعار منسوب به استالین نادقیق و غلط ترجمه شده و یا تحت فشار جنگ و تحت تأثیر جو جنگ و محاصره و بمباران شبانه روزی و ترور و وحشت و کشتار بی رحمانه فاشیسم شتابزده و غلط فرمولبندی شده است.
باید از روح این شعار دفاع کرد و فرم فرمولبندی را تصحیح نمود.
ما فکر نمی کنیم استالین چنین فرمولبندی کرده باشد.
چون در آثار و حتی رهنمودهای عملی مشخص او دیالک تیک عینی عمدتا و به تجربه رعایت شده است:
مثال:
سیاست نپ (سیاست اقتصادی نیون) سیاست مبتنی بر دیالک تیک عقب نشینی ـ پیشروی است.
شیوه برخورد با توده ی مردم با باورهای مذهبی چیزی جز دیالک تیک عقب نشینی و پیشروی نیست.
استدلال در این زمینه استدلال علمی و تجربی می کند.
می توان مثال های متعدد زد.
لایکلایک
حسن گرامی، اگر نظر شما را بطور مجرد، انتزاعی و خارج از زمان و مشخص مورد بررسی قرار دهیم، کاملا صحیح است. اما این شعار را استالین زمانی مطرح کرد که نیروهای فاشیسم آلمان به پشت دروازه های مسکو رسیده بودند و برخی از فرماندهان ارتش سرخ استالین را برای خروج از مسکو، تسلیم آن و انتقال مرکز فرماندهی ارتش سرخ به آنسوی رود ولگا زیر فشار قرار داده بودند. ازقضا یکی از اتهامات جعلی تروتسکیستها نسبت به استالین این بود که گویا استالین در آن روزها از مسکو فرار کرده بود. اما استالین در مقابل فرندهانی که مدعی بودند ما نباید از مسکو دفاع کنیم، این شعار را مطرح کرد و حتی جمله مشهوری دارد که در این مقاله به آن اشاره نشده ولی من در کتاب استالین و مسائل معاصر آورده ام. او در جواب آنها می گوید: من از مسکو خارج نمیشوم و هر کسی که طرفدار ترک مقاومت است، بهتر یک بیل بردار و قبر خود را بکند». استالین به تاکتیکهای نظامی بسیار خوب آشنا بود و دیالکتیک عقب نشینی و پیشروی بخوبی می دانست و میدانست تا کجا مجاز است در مقابل ارتش ورماخت عقب نشینی کند و از کجا پیشروی نماید. و لذا، اگر این اوضاع و شرایط را در نظر نگیریم، البته، که نظر شما بعنوان یک نظریه تئوریک حارج از زمان و مکان مشخص هیچ عیب و ایرادی ندارد.
لایکلایک
«یک گام عقب نشینی، هرگز!»؟
این قبیل شعارها بلحاظ اسلوبی متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) اند.
ضمنا بلحاظ تجربی نیز نادرست اند.
هر کس که ذره ای مغز در سر داشته باشد، می داند که چنین شعاری را در عالم واقع هرگز نمی توان جامه عمل پوشاند.
مگر می توان در نبردی فقط پیشروی کرد؟
اگر این شعار از استالین باشد، خود ایشان آخرین کسی خواهند بود که بدان باور داشته باشند.
حتما در آثار ایشان صدها نکته دال بر بطلان این شعار وجود دارد.
نبرد همیشه در دیالک تیکی از پیشروی و عقب نشینی صورت می گیرد.
باید هم صورت گیرد.
عقب نشینی که به معنی تسلیم نیست.
عقب نشینی که ننگ نیست.
عقب نشینی همانقدر لازم و ضروری است که پیشروی.
حتی فوتبالیست ها از این حقیقت امر دیالک تیکی خبر دارند.
اگر این شعار از استالین باشد، منظور ایشان حتما تأکید مؤکد بر سرسختی و آشتی ناپذیری در نبرد ضد فاشیستی و یا در مبارزه طبقاتی بطور کلی بوده است.
استالین که پخمه نبوده تا چنین شعاری را بدهد.
استالین یکی از آزموده ترین رهبران نظامی بوده است.
در این زمینه چندی پیش مقالات تحلیلی مفصلی منتشر شده است.
لایکلایک