ناسيوناليسم در ايران
و
(مسئلهملي درکردستان)
يوسف اردلان
مقدمه:
مطلبي را کهملاحظه ميکنيد تنظيم شده گفتارهائي است که در چند سال گذشته از(2001) به بعد چه بصورت سمينار يا تجمعهائي ازياران و دوستان علاقمند به بررسي مسئله ملي و يا جلسات پالتاکي در همين زمينه بيان شده است. بنا به توصيه رفقا و دوستان تصميم به تنظيم وانتشار آن گرفته شد، چرائي اينامرضرورت بحث دايم و بيان نظرات گوناگون بر سر مسئله ملي است. زيرا هر چه بيشتراين مطلب به شيوههای گونهگون حلاجي وجنبههاي مختلف آن بررسي شود بي شک گام مثبتي خواهد بود در ارائه راه حلهای ممکن.
نگارش صدها اگر گفتە نشودهزاران مطلب در دهه اخير در ايران نشانگر ضرورت توضیح و بحثهای هرچە گستردە تر این موضوع است. توضيح و تحليل اين مقوله از زواياي مختلف به روشن شدن و درک پديده اي بنام”ملت ايران”و همچنين”ملت های موجود در کشور ايران” آن گونه که هست کمک خواهد کرد .
عده اي از باستاني بودن و بديهی بودن پديده “ملت ايران” آن چنان صحبت ميکنند که گويا واقعيتي روشن و حقيقتی بديهی است کە شک کردن درآن گناە کبیرە بەحساب میآید.
دراين نوشته تلاش شده است روند شکل گيري پديده (ملت ايران) وهمچنين شکل گيري کثيرالمله بودن کشور ايران مورد توجه قرار گيرد، و در اين راستا مسئله ملي در کردستان به عنوان شاخص مورد توجه قرار گرفته است. مسئله ملی درکردستان از اين رو مورد توجه قرار گرفته است چون مبارزه براي حل مسئله ملي درکشور ايران، در اين منطقه دهها سال است پيوسته ادامه دارد.
حل مسئله ملي يا رفع ستم ملي در هر مورد معين روش وچگونگي خاص خود را ميطلبد. نقطه مشترک حل مسائل ملي حق ملل در تعيين سرنوشت خويش است. اما چگونگي راه حل را صرفا شرايط موجود داخلي ملل تحت ستم يعني رشد اقتصادي و روابط توليد، سطح مبارزات سیاسی واجتماعي، سنن وعادات وهمچنين شرايط سياسي بين المللي و… تعيين خواهد کرد. نسخه ثابتي براي حل مسئله ملي تمام ملل تحت ستم وجود ندارد، به عبارت ديگر راه حل معين مسئله ملي در رابطه با ملتي مفروض بايد در انطباق با خواست مردمان آن ملت تعيين شود. يعني در نهايت توده مردم باشند که سقف سياسي مشترک خود را انتخاب کنند .
اين نوشته تنظيم شدهي چند گفتار است و به هيچ وجه صفت متن تحقيقي را نميتوان به آن داد اگر چه بي ماخذ هم مطلبي ارائه نشده است. در مواردي که ماخذ در دسترس بوده، نقل قول مستقيم است و کوشش شده که در همانجا ماخذ مربوطه ذکر شود، و در پايان ليستي از متوني که در تهيه اين گفتارها ازآنها استفاده شده ضميمه شود، از اين رو تمام نکات مطرح شده دراين متن بمثابه موضوعاتي براي بحث وتحليل عرضه میشود، باشد که در تقا بل نظرات گوناگون و در آميزش با نظرات همگون گامي در روشن شدن اين امر مهم برداشته شود.
چنانکه اشاره شد اين متن تنظيم شده چندين گفتار و نشست است از اينرو گاه بهگاه مطالبي تکرار شده است. تا آنجاکه درتوان بودەاست، نکات مکرر را بە حداقل رساندەشدەاست ولي در بخشهائي بدليل نگسستن مطلب از حذف مطلب مکررصرفنظرشدە است. ظريفي گفت: “خواندن مکرر يک جمله به کسي آسيبي نميرساند نگفتن ها است که ضربه ميزند”.
ملت چيست؟
براي وارد شدن به موضوع بحث، ( ناسيوناليسم و . . .) بي مورد نیست که مفهوم مقوله “ملت” و برداشتي که نگارندە از اين مقوله دارد، با اشاره به نکاتي چند بيان شود.
1. مقوله “ملت”يکي از پديدههاي اجتماعي است که با شکلگيري جوامع مدرن، سرمايهداري، صنعتي پا بعرصه وجود نهاده است. اين پديده با برافکندن روابط توليد (پيشا سرمايهداري) و بطور مشخص در اروپا با برافکندن روابط توليد فئودالي و نهادهای اجتماعي سياسی آن (تبار، ايل و رستههای صنفي و الغاء امتيازات اشراف وکليسا) راه را براي رشد روابط سرمايهداراي، کالائي فراهم کرده است. بوجود آمدن دولتهاي ملي ( دولتهای مبتني بر قانون) ثمره اين روند است، و از اين رو است کهپديده ملت اساسا با مقوله “اتنولوژی”(مردم شناسی) متفاوت است.
“ملت”عمدتابراساس اشتراکاتي مانند زبان، همزيستی که پديد آورنده فرهنگ و عادات اجتماعي مشترک است. و بالاتر از همه توليد کالائي مايحتاج زندگي و ضرورت مبادلهآن درسرزميني که الزاما ازيک تبار يا (اتنيک) نيستند، شکل ميگيرد.
در اروپا بر بستر روند تکامل سرمايهداري و بوجود آمدن کارگر مولد آزاد و کالا شدن نيروی کار و از بين رفتن کارگاههای سنتی و رستههای صنفی، باعث در هم تنيدن يعني ادغام مردماني شد که اکنون بصورت ملتهای اروپائی وجود دارند، اين ادغام زمينه تمايل اداره زندگی مشترک اجتماعي را بوجود آورد، که ميشود آن را پايه يا زيربنای احساس هويت ملي ناميد، خواست ازبین بردن امتیازات طبقاتی اشراف و کلیسائیان یعنی ازبین بردن ردە بندی مردم بر اساس امتیازات، در این مقولە خودرا نشان میدهد.
خواست دولت ملي يکي از وجوه اين تمايل است. با اين توضيح مختصر ميخواھم بگويم که احساس هويت ملي بازتاب دنياي عيني پيرامونآن است و احسا س ملي بر بستر روند ادغا م اجتماعي پديدار شده و درارتباط بااشتراکات عمدتا زبانی، فرهنگی و اقتصادی، شکل و بروزات اجتماعی (مثلا در بوجود آوردن نهادهاي فرهنگی و مدنی و يا مبارزه برای دفاع از موجوديت و يا بوجود آوردن دولت ملی) خود را نشان ميدهد.
پرواضح است در دوران فئوداليسم (پيشاسرمايهداری) براي رعايا با وابستگي شديد به زمين وعدم امکان جابجائی و ارتباط مستقيم با ديگران و آشنائی با همدردان خود، تصوری از همدردي و هم سرنوشتی بوجود نمیآمده. يا برای اعضای يک طايفه يا ايل با پيوند خونی، تصور يگانگی با غيرهم خون امری است مغاير با حفظ موجوديت ايل يا قوم. فکر بوجود آوردن سقف مشترک سياسی از جانب مولدين کوچک و منفرد بعيد بنظر ميرسد. يعني “ملت” پديدهای سرشتی، ابدی و ازلي نيست و همانگونه که اشاره شد “ملت” پديدهايست اجتماعي منتج از سطح معين اقتصادی و روابط توليدی ناظر بر آن (دوران سرمايه داری نه قبل از آن). دریک کلام، ملت پديده ايست اجتماعي و سيا سي دوران مدرن. منافع اقتصادي وسياسي اقشار و طبقات مختلف خود رادر وجوه طبقاتی ملت نشان ميدهد. مثلا اگر زماني سرمايهدار صنعتي حمايت از کارخانهاش را در کنترل مرزهاي گمرکي ميديد وحماسهها در وحدت ارضي و دفاع از مرزهای مقدس ميسرود. براي کارگر همان کارخانه حفظ صنعتي که به آن مشغول است مد نظر بود وحفظ روابطش با همدردانش اولويت داشت. اما ميبينيم که صاحبان صنايع و سرمايه ميتوانستند، دفاع از مرزها را همتراز با دفاع از صنايع وحفظ معيشت همگان جلوهگر سازند.
به همان گونه کشاورزی که بر روي زمينی کار ميکند و زندگيش به آن بستگي دارد با دلبستگي ارباب (صاحب زمين) نسبت به همان زمينکاملا متفاوت است. اين دو وجه در زمانهائی شکل بظاهر مشترکي مييابند و اينجاست که بايد به درک تفاوت شکل و محتوی توجه کرد وجنبه پنهان طبقاتی مسئله را ديد. رقابتهای سرمايهدارای درقرون 19 و20 در لفافه جنگهای ميهنی و حماسههای ملی اعمال شد. از این روشايسته است که مسئله ملي بر بستر وضعييت مو جود جامعه مفروض مورد ارزيابي و چاره جو ئي قرارگيرد.
تعابير مختلفي که ناشی از منافع و سياستهای اقشار و طبقات مختلف است در پاسخ بهحل مسئله ملی خود را نمايان ميسازند. هرکدام ميکوشند که راه حل خود را عام و همگانی جلوه دهند. ميتوان گفت: ازآنجا کە پدیدە ملت آمیزەایست از روابط تولید و دیدگاه های سیاسی ناظر برآن، اقشار و طبقات گوناگون تعاریف متفاوتی از پدیدە ملت ارائە میدهند، واینچنین است کە با تعاریف متفاوت ازپدیدە ملت روبروئیم، و در نیتجە نسخه از پيش پرداختهای نمیتوان برا حل مسئله ملي ارائه داد.
در ميان کسانی که به توضيح مسئله ملی پرداختهاند، شايد بتوان به دو نگرش (يا دو جهت)متفاوت اشاره کرد .
1. نگرش ناظر بر شکل گيری ملت از پائين (اقشار و طبقاتي که دولت را در دست ندارند).
2. نگرشي که پديده ملت را زائيده اراده از بالا (وجود دولت يا اراده نخبگان) ارزيابي کرده و مردم را تابعياز اراده نخبگان ارزيابي ميکند. مقولاتي مثل نژاد، زبان، فرهنگ و دين و… ابزاري هستند که اين نخبگان در معرفي “ملت” از آن بهره ميگيرند.
– اولي را ميشود گفتمان فرانسوي ناميد. سي يس انقلابي فرانسه که در صف ژاکوبنها بود، در بروشوری که در سال 1789 منتشرکرد مردم فرانسه را از کارگر ساده و خدماتي گرفته تا کادرهای صنعتي و وکلا و حسابداران و پزشکان و….. خلاصه ھر آنکسي که درگير انجام کاري در جامعه است را مرتبه (رتبه) سه (٣) ميناميد و آنرا “ملت” دانسته و خارج از آن يعني اشراف و کليسائيها و صاحبان امتيازات (که نقشي درتوليد و خدمات نداشتند) را جزو ملت نميداند.
ارنسترنان مورخ فرانسوي قرن 19 را يکي از چهرههای اين نگرش ميشود بحساب آورد.
او ميگويد: “ملت همبستگي بزرگي است که از احساس فدا کاريهائي که کردهايم وآنهائي که هنوز حاضريم انجام دهيم تشکيل شده است”. اين آماده بودن براي زندگي مشترک را تا حد “رفراندم روزانه” گسترش ميدهد و نشان ميدهد که حذف امتيازات اشرافي و قبيلهای و تباری است که به موجوديت” ملت” معنا میبخشد. او نشان ميدهد که هيچ ملتي قديم يعني “باستاني ” نيست. رنان در کنفرانسي در دانشگاه سوربن پاريس1882 در باره “ملت” ميگويد:
“دوران باستان ملت نمیشناخت، مصر، چين،کلده باستان به هيچوجه”ملت” نبودند، بلکه مردمانی بشمارميرفتند که پسر خورشيد يا پسر آسمان آنها را هدايت ميکرده است .شهروند مصری همانگونه بود که شهروند چينی. سرزمين گل، اسپانيا، ايتاليا پيش از آنکه جذب امپراتوری رم شوند مجموعههائي از جمعيتهاي سازمان نيافته را تشکيل ميدادند.”…”
“امپراتوری آشوری، امپراتوری پارسها، امپراتوری اسکندر ميهن نبودند، ميهن پرست آشوری وجود نداشت “…
“او ملت را پديدهاي نه ازلي و نه ابدی بلکه پديدهای از اشتراکات انساني(جدا از نژاد و تبار و…)که در دوران معيني بوجود ميآيد، ميداند و ميگويد: “انسان پيش از اينکه عضو فلان يا بهمان نژاد ومتعلق به فلان يا بهمان فرهنگ باشد… پيش از فرهنگ فرانسوي، فرهنگ آلماني، فرهنگ ايتاليائي، فرهنگ انساني وجود دارد.”( تاکيد ازنگارندە است.
اشاره بر نمونه ارنست رنان بە این دلیل است کە اوعلاوه بر اینکەمحققی است تاريخ دان. همزمان با دوران مشروطه و سيد جمال الدين افغاني (که اشاره به آن خواهد شد) بوده است. رنان خطابهای در مورد اسلام و نقد اسلام سیاسی دارد . در آن زمان سيد جمال الدين نقدی برآن نوشته که درنشريه (le debat) منتشر شده است.
– نگرش دوم، نگرشي است که به سرشتي بودن ملت تأکيد دارد و آن را “باستاني” و در واقع ازلي ميداند (چنانکه اشاره شد”مردم” با “ملت” يکسان فرض ميشود). يعني مردمان قرون و اعصار گذشته را بصورت ملتهايی جدا از هم به تصوير ميکشد. در نتيجه تمايز انسانها با اين نگرش ازلی خواهد بود و الزاما به ورطه ويژگی نژادی کشانده میشود. فرهنگ ملی را ناشی از سرشت يک “ملت” (درواقع نژاد) تصور میکند. اين نگرش به نگرش آلمانی معروف است (عمده نظريه پردازان اين مکتب آلماني بودهاند) ناگفته پيداست که چنين بينشی سرانجام بهتمايزسرشتي انسانها ميانجامد. در نتيجه ابدی هم خواهد بود. فيخته( به خاطر خطابههايش درمدح سپاهيان پروس عليه فرانسه (ناپلئون) و بيان برتری نژاد ژرمن در قرن 19 م. از معروفيت خاصی برخوردار بوده است (ميتوان او را نمونهاي از متفکرين اين گفتمان دانست.( کنت دوگو بينو وزيرمختاردولت فرانسه در دربار ناصرالدين شاه از اينگونه “انديشمندان”بود. در اين نگرش موجوديت” ملت” هويتي ذاتي و ازلي است و در واقع ايده” ملت” و هويت ملی مقدم بر بروز عيني آن جزو سرشت انسان است. که در زماني با کشف، توصيف و تبليغ آن “ملت” از حيطه ايده به عرصه وجود قدم ميگذارد.
تاريخ نويسان و محققين غير ايدئاليستيی هم هستند که هويت ملي، ناسيوناليسم ويا ساختن دولت ملي را الزاما مقدم بر موجوديت “ملت” ميدانند. نظرات اين گروه، درعمل با نگرش دووم تقارب پيدا ميکند چرا که ذهنيت ” ملت” را مقدم بر عينيت آن قرارميدهند.
بيسمارک، صدر اعظم نيمه دوم قرن 19 م آلمان) که در اين دسته قرار دارد و به تاثير آن درشکل گيری ناسيوناليزم ايراني اشاره خواهد رفت) در خطابه اعلام وحدت آلمان پس از پيروزيش بر فرانسه ميگويد:
“کاري را که فرانسويان از پائين انجام دادند ما از بالا انجام ميدهيم “.
هابز بام از بيلسودسکي (ناسيوناليست لهستاني) نقل ميکند:
“اين دولت است که ملت را بوجود مياورد نه ملت دولت را”.
جمله معروفی از ماسیمو آزگلیو همرزم گاریبالدی و مازینی نقل است کە:
“ما ايتا ليا را ساختيم ، اکنون ايتاليائي ميسازيم “.
اين نوع تصور سر انجام به اين منجر خواهد شد که اين نخبهها و برگزيدگانند که”ملت” را ميسازند و بنابراين ساختن بخشی از تاريخ يک جامعه بدست نخبگان خواهد بود! بدون اينکه مثلا در مورد ايتاليا براين امر تکيه کنند که در نيمه دوم قرن نوزدهم، رشد روابط سرمايهداری صنعتی ضرورت اتحاد مردمانی را بوجود آورد که تحت فشار حکومت دينی پاپ در رم ازیک طرف و هراس از دولتهای فرانسه و آلمان ازطرف دیگربودند. فروپاشي امپراطوري هابسبورگ (اطريش) شرايط مساعدی را بوجود آورد که گار یبالدی و مازينی توان پاسخگوئی بهآن را داشتە باشند. به عبارت ديگر در شرايط بوجود آمده نيمه دوم قرن 19است که ایدە بوجود آوردن ايتاليا بە واقعیت میپیوندد.
اشاره به اين دو نگرش را از آن رو ضروري است، که نشان دادە شود، نگرش دوم وجود “ملت” را در ورای واقعيت عيني مردم مد نظر دارد وهمواره “ملت” را زائيده فکر از پيش تدارک شدهايی ميپندارد که توسط ناسيوناليستها مطرح و جامه عمل ميپوشد .اما اين سوال ساده که چرا اين”ايده”در دوران معيني به مغز ناسيوناليستها رسوخ پيدا ميکند بي جواب میماند.
باورمندان بە این نوع نگرش برای توضيح جدائيهای ملت خودی از ديگران خواسته يا نا خواسته با پناه بردن به افسانهها و تاريخ سازیها سرشت جداگانهای برای”ملت” خودی ميسازند و در ورای زندگي موجود انسان، در افسانهها غرق ميشوند و اين مقوله را آنچنان به فضای اوهام ميبرند که باور کنندگان به اين نوع تفکر را دچار خلسههای عرفانی میکند. به قولی ناسيوناليسم دين قرون اخير نام ميگيرد. اينجاست که آن چیزی را کەغريزه طبقاتی میگویندخود را نشان ميدهد يعني براي پوشاندن ماهيت طبقاتي شکلگيري پديده ملت، به استورهها و اشباح گذشته پناه برده ميشود. تصور جدائی ابدی انسانها دراين نگرش مستطر است در حاليکه مشترکات انسانها با تحول و دگرگونیهای تاريخی ، سياسی و اقتصادی که پديد آورنده وجوه “ملت” است خود تغيير پذيرند و ابدی نيستند. يک مثال ساده براي روشن شدن مطلب بيضرر است: اگر “والون”ها و ” فلاماند”ها کە مدتها ست تحت يک سقف سياسي “بلژيک” ميزیند، اکنون تمايلاتي به تداوم همزيستي در زير دو سقف سياسي در ميان بخش قابل ملاحظهاي از “فلا ماند”ها بوجودآمده است. درحاليکه نه در قانون و نه در روابط روزمره اجتماعي تفاوتي بين والونها و فلاماندها وجود ندارد وآنها بصورت فدرال تحت رژيمی سلطنتي زندگي ميکنند. منظور اين است که اين خواست فلاماند و والون در زمان پيدایش بلژيک و يا استقلال هلند از امپراطوري اسپانيا وجود نداشته است ولي اکنون تبديل به مسئلهاي در بلژيک شدهاست. به زباني ديگر ميشود گفت که واژه “ملت” ناظر بر زندگي مردماني است که بنابر مشترکات اجتماعي و ژئو پوليتيکي، مايل به رقم زدن همزيستی خود در زير يک سقف سياسي هستند و مشروعيت خود را از موجوديت کنونیاشان ميگيرند. تصميم و “اراده” همگانیاشان مبتني بر ساختن آينده است و بنابر اين با خواست در دست گرفتن سرنوشت اجتماعي خود که به باورعمومي تبديل شده است، رو بسوي آينده دارند. يعني هرچه هست آنرا در حال حاضر بايد جستجو کرد و ديگر نيازي به افسانههاي کهنه که برآورنده آرزوهای امروز نيستند نيست .پر واضح است اين نگرش با بينشي که با تقديس آب و خاک و افسانه سازيهاي تاريخ گونه ”باستاني” و خلاصه با نگرشي که رو به گذشته ميخواهد با احضار ارواح گذشتگان به موجوديت امروز خود مشروعيت ببخشد تفاوت دارد .
در ادبيات نظريه پردازان نگرش ناسيوناليستی، به سادگي مقوله ملت با مردم شناسی و يا عرصه فرهنگي يکی فرض ميشود. با يکي دانستن “مردم” و”ملت” به افسانه سرائی و تمايزات ازلی انسانها ميپردازند و در نتيجه زمينه را براي سازش با هر حکومتی به بهانههای همنژادی و همخونی وهم دينی و… آماده ميکنند.
در کنارآنها کساني ديگری هستند که با تفکری بظاهر ماتريا ليستی اما ساده انگارانه ملت را به پديدهای دل بخواه تقليل ميدهند. با توهم نخبهگرايي با ناديدهگرفتن عينيت “ملت” ، اراده گرايانه از پذيرفتن ملتهای بدون دولت سر باز ميزنند. در نتيجه عملا عرصه را براي ناسيوناليستها باز ميگذارند .نکته قابل توجه اين است که هر چند بظاهر خود را در تقابل با ناسيوناليسم نشان ميدهند ولی اين تقابل فقط در دنيای ذهن ميماند و بروزات عيني پيدا نميکند. يعني با تقليل پديده ملت به زائيده فکری معدودی از نخبگان و نفی عينيت” ملت” و وجود ستم ملي از زير بارحل مسئله ملی شانه خالي ميکنند. درنفی موجود بودن مسئلە ملی بە بهانە اینکە دوران تاریخی آن بە سرآمدە و احاله حل مسئله ملی به پيروزی سوسياليسم، يا واژههای پرآب و تاب “حق شهروندی” همان نقشي را بازی ميکنند که ناسيوناليستها با دنياهای افسانهايشان. هر دو درعرصهای تهی و واهی يا مجازی سخن ميرانند. بديهی است درعرصههاي تهی درعالم اوهام و افسانهها ازقدرت مانور نامحدودی برخوردارند و مردمان ظاهربين و سادهانديش را باحقنه کردن غرور و عظمت طلبی کاذب به دنياهای جادوئی و اوهام افسانهای رهنمون ميشوند. يکي در افسانههای گذشتههای دور سير ميکند ديگري با تلقين واعطای القاب بهترين و پيشروترين و ايجاد همان عظمت طلبی کاذب با وعدههای شيرين در آيندهای نه چندان نزديک در همان سرابهای موهوم در گشت و گذار است.
اين غرور چه ناسيوناليستي و چه بە ظاهر “کمونیستی”، غالبا در بين افراد با موقعيت فرو دست جامعه کشش بيشتري دارد. شايد اين امر به اين علت است که با اين غرور کاذب موقعيت واحترامي را که در دنيای واقعی ندارند در دنيای ذهنی به خيا ل خوش برتريشان به آن دست مييابند .
اولی با کشيدن ديوار ناسيوناليسم بين ملتها وسرشتی دانستن آن، جهان را تبديل به خودی و ديگری میکند، و فضائي را به وجود ميآورد که عملا با شريک جرم قرار دادن کل مردمان ملت بالا دست و دستگاه حکومت اعمال کننده ستم ملي از سنگيني بار مسئوليت بانيان جرم ميکاهد. هرچند زهر شوينيسم عظمت طلب و اِعمال ستم ملي افراد ملت بالا دست را هم مسموم ميکند، اما هم ارز دانستن عاملان جنايت با قربانيان اين سياستهای جنايت کارانه ثمری جز وا گرائی انسانها وتداوم استيلای ستمگران ندارد.
دومی چنانکه اشارهکردم بانفي پديده ملت يعني نفي”عينيت”ستم ملي پرده ساتر بر اعمال ستمگران ملی ميکشد و به ناظر ساده و بيطرف اِعمال ستم ملي بدل ميشود.
هرچه جامعهای عقب ماندهتر باشد آرزوهای خيالی بيشتر مشتری پيدا ميکند و سرانجام اعجاز و معجزه در قالب رهبران بیهمتا متجلی ميشود،. چشم مردمان سادهانديش با باورهای واهی، بر واقعيات موجود بستە میشود و چشم انتظار معجزه و ناجي افسانه ايشان مينشينند. اما زماني بخود میآيند که رهبرانشان مدتهاست که از قالب قدوسيت واهی ای که برايشان ساخته شده بود درآمده يا راه خيانت آشکار به قولهائیکه داده بودند را در پيش گرفتهاند و يا تبديل به حکامی شدهاندکه نظيرشان را مگر در همان افسانهها جستجوکرد. تجربه جنبشهای آزادیبخش بعد از جنگ دوم جهانی نمونههائي ازاين دست به ما نشان میدهد.
اشاره شد که ملت پديدهايست تاريخا جديد آن ماری تييرس به اين نتيجه ميرسدکه:
“تشکيل ملتها با مدرنيته اقتصادي و اجتماعي پيوند دارد. تشکيل ملتها تحول شيوههاي توليد، توسعه بازارها و تشديد مبادلات بازرگاني را بهمراه دارد .تشکيل ملتها با پديد آمدن برخی گروههای اجتماعي همراه است”. همين محقق در مقاله ديگري ميگويد:
“در آغاز نيمه دوم قرنن هجدهم کسي از رشد هويت ملي خبر نداشت و نميدانست بکجا میانجامد مثلا فرق بين يک کشاورز “بروتون” در شمال فرانسه و يک شهرنشين ليوني بمراتب بيشتر بود از فرق نجيب زاده اتريشي و فرانسوی”.
آلبرت سوبول در کتاب انقلابهاي فرانسه انتشارات گاليمار 1989 ميگويد:
“وحدت ملي طی سده هجدهم واقعا پيشرف کرده بود و اين پيشرفت ناشی از تکامل ارتباطات و روابط توليدی، پخش فرهنگ کلاسيک به لطف آموزش در کالجها با پخش ايده فيلسوفان به لطف مطالعه و وجود انجمنهای فکری وسخنرانيها ….”
غرض از بيان اين مطالب تأکيد بر دورانی است که شکوفائی صنعت چاپ، انتشار کتاب و روزنامهنگاری، ارتباطات، صنايع ، معدن، ماشين آلات ، روابط توليد وکالا شدن نيروي کار… شاخص آن است. شکلگيري ملتها و دولتهاي ملي اروپا زائيده آن دوران است و انقلابها وحوادث مهم اجتماعي سياسي قرون 18 و 19 روبنای سياسي آن را تشکيل ميدهد. بنابراين مقوله ملي در اين ارتباط قابل توضيح است. بعبارت ديگر “ملت” رشد و تکامل شکل بندیهای بدوی مانند قوم، قبيله، عشيره، دهکده و شهر(دوران فئودالي يا پيش از آن) نيست بلکه “ملت” زائيده دوراني است که با از- -بين رفتن تمام اين فرمهای بدوی معنی پيدا ميکند. هر اندازه که آثار اين شکلبندیها یعنی تبار، عشیرە، ایل و نژاد و… برجاي بماند به همان اندازه آثار مخرب خود را در تقا بل با وحدت اراده ملي نشان خواهد داد، ومانعي در برابر قدرت آينده ساز”ملت” خواهد بود. بررسی پروسه “ادغام” که درآغاز به عنوان يکي از مولفههای پديدآمدن ملت از آن نام بردەشد در کشورهای مستعمره یا توسعە نیافتە قابل توجەاست.
احتياج به توضيح نيست که مرزهائي در انطباق با منافع دولتهاي استيلاگر کشيده ميشود، ارتباطات و درهم آمیزی چه بوسیلە روابط کالائي و چه در اثر جنگها، ادغام مردماني که هنوز به مرز صنعتي شدن نرسيدهاند، ترکيبي از مردمان نه الزاما هم زبان، هم دين … ولي در تحت حاکميت واحد دولت استعمارگر بوجود می آید.
در تداوم این پروسە است کەعکسالعمل مشترک اين مردمان نسبت به اشغالگران نوعی هم دردی عمومی بوجود میآورد، که همراه با روابط توليد عقب مانده و فقر فرهنگي واقتصادي موجب پديد آمدن انواع ناسيوناليسم ناشکوفا و بي چشمانداز میشود. نمونههای بارز اين پديده هم اکنون در آفريقا انواع توحش قبيلهاي (هوتو و توتسی) درقالب ناسيوناليسم ديده میشود. وقايع تاريخي بعد از جنگ دوم جهانی، جنبشهای آزاديبخش، استقلال کشورهاي مستعمره و بوجود آمدن ترکيبات جمعيتی (قومي، اتنيکي وحتي قبيلهاي مثلا در آفريقا) سبب خشونتهائی به ظاهر ملی مثلا کشتار”توتسي”ها و “هوتو”ها (که کاملا قبيلهای است) گرديد که هيچ ارتباطي با مقوله “ملت ” آن گونه که باز گفته شد ندارد.
گونهگونی شکلگيری ملل مختلف ما را وادار میکند که با پرداختن به چگونگی پديدار شدن هرملتی شکلگيری و موجوديت آنرا بطور مشخص مورد بررسی قرار دهيم. مثلا مهاجرتهای وسيع اروپائيان به آمريکاي شمالي وکانادا، يعني مهاجرت توده وسيع مردم عمدتا تهيدست اروپا همراه با گسترش سرمايه صنعتي به قاره جديد ملتهای آمريکا وکانادا را بوجود ميآورد ( به قيمت کشتار وسيع وقتل عام ساکنين اصلي اين سرزمينها). ايجاد وشکل گيری تمدن دنيای جديد (ينگه دنيا در قرون 16 و 17 ميلادی) نتيجه اين مهاجرتها است. درحالي که آغاز رشد سرمايهداري در آمريکای لاتين با ورود قشون اسپا نيا، پرتقال و سپس ژاپن و غيره تاريخ در اين سرزمين که در همان راستای آمريکای شمالی با امحای تمدن اينکاها بوقوع پيوست، بگونهای ديگر رقم خورد. ترکيب جمعيتي (ترکيب دموگرافيک) کشورهای آمريکای لاتين از منتسبين به اسپانيائی تبار، پرتقالی تبار، ژاپنی تبار، دو رگهها و بالاخره باقيمانده سرخ پوستان (ساکنين قديم) تاثيرات چشمگيری در پروسهی مبارزات اجتماعی و تاريخي معاصر آمريکای لاتين داشته و دارد.
درگسترش دامنه قدرتحکومتهای مقتدر (سرمايهدار) آن زمان اروپا در به انقياد کشيدن قارههای آسيا، آفريقا يعني پديده استعمار، تاريخ بگونهای ديگر رخ نموده است و دوران جديد را برای مردمان اين سر زمينها بگونهای ديگر رقم زده است.
وقايع تاريخيای که اشاره مختصری به آن رفت و هم چنين حوادث قرن 19 م.که به چند نمونه آن فهرست وار اشاره خواهد شدگفتماني علمي ميطلبيد که ازسدههای قبل از آن آغازشده بود. ميتوان گفت که دوران مدرن از اوخر قرن16 م. با “پرتستانتيسم” آغازشد، کهگامي بود در جهت برون رفت ازتسلط” کاتوليسيسم” و حاکميت کليساي پاپ. اين روند با دوران روشنگری قرن 17 م و قرن هجدهم همراه با انقلاب صنعتي (ماشين بخار…) و با متفکرانی چون جان لاک ، هابز، ديدرو، ولتر، روسو، مونتسکيو، دکارت، اسپينوزا و کانت … پيام آوران و توضيح دهنده ليبراليسم و رشد سرمايهداری بودند. در قرن نوزدهم با ظهور مبارزات طبقه کارگر با متفکرينی چون مارکس و انگلس که نه تنها توضيح دهنده بلکه منادی تغيير آگاهانه جهان بودند… همه و همه اينها در ارتباط ودرآميختگي با هم، عصر مدرن را ميسازند و پديده “ملت” زائيده اين پروسه است.
از اين رو است که اشاره به دوران پديدار شدن مقوله بغرنج “ملت” در اروپا که برآيندمولفههای اقتصادی، نظری (فرهنگی) و اجتماعی است به بررسي پديدار شدن و يا بوجود آمدن ملتها در دوران معاصرکمک خواهد کرد.
(ادامه دارد)
ناسيوناليسم در ايران و (مسئله ملی در کردستان) 4