راه را بر اشتیاقمان بستند
آمالمان را به زنجیر کشیدند
بر آتش شوقمان آب سرد ، پاشیدند
وبر انتظارمان ؛
چشم بند زدند !
آه ! ای طراوت ِ یک میلاد !
ای امید !
گرمای مطبوع زیر خاکستر ؛ ای نشاط !
از اعماق ِ این سینه ی سوخته ، شعله ور شو ، زبانه بکش !
آیا نسیم پیشقراول این بادهای درپیش را ،
با جان منتظرت
حس نمی کنی ؟!
چشم بند ها کنار خواهند رفت
راه ها ، باز می شوند
آرزوها پر میگشایند
و امیدها ، شعله ور میشوند
آنگاه :
« رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست !» (۱)
————————————————————————————————————
پی نوشت :
1.مصراعی از دیوان شمس
سیمان قشم– زمستان ۸۸
رهیاب