«دختران سربی»

390980_2427440416702_238886398_n

به روزها بنویسیم

به روزهای مرگ لبخند

به بازی های خاکی ی کوچک

کوچک کوچک,همچون یک راز کودکانه

همچون,پچ پچی بی گناه در گوش یک هم بازی.

بنویسیم

به بی معنی کردن پرواز ها

به بی مفهومی ی عصیان بال ها.

به کودکان, که سرود گندم را بلد نبودند

به اوج گرفتن,که در حصارهای کوچک بازی اسیر می ماند

به بیزاری ازآفتاب و دست های زخمی

به روئیاهای محبوس بر دیوارهای گلی

به نقاشی های آرام,بر پیکر زندگی ی سیاه.

به دختران باروتی

که آرزوها را

به دودکش های بزرگ می گفتند

و واژه های معصوم اولین روئیا

بی مقاومت سیاه می شدند

زانو می زدند

و

می مردند

لبان نازک هرسرود,چه ساده به دودکش ها اعتماد می کرد

لبان دختران باروتی

دختران دوردست

دختران سربی.

آری

بنویسیم

کلماتی از آواز,برای هر هم بازی

از سرود نان و گندم

از پرواز

از اوج و رهایی

از آفتاب و خانه های بلورین

از رقصی نشسته برلبان هرکودک

از روئیا

از آرزو

از آرزوهای سفید,سفید سفید سفید

رنگی ی رنگی.

روزهای روئیایی من وتو

برهمین زمین وکوچه های سربی ست

آرزوهای رنگین من و توست

مرگ دودکش ها ست

سرود جاری بر لبان هر کودک است

روزهای روئیایی من وتو

سرود زیبای رهایی ست

سرود رنگین رهایی ست.

علی رسولی

http://www.facebook.com/ali1917