نامه ای از یک بچه ی عراقی به یک فرمانده امریکایی

20130718-205504.jpg

اول دموکراسی شروع به بارش کرد
بعد آزادی وزیدن گرفت
بوم بوم بوم
بعد حقوق بشر شروع به آمدن کرد , نميدانم دقيقا چند تا بودن!

دموکراسی به خانه ما هم سر زد
يک روز بعد فهميدم که پاهايم قطع شده
از تن پدرم 18 تا از اعلاميه های حقوق بشر را در آوردن!

مادرم وقتی من را به دنيا آورد مرد
چون به اندازه کافی دارو نداشتن که بهش بدن
بعد فهميدن که آن زمان در تحريم بوديم
نميدانستم که يعنی چی! بايد ببخشيد بچه هستم نميدانم….

آقای فرانک اونجا هم صلح اين چنين است؟
حقوق بشر اونجا نيز مثل اينجا بچه هارو يتيم و گرسنه ميکنه؟
اونجا هم دموکراسی مثل اينجا از آسمان مياد؟
اونجا هم مثل اينجا دموکراسی از آسمان سقوط ميکنه وسط بازار؟

قسمتی از نامه ی عمر بچه ای که در جنگ عراق پاهايش و پدرش رو از دست داد.

(ترجمه ی نامه از ترکی به فارسی مزدک.م ادمين صفحه ادبيات پرولتاريا)