منبع: کانترپانچ
نویسنده: ژوزف مصاد
از زمانی که محمد مرسی در انتخابات دموکراتیکی که توسط فساد و ارتشاء انتخاباتی احمد شفیق رقیب مبارکیست او لطمه دیده بود، بهعنوان رییسجمهور انتخاب شد، ائتلافی از لیبرالها، ناصریستها، چپگراها- شامل انواع گوناگون سوسیالیستها و کمونیستها- و حتا سفلیها و اعضای نادم اخوانالمسلمین آهسته اما پیوسته شروع به شکلگرفتن نمود، و از ترس اینکه مرسی و حزب او «شبیه نازی»ها غصب کشور و نابودکردن دموکراسی نوپا را تدارک بینند، با بورژوازی حاکم مبارک و سیاستمداران باقیمانده از رژیم او برای خلع قدرت از مرسی متحد شد.
چیزی که آنها از آن میترسند سناریوی است که نازیها را به ایجاد یک حکومت توتالیتر در ١۹٣٣ رساند. در ژوئیه ١۹٣٢، در انتخابات رایشتاگ (پارلمان) آلمان، حزب نازی بیش از ٣۷ درصد آرا را به دست آورد، بزرگترین حزب در پارلمان شد. در ٣٠ ژانویه ١۹٣٣، پال ون هیندنبرگ رییسجمهور آلمان هیتلر را صدراعظم منصوب نمود، که در آن هیتلر ریاست کابینه ای را داشت که وزرای نازی در آن در اقلیت بودند. یک ماه بعد، در ٢۷ فوریه ١۹٣٣، آتش افروزان ساختمان رایشتاگ را در برلین سوزاندند. هیتلر کمونیستها را مقصر اعلام کرد و آنها را به توطئه برای سرنگون کردن پارلمانی که بطور دموکراتیک انتخاب شده بود متهم نمود و از ریاست جمهوری ویمار خواست به او قدرت اضطراری برای تعلیق آزادیهای مدنی بدهد تا او بتواند کمونیستها را شکار کند، به زندان بیاندازد، احزاب ساسی را منحل و مطوعات را تعطیل کند. این به «فرمان آتش سوزی رایشتاگ» معروف شد. در ٢٣ مارس، رایشتاگ به هیتلر قدرت دیکتاتوری داد، رژیم و حکومت توتالیتر نازی را ایجاد کرد.
اتحاد ضدمرسی، که در اوایل اوت ٢٠١٢ شروع به شکلگیری نمود، با خجالت شروع کرد اما پس از «فرمان قانون اساسی» بدنام مرسی که قدرت را در دست رییسجمهور متمرکز میکرد، تا نوامبر ٢٠١٢ مغرور و خودباور شد. بورژوازی مبارکیست و «شورای عالی نیروهای مسلح»، که با کمک قضات مبارک بهمدت یکسال و چهار ماه بعد از سقوط مبارک بر مصر حکومت کرده بودند، قبل از انتخاب شدن مرسی پارلمانی را که پس از قیام بطور دموکراتیک انتخاب شده بود، و اکثراً از اسلامگراها تشکیل میشد، به دلایل فنی منحل کرد. آنها اینکار را در میان هورای حمایت آمیز لیبرالها و چپگراهایی انجام دادند که مدعی بودند رهبران واقعی قیام ٢۵ ژانویه که مبارک را سرنگون کرد آنها هستند، و از اسلامگرایان انتخاب شده که آنها را نه بهمثابه بخشی از قیام بلکه بعنوان غاصبان «انقلاب» آنها [لیبرالها و چپگراها] ترسیم میکردند هراس داشتند. چند روز پیش از انتخابات، نظامیان نیز یک فرمان قانون اساسی صادر کردند که قدرت رییسجمهور منتحب را محدود میکرد و آنرا در دست نظامیان متمرکز میساخت.
ترس لیبرالها و چپها این بود که اخوانالمسلمین حزب نازی مصر است- آنها وانمود میکنند دموکراتاند تا انتخاب شوند و سپس از ترک قدرت امتناع خواهند ورزید و روند دموکراتیک را نابود خواهند کرد و یک دیکتاتوری اسلامگرا تشکیل خواهند داد. به نظر میرسید این واقعیت که قضات منصوب مبارک بودند که پارلمان بطور دموکراتیک انتخاب شده را منحل کردند زیاد لیبرالها و چپگراها را اذیت نمیکرد، اما موقعی که مرسی «فرمان قانون اساسی» را صادر کرد، قانونی که هدفش از قدرت انداختن قضات مبارک بود که او با عدم موفقیت سعی کرده بود آنها را برکنار نماید، لیبرالها و چپگراها وحشت زده شدند. در واقع «فرمان قانون اساسی» نوعی «فرمان سوزاندن رایشتاگ» تصور شد، که میتوانست تصور خیلی درستی باشد. مرسی تغییر نظر داد و در پاسخ به اعتراض مردمی فرمان را لغو کرد. او اخیراً از صدور آن اظهار پشیمانی کرده بود.
عملکرد مرسی
دولت مرسی بهنظر میرسید به طرز تعجب برانگیزی نسبت به منافع غربی، از آنجمله نسبت به اسراییل که مرسی شیمون پرز رییسجمهور آنرا در یک نامه رسمی ریاست جمهوری «دوست عزیز من» خطاب کرده بود، رام و دوستانه بود. برخلاف انتظارات یک دوستی فزاینده با حماس، تحت دولت مرسی گذرگاه مرزی رفح بیشتر از زمان مبارک بسته شد، همکاری امنیتی با اسراییل صمیمانهتر از زمان مبارک شد، و بدتر از آن، مرسی با ارتش مصر و کمک آمریکاییها، اکثر تونلهای زیرزمینی بین غزه و صحرای سینا را که فلسطینیها در جریان محاصره بیپایان از سال ٢٠٠۵ برای قاچاق غذا و کالا حفر کرده بودند و مبارک جرأت تخریب آنها را نداشت، نابود کرد. مرسی حتا جلوتر رفت و در جریان آخرین حمله اسراییل به غزه، میانجی اسراییل و حماس شد و ضمانت داد که حماس علیه اسراییل موشک پرتاب نکند و نه بالعکس. این درست است که مرسی از ملاقات با رهبران اسراییل امتناع نمود اما حتا مبارک سالها قبل از آنکه برکنار شود از سفر به اسراییل امتناع کرده بود و در اعتراض به سیاستهای اسراییل سفیر خود را فراخوانده بود. یکی از عمدهترین اقدامات مرسی قبل برکناری اخیرش، آنطور که دوستان و دشمنان اسلامگرایان تهدید به انجام آن میکردند بستن سفارت اسراییل نبود، او بجای آن در حمایت از شورش اسلامی راستگرا در سوریه سفارت آن کشور را بست.
زمانی که در قدرت بود، مرسی و دولت او به سیاستهای مبارک برای کوچکسازی بخش عمومی و بودجه عمومی در یک جنگ مستمر علیه فقرا و محرومان مصر، که اکثریت جمعیت هستند، و پیش بردن سیاستهای اقتصادی نئولیبرالی که بسود صاحبان ثروت و قدرت است ادامه داد- از جمله یک معامله با صندوق بینالمللی پول (که هرگز نهایی نشد و مرسی مقصر نبود) که اقدامات ریاضتی کنونی علیه فقرا را افزایش میدهد. در عمل، او برای تغییر قوانین کار و مالیاتی کنونی که بسود ثروتمندان است و کارگران، شاغلان طبقه متوسط، و فقرا را سرکوب میکند هیچکاری نکرد. مرسی نه ژنرالهای ارشد را بخاطر جنایاتی که متهم به آن هستند محاکمه کرد (بلکه افتخار و مدالهای دولتی به آنها اعطا نمود و آنهایی را که بازنشسته کرد به سمت مشاور رییسجمهور منصوب نمود)، نه سعی کرد بورژوازی مبارکیست دزد را بخاطر غارت کشور بمدت سه دهه و نیم، محاکمه کند، چه برسد به دستگاههای امنیتی که تحت حکومت او به سرکوب مردم مصر ادامه میدادند.
بالعکس، بمثابه رییس جمهوری که از جناح راستگرا و نئولیبرال اخوانالمسلمین آمده بوده (در مقایسه با عبدالمنیم ابوالفتوح بیشتر مرکزگرا که او نیز در انتخابات ریاست جمهویر کاندیدا بود و باخت)، مرسی به اتحاد بین بورژوازی اسلامگرای نئولیبرال که برجستهترین عضو آن خیرات الشاطر است (کسی که توسط دادگاههای مبارکیست از نامزدی در انتخابات منع شد)، و بورژوازی مبارکیست بود. برخلاف الشاطر، که پسر یک تاجر ثروتمند است و ثروت خود را در مصر ساخته است، بسیاری از اسلامگرایان ثروتمند، گرچه نه همه، پول خود را در خلیج ساخته اند. آنها عمدتاً از سهم غارت مصر که به دوستان سرمایهدار نزدیک به مبارک محدود بود محروم بودند، آنها اکنون جایی بر سر سفره غارت جاری کشور میخواستند. گرچه مرسی با تأیید ایالات متحده بخاطر رفتار خوبش، حمایت ارتش را حداقل تا هفته گذشت بدست آورد، اما با وجود تلاش سختی که برای متقاعد کردن بورژوازی مبارکیست به اجازه دادن به اسلامگراها برای شرکت در غارت مصر به خرج داد، بورژوازی مبارکیست کوتاه نیامد.
پاسخ مبارکیستها
پاسخ بورژوازی مبارکیست این بود که مصر تنها برای غارت توسط آنها است (گرچه آنها همیشه خوشحال بوده اند آمریکاییها، سعودیهای ، اماراتیها، و البته اسراییلیها را سهیم نمایند) و اینکه آنها اجازه نخواهند داد برخی اسلامگرایان نوکیسه وارد قلمرو آنها شوند. مرسی که از فقرای مصر، دهقانان و کارگران، طبقات متوسط کم درآمد آن احتراز کرده بود، و در عینحال تملق اعضای اخوانالمسلمین، بورژوازی اسلامگرا و مبارکیست، و ارتش را میگفت، زمانی که ارتش او را رها کرد و مبارکیستها و ائتلاف توطئهگر متحد آنها حملات خود را به او تشدید نمودند، بغیر از اخوانالمسلمین کسی را نداشت که به آن اتکا نماید.
بورژوازی مبارک امپراتوریهای رسانهای خود را به جان مرسی و اخوانالمسلمین انداخت. هر هفته، هر ساعت، در تلویزیون، در مطبوعات، در رسانه های اجتماعی، بویژه فیسبوک اما توئیتر نیز، کارزاری از تهمت، مبالغه، و دروغهای آشکار جریان داشت. گویندگان تلویزیون تاجایی پیش رفتند که خواهان سرنگونی خشونتبار مرسی شدند. اعضای اپوزیسیون، مانند مهندس میلیونر ممدوح حمزه، علناً از ارتش خواست دست به کودتا بزند.
کارزارها، که از طرف سعودیها و اماراتیها نیز حمایت میشد، قطر، حامی اخوانالمسلمین در سراسر جهان عرب را بمثابه هیولای مالی که میخواهد همه چیز را در مصر، از جمله کانال سوئز و اهرام را بخرد (!) هدف قرار میداد. باسم یوسف (کمدینی که در میان بورژوازی و طبقات متوسط قاهره و اسکندریه بسیار معروف است اما اکثریت مصریهای فقیر و طبقه پایین در شهرها و روستاها که اکثراً اشارات غربی و طبقه متوسط بالای او را نمیفهمند، عملاً او را نمیشناسند) با یک تقلید مضحک و زیرکانه از یک سرود ناسیونالیستی عرب اواخر دهه ١۹۵٠ قطر را دست انداخت، و در آن قطر را بخاطر سرمایهگذاریهای مالی فزاینده آن (هم واقعی و هم تخیلی) در مصر، بجای «میهن عربی» مورد ستایش قرارداد.
سعودیها، اماراتیها، و آمریکاییها هیولاهای مالی بزرگتری هستند و سرمایه گذاریها و دارایی آنها در کشور بسیار بیشتر از چیزی است که شایع بود قطریهای حریص دارند، اما این موجب نشد آنها مانند قطریها موضوع تقلید ترانههای مضحک قرار بگیرند. شگفت این است که در حالیکه قطریها حامی و مهندس به قدرت رسیدن اخوانالمسلین در همه کشورهای عربی که قیامها را تجربه کردند هستند- مانند مصر، یا مانند لیبی و حتا سوریه که قطریها برای آنها قیام براه انداختند- سعودیها و اماراتیها حامیان فعال ضدانقلابها و رژیمهای فرسوده بوده اند.
در عینحال، رسانهها و تبلیغاتچیها به صحبت از مرسی بهمثابه «هیتلر» جدید و اخوانالمسلمین بهمثابه «حزب نازی» ادامه میدادند. باسم یوسف بسیار غربزده حتا در یک برنامه در اشاره به پرچم اخوان المسلمین در برابر تماشاگران خود پرچم نازی را بلند کرد، با این فکر که پرچم نازی برای اکثر مصریها آنقدر آشنا است که در آنها احساس وحشت بوجود خواهد آورد. براساس واکنش تماشاگران دستچین شدۀ او در استودیو، که به پرچم واکنش بیتفاوتی نشان دادند- زیرا اکثر مصریهای خارج از محافل سیاسی و روشنفکرانه ( که برخلاف غربیها مصرف کننده حریص فیلمهای هالیوود در باره جنگ جهانی دوم نیستند) آنرا نمیشناسند- تأثیر آن محدود بهنظر میرسد. اما شبیهسازی از نازی و هیتلر از طرف دانشگاهیان در مقالات آنها در مطبوعات، در زمانهای گوناگون و به کرات صورت گرفت. در واقع، وزیر فرهنگ جدید از طرف یک مقاله نویس به گوبلز تشبیه شد، که فی النفسه مشکلی نیست، اما راجع به سیل بی پایان و تکراری تبلیغات و دروغهای مجتمعهای رسانههای ضدمرسی چه باید گفت؟ آیا نباید این را با گوبلز مقایسه نمود؟
ما باید بخاطر بیاوریم که اتهام به نازی بودن اغلب در جهان سیاست برای توجیه همه نوع عمل مورد استفاده قرار گفته است. در واقع، مرسی نخستین رییسجمهور مصر نیست که متهم میشود هیتلر است. در ١۹۵۴، و تحت تأثیر «قضیه لاون» ، اسراییل به ناصر بخاطر دستگیر کردن جاسوسان تروریست اسراییل، لقب «هیتلر نیل» را داد. فرانسه و انگلیس در تدارک حمله ١۹۵۶ خود به مصر اینکار را کردند و ادعا نمودند که با ناصر فاشیست میجنگند و اینکه ضدفاشیست بودن آنها بر ضدامپریالیست بودن اولویت دارد. لیبرالهای غربی که از حمله ایالات متحده به شبهجزیره عربستان در ١۹۹١ و به عراق در ٢٠٠٣ برای برکنار کردن صدام حمایت کردند نیز میگفتند که مبارزه با فاشیسم بر مبارزۀ ضدامپریالیستی اولویت دارد. برعکس، حسنی مبارک که بعنوان یک مستبد سه دهه سرکار بود هرگز از جانب مطبوعات اپوزیسیون هیتلر نامیده نشد. عجبا که تنها رییسجمهور مصر که با نازیسم مغازله داشت کسی بغیر از انور سادات نبود که در جوانی خود هوادار پرشور نازیسم بود.
در مورد مرسی، کارزار رسانهای علیه او، عمدتاً در کانالهای ماهواره ای CBC و ONTV (هر دو متعلق به اعضای بورژوازی مبارکیست)، بسیار عظیمتر از چیزی بود که طرح المرکوری «سیا» علیه آلنده قبل از کودتای ١۹۷۴ شیلی انجام داد- البته این بدین معنی نیست که مرسی یک آلنده است، اما بدین معنی است که بسیاری از دشمنان قدرتمند او تفاوتی با دشمنان آلنده ندارند (زنان طبقه متوسط که قابلمه و ماهیتابه در دست داشتند، اعضای سندیکای رانندگان کامیون، از جمله بازیگرانی بودند که علیه حکومت آلنده اقدام به راهپیمایی و اعتصاب نمودند).
شایع کرده بودند که دولت ضدفلسطینی و بنحو فزاینده ای ضدحماس مرسی با دزدیدن برق از مردم مصر و ایجاد کمبودهای عظیم در قاهره و در اطراف کشور، به فلسطینیهای فقیر و در محاصره غزه برق میداد (که چنین نبود). شایعات دیگر میگفتند که مرسی قصد دارد صحرای سینا را به حماس و فلسطینیها واگذار کند. شایعات بیشتری رایج بود که میگفت عناصری از حماس برای اذیت و آزار لیبرالها و چپگراهای مخالف سیاستهای مرسی به مصر آورده شده اند. درست یک هفته پیش از برکناری مرسی، بدون کمترین مدرکی به ما میگفتند او ١٫۵٠٠ نفز از عناصر حماس را برای حمله به تظاهرکنندگان ضدمرسی که قرار بود راهپیماییهای وسیع خود را در ٣٠ ژوئن با تقاضای استعفای مرسی برگزار کنند، وارد کرده است. هیستری ساخته و پرداخته رسانهها که کشور را فرار گرفته بود به حدی بود که حتا دانشگاهیان معقول لیبرال و چپگرا تواناییهای خود را کلاً کنار نهادند و خود را منحصراً در جهان شایعات فیسبوک و روزنامهنگاری زرد، که منبع اصلی اطلاعات و آموزش آنها شده بود، غرق کردند.
رودررویی
دولت مرسی آشکارا مُصر بود در همه نقشههای خود، با همه اشتباهاتش (و اشتباهات احمقانه او به کنار، سیاستهای نئولیبرالی و بیکفایتی کامل او در اداره کشور به تنهایی کافی بود تا او را بی اعتبار سازد)، از جمله استفاده از اخوانالمسلمین و دیگر اسلامگراها برای مناصب کلیدی در دولت، در کمیتههای قانون اساسی، و در بورکوراسی پیش برود. حقیقت این است که مرسی طی یکسالی که در قدرت بود بسیاری را از اپوزیسیون دعوت کرد به کمیتهها، کابینه، بورکراسی، و حتا تیم مشاوران او ملحق شوند (و برخی برای مدتی پذیرفتند)، اما اکثر آنها این پیشنهادات را، از ترس (بخشاً موجه) اینکه از آنها بمثابه پوششی برای آنچه آنها فکر میکردند برنامه «اخوانیزه کردن» دولت (اخوانالمسلمین در عربی «اخوان» خلاصه میشود) استفاده شود، موضوعی که بطور اتوماتیک توسط رسانههای مبارکیست درباره آن مبالغه میشد، این پیشنهادات را رد کردند. دیگران از مناصب مشورتی که پذیرفته بودند استعفا دادند زیرا مرسی از گوش دادن به مشورت آنها امتناع مینمود، کاری که به گزارش منابع اخوانالمسلمین با مشاوران اخوانالمسلمین نیز میکرد.
اما بیکفایتی ریاست مرسی تنها دلیل برای وخیم شدن اوضاع کشور در سال گذشته نبود. مرسی دست به هر کاری میزد، مبارکیستها در راه او سنگ اندازی میکردند. بوروکراسی دولتی از همکاری با او خودداری میکرد، قضات در هر قدم از راه با او میجنگیدند، و پلیس از مستقر شدن در خیابانها امتناع میورزید. بورژوازی مبارکیست، همانطور که هرچه بیشتر در رسانههای بینالمللی برملا میشود، یک بحران انرژی ساختگی بوجود آورد که موجب کمبود شدید سوخت و برق شد، کمبودی که به نحو معجزهآسایی پس از برکناری مرسی از قدرت ناپدید شد.
این صحنه را برای بسیج وسیع یک «جنبش» جدید که خود را «تمرد» مینامید (که در واقع بهمعنی «نافرمانی» و در شرایطی به معنی «سرپیجی» است، نه آنطور که بنیادگذاران و هواداران آن، و رسانههای غربی به خطا آنرا «شورش» ترجمه میکنند) آماده کرد که خواهان برگزاری تظاهرات در ٣٠ ژوئن، اولین سالگرد ریاست جمهوری مرسی شد. کل طیف ائتلاف، که از زمان انتخاب شدن مرسی تشکیل و تقویت شده بود- از جمله «جبهه نجات ملی» که پس از صدور «فرمان قانونی اساسی» مرسی عجولانه تشکیل شده بود- بههم پیوستند و خواهان کنارهگیری مرسی شدند. آنها موفق شدند میلیونها نفر را در خیابانها بسیج کنند که به تظاهرات ٣٠ ژوئن انجامید.
معاملهای با ارتش (و آمریکاییها) صورت گرفت، که طبق آن ارتش اعلام کودتا کرد، مرسی را خلع نمود، و با شرکت اعضای ذوقزدۀ جنبش که مشتاق تعقیب هستند، شکار اخوانالمسلمین آغاز شد. دفاتر اخوانالمسلمین در سرتاسر کشور- از جمله مقر آن در قاهره- توسط تظاهرکنندگان «مسالمتآمیز» سوزانده شد. کودتا کودتا خوانده نشد، و اعضای ائتلاف وسیع که از آن حمایت میکنند ، آنطور که در موارد بسیاری در توئیتر و فیسبوک گفته شد، هر کس که آنرا کودتا بنامد را «دشمن مردم مصر» تلقی میکنند. در عینحال، ایستگاههای تلویزیونی اسلامگرا و اخوانالمسلمین چند دقیقه بعد از اعلام کودتا تعطیل شد، مرسی توسط نظامیان دستگیر شد و در یک محل نظامی اعلام نشده تحت حصر قرار گرفت، و اعضای ارشد اخوانالمسلمین دستگیر یا متواری شدند. اعضای بالای «جبهه نجات ملی» و محمد البرادعی فاقد کاریزما، بدون تزلزل خطاب به رهبران و سیاستمداران غربی از سرکوب توسط نظامیان دفاع کرد و در ازای تلاشهایش برای فروش کودتا بهنام یک انقلاب دموکراتیک یا حتا بعنوان «فراخواندن انتخاباتی» منتظر انتصاب خود در دولت بعد از کودتا است.
یکی از نخستین اقدامات رهبران کودتا بستن نامحدود گذرگاه مرزی غزه بود، که عملاً نواز غزه و جمعیت فلسطینی آنرا خفه میکند. آنها همچنین فوراً تخریب تونلهای زیرزمینی از قلم افتاده در کارزار تخریب قبلی را شروع کردند. بیگانههراسی در کشور علیه فلسطینیها، و بنحو فزاینده ای علیه سوریها و عراقیها مقیاس فاشیستی بخود میگیرد. رهبران کودتا با صدور اعلامیه ای اعضای این ملیتهای مقیم در کشور را، در صورت پیوستن آنها به هر تظاهراتی، به پیگرد قانونی تهدید کردند.
عجبا که صحنه جشن عمومی کنونی در قاهره یادآور خود برتر انگاری جشنهای فاشیستی در اروپای دهه ١۹٣٠ است نه جشنهای دموکراتیک. اما، آنطور که تمام سال ما را آماده میکردند، این اخوانالمسلمین نیست که کودتا کرده است، این اخوانالمسلمن نبود که اپوزیسیون را به زندان انداخت و ایستگاههای تلویزیون آنها را تعطیل کرد، دفاتر آنها را سوزاند، و در خیایانها در تعقیب آنهاست و از مردم میخواهد آنها را به پلیس تحویل و گزارش دهند.
در واقع، طی یکسال حکومت مرسی حتا یک ایستگاه تلویزیون یا روزنامه تعطیل نشد، حتا و بویژه اینکه بسیاری از آنها فراخوان به شورش آشکار و سرنگونی خشونتبار دولتی را صادر میکردند که بطور دموکراتیک انتخاب شده بود. درست است که برخی روزنامهنگاران بخاطر توهین به رییسجمهور محاکمه شدند (و هیچ رییسجمهوری در مصر یا در هر کشور دیگر هرگز ذره ای از توهینهایی را که مرسی طی ریاست جمهوری خود هر روز اگر نه هر ساعت تحمل کرد، تحمل نکرده است، چه برسد به نوع ادبیات رسانهای که برای تحقیر او بکار برده میشد). گرچه مرسی موفق نشد در رسانههای خصوصی دخالت کند، اما همه روزنامههای دولتی را در اختیار گرفت و سردبیران آنها را- که اکثراً مبارکیست و تعدادی از آنها سردیبران منتخب بودند- با منصوبین خود جایگزین نمود.
شخص ترور شکار در خیابانهای قاهره را احساس میکند، و هدفها فقط دارندگان کارت عضویت در اخوانالمسلمین نیستند. بعنوان یک مثال کوچک، دربانهای ساختمانهای مجلل در محله مرفه «الزمالک» که از کودتا حمایت میکنند، به دربانهای دیگری که به هواداری از اخوانالمسلمین متهم هستند دشنام میدهند و آنها را تهدید میکنند. گروه دوم بعد از اعلام کودتا از ترس جانشان داخل ساختمانها میمانند. آنچه در محلات طبقه متوسط و فقیر در شهرهای کوچک و روستاها که دودستگی در آنها بیشتر است میگذرد با مبادله آتش، تیراندازی، و قتلهای آشکار که همه طرفها در آن درگیرند، بسیار بدتر است. خود ارتش با تیراندازی دهها نفر از تظاهرکنندگان هوادار مرسی را که مخالف کودتا بودند، کشت. در حالیکه ستایش فاشیستی از ارتش و پلیس با حداکثر نیرو در جریان است این میتواند سرآغاز یک جنگ داخلی بسیار ترسناک و قتل عام کسانی بشود که بعنوان «دشمنان» مصر و مردم مصر معرفی میشوند.
لیبرالها و چپگراها
شخص چگونه میتواند این را توضیح دهد که لیبرالها و چپگراها از یک کودتا علیه نظم دموکراتیکی که برای آن مبارزه کرده بودند حمایت کنند، در اتحاد با بورژوازی مبارکیست و با همان ارتشی که درست یکسال پیش آنرا آنچنان محکوم میکردند که پذیرفت قدرت را به یک دولت منتخب واگذار نماید، یک «انقلاب» علیه «دموکراسی» راه بیاندازند؟ ظاهراً ارتش، بورژوازی و قضات مبارکیست تغییر نکرده اند، اما لیبرالها و چپگراها تغییر کرده اند. منطق آنها یادآور فیلم آیندهگرا و تخیلی هالیوود به نام «گزارش اقلیت» است که در آن مقامات مردم را بخاطر «جرایم نشده»- یعنی جرایمی که آنها اگر قبل از ارتکاب آن دستگیر نشوند در آینده مرتکب خواهند شد- تحت پیگیرد قرار میدهند. آنها ادعا میکنند که اخوان المسلمین قصد داشت نوعی کودتای ضددموکراتیک انجام دهد و سرکوب آنها را آغاز نماید، و بخاطر این جرم آینده، که انتظار میرفت اخوانالمسلمین و مرسی مرتکب شوند، ائتلاف ضدمرسی باید مداخله میکرد و اکنون آنها را مجازات میکرد تا مانع لغو دمرکراسی توسط آنها درآینده بشود!
اما این لیبرالها و چپگراها هستند که به صحنه پردازی کودتا کمک کردند، و به دموکراسی انتخاباتی موجود پایان دادند، و اخوانالمسلمین را بخاطر جرایم واقعی و تخیلی محاکمه میکنند، و نه بالعکس. آنها بر این اصرار دارند که حمایت مردم از کودتا بدین معنی است که کودتا چیزی است که مردم میخواهند. اما مردم فاشیسم و نازیسم را نیز میخواستند؟ این چه بحثی است که آنها در دفاع از دموکراسی راه انداخته اند؟ آنها در پاسخ میگویند کارگران و فقرا به راهپیماییهای آنها پیوستند. اما کارگران به راهپیماییها فاشیستها و نازهای هم پیوستند. آنها بخشی از راهپیماییهای اخوانالسملمین نیز بودند.
چپگراها ادعا میکنند که حمایت آنها از کودتا و اتحاد آنها با بورژوازی کمپرادور مبارکیست در واقع ماهیت ضدامپریالیستی دارد و علیه رسانههای غربی بخاطر پوشش «اُرینتالیستی» کنونی آن از کودتا، که آنرا خصمانه میبینند (گویا رسانههای غربی همیشه در پوشش خود از بخش ما از جهان در تمام موارد چیزی به غیر از اُرینتالیست بوده اند)، و برای امکان قطع کمک نظامی توسط اوباما طبق قوانین ایالات متحده که او را از ادامه کمک به رهبران کودتا در جهان سوم منع میکند (کارتر و ریگان راه دور زدن این را در دهههای ۷٠ و ۸٠ پیدا کردند و از طريق اسراییل به متحدین دموکراسی در آمریکای مرکزی و جنوبی و در آفریقای جنوبی آپارتید کمک کردند، و اوباما نیز راه آنرا پیدا خواهد کرد) خرده میگیرند. در هر حال، کمک نظامی ایالات متحده به مصر برای سال ٢٠١٣ پیش از این توزیع شده است و کمک سال ٢٠١۴ قرار نیست تا پاییز رأی کنگره را دریافت کند. جای نگرانی نیست، دیپلوماتهای ارشد اسراییل در کاخ سفید و وزارت دفاع ایالات متحده برای ادامه کمک نظامی به مصر لابیگری میکنند.
یک بحث موجه دیگر که لیبرالها و چپگراها مطرح میکنند این است که زمانی که آنها و دیگران در ژانویه و فوریه ٢٠١١ قیامی را انجام دادند که به برکناری مبارک و به قدرت رسیدن ارتش که کشور را بعد از آن مستقیماً اداره کرد انجامید، کمتر کسی آنچه اتفاق افتاد را «کودتا» نامید، بلکه آن یک «انقلاب» نامیده شد، اما اکنون که یک قیام عظیم دیگر صورت گرفته و ارتش نیز بدون آنکه خود را حاکم تلقی کند مداخله نموده است، بسیاری این را «کودتا» مینامند. این البته درست اما نادقیق است، زیرا موضوع مرکزی را نادیده میگیرد. در فوریه ٢٠١١، ارتش با امتناع از شلیک به غیرنظامیان از اطاعت از فرمانهای یک دیکتاتور غیرمنتخب خودداری کرد، و نتیجتاً به سرنگون کردن او کمک نمود، درحالیکه در ژوئیه ٢٠١٣، آنها یک رییسجمهور را که بیش از نیمی از رأیدهندگان در یک انتخابات دموکراتیک به او رأی داده بودند را سرنگون کرد.
لیبرالها و چپگراهای حامی کودتا از آمریکاییها عصبانی اند و علیه امپریالسم و کوتاهی مفروض آمریکاییها در حمایت صریح از شورش آنها علیه دموکراسی قیلوقال میکنند، اینها به نظر میرسد، از این بیخبرند که آمریکاییها در پشت صحنه چقدر با واسطهگری واقعاً به کودتا کمک کردند. اوباما در انظار عمومی با همه نوع آکروباتبازی لفظی سعی کرده است با کودتا نخواندن یک کودتا لیبرالها و چپگراها را راضی نگه دارد. خشم نابجای آنها از آمریکاییها، اما ضرورتاً ضدامپریالیستی نیست، بلکه ناشی از جراحت وارده به خودشیفتگی آنها از این است که ایالات متحده (مانند ارتش مصر) موقتاً با اخوانالمسلمین متحد شده بود و نه با آنها، گرچه ایالات متحده (مانند ارتش مصر) بوضوح اخوانالمسلمین را رها کرد و به کودتا چراغ سبز نشان داد. پرخاشگری آنها شیوه آنها برای بازگرداندن آمریکاییها به اردوی خود، به جایی، است که آمریکاییها در آن قرار دارند. والاستریت ژورنال فعلاً امید و انتظار خود را برای اینکه ژنرال سیسی پینوشه مصر باشد، ابراز کرده است. برخی در میان لیبرالها از این شاکی اند که اگر جمهوریخواهان در قدرت بودند، آنها واکنش «نرمی» که گویا دموکراتها به کودتای آنها نشان داد ه اند را نشان نمیدادند. اما آمریکاییها در اینمورد ابداً دست روی دست نگذاشته اند.
آمریکاییها متحد همه طرفها در مصرند و آماده اند بگذارند مصریها تصمصم بگیرند چه کسی بر آنها حکومت کند بشرط آنکه ایالات متحده بتواند به آنها فرمان حرکت بدهد، همانکاری که با مبارک و با اخوانالمسلمین میکردند. تنها چیزی که آمریکاییها میخواهند این است که منافع آنها تأمین شود، و هیچکدام از ائتلافهای کنونی ضد یا هوادار مرسی جرأت نکرده اند آن منافع را تهدید کنند. آنها همه با هم برای خدمت به منافع آمریکا رقابت میکنند، اگر آمریکاییها فقط از آنها حمایت کنند. طی دو سال و نیم گذشته، آمریکاییها با تقلا سعی کرده اند معلوم کنند چه کسی از میان رقابتکنندگان برای خدمت به آنها در مصر بیشترین موفقیت را در برقراری ثبات در کشور خواهد داشت تا ایالات متحده بتوانند مانند گذشته به سلطه خود ادامه دهد.
نازیها، اسلامگراها، لیبرالها، و چپگراها
به مدت یکسال، به ما گفته شد که مرسی هیتلر است، اخوانالمسلمین نازیها هستند، و آنها قدرت خود را مستحکم میکنند تا بعداً بتوانند هر کس دیگر را سرکوب کنند. شاید آنها قصد چنین کاری را داشتند، اما کمترین مدرکی که این را ثابت کند ارائه نشده است. اما آنچه اتفاق افتاد، کاملاً عکس آن بود، این ائتلاف لیبرالها، ناصریستها، چپگراها، سلفیها و بورژوازی مبارکیست بود که خواهان کودتای ارتش مبارک بود، برای آن هورا کشید و از آن پشتیبانی نمود. برخلاف اخوانالمسلمین که هرگز کنترل ارتش یا پلیس را نداشته است، ارتش و پلیس همچنان بطور کامل از بورژوازی مبارکیست که لیبرالها و چپگراها با آن متحد شده اند دستور میگیرند.
سیلی از تبلیغات که میگفت «فاشیستهای اسلامی» قصد دارند فرهنگ مصر و هویت آنرا با عدم تحمل، تنگنظری، حذفگرایی، و سیاستهای ضددموکراتیک خود نابود کنند، مصریها را فراگرفت. اما ثابت شد لییرالها و چپگراها- شاید برخی آنها را «فاشیستهای سکولار» بنامند- کمتر از «فاشیستهای اسلامی» باز، بامدارا، و مطمئناً کمتر دموکراتیک بودند. در ایالات متحده، ضربالمثلی است که میگوید «یک محافظهکار، لیبرالی است که جیب او را زنده اند»، بدین معنی که در منش طبقاتی آمریکایی اگر فقیری جیب یک لیبرال مرفه را بزند این کار لیبرال را محافظهکار و مخالف فقرا میکند. در مورد مصر، شخص براحتی میتواند بگوید که «یک فاشیست لیبرال، لیبرال دموکراتی است که در یک انتخابات دموکراتیک به اسلامگراها باخته است.»
کودتای ارتش، که چپگراها از جمله حامیان آن هستند، کودتایی نیست که توسط ردههای میانی افسران از نظر اجتماعی آگاه ضدامپریالیست مورد حمایت نیروهای مترقی ضدسرمایهداری برای سرنگون کردن کنترل امپریالیستی و سرمایهداری محلی کشور و دیکتاتوری که آنرا اداره میکند صورت میگرفت (موقعی که افسران آزاد در ١۹۵٢ کودتا کردند، در عرض چند هفته قوانینی وضع نمودند که به فئودالهای مصر ضربه میزد و اراضی را مبان دهقانان فقیر تقسیم کردند)، بلکه یک کودتا توسط ژنرالهای ارشد ارتشی است که سالانه مبالغ هنگفتی کمک امپریالیستی از ایالات متحده دریافت میکند، و همیشه حامی مبارک و بورژوازی او بوده اند. این ارتش است که یک رییسجمهور را، که برغم بیکفایتی او و خدماتش به سرمایه محلی و بینالمللی، بطور دموکرایتک انتخاب شده بود، سرنگون کرده است.
برخی از چپها که برای کودتا هورا میکشند به نظر میرسد احساس میکنند که بسیج آنان موفقیت آمیز بوده است زیرا مردم اکنون آموزش دیده اند و نسبت به حقوق خود که اخوانالمسلمین آنرا نقض میکرد آگاه شده اند. اما آموزشی که اعضای ائتلاف ضدمرسی- از جمله کارگران و فقرایی که به راهپیماییها پیوستند- دریافت کرده اند، آموزشی است که بورژوازی مبارکیست از طريق امپراتوری رسانه ای خود به آنها داده است. این آموزشی نیست که بر سیاستهای نئولیبرالی فقیرستیز اخوان المسلمین تمرکز کرده باشد، و بر حقوق کارگران، حقوق دهقانان، حق حداقل دستمزد و غیره پافشاری نماید. آموزش داده شده توسط امپراتوری رسانه ای مبارکیست آموزشی است که برای رهایی فقرا، کارگران، دهقانان، و طبقات متوسط پایین مصر از غارت سرمایهداری و امپریالیستی کشور و معیشتشان نبوده بلکه برای رهایی بورژوازی مبارکیست «سکولار» و شرکای آن از رقابت بورژوازی نئولیبرالی اخوانالمسلمین و حامیات قطری آن است.
اینکه پادشاه عربستان سعودی و وزیر امورخارجه امارات متحد عرب، که همراه با آمریکاییها از بورژوازی مبارکیست حمایت میکنند، از نخستین کسانی بودند که دقایقی پس از انجام کودتا پیام تبریک به رهبران کودنا فرستادند، روشن میکند آنها میدانستند که از که رها شده است. در عرض چند ساعت پس از کودتا، بورژوازی مبارکیست نیز جشن گرفت. در روز چهارشنبه چهارم ژوئیه، خواننده مصری محمد فواد، که دو سالونیم پیش برای ابراز غم و استیصال خود از سرنگونی مبارک محبوب خویش در تلویزیون گریه کرده بود، دعوت شد تا بازار سهام قاهره را، که بعد از کودتا میلیاردها پوند بدست آورده، بازکند. اگر قطریها و بورژوازی اخوانالمسلمین با سرنگونی مبارک در دور اول نبرد علیه سعودیها و سپس در دور دوم با انتخاب اخوانالمسلمین پیروز شدند، سعودیهای و بورژوازی مبارکیست آخرین نبرد خود را انجام دادند و در آن در جنگ برای مصر با برکنار کردن اخوان المسلمین به پیروزی نهایی دست یافتند.
اهداف قیام مصر از ابتدا شامل عدالت اجتماعی بمثابه یکی از هدفهای اصلی آن بود. هم مبارکیستها و هم اخوانالمسلمین یک سیاست واحد علیه برنامه عدالت اجتماعی قیام دارند. اما کودتای ضد اخوانالمسلمین، بسیاری از هواداران آن را- اکنون که ابزار مسالمت آمیر بیفایده شده- به ابزار علناً خشونتبار سوق داده و خواهد داد، قیام را از قیامی که هدف آن رژیم مبارکیست و دستگاههای امنیتی و تجاری آن بود به قیامی که به جنگ سابق مبارک علیه اخوانالمسلمین ملحق شده، مبدل ساخته است. اگر اهداف لیبرالها و چپگراها آوردن دموکراسی واقعی با تأمین اجتماعی و استاندارهای مناسب زندگی برای اکثریت مردم مصر که فقیرند باشد، در اینصورت برکناری اخوانالمسلمین از قدرت توسط نیروی نظامی نه تنها مانع تحقق این میشود بلکه احتمالاً بیعدالتی اقتصادی و سرکوب بیشتر را موجب خواهد شد.
اینکه آیا محاسبات چپگراها و لیبرالها، اتحاد آنها با بورژوازی مبارکیست و ارتش تاکتیکی و موقتی است و اینکه آنها بتوانند بر آنها غلبه نمایند و قدرت را همانطور که از اخوانالمسلمین گرفتند از آنها بگیرند، خودبرتر انگاری سادهلوحانه یا خوشبینی حساب شده است در آینده نزدیک روشن خواهد شد. اما، اکنون یک چیز روشن است، افزایش شدید سرکوب توسط پلیس و ارتش با مشارکت عموم، چیزی است که این ائتلاف در تقویت مبارکیستها و ارتش و تضعیف تقاضا برای دموکراسی آتی مصر، واقعی یا فقط صوری، انجام داده است.
مصر، در چنگال محبت فاشیستی مردم برای ارتش، اکنون تحت کنترل ارتشی است که رهبری ارشد آن در زمان مبارک منصوب شده و خدمت کرده است، و یک قاضی در رأس آن است که توسط مبارک منصوب شده، و پلیس آن همان پلیسی است که مبارک بکار میگرفت. مردم آزادند این را کودتا بخوانند با نخوانند، اما چیزی که مصر اکنون دارد مبارکایسم بدون مبارک است.