بررسی تبلیغ شرکت در انتخابات

انتصاب حسن روحانی به مقام ریاست جمهوری ایران باعث شور و شعف زیادی در بین فرصت طلبان شده است. آنها به خیال خود حکومت را وادار به عقب نشینی کرده­اند و پیروز از میدان خارج گشته­اند. البته من سران جریانات فرصت طلب که بعضا آگاهانه به ارتجاع خدمت می کنند را از کسانی که فریب آنها را می خورند جدا می کنم و در این نوشته به بررسی تبلیغاتی که مردم عادی را به رأی دادن ترغیب می کنند خواهم پرداخت. اگر بخواهیم تبلیغات فرصت طلبان و نوکران ارتجاع به منظور کشاندن مردم عادی به پای صندوق رأی را خلاصه کنیم به فلوچارت زیر می رسیم :

بر این اساس چنین به مردم القا می شود که رأی دادن در بدترین حالت ممکن همان نتیجه رأی ندادن را دارد ولی چنانچه به هر دلیلی تقلبی صورت نگیرد، رأی دادن به اصلاح وضع موجود یا جلوگیری از بدتر شدن اوضاع خواهد انجامید. با اینکه این روند در نگاه اول امری بدیهی و ساده به نظر می رسد، اما هم بررسی دقیق و هم تجربه بر روی مفروضات و نتایج چنین تبلیغات عوامفریبانه­ای خط بطلان می کشند.

قبل از همه چیز باید اشاره کرد که در این تبلیغات مردم چیزی شبیه به چهارپایان اهلی فرض شده­اند که کاری نمی توانند بکنند جز اینکه شاید، در صورتی که به ایشان اجازه داده شود، چوپان خود را انتخاب نمایند. گویا انتخابی جز «اصلاح طلبی» و «اصول گرایی» موجود نیست و فقط این دو گرایش حق و امکان به دست گرفتن قدرت را در اختیار دارند. باید گزینه خوب را نادیده گرفت تا از ترس گزینه بدتر، به گزینه بد رضایت داد.

این فرض که انتخاب یک اصلاح طلب به اصلاح وضع موجود ختم خواهد شد غلط است. چطور می توان نتیجه گرفت که اگر فرد مورد حمایت جناح اصلاح طلب (هر چند مثل روحانی خودش اصلاح طلب نباشد) انتخاب شود، وضع موجود اصلاح خواهد شد؟ اگر کسی توان استدلال نداشته باشد، قاعدتا می بایست از دور قبلی حکومت هشت ساله اصلاح طلبان درس می آموخت. آنها در دوره 84 – 1376 نه تنها امکانات بیشتری در اختیار داشتند بلکه در مقایسه با زمان حال، ثابت قدم تر نیز بودند. چه کسی در آن زمان فکر می کرد که «عالیجناب سرخپوش» سابق به قهرمان اصلاح طلبی تبدیل شود؟ به علاوه تعریف ما از «اصلاح وضع موجود» چیست؟ طبیعتا هر کسی بنا به منافع شخصی و طبقاتی اش تعریف خود را از اصلاح و بهتر شدن وضع موجود دارد. یک تاجر که با واردات روزگار می گذراند، با ورشکستگی صنعت و کشاورزی ایران، خوشحال شده و اصلاح را باز شدن درهای کشور به روی کالاهای خارجی تعریف می کند. برای وی مهم نیست که کارگران بیکار شوند و بدون درآمد بمانند. او فقط از آزادی سیاسی برای کسانی که از سیاستهای نئولیبرالی دفاع می کنند حمایت خواهد کرد و در مقابل طرفدار سرکوب اتحادیه­های کارگری و سازمانهای سیاسی چپ خواهد بود. پس اگر در دور قبلی حکومت اصلاح طلبان میلیونها کارگر از شمول قانون کار خارج شدند، کارگران معترض در خاتون آباد به گلوله بسته شدند و کارگران را به دلیل تهیه جدولی از مایحتاج زندگی شان که نشان می داد با حقوق دریافتی شان تناسبی ندارد به «اقدام علیه امنیت ملی» محکوم و زندانی نمودند، این امر نشانگر ماهیت طبقاتی اصلاح طلبی و بی ربطی این نوع «اصلاحات» به منافع اکثریت مردم ایران که کارگر و زحمتکش می باشند است. این اکثریت کارگر و زحمتکش نه تنها نفعی از این «اصلاحات» نخواهند برد بلکه چنانچه به صورت ناآگاه و پراکنده رها شوند، می توانند قربانی تبلیغات عوام فریبانه جناح اصول گرا گردند و برای مقابله با اصلاحاتی که هدفش پر کردن جیب مشتی انگل از طریق کار و زحمت آنان است، به جناح اصول گرا که تظاهر به مستضعف پناهی می کند رأی دهند.

شخصی که به خیال اصلاح شدن وضع موجود به اصلاح طلبان رأی می دهد، در مقابل سیاستهای مرتجعانه و ضد مردمی اصلاح طلبان چکار می تواند بکند؟ وی چاره­ای نخواهد داشت جز اینکه از کارگران بخواهد در مقابل پایمال شدن حقوقشان، خارج شدن از شمول قانون کار، به گلوله بسته شدن، زندانی شدن همکاران مبارزشان و غیره سکوت کنند. چنین «روشنفکری» باید از این جنایات حمایت یا در مقابل آنها سکوت کند، به امید اینکه روزی اصلاحاتی انجام شود. البته معلوم نیست چگونه می توان از حکومتی که به خواستهایی چنین ابتدایی و پیش پا افتاده نظیر اینکه از سلاحهای جنگی علیه کارگران استفاده نکند، کارگران را از شمول قانون کار (که علیرغم اینکه بیشتر به نفع سرمایه داران بود ولی برخی امتیازات ظاهری در آن به نفع کارگران به رسمیت شناخته شده بود) خارج نکند، جلوی «لباس شخصی»ها بایستد و … تن در نمی دهد انتظار اصلاحات داشت. آیا از نقطه نظر «روشنفکر» خواستهای اقتصادی و سیاسی جدا از هم هستند و می توان آزادی سیاسی را بدون برآوردن نیازهای اقتصادی اکثریت عظیم جمعیت به دست آورد؟ بدیهی است که کوچکترین آزادی سیاسی به فوران همین خواستهای ابتدایی که برای سالها سرکوب شده بودند خواهد انجامید و در نتیجه حکومت اصلاح طلبی را که آنها را سرکوب کرده به کنار خواهد زد. بنابراین حکومت اصلاح طلب نه تنها توجهی به چنین خواستهایی نخواهد کرد بلکه برای حفظ خود چاره­ای جز ادامه سرکوب آنها نخواهد داشت. به علاوه نمی توان پیشینه جریان اصلاح طلب را فراموش کرد. کسانی که در دهه 1360 در ایران حمام خون به پا کردند، مسئول طولانی شدن جنگ هستند و آدم کشان خود را جهت ترور به خارج کشور اعزام کردند، می دانند که کوچکترین آزادی سیاسی به افشای این جنایات و سعی در به محاکمه کشیدن عاملین آنها می انجامد. بنابراین چه دلیلی دارد که جریان اصلاح طلب با اعطای آزادی به مردم، دست به خودکشی بزند؟

آن «روشنفکر» که خیال و واقعیت را به هم آمیخته تا از جریان اصلاح طلب انتظار اصلاحاتی واقعی به نفع مردم داشته باشد، در خیال خود آزادیخواه و در عمل نوکر استبداد خواهد بود. با هر حرکت مردم در جهت کسب آزادی سیاسی و عدالت اقتصادی در چارچوب جامعه سرمایه داری ایران، خواستهای مردم در تضاد با دولت اصلاح طلب قرار خواهند گرفت و آن دولت چاره‌ای جز سرکوب نخواهد داشت. اگر «روشنفکر» مورد بحث در این نزاع طرف مردمی که با خواستهای خود پیش آمده­اند را بگیرد دیگر حامی اصلاح طلبان حکومتی نخواهد بود و اگر به حمایت از دولت اصلاح طلب ادامه دهد، نتیجه عملش به همان چیزی منجر می شود که مخالفین اصلاح طلبی را بدان متهم می نمود یعنی حفظ وضع موجود یا بدتر شدن اوضاع. این «روشنفکر» نوکر استبداد ناگزیر باید مردم را دعوت به سکوت و پرهیز نمودن از طرح خواستهایشان نماید، بر جنایات دولت مورد حمایتش سرپوش گذارد، علیرغم هر جنایت و فسادی از آن حمایت کرده و در دور بعدی انتخابات نیز رأی را به نفع همان دولت به صندوق اندازد.

نه تنها این فرض که انتخاب شدن اصلاح طلبان به اصلاح وضع موجود می انجامد باطل است بلکه خود این فرض که در صورت عدم تقلب اصلاح طلبان پیروز هر نوع انتخاباتی خواهند بود نیز غلط است. همه شواهد و قرائن نشان می دادند که در این دوره برخلاف قبل، تقلب به نفع نامزد مورد حمایت اصلاح طلبان صورت گرفته.* همه به یاد دارند بعد از دوم خرداد 1376 پس از اینکه مشخص شد دوم خردادیها نه خواست و نه توان متحقق ساختن وعده‌هایشان را ندارند، بلافاصله ریزش پایه اجتماعی ایشان آغاز گشت و کار به جایی رسید که توده دانشجویان بر علیه خاتمی شعار می دادند. اصول گرایان در مواردی توانسته­اند بدون نیاز به تقلب حکومت را به چنگ آورند. اگر کسی وارد بازی انتخابات رژیم شود ناگزیر باید قوانین این بازی را بپذیرد. از جمله این قوانین این است که ولی فقیه داوران را منصوب کرده، می تواند از شرکت هر فردی که او را مزاحم بداند به عنوان نامزد جلوگیری کرده و حتی از تنفیذ کردن مقام کسی که با رأی مردم انتخاب شده خودداری نماید. بنابراین خامنه­ای در سال 1388 هیچ اجباری نداشت که آراء مردم را دستکاری کند. وی از لحاظ قانونی محق بود که علیرغم رأی مردم، از تنفیذ مقام به نامزد اصلاح طلبان امتناع کند. بنابراین اگر وی ترجیح داده بجای رد کردن مستقیم، با دستکاری آراء فرد مورد نظر خود را از صندوق بیرون بکشد، اشکال کار وی تا جایی که به قوانین این بازی مربوط می شود، در شکل عمل است نه محتوی. او این اختیار را دارد که فردی را رد کرده و مقام را فقط به فرد مورد علاقه­اش تنفیذ نماید، حالا اینکه شکل عمل او برخلاف قوانین بوده، به این وجه نافی این واقعیت نیست که وی توانایی انجام قانونی همین عمل را به شکل دیگری داشته است. پس نهایت انتقاد دید اصلاح طلبانه به عمل وی می تواند نسبت به شکل انجام عملش (دستکاری در آراء) باشد و نه اصل عملش (انتصاب فرد مورد نظرش) که اختیار قانونی آنرا داشته است.

البته کمونیستها مخالف هر نوع اصلاحاتی نیستند ولی فرق اساسی ایشان با اصلاح طلبان این است که نه برای آنچه حصولش در چارچوب رژیم موجود غیرممکن است و تبلیغ امکان پذیر بودنش خاک پاشیدن در چشم مردم است، بلکه برای آنچه امکان پذیر است مبارزه می کنند و در همان حال، هرگز هدف نهایی یعنی شکستن چارچوب رژیم موجود و برپا کردن حکومت کارگری و دمکراتیک را از یاد نمی برند. برای مثال مسائلی نظیر افزایش دستمزد، قانون کار عادلانه تر، بیمه بیکاری، امنیت و بهداشت محیط کار، کاهش تبعیض جنسیتی، فراهم ساختن امکانات آموزشی کافی و شایسته برای همه کسانی که در سن تحصیل هستند، فراهم کردن دسترسی آسان و ارزان همه آحاد مردم به بهداشت و درمان ارزان، اقدامات فوری برای کاهش اعتیاد، فحشاء، جنایت و … را در نظر بگیرید. اینها مسائلی هستند که حداقل تعدیل آنها در چارچوب رژیم موجود امکان پذیر است و در خیلی از کشورهای سرمایه داری تا حدودی حل شده­اند. کمونیستها برای این مسائل برنامه دارند و حل آنها را به آینده­ای دور و نامعلوم موکول نمی کنند ولی وقتی پای همین مسائل ساده به میان کشیده می شود، فرصت طلبان و دروغگویان «اصلاح طلب» نه تنها برنامه­ای برایشان ندارند بلکه خود مسبب و حامی این نابسامانی ها هستند. برنامه­ها برای اصلاحات واقعی و ممکن دورانداخته می شوند تا وعده اصلاحاتی موهوم و ناممکن در آینده­ای دور و نامعلوم به خورد مردم داده شود. وقتی هم که مردم از وعده و دروغ خسته شدند و دیگر حاضر نشدند با رأی دادن، به دست خود سند اسارتشان را امضا کنند، تقصیر بازگشتن اصول گرایان به قدرت به گردن تحریم کنندگان انداخته می شود که تحقق یوتوپیای موعود را به تأخیر انداخته­اند! این است منطق «اصلاح طلبی» دروغین و فرصت طلبان و جنایتکاران حامی اش.

مبارزه برای اصلاحات جزئی مستلزم استقلال از مدعیان دروغین اصلاح طلبی است که در مقابل خواست اکثریت مردم برای اصلاحات واقعی می ایستند. چنین مبارزه­ای به افزایش آگاهی و تشکل مبارزان می انجامد، برخلاف حمایت از اصلاح طلبان که مستلزم سکوت و انفعال در مقابل اقدامات ضد مردمی و ارتجاعی مدعیان اصلاحات موهوم و حمایت بی قید و شرط از آنان با این توجیه که قطع حمایت منجر به قدرت گیری اصول گرایان می شود، است. مبارزه برای اصلاحات واقعی تنها مبارزه‌ای است که ظرفیت جذب کردن اکثریت عظیم مردم عادی صرف نظر از جنس، مذهب و ملیت را دارد و در ادامه خود به ناچار به تقابل با کلیت حکومت جمهوری اسلامی می انجامد. چنین مبارزه‌ای در حد همان خواستهای جزئی متوقف نخواهد شد و با برداشتن هر قدم راه را برای گسترده تر شدن خواستها هموار خواهد نمود و به هدف نهایی نزدیک تر خواهد شد.

تنها مبارزه‌ای که متکی بر توده مردم و در جهت خواستهای آنها باشد قادر به پیروزیست. رد نمودن این مبارزه و دخیل بستن بر کسانی که خود سالها در فساد و جنایت دست داشته‌اند، صفت مشخصه سیستمداران فرصت طلب و دروغگو است که مدعی می شوند چنانچه مردم پشت سر چند نفر مفسد و جنایتکار به راه بیافتند و هورا بکشند، اصلاحات تحقق خواهند یافت.

ف. گ.

30/3/1392


* به این موضوع در نوشته قبلی با عنوان «قربانیان تقلب دیروز از تقلب امروز بهره می برند» پرداخته­ام.