نوشتۀ ژان میشل ورنوشه
ترجمه توسط حمید محوی
اینرسی سیستمیک
با طرح موضوع اینرسی سیستمیک با مفهومی اساسی روبرو هستیم که باید روی آن تأکید کنیم، با آگاهی به این امر که بررسی جوامع انسانی به زمینه ای از شناخت یعنی در زمینۀ فیزیک ماده قابل بررسی می باشد.
در مورد موضوع مرکزی ما در اینجا، یعنی اینرسی نظام جهانی، باید بگوییم که ساخت و ساز آن به شکلی تکوین یافته که خارج از وقوع یک مصیبت عظیم و فراگیر، هیچ موردی وجود ندارد که جهت گیری و طبیعت ساز و کار تحول یابندۀ آن را زیر علامت سؤال ببرد _ تغییر دهد. به این معنا که سیر تحولی آن بر اساس منطق اینرسی خاصی صورت می گیرد که رویکرد و جهت گیری آن خدشه ناپذیر و اجتناب ناپذیر است. در چنین وضعیتی، افراد بجز این که قایق خود را در امواج پر تلاطم به سوی ساحلی ناشناخته و یا بدتر از همه به سوی ساحل خیلی شناخته شده ای هدایت کنند، انتخاب دیگری نمی توانند داشته باشند. منطقی که از آن در اینجا یاد می کنیم تقریبا به شکل اجتناب ناپذیری به سوی رویاروئی جدیدی بین شرق و غرب حرکت می کند، ولی این بار به شکل رویاروئی مستقیم، و نه غیر مستقیم، و نه به شکلی که طی چهل و چهار سال جنگ سرد _ از 1947 تا 1991 _ دو جبهۀ جغرافیای سیاسی در صحنۀ نبرد در کشورهای جهان سوّم با یکدیگر مصاف دادند، مثل ویتنام، آنگولا، افغانستان…
بر این اساس و در تداوم این نظریات، در وهلۀ نخست باید دانست که نظام اقتصاد جهانی جزء جدائی ناپذیر انرژی (فسیلی یا هسته ای _ اورانیوم و توریوم) است، و چنین پیوندی یکی از سه یا چهار عنصر مقدماتی مهم در رابطه با منطق نظام سازمان دهندۀ روند جهانی می باشد که ما در این جا مورد بررسی قرار می دهیم .
این منطق سیستمیک ( نظامند) که ما آن را «منطق اینرسی» نامیدیم (22) بر این اساس است که هیچ تصمیم انسانی نمی تواند مانع حرکت و نتایج نهائی آن شود. در این چشم انداز، سیستم دارای سه زیر مجموعه است : نخست اقتصادی که به شکل فوق العاده ای رقابتی بوده و روبنای ایدئولوژیک آن نیز به عرصۀ معرفت شناختی الگوی سرمایه داری کلان محدود می شود، دومین زیر مجموعه جغرافیای انرژی، روبنای موتور اقتصادی، و سرانجام سومین زیر مجموعه، قدرت طلبی، روبنای حکومت یا تسلط یکجانبه تا پیدایش اقطاب قدرتهای نوین، به ویژه آسیائی. این سه زیر مجموعه که _ خارج از انتقادات و نفی _ تا کنون انسجام ساخت و ساز مناسبات بین المللی را تضمین کرده است، با ترکیب این سه زیر مجموعه «وحلۀ تاریخی» یک مفهوم مشخص را تشکیل می دهد، واقعیتی یگانه که با سه شیوۀ مختلف تظاهر می کند.
مختصرا در اینجا خصوصیات و ایدئولوژی مرتبط به این سه زیر مجموعه را یادآور می شویم : جغرافیای اقتصادی، جغرافیای انرژی و قدرت طلبی به عنوان ساخت و سامان نظام جهانی به شکلی که می شناسیم و آن را خواهی نخواهی زندگی می کنیم.
همسوئی : از روبناهای اقتصاد تا پایان تاریخ
سال های 70 دال بر چرخشی در تاریخ سرمایه داری بود که با تحول در سرمایه داری مالی آغاز شد که به تدریج _ ولی با شتاب، به همین علت باید آن را تحول بدانیم _ طی چهار دهۀ بعدی خود را از هر گونه الزام قانونی آزاد کرد. چنین امری با به کار بستن نظریات «آنارکو– سرمایه داری» (آنارشی – سرمایه داری) که توسط مکتب شیکاگو توسعه یافت و پدر خواندۀ این نظریات نیز نوبل میلتون فریدمن است که در بالا به این موضوع اشاراتی داشتیم. آیا در اینجا نیازی هست که به تفسیر آزاد سازی بازار، آزاد سازی قیمت ها، آزادی سازی قوانین و نتایج آن بپردازیم، زیرا در متن بحران عمومی «جهان مالی» رسانه های تخصصی یا عمومی به شکل گسترده به این موضوعات پرداخته اند.
این نظریه، و کارآیندی که از آن به عنوان روبنای ایدئولوژیک و رویکرد عینی بازارهای بورسی حاصل می آید از هر گونه بند و الزام اخلاقی رها بوده و بر این اساس است که ثروت اندوزی به هدف غائی و مستقل تبدیل می شود. یعنی وضعیتی که موجب بروز مجموعه ای از نتایج و تأثیرات انحرافی گردید که بی گمان در نیّت تصمیم گیرنده های سیاسی پیشبینی نشده بود _ کارتر، ریگان، تاچر، کلینتون، بوش، بلر _ که تنها خواهان به کار اندازی ماشین اقتصادی بودند. ولی در عمل تأثیر اتی در بر داشت، و متارکۀ معرفت شناختی بنیادی به استقلال سرمایه داری مالی و متارکه با سرمایه داری که متأثر از اخلاق پروتستانتیسم بود انجامید _ یا آنچه از آن در آداب و سنن و حقوق هنوز باقی مانده بود و ماکس وبر نیز در عصر خود آن را تحت اشکال نظریه پرداختی مطرح کرد(25). زیرا روشن است که جریان لیبرالیزاسیون مالی دورادور در آغاز قرن نوزهم گسترش یافت. بر این اساس «اخلاق پروتستانی» به تدریج نفوذ خود را از دست تا اینکه متارکه در سال های 70 در جهان سیاست به شکل قطعی صورت گرفت.
در اینجا، می توانیم به بررسی مناسبات بین وهلۀ جغرافیای سیاسی و وهلۀ تسلط بپردازیم که نظام اولترالیبرال در کلیت عرصۀ اقتصادی در درون و در حاشیۀ مناطق تحت نفوذ گسترش می دهد.
جامعه شناس و الهی شناس مکتب آزادی، میشل شویان(28)، استاد دانشگاه کاتولیک در سائوپائولو، در رساله اش تحت عنوان «انحراف توتالیتر در لیبرالیسم» که به سال 1991 منتشر شد می نویسد «خشونت ساختاری» همذات و همجنس و جزء جدائی ناپذیر لیبرالیسم اقتصادی است. چنین تمایلی را در نظریات میلتون فریدمن _ لیبرالیست به ویژه در کتاب مشهور او «سرمایه داری و آزادی» (1962) به روشنی می بینیم که طی آن تحت پوشش مؤثر سازی خردگرائی در آزادی سیاسی به نفع آزادی اقتصادی، فریدمن به شکل اساسی در پی قانونیت بخشیدن به آزادی تمام و کمال دوایر تجاری است.
و بجای اینکه داده های واقعیت کلی را خارج از هر گونه پیش داوری و پیش شرط ایدئولوژیک ترسیم کند، به سوی حذف آزادی های بنیادی نیل می کند، زیرا برای آن که جهان سوداگران از آزادی بهره مند شوند، می بایستی مردم را تحت سلطۀ کشانده و بی ثباتی را به عنوان جزء جدائی ناپذیر نظام به آنها تحمیل کند. بازسازی، تغییر مکان سرمایه ها، حذف صنایع، بیکاری، جنگ برای گسترش نفوذ و تسخیر مناطق.
به همین علت ایران باید تخریب شود.
وقتی اقتصاد جانشین سیاست می شود، پیامد آن فروپاشی دولت خواهد بود _ زیرا تنها نیروی موتور پیش برنده، جهان اقتصاد است _ و چنین تحولی است که به عنوان نظریۀ «پایان تاریخ» مطرح می گردد. حذف روبناهای دولتی به نفع تصمیم گیرنده های اقتصادی و مالی که از سوی دیگر همسوئی جالب توجهی با نتایج نظریۀ مارکسیستی را نشان می دهد که به شکل مشابهی، در چشم انداز هگلی به پایان تاریخ و به مرگ دولت می انجامد. برای اولترالیبرالیسم، فروپاشی دولت و حتی از بین رفتن آن یک شرط اجتناب ناپذیر است، به همان شکلی که در ماتریالیسم تاریخی مطرح شده، انحلال دولت هدف و نتیجه ای است که به شکل همگون و بر اساس منطقی ساختاری انعطاف ناپذیر مطرح می باشد(29).
سرانجام، ممکن است در کنار هم قراردادن این دو نظریه که در دو قطب مخالف یکدیگر واقع شده است اغراق آمیز و یا تحریک آمیز بنظر رسد…ولی با این وجود! ایدئولوژی های سوسیالیسم انقلابی و لیبرالیسم، در بینش یکسانی از انسان و جامعه ریشه دارد، بینشی کاملا ضد سیاسی و متضاد در رابطه با انسان شناسی ارسطوئی : یعنی «انسان گرگ انسان است» نزد توماس هابز به عنوان شاگرد افلاطون که «حیوان سیاسی» _ اجتماعی _ را نفی می کند.
بر اساس نظریۀ جنگ دائمی همه علیه همه است که سه قرن بعد ماتریالیسم دیالکتیک نظریۀ مبارزۀ طبقاتی را به عنوان موتور تاریخ مطرح می کند، سپس، به همین گونه، در فردای جنگ جهانی دوم با آغاز شکست ایدئولوژیک سوسیالیسم اصل موضوعه ای مطرح شد که بر اساس آن تشدید رقابت آزاد و اتحاد بازار به ارتقاء و تعالی دموکراسی و «پایان تاریخ» تحقق خواهد بخشید. چنین امری یک بار برای همیشه باید آزادی از قیومیت جهان سیاست را ممکن سازد، یعنی مرحله ای که «اولیگوپولیستیک»(فروشندگان محدود در بازار با خریداران بسیار مانند بازار اتوموبیل یا کامپیوتر) در جهان مالی اندک اندک پس از 1974 به آن دست خواهد یافت.
برای این دو ایدئولوژی، آزادی انسان تحت تأثیر واقعیت اجتناب ناپذیر فرآیند تولیدی از یکسو و نیروی بازار از سوی دیگر است. سوسیالیسم انقلابی و سرمایه داری لیبرالی دو نظام مختلف را تشکیل می دهند که توده ها به شکل مشابهی تابع الیگارشی بوده که قدرت مالی و سیاسی را در اختیار دارند. سرمایه داری انحصاری دولت برای کمونیسم و سهام داران بی وطن برای کهکشان اولترا لیبرال.
در هر دو مورد، «پایان تاریخ» را به ما اعلام کرده اند، به علاوه، یک امتیاز دیگر، یعنی پایان استثمار انسان از انسان، یا ارتقاء دموکراسی جهانی که نتیجه و حاصل بازار آزاد خود گردان توسط «دست نامرئی» است.
دیدیم چگونه رؤیای سوسیالیست حفظ شد و سپس به شبهه جزیرۀ گولگ انجامید و چگونه انحراف فکری که به آزادی کامل عاملان مالی انجامیده ، یعنی از طریق فروپاشی بی سابقۀ اقتصادهای به هم پیوسته و جهانی شده که پیامدهای مصیبتبار آن را احتمالا باید در آینده انتظار بکشیم.
با این وجود پیش از فروپاشی نهادهای مالی منهتن در سپتامبر 2008 و انهدام حباب رؤیای آمریکائی، به موازات یکدیگر قرار دادن دو الگو چندان روشن نبود، که البته از سوی دیگر، در چین کمونیست بخوبی در همزیستی به سر می برد، در نگاه اوّل در تضاد بنظر می رسند، ولی در واقع دو متغییر متضاد هستند، یکی نمایندۀ گزینش متمرکز قدرت الیگارشی، و دیگری تمرکز گریز، پراکنده، خودگردان در اشکال کلی مدیریت ظاهرا مشارکتی در امور عمومی و شرکت تجاری. ولی سرانجام، با همان نتایج : یعنی تمرکز بی بدیل ثروت و قدرت بین مشتی تصمیم گیرنده، خود سر–کراسی، میانجی گران و سوداگران.
پی نوشت
22) یک حرکت، یک انتخاب که موجب آغاز فرآیند خاصی می شود به خودی خود بر حسب حرکت اولیه گسترش می یابد و سپس بر اساس اینرسی پیش می رود : یعنی اصلی که در سفرهای بین سیاره ای می شناسیم. یک حادثۀ کوچک می تواند در عین حال طی آبشاری از تأثیرات وارد آمده ابعاد گسترده ای بیابد، یعنی موردی که آن را «واکنش زنجیره ای» می نامند، پدیده ای که در نظریۀ معروف به «هرج و مرج»(23) توسط ریاضیدان ادوارد لورنز(24) به سال 1972 مطرح گردید. در اینجا ما از عمل یا رویدادی حرف می زنیم که به عنوان منبع، ارتعاشاتی را منتشر کرده و تا زمانی که به مانع و حدی برخورد نکند به حرکت خود ادامه می دهد. موضوع مشخصا تمایل جبری را مطرح می سازد، ولی محدود است به زمان و مکان. سرمایه گذاری های عظیم دراز مدت در جستجو و بهره برداری از انرژی فسیلی در مکان های بیش از پیش مشکل (صخره و قیر شن، نفوذ در کف آبهای عمیق)، ساخت و سامان زیربنائی برای عملکرد جوامع صنعتی بر اساس نوع انرژی و در نتیجه وابستگی مطلق آنها به منابع انرژی موجب اینرسی فوق العاده در نظامی می گردد که محصور و زندانی انتخاب نوع انرژی بوده و متارکه نمودن با آن در کوتاه مدت ناممکن خواهد بود. سیاست دولت ها که از هر سو مشروط به چنین ضرورتی می باشد، امروز با مصیبت مواجه شده است. البته پارامتر انرژی تنها پارامتری نیست که برای درک سیر تحولی نظام جهانی ضروری می باشد.
Chaos 23)
Edward Lorenz24)
25) ماکس وبر در «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه داری» (1904-1905) نشان می دهد که مشخصا کلیساها و گروه های مذهبی پروتستان پاکدین (که در اصل به دلیل ایمانشان باید از مال جهان دوری جویند)، بیش از همه برای ثروت اندوزی بی صبری می کنند. به عنوان مثال، می توانیم از بنیاد لاس وگاس یاد کنیم که سنگ بنای تمام بلهوسی های مرتبط به بازی و قمار است و سر منشأ ایجاد گروه مذهبی مورمون می باشد. ماکس وبر می نویسد که چنین رفتاری «از هر گونه تمایل لذت گرایانه به دور بوده، اگر چه هدف کسب هر چه بیشتر پول است ولی چنین امری همواره در پیوند با خودداری از لذت های زندگی می باشد». و اضافه می کند «درآمد و کسب پول و ثروت به عنوان هدف غائی برای فرد آدمی مطرح می باشد و برای پاسخگوئی به نیازها نیست» و بر این اساس کسب ثروت با قطع نظر از پاسخگوئی به نیازهای مادی به هدفی مستقل تبدیل می شود. در واقع، در منطق پروتستان، موفقیت مادی نشان مرحمت الهی بوده، و به گزینش الهی نسبت داده می شود که شاخص های آن برای فرد آدمی قابل درک نیست. در این جا ما با مفهوم «تقدیر الهی» نزد ژان کلوین روبرو می شویم (مترجم : تقدیر یا سرنوشت مفهومی الهی شناختی است که بر اساس آن گوئی خداوند برای ابد و به شکل سرّی برای برخی زندگی ابدی تعیین کرده. نظریۀ تقدیر الهی به شکل تنگاتنگ در پیوند با بحث فلسفی مرتبط به جبر و ضرورت مطرح می باشد. «تقدیر مضاعف» نیز مفهوم دیگری است که معرف نظریۀ کلوینیسم به ویژه در مورد تقدیر الهی برای آنهائی می باشد که برای ابد محکوم هستند). موفقیت مادی در اینجا اجازه می دهد که نشان رحمت الهی بازشناسی گردد [برای کاتولیسیسم رح
مت الهی در عمل، در امور خیریه به عنوان مثال، ممکن می گردد عمل یعنی تجلی فعل و کلام الهی]. برای ماکس وبر سرمایه داری به مفهوم واقعی کلمه در قرن هجدهم به وجود آمد، یعنی وقتی که سنت اخلاقی پاکدینی پروتستان قوانین خدشه ناپذیر و روزه داری را در امور اقتصادی و مالی برقرار ساخت که موتور ایدئولوژی گسترش صنعتی را تشکیل می داد، که امروز با تهی شدن از این بعد ایدئولوژیک، سرمایه داری به تشکل نظامی انجامیده است که ثروت اندوزی هدف غائی را تشکیل می دهد ولی با اهداف دیگری که حاکی از ارضا و لذت فوری می باشد. با حذف خدا و الزامات الهی، وارد جهان ذهنی و واقعیت دیگری شدیم که با محیط زیست انسانی موجود در دوران شکوفائی جوامع صنعتی هیچ رابطه ای نداشت و به تدریج از محدوده هائی که قوانین مذهبی تعیین کرده بود فاصله گرفت. بر این اساس نظام جهانی به بازار مکاره ای تبدیل شد که ظاهرا به نحوی خاص روی محور نظریۀ ریاضی «فاجعه» قرارمی گیرد که ریاضی دان فرانسوی رنه توم (26) آن را پایه ریزی کرده است. در این مورد به بررسی های اریک کریستوفر زیمن(27) مراجعه کنید.
René Thom26)
Erik Christopher Zeeman27)
Michel Schooyans28)
29)مانیفست حزب کمونیست که به تاریخ 1848 منتشر شد، ابتدا با امضای کارل مارکس و به امضای فردریش انگلس، پایان تاریخ را اعلام می کند که می بایستی با انحلال دولت مصادف باشد. این نظریه از تفکر فیلسوف آلمانی هگل الهام می گیرد که او غایت تاریخ را در وضعیت حقوقی می دانست (در این جا استفاده از مفهوم وضعیت حقوقی فراتاریخی است، ولی میانبر مفیدی بنظر می رسد)، با این وجود تحقق چنین امری تنها پس از یک دورۀ استبدادی ممکن خواهد شد. این نظریۀ را مارکس و انگلس به شکل دیکتاتوری پرولتاریا که پیش از انحلال دولت باید تشکیل گردد مطرح می کنند. بر اساس نظریۀ مشابهی، فرانسیس فوکویاما (آمریکائی) در سال 1989 پایان تاریخ را با تحقق اوج دموکراسی جهانشمول اعلام کرد. نام فوکو شیما، عضو گروه پژوهشی نئو محافظه کاران در «طرح قرن نوین آمریکا»، غالبا در پیوند با نام میکائیل لدین مطرح می گردد که نظریه پرداز دموکراسی لیبرال و به قدرت رسیدن آن از طریق «هرج و مرج سازنده» است، در این صورت آنارشی همذات استبداد هگلی و دیکتاتوری پرولتاریا نزد کارل مارکس است. یعنی همان هرج و مرجی که شاهد تکوین آن در خاورمیانه و به همین گونه در جوامع خود مان هستیم که در کام جهانی سازی گرفتار آمده اند. که به دلیل سرمایه داری دولتی در نظام اشتراکی دموکراسی مردمی باشد یا بر اساس منطق تمرکز هیپرسرمایه داری در سطح جهانی، نتیجه همیشه یکی است : از بین رفتن تدریجی طبقۀ متوسط و تحول چشم گیر به سوی فقر عمومی در سطح توده های عظیم.