نوشتۀ ژان میشل ورنوشه
ترجمه توسط حمید محوی
در واقع همه چیز طی گذشت زمان و در دراز مدت روی می دهد (روی داده است). و دراز مدتی که در سطح دوران مدرن باید روی شتاب حوادث کنونی نیز حساب کند. میزان سطح زمانی ثابت نیست و شتاب رویدادها در برخی شرایط تاریخی در عبور از تنگه ها و تنگناهای تاریخی به شکل سر سام آوری شدت می یابد. در روزگار ما، یک دهه شاید معادل یک یا دو قرن در اعصار گذشته باشد و میزان سرعت بی وقفه در حال افزایش است. ژرژ دومزیل زبانشناس تاریخی و اسطوره شناس بزرگ فرانسوی چند سال پیش از درگذشتش در سال 1986 نوشته بود که «سقوط امپراتوری رم چهار قرن به طول انجامید، برای ما تنها 40 سال تمام شد». بهتر از این نمی توانیم زمان حاضر را خلاصه کنیم : متارکۀ ویرانگرانه عظیم با جهان سنتی، تحول در آداب و رسوم و شیوۀ زندگی، هرج و مرج سازماندهی شده، پیدایش فنون تحول یابنده در زندگی روز مره، مانند ارتباطات از راه دور توسط ماهواره، هوش مصنوعی، موزائیک شبکه های فردی یک قاره در رابطه با قارۀ دیگر و تحول در جهان مجازی و تشکل تخیلات جمعی بر سطح صفحۀ نمایشگر.
شتاب در تاریخ بشریت _ تجزیۀ آشکار و ترکیب اتفاقی _ که بهانۀ ایدئولوژیک «برخورد تمدن ها» را تشکیل می دهد، یعنی نظریه ای که با انتشار کتاب ساموئل هانتیگتون آمریکائی در سال 1996 رایج شد و در چشم انداز عرصۀ جغرافیای سیاسی موجب تمدید صف آرائی های متعدد در رویاروئی با جهان اسلام گردید. با این وجود عامل مذهبی _ به عنوان علت اصلی در ایدئولوژی شوک در برخورد تمدنها _ در آزمون نظریه دچار ریزش می شود. زیرا، ریاض و دوحه، پایتخت های اصولگرایان وهابیت، در خاورمیانه در پیوند تنگاتنگ با سرنوشت آمریکای پاکدین می باشد، و همین امر به روشنی نشان می دهد که مدرنیته و سنت قویا می توانند در همزیستی به سر برند، به ویژه در زمینۀ تجارت هیدروکربور، تجارت اسلحه، «کریگشپیل» (بازی جنگ به زبان آلمانی) و جنگ جایگاه ممتازی را نزد طرفین احراز می کند.
از دیدگاه واشینگتن، مقاومت جوامع سنتی که اندک اندک طی قرن بیستم به دولت ملت تبدیل شد، با توجه به ساختار کهن چنین جوامعی برای گشایش کامل و بی قید و شرط تجارت بین المللی و دسترسی آزاد برای عاملان و سرمایه گذاران جهت بهره برداری خردمندانه _ و اکنون به شکل دراز مدت _ از عناصر بالقوۀ جغرافیائی و منابع طبیعی و انسانی، که این و یا آن منطقۀ برای منافع اقتصادی یا جغرافیای سیاسی عرضه می کند، به مانع تبدیل شد.
در چنین چشم اندازی، حتی مفهوم «ملت» نیز در رابطه با مبادلات آزاد تجاری در تضاد قرار می گیرد، یعنی مناسباتی که بخاطر آن باید در و پنجره ها برچیده شود. سیاست توپخانه _ (که در گذشته توسط دریادار متیو کالبریت پری علیه توکیو در ژوئیه 1853 به اجرا گذاشته شد، تهدید با پرداخت هزینه که یک سال بعد به تاریخ 31 مارس 1854 به عهد نامۀ کاناگاوا انجامید و بر اساس مفاد آن به کشتی های بازرگانی آمریکا اجازه داده شد تا برای تدارکات در بنادر ژاپنی لنگر بیاندازند) _ دوباره راه اندازی شد و از این پس ب 52 و پهپادهای تهاجمی مرگبار هستند که انتقال و انتشار اندیشه های نیک را به عهده گرفته اند. روشن است که مسائل بازرگانی به شکل آشکار و ساده لوحانه جلوی صحنه نشان داده نمی شود، ولی ملاحظات بشردوستانه، آزادی زنان، حق خودمختاری برای اقلیت های قومی و مذهبی در اشکال فرصت طلبانه جایگزین شده و البته تمام این سیاست در مفاهیم «وظیفۀ کمک رسانی بشر دوستانه» و «حق مداخله» تعریف و خلاصه می شود.
سرانجام، نظریه ای که رویاروئی اجتناب ناپذیر بین فرهنگ ها و گروه های مذهبی را مطرح می سازد _ مسیحیت غربی، ارتدکس اسلاو، اسلام، کنفوسیانیسم، و غیره. _ به عنوان پیش فرض بدیهی اولیه، در واقع در پی قانونیت بخشیدن به تمام جنگ هائی است که انگیزۀ واقعی آن در خارج از هر گونه ایده آلیسم بوده و از پیش برنامه ریزی و هدایت شده است: یعنی جنگ هائی که انگیزۀ آن به اهداف نازلتر در زمینه های جغرافیای اقتصادی، جغرافیای منابع انرژی و سرانجام جغرافیای سیاسی باز می گردد.
ناسازگاری التیام ناپذیر تمدن ها، یعنی نظریه ای که بی گمان نه یک تقدیر مطلق بوده و نه دارای پایه و اساس و حقیقت علمی می باشد، و علاوه بر این در رابطه با چنین نظریه ای ممکن نیست بتوانیم بپذیریم که موضوع به تمدن هائی مرتبط می باشد که گوئی به انحراف کشیده شده و اکنون باید به راه راست هدایت شوند، تنها به این علت که به نظم جامعۀ مصرفی بی حد و مرز احترام نگذاشته و با کسب مال و اموال فناپذیر، یعنی اشیاء قابل تعویض و دور انداختنی به عنوان اوج شکوفائی زندگی مخالفت کرده اند! نه، شوکی که به شکل اغراق آمیزی شوک تمدن ها نامیده اند، جنگ های به وقوع پیوسته و جنگ هائی که در تدارک آن هستند _ از دیدگاه ما _ در تعلق الگوی جامعه ای است که طبیعتا خواهان کشورگشائی بوده و به عبارت دیگر طبیعتا امپریالیسم و زیاده خواه است.
سرانجام می توانیم بگوییم که، با الگوی آدمخواری در سطح سیاره، منابع، ملت ها و انسانها روبرو هستیم. البته، «نظام» بدون انسان هائی که با آن انطباق داشته باشند، و آن را ارتقاء داده و به خدمت بگیرند نمی تواند وجود داشته باشد، و باز هم البته باید بگوییم که در برخی مواقع با دقت و تلاش بسیار زیاد، و در برخی موارد به شکل شگرفی در فقدان رویکرد اخلاقی. می توانیم به چهره های نمادینۀ ریاکار این نظریه مثل بوش– بلر در انجام عملکردهایشان بیاندیشیم _ که انگلستان مردمی او را «بلیر»(18) می نامد که معنای آن به شکل تحت الفظی فرد «دروغگو» است _ راه اندازان جنگ علیه افعانستان و عراق بر اساس بهانه های دروغ…مانند «سلاح های کشتار جمعی» و یا اسطورۀ القاعده.
ولی این نظام به طور مشخص، فراسوی خوب و بد واقع شده و بر اساس طبیعت ذاتی اش فاقد اخلاق است. باید دانست که این نظام در روند پر قدرتی که راه اندازی کرده، برای شکل دادن افراد در قالب های «مطلوب» و کشاندن آنها در پی خود زمینه را هموار می سازد. در چنین نظامی افراد از اندیشیدن معاف هستند و جائی برای تردید در حقانیت نظام وجود ندارد، و البته فرمانبرداریهایشان موجب ارتقاء و پاداش آنها خواهد شد. می توانیم بگوئیم که در مرحله ای خاص نظام به شکل مستقل به حیات خود ادامه می دهد و هیچ ابتکار عملی برای افراد باقی نمی گذارد، البته بجز یک حاشیۀ کوچک برای آنهائی که انزوای خودشان را ترجیح می دهند، بین [حاشیه نشینی، شکست، مخالفتهای بی سرنوشت و بی آن که چشم انداز وسیعی داشته باشند]، و [حصارهای سازشکاری و لختی (اینرسی) غول آسای سیستمیک].
و چنین امری همان کارکرد اجتماعی است که از دوران شکارگری عهد قدیم ، تهاجمات و جوامع غیر ساکن که هنوز با دنیای دهقانی و کشت بیگانه بودند به ارث رسیده است. سرمایه ها، به این علت که هیچ چیزی ابدی نیست، بر اساس خواستی که حداکثر بازدهی اقتصادی را هدف گرفته، آیا به ملخ هائی شباهت ندارند که پس از جویدن مزرعه، با برجا گذاشتن زمین سوخته به افق های دیگر به پرواز درمی آیند؟
الگوی برش بی قاعدۀ منابع طبیعی، قابلیت تولید فنی، در حدی است که می تواند ظرف چند نسل تمام ذخائر بیولوژیک و ژئولوژیک را که طی چهار صد میلیون نوع جاندار اولیه روی زمین به وجود آمده به پایان ببرد. یادآوری می کنیم که ذغال، نفت و گاز طبیعی منابعی هستند که در دورۀ ذغالین (دوران پالئوزوئیک ) تشکیل شده است، یعنی دویست میلیون سال پیش از پیدایش انسان خردمند (هومو ساپینس).
این الگوی اجتماعی در عین حال مخرب فرهنگ هائی است که تمدن آنها طی چهار یا پنج هزار گذشته شکل گرفته و با تجزیۀ فرهنگ های قدیمی جایگزینی بجز ترکیبات مجدد ناپایدار _ با از دست دادن تکیه گاه ها و جهت یابی _ در فتیشیم کالائی، جهان مأیوس کننده و مصرف فزاینده داروی های مسکن عصبی. چنین تحولاتی، با وجود چنین سطوح متفاوت فرهنگی بی گمان بی آن که مقاومتی صورت بگیرد ممکن نخواهد بود.
دولت–ملت، اگر چه در تمام عرصه های سیاسی و نظامی اخیر (اروپا، یوگوسلاوی، عراق) از هم گسیخته شده، ولی به عنوان الگو مقاومت می کند و مطمئنا آخرین حرفش را نگفته است. از این دیدگاه، ساختارهای دولتی ملت گرا که توسط دموکراسی بازار تخریب شده است خیلی از مرگ نهائی به دور بوده و مطمئنا در چهار چوب عناصر متعدد قومی– مذهبی که نظم نوین جهانی می خواهد بر گور دولت های شکست خورده(19) بر پا سازد، برای باززائی فراخوانده شده است.
فروپاشی جامعۀ توتالیتر اشتراکی، دموکراسی مردمی شرق، در عین حال به ما آموخت که تقدس نمی تواند به شکل دائمی از عرصۀ سیاسی حذف گردد که یکی از عناصر تشکیل دهندۀ اساسی آن است : خداناباوری در جوامع مصرفی ناتوانی خود را در ایجاد اخلاق پایدار و معتبر نشان داده است. در مورد ماتریالیسم کتاب مقدس نیز به تحقق طرح آسمانی در توفیق مادی تنزل یافته که پایه و اساس اولترا لیبرالیسم آنگلو–ساکسون را توجیه می کند و از مکتب الهی شناسی منشأ می گیرد که [ شکار ] را قانونیت می بخشد، خداوند آن فردی را که بتواند به هر وسیله ای غنیمتی را از آن خود نماید پاداش می دهد. در این مورد ما خوانندگان را به کتاب اعداد و کتاب یوشع در کتاب عهد قدیم مراجعه می دهیم.
بر اساس مشاهدات عینی، در سیل جریان های فعلی بر اساس منطق اجتناب ناپذیر به حرکت خود ادامه می دهند، و هیچ چیزی نمی تواند سیر ویرانگر جریان زمان را متوقف و یا مهار سازد. بی هیچ مانع طبیعی و انسانی از مسیر خود بیرون زده و به شکل سیل آسیا فراگیر می شود. به همین علت ایران، به عنوان مانع در مسیر سیل خروشانی که از مدرنیته بیرون زده است، تخریب شده و از سر راه برداشته خواهد شد، مگر این که خود به خود دچار فروپاشی شود _ یا تسلیم شود : تسلیم سیاسی کامل _ تحت تأثیر انقلاب رهبران از بالا و یا تحت تأثیر فشار غیر قابل جلوگیری خیابان.
از سوی دیگر، با آگاهی به این امر که زایمان تاریخ در درد و رنج و خشونت تحقق می یابد، به روشنی می بینیم که دموکراسی با «فورسپس» (20)در کشورهای «بهار عرب»، در تونس، مصر، لیبی یا یمن _ (بی آن که آنهائی را که نفسشان را در سینه حبس کرده و منتظر نوبت خود نشسته اند، مانند بحرین، الجزائر، و آنهائی که مانند عراق با استفاده از نیروی نظامی «آزاد» شده اند را به حساب بیاوریم) _ هیچ دلیلی ندارند که فکر کنند که این روند تغییر خواهد کرد و در عرصۀ سیستمیک مداخلات برای زیر علامت سؤال بردن عوامل دائمی و ثابت جغرافیای سیاسی از پیش تعیین شده توقفی به وقوع خواهد پیوست. یعنی سیاست جغرافیای سیاسی که در پهنۀ نقشۀ جغرافیائی و در مناسبات بین المللی تعیین کنندۀ انقلاب جهانی کنونی بوده و از سال 1945 با اعمال زور به پیش می رود. یعنی تحولی جهانفراگیر طی جریان طولانی مدت که تداوم و اعتبار آن، به عنوان نظریه و بازنمائی ساخت و ساز سیستم جهانی، هرگز طی نیم قرن گذشته نفی نشده است.
در نتیجه بر اساس منطق انکار ناپذیری، رویدادهائی که شاهد انکشاف آن هستیم ، تکرار خواهد شد. و این امر تا زمانی ادامه خواهد یافت که چنین منطق رویداد آسائی بر حسب تنزل قوا یا بر اساس واقعه ای مصیبت بار دچار انقراض گردد و سرنوشت جغرافیای سیاسی کاملا بر محور دیگری ساماندهی شود. علاوه بر این باید دانست که شکست ها و عقب نشینی های آمریکا در این شش دهۀ گذشت _ علی رغم شکست دردناک در ویتنام یا ورشکستگی در عراق _ موجب بی اعتباری چنین نظریه ای نخواهد بود. شکست بسیار در نبردها برای پیروزی بیشتر در جنگ. با این وجود «شکست» پر حاصل در تمام زمینه ها، به ویژه در زمینۀ فنی که بین ایالات متحده و مابقی جهان فاصله ایجاد کرده، سرانجام منطبق است بر تحولات عناصر تشکیل دهندۀ قدرت(21).
پی نوشت :
Bliar18)
19)فدراسیون یوگوسلاوی تجزیه شد و با از دست دادن مونتنگرو، کوزووو، گهوارۀ تاریخی اش را از دست داد. می دانیم که تقسیم عراق بین اهل سنت و شیعیان، که در مورد کردستان انجام گرفته، برنامه ریزی شده، به همین گونه در مورد سودان که سرنوشت آن از پیش رقم خورده و به شمال و جنوب تقسیم شده است. چنین طرح هائی برای لبنان و سوریه نیز وجود دارد، با این وجود باید دانست که تقسیم بندی هائی که بر اساس شاخص قومی و اقلیت های قومی، فرهنگی و مذهبی طرح ریزی می شود به تجزیۀ بی انتها می انجامد. تنها الگوئی که آزمون خود را پس داده، در تحلیل نهائی، مذاکرۀ اختیاری پیرامون خط مرزی بر اساس موانع جغرافیائی فیزیک یا منافع کاملا سیاسی است.
20)فورسپس، نوعی گیرۀ فلزی که به جعبۀ ابزار زایمان تعلق دارد.
21) ویتنام بی گمان از دیدگاه نظامی یک شکست تمام عیار بود، ولی به نظریۀ جغرافیای سیاسی ایالات متحده اجازه داد که به شکل معنی داری تحول یابد. عقب نشینی آمریکا از شبهه جزیرۀ هندوچین موجب طرح نظریۀ جزائر شد _ یعنی نظریه ای که جهان را به شکل جزیره در نظر می گیرد، از طریق فضای دریائی و اقیانوس، و به مثابه گسترش نظریۀ معروف به محاصره که در اطراف 1919 توسط جان مکیندر انگلیسی مطرح شد و هدفش جلوگیری از گسترش توتالیتاریسم اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود. با منتقل کردن به قلب فضای دریائی و لنگر انداختن در پایگاه جزیره ای ریملاند(مراجعه شود به توضیح شمارۀ 5 در بالا) نزد مکیندر و با عرضۀ ترکیب نوینی از نظریۀ محاصره و تعبیر آن به شکل تسلط بر دریا بر اساس نظریۀ آلفرد ماهان « سی پاور» (قدرت دریائی)، استراتژهای آمریکائی دریافتند که فنون مدرن، از جمله برد میان قاره ای در زمینۀ توان ضربتی، کنترل مؤثر مناطق قاره ای را از طریق فضای دریائی_اقیانوسی ممکن می سازد. نمونۀ این استراتژی را در مورد افغانستان در سال 2001 و عراق در سال 2003 می بینیم که توسط بمب افکن های استراتژیک ب 52 مورد حمله قرار گرفتند که از پایگاه دیه گو گارسیا در اقیانوس هند در فاصلۀ 5300 کیلومتری به پرواز درآمده بودند.