ژان میشل ورنوشه
ترجمه توسط حمید محوی
بخش 1
27 می 2013
ژان_میشل ورنوشه نویسنده، منتقد، روزنامه نگار تجسسی و جغرافیای سیاسی شناس فرانسوی 6 سپتامبر 1947 در پاریس در محلۀ بلویل به دنیا آمد. او در «بلگوسفر» خوانندگان زیادی دارد. کتاب حاضر، «ایران، تخریب ضروری» در بهار 2012 نوشته شده است. ورنوشه پیش از این کتاب «اسلام انقلابی» را به همکاری ایلیچ رامیرز سانچز به سال 2003 منتشر کرد. در مورد زندگینامۀ او می توانیم یادآوری کنیم که او نوۀ لئون گوستاو ورنوشه یکی از اعضای بنیانگذار حزب کمونیست فرانسه طی 25 دسامبر 1920 است، پس از چند بار مسافرت به اتحاد جماهیر شوروی، خیلی زود پشت صحنه را دید و از حزب کمونیست فاصله گرفت. ژان میشل ورنوشه نوۀ دکتر پل کامو، پزشک بی نوایان است که در خیابان جمهوری در لیلاس فعالیت می کرد.
پیشگفتار مترجم
در اینجا بر آن هستم تا بجای معرفی کتاب چنان که در سنت پیشگفتار نویسی وجود دارد، از انگیزه های شخصی خودم برای انتخاب چنین کتابی از بین تازه های انتشارات فرانسوی مطالبی بنویسم.
نخستین انگیزۀ من برای انتخاب چنین کتابی، همان گونه که احتمالا می توانید حدس بزنید به عنوان تحریک آمیز کتاب بازمی گردد : «ایران، تخریب ضروری».
با این وجود انگیزه های دیگری نیز برای ترجمۀ این کتاب وجود داشت که به موضوع و طرح گاهنامۀ هنر و مبارزه و وبلاگهای دیگر من مرتبط می باشد، به ویژه در رابطه با میان فرهنگی ایران _ خاصه میان فرهنگی ایران و فرانسه. از دیدگاه من، این میان فرهنگی با همکاری اپوزیسیون های ایرانی از مدتها پیش، حتی از دوران رژیم سابق تا امروز در وضعیت ابتذال آمیزی به سر می برد، و هیچ آلترناتیو فرانسوی و یا ایرانی نیز در چشم انداز دیده نمی شود که بخواهد این وضعیت نامطلوب را تغییر دهد، و به آب راکدی تبدیل شده که طی دهه ها همچنان به حیات بی مایۀ خود ادامه می دهد، و می توانیم آن را _ همان گونه که ژان میشل ورنوشه در تعریف «سیستم جهانی» یا «نظم نوین جهانی» یا «بازار آزاد جهانی» مطرح می کند _ از تجلیات «اینرسی سیستمیک» بدانیم. در نتیجه، انگیزۀ من در فراسوی چنین فعالیت هائی ایجاد فاصله با گفتار و ترسیم چشم اندازهائی است که از محصولات آلترناتیو ساز اپوزیسیون های ایرانی در خارج از کشور بر می آید، که بی گمان در تبانی و تداوم رسانه های امپریالسم جهانی می باشد.
و باید اضافه کنم که تحت شرایط جهانی حاضر در رابطه با تهدیداتی که روی ایران تمرکز یافته، تصور نمی کنم بتوانم تفکیکی بین اپوزیسیون های ایرانی قائل شوم، حتی در برخی موارد که به رنگ سندیکائی و با دعاوی حمایت از منافع کارگران نیز آمیخته شده باشد. در این مورد یک مثال تازه شاید موضوع را روشنتر سازد، اخیرا ایملی دریافت کردم که حاوی «فراخوان سندیکاهای فرانسوی به حمایت از سندیکالیست های زندانی در ایران» بود و اعلام کرده بود که این تظاهرات «13 ژوئن 2013 در ژنو – مقابل دفتر سازمان جهانی کار _ سازمان ملل متحد» برگزار خواهد شد. نخستین پرسشی که در اینجا باید مطرح کنیم، این است که چگونه می توانیم به تظاهرات مدافعان حقوق کارگران ایرانی برای آزاد سازی «کارگران در بند» باور داشته باشیم، در حالی که گوئی دچار حافظۀ گزینشی شده باشند، فراموش می کنند که بخاطر قتل کارگران ماهر و متخصص ایرانی توسط سازمان های جاسوسی آمریکا اعتراض کنند؟ پرسش بعدی به امور مالی چنین تظاهراتی مربوط می باشد. می دانیم که برخی از ایرانیانی که در پاریس زندگی می کنند و یا در کشورهای دیگر(…) در این تظاهرات شرکت خواهند کرد _ یعنی افرادی که ظاهرا از نظر اقتصادی در شرایطی نیستند که بتوانند مخارج چنین سفرهای لوکسی را متحمل شوند. در نتیجه همیشه این پرسش هست که چنین پشتیبانی هائی از کارگران ایرانی از کجا تأمین مالی می شود؟ و از سوی دیگر بد نیست به یاد داشته باشیم که یکی از مشخصات چنین تظاهراتی _ در ژنو _ برای پشتیبانی از کارگران ایرانی در ایران، همواره این توهم را در افکار عمومی دامن می زند که گوئی کارگران اروپائی و خاصه ایرانیانی که در اروپا زندگی می کنند نیازی به حمایت «سندیکالیستی» ندارند و از تمام حقوق شهروندی در اروپا برخوردار بوده و از هیچ گونه تبعیضی رنج نمی برند. البته از سندیکای ث ژ ت می توانیم سپاسگذار باشیم که دست کم خبر خودکشی محمد بهرامیان (کارگر ایرانی که تحت تأثیر آزار روانی در محیط حرفه اش _ موزۀ لوور _ خودش را از عمارت موزه به پائین پرتاب کرد و در گذشت) را در یکی از مرتجع ترین سایت های ایرانیان در فرانسه به آگاهی ما رساند. در نتیجه اگر ساز و کار میان فرهنگی_حاکم در جبهۀ اپوزیسیون به تحریف هنر و سرکوب هنر و حذف موضوع آموزش هنری و حذف د
وکراتیزاسیون فرهنگ و هنر در متن میان فرهنگی ایران و جهان می انجامد، در عرصۀ سیاسی نیز می بینیم که این اپوزیسیون های ظاهرا متحد با کارگران و ظاهرا دموکراتیک و آزادیخواه و فداکار _ که از پاریس به ژنو _«شهر جاسوسان سیا…» _ می روند که برای آزادی سندیکالیست های در بند تظاهرات به پا کنند _ در پیوند با سیاست سرکوب و تبعیض در خود اروپا علیه کارگران خارجی به ویژه کارگران و شهروندان غیر اروپائی (غالبا جهان سومی ) همگام می شوند، و حضور «سازمان ملل متحد» نیز نباید ما را گول بزند. به این ساکنان پاریس که راهی ژنو شده اند پیشنهاد می کنم که در راه ژنو در هواپیما و یا قطار کتاب ژان_لو ایزامبر تحت عنوان «سازمان ملل متحد، خشونت انسانی» را همراه خودشان داشته باشند و نگاهی به محتوای آن بیاندازند. کدام سازمان ملل متحد؟ کجا بود سازمان ملل متحد وقتی در محاصرۀ عراق، تنها یک رقم آن 500000 مرگ و میر بین کودکان عراقی بود…سازمان ملل متحد در کدام گوری بود و هست که نمی بیند هواپیماهای رافال فرانسوی و اف 18 آمریکائی دائما زن و بچه های افغان را زیر بمباران هایشان به آتش می کشند. و همین برنامه را نیز برای ایران خواب دیده اند. و بیش از ده سال است که مستقیما و علنا سایۀ جنگ اتمی را بر جان و مال و زندگی مردم ایران گسترده اند، و همین افراد سخاوتمند و آزادیخواه که برای آزادی کارگران در بند، تظاهرات راه می اندازند، از سوی دیگر در سوریه از القاعده و سلفی مسلکان دفاع می کنند و برای ویران ساختن سوریه هورا می کشند، و به هر گونه نقدی که ماهیت جنایتکارانۀ بازار آزاد جهانی و نقش جنایتکارانۀ ایالات متحده و اروپا و شیخ قطری و نظایرشان را افشا کند، فورا اعتراض می کنند : «بشار دیکتاتور است». همان گونه که برای قتل بیش از 160000 نفر زن و بچه، پیر و جوان در لیبی هورا کشیدند و تجاوز امپریالیستی را در نشریاتشان به عنوان انقلاب علیه « قذافی دیکتاتور» معرفی می کردند. این اپوزیسیون های به اصطلاح کمونیست و چپ افراطی دو آتشه، مشخصا با طرح جملۀ «بشار اسد دیکتاتور است» در راستای سیاست رسانه دروغ های امپریالیستی حرکت می کنند. زیرا این جمله (بشار دیکتاتور است) به هرج و مرج و تخریب و کشتار امپریالستی رنگ انقلابی می زند، که گوئی «مبارزه» توسط انقلابیان پیشگام علیه رژیم دیکتاتوری انجام گرفته و از سوی دیگر اهداف جغرافیای سیاسی، اقتصادی و انرژی را _ به ویژه در رابطه با کشف جدید میادین گاز در سوریه و لوله های گاز ایران را که از عراق و سوریه عبور می کند را بفراموشی می سپارند که در واقع موضوع مرکزی تمام این سیاست جنایتکارانه است. در واقع اپوزیسیون های ایرانی بخوبی به این مسائل آگاه هستند ولی به قول معروف «مأمور معذور است». من امیدوار هستم که هم میهنان ایرانی من در اروپا بیش از پیش به ماهیت ارتجاعی و امپریالیستی اپوزیسیون های ایرانی پی ببرند _ حتی اگر با پرچم حزب کمونیست فرانسه و یا ث ژ ت سندیکای کمونیستهای فرانسه به میدان بیایند _ وضعیت احزاب کمونیستی اروپا به هیچ عنوان روشن نیست و هیچگاه نباید گول تبلیغات آنها را بخورند. هیچکس طرفدار زندانی کردن کارگران و یا شکنجۀ افراد نیست، هیچکس در مقابل مشکلات و ناعدالتی ها بی اعتنا نیست. ولی دشمنان ایران و دشمنان نوع بشر، یعنی بازار آزاد جهانی، لیبرالیسم به هرج و مرج، و به جنگ به عنوان بهترین نوع هرج و مرج نیازمند هستند، و تمام فعالیت های اپوزیسیون های ایرانی در غرب در همین راستا حرکت می کند. چنین وضعیتی مطمئنا برای آنهائی که خواهان فعالیت اجتماعی و مبارزۀ طبقاتی هستند، کار را دو چندان مشکل می سازد زیرا براحتی می توانند جذب توطئۀ امپریالیستی شوند. از سوی دیگر حضور امپریالیسم به عنوان فرمان هدایت کنندۀ اپوزیسیون ها، و حرفه ای شدن تظاهرات در ژنو یا در واشینگتن و در هر جای دیگری، موجب شده است که کلیت اپوزیسیون به انحراف کشیده شود، چون که اعتبار مبارزان اجتماعی، با توجه به حرفه ای شدن مبارزۀ اجتماعی و بودجه های پنتاگون، از این پس به آرمان انقلابی و سطح آگاهی و معلومات علمی و مبارز اجتماعی به عنوان پزوهشگر بستگی نداشته، و همین کافی خواهد بود که داوطلبان حرفه ای گوش بفرمان باشند، فرامین را تکرار کند و در زمان و مکان مشخص شده ای حضور به هم رسانند.
چنان که می دانیم به طور کلی فرهنگ بورژوازی به عنوان فرهنگ طبقۀ حاکم به شکل بنیادی – همانگونه که برتولت برشت نیز می گوید _ « فرهنگ ابتذال» است (در اینجا نمی دانم آیا ضرورتی نزد خوانندۀ احتمالی در اینجا برای توضیح این ابتذال وجود دارد یا نه) ولی در مورد بورژوازی کمپرادور (طبقه ای که در دوران استعمار در کشورهای تحت سلطه به وجود آمد) به عنوان طبقۀ حاکم ایران این ابتذال به حد اکثر می رسد. و باید دانست _ در هر صورت از دیدگاه من _ که اپوزیسیون های ایرانی به شکل کاملا متناقضی بارزترین نمایندۀ این طبقۀ بی مایه می باشد حتی اگر ظاهرا در قدرت نباشند _ به همین علت تقریبا تمام جریان هائی که در حال حاضر به اصطلاح به «اهل بلوا» تعلق دارند، جملگی ویروس های این طبقۀ مبتذل را باخود حمل می کنند. در مورد خصوصیات این طبقۀ [ابتذال حداکثر] می توانیم بگوییم که با هر گونه کار و خلاقیت و تولید خصومت آشتی ناپذیری دارد، و تجلیات خفقان آور چنین فرهنگی را ما به ر وشنی با اندک آگاهی می توانیم در تمام عرصه های زندگی روزمره مشاهده و تجربه کنیم. این فرهنگ ابتذال، امروز با تمایلات هژمونیک و سیستمیک نظام جهانی نام دیگری نیز پیدا کرده است، و آن را ناتوی فرهنگی می نامندکه امروز به شکل خطرناکی حتی در قالب و یا پوشش محافل کارگری و یا دفاع از این و آن در راستای «ایران، تخریب ضروری» فعالیت و حرکت می کند. علاوه بر این همان گونه که در بالا مطرح کردم، حرفه ای شدن عنوان «مخالف سیاسی» این ابتذال حداکثر را به ویژه در طیف ایرانیان خارج از کشور به شکل باز هم ناامیدکننده تری به سیر قهقرائی محکوم کرده است.
تلاش من همواره در بطن مبارزه و افشای [میان فرهنگی طبقات مبتذل در دوران جهانی سازی و اولترا لیبرالیسم _ ناتوی فرهنگی] که نزد اپوزیسیون های مزدور و خائن بازشناسی کرده ام، روی ضرورت ایجاد میان فرهنگی دیگری تکیه داشته و همواره بر آن بوده ام تا نشان دهم که میان فرهنگی دیگری نیز خارج از محافل قدرت و بودجه های میلیونی… ممکن می باشد. در نتیجه ترجمۀ چنین نوشته هائی مانند ژان میشل ورنوشه که به شکل رایگان، مثل تمام کتابهای دیگری که ترجمه کرده ام را می توانیم در چشم انداز مقابله با نظام جهانی و جریان های اپوزیسیون های ایرانی همگام با نظم نوین جهانی تعبیر کنیم.
[روی رایگان بودن کتاب تأکید می کنم زیرا به اعتقاد من با وجود انترنت دوران کتابفروشی به شکل سنتی به پایان رسیده – و یا باید به پایان رسد _ و تمام کتابهای موجود در کتابخانه ها و کتابخانه های مجازی باید از طریق انترنت و به شکل رایگان در اختیار همگان قرار گیرد، و نویسندگان و مترجمان و پژوهشگران در اشکال دیگری حقوق خودشان را دریافت کنند.
[در این مورد لازم به یادآوری می دانم که در راه مبارزه برای آزادی انترنت و آزادی دسترسی به میراث فرهنگی برای عموم، چگونه در اوایل سال 2013 واکنش دادگاه ایالات متحده و فشار مراجع قانونی منجر به «خودکشی»(؟) آرون سواتزر شد(1)].
در غیر این صورت انقلاب انترنتی مانند تمام تحولات فنی و پیشرفتهای دیگر در چنگال جهان تجارت به میراث طبقاتی تبدیل خواهد شد و تنها درسطح یک دستگاه تبلیغاتی تنزل خواهد یافت. یعنی اتفاقی که به تدریج و به شکل خزنده در شرف تکوین است. این موضوع را به سادگی می توانید در مارجعاتمان به منابع یوتوب تجربه کنیم و ببینیم که تا چه اندازه پرونده های سمعی و بصری موجود به گروگان تبلیغات تجارتی درآمده است. نه تنها به این دلیل که انترنت به سامانه های امنیتی و حراستی ضمیمه شده، بلکه به این علت که توده ها، فرد فرد آنها بیش از پیش از طریق رسانه ها (رادیو، تلویزیون، سینما، انترنت، و حتی تلفن شخصی و جعبۀ پست معمولی…) به تابلوهای تبلیغاتی برای جامعۀ مصرفی تبدیل شده اند. در نتیجه ما می توانیم مفهوم «دموکراتور» را (اصطلاحی که از تلفیق دموکراسی و دیکتاتوری در فرهنگ واژگان علوم انسانی رایج شده و ژان میشل ورنوشه هوشمندانه و سخاوتمندانه از آن استفاده می کند) در زندگی روزمره به سادگی تجربه کنیم. تحمیل این همه تصویر و ادبیات صوتی مبتذل تبلیغاتی و تجارتی به افراد، تلف کردن این همه وقت، و به گروگان گرفتن این همه منبع اطلاعاتی، اگر نامش دیکتاتوری نیست، اگر نامش «دموکراتور » نیست، پس نامش چیست؟
تأملات ژان میشل ورنوشه بسیاری از مسائل را در رابطه با نظم نوین جهانی _ نظام سرمایه داری _ روشن می سازد، و برای همگان آموزنده خواهد بود، با این وجود از دیدگاه من برای خوانندگان کنجکاوی که می خواهند بدانند چرا «تخریب ایران یک ضرورت جهانی است» دست کم دو هشدار را برای خواندن این نوشته ضروری می دانم.
ابتدا، برای پیشگیری از برخی واکنش های شتاب زده به ویژه نزد رفقای کمونیست خصوصا مدافعان استالین مانند رفیق ابراهیم شیری که از هم اکنون سرنوشت کمونیسم و ساختمان سوسیالیستی آینده را به شکل بی برو برگردی به جوزف استالین گره زده اند، باید بگویم که نویسندۀ ما در اینجا ژان میشل ورنوشه ضد کمونیست است، و من نیز برای نخستین بار است که یک نویسندۀ ضد کمونیست را ترجمه می کنم. با این وجود با کمی دقت به نوع انتقادهای او می بینیم _ می توانیم نتیجه بگیریم _ که انتقادات او خیلی به راحتی می توانست توسط یک فرد کمونیست مطرح شود. به عنوان مثال وقتی از تمرکز قدرت در دست یک عدۀ معدود حرف می زند. البته مقایسۀ نظریۀ مارکسیستی و نئو لیبرالیسم توسط ژان میشل ورنوشه احتمالا کمی اغراق آمیز بنظر می رسد و فکر می کنم که خود او نیز به این موضوع آگاه است. از دیدگاه من چنین مقایسه ای احتمالا به کمونیستها اجازه می دهد که به بهترین شکلی که می توانند در رویاروئی با انتقادات مطرح شده خودشان را به آزمون بگذارند. از دیدگاه من حملات او به نظام کمونیستی واقعا موجود در دوران شوروی به هیچ عنوان به تبلیغات ضد کمونیستی رایج در جبهۀ امپریالیستها شباهتی ندارد _ آفتاب آمد دلیل آفتاب _ زیرا او در این نوشته نظام سرمایه داری جهانی را افشا می کند و همان گونه که در بالا اشاره کردم کمونیست ها می توانند از انتقادات وارده برای تدارک برنامۀ آیندۀ آغاز ساختمان سوسیالیستی خودشان بهترین بهره برداری ها را انجام دهند.
نکتۀ دیگری که در تحلیل ورنوشه می توانم به عنوان هشدار برای خواننده این متن مطرح کنم، نوع نگاه او به مسائل است که یک نگاه ساختارگرا می باشد، و روند امور و نظم جهانی را خارج از سیطرۀ انسان معرفی می کند. به عبارت دیگر اگر چه سیستم را افشا می کند، و اگر چه از گروه اندکی حرف می زند که قدرت را بدست گرفته اند و از منافع خاصی دفاع می کنند، ولی شخصیت اصلی را خود سیستم می داند و نه طبقه. و علاوه بر این جای مبارزۀ طبقاتی و مقاومت ملت ها و جایگاه خود انسان به عنوان تصمیم گیرندۀ اصلی نیز خالی بنظر می رسد.
با این وجود نگاه ساختارگرائی که ورنوشه در این نوشته تدارک دیده است، می تواند تا حدودی بخشی از واقعیت را نشان دهد، و فکر می کنم نباید (ناعادلانه است و به نفع ما به عنوان پژوهشگر نیست) که با برچسب ساختارگرا، نظریه و با آن کتاب ورنوشه را کنار بگذاریم.
نوشته های ژان میشل ورنوشه جغرافیای سیاسی شناس، خیلی از مطالب رایج در جبهۀ به اصطلاح اپوزیسیون ایران در خارج از کشور و طیف لیبرال و گزارشات روزمره ای که ما در نشریات می خوانیم را از دریچۀ دیگری به ما نشان می دهد. و آرزوی من این است که تمام خوانندگان پس از خواندن این کتاب ابزار تازه ای برای تحلیل مسائل در اختیار داشته باشند و تفاوت ها را ببینند. به عنوان مثال موضوع اختلافات قومی و ملی یکی از مباحث دائمی می باشد. ورنوشه نشان می دهد که تا چه اندازه دولت های مستقل که در و پنجره هایشان را به روی بازار آزاد جهانی باز نکنند می توانند مورد تهاجم و تهدید قرار گیرند. و حتی اگر در و پنجره هایشان را نیز باز کنند، تغییری نمی کند زیرا که در هر صورت نیاز نظام جهانی به هرج و مرج و جنگ و ویرانی و آدمکشی _ برای تسلط بر منابع _ ممکن است که کشورها را به کام دیو ویرانگر _ اولترا لیبرالیسم آنگلوساکسون _ بکشاند،تماما از یک تمایل واحد الهام می گیرد که ژان میشل ورنوشه در بارۀ آن می نویسد : « درنده خوئی خونسردانۀ عاملان اقتصادی و بازارهای آزاد علیه هر گونه مانع قانونی»(ص 64 در متن اصلی و 39 در ترجمۀ فارسی). با این حساب می بینیم که به عنوان مثال، ورود برخی نامزدهای ریاست جمهوری در ایران که گوئی می توانند سرمنشأ تحول خاصی در وضعیت تهدیداتی باشند که روی ایران سنگینی می کند، با توجه به سرشت نظام جهانی، باور به آنها اندکی ساده لوحانه خواهد بود که به عنوان مثال ایرانی ها با ترمیم مدیریت و یا با تغییر سیاست در این و یا آن زمینه رفع تهدید کنند. تنها موضوعی که هیچ تردیدی در آن وجود ندارد، بر اساس نظریات ورنوشه، این است که استفاده از نیروی نظامی (در حال حاضر جنگ چریکی و سرّی نظیر آنچه در لیبی اتفاق افتاد و یا آنچه در سوریه در شرف تکوین است) برای تخریب و ایجاد هرج و مرج جهت تضمین تداوم حیات بازار آزاد جهانی و نظام نوین جهانی ضروری بوده و یک امر رایج بنظر می رسد.
در نتیجه این کتاب می تواند، چشم انداز دیگری را از دریچۀ دیگری برای ما باز کند و نشان دهد که هرگز و یا تقریبا هرگز در گفتار اپوزیسیون های ایرانی و یا حتی پوزیسیون ایرانی نمی توانیم بیابیم. به ویژه از این جهت که اپوزیسیون های ایرانی مانند روانکاوها که همواره فرد را جدا از جامعه در مرکز توجه خود قرار می دهند، و یا بهتر بگویم، تمام ناسازگاری ها و اختلالات را متوجه فرد و گذشتۀ او می دانند، و از دیدگاه آنها نظام اجتماعی هیچ عیب و ایرادی ندارد … _ و از نظام طبقاتی و پیامدهای روانی چنین وضعیتی برای افراد رفع مسئولیت می کنند _ اپوزیسیون ها نیز بر این اساس رویکرد مشابهی نسبت به جمهوری اسلامی ایران دارند، که ایران مقصر است، جنگ طلب است و نمی تواند خودش را با قوانین متعالی جهانی و غربی _ دموکراتیک _ تطبیق بدهد و این آنها هستند که می توانند به ضروریات جهان مدرن و پیشرفتۀ امروز پاسخ بگویند. در نتیجه هر موضوعی خارج از این بینش دوگانه و کاملا محدود، مردود اعلام می شود و وضعیت به شکلی است که رسما باید از اپوزیسیون های ایرانی در خارج از کشور بپرسیم که آیا ما از حق نشریۀ آزاد برخوردار هستیم یا نه _ بی آن که به همکاری با رژیم شکنجه گر…متهم شویم؟ آیا ما نیز حق داریم حقیقت را در مورد جهان پیرامونمان بدانیم؟
تحلیل ژان میشل ورنوشه، تا حدود خیلی زیادی می تواند توهمات ما افرادی که تحت تأثیر گفتار اپوزیسیون های ایرانی و رسانه های امپریالیستی هستیم را به شکل قابل ملاحظه ای متحول سازد.
«ایران، تخریب ضروری» به شکل قطعات کوتاه به تدریج منتشر خواهد شد. این کتاب در آینده احتمالا به یاری دوستانی که امکان فنی انتشاراتی در انترنت دارند در یک پروندۀ مستقل به شکل رایگان در اختیار علاقمند قرار خواهد گرفت.
پی نوشت :
1)آزادی انترنت و اصلاحات حقوق نویسنده : مرگ مضنون آرون سوارتز. نوشتۀ استفان لاندمن
15 ژانویه 2013. منتشر شده در گاهنامۀ هنر و مبارزه
http://g-honar-v-mobarze.blogfa.com/post/352
Jean-Michel Vernochet