زمانِ ما می رسد
به خون̊ تپنده،
به جان، هزاران نقدِ گزنده
که زبانِ ما به میان ره پیماید!
بر میزگِردهایِ خارج از ارادهی ما تدارکاتی،
و بر تریبون های آزاد وُ مردم̊ نوبتی
عجب
چه حلاوتی!
آقا، آیا نویت به ماست؟!
در تالارِ سازمانِ ملل
سینی به دست
خدمتِ جنابِ تریبون به دست
بطریِ آب وُ چای میگذاریم،
رفع تشنگی شود!
شاید از این سودا
قطره ای هم به آفریقا
اندک ذخیره ای برای فرودستان آسیا
جُل تکه تحفه ای هم، بهر آمریکا یا اروپا
اما پس چرا؟!
هرکدام به سخنرانی
در سازِ خود اند، به رقاصی
اما پس چرا؟!
این منِ قانع دست بر نمی کشد
از تکرارِ التماسی به واژه هایی مسکین!
سینی را بر میکشم
آقا، نشد، نوبت به ما؟؟
در مقابل مجلسِ نمایندگان!
برکناره ی وزارتِ کار وُ رفاه!
در پیشخوانِ هر فرماندار وُ استان دار!
به پیشگاه حضرت رئیسِ جمهوری یان!
جارو می زنیم، چای می آوریم، هر خدمتی می کنیم
خسته می شویم
ما نیز آدم ایم!
دست از کار که می کشیم
در ابتدا پلیس است
که می کشد
صفی در مقابلِ ما
پس کجاست نماینده ی ما؟؟
آی آقا، نشد، نوبت به ما؟!
در برابرِ زندان هاییم
نگویید که نمی دانید
چرایی حضور ما،
در اتوبوس های زندان! :
آخر مدتی پیش نماینده گانِ ما
به حیرت از مواجهه با نگاه های معترض ما
در راه صرفِ نهار وُ نماز
دستورِ حبسِ ما را همچون پیاز
بهر گشودگیِ اشتهاء
به کنارِ بشقابِ کباب وُ خاویار
نوش جان می کردند!
و این شد علت حضورِ ما!
درونِ زندان
باز پُرسنده بر آنیم :
آقا آیا اینجا، می رسد نوبت به ما؟؟
اما آقا فرموده است
فرو شویم در سلولها
تا به فردا!
فردا زمان
آقایان به هر دستگاه
به هر سیلی وُ لگد بر صورتِ ما
جوینده بر آنند
تا فرو نگذارند
بر ما
حق نمایندگی شان را!
و ما که عمری̊ سرخیِ صورت به سیلی کاشتیم
انگار جبرِ تاریخ بوده است؛
در همراهیِ ما
بهر آمادگیِ ما
در مقابله با رُبایندگانِ تاریخی ما!
پس چه باک
زمان ما می رسد
تا زبانِ ما به میان ره پیماید
همچون زمانِ ژاله ها
و هم رافِع̊ بر آن
شو خطرکُنان، دست در کُنان
پیچنده بر طومارِ نوبت دهندگان!