بابك پاكزاد
منتشر شده در نشریه مهرگان برای مطالعه بقیه مطالب مهرگان کلیک کنید
آيا چاويسم نوعي دولت رفاه است؟
براي چپ گرايان نسبت چاوز با سوسياليسم به امري چالش برانگيز بدل شده! تجربه چاوز ممكن است براي يك سوسياليست پر از علامت سوال باشد؛ اما از يك چيز مي توان اطمينان داشت ، اين كه سوسياليسم قرن بيست ويكم قرار است در محيط و شرايط قرن بيست ويكم نشو ونما كند و نه شرايط قرن بيستم. از اين رو، برچسبي نظير دولت رفاه كه بسيار بي مهابا به تجربه چاويسم مي زنند از موضوعيت ساقط است زيرا دولت رفاه محصول قرن بيستم و جهان دو قطبي بوده ، شرايطي كه ديگر موجود نيست. و اما مي توان از اقدامات رفاهي سخن گفت كه خود بورژوازي در قرن بيستم نه تنها متمايل به آن نبود بلكه در اولين فرصت تمام تلاشش را بكار بست تا تجليات آن را (حتي در قالب دولت رفاه) منهدم كند و تا حد زيادي موفق نيز شد.
مقاومت كارگران و ديگر اقشار زحمتكش براثر وجود اقدامات رفاهي دولت تحكيم مي شود. مانيك بانديوپادهاياي، نويسنده مشهور بنگالي در يك داستان كوتاه به نام ” چرا به زور نگرفتند و نخوردند؟” اين پرسش را مطرح مي كند: چرا در قحطي بنگال در 1943، بسياري از مردم در خيابان ها از بي غذايي مردند درحالي كه چند يارد آن طرفتر از مكان مرگشان، رستوران هاي پراز غذا و خانه هايي مملو از مواد غذايي وجود داشت؟ چرا آنها به اين مكان ها يورش نبردند و براي نجات جانشان اقدام به ربودن غذا نكردند؟ پاسخ وي مبني بر اين كه خود گرسنگي، اراده به مقاومت را پايين مي آورد از اعتباري عمومي برخوردار است. در صورتي كه كارگران از نظر موقعيت مادي در وضعيت بهتري قرار گيرند ، اراده به مقاومت نيز تحكيم مي شود و اقدامات رفاهي دولت در اين تحكيم سهم قابل توجهي دارد.
اين تحكيم اراده به مقاومت، به خودي خود، بخشي از روند گذار از ابژه بودن به سوژه شدن است. سوسياليست ها بايد از اقدامات رفاهي حمايت كنند ، نه فقط به اين دليل كه اين اقدامات انساني هستند، نه فقط به اين دليل كه چنين اقداماتي به سود زحمتكشان است، بلكه مهمتر از همه به دليل اين كه اقداماتي از اين دست اراده مردم به مقاومت را مستحكم مي كند و به فرايند تغيير آنها از ابژه ها به سوژه ها كمك كرده و بنابراين در روند تيز شدن مبارزه طبقاتي ايفاي نقش مي كنند. و به اختصار، از آنجا كه بورژوازي مي خواهد از اين امر جلوگيري كند، از آنجا كه مي خواهد مردم را در نقش ابژه بودنشان زنجير كند، از آنجا كه آنها را ضعيف، بي روحيه، پراكنده واتميزه مي خواهد، و از آنجا كه مي خواهد آنها را در روندهاي تكرار شونده كه نمي توانند فراسوي آن را ببينند ميخكوب نگه دارد، بصورت مداوم براي “پس زدن و عقب راندن” اقدامات رفاهي مبارزه مي كند.
پتانسيل مترقي موجود در اقدامات رفاهي از منظر سوسياليسم ، كاملا در تضاد با شكل گيري و دستور كار اوليه دولت رفاه قرار دارد كه پيش فرض اوليه اش حفظ و مديريت نظام سرمايه داري بود و نه گذر از آن و در حقيقت، چيزي نبود جز واكنش بورژوازي به آلترناتيو سوسياليستي. اما واكنش بورژوازي و آلترناتيو سازي در برابر سوسياليسم، مشمول نوعي عقب نشيني نيز بود واين عقب نشيني استخوان لاي دنداني بود كه بورژوازي مي خواست هرچه سريع تر از دست آن خلاص شود. دولت رفاه ناسازه اي بود كه در مقطعي از تاريخ بنا به ضرورت هاي بورژوازي شكل گرفت و ضرورتا يا بايد به سوسياليسم عروج پيدا مي كرد و يا توسط بورژوازي منهدم مي شد كه توسط بورژوازي تا اندازه زيادي منهدم شده و باقي مانده اش هم در حال انهدام است. پتانسيل مترقي موجود در اقدامات رفاهي ، در دولت رفا ه ( به خاطر دلايل شكل گيري و ماموريت آن) بالفعل نشد و از طريق ابزارهاي ديگر مهار شد اما اين پتانسيل مترقي كه در يك دولت مدافع نظام سرمايه داري(دولت رفاه) فروكوفته شد و كاركردي دگرگونه براي اين اقدامات رقم زد، در يك دولت ضد سرمايه داري با افق سوسياليستي بالفعل و شكوفا شد، ما به تمام و كمال مي توانيم شكوفايي پتانسيل مترقي اقدامات رفاهي را در ونزوئلاي امروز شاهد باشيم كه چيزي نيست جز كمك به تحكيم اراده به مقاومت و گذار زحمتكشان از ابژه به سوژه.
مالكيت خصوصي بر ابزار توليد را لغو كرديم با پس افتادگي آگاهي و مهارت توده ها چه كنيم؟
همواره فاصله اي ميان آگاهي نيروي پيشرو وتوده ها وجود دارد ، واقعيت امر اين است كه در سوسياليسم قرن بيستمي ،پيشرو برپس افتادگي آگاهي توده غلبه نكرد و اين پس افتادگي مهر خود را بر ساختار سياسي ، سازماندهي اقتصادي و… زد.
در كتاب گذري كوتاه بر زندگي ولاديمير ايليچ لنين آمده است: ” يك روز تعدادي از كارگران كارخانه، كه پست هايي در يكي از كميسارياها داشتند نزد لنين آمدند و درخواست كردند تا به آنها اجازه دهد به بهانه اين كه نمي توانند از عهده كارهاي محوله برآيند به سر شغل هاي سابق خود بازگردند. لنين به دقت حرف هاي آنها را شنيد، سپس گفت: من نيز هرگز رييس يك دولت نبوده ام، اما حزب و مردم اين شغل را به من سپردند كه بايد امانت آنان را پاس بدارم.توصيه مي كنم شما هم همين كار را انجام دهيد.”
فقدان آمادگي و كسب مهارت ها زير فشار بي امان دوول امپرياليستي ، رنگ خود را به ساختار سياسي و سازمان اقتصادي زد؛ و حتي واقعيت خود پيشرو را نيز تعيين كرد. نهايتا، ساختار و سازماني رقم خورد كه ديگر مولد آگاهي سوسياليستي دركارگران و زحمتكشان نبود، اگرچه اقدامات رفاهي براي زحمتكشان و كارگران حي و حاضر بود اما از مقطعي به بعد هيچ ارتباط ارگانيكي ميان اين اقدامات با آگاهي سوسياليستي (روند گذار كارگران و زحمتكشان از ابژه به سوژه و…) وجود نداشت.
آيا روايت بوريس كاگارليتسكي از واكنش كارگران به خصوصي سازي در شوروي را مي توان با هدف اقدامات رفاهي از منظر سوسياليستي كه همانا اراده به مقاومت و گذار زحمتكشان از ابژه به سوژه است همخوان دانست؟ با هم مي خوانيم:” در دوره خصوصي سازي حواله ها و بازتوزيع اموال كه در پي آن آمد، كارگران را فريب دادند و چاپيدند. اما به لحاظ اخلاقي آنها خود مسئول بخشي از اتفاقات پيش آمده بودند، زيرا به جاي ريختن به خيابان ها، اشغال كارخانه ها و مقاومت در برابر تصاحب كارخانه ها از سوي سرمايه خصوصي،خودشان حواله ها را پذيرفتند و در جلسات كلكتيوهاي كارگري درباره گونه هاي متفاوت خصوصي سازي به بحث پرداختند. كارگران در دهه ي 1990 نه مانند پرولترهاي آگاه، كه همچون مصرف كنندگاني تنگ نظر رفتار كردند.”
ما انتظار داريم اقدامات رفاهي در ” دولت رفاه” مصرف كنندگاني تنگ نظر پرورش دهد! و نه چنين اقداماتي در يك “دولت سوسياليستي“!
البته اين دو نقل قول تصوير ما از اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي نيست. ما به هيچ وجه نمي توانيم دستاوردهاي عظيم سوسياليسم قرن بيستم را براي بشر ناديده انگاريم اما از آنجا كه مخاطب اين مقاله منتقدان چپ چاوز هستند، فرض براين است كه دوستان اشراف كامل به اين دستاوردها دارند و نيازي به تكرار وجود ندارد. واينجا از آنچه محقق نشد سخن گفتيم. و باز همين جا تاكيد مي كنيم كه سوسياليسم قرن بيستم و قرن بيست و يكم محصول شرايط زماني و مكاني متفاوتند و در نتيجه جبرها و امكانات متفاوتي بر آنها حاكم است . بسیاری از منتقدان چپ چاوز ماجرا ی عدم الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید در ونزوئلا را مطرح کرده و سپس به سرعت ضمن ارجاع به اقدامات رفاهی دولت چاوز سریع شابلن های از پیش موجود را احضار می کنند و دولت چاوز را حداکثر یک دولت رفاه تلقی می کنند. در حالی که الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید برابر با سوسیالیسم نبوده و نیست. الغای مالکیت خصوصی بر ابزار تولید آن زمان نماد بی چون و چرای سوسیالیسم می شود که محصول عالی ترین مرحله آگاهی پرولتاریا باشد که طی مبارزه طبقاتی به آن دست یافته است. دولت چاوز یک دولت ضد سرمایه داری با افق سوسیالیستی است و نه یک دولت سوسیالیستی. گریگوری ویلپرت ، پروفسور جامعه شناسی که طی سال های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ در ونزوئلا زندگی کرده و استاد دانشگاه مرکزی ونزوئلا بوده می گوید: چاوز پس از انتخاب مجدد در سال ۲۰۰۶ خود را یک سوسیالیست نامید که درصدد ایجاد و نهادینه کردن جامعه ای سوسیالیستی در ونزوئلاست گرچه او پیشتر نیز در همین مسیر مبارزه می کرد اما در سال ۲۰۰۶ بود که برنامه ای تدوین شد، برنامه ای با جزئیات بیشتر برای دستیابی به این هدف.
چاویسم یک فرآیند است که در مقطع کنونی می توان آن را یک جریان ضد سرمایه داری با افق سوسیالیستی نام نهاد ( نه دولت رفاه و سوسیال دمکراسی) .
جیمز پتراس می گوید: آنچه هم اکنون روشن است، این است که ارزشهای سوسیالیستی باید در عمل آغاز شود و قبل از ظهور یک جامعه سوسیالیستی آموزش داده شود.سوسیالیسم یک فرآیند است نه یک واقعه: فرهنگ و ارزشها، تعاملی مداوم میان فرد و جمع در حوزههای چندگانه زندگی را در طول زمان شامل میشوند. ما همه، از درون جامعه سرمایهداری بیرون آمدهایم و همه با درجات کم و زیاد زیر تآثیر فرهنگ و ارزشهای سرمایهداری هستیم. مبارزات و جنبشها، فضاهایی هستند که درون آن ارزشهای سوسیالیستی فرا گرفته میشوند. امروزه این تحولات و مبارزات اجتماعی در جامعه، در مقیاس وسیع در درون فضاهای جنبشهای سیاسی و اجتماعی و جوامع جمعگرا به وقوع پیوسته است. فرآیند خلق یک جامعه سوسیالیستی، بلندمدت و چالش برانگیز است. اما الگوهای اقدام جمعی، همبستگی، شوراهای محل کار و برابری جنسی در تجربههای زندگی روزمره، با تمام ویژگیهای متناقضش دلیلی برای امیدواری است. ما تشنه اتوپیای سوسیالیستی چند متفکر نیستیم، بلکه خواستار جامعهای سوسیالیستی هستیم که برخاسته از کنشهای جمعی و ارزشهای عدالتخواهانهای که در مبارزات امروزمان تجربه میکنیم، باشد.
ما باید این موضوع را به رسمیت بشناسیم که تنها زمانی می توانیم بر فاصله آگاهی میان توده و پیشرو غلبه کنیم ، تنها زمانی می توانیم بر این پس افتادگی تعیین کننده غلبه کنیم که ارزش های سوسیالیستی همان طور که پتراس گفت در عمل آغاز شود و قبل از ظهور یک جامعه سوسیالیستی آموزش داده شود. و دولت ضد سرمایه داری با افق سوسیالیستی از طریق قوانین مترقی ، ارائه تسهیلات و ابتکار عمل هایی که اعتماد به نفس را به زحمتکشان باز می گرداند، از حاشیه به متن آوردن توده های زحمتکش در فرآیندهای اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی، و تیز کردن مبارزه طبقاتی و ارتقای آگاهی طبقاتی و مهارتهای آنها از طریق درگیر شدن در این مبارزه، در این مسیر گام برمی دارد. ویلپرت می گوید : مردم تا قبل از این هرگز به این وسعت بسیج نشده و به حرکت درنیامده اند. آنها حقیقتا احساس می کنند در این جریان سهمی دارند . مردمی که در Barrio ها ، در محلات فقیر نشین زندگی می کنند چنین احساس می کنند که بخشی از روند اداره کشور هستند و به همین دلیل به سادگی امور را رها نمی کنند ، اپوزیسیون نمی تواند بسادگی کنترل امور را دوباره بدست گیرد. من فکر می کنم اگر اپوزیسیون به قدرت رسد و تلاش کند ساختارهای نوین ایجاد شده را تخریب کند با مشکلات عدیده ای مواجه خواهد شد.
وقتی زحمتکشان صدای خویش را باز می یابند
گزارش کمیسیون اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین و حوزه کارائیب تایید می کند که ونزوئلا از طریق ماموریت های اجتماعی اش،فقر را تا ۵۰ درصد کاهش داده است.
هوگو چاوز،رئیس جمهور ونزوئلا ، اطلاعاتی پیرامون دستاوردهای اقتصادی و اجتماعی کشور و به ویژه کاهش فقر ارائه داد و به آمارهای کمیسیون اقتصادی استناد کرد.
رئیس جمهور ونزوئلا اظهار داشت“طی ده سال ما توانستیم میزان فقر را به نصف کاهش دهیم.” “کمیسیون اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین اشاره کرده است که از ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۰ میزان فقر در تعدادی از کشورهای آمریکای لاتین و حوزه کارائیب افزایش یافته است.”
رئیس جمهور چاوز توضیح داد “علی رغم این که فقر در کل به طور متوسط بین ۲۵ تا ۳۰ درصد کاهش یافته است ،مورد ونزوئلا به شکل عمیقی مورد تجزیه و تحلیل و بررسی قرار گرفته، زیرا این کشور آمریکای لاتین طی سال ۲۰۰۹ میزان فقر را بیش از پنجاه درصد کاهش داده است.”
چاوز اظهار داشت“هنگامی که در سال ۱۹۹۸ امور را به دست گرفتم، میزان فقر در ونزوئلا بالای ۶۰ درصد بود.” گزارش کمیسیون اقتصادی تحت عنوان پانورامای اجتماعی آمریکای لاتین و کارائیب در صفحه ۱۳ آورده است که در سال ۲۰۰۲ ،فقر در ونزوئلا به ۴۶٫۶ درصد رسید و در سال ۲۰۰۸ ،به ۲۷٫۶ درصد کاهش یافت.
طی دهه گذشته، فقر حاد از ۲۵ درصد به ۷ درصد کاهش یافته که یک تحول عمده بشمار می رود. کاهش میزان فقر نتیجه برخی استراتژی ها است که از سوی دولت ونزوئلا جهت مبارزه با محرومیت های اجتماعی بکار گرفته شده، که از جمله می توان به این موارد اشاره کرد: راه اندازی واجرای برنامه های اجتماعی با عنوان “ماموریتها” ،ترویج و پیشبرد امور شوراهای محلی و ملی کردن کمپانی ها که مسیر را برای فرصت های اشتغال هموار می کند.
چاوز در پرتو پیشرفت های اجتماعی چشمگیر کشور تاکید کرد” زمان ،زمان مردن نیست.زمان،زمان زندگی کردن و مبارزه کردن است،چرا که ونزوئلا بنا به گزارش کمیسیون اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین و حوزه کارائیب ۵۰ درصد فقر را کاهش داده ،ما در مسیر تکریم و محترم شمردن رهایی مردممان قرار داریم.”
گریگوری ویلپرت می گوید : از منظر اقتصادی یا اقتصادی اجتماعی – مهمترین مساله تبدیل ونزوئلا از نابرابرترین و نامتوازن ترین کشور به یکی از برابرترین و متوازن ترین کشورهای آمریکای لاتین است و در حقیقت برابرترین و متوازن ترین از نظر میزان درآمد. این یک دگرگونی کامل و اساسی است.اگر به آمارهای نابرابری درآمدی نگاهی بیاندازید ونزوئلا درست پس از کوبا از کمترین میزان نابرابری در آمریکای جنوبی برخوردار است. بنابراین تحولات بسیار مهمی در زمینه استاندارهای زندگی مردم به وقوع پیوسته.نکته بعدی فضای سیاسی است.تصور می کنم مهمترین تحول، دمکراتیزه کردن و مشارکت توده ها باشد . دمکراتیزه کردن حکومت و جامعه که در ابعاد گسترده ای از طریق اقداماتی چون تشکیل شوراهای محلی و کمون های روستایی، مشارکت مردم در برنامه های اجتماعی و ایجاد تعاونی ها و محل های کار خودگردان و ابتکاراتی نظیر آن صورت گرفته است.
آنچه اظهارات ویلپرت را برجسته می کند همزمانی دو عامل بایکدیگر است بالا بردن سطح رفاه و استاندارهای زندگی و متوازن تر شدن سطح درآمدها از یک سو و مشارکت در امور حکومت و جامعه با دمکراتیزه کردن و مشارکت توده ها از طریق ابزارها ، نهاد ها و قوانین ایجاد شده توسط دولت بولیواری.
و اما اهمیت چاویسم و درک ما از آن چیست؟ بجز مساله علاقه مندی و وظیفه انترناسیونالیستی، چرا باید نسبت به طرز تلقی نیروی چپ از چاویسم حساس باشیم؟ واقعیت امر این است که برای اولین بار در تاریخ، در یک کشور تک محصولی نفتی، دولتی آشکارا با ادعای چپ و به تعبیر من دولتی ضد سرمایه داری با افق سوسیالیستی ، حکومت را در اختیار دارد. چیزی که برای چپ ها در دیگر کشورهای تک محصولی نفتی در حد یک آرزو باقی مانده و بعضا بسیاری از این آرزو نیز بریده اند. ونزوئلا و تجربه آن گام به گام سقف انتظار چپ از خود و آنچه می تواند در این کشورها انجام دهد را بالا برده است. کلیه نویسندگان تحلیل هایی که با رجوع به اقتصاد تک محصولی نفتی پیشاپیش با رویکردی دترمینیستی شکست انقلاب بولیواری را جشن می گیرند، اساسا قادر نبوده اند که ظهور پدیده چاوز و چاویسم را در چنین اقتصادی پیشبینی کنند.
بیش از پنجاه درصد رای دهندگان به دلایلی بیش از کاریزمای چاوز برای پشتیبانی از انقلاب نیاز داشتند. دلایلی که برای آنها کاملا روشن و ملموس است. برای آنها چاوز یک دیکتاتور نبود . آنها با چاوز شروع کردند وبا تمام وجود احساس می کنند با چاویسم صدای خویش را باز می یابند.
۲۱ آوریل سال ۱۸۶۴ تولد ماکس وبر در « ارفوت » ، در « تورنیگه » . پدرش حقوقدان بود ، از خانوادهی صاحبان صنایع و تجار نساجی « وستفالی » ، وی در سال ۱۸۶۹ با خانواده اش به برلن آمد و عضو « دیت » شهری ، نمایندهی « دیت » پروس و نمایندهی « رایشتاک » شد . وی جزو گروه لیبرال های دست راستی تحت رهبری « بنیگس » از اهالی « هانور » بود . مادرش « هلن فالنشاین – وبر» زنی با فرهنگ بسیار بود و بشدت نگران مسائل مذهبی و اجتماعی . وی ، تا لحظهی مرگش در ۱۹۱۹ با پسرش روابط فکری نزدیک داشت و آتش اشتیاق ایمان مذهبی را در نزد وی تیزتر می کرد . ماکس وبر ، در کودکی و نوجوانی اش ، اغلب روشنفکران و مردان سیاست مهم زمانه اش مانند « دیتلهی » « مومسن » ، « زیبل » ، « ترایچکه » ، « کاب » ، را در پذیرایی های پدر و مادرش ملاقات می کرد .۱۸۸۲ -ماکس وبر پس از گذراندن « آبی تور » ، تحصیلات عالی اش را در دانشگاه هیدلبرگ شروع کرد . وی که در دانشکدهی حقوق ثبت نام کرده بود . به تحصیل تاریخ ، اقتصاد ، فلسفه و الهیات هم پرداخت ، و ضمناً در تشریفات و دوئل های سازمان صنفی دانشجوئی خویش شرکت می کرد .
من به این مقاله 20 می دهم. خیلی عالیه.