بحثی کوتاه پیرامون دوستان و دشمنان پرولتاریا درشرایط کنونی

ک.ابراهیم 

این بحث را در دو زمینه مختلف باید مورد بررسی قرارداد: کشوری و جهانی . به دلیل رسیدن به دیدی روشن ازاین مقوله، درابتدا درسطحی جهانی به آن می پردازیم.

و اما مقدمتا باید گفت که با توجه به دیدگاه پرولتاریا درمبارزه برای ازبین بردن نظامهای طبقاتی تاکنونی موجود و مشخصا نظام سرمایه داری، کلیه ی طبقات صاحب سرمایه، وسایل تولید و مبادله و متکی به انواع استثماروستم سرمایه داری، فئودالی و برده دارانه دشمنان پرولتاریا درسطحی استراتژیکی بوده و پرولتاریا تکلیفش با این طبقات مشخص است : براندازی سلطه ی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آنها.

دراین مورد خرده بورژوازی که بعضا صاحب سرمایه اندکی بوده و خود نیز کارمی کند همانند تقسیم بورژوازی به سه بخش بزرگ، میانه و کوچک، به سه قشر مرفه، میانه حال و فقیر تقسیم می شود که قشرمرفه آن درتلاش برای رساندن خود به سطح بورژوازی متوسط و بزرگ بوده واز نظر استراتژیک دوست پرولتاریا نمی تواند باشد. درمقابل قشرفقیر خرده بورژوازی که دراثر فشار سرمایه های بزرگ و متوسط روزبه روز خانه خراب تر می شود و بخشی از آن به صف پرولتاریا درآمده و نیروی کارش را می فروشد از دوستان استراتژیک طبقه کارگر می باشد. قشر میانه حال خرده بورژوازی نیز موضعی نوسانی بین پرولتاریا و بورژوازی داشته و لذا آن را نمی توان به عنوان دوست استراتژیک طبقه کارگر دربراندازی نظام سرمایه داری به حساب آورد.

اما دوستی استراتژیکی به معنای داشتن جهان بینی واحد نیست. این امر ایجاب می کند که اگر ازنظرسیاسی طبقه کارگر درمراحلی از مبارزه با اقشاری از خرده بورژوازی و یا حتا بورژوازی متوسط درمبارزه علیه نظام سرمایه داری انحصاری امپریالیستی دریک جبهه قراربگیرد، اما نباید فراموش کند که بورژوازی متوسط و حتا خرده بورژوازی منافع خود را ضرورتا پیوسته در وحدت با طبقه کارگر ندیده و برای کشاندن خود به سوی سرمایه داری بزرگ و متوسط و یا داشتن مناصب و مقامهای بزرگ درجامعه ، ولو این که چنین امکانی توسط پرولتاریا برای وی فراهم شده باشد، ازجمله درصورت پیروزی انقلاب سوسیالیستی دربرابر استقرارسوسیالیسم قدعلم می کنند. تاریخ فروپاشی کشورهای سوسیالیستی نشان می دهد که خرده بورژوازی درفراهم نمودن زمینه های چنین فرو پاشی نقش موثری داشته است.

اکنون که نظام سرمایه داری با عروج شرکتهای عظیم فراملی بال و پرخودرا هرچه بیشتر در سراسر جهان گسترده و روابط سرمایه داری به اکثر مناطق عقب مانده جهان نیز نفوذ یافته و انحصارگری و تجاوزکاری آن به منابع انسانی و طبیعی این کشورها افسارگسیخته شده است؛ درعین حال اکنون که با متلاشی شدن کشورهای سوسیالیستی و تبدیل آنها به کشورهای سرمایه داری طبقه کارگرجهان پایگاه انقلاب جهانی اش را ازدست داده است و بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی کشورهای جهان سومی درنجات خود نیز از دریافت حمایت و کمک از پایگاه پرولتاریا محروم شده اند؛ اکنون که، دیگر نیروهای بورژوائی و خرده بورژوائی حتا در کشورهای عقب مانده نیز با طبقه کارگر این کشورها به خاطر پیش برد منافع خود و رهائی از ظلم و ستم سرمایه های بزرگ انحصاری جهانی و عمال داخلی آنها براساس احترام به خواستهای طبقه کارگر، حاضربه همکاری در زیر رهبری آن نیست چون که خطر پرولتاریا را طی تاریخ حس کرده است، اما کمک گرفتن از طبقه کارگر را ازطریق کشاندن آن به زیر پرچم خود برای حفظ سیادتش برکشور طلب می کند؛ درچنین صورتی نهایت ذهنی گری و بی خردی خواهدبود که طبقه ی کارگر در مبارزه برای رهائی اش به این دو طبقه و قشراجتماعی ازنظر استراتژیکی تکیه کند.

اگربه تاریخ روابط طبقه ی کارگر با بورژوازی درچند صدسال اخیر نگاه کنیم، می بینیم که همان طورکه در مانیفست حزب کمونیست توسط مارکس و انگلس بیان شده، بورژوازی در رقابتش با دیگر بورژواهای کشورهای دیگر حتا حاضرشد طبقه کارگر کشورخودی را تشویق به سازمان دهی کند تا بتواند درمبارزه بر دیگر رقبایش از طبقه ی کارگر به مثابه گوشت دم توپ خویش استفاده ببرد. اما این دوران پس از آن که طبقه کارگردر درون این کشورها برای تحقق خواستهای خود علیه بورژوازی خودی به مبارزه برخاست مورد سرکوب قرارداد که بازهم توسط مارکس و انگلس این رویدادهای تاریخی جمع بندی شدند. دردوران استعمارگری و سپس تحول سرمایه داری به عصر امپریالیسم درکشورهای پیش رفته صنعتی طبقه کارگر دربرابر دشمن اصلی خود نظام سرمایه داری صف آرائی نمود. و اما درکشورهای عقب افتاده جهان انحصارات سرمایه داری تنها آن بخش از بورژوازی بومی را پذیرفتند که به مثابه دلال سرمایه خارجی عمل می کرد و هرگونه مقاومت سرمایه داری داخلی با کیفیتی متوسط را سرکوب می نمود، و طبقه کارگر توانست انقلابش را دربخشی ازجهان عقب مانده پیش برده و درتضادی که با امپریالیستها داشت از رهائی ملی این کشورهای عقب مانده مستعمره و نیمه مستعمره دفاع کرد، سرمایه داری متوسط و کوچک این کشورها به پشتیبانی ازاین سیاست کلی طبقه کارگر انقلابی برخاستند. بدین ترتیب انقلابات ملی رهائی بخش و انقلابات دموکراتیک دربسیاری از کشورهای عقب مانده رشد نمود و بعضا به پیروزی نسبی رسید.

درچنین شرایطی، کمونیستهای این کشورها درمبارزه علیه امپریالیسم، فئودالیسم و بورژوازی کمپرادور برای همکاری با نیروهای بورژوازی متوسط و کوچک سه اصل خلق را پیش کشیدند: قبول اتحاد با شوروی به مثابه پایگاه انقلاب جهانی پرولتاریائی و نه ضدیت با آن، قبول همکاری با حزب کمونیست کشوری و به رسمیت شناختن آن، احترام به حقوق طبقه کارگر و دهقانان. درعین حال کمونیستها جمع بندی کردند که بورژوازی متوسط نسبت به انقلاب دموکراتیک خصلتی متضاددارد : “این طبقه زمانی که ازضربات سرمایه خارجی و ستم دیکتاتورهای نظامی رنج می برد، ضرورت انقلاب را حس می کند و جنبش انقلابی ضدامپریالیستی و ضد دیکتاتوری نظامی را تایید مینماید؛ ولی وقتی که پرولتاریای داخلی متهورانه درانقلاب شرکت کند و پرولتاریای بین المللی نیز ازخارج فعالانه به انقلاب یاری رساند و درنتیجه بوژوازی متوسط حس کند که انقلاب آرزوهای طبقه اش را در رسیدن به موقعیت بورژوازی بزرگ مورد تهدید قرار می دهد، نسبت به انقلاب تردید می نماید“.( مائوتسه دون ـ تحلیل طبقاتی جامعه چین ـ آثارمنتخب ـ جلد اول صص 16 و 17 ـ مارس 1926). کما این که شاهد آن بودیم که اتحاد حزب کمونیست با حزب گومیندان 2 سال بیشتر دوام نیاورد و بیش از 21 سال حزب حاکم مزبور مسلحانه با حزب کمونیست جنگید تا نهایتا شکست خورد و انقلاب دموکراتیک نوین تحت رهبری طبقه کارگر و حزب کمونیست پیروزشد. اما درادامه ی انقلاب درچین مبارزه ی بغرنج و جدی ای ازجانب آنها دراخلال درساختمان سوسیالیسم شروع شد و نهایتا دراین مصاف کی برکیعوامل بورژوازی قدرت را توانستند به دست آورده و چین را دوباره به کشوری سرمایه داری تبدیل کنند.

تاریخ حتا نشان داد که بسیاری از کشورهای معروف به غیرمتعهد هاکه بعداز جنگ جهانی دوم درباندونگ اتحادی حول دفاع ازاستقلال شان تشکیل دادند این اتحاد نیز دودهه بیشتر دوام نیاورد و این کشورها یکی بعداز دیگری دوباره درحیطه ی نفوذ سرمایه های انحصاری امپریالیستی قرارگرفتند. بدون این که ازطریق گرایش به اتحاد با طبقه کارگرکشورخودی درمقابل امپریالیستها بایستند. عصر طلائی غیرمتعهدها نیز با فاسدشدن کشورهای رویزیونیستی سابقا سوسیالیست، به اتمام رسید چون که دیگر اردوگاهی برای دفاع از استقلال آنان باقی نمانده بود.

امروز باجهانی شدن هرچه بیشتر سرمایه و وابسته گشتن هرچه بیشتر اقتصادکشورها به یک دیگر، موضع بورژوازی متوسط داخلی درکشورهای عقب مانده بیش از پیش ضعیف شده و درشرایط بسیارویژه ای نظیر آن چه که در آمریکای لاتین به دلیل تجاوزگری و زیاده طلبی انحصارات و دولت آمریکا پدید آمده، وضعیتی بوجودآمده که برخی از کشورهای این منطقه به مقابله با دخالت امپریالیسم آمریکا پرداخته و درعین حال تاحدی به طبقه کارگر آزادی در متشکل شدن درسطوح مختلف داده شده و اتفاقا دفاع طبقه کارگر و دهقانان و دیگر زحمت کشان از دولتهای این کشورها باعث شده است که آنها برسرحکم بمانند. ضمنا دست یابی طبقه متوسط به قدرت عملا آن را به سطح بورژوازی بزرگ ـ دولتی و خصوصی ـ می رساند و تدریجا بیشتر و بیشتر با طبقه کارگر کشور خودی بنابر اصل و ماهیت طبقاتی استثمارگرانه اش درتضادقرارمی گیرد. باید توجه نمود که اگر امپریالیسم آمریکا دست از دخالت آشکار دراین کشورها بردارد، به سرعت روابط اش با آنها دوستانه خواهدگشت و درچنین حالتی سرکوب طبقه کارگر هرچه بیشترشکل خواهدگرفت. درهیچ یک ازاین کشورها نیز چنین اتفاقی نیافتاده است که طبقه کارگر درهمراهی با بورژوازی، قدرت را به دست گرفته و شروع به تغییرات اساسی درآن جوامع و ازجمله دست به ازبین بردن طبقات استثمارگربزند. اما حتا شرایطی نظیر شرایط برخی ازکشورهای آمریکای لاتین در آفریقا و آسیا و اقیانوسیه هم موجودنیست.

بنابراین برگشت دادن تاریخ به عقب و امیدبستن به این که بورژوازی متوسط و خرده بورژوازی درکشورهای عقب مانده جهان رهبری پرولتاریا را درانقلاب و هدایت کشورشان بپذیرند، خیالی واهی در عصری است که سرمایه داری به سطح بربریت رسیده و کشور ایران خود آئینه ی تمام نمائی است از این واقعیت دلخراش. درعصرفرتوتی کامل و گذارنظام سرمایه داری به بربریت و درشرایطی که پرولتاریای جهانی درسطح سازمانی ضعیف است، دل بستن به بخشهائی ازسرمایه داری به مثابه دوستان استراتژیکی و حتا تاکتیکی پرولتاریا جز خوش بینی و امیدبستن به بورژوازی معنائی ندارد وخوش بینی رویزیونیستی راه رشد غیرسرمایه داریرا باخود حمل می کند.

وحدتهای نوع تاکتیکی پرولتاریا باخرده بورژوازی و بورژوازی متوسط را دربرخی از کشورهای عقب مانده با شرایط مشخص شان نمی توان بکلی مردود دانست. ولی رساندن آن به سطح قانونی کلی درمورد اتحاد طبقه کارگر با این نیروها درسطحی جهانی درمقابله با امپریالیسم، آن هم درشرایطی که طبقه کارگر از داشتن پایگاه انقلابی اش محروم شده است، به معنای تبدیل پرولتاریا به گوشت دم توپ بورژوازی دراین کشورها می باشد. چون که عصر انقلابات بورژوائی سپری شده و درعصرانقلابات پرولتری با توجه به تجارب تاریخی بورژوازی متوسط آن کشورها حاضر نیست دُم به تله ی کارگران بدهد. این به مفهومی دیگر قربانی کردن آزادی و رهائی ملل تحت ستم دربرابر استقلال کم و بیش واهی و ظاهری از امپریالیسم است که بعضا بورژوازی متوسط این کشورها ادعای دفاع از آن را دارد (درهمین ارتباط به نمونه اعلامیه نیویورک دردفاع از جمهوری اسلامی در مسئله اتمی توجه کنید) .

ک.ابراهیم ـ 14 اسفند 1391